5- منزل واپسين
در كنار عقيده به «مبدا»، باورداشت «معاد»، عمدهترين عاملسازنده است. در اين
بخش، نگاهشفاف و روشنترى داريم به ادامه«مسير حيات» و واپسين منزلهستى، كه
مرحله برداشت از كشتو كار دنيوى است. همين باور استكه زندگىها را معنى مىدهد
وحيات را هدفدار مىسازد و ازپوچى مى رهاند.
كاميابى عمر
كوتاهى يا بلندى عمر، هيچ يك به تنهايى نشان «ناكامى» يا«كاميابى» نيست.
عمر انسان، يعنى مجموعهاى از نيروها، عملها، امكانات، نيتها وخصلتها كه در
برههاى از زمان، از انسان سر مىزند، عمر يعنى «فرصتعمل»، «ميدان تلاش»،
«امكانات وجودى».
عمر هر كس، سير و حركتى استبه سوى مقصد و هدفى در زندگى.
اينكه قطار عمر، با چه سرعتى حركت كند و چه مدت در راه باشد، مهمنيست. مهمتر از
اصل حركت، جهت و سمت و سوى حركت است.
گرچه «عمر طولانى»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهايت آن بهسقوط و دوزخ و
عذاب باشد، چه؟
اگر عملكرد عمر، هيزم بيشترى براى دوزخ ابدى فراهم كند، چه؟
اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بيشتر شود، چه؟ آيا اينجا هم «طولعمر» مطلوب
است؟
در ديد فرزانگان، عمرى كه به سراشيبى جهنم مىرود، هر چه كوتاهترباشد، بهتر است،
چون وزر و بال و گناه كمترى به بار مىآورد.
حضرت زين العابدينعليه السلام در دعاى «مكارم الاخلاق» چنين نيايشمىكند:
«خدايا!... اگر عمرم در مسير طاعت تو صرف مىشود، عمرم را طولانىبگردان، و اگر
عمرم چراگاه شيطان است، پيش از آنكه بر من خشمبگيرى، جانم را بگير.» (1)
.
اين هم نوعى آيندهنگرى و مالانديشى است.
نيرويى كه در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى،
خرد، هوش و استعدادى كه در درونت نهفته است،
عاطفه، محبت و دوست داشتنى كه بعد لطيف روح تو را مىسازد، همهو همه «امانت»
است.
با اين وديعههاى الهى چه بايد كرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امين» بشناسد و
لايق استمرار اين امانتدارى بداند؟
«تندرستى» هم نعمتى است، كه تا گذرت به بيمارستان نيفتد وبسترى نشوى، قدرش را
نمىدانى.
«فراغت» هم موهبت ديگرى است كه اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمايه
بودن آن را نمىدانند.
«زندگى» هم يك نعمت است، نعمتحيات!
آنان كه در يك حادثه، يا به صورت طبيعى جان مىبازند،
آنان كه از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از كار افتادگى مىرسند،
آنان كه هر چه مىدوند نمىرسند و هر چه مىكوشند، آرامش و آسايشنمىيابند،
همه يك «فرصت» را از دست مىدهند.
چرا تا اين فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مىرود،قدرش معلوم مىشود؟
اين نيز يكى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفتدنيا و عمر و زندگى
را انسانهاى معدودى مى توانند بگشايند.
ولى... هدف وحى و بعثت و اديان، آن بوده كه همه در سايه نورانيتايمان، موفق به
گشودن اين راز و كشف اين معما شوند.
اين كه كودكان به سرعت جوان مىشوند و جوانان به سرعت، اين بهاررا خزان زده
مىبينند و به فصل ميان سالى و سپس پيرى مىرسند، از آن«آسانهاى دشوار» است،
معماى سختى است، اما «آسمان نما»!
جوانى يك جاده بىانتها نيست!
پلى استبراى عبور، كه هيچ كس را درنگ در آن نيست.
اما چه كسانى همين مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درك مىكنند؟
«غفلت از گذران عمر»، دليل همين نشناختن راز و ناگشوده بودن اينمعماست. عمرمان
اگر همچون يك مسابقه باشد، فرصتها پاسى استكه به ما مىدهند، به شرط آنكه آن را
خراب نكنيم.
بگذشت زمان، دستبه كارى نزدى برگردن لحظهها مهارى نزدى
صد توپ زدى تمام را كردى «اوت» صد «پاس» گرفته، «آبشار»ى نزدى
ما همه از سرمايهداران بزرگيم و سرمايه ما نيز، همين «عمر» است.
بيشترين خسران و زيان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آناست. يك لحظه غفلت،
آن را به تاراج تباهى مىدهد، بيهوده از كفمىرود و چه حسرتها كه در آينده بر آن
مىخوريم.
خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟
آيا تشبيهكنندگان وقت و فرصتبه «طلا»، جفا نكردهاند؟ عمر كجا وطلا كجا؟ اگر
قدر اين كيميا را بدانيم، برتر از طلاست و اگر قدر نشناسيم،بىارزشتر از سنگ و
كلوخ مىشود.
آب رفته، اگر به جوى برگردد و تير رها شده اگر به كمان برگردد، سخنگفته شده
نيز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمىگردد.
ولى... نه عمر به ما باز مىگردد، نه آب رفته به جوى، نه تير رها شده بهكمان و
نه سخن به دهان!
چه گريزانند و فرارى، اين فرصتهاى چموش و ناآرام، مگر آنكهرامشان كنى و تحت
اختيار بگيرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست وزبان، نيازمند كنترل است، وقت و فرصت،
بيشتر!
ما همه رفتنى هستيم و دنيا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.
بايد جامه عاريتحيات را بر زمين نهاده، از اين «اقامتگاه موقت»بساط را جمع
كرده، به مرحله «آخرت» قدم گذاريم. آيا براى آن لحظهوداع، فكرى كردهايم؟
ديروز، كودكى بوديم، به بازيچه مشغول.
و اگر امروز، جوانى باشيم غافل، فرداى پيرى و شكستگى و ضعف وبىحوصلگى چه خواهيم
بود؟!
نه مىتوان چرخش نوار عمر را متوقف كرد، نه زمان را مىتوان ازحركتباز داشت.
فرزانه خردمند، كسى است كه با حركت و گذشت زمان وچرخش سريع نوار عمر، بيشترين
بهرهها را ببرد.
تا مىتوان بر زمان چيره شد، چرا مغلوب زمان شويم؟
درد بشريت امروز، بىخيالى نسبتبه آينده ابدى خويش است، يعنى«نقد انديشى» و
«آخرت فراموشى».
از گذشت زمان، از فرار فرصتها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازديروز شدن امروز،
از پارسال گشتن امسال، بايد «عبرت» گرفت.
بايد از ظاهر دنيا با ديده بصيرت به حقيقت جهان نگريست، تا«آينده» ما به حسرت
«گذشته» صرف نشود، و «امروز» ما به اميد «فردا»...
عبور از پل «دنيا»
دنيا، «ريل» بلند و قديمى است كه قطار «زمان» از آن مىگذرد.
ما هم «مسافر»يم، از روستاى دنيا، به شهر آخرت!
شگفتا كه از ياد مىبريم مسافر بودن خويش را و مبدا و مقصد را ومسير و توشه راه
را، كه ناگهان قطار مىايستد و ما را در اولين ايستگاهآخرت پياده مىكند.
حسرت از آن كسانى است كه بىتوشه به اين سفر آمدهاند و كوپه قطاررا كه «مقر
موقت» است، «منزلگاه دائمى» مىپندارند.
راستى... مگر دنيا جز اين است؟
پلى است كه بايد از آن گذشت.
مسافرخانهاى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى ديگر است. (2) .
انسان، اين نى بريده از نيستان، روزگار وصل خويش را بايد در «جناتعدن»، در
«بهشت رضوان»، در «جوار حق» جستجو كند، نه در اينخاكدان تيره.
اگر دنيا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مىآيد.
دنيا يك «امكان» و «فرصت» و يك «زمينه» است كه در اختيار مردمگذاشته شده، تا
براى «انسان» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براىعبوديت از آن استفاده شود.
آيا ايوان مدائن، آيينه عبرت نيست؟
آيا قصرهاى قيصرها و كاخهاى خسروها و خاقانها و كسرىها، سندبردگى دنيا نيست؟
البته كه مردم فرزند دنيايند و فرزند را نبايد بر محبت مادر، ملامت كرد!ولى...
هنر در رهاشدن از جاذبه اين محبت و قرار گرفتن در مدار محبتقوىتر است.
«تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك،
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم.
تو تاج ديدى و من تخت رفته بر تاراج،
تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم.
تو سكه ديدى و من در رواج سكه، سكوت،
تو حلقه، من به نگين نام بىنشان ديدم.
تو آزمندى فرعون و من نياز حكيم...»
بالاخره اينكه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنيا، در شان انساننيست، انسانى
كه برتر از زر و سيم و عزيزتر از قدرت و شهرت است.
وقتى انسان به بهشت مىارزد، چرا خود را به كمتر از آن بفروشد؟ مگرمفهوم «ان
الانسان لفى خسر...» جز اين است؟ چرا ذوب شدن و آب شدنو فرورفتن در كوير؟...
عيساى مسيحعليه السلام فرموده است:
«دنيا را پروردگار خود نگيريد، تا دنيا هم شما را بنده خود نسازد».
راستى... دنيا براى تو آفريده شده است، يا تو براى دنيا؟ يعنى كدام يكبايد خرج
ديگرى شود؟ تا «هدف» چه باشد!
اينكه «دنيا» خوب استيا بد، نكوهيده استيا پسنديده، بسته به ايناست كه دنيا
را چه بدانى و براى چه بخواهى!
اگر دنيا، وسيله رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح،سكويى براى
پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده كنى، بسيار همارزنده است.
اما اگر دنيا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجير دستتشود،بارى بر دوشت
گردد و تو را از حركت و رشد باز دارد، اينجاست كه دنيا،نكوهيده و زشت مىشود و
اسارت آور و برده ساز، كه بايد به هر قيمتى ازچنگش برهى و از كمندش آزاد گردى.
امير مؤمنانعليه السلام در نامهاى به سلمان فارسى، دنيا را چون مارى خوشخط و
خال مىداند، با زهرى كشنده، كه عاقلان از آن مىگريزند و كودكانبه سويش جذب
مىشوند. (3) .
امام صادقعليه السلام دنيا را همچون آب دريا مىداند كه تشنه، هر چه از
آنبيشتر بنوشد، تشنهتر مىشود تا آنكه هلاك گردد.
اگر اينگونه دنيا را بشناسى، دنيا را وسيله «خودسازى» خواهى ساخت،نه خود را
فداى «دنيا سازى»!
از قديم گفتهاند كه: دنيا عجوزهاى است كه عروس هزار داماد است،همه را ناكام
گذاشته و به كسى هم وفا نكرده است.
با اين حساب، دنيا پلى است كه بايد از آن گذشت، مقصد، آن سوىرودخانه است! در
سايه ناپايدار اين دنيا نبايد به «استراحت» پرداخت.
تو از دنيا عزيزتر و ارجمندترى. اگر قيمتخويش را بشناسى هرگز خودرا به دنيا
نخواهى فروخت. بهاى تو بسيار بيش از اين دنياست و اگر خود راجز به «بهشت» بفروشى،
باختهاى! اين كلام اولياء الهى است، نه توصيفقلمى نويسنده.
اگر دنيا را بفروشى تا «دين» به دست آورى، در هر دو سود بردهاى.
ولى اگر دين را براى دنيا بفروشى، در هر دو زيان كردهاى. دنيا كه برايتماندگار
نيست، آخرت را هم باختهاى، پس چه چيز دارى؟...
بارى... دنيا «مسافرخانه» است، نه اقامتگاه دائمى!
قطعىترين آينده
هيچ چيز به اندازه «مرگ»، براى آينده انسان، قطعى نيست!
شگفت اينكه از هيچ چيز هم به اندازه مرگ، «غافل» نيستيم.
دو موش سياه و سفيد، يعنى شب و روز، پيوسته در حال جويدنريسمانى هستند كه ما از
آن، در چاهى آويزان شدهايم كه به «گور» منتهىمىشود.
اين ريسمان، «عمر» ماست. و... شب و روز، پيوسته در حال كاستن وفرسودن آنند.
«جوانى»، بهارى زودگذر است. عمرها خيلى زود مىگذرد، به سرعتابرهاى آسمان!
درست است كه بايد به زندگى «اميدوار» باشيم و هر كس به «اميد»زنده است، ولى غفلت
از اين آينده حتمى و قطعى هم كار خردمنداننيست. وقتى مرگ فرا برسد، نه از پزشك
كارى ساخته است، نه دارو ودرمان و طلسم و جادو و جنبل كارساز است و نه مهلتى براى
تدارك وجبران.
«اى كه دستت مىرسد! كارى بكن.
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار!».
و اين «كار»، مىتواند خدمتبه مردم و ميهن باشد، يا تلاش روز ونيايش شب، يا
فعاليت عملى و آموزشى، يا روشنگرى اجتماعى، ياخودسازى اخلاقى، يا ذخيرهسازى «عمل
صالح» براى روز نياز.
به فرموده مولايمان علىعليه السلام:
«مجهز و آماده و گوش به زنگ باشيد! نداى كوچ، در دادهاند،
اين قدر به دنيا دل نبنديد و توشه آخرت برگيريد،
گردنههايى سخت و منازلى هولناك در پيش داريد،
مرگ در چند قدمى شماست، با چنگالى آماده!
وابستگىهاى دنيايى را قطع كنيد و رهتوشه تقوا برداريد». (4) .
مرگ، دريچه ورود به دنيايى بزرگتر و شكستن حصار تنگ و محدوددنياست. پس از آن، نه
فرصتبازگشتى است، نه مهلت عملى! آخرت وبهشت، خانهاى است كه با آن را دو دست
«ايمان» و «عمل» مىسازى ودر آن ساكن مىشوى.
هر كار و گام و تلاش تو، بخشى از «آينده»ات را مىسازد.
تو، يا معمار بهشتخويشتنى، يا هيزمكش دوزخ خويش.
مرگ، لحظه «مهر خوردن» به پرونده اعمال است... پس نبايد از آنغافل بود!
وقتى حادثه در كمين است، «غفلت» گناه بزرگى است. خطر و حادثه درچند قدمى است.
حادثهاى حتمى و ترديدناپذير! دير يا زود، بخواهيم يانخواهيم، بگريزيم يا بمانيم،
گريبان ما را خواهد گرفت.
مهم آن است كه غافلگير نشويم و آمادگى برخورد و رويارويى با آن راداشته باشيم.
بناستبىخبر و ناگهانى ما را به مسافرت دور و دراز و برگشتناپذيرببرند. در اين
سفر، عبور از گذرگاههاى خطرناك و گردنههاى سخت وپاسگاههاى تفتيش و بازرسى در پيش
است. هيچ ايستگاه و مهمانسرا وبازار و قهوهخانه و پارك و چشمهاى هم در سر راه
نيست. هر كس بايدآذوقه و رهتوشه و وسايل سفر و استراحتخود را با خود بردارد.
آيا آماده سفريد؟!
از سختىهاى اين راه طولانى و دشوار، كسى خبر داده است كه آنسوى «ديوار مرگ»
را هم مىديد و از دوره برزخ و قيامتخبر داشت، يعنىحضرت علىعليه السلام كه
مىفرمود: اگر پردهها كنار رود، بر يقين من چيزىافزوده نخواهد شد. همين امام
بزرگ، هر شب پس از نماز عشا، در كوفه وميان مردم چنين ندا سر مىداد تا همه مسجديان
بشنوند:
«اى مردم!... آماده و مجهز باشيد! نداى كوچ سردادهاند. اين همه به دنياچسبيدن
براى چيست؟ با بهترين رهتوشهها آماده كوچ باشيد. راهتانبه سوى معاد و گذرتان بر
«صراط» است. هراسى بزرگ و منزلگاههايىمخوف بر سر راه است كه حتما بايد از آنها
بگذريد...» (5) .
امام علىعليه السلام فرمان «آماده باش» داده است. كجايند سربازان و پيروانآن
امام؟
از پيامبر خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: هوشمندترين و زيركترين مؤمنانكيست؟
فرمود:
«آن كه بيشتر به ياد مرگ باشد و براى آن آمادهتر باشد». (6) .
آنچه ما را از «مرگ» مىترساند، خرابى خانه آخرت است. آنچه سببچنگزدن و
چسبيدن به اين «دنيا»ست، احساس «تهيدستى» در «روزمحاسبه» است.
وقتى راوى، از امام سؤال مىكند كه «چرا از مرگ مىترسم؟» حضرتپاسخ مىدهد:
«چون براى آن دنيا چيزى نفرستادهاى و خانه آخرت خالى است و هيچكس دوست ندارد
از خانه آباد، به ويرانه كوچ كند!».
وقتى آخرت، بازتاب اعمال دنياست و مردم در قيامت، محصول زراعتدنيا را «برداشت»
مىكنند، ترس كسانى كه در «فصل كشت»، چيزى براىآن روز نكاشته و بذرى
نيفشاندهاند، طبيعى است!
عدهاى مشتاق هجرت از اين خاكدان به سراى جاويدند.
عدهاى را هم كشان كشان و به زور، مىبرند.
انبيا آمدهاند تا شوق رفتن و جذبه كوچ به آن خانه و منزل را در دلهاپديد
آورند، رفتنى عاشقانه و اميدوار، نه ترسان و به زور!
اگر «آن جهانى» باشى و براى «آن جهان» كار كرده باشى و بدانى كه«نعيم مقيم»
و «خلد برين» چشم به راه توست، بىصبرانه در انتظار آن«لحظه موعود» خواهى بود،
آنگونه كه علىعليه السلام مشتاق رفتن بود وحسينعليه السلام هر چه به آن لحظه
نزديكتر مىشد، چهرهاش شادابتر وبرافروختهتر مىشد.
شهيدان، با روحيه «شهادتطلبى» به اين مرحله مىرسند كه احساسمىكنند «جامه
تن» بر «اندام روح» آنان تنگ است و «ماندن» را زير آوارماديات ماندن مىشمارند،
از اين رو شوق پرواز دارند.
«جان عزم رحيل كرد، گفتم كه مرو! گفتا: چه كنم؟ خانه فرو مىريزد!».
و... خدا نكند كه زير آوار جاذبههاى ناپايدار دنيا «مدفون» شويم.
از تنگناى دنيا، تا وسعت آخرت
خواستها و آرزوهاى كوچك، در برابر «آرمانهاى بزرگ»، رنگمىبازد و حقير جلوه
مىكند.
مثل يك بركه آب، كه در برابر اقيانوس، چيزى به شمار نمىآيد،
يا يك باغچه كوچك، كه در مقابل جنگلى بزرگ، بسيار ناچيز است.
انسانها هم از نظر روح و فكر و ايده و آرمان چنيناند.
اگر بخواهيم مشكلات كوچك، ما را از پاى در نياورد و ارادههايمان راسست نكند،
راهى جز طرح «آرمانهاى بزرگ» نيست. اگر افكار بلند را بهجوانانمان القا كنيم، به
اين زودى اسير انديشهها و هوسهاى حقيرنمىشوند.
گرايش به ارزشها هم نسبى است. هر چه ارزشهاى متعالىتر، طرح والقا شود، آنچه
بىارزش يا كم ارزش است، در نظرها حقير مىآيد. كسى كهفقط پيش پاى خود را بنگرد،
از «آيندهنگرى» و «آفاق ابدى» محروممىشود. كسى هم كه تنها به «لذت امروز»
بينديشد، هرگز براى رسيدن بهلذت و نعمت ابدى تلاش نمىكند.
اينكه نهايت ديد بعضىها «دنيا»ست و در مقابل، بعضىها هم بهچشمانداز وسيع و
بىنهايتى همچون «آخرت» چشم مىدوزند و دنيا باهمه فريباييها و جاذبههايش
نمىتواند براى آنان دام و بند شود، ريشه درهمين نگرش دارد. تا انسان چه عينكى به
چشم خود زده باشد،نزديكبين يا دوربين! (7) .
پيامبران مبعوث شدهاند تا اين «وسعت ديد» را به انسانها ببخشند وبه تعبير
ديگر: آمدهاند تا مردم را از «تنگناى دنيا» به «وسعت آخرت»بكشانند و به چشمهاى
نزديكبين، ديد و بينشى عطا كنند كه افقهاىدورتر را، پس از مرگ را، آخرت را، بهشت
و دوزخ را هم بتواند ببيند.
براى آنكه حقير و اسير نشويم، بايد «آرمان بزرگ» و «همت والا»داشته باشيم.
انديشيدن به «سود» و محاسبه «منافع»، نشانه خردمندى است، امااگر سود كم با سود
زياد رقابت كند و منافع محدود و گذرا با منافع نامحدود وبىپايان در تعارض قرار
گيرد، خردمندى در اينجاست كه خود را نشانمىدهد.
آنكه «منفعت فعلى و اندك» را بر «منافع بىشمار در آينده» ترجيحدهد، خردمند
نيست. و آنكه «لذت و راحت ابدى» را بر «لذتگذرانكنونى» برترى دهد، عاقلتر است.
كار دنيا و آخرت نيز از همين مقوله است. داشتن يك زندگى ارزشى وتقوايى، هر چند
سخت و محدود كننده است و اغلب با تمايلات نفسانى ماناسازگار است، ولى اگر اين شيوه،
كه با «مهار نفس» و كنترل تمنيات وتمايلات همراه است، «اجر بىپايان» و «نعمت
ابدى» و «رضاى الهى» رادر پى داشته باشد، مىارزد و معاملهاى پرسود است.
از آن طرف، اگر كامجويىهاى حرام، بهرهمندىهاى ناروا، درآمدهاىنامشروع، زندگى
گناه آلود و پرداختن به عيش و لذت نفسانى، حتى درهمه عمر - كه بالاخره محدود است و
«خط پايان» دارد - رنج ابدى و عذابجاودانگى آخرت را در پى داشته باشد، آيا
مىارزد؟
«عاقل آن است كه انديشه كند پايان را».
از اين جهات، «دنيا» و «آخرت» اصلا قابل مقايسه نيستند. كودكانهاست اگر انسان
براى «خوشى موقت دنيا»، «عذاب ابدى آخرت» را براىخود فراهم كند.
ولى... همه كودك راهيم و كودكانه كار مىكنيم، اگر به سرانجام گناهنينديشيم و
به خاطر خواسته «خود»، «خدا» را از خويش ناراضى كنيم.
«رضايتحق»، برترين گوهرى است كه مىتوان به دست آورد.
گاهى براى كسب «رضاى او» بايد به نفس خويش «نه» بگوييم و اينيك مبارزه دشوار
است، «جهاد اكبر» است.
ولى به خاطر آثار و پيامدهايش مىارزد،
آرى، رسيدن به «رضاى الهى»!...
تبديل «دنيا» به «آخرت»
آخرت، ميوه درختى است كه در دنيا مىكارى.
تلخى دوزخ، يا شيرينى بهشت، هر دو رهاورد «نيت» و «كار» تو در اينجهان است.
دوستان آخرتت هم در همين دنيا برگزيده مىشوند.
اينجا با هر كس و هر گروه كه پرواز كرده باشى، آنجا هم با همانهامحشور مىشوى.
پس «دوست گزينى» در دنيا، ثمره آن دنيايى هم دارد.آخرتت را هم در همين دنيا و با
همين دنيا بايد بسازى. مهندس و كارگرشخودت هستى. فكر، اراده، تصميم، عمل و...
ابزار دنيوى تو براى ساختن«آتيه»اى است كه تو سازنده آنى!
نسبت اين جهان به سراى جاودان آخرت، همچون رحم مادر نسبتبهعرصه پهناور گيتى
است.
اينجا، دوره «مقدماتى» را طى مىكنيم، تا به آن مرحله «نهايى» راهپيدا كنيم.
تو اگر بخواهى، مىتوانى حتى «دنيا» را تبديل به «آخرت» كنى و«ماديات» را به
«معنويات» مبدل سازى. فقط بايد «جهت» و «نيت»درستباشد. به فرموده مراد و
پيرمان، حضرت امامقدس سره:
«اگر انسان ساخته شود، همه چيز به صورت «معنويت» در مىآيد...».
اين، براى كسانى فراهم است كه به «لقاءالله» اميد و ايمان و باور داشتهباشند و
دنيا را ابزار ساختن آخرت سازند. و الا... آن كس كه با قيچىمادهگرايى و
دنياانديشى، ارتباط دنيا و آخرت را قطع مىكند و نسبتبهمعاد و ابديت آن جهان و
«جنت و نار» و «بهشت و دوزخ» بىاعتقاد وبىاعتناست، در كپسول سياه و عفن «دنيا»
مىماند و مىگندد.
اقبال لاهورى مىگويد:
«مذهب زنده دلان، خواب پريشانى نيست، از همين خاك، جهان دگرى ساختن است!».
بايد محدوده دنيا را به نامحدودى آخرت، پيوند زد و از اين ظلمتكده،نقبى به «روز»
زد، تا زندگى سرشار از فوز و فلاح گردد.
براى ربط دنيا و آخرت، در پى كدام «حلقه» بايد بود و به كدام «رشته»بايد چنگ
زد؟...
خانه آخرت در همين دنيا ساخته مىشود. معمار آن نيز خودمانيم ومصالح آن نيز
عملهاى ماست.
«طاعت» و «عصيان»، سرنوشت ما را در آخرت رقم مىزند و جايگاه مارا در بهشتيا
دوزخ تعيين مىكند.
گاهى از عوامل «پيدا»، بيشتر از عوامل «پنهان» حساب مىبريم. وهمين، مايه
بسيارى از خطاها و لغزشها مىشود.
اگر در محفلى كه گرم صحبتى، ضبط صوتى جلوى تو بگذارند تاحرفهايت را ضبط كنند، يا
دوربين عكاسى و فيلمبردارى را مشاهده كنىكه از چهره و رفتارت عكس و فيلم مىگيرد،
فورى سخن خود را، يا قيافه وحركاتت را كنترل و جمع و جور مىكنى، چرا كه از ضبط شدن
حرفى ناروا ياحالتى ناشايست، بيمناكى.
اين، همان حساب بردن از حسابگر ظاهر و چشم آشكار است.
اما چشم بصير و بيناى آنكه خلوتها را هم مىبيند، و گوش شنواى آنخداى سميعى كه
«نجوا»ها را هم مىشنود و علم بىانتهاى آفريدگارى كهحتى از «سر درون» و «نيت
قلبى» هم خبر دارد و «نامه نانوشته» را هممىخواند، چه مىشود و چرا به محاسبه
نمىآيد؟
عقيده به «مبدا» و «معاد» و باورداشتن خداى «سميع و بصير»، كهسرلوحه دعوت همه
انبياست، مهمترين نقش تربيتى و سازندگى را دارد.خانه دنيا كه در آن به طور موقت،
عمر مىگذرانيم، نه بىصاحب است، نهبىحساب و كتاب، و نه بىناظر و مراقب!
خداوند، صاحبخانه است، ما نيز، مسافرى كه رو به «آخرت» نهادهايم.
شايد در قيامت، سختترين حالت، لحظهاى باشد كه «نامه عمل» وپرونده كارى را به
دست انسان بدهند و ببيند كه سراسر سياه، گناه، خطا،هوس، عصيان، خودكامگى، غفلت،
ستم، تضييع حقوق ديگران، قصور درانجام تكليف، دروغ و بهتان است.
مگر مىتوان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقدبود، و باز هم
غافل و بىخيال، زندگى را «بازيچه» پنداشت و با «سرنوشتابدى» خود بازى كرد؟!
اين ترس و وحشت، براى گرفتارانى است كه پايشان در «باتلاقفساد» فرومانده و دامن
جان و روحشان به گل و لاى معصيت آلوده است.
وگرنه... «آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟».
خوشا آنان كه آخرتشان بهتر از دنيايشان است،
و... باطنشان بهتر از ظاهرشان و عملشان بهتر از حرفشان!
(پايان)
پىنوشتها:
1) دعاى 20 صحيفه سجاديه: «عمرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك، فاذا كانعمرى
مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك...».
2) من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم.
3) مثل الدنيا مثل الحية، لين مسها، قاتل سمها (نهجالبلاغه، صبحى صالح،نامه
68).
4) تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل... (نهجالبلاغه، فيض الاسلام،خطبه
195).
5) بحارالانوار، ج 68 ، ص 263.
6) همان، ص 267.
7) فرموده امام علىعليه السلام چنين است: «انما الدنيا منتهى بصر الاعمى،
لايبصر مماوراءها شيئا و البصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار وراءها...»
(نهجالبلاغه،صبحى صالح، خطبه 133).