19- روش تربيتى اسلامى
برخلاف مسيحيت كه علاقهيى به تربيت غير دينى نداشت و همين
امرتربيت اروپا را آخر الامر زياده از حد غير مسيحى كرد توجه
خاص اسلامبه تربيت دنيوى،در قلمرو اسلام تربيت متوازنى بوجود
آورد كه تركيبهمجنس و متعادلى بود از علائق دينى و دنيوى.
اساس تربيت اسلامى عبارت بود از ايمان و عمل صالح،و آنچه
برآن نظارت مىكرد ريعتبود و سنت.در واقع پيروى از آنچه
سنتپيغمبر خوانده مىشد،ايدآل اخلاقى و معنوى بود براى هر
مسلمان.
مكارم اخلاقى كه پيغمبر خود را براى اتمام و اكمال آن مبعوث
مىديدبراى يك مسلمان از پيروى سنت او بدست مىآمد و
بس.اسلام،افراد وقبايل گوناگون را كه آداب و انساب مختلف
داشتند در يك نوع برادرىجهانى بهم پيوست و با اينهمه هيچ كس
را مسؤول كردار ديگرى ندانستو حس مسؤوليت فردى را در اخلاق
خويش اساس معتبر شمرد.نه فقط براىاعراب، بلكه براى بسيارى از
اقوام و نژادهائى كه سرزمين آنها بدستمسلمين فتح شد،اسلام
ميزانهاى تازه اخلاقى و تربيتى آورد كه آنها تا آنهنگام
نمىشناختند. از همان آغاز كار، اخلاق مسلمين سادگى و مروت
زندگى بدوىرا نگاه داشت و آن را با دستور شريعت تصفيه
كرد.غيرت خانوادگى وقومى يك مظهر اين اخلاق عهد بداوت بود و
مظهر ديگرش عبارت بوداز كراهت از فحشاء،صبر در مقابل شدائد،و
تسليم نشدن در برابر آنچهخلاف حق شناخته مىشود،نيز از لوازم
اين خلق و خوى بدوى مآب بود.
واقع بينى و حسابگرى-كه از تاثير زندگى شهرى درين اخلاق
واردشده بود-آن را تعديل مىكرد و قابل عمل.اين نكته تربيت
اسلامى راتربيتى معتدل كرد،تربيتى كه هدف آن ايجاد خلق و خويى
بود كه گويىمىخواستبراى دنيا چنان باشد كه انگار در آن
جاودانه است و براى خداچنان كه گويى در هر لحظه خواهد
مرد.بدينگونه،براى قومى كه مىخواهد يك«امت وسط»بماند اعتدال
بين جسم و جان يك قانون اخلاقىاست.بهمين جهتبود كه امر تربيت
جسمانى را مسلمين چنانكه بايد جدىگرفتند.بموجب روايات،عمر بن
خطاب غالبا مسلمين را تشويق مىكردكه به فرزندان خويش شنا،تير
اندازى،و سوارى بياموزند. (162) و عبد الملكابن
مروان،خليفه اموى نيز به مربى فرزندان خويش توصيه مىكرد تا
بهآنها شنا بياموزد و آنها را به بيخوابى عادت دهد.
(163) -حجاج بن يوسف،آموختن شنا را حتى از آموختن خط
لازمتر مىديد و مقدمتر. (164) -ايناصرار در
آموختن فنون نظامى توجه به ضرورت يك تربيت دنيوى،زنده،وپر نشاط
را در نزد مسلمين مىرساند.منشا آن خواه تربيت ايرانى باشد
يارومى بهر حال مسلمين از آن هر دو منشا استفاده
كردهاند.البته اين تربيتنظامى و علاقه به فنون جنگى چنان
نبود كه رغبت و شوق مسلمين را بهآموختن معرفت و علم
بكاهد-چنانكه نزد بعضى اقوام ديگر كرده بود.
توجه به امر تعليم در اسلام تا اين حد بود كه پيغمبر خود
فديه چند تن ازاسراء قريش را در جنگ بدر،تعليم اطفال مدينه
قرار داد.براى هر يكازين اسيران كه از سواد بهره داشتند
دوازده كودك تحت تعليم قرار داد و وقتى كودكان بقدر كفايت
آشنائى با خط و كتابت پيدا كردند اسراء آزادشدند. (165)
در عصر پيغمبر،در مدينه مكتب-كتاب-و معلم وجودداشت و در
ادوار تالى بين كسانى كه بعنوان معلم ياد شدهاند نام
كميتشاعر معروف عرب و نام حجاج بن يوسف امير سفاك عراق
هست.حتىبموجب بعضى اخبار حجاج بن يوسف بود كه نخست در كتابت
عربىنشانههاى حركات و نقاط را برروى حروف بكار برد.
(166) -اگر معلم كتاب،حتى در ادوار متاخرتر،نزد عامه
اعراب غالبا مورد تحقير و مخصوصامنسوب به حماقتبود،در يونان و
روم قديم هم ظاهرا معلمين ازين حيثوضع بهترى
نداشتهاند.معهذا،اين كوچك شمارى طبقه معلم،عمومىنبود و كسانى
امثال جاحظ (167) روايات آميخته با طعن و نكوهشى را
كه درباب معلم وجود داشت مربوط به معلمين نادان مىشمردند و از
معلمينشايسته به تكريم ياد مىكردند.در مكتب كار تعليم برنامه
داشتبا مقرراتشرعى و اخلاقى.غير از خواندن و نوشتن غالبا
مقدمات حساب،سرگذشتانبياء،و حكايات الصالحين هم به اطفال
تعليم مىشد.عمر بن خطاب بهموجب روايات تعليم اشعار و امثال
ساير را به كودكان توصيه كردهبود. (168) بعضى
اخبار حاكى بود از اينكه تعليم كتابهاى نصارا نيزناروا
بود.همچنين بخاطر پاكى اخلاق آموختن اشعار لغو و پست رالا
محاله علماى اخلاق-منع مىكردند. (169) بعضى مواقع
محتسب شهرمراقبت مىكرد كه اشعار و كتابهاى خلاف اخلاق در دست
كودكانمكتب نباشد. (170) بدينگونه،تربيت روحانى و
جسمانى در نزد مسلمينتوام بود با نظارت و مراقبتحكومت.
با آنكه در تربيت و تعليم توجه بيشتر به پسران بود،و حتى در
مورددختران گهگاه سخن از منع تعليم در ميان مىآمد،تاريخ اسلام
حتى در ادوارىكه انحراف از سنتبهيچوجه مقبول و ممكن به نظر
نمىآمد مواردى رانشان مىدهد حاكى از توجه مسلمين به تعليم
دختران-يا لا اقل حاكى از عدم منع آن.وجود بعضى راويان حديث در
بين زنان نشان مىدهد (171) كهاهل حديث منعى در
تعليم كتابت و سواد زنان نمىديدهاند.دختر مالكابن انس
مىتوانست اشتباهات كسانى را كه از كتاب موطا پدرش
روايتمىكردند اصلاح كند.بنت المرتضى دختر علم الهدى كتاب نهج
البلاغهرا از عم خويش سيد رضى روايت مىكرد و گويند شيخ عبد
الرحيم بغدادىنيز از وى روايت دارد. (172) همچنين
دو دختر شيخ الطائفه به نامبنت الشيخ مشهور شدهاند كه
تاليفات پدر و هم كتابهاى برادر خويششيخ ابو على طوسى را
روايت مىكردهاند (173) .تعداد زنانى كه نامشانفى
المثل در سلسله اجازات سبكى و سيوطى آمده استحاكى است از
وجودتعداد زيادى ناقلان حديث در بين زنان.زينب دختر عبد الرحمن
بن حسنجرجانى-كه در سال 615 در گذشت-در حديث وفقه شهرت
بسيارداشت و گفتهاند به مرگ او بعضى اسناد عالى منقطع شد.حوزه
تعليم بعضىاز زنان حتى محل توجه اهل علم بود.زينب بنت مكى كه
در سال 688 بهدمشق وفات يافتحوزه درس داشت و طالبان علم بر
او ازدحام مىكردندفاطمه خاتون دختر محمد بن احمد بن ابى احمد
به دانش و تقوى شهرتبسيار داشت.وى زوجه امام علاء الدين ابى
بكر بن مسعود قاشانى بود و خودمؤلفات داشت و حلقه
تدريس.بعلاوه،گويند در مواردى كه شوهرشدر فتوا در مىماند وى
او را به راه صواب مىآورد.در شام،نور الدين محمودزنگى-مشهور
به الملك العادل-او را بنهايت اكرام مىكرد و درپارهيى كارها
با او مشورت مىنمود (174) ست الوزراء حنبليه-كه در
717وفات يافت-اهل حديثبود و گويند بارها صحيح بخارى را
درسگفته بود.تعليم زنان بحدى بى اشكال به نظر مىآمد كه حتى
يك زنناقص الخلقه هم اگر مىخواست مىتوانست از سواد و علم
بىبهره نماند.
در سال 624 هجرى در اسكندريه زنى پديد آمد مشهور به
بنتخداىوردى،كه از پيشروان هلن كلر محسوبست.مىگويند وى دست
و بازو نداشت و سينهاش نيز مثل سينه مردان بود. با اينهمه،در
كسب علماهتمام كرد و قلم را باپا مىگرفت و بخوبى چيز
مىنوشت.حتى نيم قرنىقبل از او نيز شهر اسكندريه شاهد پيدايش
يك نوع هلن كلر باستانىديگر شده بود كه بيدستخوانده مىشد و
او هم ظاهرا از يك خاندانايرانى بود.وى نيز چنانكه از نامش
پيداست دست نداشت.با اينهمه،چند گونه خط را بخوبى
مىتوانستبنويسد (175) نه فقط در زهد و تصوفبعضى
از زنان نيز-مثل رابعه عدويه و فاطمه نيسابوريه-مردانه
قدمزدهاند بلكه در شعر و ادب هم پارهيى از آنها قريحه عالى
داشتهاند و نامبسيارى از آنها در خيرات الحسان-و تذكرهها و
كتب تراجم ديگرآمده است.بدينگونه،در سايه تربيت اسلامى زنها
نيز مىتوانستهاند درميدان علم و معرفت دوش بدوش مردان به سعى
و طلب برخيزد.
اخلاق و تربيت از لحاظ نظرى نيز نزد مسلمين پايه عالى داشت.
اقوال منسوب به لقمان،هرمس،جاماسب،و بزرجمهر در باب اخلاق
وتربيت در كتب آنها مكرر نقل مىشد.نزد مسكويه اخلاق تا
حدىالتقاطى بود اما مخصوصا رنگ نو افلاطونى داشت و امام غزالى
آن را بابينش صوفيه در هم آميخت.با آنكه بعد از او در اخلاق و
تربيت اخلاقىرسالات و كتابها بسيار تاليف شد،حتى با آنكه
اخلاق ناصرى و كتابهائىكه بتقليد آن به زبان فارسى بوجود آمد
حاكى از غور و تامل بسيار درمسائل مربوط به اخلاق بود،بزحمت
مىتوان قبول كرد كه در اخلاق-يا بعبارت درستتر در روانشناسى
اخلاقى كه نام واقعى علم اخلاقغزالى بايد باشد-هيچ كس از
مسلمين به پايه غزالى رسيده باشد،تاچه رسد به اينكه از او
بگذرد.
با اينهمه،اگر مسلمين به اخلاق و تربيت نظرى،آن ذوق
وعلاقهيى را كه به منطق داشتهاند نشان ندادهاند سببش بىشك
آنستكه قرآن و سنت از اين لحاظ براى آنها خلاى باقى
نمىگذاشته است و همين نكته استسبب آنكه به علم سياست نيز
چندان شور و علاقهيىاظهار نكردهاند.درست است كه مسلمين روى
هم رفته در سياست مدنكمتر از ساير مباحث فلسفى خوض كردهاند
اما سبب آن،بر خلاف آنچهشايد در بادى امر به نظر آيد نه وجود
حكام جبار بود نه عدم آزادى فكر وبيان.بعلاوه،مسلمين آن
ايام،مثل بيشترينه نصارا هم توجهشانحصر به ملكوت الهى نبود به
ملكوت زمين هم توجه تمام داشتند نهايتآنكه در غالب
موارد،شريعتحدودى در اين امور تعيين مىكرد كهجائى براى بحث
نظرى نمىماند. اگر هيچ يك از مسلمين و نصارا درقرون وسطى،با
وجود شوق و ولعى كه به اكثر آثار ارسطو نشان مىدادند باكتاب
سياست او آشنا نشدند،سبب عمدهاش اين بود كه آن كتاب مبتنىبود
بر تحليل و استنتاج از احوال سياست و جامعه يونانى-در
عهدشرك.آن احوال هم نه با دنياى مسيحى غرب قابل انطباق بود نه
با دنياىاسلام.اگر بحث ارسطو متضمن نقشه و پيشنهادى بود براى
بهبود واصلاح جامعه و سياست انسانى لا اقل در جامعه اسلامى
ممكن بود موردتوجه كسانى قرار گيرد كه شكل حكومتخلفا را مطلوب
طبع خويشنمىيافتند.آنچه اينگونه كتابهاى افلاطون را مورد
علاقه فارابى قرار دادهمين نكته بود.در واقع«معلم ثانى»نيز
در رؤياهاى انزوا جويانه خويشظاهرا مثل افلاطون مىپنداشت كه
وقتى حكيم حاكم باشد مدينه فاضله تحققمىيابد.بعلاوه،فارابى
گويا تصور مىكرد طرح يك مدينه فاضله شايدتاثيرى در سياست
عصر-كه جامعه اسلامى را به تجزيه و فساد وانحطاط كشانيده
بود-تواند داشت.آراء اهل المدينة الفاضله وى يكرؤياى افلاطونى
بود-از چشم يك صوفى يا يك حكيم مسلمان.درصورتيكه تحليل و بررسى
احوال جامعه و سياست نيز اگر بشيوهيى نزديكبه روش ارسطو نزد
مسلمين مورد توجه واقع گشت در مقدمه ابن خلدونبود كه با ديدى
نظير ارسطو مسائل راجع به حكومت و تمدن اسلامى را بررسى كرد و
با دقت نظرى شبيه به مونتسكيو.
با اينهمه،در اخلاق و سياست آنچه در جامعه اسلامى تاثير
عملىداشت تربيت و ارشادى بود كه از قرآن و سنت ناشى مىشد.اين
مباحثاتنظرى اگر در حلقه محدود اهل قيل و قال نفوذى داشتبه
احوال حكومتو تربيت اهل علم تجاوز نمىكرد.خشونت و قساوت
امثال معتضد عباسى ياقطب شاه هند و تيمور لنگ اگر روح ماكياولى
داشت از تاثير تربيتاسلامى بر كنار بود.تربيت اسلامى را
آنگونه حكام و سلاطين عرضهمىكردند كه خود را به شريعت اسلام
پايبند مىديدند-امثال عمر بنعبد العزيز و صلاح الدين
ايوبى.عمر بن عبد العزيز حتى از يك سن لويىدر اخلاق و
انسانيتبرترى داشت.در دوره جنگهاى صليبى كه عدهزيادى از
امراء و سلاطين اروپا به شرق اسلامى آمده بودند،صلاح
الدينايوبى به اتفاق از همه شريفتر بود.در طى اين جنگهاى
خونين دور و درازنصاراى اروپاى غربى نشان دادند كه در صفات
مردانگى،پايبندى به عهدو پيمان،و شفقت نسبتبه ضعفا،هنوز
مىبايستبسيار چيزها از مسلمينفراگيرند.حتى در بازرگانى مرد
مسلمان تحت تاثير تربيت عملى اسلام، بطور كلى از لحاظ خوش قولى
و اجراى تعهدات بهتر از مسيحى بود (176) در حقيقت
آرمانهاى اخلاقى شوالرى در اروپا،تا حد زيادى مديونتماس با
مسلمين بود.با وجود معايب اخلاقى كه مسلمين بسبب تجمل وتنعم
تدريجا بدان آلوده بودند روى هم رفته مسلمانان در آن زمان
مردتراز مسيحيان به نظر مىآمدند و مردانهتر.در حفظ عهد و
پيمان دقيقتربودند و با مغلوبان بيشتر شفقت مىورزيدند
(177) بار تلمى سنهيلربا بيانى دور از مبالغه مىگويد
آنچه نزد اروپائيهاى عهد جديد صفاتمسيحى خوانده مىشود اخلاق
و آداب تهذيب يافتهيى است كه آن رااز مسلمين فراگرفتهاند نه
از مسيحيت (178) در اين جنگها برترى اخلاقمسلمين
حتى مايه اعجاب دشمنان بود.اروپا اگر فتوح مسلمين را گهگاهبه
چشم يك تجاوز ارضى كه به نام توسعه دين صورت گرفت
مىنگرددرباره اين جنگ خونين دويستساله كه نطق آتشين پاپ مقدس
آن رابوجود آورد و در واقع چيزى جز غارتگرى و دست اندازى به
سرزمينمسلمين هدف آن نبود چه مىگويد؟اگر در هر دو اقدام نيز
مطامع واغراض تجاوز كارانه به يك اندازه باشد مروت و شفقت و
انصاف فاتحانمسلمان با خشونت و قساوت صليبيها هيچ طرف نسبت
نمىتوانسته استباشد.در نظر بعضى از مسلمين،اين سلحشوران صليب
مقدس از خشونتو وحشيگرى چندان تفاوتى با جانوران وحشى
نداشتهاند. (179) مورخ وقتىخشونت صليبيها را در
بلاد فتح شده مشاهده مىكند و تعدى امراءغارتگر آنها را در نظر
مىگيرد شايد بآسانى به خود حق مىدهد مقاومتمسلمين را در
برابر اين سيل مخرب دفاع از تمدن و نسانيتبشمارد درمقابل هجوم
توحش-توحشى كه اگر از يورش چنگيز كمتر خطر داشتاز آن طولانيتر
بود و پردامنهتر.