توحيد
شرك هاست .
از اين نقطه والائى و شكوه ، انسان آنچه هست را كه از خداست به درك مى
آورد.
لذا، از همه و خود رها مى شود، و در جوّى انسانى به پرواز در مى آيد.
جز اين ، انسان به والائى نمى رسد و جز همين كلمه از قرآن ، كلمه ديگرى
گويائى آن را ندارد، و فلسفه ها، آن را در محاصره مى گيرند، و در نتيجه
انديشه ، فرسوده و فرسوده تر، تسليم تباه انديشى مى شود.
خمير مى نمايد و هميشه خام باقى مى گذارد.
س ه 29/12/64
وسوسه
وسوسه ها مولود نادانشى ها و آلودگى هاى انحرافى است كه شجاعت
در راه صحيح را از كار مى اندازد، و آن را مهيّاى بيجا پرخاشى ها مى
نمايد، و ترديدها و بدانديشى ها را بر جاى اسوه طهارت مى نشاند، و بر
اين دنياى درهمى ها و نامنطقى ها، دربانى از لجاجت مى گمارد، و اگر به
خود نيايد همين گونه تا به گور مى رود آنجا كه بازخواست هاى آخرت رخ مى
نمايد، در حالى كه خود مى تواند پژمردگىِ روح را از چهره و صدا و حتّى
خنده هاى طَرْفَةَ عَيْنٍ اءَبَدا))(81)
(خدايا مرا در يك چشم بر هم زدن هم به خودم
وامگذار) .
وسوسه اى ، در اتّخاذِ هر تصميمى چشمِ دل فرو مى هلد، و صدائى و نگاهى
مى تواند باصطلاح به او الهام بخشد و بدين گونه شيطان را مزرعه اى ايده
ال است كه او را به هر ذلّتى بكشاند و به هر نكبتى اشارت دهد، و شيطان
، نقش خود را در پس محترم وانمود نمودن بعضى عقايد او اِعمال مى نمايد،
و به گناهانى بدتر از آنچه كه او مى داند مبتلايش مى سازد تا آنجا كه
همه آنچه كه قبلا هم محترم بود مى آيد، و او در همان حال كه آمرانه بر
او مردم بر دو گونه از حكومت باطنى اند؛ نخست در مصداقِ صحيح و حكومت
خدائى و آن ديگر در مخلوطى از شبهات ، لذا وقتى فردى فى المثل به دزدى
وسوسه مى شود نخست بر خود از راهى به رضايت مى رسد سپس اقدام مى نمايد
و آنكه در وسوسه به قتل نفس است ، در اقدام به آن با چراهاى رديف شده
به اقدام مى رسد، شارب الخمر، مانعِ زكوة و خمس ، و تارك الصلوة ،
خورنده روزه ، و رباخوار و ... همه را وسوسه اى بنيادى است ، با چراها
و چون كه هاى گوناگون خود را قانع و راضى به اقدام يا خوددارى مى
نمايند، و در شوم كاريها، آنكه توان رهائى از وسوسه را ندارد، در تسليم
به آن خلاصى مى خواهد اما چنين نمى شود و در رشته هاى به هم پيوسته آن
بيشتر گرفتار مى آيد، چه وسوسه در حد و امتدادى محدود محاسبه نمى شود،
و هم اينكه ، همه خطاكاريها از وسوسه شروع و با چرا و چون كه هاى
خودكامانه خاتمه مى يابد.
س ه 20/9/64
تعالى
و انسان قدم به قدم به راه تعالى پيش مى رود، هر صدائى و نگاهى
، پيامى از موعظه الهى و راهى به والائىِ مطلق است ، هر ركوعى و سجودى
، و هر قيام و قعودى ، هر تسبيح و ذكرى و تلاوت هر آيه از قرآن كريم ،
همه حساب شده و همه با تاءييدات كامل غيبى ، انسان را به شكوفائى
رهنمون است .
اگر از ذكر با غفلت بگذريم و از آيه اى بى توجّه رها شويم ، و در نمازى
به نمازى ديگر باشيم ، همه گرامى ها را از كف خواهيم داد، و به والائى
نخواهيم رسيد و در ناكاميها گرفتار خواهيم آمد، عمرْ از دست مى دهيم و
غَبْن ذخيره مى سازيم ، يوم تغابن ! آنروز كه همه هر چه كردند، باز خود
را بازنده مى بينند. آنچه كه در رابطه با خداوند متعال واقعيّتى در
واقعيّت است ، حضور ذهن و توجّه در گفت و شنودهاى عبادتى است ، و اين
حكم در استحكام خود، انسان را به غايت و قلب سليم مى رساند.
سخن ها يكى نيست و پاسخ ها هم نمى تواند يكى باشد، در و ديوار، كودكى
و جوانى ، شور و پژمردگى همه سخن است و پاسخ . عاليترين نَغَمات و
باشكوهترين لحظات ، در حالتِ مناجات است كه نجواى مناجات ، همه در
ارتباط با تمامىِ وجود و همه قلب است با پروردگار جلَّت عظمتُه .
اگر در طىِّ طريق و در گذرِ عمر نه اين گونه باشيم ، هر چه راه طى
نمائيم در همان قدم نخُست خواهيم بود و اين گونه بودن ، مصيبتى عُظمى
است و عذابى آشكار، و دور شدن است ، دور شدن با همه آنچه كه دور شدن
دارد، محروميّت با همه آنچه كه محروميّت دارد.
پس با تمام وجود در عبادت سخن گوئيم و در كائنات به تفكّر پردازيم كه
خداپرستى ، حقيقتِ مطلق است ، و حقيقت مطلق ، واقعيّت در حضور ذهن و
شمول كلام مى خواهد، و توجّهى به كمال ، و انقطاعى به جمال ، كه زيبائى
و حبشى و سيّد قرشى را به كمال انسانى مى رساند و آن بقيه همه سقوطى
نسبى يا كلى است كه
س ه 23/9/64
زيبائى
زيبائى : در واقعيت هاى شگفت انگيزِ خلقت و در طهارت و تكامل و
رهنمودِ به اَللّه است ، و دركى اين همه ضمان در صفاى باطن دارد، و بى
صفاى ضمير نه منظره اى باشكوه در واقعيّتِ خود تجلّى دارد، و نه نسيمى
جان بخش بر جانْ شادابى مى پراكند، و هم نه نجوائى ملكوتى در گوشِ جان
زمزمه مى شود. آنجا كه صفا نيست ، از آشنائى سخن نمى گويد.
در فقرِ معنوى ، آئينه ذهن ، درهمى از دگرگونيهاست و فهم و درك ، به
بيراهه ؛ در آنجا هر چه هست نه آن است كه درك مى شود و نه آن است كه
شنيده يا ديده مى شود و نتيجه مى گردد.
به ياد آوريم آن مغولى را كه سرنيزه خود را به دهان طفل شيرخواره اى
لمس داد، و آن كودك معصوم به گمان پستان مادر، دهان گشود و آن مغولى آن
كرد كه خوى مغولان بود، چرا آن همه زيبائى و بى گناهى به دركِ او
نيامد؟ و بر بينوائىِ كودك و مادر رقّتى نياورد؟ او چه نداشت كه
نتوانست ؟ در حالى كه در ظاهر به گونه همه انسان ها بود كه مى خورند و
مى آشامند و عمر به پايان مى برند، آرى ، او را صفاى باطن نبود! و از
او شوم تر هم چه بسيارند، مردمى كه با لبخندهاى خود زشتى مى پراكنند، و
با جهل خود دوزخ مى گسترانند، و هم آن نازيبا پدران و مادرانى كه لقمه
به حرام به كامِ كودك مى برند، و آن سخنها كه بر گوش او مى خوانند، و
آن منظره هاى حرامى كه در ديد او قرار مى دهند، در آنجا كه بايد بر گوش
او، در راست ، به راستى نداى اذان در دهند و بر گوش چپ او اقامه اقامه
نمايند.
آرى ، وقتى انديشه در والائى ، و درك در واقعيّت و حقيقى خود باشد،
آنچه زيباست همان است كه زيباست ، و آنچه نازيباست همان است كه
نازيباست ، و دركِ واقعى و انديشه والا درخششى از صفاى باطن و رحمتى
رحمانى است كه
س ه 20/11/64
زنگار زندگى
اشتغال و انحراف حواس از ياد خداوند تعالى ، و اِشباع ذهن از
لاطائلات جائى براى اخلاص و صفا باقى نمى گذارد و به اين گونه ، مرورِ
ايامْ زنگار گونه ، روح را مى آلايد، مگر آنگاه كه الطافِ رحمانى در به
هوشِ انسانى فرود مى آيد و او را از خوابِ زندگى بر پاى مى دهد كه
كاروان عمر در حركت است و جرس ها فرياد بر مى آورند! كه بنگريد اين همه
را كه هر روزه مى روند!. تعلّقات زندگى به جاى آنكه در تعلّق انسان
باشند گاه انسان را در تعلّق خود مى گيرند، و در پايان ، باورْ سخت و
تلخ است كه در احاطه و تعلّق متعلّقات خود بوده است ، و اين چنين صفا و
طراوتِ جان را به يغما داده و بُرندگىِ درك را در شكافتنِ مفاهيم به
كندى كشانيده است .
لابدهاى زندگى ، چون اكل و شرب ، در حدّ غير متعادل و جنبه هاى جنبى آن
، اعصاب را خسته و مركز حواس را به واماندگى سوق مى دهد. اينها و همه
آنچه كه شيفتگى به زرق و برق زندگى را به همراه دارد، انسان را مانعِ
ديد و روح را شبح سرگردانى است ، و آن را از لطافت و شفّافيّت باز مى
دارد. يك فرد در زندگىِ عادىِ خود بدون اينكه به ظاهر گناهى مرتكب شود،
و به زشتكارى و زشت پندارى رضا دهد، با اتلاف دقايق زندگى و خودنگرى ها
و پيرامون پردازى هاى نابجا، خود را به بى بهائى مى سپارد، و در نتيجه
، عمقِ وجودش از معارف ربّانى تهى مى ماند و ديگر وجودش شاخسارى زيبا
از گلستان خلقت را نمى ماند، و شكوه و والائى انسانى را به درك نمى
آورد، چرا كه هر سستى و بى توجّهى بناى شخصيّتِ تكاملىِ انسان را سُست
و از او صورتى بى محتوا از بزرگواريها مى سازد.
كسب علوم و معارف ، كسب معاش و اشتغال به مشغله هاى زندگى ، چگونگى
عبادت و انجام فرائض و نوافل ، همه بايد به گونه اى در حدّ اعلاى توجّه
و تذكّر باشد، و كمبودهاى تكاملى را با توجّه و تفكّرِ مدام و استعانتِ
مداوم از بارى تعالى جلّت عظمتُه به راهِ كمال و تعالى بَرَد، و نيز در
آميزه اى از خوف و رجاء و كمالى از خشوع در انتظار رضاى الهى بود، كه
رحمت حضرتش تبارك و تعالى هميشه فراگير است بندگان مخلص را.
س ه 17/11/64
هنگامه بامدادى
اگر بگوئيم كه بامدادان را حال و هواى بهشتى است ، سخن به گزافه
نگفته ايم ، اما اين كيفيّت را دركى معصومانه و بلوغى در وارستگى مى
خواهد، چه همه كس را دركِ همه واقعيّت ها ميسّر نيست ، و هم چه بسيارند
كه مشام جانشان از رايحه بهشتى بى بهره و چشم انداز وجودشان را تارىِ
گناهان فرا گرفته است ، بالاخص آنجا كه همه ظرائف و لطائف از خدا سخن
مى گويند.
كودك را از سحرگاهان نوائى غريزى ، چون خروس سحرى است ، و گوئى كه با
جنب و جوش و صدا و نگاهِ خود با فرشتگان و ستارگان سخن مى گويد، او هر
بامدادان فريادِ شوق دارد و خيزشى از عمق جان ، تا آن هنگام كه ، در
تبعيّت از ديگران ، خوابِ شومِ صبحگاهى بر او طبيعتى دوم گردد.
كاش مى شد كه هر صبحگاه ، شبنم بامدادى را در آن هنگام كه بر برگى از
خرّمى نشسته است بنگريم ، و آن هنگام را كه درخشش آفتاب ، در هر قطره
شبنم ، آفتابى ديگر را به نظاره مى نشيند.
شايد صبح از آن جهت زيباست كه گناهكاران ، با آن همه گناهان ، همه در
خواب اند و نسيمِ پگاه ، نفسِ راحتِ زمانه است .
صبح زيباست و هم كودك كه در صبحِ زندگى است ، و كنكاش كودكانه اش نه
همان است كه ما مى بينيم بلكه همه آن است كه او درك مى نمايد، دركى در
وراء آن همه خلوص و صفا و بى گناهى . اكنون به صبح جبهه برويم ، آنجا
كه انسانها از نو متولّد مى شوند و نور عليه ظلمت مى درخشد، آنجا كه
سرزمين خداست و كلمه طيّبه نيست ؟! او باز قدم بر مى دارد و خيره مى
نگرد، بر قطرات خون و خاطرات عزيزان ، و همچنان ادامه مى دهد و زمزمه
عذاب و تباهى است كه
س ه 10/12/64
سرآغاز
وقتى به موجوديّت توجّه شود، به اينكه نبوديم اين همه ، و مى
رويم بزودى ! به زيبائى ها و شگفتى ها، به حيات و مَمات ، به جوانى و
شوق ، به ياءس ها و فِسُردگى ها، و به همه آنچه كه مى نگريم كه بايد با
عبرت بنگريم ، در جمع ، همه را مركزيّتى است كه سرآغاز و منطبق بر
واقعيّت است . آن نقطه اى در نورانيّت ، در اخلاصى مخلصانه ، و قلبى
سليم است ، آنجا، سرآغاز است و مسيرى كه هر كس را گذر از آن لطفى از
تقدير است و رحمتى از رحمان جلّ جلالُه .
و تفسيرى از آن به زبان قرآن ، و هر آن كس كه از اين سر آغاز به تجاهل
رود، بر خود تغافل كرده است ، ديگر او چه مى تواند كه بكند؟ و چه خطائى
را نمى تواند كه نكند؟ كه خيرى هم از او به نامه نيايد، و بشارت بر او
نيز انذار است . او خود بر خويشتن چنگال كفر فرو برده است ، و از آن
همه گسترش و ذكر و باور، در تنگناى اِعراض ، با اسراف و تبذيرِ عمر، و
گناهان ، خود را تخدير نموده است .
آرى ، سرآغازى بر واقعيّت و در استمرار، او گفت كه خدا را مى پرستم
فقط، و اين گونه كرد، بر بُتان يورش برد، و بر بت پرستان كرنش نكرد و
از خروش آتش نخروشيد!
او گفت كه خدا را مى پرستم ، و اين گونه كرد، و در آن دنياى نامردمى ها
جوانمردِ خدائى را كارد بر حلقوم نهاد و معطوفِ عواطف نشد، چه او را
سرآغازى بر واقعيّت بود كه در استمرار آن نقصى حاصل نيامد.
((اَللّ هُمَ
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْن ا زَيْنا لَهُمْ وَ
لا تَجْعَلْن ا شَيْنا عَلَيْهِمْ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدي ر)).
س ه 20/12/64
رحمت
رحمتِ پروردگار را مَنظَر، منظره
پرهيزگاران است ، كه هم نعمتِ رحمت است آنان را، و هم ابتلائات و
رنجها، تا الهى است ، آنان از نعمات رحمانى در راه كمال به او بهره مى
گيرند، و در گرفتاريها به نعمت صبر دست مى يازند و در كيفيّتى اين گونه
، رحمت پروردگار را به معنا مى نشينند.
در حالى كه نقمت ، منظره بزهكاران است كه آنان را نعمتْ استدراج ، و
ابتلائاتْ عذاب و مقدّمه عقاب است ، و اين شومى از آن است كه دل با
خالق به خلوص ندارند تا از جز او خلاصى يابند، و راه به والائى سپارند،
چه صفاى والائى ، جا در جهاد اكبر دارد، جهاد اكبر! همان بوته آزمايش
كه جسم و جان را مى گدازد و ناخالصى ها را از ساحت وجود مى زدايد.
ديدگان ما، همه فراخناى خلقت را نمى بيند و گسترشِ انديشه ما بر همه
آنچه هست احاطه ندارد و ناقوس زمان ، آن هنگام ما را به تشخيص است كه
به صدا در آيد، و اگر در هستىِ وجود، رحمت الهى بر ما ندرخشد، و نورِ
ايمانْ قلب ما را، و حكمتِ الهى انديشه ما را روشن ننمايد، نه تنها هيچ
نخواهيم داشت ، بلكه هيچىِ خود را نيز به درك نخواهيم آورد.
امّا آنجا كه رحمت الهى بنده اى را فرا گرفت ، موجوداتِ عالَم او را در
احاطه مهر خود مى گيرند، وجودش روشنى و
((اَللّ هُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ
آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْن ا مِنْ شي عَتِهِمْ وَ احْشُرْن ا مَعَهُمْ
إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدي ر ي ا اءَرْحَمَ الرّ احِمي ن
)).
س ه 18/2/65
فقر
داشتن هائى كه ثواب نياوَرَد، عمرْ به
بيهوده سپردن و فهمْ به تباهى كشيدن است ، رستگارانِ خدائى اگر دارند
ندارند و اگر ندارند دارند، و اين حدّ عالى از آزاده انديشى است ، و
آنان اگر نيمه عمرى در جوع باشند گوئى از سيرى تُخَمه اند و اگر روزى
در اِشباعِ اكل و شرب ، گوئى از عروج وامانده اند.
مى گويند بت پرستان ، خدايانى از مال و منال دارند و استكبارى از علم و
جمال ، علم و جمال و مال و منال بر خود مى آويزند تا از زيبندگى آن
برازندگى يابند! و اين بهت آورْ حكايتى است !
پرستوها از آن ، اين همه زيبايند و سَبُك در پرواز، كه بر خود هيچ نمى
آويزند، و بلبلان از آن اين همه زيبا نغمه سرايند، كه منقار به تكدّى
نمى آلايند، اما پرمدّعايانْ مردمِ بى محتوى ، چون كودنْ كودكانند كه
تا هنوز بر تصاحب ها دعوا دارند كه واقع زندگانى است ) .
در حالى كه مرگ هر روزه بينى ها را به خاك مى مالد و آن همه ذلّت كه با
خود دارد مال اندوزانِ تباهكار را.
وَلَعِ مال اندوزان و بخلِ انفاق از آن است كه آنها جز خود را نمى
بينند، و جز مال ، حلاّل مشكلى نمى شناسند، و نمى توانند و يا نمى
خواهند ضجّه هاى در ارتباط با مال ، و انحرافات راجع به آن ، و نيز بار
سنگين و ذلّت بار حاصل از آن را بر دوش بينوايان درك نمايند، و اِلاّ
بر آن مى شدند كه از آن همه سمّ وَبال ، خود را به كنارى كشند، و با هر
سكّه آن (روزى كه به آتش دوزخ گداخته شود تا داغ
شود با آن پيشانيهايشان و پهلوهايشان و پشت هايشان ، اين است آنچه را
كه براى خود اندوخته ايد پس بچشيد آنچه را كه مى اندوخته ايد) .
س ه 18/2/65
غرور
غرور با سرابى فريبا آدميان را در كمين است .
اما: اگر جوانى و زيبائى است كه ما را مغرور مى نمايد، در فريبى
زودگذريم كه به حركات و سكناتِ خود مشغول شده ايم و از تفكّر صحيح و
ياد و ذكر الهى تهى مانده ايم .
اگر ثروت و دارائى محور طواف قارونيان زمان است ، در پندارى به فريب
اند كه دنياى زندگيشان را در رشته هاى به هم پيوسته ارتباط مى دهد و
انديشه آنان را از تعالى باز مى دارد، و با از دست دادن عمر، لبخندها و
آرزوها و هوس بازيها به يكباره رخت بر مى بندد، و انسانى با همه تاريكى
و تشويش باقى مى گذارد.
مَقام نيز پيرامونى از غرور دارد و رخ دادهاى تاريخ انسانى را شواهدِ
بسيارى است كه مقام ، جز در حدّ شرع ، بقيه ، نتايج دوزخى داشته است .
اگر عالِمى را علمش مغرور نمايد همه مزاياى او فرو مى ريزد، چه آنچه مى
داند همه در معرض نسيان است مگر خدايش تفضّل فرمايد، و هم همه هيچ در
مقابل آنچه كه نمى داند.
مرد خدا اگر مغرور محسّنات خود شود، شومىِ غرورْ او را به تاريكى خيال
مى برد، و از نيكيهاى خود كه همه از توفيق الهى است دركى نامعقول خواهد
داشت .
زندگىِ راهيان حق ، همه در سخن است ، كه وقتى غرور بر آنان راه نداشت
تاييدات الهى با آنان بود و آنگاه كه غلبه غرور را جز از دريچه گناه
راهى نيست ، و آنگاه كه فراز آيد، خشم خداوند تعالى را در پى خواهد
داشت ، بالاخص در اين برهه و اين همه معجزه از كمك هاى غيبى كه ما را
در برابر است ! از ناقه صالح چشمگيرتر و از يد بيضاء درخشانتر! و به
خاطر بياوريم معجزاتى را كه بر امم گذشته به وقوع پيوست ، كه چون بى
تفاوت از كنار آن گذشتند، عذاب الهى بر آنان فرود آمد.
س ه 20/2/65
اشك
قطراتِ درخشانِ اشك آنجا كه از ديدگان اميدوار به رحمت الهى فرو
مى غلطد، گوهر خلوص است كه صفا و بهاء را با هم دارد.
اگر قاصدِ اشك فرو نمى چكيد، شاخه اميد قد نمى كشيد، و غنچه صفا لبخند
نمى زد.
بينوايان را نواى اشك تسلّىِ خاطر است ، كه بر بالين اشك به خواب مى
روند، و ستمديده هاى راهِ خدا با شبنم اشك در ديدارِ دادار به شِكْوه
مى نشينند.
كودكان ، سرشك را در كنار خود شاهد مى آورند كه معصوم اند و از خداى
محبَّت ها، دامنِ مادرى به طهارت و پيرامونى در صفا استغاثه دارند.
آلودگيهاى از گناه ، با اشك به شستن مى رود، چه استغفار را عمق مى بخشد
و خضوع و انكسار را در حضرت بارى تعالى مفهوم .
چشمانِ بى اشكى از اخلاص ، سينه هاى بى آه و قلب هاى در قساوت ، برزخِ
دوزخيان را مى ماند كه از قربِ جمال به غربت از كمال اند.
راستائى از شهادت تا شفاعت را شستشو مى دهد و ديدگان را در ديدنِ صراطِ
توحيد جلاء مى بخشد.
انسان هاى باشكوه را در نخلستانهاى دور بنگريم كه در تعالىِ زمزمه هاى
خود، با گرمىِ اشك نوازش مى شوند، و بر خاكْ افتادگان مرگ را بنگريم كه
در تلاقىِ پايانى زندگى با مرگ ، با قطره اشكى خلاصه مى شوند در خلاصه
اى كه بيانگر اين همه معناست كه :
س ه 25/3/65
چرا
چرا انسان ها اين گونه اند؟ چرا گاهى انسانى اين همه در طهارت ،
تقوى ، پاكدامنى است ! و آن دگر آن همه بى تقوى ، تاريك ، و ظلمانى !؟
چرا همه نبايد پاكى ها را كه اين همه زيباست دوست بدارند؟ و به اين همه
خوبى ها پذيرشِ باطنى داشته باشند؟ چرا گروهى فريب مى دهند؟ نفاق مى
كنند؟ و چرا؟ و نقطه اصلى اين همه انحرافات از كجاست ؟ و از آن طرف ،
نقطه اصلى صلاح و رستگارى ها؟
آيا فقر و غِنا مبنائى براى هر يك از اين دو مى باشد؟
و آيا دانش و فرهنگ در آن دو مدخليّتى دارد؟ آيا اصل ديگرى را در آن دو
تاءثيرى است ؟ اكنون بر كشتىِ زمان فرا آئيم ، و بر بادبانِ آن نظاره
كنيم ، با سخن هائى كه دارد، قرون و اعصار را در نورديم به گونه اى كه
از شُرور نفس و شيطنت ها بر كنار باشيم . در آنجا، بر فراز برج انديشه
، پيرامون را بنگريم ، و بر خود كه چگونه بودن را مى خواهيم ، اگر ديار
نيكى ها و زيبائى ها را بر آن بلندا شويم ، و از هر راهى نزديكتر، بر
قلّه آن صعود نمائيم ، و بنگريم كه انسان ها از چه مزايا مى پذيرند، و
بر چه هدف به اوج مى روند، و بر خلاصه ترين كلام آن چنگ زنيم و آن را
زيب جان سازيم و بر آن استقامت ورزيم تا هدايتشان نمائيم ) .
تعالى در اين حد، حدّى به كمال در محضر پروردگار، و حدِّ اسلام و تسليم
است . آنجا كه ديگر چرا گفتن ها ذبح مى شود، چه آدمى راضى به رضاى الهى
است و ناظر به مشيت او. آنجا ديگر خودخواهى ها ذبح مى شود، چه مى بيند
كه ، همه هر چه هست از اوست ، و آنجا ديگر، تعلّقات ذبح مى شود، چه فهم
به آن حدّ مى رسد كه درك مى نمايد همه از خداوند تعالى است و انسان
معلّقى متعلّق است ، و مخلوقى است از خالق ، و آرام آرام به زيبائىِ
سكوتى از فرياد مى رسد، كه به هر جا مى نگرد همه عبرت است .
س ه 18/6/65
اخلاق
اخلاق ، حالتى پنهانى و سرشتى باطنى است ، و به تعداد افراد
جامعه گوناگون است . به همان گونه كه دو انسان از نظر خلقت ظاهرى تا
شيار انگشتان برابر نيستند، از نظر اخلاق و سرشتِ باطنى نيز در حدّى
محسوس و نامحسوس داراى اختلاف مى باشند، و اين خود آيتى از قدرت
آفريدگار جلّت عظمتُه است . ولى آنچه در همه به نوعى مشترك است ، فطرتِ
پاك توحيدى است كه صاف تر و درخشان تر از آئينه ، مركز و باطن وجود
انسان را تشكيل مى دهد؛ جز اينكه انحرافات و آلودگيها آن را به تارى مى
كشاند، و انعكاسِ واقعيّتها را در پوشش مى گيرد، و تا شرك و كفر و
ارتداد پيش مى برد. مع الوصف ، در تاريكيهاى كفر و ظلمت هاى ظلم هم ،
در خفاى وجود انسان مرجعِ وجدان است ، و در اين مورد توجّهاتِ فردى و
شاهدهاى تاريخىِ فراوان داريم ، بالاخص در بن بست ها و ابتلائاتِ سخت
كه حداقل فاصله و حداكثر توجّه با خالق براى مخلوق قابل درك است ،
حالتى كه جوهره وجودِ انسان ، خود را مى نماياند، دركى در اين كيفيّت
پايه احساسِ مسئوليت و مبناى قبول تكاليف الهى است . از اين نقطه خود و
خداشناسى ، انسانِ وارسته ، سلمان وار به سوى صفا و سلامت و اسلام به
حركت در مى آيد، و چه بسيار انسان هائى اين گونه كه كاروانْ سالارهاى
اين راه اند، و ناقوسِ زمان را به شهادت دارند. لذا، اقرار به وحدانيّت
، از فطرت انسان و جذبه حسناتِ ذاتى آدمى است ، و در اين بين ،
انحرافات و گمراهى ها بسيار است كه به عذابهاى جهنمى و دوزخ واقعى
منتهى مى شود كه همگى ساخته و پرداخته افراد و اجتماعات فاسد و شيطانى
است ، و با اندك توجّهى آشكار مى شود كه اديانِ واقعىِ الهى ، مكتب هاى
كرامت اخلاقى اند، و نيز بيشترِ خُلق و خوهاى آدمى بر باورهاى او تكيه
دارد. اگر باور و ايمان ، متّكى بر اصول صحيح عقيدتى باشد، لاجرم ،
انسانْ داراى اخلاقى به مفهوم واقعى خوب خواهد بود، و به عكس ، اگر
اصولِ عقيدتىِ انسان ، متكى بر
((ايسم ))هاى فاسد، و يا
گرفته شده از علماى منحرف باشد، داراى خُلقيّاتى بد.
اعتقادِ صحيح لازمه اش وجود دركِ صحيحِ قبلى است
، و دريافت اين درك ، در رابطه با كيفيّتِ جسمى ، و شبكه اى از معادلات
پيچيده است ، و در جمع ، مادام كه انسانى طالب خير باشد و به اين طلب
ادامه دهد، كمك هاى غيبى را همراه دارد.
اصلاحِ اخلاقى در اسلام داراى دامنه اى وسيع است و به قبل از تشكيل
نطفه و نيز دوره باردارى و كودكى و كيفيّت تغذيه وابستگى دارد، و از
نظر ملاحظات اجتماعى ، تا صدا و نگاه و كلّياتى از اين گونه پيش مى
رود، كه در واقع ، حلّ آن معادلاتِ پيچيده را در بر دارد، و اين امر
مقدّس ، به وسعت و قداست قرآن كريم و بيانات اهل بيت مَكارِمَ الاَخْلا
قِ)).(82)
(مبعوث شده ام تا خلق و خوهاى نيكو را تكميل
نمايم ) .
س ه 27/6/65
بت
بت ، كه به باطل مورد پرستش منحرفينِ از راه خداوند تبارك و
تعالى است ، در انواع و ابعاد مختلف و در گسترشى از ابهام و بطلان ،
فراگير ذهن است ، و جز عقلى رحمانى و انديشه اى توحيدى فهمى ديگر را
ياراى تشخيص و رهائى از آن نيست .
بت ، هم در بتخانه و هم در ابعادى از مال و مقام ، همسر و اولاد و عِرق
خويشى ، و هم در چه بسيارى ديگر، وهمى به فريب است .
گاهى يك نافرمانى به ظاهر ساده از امر پروردگار جلَّت عظمتُه ، بيانگر
عظمتى از تخطّى و تمرّد، و نمونه اى از شرك و كفرِ ابليسى است ، و اين
درباره ما همه ، در رابطه با محبّت و نافرمانى از اطاعتِ اهل بيت طهارت
و ائمه نيّت صادقانه و عمل مخلصانه مكمّل لاينفكّ آن است كه
((... اِنَّ
النَّاقِدَ بَصِيرٌ بَصِيرٌ)).(83)
و چه فراوانند افرادى كه كلمه توحيد بر زبان مى
رانند، ولى قدم در شرك و انديشه در كفر دارند، و آن مسجد ضرار، سخنِ
گويائى از اين عدمِ دركِ توحيدى است ، و ضِراريان هم اكنون نيز آن گونه
اند كه بوده اند، آنها هر چه دارند بت است ، و هر چه مى پرستند بت
پرستى است ، چه به هر گونه كه نقصى در كمال و عيبى در جمالِ خداوند
تعالى در تصوّرْ خانه كند، بيرون از ساحت قُدسِ توحيد است و اين همه
بركاتِ تسبيح و تنزيه در اِذعانِ اين واقعيّت است كه خداوند متعال
منزّه از نقص و عيب و ديگر تصوّرات غلط است . وانگهى اگر محبّت الهى
سراسر وجود ما را در برنگيرد و چيزى جز پروردگار را در محبّتْ فضيلت
دهيم ، در نوعى ديگر از انحرافيم
س ه 4/7/65
هَوى
هوى با طوفانى در خفا و نرمشى رَخْوت زا، انسان هائى را به نشئه
دگرگونى مى كشاند، همانند اندك نسيمى كه منحرف نمايد، و اندك وسوسه اى
كه از جاى بركند.
و آنگاه كه غبارِ هوى و هوس چهره اى را فرا گيرد تمامى نكبت هاست كه
فراروى ديدگان ناظر است .
هواپرستانِ جهان را بنگريم ، كه دود و آه در پيرامون ، تاريكى و بى
محتوائى در درون ، و سرگردانى و فجايع در پيش رو دارند، آنان در اوجِ
پيروزى ، در عمقِ سيه روزى اند، و بر بلنداى بناها، با حيله سقوط، خودْ
رهائى مى خواهند، چرا كه آنان در مقابل وزشِ گناه ، كنش موافق دارند، و
در مقابله با فلاح و رستگارى ، نامردمى مقاوم اند، و آنجا كه آيات الهى
طوفانى از تنبّه و بيدارى مى آورد، در پذيرش سجايا لبخندِ بى تفاوتى
دارند.
امواجِ هوس ، همچنان كشتىِ وجودِ آدمى را به تلاطم دارد، تا بر سنگ
ساحل كوبد، يا به قعر دريا فرو كشد، و نجات ، در قيودِ صحيحِ عقيدتى
است كه لنگرهاى كشتىِ وجود آدمى اند، كه موجى جز در رضاى الهى آن را به
حركت در نمى آورد و نسيم در آنجا، همه نسيم رحمت است .
در آن جا، بندگان خوب خدايند كه وقتى به معراج نمازند، آن همه شُكوه
دارند، بى حركت از هوى ، و بى توجّه از همه جا، ذكر خدا مى گويند، كه
همه هر چه هست تعالى آدمى ، همين است . آنان را انديشه و منظره اى از
توجّه باز
س ه 6/7/65
فتنه سيما
چهره ها به كيفيّتى در گفتارند و احساس را به لرزش دارند، چشم
ها سخن مى گويند، و پايگاهِ نگاه ، تيرهائى زهرآگين دارد كه پرده عفاف
را مى دراند و انسان را از تعالى به سقوط مى كشاند.
بانوان را هم ، فرمود برخيزيد و وارد اطاق گرديد، گفتند: او كه نابينا
است ، فرمود اگر او شما را نمى بيند شما او را مى بينيد.) اينك به خانه
آل عبا مى رويم و شهودى ديگر را به شاهد مى آوريم ، كه سخن آنجا همه به
طهارت است ، و تفسير آنجا همه به بى كلام پاسخ را به انتظار ....
وَ لَيْسَ اَحَدٌ مِنّ ا عَلِمَهُ وَ لا عَرَفَهُ فَق الَتْ وَ ل كِنّى
أَعْرِفُهُ: خَيْرٌ لِلنِّس اءِ أَنْ لا يَرَيْنَ الرِّج الَ وَ لا يَر
اهُنَّ الرِّج الُ، فَرَجَعْتُ إِلى رَسُولِ را نقل كردم ، حضرت زهرا
فرمود: من علم دارم كه بهترين عمل براى زن اين است كه نبينند مردها را
و هم مردها آنها را براى آنان اين است كه نبينند مردها را و مردها نيز
آنان را نبينند فرمود: و فرمود فاطمه پاره تن من است .)
س ه 26/1/66
بسيج
بسيجِ ما، در واقعيّت ، بسيج لِلّه و در سيرى اِلَى اللّه است و
هدف و اتّكائى جز خدا ندارد. اين گونه بودن ، تكاملى در والائى است كه
نه فقط اكنون ، بلكه در طول قرن ها همچنان در تجلّى و استمرار است ،
بالاخص آن هنگام كه قلمِ تقدير، عاشوراى حسينى را رقم زد و آن همه
دانستن را در نيمه روزى خُلاصه نمود، در جلوه اى از رحمت واسعه
پروردگار جلّ جلاله كه نيرو مى دهد، ايمان و الهام مى بخشد، معجزه مى
كند، و اينها همه سخنهايند كه راه مى نمايند، و انسان را ناخودآگاه
بينشى در حدّ عالى مى بخشند و كور دلى ها را در وضوح به نمايش مى
گذارند، كه همه از لطف پروردگار و كمك هاى غيب و آشكار او نشاءت مى
گيرد كه در قدم به قدم به تكلّم است آدميان را، تا در روشنىِ تقوى آنرا
بشنوند و در صفاى باطن آن را درك نمايند.
بسيجى لِلّه در رابطه با دو پايگاه است ، پايگاهى كه در سينه دارد و آن
پايگاهِ اخلاص و دعا و سلام و صلوات است ، و آن دگر كه در فرمان امام و
رهبرِ بحق مى باشد.
اكنون نصرت خدا را نظاره كنيم ، و بدانيم مادام كه در سخن با خدا و در
ذكر حضرتش پيش رويم ، بر خط بسيج لِلّه ايم ، آنجا كه شوق شهادت در پيش
رو و اشتياق جهاد در جسم و جان آميخته است . لبخندِ عشّاقِ راه خدا،
توفيقى فراگير در اين برهه زمانى است .
بسيجِ راه خدا را بايسته است كه در حالى كه عازم پايگاهِ فرمان است ،
لحظه اى از پايگاهِ نخستين ، توجه به جانبى معطوف ندارد و از خلوص و
دعا جدائى نجويد، و بداند كه تا آخرين لحظه و آخرين دمِ زندگى در
آزمايشيم . و در استمداد باشيم از بارى تعالى كه دورانى در رضاى خود و
پايانى در رستگارى عطايمان فرمايد كه كسى نمى داند كه در چه سرزمينى
خواهد مُرد) .
س ه 8/65
تفرقه
تفرقه ، نامى نازيبا در مفهومى از شومى و زيانكارى است ، و به
معناى قطع رابطه و عدم همكارى و همفكرى با مردان خوب خدا، و در راهِ
فرموده خداوند متعال است ، خدائى زنيد و متفرق نشويد) .
تفرقه چون همه نامباركى ها زاده اَعمال بد انسان هاست كه معنويّتِ آدمى
را فرا مى گيرد و او را از ادراكاتِ عالى باز مى دارد، چه واكنشِ
پليدىِ اعمال در مرحله نخست ، محروميّتِ نسبى از فيوضات رحمانى و
مقدمّه اى در انحراف از فطرتِ توحيدى است ، و اين اصلِ كلّى در گناهِ
تفرقه نيز صادق است .
لذا، افرادِ نامبارك ، مردمى ناصالح و متفرّق اند كه لامحاله با
خويشتنِ خويش نيز بيگانه و با وجدانِ خود در جدال اند. شوائبِ اعمال ،
توكّلِ آنان را متزلزل مى نمايد و هر روزه به بيگانگىِ كامل نزديك تر
مى شوند، بيگانه از همه و خود؛ چه كائنات كه سميع و بصير و در اطاعت
پروردگارند با اينان مأ نوس نيستند.
مكرها به خودشان بر مى گردد و حيله ها بر خودشان دام مى شود، و اتّحاد
آنان با يكديگر، حدّت و شدّت بيشترى را در دور شدن از رحمت الهى فراهم
مى آورد، و آن دارد) .
در حالى كه ، وقتى در اثر حسناتِ اعمال ، دوستى
و محبتِ الهى جان ها را لبريز مى كند، دوستىِ مردان خدا و اتّحاد و
اتّفاقِ با آنان را نيز در تَبَع به پاداش خواهد داشت ، و ملكاتِ فاضله
، در مسير تعالى ، به هم پيوسته و در هاله اى نورانى به حركت در مى
آيند، در جذبه اى كه راه دور و نزديك و فاصله زمانى و مكانى در آن مطرح
نيست ، آنجا، شرق و غرب ، قرون و اعصار، و سپيد و سياه ندارد.
مردمِ متّحدِ راه خدا را همه هر چه هست ، كه خدائى است ، يار و مددكار
است ، در كمّ و كيفى كه غالب و مغلوبِ آن پيروز است ، و دوست و دشمن ،
دانسته و ندانسته ، در حمايت و كمك آنان اند.
اكنون روى به وادى نجف ، جان خود را صفا مى بخشيم و گوشِ هوش به
(چيزى بين شما را تفرقه نينداخته مگر ناپاكى
باطنها و زشتى انديشه ها) .(84)
س ه 30/2/66
خمس
از آنچه در طهارت و صفا و قبولِ طاعات و عبادات و همچنين در
ساختمانِ فطرى و شاكله انسانى و فرزندانش به شدّت مؤ ثر است ، روزى
حلال است ، كه همه وجود ما را به طهارت مى برد، و روح و ذهن را از
پليدىِ حرام خورى حفظ مى نمايد. مالِ حرامى كه مستقيم و يا غير مستقيم
از ممرِّ حرام حاصل مى شود، بحمداللّه در خانواده هاى اسلامى كمتر به
چشم مى خورد، ولى در بسيارى از خانه ها، بدهىِ خمس در اثر بى توجّهى به
واقعيّتِ مال غصبى ، در آمده است ، و اين نهايتِ مطلوبِ شيطان است كه
آب را از سرچشمه آلوده نمايد، و كارى ساده را به عَقَبه اى اين همه مهم
تبديل نمايد، و به تدريج اِهمال را به انكارِ ضروريات ، و پايانه زندگى
را به كفر و ارتداد بكشاند؛ چنانكه در موردِ مشابه ، به تارك حج كه در
حال احتضار است گفته مى شود كه مى خواهى بر دين ترسايان بمير، و يا بر
دين جهودان ، و به اين گونه كافرى ترسا يا يهودى اى مغضوب به دَرَكى
دائمى كوچ مى نمايد. پس به خداوند تبارك و تعالى پناه بريم كه به عمل
آوريم در آنچه از اين قبيل مى دانيم ، چرا كه وقتى به انسانِ موظّف به
كسب دانشِ فقه ، علوم الهى رسيده باشد و يا به نحوى بداند، و عمل
ننمايد، از ذهنش فاصله مى گيرد و به فراموشى مى رود، ولى اگر به آنچه
از دانستنى ها كه خدائى است عمل نمايد، خداوند تبارك و تعالى از خزانه
غيبش بر بصيرت و عِلمش مى افزايد، كه اين خود آيتى از آيات رحمت الهى ،
و امدادى از امدادهاى غيبى قادر متعال است .
و از ناحيه مقدّسه ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف است كه فرمود:
((وَ مَنْ اَكَلَ
مِنْ اَمْوَالِن ا شَيْئا فَإِنَّم ا يَأْكُلُ فِى بَطْنِه نَارا وَ
سَيَصْلى سَعِيرا)). للّه للّه (آن كس كه
مالى از ما را بخورد گوئى كه آتش خورده است ، و چه زود كه تسليم جهنّمى
سوزان شود) .(85)
آنچه از اين امر مقدس الهى نتيجه مى شود، هم تزكيه شخصى و هم خانوادگى
و اجتماعى است و هم توسعه تبليغى است ، كه در آميزه اى از اخلاصِ مؤ
منين و راهنمايانِ ايمانى ، مرزهاى تبليغ را در احياء نفوس ، تا افق
هاى دور توسعه مى دهند.
رساله ها و هم افرادى كه اجازه دارند، به اضافه دفتر امام
((زيد توفيقه
)) در قم ، با نامه يا تلفن ، راهنماى ما
در اين مورد است . اگر سعى شود ماهى يكبار، كه بهتر، و الاّ سالى
يكبار، به حساب خمس خود در هر سطح از دارائى و فقر كه هستيم برسيم ، و
الا وضعْ دَرهم مى شود، و اِهمال از اين وظيفه با جنبه تبليغى آن ، كه
نوعى باقياتى است صالحات ، محروميّتى تاسف بار است . و بيان
فَلْيَقْطَعْ))(86)
(اموال شما را قبول نمى نمائيم مگر به اين خاطر
كه پاكيزه شويد پس هر كه مى خواهد بپيوندد و هر كس مى خواد بگسلد)
.
س ه 19/3/66
توسل
آدمى در رسيدن به هدف ، اغلب محتاج وسيله
است ، و آن كس كه در هيچ مورد محتاج نيست ، خداوند تبارك و تعالى است
كه صمد است و وقتى اراده چيزى نمايد، گويد
((باش ))،
موجود مى شود. ما براى تقرّب به خدا، گاه به دعا 1) كتاب خدا 2)
اهل بيتِ عصمت و طهارت . توسّل به ارواح مقدّسه ، مخصوصا در كنار مقابر
متبركه ، به علّت آگاهى و بيدارى و دست به دعا برداشتن آنان ، به
استجابتِ دعا نزديكتر است و شركت مقدّسين و اولياءاللّه در حيات و ممات
، فيوضات رحمانى را گسترش مى دهد؛ به ويژه در مواردى كه انسان در طهارت
و تلاوت و تسبيح و تهليل و صلوات بر محمد و آل محمد باشد، و در همه اين
موارد، كمال توسّل در حضورِ ذهن و هدف الهى آن است ، و الا مثل اسب
عَصّار است كه هر چه مى رود باز در جاى نخست است . انديشه هاى شكست
خورده ، گاه در طولِ رسيدن به هدف از آن و نيز گروهى كه در رسيدن به
هدف از وسيله روى مى گردانند مانند آنهائى كه از تمسّك و توسّل به قرآن
كريم و اهل بيت طهارت روى گردانيدند. و همچنين پاره اى را در بحثِ
وسيله ، انحراف بر اين است كه براى رسيدن به هدف از بايد اسوه و سرمشق
همگان باشد.
و اما وقتى با اسمى از نام هاى خداوندى ، استغاثه مى نمائيم مثل : يا
اللّه يا رحمن و يا ... به علّت وسعتِ معناى كلمه ، مشخّص است كه فقط
از خداوند تعالى مى خواهيم آنچه مى خواهيم ، ولى با شناختى كه از اين
آفريدگان پاك و مطهّر و مستجاب الدعوة داريم ، غرض ، دعا و تقاضاى آن
بزرگواران از خداوند براى ما مطرح است ، چه شفا و شفاعت و يارى آن
عزيزان همه در ارتباط با اذن الهى است ، چنانكه انبياءِ سَلَف را نيز
مى دمم ، به اذن خدا مرغى مى شود، و اينكه كور مادرزاد و مبتلاى به
پيسى را شفا مى بخشم به اذن خداوند متعال ، و مرده را به اذن خدا زنده
مى نمايم )).(87)
شُرُف غرق مى بيند، مى گويد خداوندا پسرم اهل من است ، ندا مى رسد كه
او از اهل تو نيست و او عمل غير صالح است .(88)
س ه 24/1/66
فرقان
(اى آنان كه ايمان آورده ايد! اگر براى
خدا تقوا پيشه كنيد در شما فرقان (نيروى تشخيص حق از باطل را) قرار مى
دهد ...) .
فرقان ، موهبتى غيبى و دركى پنهانى است و در نتيجه ، مرحله والائى از
تكاملِ انسان در شناخت و ارتباط با خداوند تبارك و تعالى است ، امدادى
نهانى كه ، به وضوح ، پيوند آن با تقواى الهى قابل درك است ، و هم
رحمتى است مشخّص ، در مرز غيب و شهود، انسانى را كه محتاجِ ادراكاتى
اين گونه بالا در سير اِلى اللّه است .
آنچه در راه لقاء، گنگى و سنگينى مى آورد، رَوَند يك بعدى آن بر مبناى
ظاهرنگرى است ، پندارى اين گونه در شناخت ، به هم بافته اى از بيراهه
پيمائى ذهنى و در هم آمده اى از ادامه آن است ، لذا در سخن هاى خدائى
حق اين است كه واقعيّت هاى غيبى به عينيّت نشيند، كه شهودى اين گونه ،
عروج به فراخناى قداست ربّانى و به دور از تعارضات نفسانى است ، آنجا
كه آدمى مى بيند و مى شنود و درك مى نمايد، و اين همان فرقان يا نيروى
تشخيص حق از باطل است كه بر او افاضه شده است . پس فرقان در آدمى هاله
و تجلّىِ اصلى ديگر است و آن دركِ عينيّتِ غيب و لمسِ دست پروردگار در
همه امور است .
لذا يك سخن كامل براى خدا، يك نوشته كامل براى خدا، و يك عمل كامل براى
خدا، همه بايد در رابطه اى گويا با دو اصل غيب و شهود و در غايتى از
بلاغت و رسائى باشد، تا ذهن را با شك و شبهه درهم نياميزد كه زدودن
بَعدى ذهن از شبهات ، از فهماندن قبلى آن ، در واقعيّات يقينى ، مشكلتر
است ، چرا كه كدورت هاى دوزخى هميشه با سماجت و لجاجت و حماقت همراه
است در حالى كه در واقع ، عينيّت غيبى خود در شهود بيشترى از مظاهر
مادى حيات است ، و اين اگر همچنان قابل درك باشد كه هست ، نمودار حقيقت
نگرى بيشترى است كه بايد باشد، چه همه هر چه هست را فراگير در احاطه
خود دارد.
پس آنچه از غيب به درك مى آوريم از كف ندهيم ، با شهداى شاهد، هميشه
سخن بگوئيم ، و با خداوند تبارك و
س ه 27/3/66
داستان
(بعضى از مردم حديث مشغول كننده را مى
خرد تا مردم را از راه خدا گمراه كند...) .
داستان : دوره زندگى محدود و برخوردها متعدّد و متفاوت است ، و در اين
رهگذر سودجوئى از تجربيّاتِ ديگران داراى ارزش بالائى است در ادامه
بهتر راه زندگى ، و هم مبناى چه بسيارى از علوم و معارف مى باشد. و از
آنجا كه تجربه شخصى در هر موردى براى همه ممكن نيست ، لذا بازگوئى هائى
از آنچه گذشت و سرگذشتِ گذشته ها، چون گفتن از سلامتِ نفسِ فلان فردِ
پرهيزكار و غيره ، همه در حدّ لازم ، آموزنده و مفيد و لازم به انتشار
و محتاج به ديدن و شنيدنِ بيشتر است ، ولى زيبائىِ آن در صداقت لهجه و
جمالِ آن در تعادل و دور بودن از افراط و تفريط و حواشى گمراه كننده
است .
داستان هاى تخيّلى و غيرواقعى تخدير و كرخ كننده است ، و به دنبال ،
حيرانى و سرگردانى مى آورد، و هم اينكه بين انسان و واقعيّاتِ حيات ،
فاصله مى اندازد. در مورد كودكان بالاخص ، كه با صفاى ضميرِ خود و با
تمامىِ وجود، ذهن خود را به توجّه مى گذارند، نتيجه دردآور است . آنها
وقتى بفهمند كه اين همه داستان ها كه شنيده اند دروغ بوده است ، حقايق
زندگى براى آنها به زير سؤ ال مى رود و اعتماد، نامفهوم مى شود. ذهن
كودك از تجزيه و تحليل و نتيجه گيرى از اين همه هيچ و پوچ ها خسته مى
شود و آن همه رؤ ياهاى دروغين يكباره فرو مى ريزد، موجبى كه باعث چه
بسيارى از امراض روحى ، و بدبينى هاى ريشه دار، و چه كنم ها و ندانم
كاريهاى بعدى است ، لذا بايستى از داستانهاى واقعى و مفيد استفاده نمود
و از بيجا و بى موردگوئى احتراز نمود، و نيز بايسته است كه حتما از ذكر
حقايقِ غير اخلاقى ، جز در موارد لازم ، خوددارى شود تا پرده حيا دريده
نگردد و قبحِ زشتى از بين نرود.
مردمِ تازه گرويده نيز همانند كودكان نوپايند، ظريف مى انديشند و اغلب
در پى بهانه و آماده انحراف اند، لهوالحديث و جعل احاديث قرن ها انديشه
آنان را از فعاليّت انسانى و روح آنان را از عروج به تعالى باز مى
دارد.
و نيز چه بسيار از سرگرمى ها كه مفيد و مهم است ولى باعث غفلت از اهمّ
و مهمتر، چون ذكر خداوند متعال ، مى شود، زيانى كه هيچ جبرانى ندارد.
س ه 10/4/66