باب الغيبة (بدگويى پشت سر)
7707 1- سامع الغيبة أحد المغتابين. 4 134 شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است.
7708 2- سامع الغيبة شريك المغتاب. 4 142 شنونده غيبت، شريك غيبت كننده است.
7709 3- الغيبة شرّ الافك. 1 130 غيبت بدترين بهتان است.
7710 4- الغيبة آية المنافق. 1 226 غيبت نشانه منافق است.
7711 5- الفاسق لا غيبة له. 1 251 شخص فاسق و تبهكار غيبت ندارد.
7712 6- الغيبة جهد العاجز. 1 268 غيبت كردن نهايت تلاش شخص عاجز و ناتوان است.
7713 7- الغيبة قوت كلاب النّار. 1 298 غيبت قوت (و خوراك) سگان دوزخ است.
7714 8- العاقل من صان لسانه عن الغيبة. 2 90 عاقل كسى است كه زبانش را از غيبت
نگاه دارد.
7715 9- ايّاك و الغيبة فانّها تمقتك الى اللّه و النّاس و تحبط اجرك. 2 287
زنهار بپرهيز از غيبت كه تو را نزد خداى تعالى و نزد مردم مبغوض گرداند، و پاداش تو
را از بين مىبرد.
7716 10- الام النّاس المغتاب. 2 381 پستترين مردم غيبت كننده است.
7717 11- أبغض الخلائق الى اللّه المغتاب. 2 424 مبغوضترين مردمان نزد خداى
تعالى غيبت كننده است.
7718 12- انّ ذكر الغيبة شرّ الافك. 2 489 به راستى كه ياد كردن غيبت (و غيبت
كسى را كردن) بدترين بهتان است.
7719 13- فعل الرّيبة عار و الولوع بالغيبة نار. 4 428 انجام كارى كه موجب تهمت
و بدگمانى باشد ننگ است، و حريص بودن به غيبت آتش و دوزخ است.
7720 14- من اولع بالغيبة شتم. 5 286 كسى كه حريص باشد به غيبت كردن ديگران،
مردم دشنامش دهند و ناسزايش گويند.
7721 15- من اقبح اللّؤم غيبة الاخيار. 6 21 از زشتترين پستىها غيبت كردن از نيكان است.
7722 16- لا تعوّد نفسك الغيبة فانّ معتادها عظيم الجرم. 6 293 خود را به غيبت
كردن عادت مده، كه معتاد به غيبت، گناه و جرمش بزرگ و عظيم است.
7723 17- يسير الغيبة افك. 6 455 اندكى از غيبت نيز بهتان است.
7724 18- السّامع شريك القائل. 1 140 شنونده غيبت شريك گوينده است.
7725 19- السّامع للغيبة كالمغتاب. 1 307 شنونده غيبت همانند غيبت كننده است.
7726 20- مستمع الغيبة كقائلها. 6 125 شنونده غيبت مانند گوينده آن است.
7727 21- لا تسرع الى النّاس بما يكرهون فيقولوا فيك ما لا يعلمون. 6 296 شتاب
نكن در رساندن خبرى به مردم كه آن را خوش ندارند كه در بارهات خواهند گفت آنچه را
نمىدانند.
باب الغائب (دور از نظر)
7728 1- ما كلّ غائب يئوب. 6 51 چنان نيست كه هر غايب و دور از نظرى بازگردد.
باب التغيير (دگرگون شدن)
7729 1- المرء يتغيّر فى ثلاث: القرب من الملوك، و الولايات، و الغناء من الفقر، فمن لم يتغيّر فى هذه فهو ذو عقل
قويم و خلق مستقيم. 2 146 آدمى در سه چيز (و در سه جا) دگرگون شود: يكى در نزديك
شدن به پادشاهان، و ديگرى در رسيدن به امارت و حكومت، و سوّم در توانگرى پس از فقر
و ندارى، و كسى كه در اين سه جا دگرگون نشد و تغيير نكرد چنين كسى داراى عقلى درست
و خصلتى پا برجا است.
باب الغيرة (رشك بردن، ناموس پرستى)
7730 1- غيرة الرّجل ايمان. 4 377 غيرت داشتن مرد، ايمان است (و از ايمان او
سرچشمه گيرد).
7731 2- ايّاك و التّغاير فى غير موضعه فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السّقم و
البريئة الى الرّيب. 2 302 زنهار بپرهيز از غيرت ورزى در موردى كه جاى آن نيست،
زيرا اين كار انسان درست و سالم را به بيمارى مىخواند، و شخص بىگناه را به
بدگمانى.
7732 3- على قدر الحميّة تكون الغيرة. 4 311 به اندازه حميّت و تعصّب است غيرت داشتن.
7733 4- غيرة الرّجل على قدر انفته. 4 377 غيرت مرد به اندازه بد آمدن او از ننگ و عار است.
7734 5- غيرة المؤمن باللّه سبحانه. 4 379 غيرت مؤمن از براى خداى سبحان است.
7735 6- غيرة المرأة عدوان. 4 377 غيرت داشتن زن، ستم (به مرد) است. (زيرا غيرت او همان ناراحت شدنش از ازدواج شوهر با زن ديگرى است).
7736 7- ما زنى غيور قطّ. 6 54 شخص غيرتمند هيچگاه زنا نكند.
7737 8- لا حميّة لمن لا أنفة له. 6 403 غيرت ندارد كسى كه عار و ننگ ندارد.
حرف «الفاء»
باب التفأل (فال زدن)
7738 1- تفأّل بالخير تنجح. 3 277 كار را به فال نيك بگيريد تا پيروز و كامياب
شويد.
باب الفتنة (آزمايش، محنت، آشوب)
7739 1- الفتنة مقرونة بالعناء. 1 264 فتنه و آشوب با رنج و تعب همراه است.
7740 2- من اعظم المحن دوام الفتن. 6 15 از بزرگترين محنتها دوام يافتن فتنهها است.
7741 3- دوام الفتن من اعظم
المحن. 4 20 دوام فتنهها و آشوبها از بزرگترين محنتها است.
7742 4- قد لعمرى يهلك فى لهب الفتنة المؤمن و يسلم فيها غير المسلم. 4 479
به تحقيق به جان خودم سوگند كه در شعله فتنه، مؤمن هلاك شود، و غير مسلمان
در آن سالم ماند.
7743 5- قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السّنن و توغّلوا الجهل و
اطّرحوا العلم. 4 487 (عموم مردم زمان آن حضرت يا همه زمانها اين گونهاند كه) در
درياى فتنهها فرو رفتهاند، و بدعتها را گرفتهاند نه سنّتها را، و در جهل و
نادانى پنهان شده، و علم و دانش را به دور افكندهاند.
7744 6- كن فى الفتنة كابن اللّبون لا ضرع فيحلب و لا ظهر فيركب. 4 607 در فتنه
و آشوب همچون «ابن لبون»- بچه شتر نر دو ساله- باش، نه پستانى دارد كه دوشيده
شود، و نه پشتى دارد كه سوارى دهد.
7745 7- من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها. 5 458 كسى كه بيفروزد آتش فتنه و
آشوب را خود هيزم و هيمه آن خواهد بود.
7746 8- ما كلّ مفتون يعاتب. 6 52 چنين نيست كه هر فتنه و آشوب زدهاى مورد
سرزنش باشد (چون دچار آن شده و تقصيرى در اين باره ندارد).
7747 9- منهم تخرج الفتنة و اليهم تأوى الخطيئة، يردّون من شذّ عنها فيها، و
يسوقون من تأخّر عنها اليها. 6 144 (و در باره كسانى كه مذمّت كرده است فرموده:) از ايشان فتنه بيرون آيد، و
به سوى ايشان گناه فرود آيد، هر كه را كه از آن بيرون باشد بازگردانند، و برانند به
سوى آن هر كه را به جاى مانده باشد.
7748 10- وال ظلوم غشوم، خير من فتنة تدوم. 6 236 والى و استاندارى پر ظلم و
ستمگر بهتر است از فتنه و آشوبى كه ادامه داشته باشد.
7749 11- لا تقتحموا ما استقبلتم من فور الفتنة و اميطوا عن سننها و خلّوا قصد
السّبيل لها. 6 320 داخل نشويد در فتنهاى كه به شما روى آورده، و از جادهاى كه
بدان منتهى شود به يكسو شويد، و از ميانه راه كناره گيريد، و آن را خالى گذاريد.
باب الفتوة (جوانمردى)
7750 1- الفتوّة نائل مبذول و اذى مكفوف. 2 156 جوانمردى نعمتى است كه به شخص
جوانمرد بذل شده، و آزارى است كه از مردم باز داشته شده.
7751 2- بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة. 3 260 دور بودن انسان از صفات پست همان
جوانمردى است.
7752 3- ما تزيّن الانسان بزينة اجمل من الفتوّة. 6 96 آدمى به چيزى آراسته
نشده كه از جوانمردى زيباتر باشد.
7753 4- نظام الفتوّة احتمال عثرات الاخوان و حسن تعهّد الجيران. 6 185 نظام و
آراستگى جوانمردى به تحمل كردن لغزشهاى برادران، و رسيدگى خوب به همسايگان است.
باب الفجور (گناه كارى، زناكارى)
7754 1- الفجور يذلّ. 1 39 گناهكارى خوارى آورد.
7755 2- الفاجر مجاهر. 1 40 فاجر و گناهكار كسى است كه آشكارا گناه كند (يعنى
نسبت فاجر و گناهكار به او در چنين صورتى است).
7756 3- الفجور دار حصن ذليل لا
يمنع أهله و لا يحرز من لجأ اليه. 2 124 ارتكاب گناهان پناهگاهى است خوار، كه نگه
ندارد اهل خود را، و حفظ نكند كسى را كه بدان پناه برد.
7757 4- ايّاك و المجاهرة بالفجور فانّها من اشدّ المآثم. 2 299 زنهار پرهيز كن از گناه كردن آشكارا كه آن از سختترين گناهان است.
7758 5- ايّاكم و مصادقة الفاجر، فانّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتقر. 2 323
زنهار بپرهيزيد از رفاقت با گنهكار كه رفيق خود را به چيز اندك بىمقدارى مىفروشد.
7759 6- انّ الفجّار كلّ ظلوم ختور. 2 492 به راستى كه گنهكاران، هر بسيار
ستمگر بىوفايى است.
7760 7- انا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفجّار. 3 38 من پادشاه و امير
مؤمنانم، و مال و ثروت پادشاه و امير گنهكاران و فاسقان است.
7761 8- فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق. 4 427 با همه توان از گنهكار
تبهكار بگريزيد.
7762 9- قطيعة الفاجر غنم. 4 498 بريدن از گنهكار غنيمتى است.
7763 10- ليس مع الفجور غناء. 5 73 با گنهكارى توانگرى و بىنيازى نيست.
7764 11- لا وزر اعظم من التّبجّح بالفجور. 6 399 گناهى بزرگتر از شادمانى كردن
به تبهكارى و گنهكارى نيست.
7765 12- ينبغي لمن عرف الفجّار ان لا يعمل عملهم. 6 443 براى كسى كه فاجران و
تبهكاران را شناخته، شايسته است كه عمل آنها را انجام ندهد.
7766 13- ايّاك و محاضر الفسوق فانّها مسخطة للرّحمن مصلية للنّيران. 2 305
زنهار بپرهيز از جايگاههاى انجام تبهكارى و گناه كه چنين جايگاهى خداى
رحمان را به خشم آورد، و آتش خشم الهى را برافروزد.
باب الفحش (دشنام)
7767 1- الفحش و التّفحّش ليسا من الاسلام. 1 390 فحش و فحشكارى از اسلام
نيست.
7768 2- احذر فحش القول و الكذب فانّهما يزريان بالقائل. 2 279 بپرهيز از فحش
در گفتار و دروغ كه اين دو، گوينده را عيبناك گردانند.
7769 3- اسفه السّفهاء المتبجّح بفحش الكلام. 2 438 كم عقلترين سفيهان كسى است
كه به سخن فحش شادمانى كند (و خوشحال باشد كه به ديگران فحش داده).
7770 4- انّ الفحش و التّفحّش ليسا من خلائق الاسلام. 2 497 به راستى كه فحش و
فحشكارى از خلق و خوى اسلام نيست.
7771 5- من أفحش شفى حسّاده. 5 169 كسى كه فحش دهد بيمارى حسودان خود را شفا
دهد (و آنها را خوشحال كند).
7772 6- ما أفحش كريم قطّ. 6 54 انسان كريم و بزرگوار هيچگاه فحش ندهد.
7773 7- ما أفحش حليم. 6 75 شخص بردبار و حليم فحش ندهد.
7774 8- لا اوقح من بذىّ. 6 373 كسى از انسانهاى بد زبان، پر روتر و بىحياتر
نيست.
باب الفخر (به خود باليدن)
7775 1- عرّجوا عن طريق المنافرة، وضعوا تيجان المفاخرة. 4 355 از راه اختلاف و
پراكندگى كناره گيريد، و تاج تفاخر و برترى جويى را از سر بنهيد.
7776 2- الزّهو فى الغنى يبذّر الذّلّ فى الفقر. 1 392 فخر كردن در زمان
توانگرى تخم خوارى زمان فقر و ندارى را مىكارد.
7777 3- الافتخار من صغر الاقدار. 2 163 فخر فروشى از كوچكى قدر و منزلت انسانها است.
7778 4- اقمعوا نواجم الفخر و اقدعوا لوامع الكبر. 2 247 شاخهها (يا شاخها) ى
فخر فروشى را در هم بشكنيد، و درخشندگىهاى تكبر و سر بزرگى را باز داريد.
7779 5- آفة الرّياسة الفخر. 3 108 آفت رياست و آقايى فخر كردن است.
7780 6- فاللّه اللّه عباد اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة، فانّه ملاقح
الشّنآن و منافخ الشّيطان. 4 435 خدا را، خدا را در نظر گيريد و بپرهيزيد اى بندگان
خدا از كبر و نخوت تعصب آميز، و فخر كردن جاهليّت كه مركز پرورش كينه و خشم، و
جايگاه دميدن و وسوسههاى شيطان است.
7781 7- ما لابن آدم و الفخر اوّله نطفة و آخره جيفة، لا يرزق نفسه و لا يدفع
حتفه. 6 97 پسر آدم را با فخر چه كار آغازش نطفه، و پايانش مردار، خود را روزى ندهد
(و نتواند روزى بدهد) و از مرگش جلوگيرى نتواند.
7782 8- لا حمق اعظم من الفخر. 6 383 كم عقلى و حماقتى بزرگتر از فخر فروشى
نيست.
7783 9- ينبغي ان يكون التّفاخر بعلىّ الهمم و الوفاء بالذّمم و المبالغة فى
الكرم، لا ببوالى الرّمم و رذائل الشّيم. 6 447 سزاوار است كه فخر كردن به همتهاى والا، و وفادارى به پيمانها و مبالغه در
بزرگوارى و كرم باشد، نه به استخوانهاى پوسيده و خصلتهاى نكوهيده.
7784 10- لا
تدلّنّ بحالة بلغتها بغير آلة و لا تفخرنّ بمرتبة نلتها من غير منقبة فانّ ما يبنيه
الاتّفاق يهدمه الاستحقاق. 6 332 فخر و مباهات نكن به حالتى كه بىجهت به آن
رسيدهاى و به مرتبهاى كه بدون هيچگونه مزيّتى به آن دست يافتهاى، زيرا آنچه را
اتّفاق پىريزى مىكند، استحقاق ويرانش كند.
باب الفرار (گريز از جنگ با دشمن)
7785 1- الفرار احد الذّلّتين. 2 23 فرار، بخشى از دو بخش خوارى است. (يكى خوارى شكست و ديگرى خوارى فرار).
7786 2- الفرار فى اوانه يعدل الظّفر فى زمانه. 2 108 فرار و گريز در جاى خود
برابر است با پيروزى در زمان و جاى خود (يعنى فرار تاكتيكى).
7787 3- استحيوا من الفرار فانّه عار فى الاعقاب، و نار يوم الحساب. 2 245
شرم كنيد از فرار كردن كه ننگى است در نسل آينده انسان، و آتشى است در روز
قيامت و حساب.
7788 4- انّ فى الفرار موجدة اللّه سبحانه، و الذّلّ اللّازم و العار الدّائم،
و انّ الفارّ غير مزيد فى عمره و لا مؤخّر عن يومه. 2 565 به راستى كه در فرار كردن
(از جهاد) خشم خداى سبحان، و خوارى لازم و ننگ دائم است، و به راستى كه جنگجوى
فرارى نه در عمر خويش بيفزايد، و نه روز مرگ خويش را به تأخير اندازد.
باب الفرج (گشايش)
7789 1- اضيق ما يكون الحرج اقرب ما يكون الفرج. 2 406 تنگترين و سختترين
جايى كه كار سخت شده باشد، نزديكترين زمان به فرج الهى و گشايش است.
7790 2- اقرب ما يكون الفرج عند تضايق الامر. 2 460 نزديكترين جايى كه فرج و
گشايش آيد در زمان فشار و سختى كار است.
7791 3- توقّع الفرج احدى الرّاحتين. 3 317 چشم به راه بودن گشايش و فرج، بخشى از دو بخش راحتى و آسايش است.
7792 4- عند انسداد الفرج تبدو مطالع الفرج. 4 319 در وقت بسته شدن راهها و
روزنهها (ى اميد) طليعههاى گشايش ظاهر شود.
7793 5- عند تناهى الشّدائد يكون توقّع الفرج. 4 319 در وقت به پايان رسيدن
سختىها اميد گشايش است.
7794 6- لكلّ همّ فرج. 5 10 هر اندوهى را گشايشى است.
7795 7- لكلّ ضيق مخرج. 5 10 هر فشار و سختى را برون شدنى است.
7796 8- ما اشتدّ ضيق الّا قرب اللّه فرجه. 6 72 هيچ سختى و فشارى زياد نشود جز
آنكه خداوند گشايش آن را نزديك كرده است.
باب الفرح (شادى)
7797 1- لا تفرحنّ بسقطة غيرك فانّك لا تدرى ما يحدث بك الزّمان. 6 290 زنهار
مبادا خوشحالى كنى به افتادن ديگران، زيرا تو نمىدانى زمانه با تو چه خواهد كرد.
7798 2- لا تبتهجنّ بخطاء غيرك فانّك لن تملك الاصابة ابدا. 6 292 شادمانى نكن به
خطاى ديگران، زيرا تو خود مالك درستكارى هميشگى خود نيستى.
باب الفرصة
7799 1- الفرص خلس. 1 49 فرصتها ربودنى است (كه بايد آنها را غنيمت دانسته و
ربود).
7800 2- الفرصة غنم. 1 54 فرصتها غنيمت است.
7801 3- اضاعة الفرصة غصّة. 1 272 ضايع كردن فرصت غصهاى است.
7802 4- الفرص تمرّ مرّ السّحاب. 1 298 فرصتها مىگذرند (و از دست مىروند)
همانند گذشتن ابرها.
7803 5- التّثبّت خير من العجلة الّا فى فرص البرّ. 2 89 درنگ كردن بهتر از
شتاب است، مگر در فرصتهاى كار خير.
7804 6- الفرصة سريعة الفوت و بطيئة العود. 2 113 فرصت سريع از دست مىرود و به
كندى بازگردد.
7805 7- انتهزوا فرص الخير فانّها تمرّ مرّ السّحاب. 2 244 غنيمت بشماريد فرصتهاى خير را كه به راستى همانند گذشتن ابر
مىگذرد.
7806 8- اذا امكنت الفرصة فانتهزها فانّ اضاعة الفرصة غصّة. 3 170 هرگاه فرصت
به دست آمد آن را غنيمت دان كه ضايع كردن آن غصه است.
7807 9- بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة. 3 241 شتاب كن به سوى فرصت، پيش از آنكه
به صورت غصه در آيد.
7808 10- بادر البرّ فانّ اعمال البرّ فرصة. 3 241 مبادرت كن در كار خير كه
كارهاى خير فرصتى است.
7809 11- خذ من نفسك لنفسك و تزوّد من يومك لغدك و اغتنم غفو الزّمان و انتهز
فرصة الامكان. 3 441 از نفس خود بهرهاى را براى خود برگير، و از امروز خود براى
فردايت توشه تهيه كن، و خواب بودن (و آماده بودن) زمان را غنيمت شمار و فرصت امكان
را غنيمت شمار.
7810 12- ربّ فائت لا يدرك لحاقه. 4 76 بسا از دست رفتهاى كه رسيدن به آن درك نشود (و مقدور نگردد).
7811 13- شيمة الاتقياء اغتنام المهلة و التّزوّد للرّحلة. 4 186 خوى
پرهيزكاران غنيمت شمردن مهلت، و توشه برگرفتن براى كوچ كردن و رحلت از اين جهان
است.
7812 14- عود الفرصة بعيد مرامها. 4 365 بازگشت فرصتها و رسيدن به آن دور است.
7813 15- غافص الفرصة عند امكانها فإنّك غير مدركها بعد فوتها. 4 392 هرگاه
فرصتى ناگهانى دست داد، فورا آن را برگير، زيرا پس از آنكه از دست رفت به آن نخواهى
رسيد.
7814 16- قد تصاب الفرصة. 4 469 گاه است كه فرصت در كار مىرسد (و آدمى نبايد نوميد باشد).
7815 17- ليس كلّ فرصة تصاب. 5 76 چنان نيست كه هر فرصتى به دست آيد (و اگر به
دست آمد بايد آن را غنيمت دانست و از دست نداد).
7816 18- من غافص الفرص امن الغصص. 5 219 كسى كه فرصتها را بربايد از غصهها
ايمن گردد.
7817 19- من وجد موردا عذبا يرتوى منه فلم يغتنمه، يوشك أن يظمأ و يطلبه فلا
يجده. 5 227 كسى كه آبشخور آبى گوارا بيابد كه مىتواند از آن سيراب گردد و آن را
غنيمت نشمارد، بيم آن هست كه تشنه شود و به دنبال آن رود و آن را نيابد.
7818 20-
من قعد عن الفرصة اعجزه الفوت. 5 288 كسى كه بنشيند از فرصت (و با كوتاهى كردن آن
را از دست بدهد) رفتن فرصت او را ناتوان كند.
7819 21- من اخّر الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها. 5 370 كسى كه فرصت
را از وقت آن به تأخير اندازد، پس بايد بر فوت و از دست رفتن آن مطمئن شود.
7820 22- من ناهز الفرصة امن الغصّة. 5 474 كسى كه فرصت را غنيمت شمارد ايمن از غصّه شود.
7821 23- من الخرق ترك الفرصة عند الامكان. 6 45 واگذاردن (و از دست دادن) فرصت
در وقت امكان و آماده شدن آن از حماقت و كم عقلى است.
7822 24- افضل الرّأى ما لم يفت الفرص و لم يورث الغصص. 2 441 برترين رأيها (در مشورت) آن رأيى است كه فرصت را
از دست ندهد، و غصهها را به بار نياورد.
7823 25- انّ ماضى يومك منتقل و باقيه متّهم فاغتنم وقتك بالعمل. 2 507
به راستى كه گذشته روز تو (كه در آن هستى) انتقال يافته و رفته، و
باقيمانده آن نيز متّهم است (و يقينى نيست كه بدان برسى يا نه) پس در اين صورت وقتى
را كه در آن هستى به انجام كار غنيمت شمار.
7824 26- انّ الفرص تمرّ مرّ السّحاب
فانتهزوها اذا امكنت فى ابواب الخير و الّا عادت ندما. 2 573 به راستى كه فرصتها
مانند گذشتن ابر مىگذرد، پس غنيمت دانيد آنها را هرگاه امكانى به دست آمد در اين
كه صرف در كارهاى خير كنيد، و گرنه فرصتها به صورت پشيمانى برگردد.
7825 27- ماضى يومك فائت و آتيه متّهم و وقتك مغتنم فبادر فيه فرصة الامكان و
ايّاك ان تثق بالزّمان. 6 140 گذشته روز تو كه از دست رفته، آينده آن نيز متّهم است
(كه بماند يا نه) و وقت تو نيز مغتنم است، پس در اين ميان مبادرت كن به فرصت
توانايى و امكان موجود، و بپرهيز از اين كه به زمانه اعتماد كنى.
7826 28- اشدّ الغصص فوت الفرص. 2 441 سختترين غصّهها از دست رفتن فرصتهاست.
باب الفرض (واجب، لازم)
7827 1- فرض اللّه سبحانه الايمان تطهيرا من الشّرك. و الصّلوة تنزيها عن الكبر.
و الزّكوة تسبّبا للرّزق. و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق.
و الحجّ تقوية للدّين. و الجهاد عزّا للاسلام. و الامر بالمعروف مصلحة للعوامّ.
و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء. و صلة الارحام منماة للعدد. و القصاص حقنا للدّماء.
و اقامة الحدود اعظاما للمحارم. و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل. و مجانبة السّرقة ايجابا للعفّة.
و ترك الزّنا تحصينا للانساب. و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل. و الشّهادة استظهارا على المجاحدات.
و ترك الكذب تشريفا للصّدق. و الاسلام امانا من المخاوف.
و الامامة نظاما للامّة. و الطّاعة تعظيما للامامة. 4 458- 449 خداى تعالى فرض كرد ايمان را براى تطهير
از شرك، و نماز را براى پاكيزگى از تكبر، و زكات را به خاطر وسيله شدن براى روزى، و
روزه را براى آزمايش اخلاص مردم، و حجّ را به منظور تقويت دين، و جهاد را براى عزّت
اسلام، و امر به معروف را به خاطر مصلحت توده، و نهى از منكر را براى بازداشتن
سفيهان، و صله رحم را براى زياد شدن عدد و نفرات، و قصاص را براى حفظ خونها، و بر
پا داشتن حدود را براى بزرگداشت حرامها، و دستور ترك شرابخوارى را براى حفاظت عقل،
و اجتناب نمودن از دزدى را براى واجب ساختن پاكدامنى، و دستور ترك زنا را به منظور
نگهبانى از نسبها، و دستور ترك لواط را به منظور تكثير نسل صادر فرمود، و گواهى را
براى پشت گرمى بر انكارها، و دستور ترك دروغ را براى شرافت دادن به راستى، و اسلام
را براى ايمنى از چيزهاى ترسناك، و امامت را براى نظام دادن
به احوال امّت اسلامى، و فرمانبردارى را به منظور تعظيم مقام امامت مقرّر فرمود.
باب الفراغ (آسودگى، بيكارى)
7828 1- من الفراغ تكون الصّبوة. 6 10 از فراغت و بيكارى ميل به نادانى و
لذتهاى جوانى سرچشمه گيرد.
باب الفرقة (جدايى)
7829 1- الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة. 2 240 ملازم جماعت باشيد و از جدايى
و اختلاف بپرهيزيد.
7830 2- ايّاك و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان. 2 305 بپرهيز از
جدايى و كنارهگيرى از مردم كه افراد نادر و جدا، سهم شيطان است.
7831 3- ايّاكم و الفرقة فانّ الشّاذّ عن اهل الحقّ للشّيطان، كما انّ الشّاذّ
من الغنم للذّئب. 2 326 بپرهيزيد از جدا شدن كه افراد نادر و جداى از اهل حق سهم
شيطان هستند، همان گونه كه گوسفند جداى از گله، سهم گرگ است.
7832 4- لكلّ جمع فرقة. 5 15 هر جمعى را جدايى و پراكندگى خواهد بود.
7833 5- كلّ جمع الى شتات. 4 528 هر اجتماع و انجمنى به پراكندگى گرايد.
باب الافضال و التفضّل (بخشايش، دهش)
7834 1- الافضال افضل الكرم. 1 240 بخشش كردن برترين كرم و بزرگوارى است.
7835 2- الافضال افضل قنية، و السّخاء احسن حلية. 2 86 احسان كردن برترين ذخيره
و اندوخته است و سخاوت بهترين زيور.
7836 3- افضل تقدّم. 2 169 احسان كن تا مقدم شوى و پيش افتى.
7837 4- افضل على النّاس يعظم قدرك. 2 177 احسان كن به مردم تا قدر و منزلتت
بزرگ گردد.
7838 5- احسن النّاس عيشا من عاش النّاس في فضله. 2 410 بهترين مردم در زندگى
كسى است كه مردم در كنار احسان و بخشش او زندگى كنند.
7839 6- ان تفضّلت خدمت. 3 24 اگر بخشش كنى خدمتت كنند.
7840 7- بالافضال تعظم الاقدار.
3 198 به وسيله احسان و بخشش، قدر و منزلتها بزرگ شود.
7841 8- بالافضال تسترقّ الاعناق. 3 210 به وسيله بخشش مردمان به بندگى در آيند.
7842 9- بكثرة الافضال يعرف الكريم. 3 235 شخص كريم و بزرگوار به وسيله بخشش
بسيار شناخته شود.
7843 10- بالافضال تستر العيوب. 3 237 به وسيله بخشش عيبها پوشيده شود.
7844 11- تفضّل تخدم و احلم تقدّم. 3 279 بخشش كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن
تا مقدم شوى (و رئيس گردى).
7845 12- ذو الافضال مشكور السّيادة. 4 37 صاحب جود و بخشش، بزرگى و سيادتش مورد سپاس مردم است.
7846 13- زكاة المال الافضال. 4 104 زكات مال و ثروت بخشش است.
7847 14- زين الرّياسة الافضال. 4 108 زيور رياست احسان و بخشش است.
7848 15- عند كثرة الافضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الجلالة. 4 324 هنگام بخشش
بسيار و تحمل سخت، جلالت و بزرگى، پا برجا و ثابت شود.
7849 16- عجبت لمن يرجو فضل من فوقه كيف يحرم من دونه. 4 348 در شگفتم از كسى
كه اميد احسان (يا برترى) كسى را دارد كه بالاتر از اوست، چگونه محروم سازد كسى را كه پايينتر از او است.
7850 17- من تفضّل خدم. 5 138
كسى كه تفضّل و احسان كند مردم او را خدمت كنند.
7851 18- من لم يتفضّل لم ينبل. 5 245 كسى كه احسان و بخشش نكند بزرگى نيابد.
باب الفضول (زياديها)
7852 1- الحمق الاستهتار بالفضول و مصاحبة الجهول. 2 79 حماقت به اين است كه
انسان خود را به چيزهاى زيادى بر زندگى (كه به كارش نيايد) سرگرم كند و با نادان
مصاحبت نمايد.
7853 2- بئس العادة الفضول. 3 252 بد عادتى است فضولى (دخالت در كارهايى كه به
درد انسان نخورد يا سخنهاى زيادى).
7854 3- شرّ ما شغل به المرء وقته الفضول. 4 167 بدترين چيزى كه آدمى بدان وقت
خود را سرگرم سازد، كارهاى زيادى است.
7855 4- ضياع العقول فى طلب الفضول. 4 228 ضايع شدن عقلها در اين است كه آدمى
به دنبال كارهاى زيادى و بيهوده برود.
7856 5- طاعة الجهول و كثرة الفضول تدلّان على الجهل. 4 252 فرمانبردارى از
افراد نادان، و بسيارى كارها و يا سخنهاى فضولى (و زيادى) دلالت بر نادانى انسان
مىكند.
7857 6- من أمسك عن الفضول عدّلت رأيه العقول. 5 310 كسى كه خوددارى كند از
(كارها و سخنان) زيادى، عقلها رأى او را تعديل كنند (و حكم به درستى آن نمايند).
7858 7- من اشتغل بالفضول فاته من مهمّه المأمول. 5 336 كسى كه سرگرم شود به
چيزهاى زيادى، كارهاى مهمّ ديگرى كه مورد اميد او است از دستش برود.
باب الفضائل
7859 1- الارتقاء الى الفضائل صعب منج. 1 296 بالا رفتن به سوى فضيلتها دشوار
است امّا نجات بخش خواهد بود.
7860 2- الفضيلة بحسن الكمال و مكارم الافعال، لا بكثرة المال و جلالة الاعمال.
2 81 فضيلت و برترى به كمال نيكو و كارهاى نيكو است، نه به مال بسيار و عملها و
منصبهاى بزرگ.
7861 3- اكرم من ودّك و اصفح عن عدوّك، يتمّ لك الفضل. 2 200 گرامى بدار آنكه
تو را دوست دارد، و در گذر از دشمن خود تا فضيلت و برترى تو كامل گردد. 7862 4-
اكره نفسك على الفضائل فانّ الرّذائل انت مطبوع عليها. 2 238 نفس خويش را به جبر بر
فضيلتها وادار كن، زيرا نفس تو بر رذائل (و صفات زشت) خو گرفته است.
7863 5- اقوى الوسائل حسن الفضائل. 2 395 نيرومندترين وسيلهها (به درگاه خدا و
خلق خدا) فضيلتهاى نيكو است.
7864 6- انّ مقابلة الاساءة بالاحسان و تغمّد الجرائم بالغفران، لمن احسن
الفضائل و افضل المحامد. 2 521 به راستى كه روبرو كردن و مقابله نمودن بدى را به
احسان، و پوشانيدن گناهان به وسيله عفو و غفران، از بهترين فضيلتها و برترين صفتهاى
ستوده است.
7865 7- انّما يعرف الفضل لاهل الفضل أولو الفضل. 3 95 جز اين نيست كه مىشناسد
فضيلت و برترى را براى اهل فضيلت، كسى كه خود داراى فضيلت است.
7866 8- باكتساب
الفضائل يكبت المعادى. 3 219 به كسب كردن فضائل است كه دشمن در افتد و خوار گردد.
7867 9- تحلّوا بالاخذ
بالفضل و الكفّ عن البغى و العمل بالحقّ و الانصاف من النّفس و اجتناب الفساد و
اصلاح المعاد. 3 300 با فرا گرفتن فضيلتها، و خويشتندارى از ظلم و ستم، و عمل كردن
به حق و انصاف از خود، و دورى كردن از تباهى و فساد، و اصلاح كار آخرت و معاد خود
را بياراييد.
7868 10- جماع الفضل فى اصطناع الحرّ و الاحسان الى اهل الخير. 3 376 مجموعه
فضيلت در احسان كردن به مردم آزاده و نيكى كردن به اهل خير است.
7869 11- خذ على عدوّك بالفضل فانّه احد الظّفرين. 3 439 با دشمن خود با فضل و
احسان برخورد نموده و رفتار كن كه اين يكى از دو پيروزى است (يكى با قهر و غلبه و
يكى هم با احسان).
7870 12- رأس الفضائل اصطناع الافاضل. 4 52 اساس فضيلتها احسان كردن به مردمان
با فضيلت است.
7871 13- فخر المرء بفضله لا باصله. 4 414 افتخار آدمى به فضل و برترى او است نه به اصل و ريشه او.
7872 14- قدر المرء على قدر فضله. 4 504 قدر و منزلت انسان به اندازه فضيلت و برترى او است.
7873 15- كن متّصفا بالفضائل متبرّءا من الرّذائل. 4 603 چنان باش كه به
فضيلتها متّصف و آراسته گشته و از زشتىها و پستىها پرداخته و به دور باشى.
7874 16- كمال الفضائل شرف الخلائق. 4 636 كمال فضيلتها شرافت خصلتها است (يعنى شرافت اخلاقى سبب كمال فضيلتها مىشود).
7875 17- ليست الانساب بالآباء و الامّهات، لكنّها بالفضائل المحمودات. 5 43
نسبهاى مردمان به پدران و مادران نيست، بلكه به فضيلتهاى ستودهاى است كه در آنها
وجود دارد.
7876 18- من قلّت فضائله ضعفت وسائله. 5 345 كسى كه فضيلتهاى او كم باشد،
وسيلههاى او ناتوان خواهد بود.
7877 19- من افضل الفضائل اصطناع الصّنائع و بثّ المعروف. 6 29 از برترين
فضيلتها احسان كردن و گسترش دادن كارهاى نيك است.
باب الفطنة (زيركى)
7878 1- الفطنة هداية. 1 43 زيركى سبب هدايت و راه يابى است.
7879 2- الفهم بالفطنة، الفطنة بالبصيرة. 1 19 فهميدن به زيركى است، و زيركى به
بينايى.
7880 3- المرء بفطنته لا بصورته. 2 155 شخصيت انسان به زيركى او است نه به صورت
او.
7881 4- ضادّوا الغباوة بالفطنة. 4 233 كودنى را با زيركى برطرف كنيد.
7882 5- من تبصّر فى الفطنة ثبت له الحكمة و عرف العبرة. 5 381 هر كه در زيركى
بينا گردد، فرزانگى و حكمت براى او پا برجا گردد و پند و عبرت را بشناسد.
باب الافعال (كارها و كردارها)
7883 1- انّكم الى مكارم الافعال احوج منكم الى بلاغة الاقوال. 3 65 به راستى
كه شما به كردارهاى نيكو نيازمندتريد تا به سخنان زيبا و رسا.
7884 2- بحسن الافعال يحسن الثّناء. 3 213 با كردارهاى نيكو است ستايش و ثناى نيكو
(يعنى معيار در عمل، نيكويى آن است، نه زيادى و بسيارى آن).
7885 3- تبادروا الى محامد الافعال و فضائل الخلال، و تنافسوا فى صدق الاقوال و
بذل الاموال. 3 312 به كارهاى پسنديده، و فضائل اخلاقى مبادرت و شتاب كنيد، و در
راستى گفتار و بذل اموال رقابت كنيد.
7886 4- حسن الافعال مصداق حسن الاقوال. 3 406 نيكويى كارها نمونه و مصداق
نيكويى گفتارها است (يعنى گفتار نيكو مصداق و نمونهاش كردار نيكو است).
7887 5- دليل اصل المرء فعله. 4 8 نشانه اصالت و ريشهدار بودن آدمى، عمل و
كردار او است.
7888 6- زيادة الفعل على القول احسن فضيلة، و نقص الفعل عن القول اقبح رذيلة. 4
107 فزونى كردار بر گفتار، بهترين فضيلت و برترى است و نقصان كردار از گفتار،
زشتترين پستىها است.
7889 7- شرّ الافعال ما جلب الآثام. 4 163 بدترين كارها آن است كه سبب جلب گناهان شود.
7890 8- شرّ الافعال ما هدم الصّنيعة. 4 163 بدترين كارها آن است كه كار نيك را ويران كند.
7891 9- صواب الفعل يزيّن الرّجل. 4 199 درستى كردار مرد را بيارايد.
7892 10- كيفيّة الفعل تدلّ على كمّيّة العقل فاحسن له الاختيار و اكثر عليه
الاستظهار. 4 626 كيفيّت و چگونگى كار دلالت دارد بر اندازه و مقدار عقل، پس كار
نيكو را انتخاب كن، و احتياط و پشت گرمى خود را در كار بسيار كن.
7893 11- لن يجدي القول حتّى يتّصل بالفعل. 5 63
گفتار سود ندهد تا وقتى كه به كردار بپيوندد.
7894 12- من فعل ما شاء لقى ما ساء. 5 217
كسى كه هر چه خواهد بكند، ديدار كند آنچه را نخواهد و ناراحتش كند.
7895 13- من احسن افعاله اعرب عن وفور عقله. 5 291 كسى كه كارهايش را نيكو
انجام دهد، پرده از وفور عقل خويش بردارد.
7896 14- ما اصدق الانسان على نفسه و اىّ دليل عليه كفعله. 6 93 چه راستگو است
انسان در گواهى بر نفس خود، و چه دليلى است بر او همانند كار او (يعنى با كار خود
بهترين گواه را بر شخصيّت خويش آورده است).
7897 15- ما اصدق المرء على نفسه و اىّ شاهد عليه كفعله، و لا يعرف الرّجل الّا
بعلمه كما لا يعرف الغريب من الشّجر الّا عند حضور الثّمر فتدلّ الاثمار على اصولها
و يعرف لكلّ ذى فضل فضله، كذلك يشرف الكريم بآدابه و يفتضح اللّئيم برذائله. 6 110
چه راستگو است آدمى بر نفس خود، و چه گواهى بر او همانند كار او است، و شناخته نشود
مرد مگر به علم و دانش او چنانچه شناخته نشود درخت غريبه و ناآشنا مگر هنگام حاضر
شدن ميوه، و آن گاه است كه راهنمايى كند ميوه بر اصل آن، و شناخته شود برترى آنكه
برترى دارد، و به همين گونه شخص كريم و بزرگوار، شريف و بلند مرتبه گردد به وسيله
ادب خود، و رسوا شود انسان پست، به رذائل و صفات نكوهيدهاش.
7898 16- يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة اصله و خبثه، بما يظهر من
افعاله. 6 452 دليل و نشانه بر كار خير و شرّ هر انسانى، و پاكى و ناپاكى ريشهاش
آورده شود آشكار شود از كارهايش.