غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۸ -


3122 11-  من كتم مكنون دائه عجز طبيبه عن شفائه. 5 232 كسى كه پنهان كند درد نهان خود را عاجز و ناتوان گردد طبيب از درمان او.

3123 12-  من كنت سببا له فى بلائه وجب عليك التّلطّف فى علاج دائه. 5 458 كسى كه تو سبب افتادن او در بلايى ‏گشته‏اى، بر تو واجب است لطف كردن در علاج درد او.

3124 13-  من لم يحتمل مرارة الدّواء دام المه. 5 467 كسى كه تحمل تلخى دارو را نكند درد او ادامه يابد.

3125 14-  لكلّ كبد حرقة. 5 15 هر جگرى را سوزشى است.

3126 15-  لا دواء لمشغوف بدائه. 6 359 درمانى نيست براى كسى كه به درد خود دلبستگى پيدا كرده، و در دلش جايگيرى شده است.

3127 16-  لا شفاء لمن كتم طبيبه داءه. 6 359 درمانى نيست براى بيمارى كه دردش را از طبيب خود پنهان كند.

باب الدهر (روزگار)

3128 1-  الدّهر يخلق الابدان و يجدّد الآمال و يدنى المنيّة و يباعد الامنيّة.

2 55 روزگار بدنها را كهنه كند و آرزوها را تازه گرداند، و مرگ را نزديك، و آرزوها را دور سازد.

3129 2-  الدّهر يومان: يوم لك و يوم عليك فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك فاصطبر. 2 80 روزگار دو روز است: روزى به سود تو، و روزى به زيان تو، روزى كه به سود تو است سرمست مشو، و روزى كه به زيان تو است بردبارى پيشه ساز.

3130 3-  الدّهر ذو حالتين ابادة و افادة فما أباده فلا رجعة له و ما افاده فلا بقاء له. 2 163 روزگار دو حالت دارد: نابود كردن، و بخشيدن، آنچه را نابود كند بازگشت ندارد، و آنچه را ببخشايد پايدار نيست.

3131 4-  انّ الدّهر لخصم غير مخصوم و محتكم غير ظلوم، و محارب غير محروب. 2 598 به راستى كه روزگار دشمنى است كه با او دشمنى نشده، و حكمرانى است كه ستم نكند، و جنگجويى است كه با او جنگ‏ نتوان كرد.

3132 5-  انّ الدّهر موتر قوسه لا تخطى سهامه و لا تؤسى جراحه، يرمى الصّحيح بالسّقم و النّاجى بالعطب. 2 658 به راستى كه روزگار كمانش را زه كرده تيرش به خطا نرود، زخمى‏اش بهبود نيابد، تندرست را به بيمارى بزند، و نجات يافته را به نابودى.

3133 6-  انّ الدّهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين ما يعود ما قد ولّى و لا يبقى سرمدا ما فيه، آخر فعاله كاوّله متسابقة اموره، متظاهرة اعلامه لا ينفكّ مصاحبه من عناء و فناء و سلب و حرب. 2 657 به راستى كه روزگار بر باقيماندگان همانسان بگذرد كه بر پيشينيان گذشته، آنچه را كه پشت كرده و رفته باز نگردد، آنچه در آن است جاويدان نمى‏ماند، پايان كار او همچون آغاز آن است، كارهاى آن بر يكديگر پيشى گرفته، نشانه‏هايش روشن و آشكار، كسى كه مصاحب و همراهش باشد از رنج و نابودى و ربودن و غارت جدا نباشد.

3134 7-  كم من ذى ثروة خطير صيّره الدّهر فقيرا حقيرا. 4 546 چه بسيار ثروتمند عظيمى كه روزگار او را درويشى بى‏مقدار گردانيده است.

3135 8-  كيف تبقى على حالتك و الدّهر فى احالتك 4 562 چگونه ممكن است بر يك حالت بمانى در صورتى كه روزگار در حال دگرگونى وضع تو است.

3136 9-  من عتب على الدّهر طال معتبه. 5 323 هر كس روزگار را ملامت و سرزنش كند ملامت او به درازا كشد.

3137 10-  ما قال النّاس لشي‏ء طوبى الّا و قد خبا له الدّهر يوم سوء. 6 84 نگويند مردم به چيزى «خوشا به حالش...» جز آنكه روزگار براى او روز بدى را پنهان كرده است.

3138 11-  لن تنقطع سلسلة الهذيان حتّى يدرك الثّار من الزّمان. 5 65 سلسله دروغ و هذيان بريده نشود تا خونخواه روزگار آن را دريابد.

باب الدّين (قرض، وام)

3139 1-  الدّين رقّ، القضاء عتق. 1 29 قرض كردن بندگى، و اداى آن آزادى است.

3140 2-  الدّين احد الرّقّين. 2 27 قرض كردن يكى از دو بخش بردگى است.

3141 3-  بئس القلادة قلادة الدّين. 3 256 بد گردن بندى است گردن بند قرض.

3142 4-  كثرة الدّين تصيّر الصّادق كاذبا و المنجز مخلفا. 4 592 قرض بسيار راستگو را دروغگو كند، و وفا كننده به وعده را خلافكار سازد.

باب الدّين (كيش و آيين)

3143 1-  الدّين يعصم. 1 9 دين و آيين انسان را نگه دارد.

3144 2-  الدّين يجلّ، الدّنيا تذلّ. 1 10 دين بزرگى دهد، و دنيا خوارى.

3145 3-  الدّين حبور. 1 26 ديندارى شادمانى است.

3146 4-  الدّين نور، اليقين حبور. 1 57 دين و آيين نور و روشنايى است، و يقين سبب شادمانى.

3147 5-  الدّين أفضل مطلوب. 1 85 دين، برترين خواسته‏هاست.

3148 6-  الدّين شجرة أصلها التّسليم و الرّضا. 1 329 دين، درختى است كه ريشه‏اش تسليم و رضاست.

3149 7-  الدّين يصدّ عن المحارم. 1 342 دين، انسان را از محرّمات باز دارد.

3150 8-  الدّين اقوى عماد. 1 132 دين، قوى‏ترين ستونها و تكيه‏گاههاست.

3151 9-  المغبون من فسد دينه. 1 340 زيان كرده و مغبون كسى است كه دينش تباه شده است.

3152 10-  الدّين لا يصلحه الّا العقل. 1 353 دين را اصلاح نكند جز عقل.

3153 11-  المصيبة بالدّين أعظم المصائب. 1 364 مصيبت در دين بزرگترين مصيبتها است.

3154 12-  الدّين أشرف النّسبين. 2 16 دين، شريف‏ترين نسبهاست.

3155 13-  الدّين و الأدب نتيجة العقل. 2 28 دين و ادب نتيجه و محصول عقل است.

3156 14-  أصل الدّين اداء الامانة و الوفاء بالعهود. 2 42 اساس و ريشه دين ادارى امانت و وفاى به عهد و پيمانهاست.

3157 15-  السّيف فاتق و الدّين راتق فالدّين يأمر بالمعروف و السّيف ينهى عن المنكر، قال اللَّه تعالى: و لكم فى القصاص حيوة. 2 147 شمشير شكافنده است، و دين به هم آورنده، پس دين امر مى‏كند به نيكويى، و شمشير نهى مى‏كند از بدى، خداى تعالى فرموده: «و شما را در قصاص زندگى است».

3158 16-  اجعل الدّين كهفك و العدل سيفك، تنج من كلّ سوء و تظفر على كلّ عدوّ. 2 221 دين را پناهگاه خود قرار ده، و عدل و داد را شمشير خود، تا از هر بدى رهايى يابى و بر هر دشمنى پيروز شوى.

3159 17-  اعلم انّ اوّل الدّين التّسليم و آخره الاخلاص. 2 190 بدانكه آغاز دين تسليم و پايان آن اخلاص است.

3160 18-  أحسن الصّنائع ما وافق الشّرائع. 2 389 بهترين كارها آن است كه مطابق شريعتها و آيينها باشد.

3161 19-  ألا و أنّ شرائع الدّين واحدة و سبله قاصدة، فمن أخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها ضلّ و ندم. 2 340 آگاه باشيد كه آيينهاى دين يكى است و راههاى آن رسا و كوتاه است، كسى كه آن راه را پيش گيرد به مقصد رسيده و غنيمت برده، و كسى كه بدان راه نرود گمراه شده و پشيمان گردد.

3162 20-  انّ اللَّه سبحانه يعطى الدّنيا من يحبّ و من لا يحبّ، و لا يعطى الدّين الّا من يحبّ. 2 534 به راستى كه خداى سبحان دنيا را به هر كه دوست مى‏دارد و به هر كه دوست نمى‏دارد مى‏دهد، ولى دين را جز به كسى كه او را دوست مى‏دارد، نمى‏دهد.

3163 21-  انّ اللَّه تعالى لا يعطى الدّين الّا لخاصّته و صفوته من خلقه. 2 535 به راستى كه خداى تعالى دين را نمى‏دهد مگر به خاصان درگاهش و برگزيدگان از خلقش.

3164 22-  انّ افضل الدّين الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه و الاخذ فى اللَّه و العطاء فى اللَّه سبحانه. 2 541 به راستى كه برترين دينها دوستى در راه خدا، و دشمنى در راه خدا، و دريافت در راه خدا، و بخشش در راه خداست.

3165 23-  ادين النّاس من لم تفسد الشّهوة دينه. 2 439 ديندارترين مردم كسى است كه شهوت و خواسته‏هاى دل، دينش را تباه نكند.

3166 24-  أشقى النّاس من باع دينه بدنيا غيره. 2 430 بدبخت‏ترين مردم كسى است كه دين خود را به دنياى ديگرى بفروشد.

3167 25-  ان جعلت دينك تبعا لدنياك أهلكت دينك و دنياك و كنت فى الآخرة من الخاسرين. 3 23 اگر دين خود را پيرو دنياى خود قرار دادى هم دين خود را نابود كرده‏اى و هم دنياى خود را، و در آخرت نيز از زيانكاران خواهى بود.

3168 26-  ان جعلت دنياك تبعا لدينك احرزت دينك و دنياك، و كنت فى الآخرة من الفائزين. 3 24 اگر دنياى خود را پيرو دين خود قرار دادى هم به دين رسيده‏اى و هم به دنيا، و در آخرت نيز از رستگاران خواهى بود.

3169 27-  انّى اذا استحكمت فى الرّجل خصلة من خصال الخير احتملته لها و اغتفرت له فقد ما سواها، و لا اغتفر له فقد عقل و لا عدم دين، لانّ مفارقة الدّين مفارقة الامن، و لا تهنأ حياة مع مخافة، و عدم العقل عدم الحيوة و لا تعاشر الاموات. 3 48 به راستى كه من هر گاه در مردى خصلتى از خصلتهاى نيك را قوى و محكم ديدم برگيرم او را به خاطر همان خصلت، و خصلتهاى ديگرى را كه ندارد ناديده مى‏گيرم، و او را براى خود برگزينم و تربيتش را به عهده گيرم، اما نداشتن عقل و نداشتن دين را ناديده نمى‏گيرم. براى اين كه جدا شدن از دين جدا گشتن از امنيت است و زندگى با ترس (و ناامنى) گوارا نيست، و نداشتن عقل يعنى نداشتن زندگى و حيات، و كسى با مردگان زيست نكند.

3170 28-  انّما المستحفظون لدين اللَّه هم الّذين اقاموا الدّين و نصروه و حاطوه من جميع جوانبه و حفظوه على عباد اللَّه و رعوه. 3 95 به راستى كه نگهبانان دين خدا، كسانى هستند كه دين را بر پا داشته و يارى‏اش كردند، و از هر طرف آن را حفظ كرده و براى بندگان خدا نگهبانى‏اش نموده و رعايت آن را كردند.

3171 29-  اذا استخلص اللَّه عبدا ألهمه الدّيانة. 3 140 هر گاه خداوند بنده‏اى را برگزيند ديانت را به او الهام كند.

3172 30-  اذا اتّقيت المحرّمات و تورّعت عن الشّبهات و ادّيت‏ المفروضات و تنفّلت بالنّوافل فقد اكملت فى الدّين الفضائل. 3 180 هر گاه از محرّمات پرهيز كردى و از شبهه ناكها پارسايى نمودى و واجبات را به جاى آوردى و نافله‏ها را انجام دادى، در اين صورت در دين خود فضائل را به كمال رسانده‏اى.

3173 31-  بئس الرّجل من باع دينه بدنيا غيره. 3 254 بد مردى است كسى كه دين خود را به دنياى ديگرى بفروشد.

3174 32-  ثمرة الدّين الامانة. 3 323 ميوه دين امانت (و امانتدارى) است.

3175 33-  ثلاث هنّ جماع الدّين: العفّة و الورع و الحياء. 3 342 سه چيز است كه اينها گرد آورنده دين هستند: پاكدامنى، پارسايى شرم.

3176 34-  ثلاث هنّ كمال الدّين: الاخلاص و اليقين و التّقنّع. 3 345 سه چيز است كه اينها كمال دين هستند: اخلاص، يقين، و قناعت پيشگى.

3177 35-  جاز بالحسنة و تجاوز عن السّيّئة ما لم يكن ثلما فى الدّين او وهنا فى سلطان الاسلام. 3 373 نيكى را پاداش ده و از بدى بگذر در جايى كه شكست و رخنه‏اى در دين، يا سستى و وهنى در نظام حكومت اسلام، به وجود نيايد.

3178 36-  حسب الرّجل ماله و كرمه دينه. 3 401 حسب مرد مال او است، و كرم و بزرگوارى او دين او است.

3179 37-  حفظ الدّين ثمرة المعرفة و رأس الحكمة. 3 405 حفظ و نگهدارى دين، ميوه معرفت و شناخت و اساس حكمت است.

3180 38-  حصّنوا الدّين بالدّنيا و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين. 3 406 دين را به وسيله دنيا نگهبانى كنيد، ولى دنيا را به وسيله دين نگهبانى نكنيد.

3181 39-  سبب الورع صحّة الدّين. 4 125سبب پارسايى سلامتى دين است.

3182 40-  ستّة يختبر بها دين الرّجل: قوّة الدّين و صدق اليقين و شدّة التّقوى و مغالبة الهوى و قلّة الرّغب و الاجمال فى الطّلب. 4 147 شش چيز است كه آزمايش شود بدان دين و آيين مرد: قوت دين، راستى يقين، شدّت تقواى الهى، چيرگى بر هواى نفس، كمى رغبت و خواهش، ميانه روى در طلب روزى.

3183 41-  سنام الدّين الصّبر و اليقين و مجاهدة الهوى. 4 148 قلّه مرتفع دين، شكيبايى و يقين و پيكار با هوا و هوس مى‏باشد.

3184 42-  ستّ من قواعد الدّين اخلاص اليقين، و نصح المسلمين، و اقامة الصّلوة، و ايتاء الزّكوة، و حجّ البيت و الزّهد فى الدّنيا. 4 150 شش چيز است كه از پايه‏هاى دين است: اخلاص در يقين، خير خواهى مسلمين، بر پا داشتن نماز، دادن زكات است، حج بيت اللَّه الحرام، زهد و بى‏رغبتى در دنيا.

3185 43-  صيّر الدّين حصن دولتك و الشّكر حرز نعمتك، فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب، و كلّ نعمة يحرزها الشّكر لا تسلب. 4 203 دين و ديندارى را دژ محكم دولت خود قرار ده، و شكر و سپاسگزارى حق را حصار نعمت خود گردان، زيرا هر دولتى را كه دين نگهبانى كند مغلوب نشود، و هر نعمتى را كه شكر پاسدارى كند ربوده نشود.

3186 44-  صيّر الدّين جنّة حياتك و التّقوى عدّة وفاتك. 4 211 دين را سپر زندگى خود گردان و تقواى الهى را ذخيره وفات خويش.

3187 45-  صيانة المرء على قدر ديانته. 4 211 نگهدارى مرد به مقدار ديانت و ديندارى او است.

3188 46-  صن دينك بدنياك تربحهما، و لا تصن دنياك بدينك فتخسرهما. 4 211دين خود را به وسيله دنياى خويش نگهبانى كن تا از هر دو سودبرى، ولى دنياى خود را به وسيله دين نگهبانى مكن كه از هر دو زيان خواهى برد.

3189 47-  صنّ الدّين بالدّنيا ينجك، و لا تصن الدّنيا بالدّين فترديك. 4 212 دين را به وسيله دنيا پاسدارى كن تا نجاتت دهد، و دنيا را به وسيله دين پاسدارى نكن كه نابودت كند.

3190 48-  عليكم بلزوم الدّين و التّقوى و اليقين، فهنّ احسن الحسنات و بهنّ ينال رفيع الدّرجات. 4 302 بر شما باد به ملازمت دين و تقوا و يقين، كه اينها بهترين خوبيهاست و به وسيله آنهاست كه انسان به درجات و الا نائل شود.

3191 49-  على قدر العقل يكون الدّين. 4 313 دين و آيين به اندازه عقل، خواهد بود.

3192 50-  عامل الدّين للدّنيا جزاؤه عند اللَّه النّار. 4 365 كسى كه دين را در راه دنيا به كار گيرد كيفرش در پيشگاه خدا دوزخ است.

3193 51-  غاية الدّين الايمان. 4 368 نهايت دين ايمان به خداست.

3194 52-  غاية الدّين الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر و اقامة الحدود. 4 374 نهايت آيين الهى امر به معروف و نهى از منكر و بر پا داشتن حدود و مقرّرات الهى است.

3195 53-  فاقد الدّين متردّ فى الكفر و الضّلال. 4 416 كسى كه دين ندارد در كفر و گمراهى در افتد.

3196 54-  قد صار دين أحدكم لعقة على لسانه، صنيع من فرغ من عمله و احرز رضى سيّده. 4 482 دين شما همچون چيزى ليسيدنى است كه بر زبان داريد، بسان كارگرى كه از كار خود فراغت يافته و رضايت آقاى خويش را فراهم ساخته (و چنان پندارد كه ديگر تكليفى ندارد).

3197 55-  قلّة الخلطة تصون الدّين و تريح من مقاربة الأشرار. 4 506 آميزش كم (با مردم) دين انسان را نگه دارد و حفظ كند، و انسان را از نزديك شدن با اشرار و بدان آسوده سازد.

3198 56-  كلّ عزّ لا يؤيّده دين مذلّة. 4 533 هر عزّتى كه به ديندارى تقويت نشود خوارى است.

3199 57-  كن عاقلا فى امر دينك جاهلا فى امر دنياك. 4 606 در امر دين خود عاقل و زيرك باش، و در امر دنياى خود جاهل و بى‏خبر.

3200 58-  من صحّت ديانته قويت أمانته. 5 210 كسى كه-  ديانتش صحيح و سالم باشد امانتدارى‏اش قوى و محكم است.

3201 59-  من دان تحصّن. 5 148 كسى كه ديندار شد خود را در پناهگاه در آورده است.

3202 60-  من لا دين له لا مروّة له. 5 191 كسى كه دين ندارد جوانمردى ندارد.

3203 61-  من أفسد دينه أفسد معاده. 5 274 كسى كه دين خود را تباه كند آخرت خود را تباه كرده است.

3204 62-  من رزق الدّين فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة. 5 312 كسى كه دين روزيش شده خير دنيا و آخرت روزيش گرديده است.

3205 63-  من كرم دينه عنده هانت الدّنيا عليه. 5 330 كسى كه دينش نزد وى گرامى باشد دنيا بر او آسان باشد.

3206 64-  من قوى دينه أيقن بالجزاء و رضى بمواقع القضاء. 5 348 كسى كه دينش قوى و محكم باشد يقين به كيفر دارد، و به جايگاه قضا و قدر راضى و خوشنود است.

3207 65-  من لا دين له لا نجاة له. 5 363 كسى كه دين ندارد نجات و رستگارى‏ ندارد.

3208 66-  من دقّ فى الدّين نظره، جلّ يوم القيامة خطره. 5 373 كسى كه نظرش در دين دقيق و باريك باشد، شرف او در قيامت بزرگ باشد.

3209 67-  من لم يستغن باللَّه عن الدّنيا فلا دين له. 5 409 كسى كه به وسيله خداوند از دنيا بى‏نيازى نجويد دين ندارد.

3210 68-  من جعل ملكه خادما لدينه انقاد له كلّ سلطان. 5 421 كسى كه پادشاهى خود را در خدمت دين قرار دهد هر پادشاهى فرمانبردار او گردد.

3211 69-  من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كلّ انسان. 5 421 كسى كه دين خود را در خدمت پادشاهى قرار دهد هر انسانى در او طمع ورزد.

3212 70-  من اتّخذ دين اللَّه لهوا و لعبا أدخله اللَّه سبحانه النّار مخلّدا فيها. 5 425 كسى كه دين خدا را به بازيچه گيرد خداى سبحان او را براى هميشه در دوزخ جاى دهد.

3213 71-  من أشفق على دينه سلم من الرّدى. 5 439 كسى كه بترسد بر دين خود (و آن را نگهبانى كند) از نابودى سالم ماند.

3214 72-  من تهاون بالدّين هان، و من غالب الحقّ لان. 5 422 كسى كه دين را خوار كند خوار گردد و كسى كه در صدد پيروزى بر حق بر آيد كوبيده و نرم شود.

3215 73-  من الدّين التّجاوز عن الجرم. 6 37 گذشتن از جرم و گناه از دين است.

3216 74-  نظام الدّين خصلتان إنصافك من نفسك، و مواساة إخوانك. 6 179 نظام دين (و آنچه دين را به هم پيوند دهد) دو خصلت است: انصاف تو از خويش، و مواسات با برادران ايمانى.

3217 75-  مروّة العاقل دينه و حسبه أدبه. 6 128 جوانمردى انسان عاقل-  دين او است، و حسب او ادب او است.

3218 76-  مودّة ذوى الدّين بطيئة الانقطاع، دائمة الثّبات و البقاء. 6 132 دوستى اشخاص دين دار به سختى بريده شود و هميشه پا بر جا و ماندنى است.

3219 77-  ما أوهن الدّين كترك اقامة دين اللَّه و تضييع الفرائض. 6 112 چيزى دين را خوار نكرده همانند اين كه اقامه دين را واگذارند، و فرائض و واجبات الهى را ضايع كنند.

3220 78-  نعم القرين الدّين. 6 158 دين، قرين و همدم خوبى است.

3221 79-  هدى من تجلبب جلباب الدّين. 6 192 هدايت شده كسى كه پيراهن دين را به تن كرده است.

3222 80-  وفور الدّين و العرض بابتذال الاموال موهبة سنيّة. 6 226 بسيارى دين و آبرو به وسيله بذل و بخشش اموال، موهبتى بلند مرتبه است.

3223 81-  لا تثقنّ بعهد من لا دين له. 6 262 زنهار به عهد و پيمان كسى كه دين ندارد اطمينان مكن.

3224 82-  لا تحارب من يعتصم بالدّين فانّ مغالب الدّين محروب. 6 302 با كسى كه به دين چنگ زند پيكار مكن كه پيكار كننده با دين شكست خورده است.

3225 83-  لا تمهر الدّنيا دينك، فانّ من مهر الدّنيا دينه زفّت اليه بالشّقاء و العناء و المحنة و البلاء. 6 303 دين خود را مهريّة و كابين دنيا مكن (كه بخواهى با خرج كردن دين عروس دنيا را به خانه آورى) زيرا هر كس دين را مهريه دنيا كند، عروس دنيا همراه با بدبختى و رنج و محنت و گرفتارى به خانه‏اش آيد.

3226 84-  لا تكن غافلا عن دينك حريصا على دنياك، مستكثرا ممّا لا يبقى عليك، مستقلّا ممّا يبقى لك‏ فيوردك ذلك العذاب الشّديد. 6 334 از دين خود غافل مباش، و حريص و آزمند دنيا مباش، بدانگونه كه بخواهى آنچه را براى تو به جاى نماند زياد كرده، و آنچه را برايت مى‏ماند كم كنى، كه اين كار تو را به عذاب سختى الهى دچار سازد.

3227 85-  لا دين لمرتاب و لا مروّة لمغتاب. 6 347 كسى كه در دين شك دارد دين ندارد، و شخص غيبت كننده جوانمردى ندارد.

3228 86-  لا يسلم الدّين من تحصّن به. 6 389 كسى كه دين را حصار و پناهگاه خود كرده، دين او را وا نمى‏گذارد.

3229 87-  لا يترك النّاس شيئا من دينهم لاصلاح دنياهم، الّا فتح اللَّه عليهم ما هو اضرّ منه. 6 413 وانمى‏گذارند مردم چيزى از دين خود را به خاطر دنياشان، جز آنكه خداوند بگشايد بر آنها آنچه را كه زيانش بر ايشان بيشتر باشد.

3230 88-  لا يغتبط بمودّة من لا دين له. 6 406 شادمانى نبايد كرد به دوستى با كسى كه دين ندارد.

3231 89-  لا أمانة لمن لا دين له. 6 403 امانت ندارد (و امانتدار نيست) كسى كه دين ندارد.

3232 90-  يسير الدّين خير من كثير الدّنيا. 6 456 داشتن اندكى دين بهتر است از دنياى بسيار.

3233 91-  ما أصلح الدّين كالتّقوى. 6 72 چيزى همانند تقواى الهى دين را اصلاح نكند.

حرف «الذال»

باب الذكر (ياد آورى، ياد)

 3234 1-  الذّكر مجالسة المحبوب. 1 85 ذكر، هم نشينى با محبوب است.

3235 2-  الذّكر الجميل احدى الحياتين. 2 13 ياد و نام نيك براى انسان يكى از دو بخش زندگى است.

3236 3-  احقّ من ذكرت من لا ينساك. 2 412 شايسته‏ترين كسى كه يادش كنى آن كسى است كه تو را فراموش نكند.

3237 4-  الذّكر الجميل أحد العمرين. 2 17 ياد و نام نيك يكى از دو بخش عمر انسانى است.

3238 5-  قد ذهب منكم الذّاكرون و المتذكّرون، و بقى النّاسون و المتناسون. 4 481 از ميان شما رفته‏اند آنها كه ياد مى‏كردند و به ياد مى‏آوردند، و به جاى مانده‏اند فراموشكاران و آنها كه خود را به فراموشى زده‏اند.

3239 6-  لسان البرّ مستهتر بدوام الذّكر. 5 124 زبان نيكوكار، شيفته است به ذكر دائم.

3240 7-  الذّكر مفتاح الانس. 1 144 ياد آورى، كليد انس و الفت است.

باب ذكر اللَّه (ياد خدا)

3241 1-  الذّكر نور و رشد. 1 159 ذكر و ياد خدا، روشنايى و آگاهى است.

3242 2-  الذّكر لذّة المحبّين. 1 176 ذكر خدا، لذّت محبّان و دوستداران الهى است.

3243 3-  الذّكر يشرح الصّدر. 1 210 ذكر و ياد خدا، سينه و دل را (براى درك فيوضات الهى) مى‏گشايد.

3244 4-  الذّكر جلاء البصائر و نور السّرائر. 1 362 ذكر خدا زنگ بيناييها و بصيرتها را بزدايد و درونها را روشن كند.

3245 5-  الذّكر هداية العقول و تبصرة النّفوس. 1 369 ذكر و ياد خدا وسيله هدايت خردها و بينايى جانهاست.

3246 6-  أهل الذّكر أهل اللَّه و حامّته. 1 382 كسانى كه اهل ذكر هستند از خداييان و خاصّان درگاه اويند.

3247 7-  الذّكر أفضل الغنيمتين. 2 25 ذكر و ياد خدا برترين بخش از دو غنيمت زندگى است.

3248 8-  العاقل من عقل لسانه الّا عن ذكر اللَّه. 2 37 عاقل كسى است كه زبانش را جز از ذكر خدا دربند كند.

3249 9-  المؤمن دائم الذّكر، كثير الفكر، على النّعماء شاكر، و فى البلاء صابر. 2 84 انسان مؤمن پيوسته در حال ذكر، و بسيار در حال انديشه و فكر است، بر نعمتهاى خدا سپاسگزار و شاكر، و بر بلاها شكيبا و صابر است.

3250 10-  الذّكر يؤنس اللّبّ و ينير القلب و يستنزل الرّحمة. 2 66 ذكر الهى آرام بخش جان، و روشنى دهنده دل است، و رحمت و مهر خداى را فرو ريزد.

3251 11-  الذّكر نور العقل و حياة النّفوس و جلاء الصّدور. 2 108 ذكر، نور دل، و زندگى جانها، و جلا دهنده سينه‏هاست.

3252 12-  الذّكر ليس من مراسم اللّسان و لا من مناسم الفكر، و لكنّه اوّل من المذكور و ثان من الذّاكر. 2 134 ياد و ذكر خدا از وظائف زبان نيست و نه از راههاى فكر و انديشه، بلكه نخست از خدايى است كه يادش كنند، و سپس از آنكه ياد كند و ذكر خدا بنمايد.

3253 13-  افيضوا فى ذكر اللَّه فانّه أحسن الذّكر. 2 247 بسيار به ياد خدا باشيد كه ياد خدا بهترين ذكرهاست.

3254 14-  استديموا الذّكر فانّه ينير القلب و هو أفضل العبادة. 2 255 پيوسته ياد و ذكر خدا كنيد كه دل را نورانى كند، و برترين عبادتهاست.

3255 15-  اشحن الخلوة بالذّكر، و اصحب النّعم بالشّكر. 2 201 تنهايى و خلوت خود را با ذكر و ياد خدا پر كن، و نعمتهاى الهى را با شكر و سپاس خدا همراه گردان.

3256 16-  انّ للذّكر أهلا أخذوه من الدّنيا بدلا، فلا تشغلهم تجارة و لا بيع عن ذكر يقطعون به ايّام الحيوة، و يهتفون به فى آذان الغافلين. 2 559 به راستى كه براى ذكر و ياد خدا انسانهاى شايسته‏اى است كه آن را به جاى دنيا برگرفته‏اند، و هيچ تجارت و خريد و فروشى آنان را از ذكر سرگرم نسازد، دوران زندگى خود را با آن مى‏گذرانند، و در گوش بى‏خبران چون هاتفى آن را آواز دهند.

3257 17-  انّ اللَّه سبحانه جعل الذّكر جلاء القلوب تبصر به بعد العشوة، و تسمع به بعد الوقرة، و تنقاد به بعد المعاندة. 2 558 به راستى كه خداى سبحان ذكر را جلا دهنده دلها قرار داده كه پس از كورى به وسيله آن بينا شوند، و پس از ناشنوايى بدان شنوا گردند، و پس از ستيزه جويى بدان رام شوند.

3258 18-  اذا رأيت اللَّه سبحانه يؤنسك بذكره فقد أحبّك. 3 131 هر گاه ديدى خداى سبحان تو را با ذكر خود مانور كرده بدانكه تو را دوست مى‏دارد.

3259 19-  بذكر اللَّه تستنزل الرّحمة. 3 204 به وسيله ذكر خداست كه رحمت حق نازل گردد.

3260 20-  بدوام ذكر اللَّه تنجاب الغفلة. 3 220 با پيوسته به ياد خدا بودن غفلت دلها زائل شود.

3261 21-  ثمرة الذّكر استنارة القلوب. 3 330 ميوه ذكر و ياد خدا روشن شدن دلها است.

3262 22-  خير ما استنجحت به الامور ذكر اللَّه سبحانه. 3 427 بهترين چيزى كه كارها بدان انجام شود ذكر خداى سبحان است.

3263 23-  دوام الذّكر ينير القلب و الفكر. 4 21 ادامه ذكر خدا و پيوستگى آن دل و انديشه را روشن مى‏كند.

3264 24-  ذكر اللَّه نور الايمان. 4 28 ذكر خدا، نور ايمان است.

3265 25-  ذكر اللَّه مطردة الشّيطان. 4 28 ذكر خدا وسيله راندن شيطان است.

3266 26-  ذكر اللَّه شيمة المتّقين. 4 29 ياد خدا، خوى پرهيزكاران است.

3267 27-  ذاكر اللَّه من الفائزين. 4 29 ياد كننده خدا از رستگاران است.

3268 28-  ذكر اللَّه جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب. 4 29 ياد خدا، جلا دهنده سينه‏ها و آرام بخش دلها است.

3269 29-  ذاكر اللَّه سبحانه مجالسه. 4 28 ياد كننده خدا هم نشين او است.

3270 30-  ذاكر اللَّه مؤانسه. 4 28 ياد كننده خدا انس گيرنده با او است.

3271 31-  ذكر اللَّه قوت النّفوس و مجالسة المحبوب. 4 29 ياد خدا، قوت و روزى جانها، و هم نشينى با محبوب است.

3272 32-  ذكر اللَّه ينير البصائر و يونس الضّمائر. 4 29 ذكر و ياد خدا روشنى بخش بيناييها، و الفت دهنده جانهاست.

3273 33-  ذكر اللَّه تستنجح به الامور و تستنير به السّرائر. 4 30 به وسيله ياد خدا كارها به پيروزى رسد، و درونها روشن شود.

3274 34-  ذكر اللَّه دواء اعلال النّفوس. 4 30 ياد خدا داروى بيماريهاى جانهاست.

3275 35-  ذكر اللَّه طارد اللأواء و البؤس. 4 30 ياد خدا دور كننده سختى و بدحالى است.

3276 36-  ذكر اللَّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السّلامة من الشّيطان. 4 30 ياد خدا سرمايه هر انسان با ايمان است، و سود و بهره آن نيز سلامتى از شيطان است.

3277 37-  ذكر اللَّه سجيّة كلّ محسن و شيمة كلّ مؤمن. 4 30 ياد خدا خوى هر نيكوكار و خصلت هر مؤمنى است.

3278 38-  ذكر اللَّه مسرّة كلّ متّق و لذّة كلّ موقن. 4 30 ياد خدا خوشحالى و شادمانى هر پرهيزكار، و لذّت هر انسان با يقينى است.

3279 39-  ذكر اللَّه دعامة الايمان و عصمة من الشّيطان. 4 30 ياد خدا ستون ايمان و نگه دارنده از شيطان است.

3280 40-  عليك بذكر اللَّه فانّه نور القلب. 4 288 بر تو باد به ياد خدا، كه به راستى ياد خدا روشنى دل است.

3281 41-  عوّد نفسك الاستهتار بالذّكر و الاستغفار فانّه يمحو عنك الحوبة و يعظّم لك المثوبة. 4 328 عادت ده نفس خود را به شيفتگى ياد خدا و آمرزشخواهى، كه به راستى اين كار گناهت را محو كند، و پاداش و اجر تو را بزرگ گرداند.

3282 42-  فى الذّكر حيوة القلوب. 4 394 زندگى دل و جان، با ياد خداست.

3283 43-  من ذكر اللَّه ذكره. 5 155 كسى كه ياد خدا كند خدا يادش كند.

3284 44-  من ذكر اللَّه استبصر. 5 166 كسى كه ياد خدا كند بينا گردد.

3285 45-  من اشتغل بذكر النّاس قطعه اللَّه سبحانه عن ذكره. 5 257 كسى كه به ذكر و ياد مردم سرگرم شود، خداى سبحان از ذكر خود او را جدا كند.

3286 46-  من اشتغل بذكر اللَّه طيّب اللَّه ذكره. 5 257 كسى كه به ذكر خدا و ياد او سرگرم شود، خداوند ياد و ذكر او را پاكيزه گرداند.

3287 47-  من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت افعاله فى السّرّ و الجهر. 5 387 كسى كه دلش را پيوسته به ذكر خدا آباد كند، كارهايش در نهان و آشكار نيكو گردد.

3288 48-  من ذكر اللَّه سبحانه أحيى اللَّه قلبه و نوّر عقله و لبّه. 5 387 كسى كه به ياد خداى سبحان باشد، خداوند دلش را زنده كند و عقل و خردش را نورانى گرداند.

3289 49-  من كثر ذكره استنار لبّه. 5 449 كسى كه ذكرش بسيار باشد عقلش نورانى گردد.

3290 50-  مداومة الذّكر خلصان الأولياء. 6 124 ذكر پيوسته خدا، دوست مخلص و بى‏رياى اولياء خداست.

3291 51-  مداومة الذّكر قوت الارواح و مفتاح الصّلاح. 6 137 ياد پيوسته خداوند روزى و قوت جانها، و كليد صلاح و شايستگى است.

3292 52-  لا تذكر اللَّه سبحانه ساهيا و لا تنسه لاهيا، و اذكره كاملا يوافق فيه‏ قلبك لسانك، و يطابق إضمارك اعلانك، و لن تذكره حقيقة الذّكر حتّى تنسى نفسك فى ذكرك، و تفقدها فى أمرك. 6 313 ياد مكن خداى سبحان را از روى بى‏خبرى، و فراموشش نكن از روى بازيچه و بازى، و به طور كامل او را ياد كن چنانچه دلت با زبان، و درونت با برون همراه باشد، و هرگز او را به صورت حقيقتى و واقعى ياد نخواهى كرد تا آن گاه كه در هنگام ذكر و ياد او خود را فراموش كنى، و نيابى او را در كار خود.

3293 53-  لا هداية كالذّكر. 6 350 هيچ هدايت و راه يابى همچون ذكر و ياد خدا نيست.

باب الذّلة (خوارى و پستى)

3294 1-  الجوع خير من ذلّ الخضوع. 2 43 گرسنگى بهتر از خوارى خضوع و فروتنى (در برابر مردمان) است.

3295 2-  الذّلّ بعد العزل يوازى عزّ الولاية. 2 142 خوارى پس از عزل (از مقام و منصب) برابر (و مقابل) است با عزت ولايت (و مقام).

3296 3-  النّاس من خوف الذّلّ متعجّلوا الذّلّ. 2 156 مردم براى ترس از خوارى شتاب كننده هستند به سوى خوارى.

3297 4-  انّما النّبل التّبرّى عن المخازى. 3 77 بزرگوارى و فضيلت فقط در بيزارى جستن از خواريها است.

3298 5-  آفة الحلم الذّلّ. 3 105 آفت حلم و بردبارى خوارى است.

3299 6-  ذلّ فى نفسك و عزّ في دينك و صن آخرتك و ابذل دنياك. 4 35 در نزد خويش خوار باش، و در دين خود عزيز باش، آخرت خويش را نگه دار، و دنياى خود را بذل كن.

3300 7-  رغبتك فى زاهد فيك ذلّ. 4 84 رغبت و علاقه تو به كسى كه نسبت به تو بى ميل و بى‏اعتناست خوارى است.

3301 8-  رضى بالذّلّ من كشف ضرّه لغيره. 4 93 به خوارى تن داده كسى كه آشكار كند بدى حال خود را براى ديگران.

3302 9-  ساعة ذلّ لا تفى بعزّ الدّهر. 4 133 ساعتى خوارى، با عزت دوران روزگار برابرى نكند.

3303 10-  من قلّ ذلّ. 5 137 كسى كه كم باشد خوار گردد.

3304 11-  طوبى لمن ذلّ في نفسه و عزّ بطاعته و غنى بقناعته. 4 244 خوشا به حال كسى كه در پيش خود خوار، و به وسيله طاعت پروردگار عزيز، و به وسيله قناعت توانگر و بى‏نياز است.

3305 12-  قد يذلّ المتجبّر. 4 467 گاهى است كه آدم گردنكش خوار گردد.

3306 13-  كلّ عزيز غير اللَّه سبحانه ذليل. 4 535 هر عزيزى جز خداى سبحان (در حقيقت) خوار است (اگر چه در ظاهر عزيز باشد).

3307 14-  كم من ذى عزّة ردّته الدّنيا ذليلا. 4 551 چه بسيار عزتمندى كه دنيا او را به خوارى باز گرداند.

3308 15-  من يطلب العزّ بغير حقّ يذلّ. 5 307كسى كه به نا حقّ عزّت طلب كند خوار گردد.

3309 16-  من استنجد ذليلا ذلّ. 5 186 كسى كه از شخص خوار، يارى طلبد خوار گردد.

3310 17-  من تعزّز باللَّه لم يذلّه سلطان. 5 214 كسى كه به وسيله خداوند عزّت يابد هيچ پادشاهى نتواند او را خوار گرداند.

3311 18-  من اعتزّ بغير اللَّه ذلّ. 5 243 كسى كه به جز خداى تعالى عزت جويد خوار گردد.

3312 19-  من تذلّل لابناء الدّنيا تعرّى من لباس التّقوى. 5 386 كسى كه در برابر فرزندان دنيا (و دنيا داران) خوارى كند از جامه تقوى برهنه گردد.

3313 20-  مقاسات الاقلال و لا ملاقاة الاذلال. 6 131 تحمل رنج درويشى و ندارى، و نه ديدار ذلّت و خوارى.

باب الذّم و المذموم (نكوهش، نكوهيده)

3314 1-  اذا ذممت فاقتصر. 3 116 هر گاه كسى را مذمت كردى كوتاه كن و به اندكى اكتفا كن (و از حدّ نگذران).

3315 2-  من لم يدع و هو محمود يدع و هو مذموم. 5 249 كسى كه وانگذارد در حالى كه ستوده و ممدوح است، واگذارد در حالى كه نكوهيده است.

3316 3-  لا تذمّ ابدا عواقب الاحسان. 6 392 سرانجام احسان و نيكى هيچ گاه مورد نكوهش نخواهد بود.