7- كتابها و كتابخانهها
بدينگونه،شوق معرفت جويى و حس كنجكاوى قلمرو اسلام را در
اندكمدتى كانون انوار دانش كرد.رواج صنعت كاغذ مخصوصا از
اسبابعمده رواج علم و معرفتشد.هنوز قرن اول هجرت تمام نشده
بود كهمسلمانان صنعت كاغذ را از ماوراء النهر به داخل بلاد
عرب زبان بردند.
در قرن دوم،هم بغداد كارخانه كاغذسازى داشت هم
مصر.طولىنكشيد كه در ساير بلاد اسلام حتى در سيسيل و اندلس هم
صنعت كاغذراه يافت.در زمان مامون كه اروپاى غربى هنوز نه كتابت
را مىشناختنه كاغذ را،در بغداد كاغذ بقدرى زياد بود كه گويند
يك تن از بزرگانطبرستان در سفر حج وقتى به بغداد رسيد و
دعوتهائى كرد با تكلف بسيارچون مامون گفت تا در بغداد هيزم و
تره به او نفروشند او كاغذ مىخريد و بهجاى هيزم مىسوخت و
حرير سبز پاره مىكرد و به جاى تره برخوانمىنهاد و درباره
ابن فرات وزير مقتدر هم نقل است كه در خانهاشحجرهيى بود
مخصوص كاغذ،هر كس آنجا مىرفت هر قدر كاغذمىخواست
مىتوانستببرد.اين نكته نيز با آنكه حكايت دارد از تكلفو
تنعم ابن فرات، وجود و وفور كاغذ را در بغداد آن زمان نشان
مىدهد. (37) ابن النديم انواع گوناگون كاغذ را در
عهد خويش مىشمرد و اين امرنشان مىدهد كه صناعت كاغذ در آن
زمان رونق تمام داشته است.اينرواج صنعت كاغذ از اسباب بوجود
آمدن كتاب و توسعه يافتن كتابخانههاگشت و در هرجا صنعت كاغذ
راه يافت كار تاليف هم آسان شد.ازبركت وجود كاغذ در زمان
يعقوبى در بغداد بيشتر از صد كتابفروشوجود داشت كه غير از
فروش كتاب در آنها از كتب نسخه بردارىمىكردند و البته اين
امور كار تشكيل كتابخانه را هم آسان مىكرد.
در واقع،در غالب بلاد اسلامى تدريجا كتابخانهها بوجود
آمدمتعلق به مساجد يا مدارس كه درهاشان به روى طالبان علم
گشوده بود.
بيت الحكمه (38) مامون كتابخانهيى معتبر داشت
مشحون از كتب گوناگون بهالسنه مختلف. كتابخانه عضد الدوله
ديلمى در شيراز چنان عظيم بود كهمقدسى مىپنداشت هيچ كتابى در
انواع علوم تاليف نشده است الا كهنسخهيى از آن در آنجا
هست.كتب اين كتابخانه بر حسب انواع علومدر حجرههاى جداگانه
قرار داشت.نظير همين وصف درباره كتابخانهسامانيان هم صادق بود
كه ابن سينا مدتها در آن به مطالعه واستنساخ كتب اشتغال
داشت.كتابخانه شخصى صاحب بن عباد وزيرفخرالدوله ديلمى كه
مىگويند چهار صد شتر براى حمل آنها لازم بود معروفاست و
قسمتى از آن در غلبه سلطان محمود غزنوى بر رى تباه شد.
سابور بن اردشير،وزير بهاء الدوله ديلمى،كتابخانهيى در كرخ
بغدادساخت كه در آن دهها هزار جلد كتاب بود به خط ائمه مشهور
و معتبر.درشام و مصر هم از كتابخانههاى متعدد ياد شده است.در
كتابخانهيىكه يعقوب بن كلس وزير العزيز بالله ثانى درست
كردگاه دهها و صدهانسخه مكرر از يك كتاب وجود داشت.در
زمان«الحاكم»كتابخانهفاطميان مصر صد هزار كتاب داشت و اين
تعداد در زمان مستنصر فاطمىبه دويست هزار رسيد و اين كتابها
به اهل علم عاريه هم داده مىشد.دراندلس حراجهايى كه براى كتاب
تشكيل مىشد محل معارضه شوقبود با ثروت و تفنن.در قرطبه خليفه
اموى اندلس حكم دوم كتابخانهعظيمى تاسيس كرد كه مىگويند در
حدود چهار صد هزار جلد كتاب داشتو تنها فهرست آن بالغ بر چهل
و چهار مجلد مىشد.حكم دوم براىبدست آوردن كتاب و جلب
مؤلفين،نمايندگانى از اندلس به بغداد و شاممىفرستاد.در
غرناطه در عصر امويها،هفتاد كتابخانه عمومى وجودداشت در
صورتيكه حتى چهار صد سال بعد از اين تاريخ شارل عاقل كهخواست
كتابخانهيى درست كند بعد از سالها سعى كتابهايش به هزار جلدهم
نرسيد و ثلث آن نيز ادعيه و اوراد راهبان و كشيشان
بود.كتابخانهسلطان مراكش كه مىگويند هنگام عزيمت از اندلس آن
را در يككشتى به مقصد فرستاد و در راه بدست دزدان دريايى
افتاد بالغ برسيصد چهار صد هزار كتاب بود و همين كتابها بود كه
به دست فيليپ سومپادشاه اسپانيا افتاد و هسته اصلى كتابخانه
معروف اسكوريال شد. (39) تنهاكتاب الفهرست ابن
النديم كه يك وراق شيعى يا معتزلى بغداد بوده استدر قرن چهارم
كافى است تا نشان دهد در آن دوره از انواع علوم وفنون چه مايه
كتابها در نزد مسلمين وجود داشته.انواع دائرة المعارفاز امثال
مفاتيح العلوم خوارزمى و جامع العلوم فخر رازى گرفته تا نفايس
الفنونآملى و كشاف اصطلاحات تهانوى-كه در عالم اسلامى تاليف
شد از فسحتدايره كنجكاوى مسلمين حكايت دارد و از تنوع و وفور
مواد كتابخانهها.
در حقيقت،مسلمين مؤسسين واقعى كتابخانههاى عظيم عمومى در
عالمبودهاند و نيكوكارانشان در تاسيس و وقف كردن
كتابخانههاى عام المنفعهمكرر با يكديگر رقابت
مىكردهاند.اما اين كه بعضى محققان گفتهاندكتابخانه اسكندريه
را عمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خليفه ثانى نابودكرد،اصل
روايت از عبد اللطيف بغدادى و ابن القفطى-قرن هفتم هجرىفراتر
نمىرود و روايت آنها نيز به نقل افسانه بيشتر مىماند تا يك
روايت تاريخى.ابن عبرى هم كه در مختصر الدول عربى آن را نقل
مىكند ظاهراخودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در
تاريخ سريانى خويشهم آن را تكرار كند.حق آنست كه قرنها قبل از
اسلام قسمت اعظم اينكتابها از بين رفته بود و ديگر آنقدر كتاب
در اسكندريه نمانده بود تاعمرو عاص به قول ابن عبرى آنرا بين
حمامهاى شهر براى تامين سوختتقسيم كند (40) روايتى
هم كه گفتهاند كتابخانه مدائن را اعراب نابودكردند ظاهرا هيچ
اساس ندارد و مآخذ آن تازه است.آنچه هم بيرونىراجع به نابود
شدن كتب خوارزمى گفته است مشكوك است و بهر حالمؤيد اين واقعه
نمىتواند بود. (41) در هر صورت،با آنكه وقوع حريق
مكرربه كتابخانههاى قديم لطمه زده است كثرت نسخههاى خطى
اسلامى كههم اكنون در كتابخانههاى شخصى و عمومى باقى است
ميزانى است ازكثرت و غناى كتابخانههاى قديم مسلمين.
8- مدارس و دانشگاهها
كثرت مدارس عالى (42) در بلاد اسلام،هنوز هم كه
دنيا پيشرفتهاى ماشينى يافتهاست مايه حيرت است و حاكى از وجود
شوق و نشاطى بيمانند.در حقيقتبسببتاكيد و تشويقى كه در اسلام
راجع به علم شده بود و همچنين بجهتتوصيه و ترغيبى كه به انجام
دادن امور خير مىشد بسيارى از اهل بروارباب ثروت عنايت و توجه
خاصى به انشاء مدارس مبذول كردند بطوريكهدر عهد رونق حكومتهاى
اسلامى در بيشتر بلاد اسلام مدارس مهم مانندنظاميه،
مستنصريه،حلاويه،جوزيه،الازهر و امثال آنها وجود داشت كه هريك
بسببى شهرت دارند و اين مدارس كه بزرگان علماء
اسلامتربيتيافته آن مدارس بودهاند همه يا غالب آنها از محل
اوقافاهل بر بوده است و خلفا و سلاطين بطور مستمر و مستقيم در
آنها نظارتنداشتند و-به اصطلاح امروز ما-اين مدارس ملى و آزاد
بود چنانكهجز در تورادى از آنها كه به بعضى فرقهها اختصاص
داشت در غالب آنهانيز تعليم آزاد بود و هر يك از فرقههاى
اسلامى،معارف و علوممقبول مخصوص خود را مىتوانستند درين
مدارس اخذ و تلقى نمايند.
البته مدرسه نظاميه،بر خلاف مشهور،اولين مدرسه اسلامى نبوده
است. (43) اما بى شك از خيلى جهات سرمشق مدارس مهم
اسلام و جهان شده است.
خواجه نظام الملك وزير،نزديك به شصت هزار دينار صرف بناى
نظاميهبغداد كرد،در اصفهان و نيشابور و بلخ و هرات هم
نظاميهها ساخت و اينمدارس حتى سر مشق شد براى
(SALERNO) در ايتاليا بود از تاثير
دار العلمهاى اروپا.قديمترين دانشگاهاروپا كه سالرنو
(BOLOGNA) مدارس اسلامى
خالىنبود.مدارس بزرگ ديگر مثل دانشگاه بولونيا ودانشگاههاى
پاريس،مونپليه،و اكسفورد همگى بعد از قرن دوازدهمميلادى بوجود
آمدند-مدتها بعد از تاسيس دانشگاههاى اسلامى.
READING ( قرائت)،
( اگر بعضى رسوم و الفاظ جارى در دانشگاههاى اروپا مثل
(LICENCE) ( اجازه)،و حتىلفظ غريب
( HEARING) ( سماع)،
BACCALARIUS) ( بحق الروايه؟)چنانكه
بعضى محققانگفتهاند (44) از رسوم و الفاظ مشابه
معمول در مدارس اسلامى مصر و شامو اندلس اقتباس شده باشد آيا
حيرت انگيز نيست كه با چنين سابقهيى كهدانشگاههاى اسلامى
دارد،تاسيس دانشگاههاى امروز شرق به نفوذيا تقليد دارالعلمهاى
غربى منسوب شود؟
اين نظاميهها مراكز مهم فعاليتهاى علمى عصر بود،اساتيد
آنهاهم غالبا علماء بزرگ عصر بشمار مىآمدند.از همه اقطار
اسلامى تامدتها طالب علمان به اين مدارس روى مىآوردند و درين
كهنهتريندانشگاههاى جهان،هم حجره پيدا مىكردند هم مدد
معاش.بعلاوهكتابخانه، بيمارستان،مسجد،و مجلس وعظ هم در دسترس
آنهابود.چنانكه مدرسان هم در مدرسه درجات داشتند از استاد و
مدرسو معيد،بالباسهاى خاص و ظاهرا همينهاست كه در
دانشگاههاىاروپا مورد تقليد واقع شد.چندى بعد،در ساير بلاد
اسلام هم-مثلبغداد-بتقليد نظاميه مدارس متعدد بنا شد.در
بغداد،مدرسهمستنصريه بوجود آمد كه رونق و فعاليت آن نظاميه را
از اهميت انداخت چنانكه سلاطين زنگى و مماليك در شام و مصر
مخصوصا شوق وافرى بهبناى مدارس نشان دادند.در عهد مغول،سلطان
محمد خدابنده حتىمدرسه سيار داشت-همراه اردوى خويش-كه ذكر آن
در تاريخوصاف آمده است.در قرن ششم كه ابن جبير سياح اندلسى به
مشرق آمدبيست مدرسه در دمشق يافت و سى مدرسه در بغداد.بنيامين
تطيلى سياحو ربن يهودى اندلسى بيست مدرسه در اسكندريه ديد،و
در ساير بلادهم مدارس بسيار بود با شور و نشاط طالبان علم.اين
شور و نشاط بهشهرهاى بزرگ اختصاص نداشت و در دهات و قرا هم
طالبان علمفراوان بودند و چه بسيار دانشمندان بزرگ اسلام كه
از ديههاى حقيربرخاستهاند.
9- نهضت علمى مسلمانان
آمادگى مسلمين براى اخذ و نشر علوم،و احاديثى كه از پيغمبر
در تشويقبه دانش طلبى نقل مىشد،بعلاوه وجود اسباب و موجبات
ديگر،شروعيك نهضت علمى را در قلمرو اسلام سبب شد.ترجمه و نقل
علوم يونانىقدم اول بود در حصول اين نهضت كه بعضى اروپائيان
آن خواندهاند (45) و تا حدى همانبود كه اسلام را
در قياس با اروپا يكچند مشعلدار دانش و معرفتجهانى كرد.اين
كار هم بوسيله اهل ذمه-خاصه نصارا و مجوسانجام شد كه بر خلاف
اعراب به اقتضاى معيشت و تربيتبا السنه ديگرآشنا بودند.فلسفه
يونانى بيشتر به اهتمام سريانيها به عربى نقل شد.ازآنكه فلسفه
يونانى كه از كليساى ملكائى رانده مىشد نزد يعقوبيها
ونسطوريها پناه مىيافت.قبل از اسلام هم شهر ادسا كه همان
الرها باشداز مراكز مهم تعليم فلسفه يونانى بشمار مىآمد و در
آنجا كتابهايى ازيونانى به سريانى نقل كرده بودند.بهر حال،در
زمان مامون عباسى-وشايد اندكى قبل از آن نيز-شروع كردند به نقل
و ترجمه اين كتابهاىسريانى به عربى.بيت الحكمه مامون كه نوعى
آكادمى و دار الترجمه بشمار مىآمد با كتابخانه مفصل و رصد
خانهيى كه داشت در نقل علوميونانى نقش قابل ملاحظهيى ايفا
كرد.اعضاء اين آكادمى بيشترسريانيها بودند كه عربى و يونانى
مىدانستند.حنين بن اسحق كه گويند دربيزانس لغتيونانى آموخته
بود در راس اين بيت الحكمه اهتمام بسياردر كار نقل و ترجمه
داشت. پسرش اسحق و خويشانش نيز او را درينكاريارى كردند و او
به كمك آنها،هم آثار ارسطو را به عربى نقل كرد همكتب جالينوس
را.غير از الرها كه مركز نصرانيتسريانيان بود يكمركز علمى
ديگر هم متعلق به سريانيها وجود داشت و آن حران بود كهدر واقع
مركز بت پرستى سريانيان بشمار مىآمد.اين بت پرستان
سريانىصابئين خوانده مىشدند و حران هم نزديك الرها بود اما
در جنوب شرقىآن.صابئين كه از باب توسع و اطلاق بت پرستشناخته
مىشدند آيينخاصى داشتند و البته با وجود اشتراك در نام آنها
را نبايد بامندائيانمنسوب به يحيى اشتباه كرد.در هر حال،اينها
بسبب توجه و انصراف بهپرستش اجرام سماوى علاقه خاصى به نجوم و
رياضى پيدا كردند و از كتبرياضى و نجوم يونانى مخصوصا
بهرهمند مىشدند.ثابتبن قره از همينصابئيها بود كه در همين
ادوار به ترجمه كتب نجوم و رياضى يونانى پرداختو آثار
اقليدس،ارشميدس،و اپولونيوس بوسيله خاندان ثابتبه عربىنقل
شد. اينجا بيان يك نكته اهميت دارد كه شايد توجه بدان عبرت
انگيزباشد.در واقع بسيارى از اين مترجمان كه كتابهاى
رياضى،طبى،يا فلسفى را از سريانى،يونانى،يا پهلوى به عربى نقل
مىكردند خود در آنعلوم،هم مهارت داشتند و هم تاليف.از جمله
ثابتبن قره حرانى كه ازسريانى و يونانى كتابهايى ترجمه
كرد،خود در طب و رياضى تبحر داشت.
قسطا بن لوقاى بعلبكى كه نيز كتابهاى متعدد از يونانى
نقل-يا تهذيب-كرد خود در رياضيات و مكانيك مطالعات قابل توجه
داشت.
حنين بن اسحق كه به عنوان مترجم شهرت يافت در چشم پزشكى
تاليف دارد و متى بن يونس كه بعضى شروح راجع به كتابهاى ارسطو
را ترجمهكرد از حكماء عصر بود و فارابى نزد وى تلمذ كرد.نكته
اينجاست كهاين ترجمهها مخصوصا بدان سبب در ايجاد نهضت علمى
مسلمين مفيدواقع شد كه بدست اهلش انجام يافت.مترجمان در كارى
كه انجاممىدادند بخوبى وارد بودند و متبحر.
البته مسلمين به ترجمه شعر و درام يونانى علاقهيى نشان
ندادند نهفقط بدانسبب كه شعر و درام يونانى با اساطير و عقايد
قوم مخلوط بود ونمىتوانست مورد توجه اهل اسلام باشد،بلكه نيز
بدانجهت كه هدفاز تعلم آن بلاغتيونانى بود كه با وجود بلاغت
قرآن نزد مسلمين طالبنداشت.در واقع،اگر فن شعر ارسطو نزد
مسلمين زياده پيچيده و تا حدىنامفهوم ماند و اگر كتب افلاطون
نيز بين آنها انتشار زيادى نيافتسببش همين بى توجهى آنها بود
به نقل و ترجمه شعر و درام.با اينهمه،شواهدى هست كه حاكى است
از نقل يا تلخيص ايلياد هوميروس وبعضى حكايات و اشعار
يونانى.همچنين وقتى مسلمين از كلمات ذهبيهفيثاغورس يا نظاير
آن صحبت مىكنند به نظر مىآيد از ادب يونانى نيزآنچه را با
ذوق خويش زياده بيگانه نمىيافتهاند ترجمه مىكردهاند.
(46) اما از معارف و علوم قديم آنچه به عربى نقل مىشد
منحصر بهكتب يونانى نبود.مسلمانان حتى در عهد اموى از
ربيتيافتگانجنديشاپور،فوايد علمى جستند.از آغاز ظهور اسلام-و
چندى پيش ازآن-جنديشاپور مركز معارف فرس و هند هم
بود.علماء،خاصه اطباءجنديشابور،در دربار امويان دمشق مورد توجه
و استقبال بودند.يكيهودى ايرانى،نامش ماسرجويه،از
ربيتيافتگان همين مكتب،ظاهرااولين كس بود كه چيزى از علوم
يونانى را به عربى نقل كرد. درجنديشاپور از قرار معلوم ميراث
فرهنگ هند نيز مورد توجه بود.از تاثيرهمين ميراث هند و فرس است
كه هنوز دو كتاب مهم موجب رونق و شهرت ادب عربى و فارسى
است:الف ليل و كليله و دمنه.اصل كليه يا قسمتعمده آن البته
هنديست و در باب الف ليل و منشا آن جاى بحث است.
اما خواه از داستان يهودى استر گرفته شده باشد و خواه با
نام و سرگذشتهماى چهر آزاد، ملكه قديم ايران مربوط باشد قسمت
عمده آن رنگاسلامى دارد،و رنگ عربى. (47) آثار
علمى هم خاصه در منطق و حكمت عملى و حتى نجوم ازپهلوى به عربى
نقل شده است و نام عبد الله بن مقفع و نوبخت و على بن زياد،از
مترجمان اين دوره كه چيزهايى از پهلوى نقل كردهاند، معروفست.
زيجشهريار و كتاب تنكلوشا-توكروس-و كتاب بزيد ج هم در نجوم
ازپهلوى به عربى نقل شده است.در همان عصرى كه ابن مقفع كتب
فرسرا نقل كرد كتابهايى هم از هندى به عربى ترجمه شد،هم در
نجوم و همدر طب.اسم كتب هندى و مترجمين آنها در الفهرست ابن
النديم آمدهاست و توجه مسلمين به آنها نشان مىدهد كه بر خلاف
ادعاى بعضى ازاروپائيها مسلمين در نقل علوم بهيچوجه فقط مقلد
صرف فرهنگ يونانىنبودهاند بلكه از خود و از منابع ديگر هم
چيزها به آن مايه افزودهاند.
حتى به رهبرى حسن كنجكاوى و شوق معرفت جويى خويش به آثار
وتحقيقات اقوام ديگر هم كه يونانيها اطلاعات درستى از آنها
نداشتهاندنيز رجوع مىكردهاند.
آشنايى مسلمين با علم و با مباحث مربوط به كلام در واقع از
عهداموى نشات و اساس گرفت و اين عهد بود كه در طى آن،در عراق و
شامو مصر،كسانى كه با علم و فلسفه يونان و هند و ايران آشنايى
داشتند بهاسلام گرويدند و يا به خدمتخلفاء و حكام مسلمان در
آمدند.پيش از آنبسبب اشتغال به فتوحات كه تمام همتها بدان
مصروف بود جز به قرآن وحديث و آنچه از لغت و شعر و ادب و قصص
انبياء و تاريخ كه براى فهمآن لازم بود نمىپرداختند.قرآن و
حديث در واقع دو سرچشمه بزرگ اصلى بود براى دين و شريعت.هم فقه
ازين دو منشا عظيم برخوردار بود هم عقيده كهخود از عهد خلفاء
راشدين دستخوش بحرانها و اختلافات بزرگ مانندمقالات خوارج و
قدريه و مرجئه شده بود.اما از اوايل عهد عباسى علم وفلسفه نشات
واقعى يافت و در پى آن در همه احوال مسلمين تحول پديدآمد:اصول
پيدا شد و كار اثبات احكام فقه را براساس علمى نهاد.كلام
پديدآمد و مجادلات راجع به عقايد را تحت نظارت منطق و استدلال
قرارداد.نقل علوم يونانى،هندى،و ايرانى هم در تمام قلمرو فكر و
معرفتبر روى مسلمين آفاق تازه گشود.درست است كه مسلمين وسيله
شدندبراى نقل آثار حكمت و معرفتباستانى به دنياى عرب اما نقل
همفى نفسه كار كم اهميتى نيست.بعلاوه اشتباه صرف است اگر كسى
سهممسلمين را به همين نقل و ترجمه منحصر كند زيرا علماء
اسلام، چنانكهمكرر گفته آمد،از خود نيز چيزهايى بسيار بر
مواريث هند و يونان و فرسافزودند.بهر حال،چنانكه البته بدرستى
انتظار مىرفت اين نقلها وترجمهها راه تحقيق و ابتكار را بر
مسلمين گشود.