گامى در مسير

جواد محدثى

- ۶ -


5- منزل واپسين

در كنار عقيده به «مبدا»، باورداشت «معاد»، عمده‏ترين عامل‏سازنده است. در اين بخش، نگاه‏شفاف و روشن‏ترى داريم به ادامه‏«مسير حيات‏» و واپسين منزل‏هستى، كه مرحله برداشت از كشت‏و كار دنيوى است. همين باور است‏كه زندگى‏ها را معنى مى‏دهد وحيات را هدفدار مى‏سازد و ازپوچى مى رهاند.

كاميابى عمر

كوتاهى يا بلندى عمر، هيچ يك به تنهايى نشان «ناكامى‏» يا«كاميابى‏» نيست.

عمر انسان، يعنى مجموعه‏اى از نيروها، عملها، امكانات، نيت‏ها وخصلتها كه در برهه‏اى از زمان، از انسان سر مى‏زند، عمر يعنى «فرصت‏عمل‏»، «ميدان تلاش‏»، «امكانات وجودى‏».

عمر هر كس، سير و حركتى است‏به سوى مقصد و هدفى در زندگى.

اينكه قطار عمر، با چه سرعتى حركت كند و چه مدت در راه باشد، مهم‏نيست. مهمتر از اصل حركت، جهت و سمت و سوى حركت است.

گرچه «عمر طولانى‏»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهايت آن به‏سقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟

اگر عملكرد عمر، هيزم بيشترى براى دوزخ ابدى فراهم كند، چه؟

اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بيشتر شود، چه؟ آيا اينجا هم «طول‏عمر» مطلوب است؟

در ديد فرزانگان، عمرى كه به سراشيبى جهنم مى‏رود، هر چه كوتاهترباشد، بهتر است، چون وزر و بال و گناه كمترى به بار مى‏آورد.

حضرت زين العابدين‏عليه السلام در دعاى «مكارم الاخلاق‏» چنين نيايش‏مى‏كند:

«خدايا!... اگر عمرم در مسير طاعت تو صرف مى‏شود، عمرم را طولانى‏بگردان، و اگر عمرم چراگاه شيطان است، پيش از آنكه بر من خشم‏بگيرى، جانم را بگير.» (1) .

اين هم نوعى آينده‏نگرى و مال‏انديشى است.

نيرويى كه در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى،

خرد، هوش و استعدادى كه در درونت نهفته است،

عاطفه، محبت و دوست داشتنى كه بعد لطيف روح تو را مى‏سازد، همه‏و همه «امانت‏» است.

با اين وديعه‏هاى الهى چه بايد كرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امين‏» بشناسد و لايق استمرار اين امانت‏دارى بداند؟

«تندرستى‏» هم نعمتى است، كه تا گذرت به بيمارستان نيفتد وبسترى نشوى، قدرش را نمى‏دانى.

«فراغت‏» هم موهبت ديگرى است كه اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمايه بودن آن را نمى‏دانند.

«زندگى‏» هم يك نعمت است، نعمت‏حيات!

آنان كه در يك حادثه، يا به صورت طبيعى جان مى‏بازند،

آنان كه از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از كار افتادگى مى‏رسند،

آنان كه هر چه مى‏دوند نمى‏رسند و هر چه مى‏كوشند، آرامش و آسايش‏نمى‏يابند،

همه يك «فرصت‏» را از دست مى‏دهند.

چرا تا اين فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مى‏رود،قدرش معلوم مى‏شود؟

اين نيز يكى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفت‏دنيا و عمر و زندگى را انسان‏هاى معدودى مى توانند بگشايند.

ولى... هدف وحى و بعثت و اديان، آن بوده كه همه در سايه نورانيت‏ايمان، موفق به گشودن اين راز و كشف اين معما شوند.

اين كه كودكان به سرعت جوان مى‏شوند و جوانان به سرعت، اين بهاررا خزان زده مى‏بينند و به فصل ميان سالى و سپس پيرى مى‏رسند، از آن‏«آسان‏هاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان نما»!

جوانى يك جاده بى‏انتها نيست!

پلى است‏براى عبور، كه هيچ كس را درنگ در آن نيست.

اما چه كسانى همين مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درك مى‏كنند؟

«غفلت از گذران عمر»، دليل همين نشناختن راز و ناگشوده بودن اين‏معماست. عمرمان اگر همچون يك مسابقه باشد، فرصت‏ها پاسى است‏كه به ما مى‏دهند، به شرط آنكه آن را خراب نكنيم.

بگذشت زمان، دست‏به كارى نزدى برگردن لحظه‏ها مهارى نزدى

صد توپ زدى تمام را كردى «اوت‏» صد «پاس‏» گرفته، «آبشار»ى نزدى

ما همه از سرمايه‏داران بزرگيم و سرمايه ما نيز، همين «عمر» است.

بيشترين خسران و زيان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آن‏است. يك لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مى‏دهد، بيهوده از كف‏مى‏رود و چه حسرت‏ها كه در آينده بر آن مى‏خوريم.

خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟

آيا تشبيه‏كنندگان وقت و فرصت‏به «طلا»، جفا نكرده‏اند؟ عمر كجا وطلا كجا؟ اگر قدر اين كيميا را بدانيم، برتر از طلاست و اگر قدر نشناسيم،بى‏ارزش‏تر از سنگ و كلوخ مى‏شود.

آب رفته، اگر به جوى برگردد و تير رها شده اگر به كمان برگردد، سخن‏گفته شده نيز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمى‏گردد.

ولى... نه عمر به ما باز مى‏گردد، نه آب رفته به جوى، نه تير رها شده به‏كمان و نه سخن به دهان!

چه گريزانند و فرارى، اين فرصت‏هاى چموش و ناآرام، مگر آنكه‏رامشان كنى و تحت اختيار بگيرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست وزبان، نيازمند كنترل است، وقت و فرصت، بيشتر!

ما همه رفتنى هستيم و دنيا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.

بايد جامه عاريت‏حيات را بر زمين نهاده، از اين «اقامتگاه موقت‏»بساط را جمع كرده، به مرحله «آخرت‏» قدم گذاريم. آيا براى آن لحظه‏وداع، فكرى كرده‏ايم؟

ديروز، كودكى بوديم، به بازيچه مشغول.

و اگر امروز، جوانى باشيم غافل، فرداى پيرى و شكستگى و ضعف وبى‏حوصلگى چه خواهيم بود؟!

نه مى‏توان چرخش نوار عمر را متوقف كرد، نه زمان را مى‏توان ازحركت‏باز داشت. فرزانه خردمند، كسى است كه با حركت و گذشت زمان وچرخش سريع نوار عمر، بيشترين بهره‏ها را ببرد.

تا مى‏توان بر زمان چيره شد، چرا مغلوب زمان شويم؟

درد بشريت امروز، بى‏خيالى نسبت‏به آينده ابدى خويش است، يعنى‏«نقد انديشى‏» و «آخرت فراموشى‏».

از گذشت زمان، از فرار فرصت‏ها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازديروز شدن امروز، از پارسال گشتن امسال، بايد «عبرت‏» گرفت.

بايد از ظاهر دنيا با ديده بصيرت به حقيقت جهان نگريست، تا«آينده‏» ما به حسرت «گذشته‏» صرف نشود، و «امروز» ما به اميد «فردا»...

عبور از پل «دنيا»

دنيا، «ريل‏» بلند و قديمى است كه قطار «زمان‏» از آن مى‏گذرد.

ما هم «مسافر»يم، از روستاى دنيا، به شهر آخرت!

شگفتا كه از ياد مى‏بريم مسافر بودن خويش را و مبدا و مقصد را ومسير و توشه راه را، كه ناگهان قطار مى‏ايستد و ما را در اولين ايستگاه‏آخرت پياده مى‏كند.

حسرت از آن كسانى است كه بى‏توشه به اين سفر آمده‏اند و كوپه قطاررا كه «مقر موقت‏» است، «منزلگاه دائمى‏» مى‏پندارند.

راستى... مگر دنيا جز اين است؟

پلى است كه بايد از آن گذشت.

مسافرخانه‏اى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى ديگر است. (2) .

انسان، اين نى بريده از نيستان، روزگار وصل خويش را بايد در «جنات‏عدن‏»، در «بهشت رضوان‏»، در «جوار حق‏» جستجو كند، نه در اين‏خاكدان تيره.

اگر دنيا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مى‏آيد.

دنيا يك «امكان‏» و «فرصت‏» و يك «زمينه‏» است كه در اختيار مردم‏گذاشته شده، تا براى «انسان‏» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براى‏عبوديت از آن استفاده شود.

آيا ايوان مدائن، آيينه عبرت نيست؟

آيا قصرهاى قيصرها و كاخ‏هاى خسروها و خاقان‏ها و كسرى‏ها، سندبردگى دنيا نيست؟

البته كه مردم فرزند دنيايند و فرزند را نبايد بر محبت مادر، ملامت كرد!ولى... هنر در رهاشدن از جاذبه اين محبت و قرار گرفتن در مدار محبت‏قوى‏تر است.

«تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك،

تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم.

تو تاج ديدى و من تخت رفته بر تاراج،

تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم.

تو سكه ديدى و من در رواج سكه، سكوت،

تو حلقه، من به نگين نام بى‏نشان ديدم.

تو آزمندى فرعون و من نياز حكيم...»

بالاخره اينكه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنيا، در شان انسان‏نيست، انسانى كه برتر از زر و سيم و عزيزتر از قدرت و شهرت است.

وقتى انسان به بهشت مى‏ارزد، چرا خود را به كمتر از آن بفروشد؟ مگرمفهوم «ان الانسان لفى خسر...» جز اين است؟ چرا ذوب شدن و آب شدن‏و فرورفتن در كوير؟...

عيساى مسيح‏عليه السلام فرموده است:

«دنيا را پروردگار خود نگيريد، تا دنيا هم شما را بنده خود نسازد».

راستى... دنيا براى تو آفريده شده است، يا تو براى دنيا؟ يعنى كدام يك‏بايد خرج ديگرى شود؟ تا «هدف‏» چه باشد!

اينكه «دنيا» خوب است‏يا بد، نكوهيده است‏يا پسنديده، بسته به اين‏است كه دنيا را چه بدانى و براى چه بخواهى!

اگر دنيا، وسيله رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح،سكويى براى پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده كنى، بسيار هم‏ارزنده است.

اما اگر دنيا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجير دستت‏شود،بارى بر دوشت گردد و تو را از حركت و رشد باز دارد، اينجاست كه دنيا،نكوهيده و زشت مى‏شود و اسارت آور و برده ساز، كه بايد به هر قيمتى ازچنگش برهى و از كمندش آزاد گردى.

امير مؤمنان‏عليه السلام در نامه‏اى به سلمان فارسى، دنيا را چون مارى خوش‏خط و خال مى‏داند، با زهرى كشنده، كه عاقلان از آن مى‏گريزند و كودكان‏به سويش جذب مى‏شوند. (3) .

امام صادق‏عليه السلام دنيا را همچون آب دريا مى‏داند كه تشنه، هر چه از آن‏بيشتر بنوشد، تشنه‏تر مى‏شود تا آنكه هلاك گردد.

اگر اين‏گونه دنيا را بشناسى، دنيا را وسيله «خودسازى‏» خواهى ساخت،نه خود را فداى «دنيا سازى‏»!

از قديم گفته‏اند كه: دنيا عجوزه‏اى است كه عروس هزار داماد است،همه را ناكام گذاشته و به كسى هم وفا نكرده است.

با اين حساب، دنيا پلى است كه بايد از آن گذشت، مقصد، آن سوى‏رودخانه است! در سايه ناپايدار اين دنيا نبايد به «استراحت‏» پرداخت.

تو از دنيا عزيزتر و ارجمندترى. اگر قيمت‏خويش را بشناسى هرگز خودرا به دنيا نخواهى فروخت. بهاى تو بسيار بيش از اين دنياست و اگر خود راجز به «بهشت‏» بفروشى، باخته‏اى! اين كلام اولياء الهى است، نه توصيف‏قلمى نويسنده.

اگر دنيا را بفروشى تا «دين‏» به دست آورى، در هر دو سود برده‏اى.

ولى اگر دين را براى دنيا بفروشى، در هر دو زيان كرده‏اى. دنيا كه برايت‏ماندگار نيست، آخرت را هم باخته‏اى، پس چه چيز دارى؟...

بارى... دنيا «مسافرخانه‏» است، نه اقامتگاه دائمى!

قطعى‏ترين آينده

هيچ چيز به اندازه «مرگ‏»، براى آينده انسان، قطعى نيست!

شگفت اينكه از هيچ چيز هم به اندازه مرگ، «غافل‏» نيستيم.

دو موش سياه و سفيد، يعنى شب و روز، پيوسته در حال جويدن‏ريسمانى هستند كه ما از آن، در چاهى آويزان شده‏ايم كه به «گور» منتهى‏مى‏شود.

اين ريسمان، «عمر» ماست. و... شب و روز، پيوسته در حال كاستن وفرسودن آنند.

«جوانى‏»، بهارى زودگذر است. عمرها خيلى زود مى‏گذرد، به سرعت‏ابرهاى آسمان!

درست است كه بايد به زندگى «اميدوار» باشيم و هر كس به «اميد»زنده است، ولى غفلت از اين آينده حتمى و قطعى هم كار خردمندان‏نيست. وقتى مرگ فرا برسد، نه از پزشك كارى ساخته است، نه دارو ودرمان و طلسم و جادو و جنبل كارساز است و نه مهلتى براى تدارك وجبران.

«اى كه دستت مى‏رسد! كارى بكن.

پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار!».

و اين «كار»، مى‏تواند خدمت‏به مردم و ميهن باشد، يا تلاش روز ونيايش شب، يا فعاليت عملى و آموزشى، يا روشنگرى اجتماعى، ياخودسازى اخلاقى، يا ذخيره‏سازى «عمل صالح‏» براى روز نياز.

به فرموده مولايمان على‏عليه السلام:

«مجهز و آماده و گوش به زنگ باشيد! نداى كوچ، در داده‏اند،

اين قدر به دنيا دل نبنديد و توشه آخرت برگيريد،

گردنه‏هايى سخت و منازلى هولناك در پيش داريد،

مرگ در چند قدمى شماست، با چنگالى آماده!

وابستگى‏هاى دنيايى را قطع كنيد و ره‏توشه تقوا برداريد». (4) .

مرگ، دريچه ورود به دنيايى بزرگتر و شكستن حصار تنگ و محدوددنياست. پس از آن، نه فرصت‏بازگشتى است، نه مهلت عملى! آخرت وبهشت، خانه‏اى است كه با آن را دو دست «ايمان‏» و «عمل‏» مى‏سازى ودر آن ساكن مى‏شوى.

هر كار و گام و تلاش تو، بخشى از «آينده‏»ات را مى‏سازد.

تو، يا معمار بهشت‏خويشتنى، يا هيزم‏كش دوزخ خويش.

مرگ، لحظه «مهر خوردن‏» به پرونده اعمال است... پس نبايد از آن‏غافل بود!

وقتى حادثه در كمين است، «غفلت‏» گناه بزرگى است. خطر و حادثه درچند قدمى است. حادثه‏اى حتمى و ترديدناپذير! دير يا زود، بخواهيم يانخواهيم، بگريزيم يا بمانيم، گريبان ما را خواهد گرفت.

مهم آن است كه غافلگير نشويم و آمادگى برخورد و رويارويى با آن راداشته باشيم.

بناست‏بى‏خبر و ناگهانى ما را به مسافرت دور و دراز و برگشت‏ناپذيرببرند. در اين سفر، عبور از گذرگاههاى خطرناك و گردنه‏هاى سخت وپاسگاههاى تفتيش و بازرسى در پيش است. هيچ ايستگاه و مهمانسرا وبازار و قهوه‏خانه و پارك و چشمه‏اى هم در سر راه نيست. هر كس بايدآذوقه و ره‏توشه و وسايل سفر و استراحت‏خود را با خود بردارد.

آيا آماده سفريد؟!

از سختى‏هاى اين راه طولانى و دشوار، كسى خبر داده است كه آن‏سوى «ديوار مرگ‏» را هم مى‏ديد و از دوره برزخ و قيامت‏خبر داشت، يعنى‏حضرت على‏عليه السلام كه مى‏فرمود: اگر پرده‏ها كنار رود، بر يقين من چيزى‏افزوده نخواهد شد. همين امام بزرگ، هر شب پس از نماز عشا، در كوفه وميان مردم چنين ندا سر مى‏داد تا همه مسجديان بشنوند:

«اى مردم!... آماده و مجهز باشيد! نداى كوچ سرداده‏اند. اين همه به دنياچسبيدن براى چيست؟ با بهترين ره‏توشه‏ها آماده كوچ باشيد. راهتان‏به سوى معاد و گذرتان بر «صراط‏» است. هراسى بزرگ و منزلگاههايى‏مخوف بر سر راه است كه حتما بايد از آنها بگذريد...» (5) .

امام على‏عليه السلام فرمان «آماده باش‏» داده است. كجايند سربازان و پيروان‏آن امام؟

از پيامبر خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: هوشمندترين و زيرك‏ترين مؤمنان‏كيست؟ فرمود:

«آن كه بيشتر به ياد مرگ باشد و براى آن آماده‏تر باشد». (6) .

آنچه ما را از «مرگ‏» مى‏ترساند، خرابى خانه آخرت است. آنچه سبب‏چنگ‏زدن و چسبيدن به اين «دنيا»ست، احساس «تهيدستى‏» در «روزمحاسبه‏» است.

وقتى راوى، از امام سؤال مى‏كند كه «چرا از مرگ مى‏ترسم؟» حضرت‏پاسخ مى‏دهد:

«چون براى آن دنيا چيزى نفرستاده‏اى و خانه آخرت خالى است و هيچ‏كس دوست ندارد از خانه آباد، به ويرانه كوچ كند!».

وقتى آخرت، بازتاب اعمال دنياست و مردم در قيامت، محصول زراعت‏دنيا را «برداشت‏» مى‏كنند، ترس كسانى كه در «فصل كشت‏»، چيزى براى‏آن روز نكاشته و بذرى نيفشانده‏اند، طبيعى است!

عده‏اى مشتاق هجرت از اين خاكدان به سراى جاويدند.

عده‏اى را هم كشان كشان و به زور، مى‏برند.

انبيا آمده‏اند تا شوق رفتن و جذبه كوچ به آن خانه و منزل را در دل‏هاپديد آورند، رفتنى عاشقانه و اميدوار، نه ترسان و به زور!

اگر «آن جهانى‏» باشى و براى «آن جهان‏» كار كرده باشى و بدانى كه‏«نعيم مقيم‏» و «خلد برين‏» چشم به راه توست، بى‏صبرانه در انتظار آن‏«لحظه موعود» خواهى بود، آنگونه كه على‏عليه السلام مشتاق رفتن بود وحسين‏عليه السلام هر چه به آن لحظه نزديك‏تر مى‏شد، چهره‏اش شاداب‏تر وبرافروخته‏تر مى‏شد.

شهيدان، با روحيه «شهادت‏طلبى‏» به اين مرحله مى‏رسند كه احساس‏مى‏كنند «جامه تن‏» بر «اندام روح‏» آنان تنگ است و «ماندن‏» را زير آوارماديات ماندن مى‏شمارند، از اين رو شوق پرواز دارند.

«جان عزم رحيل كرد، گفتم كه مرو! گفتا: چه كنم؟ خانه فرو مى‏ريزد!».

و... خدا نكند كه زير آوار جاذبه‏هاى ناپايدار دنيا «مدفون‏» شويم.

از تنگناى دنيا، تا وسعت آخرت

خواست‏ها و آرزوهاى كوچك، در برابر «آرمان‏هاى بزرگ‏»، رنگ‏مى‏بازد و حقير جلوه مى‏كند.

مثل يك بركه آب، كه در برابر اقيانوس، چيزى به شمار نمى‏آيد،

يا يك باغچه كوچك، كه در مقابل جنگلى بزرگ، بسيار ناچيز است.

انسان‏ها هم از نظر روح و فكر و ايده و آرمان چنين‏اند.

اگر بخواهيم مشكلات كوچك، ما را از پاى در نياورد و اراده‏هايمان راسست نكند، راهى جز طرح «آرمان‏هاى بزرگ‏» نيست. اگر افكار بلند را به‏جوانانمان القا كنيم، به اين زودى اسير انديشه‏ها و هوس‏هاى حقيرنمى‏شوند.

گرايش به ارزش‏ها هم نسبى است. هر چه ارزشهاى متعالى‏تر، طرح والقا شود، آنچه بى‏ارزش يا كم ارزش است، در نظرها حقير مى‏آيد. كسى كه‏فقط پيش پاى خود را بنگرد، از «آينده‏نگرى‏» و «آفاق ابدى‏» محروم‏مى‏شود. كسى هم كه تنها به «لذت امروز» بينديشد، هرگز براى رسيدن به‏لذت و نعمت ابدى تلاش نمى‏كند.

اينكه نهايت ديد بعضى‏ها «دنيا»ست و در مقابل، بعضى‏ها هم به‏چشم‏انداز وسيع و بى‏نهايتى همچون «آخرت‏» چشم مى‏دوزند و دنيا باهمه فريباييها و جاذبه‏هايش نمى‏تواند براى آنان دام و بند شود، ريشه درهمين نگرش دارد. تا انسان چه عينكى به چشم خود زده باشد،نزديك‏بين يا دوربين! (7) .

پيامبران مبعوث شده‏اند تا اين «وسعت ديد» را به انسان‏ها ببخشند وبه تعبير ديگر: آمده‏اند تا مردم را از «تنگناى دنيا» به «وسعت آخرت‏»بكشانند و به چشم‏هاى نزديك‏بين، ديد و بينشى عطا كنند كه افقهاى‏دورتر را، پس از مرگ را، آخرت را، بهشت و دوزخ را هم بتواند ببيند.

براى آنكه حقير و اسير نشويم، بايد «آرمان بزرگ‏» و «همت والا»داشته باشيم.

انديشيدن به «سود» و محاسبه «منافع‏»، نشانه خردمندى است، امااگر سود كم با سود زياد رقابت كند و منافع محدود و گذرا با منافع نامحدود وبى‏پايان در تعارض قرار گيرد، خردمندى در اينجاست كه خود را نشان‏مى‏دهد.

آنكه «منفعت فعلى و اندك‏» را بر «منافع بى‏شمار در آينده‏» ترجيح‏دهد، خردمند نيست. و آنكه «لذت و راحت ابدى‏» را بر «لذت‏گذران‏كنونى‏» برترى دهد، عاقل‏تر است.

كار دنيا و آخرت نيز از همين مقوله است. داشتن يك زندگى ارزشى وتقوايى، هر چند سخت و محدود كننده است و اغلب با تمايلات نفسانى ماناسازگار است، ولى اگر اين شيوه، كه با «مهار نفس‏» و كنترل تمنيات وتمايلات همراه است، «اجر بى‏پايان‏» و «نعمت ابدى‏» و «رضاى الهى‏» رادر پى داشته باشد، مى‏ارزد و معامله‏اى پرسود است.

از آن طرف، اگر كامجويى‏هاى حرام، بهره‏مندى‏هاى ناروا، درآمدهاى‏نامشروع، زندگى گناه آلود و پرداختن به عيش و لذت نفسانى، حتى درهمه عمر - كه بالاخره محدود است و «خط پايان‏» دارد - رنج ابدى و عذاب‏جاودانگى آخرت را در پى داشته باشد، آيا مى‏ارزد؟

«عاقل آن است كه انديشه كند پايان را».

از اين جهات، «دنيا» و «آخرت‏» اصلا قابل مقايسه نيستند. كودكانه‏است اگر انسان براى «خوشى موقت دنيا»، «عذاب ابدى آخرت‏» را براى‏خود فراهم كند.

ولى... همه كودك راهيم و كودكانه كار مى‏كنيم، اگر به سرانجام گناه‏نينديشيم و به خاطر خواسته «خود»، «خدا» را از خويش ناراضى كنيم.

«رضايت‏حق‏»، برترين گوهرى است كه مى‏توان به دست آورد.

گاهى براى كسب «رضاى او» بايد به نفس خويش «نه‏» بگوييم و اين‏يك مبارزه دشوار است، «جهاد اكبر» است.

ولى به خاطر آثار و پيامدهايش مى‏ارزد،

آرى، رسيدن به «رضاى الهى‏»!...

تبديل «دنيا» به «آخرت‏»

آخرت، ميوه درختى است كه در دنيا مى‏كارى.

تلخى دوزخ، يا شيرينى بهشت، هر دو رهاورد «نيت‏» و «كار» تو در اين‏جهان است.

دوستان آخرتت هم در همين دنيا برگزيده مى‏شوند.

اينجا با هر كس و هر گروه كه پرواز كرده باشى، آنجا هم با همان‏هامحشور مى‏شوى. پس «دوست گزينى‏» در دنيا، ثمره آن دنيايى هم دارد.آخرتت را هم در همين دنيا و با همين دنيا بايد بسازى. مهندس و كارگرش‏خودت هستى. فكر، اراده، تصميم، عمل و... ابزار دنيوى تو براى ساختن‏«آتيه‏»اى است كه تو سازنده آنى!

نسبت اين جهان به سراى جاودان آخرت، همچون رحم مادر نسبت‏به‏عرصه پهناور گيتى است.

اينجا، دوره «مقدماتى‏» را طى مى‏كنيم، تا به آن مرحله «نهايى‏» راه‏پيدا كنيم.

تو اگر بخواهى، مى‏توانى حتى «دنيا» را تبديل به «آخرت‏» كنى و«ماديات‏» را به «معنويات‏» مبدل سازى. فقط بايد «جهت‏» و «نيت‏»درست‏باشد. به فرموده مراد و پيرمان، حضرت امام‏قدس سره:

«اگر انسان ساخته شود، همه چيز به صورت «معنويت‏» در مى‏آيد...».

اين، براى كسانى فراهم است كه به «لقاءالله‏» اميد و ايمان و باور داشته‏باشند و دنيا را ابزار ساختن آخرت سازند. و الا... آن كس كه با قيچى‏ماده‏گرايى و دنياانديشى، ارتباط دنيا و آخرت را قطع مى‏كند و نسبت‏به‏معاد و ابديت آن جهان و «جنت و نار» و «بهشت و دوزخ‏» بى‏اعتقاد وبى‏اعتناست، در كپسول سياه و عفن «دنيا» مى‏ماند و مى‏گندد.

اقبال لاهورى مى‏گويد:

«مذهب زنده دلان، خواب پريشانى نيست، از همين خاك، جهان دگرى ساختن است!».

بايد محدوده دنيا را به نامحدودى آخرت، پيوند زد و از اين ظلمتكده،نقبى به «روز» زد، تا زندگى سرشار از فوز و فلاح گردد.

براى ربط دنيا و آخرت، در پى كدام «حلقه‏» بايد بود و به كدام «رشته‏»بايد چنگ زد؟...

خانه آخرت در همين دنيا ساخته مى‏شود. معمار آن نيز خودمانيم ومصالح آن نيز عمل‏هاى ماست.

«طاعت‏» و «عصيان‏»، سرنوشت ما را در آخرت رقم مى‏زند و جايگاه مارا در بهشت‏يا دوزخ تعيين مى‏كند.

گاهى از عوامل «پيدا»، بيشتر از عوامل «پنهان‏» حساب مى‏بريم. وهمين، مايه بسيارى از خطاها و لغزش‏ها مى‏شود.

اگر در محفلى كه گرم صحبتى، ضبط صوتى جلوى تو بگذارند تاحرفهايت را ضبط كنند، يا دوربين عكاسى و فيلمبردارى را مشاهده كنى‏كه از چهره و رفتارت عكس و فيلم مى‏گيرد، فورى سخن خود را، يا قيافه وحركاتت را كنترل و جمع و جور مى‏كنى، چرا كه از ضبط شدن حرفى ناروا ياحالتى ناشايست، بيمناكى.

اين، همان حساب بردن از حسابگر ظاهر و چشم آشكار است.

اما چشم بصير و بيناى آنكه خلوت‏ها را هم مى‏بيند، و گوش شنواى آن‏خداى سميعى كه «نجوا»ها را هم مى‏شنود و علم بى‏انتهاى آفريدگارى كه‏حتى از «سر درون‏» و «نيت قلبى‏» هم خبر دارد و «نامه نانوشته‏» را هم‏مى‏خواند، چه مى‏شود و چرا به محاسبه نمى‏آيد؟

عقيده به «مبدا» و «معاد» و باورداشتن خداى «سميع و بصير»، كه‏سرلوحه دعوت همه انبياست، مهمترين نقش تربيتى و سازندگى را دارد.خانه دنيا كه در آن به طور موقت، عمر مى‏گذرانيم، نه بى‏صاحب است، نه‏بى‏حساب و كتاب، و نه بى‏ناظر و مراقب!

خداوند، صاحبخانه است، ما نيز، مسافرى كه رو به «آخرت‏» نهاده‏ايم.

شايد در قيامت، سخت‏ترين حالت، لحظه‏اى باشد كه «نامه عمل‏» وپرونده كارى را به دست انسان بدهند و ببيند كه سراسر سياه، گناه، خطا،هوس، عصيان، خودكامگى، غفلت، ستم، تضييع حقوق ديگران، قصور درانجام تكليف، دروغ و بهتان است.

مگر مى‏توان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقدبود، و باز هم غافل و بى‏خيال، زندگى را «بازيچه‏» پنداشت و با «سرنوشت‏ابدى‏» خود بازى كرد؟!

اين ترس و وحشت، براى گرفتارانى است كه پايشان در «باتلاق‏فساد» فرومانده و دامن جان و روحشان به گل و لاى معصيت آلوده است.

وگرنه... «آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟».

خوشا آنان كه آخرتشان بهتر از دنيايشان است،

و... باطنشان بهتر از ظاهرشان و عملشان بهتر از حرفشان!

(پايان)


پى‏نوشتها:

1) دعاى 20 صحيفه سجاديه: «عمرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك، فاذا كان‏عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك...».
2) من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم.
3) مثل الدنيا مثل الحية، لين مسها، قاتل سمها (نهج‏البلاغه، صبحى صالح،نامه 68).
4) تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل... (نهج‏البلاغه، فيض الاسلام،خطبه 195).
5) بحارالانوار، ج 68 ، ص 263.
6) همان، ص 267.
7) فرموده امام على‏عليه السلام چنين است: «انما الدنيا منتهى بصر الاعمى، لايبصر مماوراءها شيئا و البصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار وراءها...» (نهج‏البلاغه،صبحى صالح، خطبه 133).

 

fehrest page

back page