فلسفه بلاياى طبيعى و مصايب

مسعود نادرى كلرودى

- ۲ -


شر عدمى و نسبى است
وجود همه اشيا خير است . خير حقيقتا وجود دارد و اصلا خير، يعنى وجود داشتن و در مقابل ، شر عدم و نيستى است و وجود شرور از نوع فقدان ها، كمبودها و خلاءهاست . از اين جهت شرند كه خود عدم و نيستى و كمبود و يا منشاء نابودى و نيستى و كمبودند و وظيفه انسان جبران و پر كردن اين كمبودها و خشكاندن ريشه آنهاست .
در جهان هستى خوبى ها و بديها، كه به خير و شر تعبير مى شوند، دو دسته و دو ماهيت جدا و متمايز از هم نيستند. در طبيعت چون همه چيز محدود و ناقص است ، پس همراه و آميخته با وجود، يعنى خير، بدى ، يعنى عدم نيز هست . آن جا كه بدى هست خوبى هم هست ، آن جا كه خوبى هست ، بدى هم هست . نابينايى شى ء خاصى نيست ، بلكه بينايى ، همان فقدان و نبود بينايى است . فقر، وجودى خاص جز عدم دارايى ندارد. بيمارى وجودى خاص به جز عدم صحت ندارد، و همچنين ظلم و ديگر پديده ها. نادانى ، فقر، مرگ و...ذاتا بد هستند، اما گزندگان ، ميكروبها و درندگان ، ذاتا بد نيستند، بلكه وجودشان براى خودشان خير است ، اما از آن جهت كه منشا نابودى ديگرى اند بد محسوب مى شوند.
پس خداوند در جهان جز خوبى نيافريده است و نيستى ، مخلوق نيست و علت و خالق نمى خواهد. پس اين كه بگوييم خداوند عادل و حكيم ، خالق بديها و شرور است يا اين كه براى جهان هستى دو خالق است : خالق خوبى ها و خالق بدى ها، صحيح نيست .
نسبى در اين جا در مقابل حقيقى است نه نسبى در مقابل مطلق . بحث اين است كه شرور نسبى و اعتبارى اند پس براى آنها وجودى نيست . صفاتى كه اشيا به آنها متصف مى گردند يا حقيقى اند يا نسبى . وقتى صفتى براى چيزى بدون احتياج به امر ديگرى ثابت گردد آن صفت حقيقى است ، اما وقتى كه يك صفت براى موصوف ، به امر ديگرى كه طرف نسبت و مقايسه قرار مى گيرد، احتياج دارد اين صفت نسبى است ؛ مثلا حيات امرى حقيقى است ، ولى كوچكى و بزرگى صفتى است نسبى . وقتى مى گوييم : جسمى كوچك است يا بزرگ ، آن را با چيزى مقايسه كرده ايم . وقتى يك پرتقال را بزرگ مى بينيم كه از پرتقالهاى ديگر بزرگ تر باشد و يك هندوانه را وقتى كوچك مى دانيم كه نسبت به بقيه هندوانه ها كوچك باشد، اما همين هندوانه كوچك نسبت به آن پرتقال ، بزرگ است و ديگر كوچك نيست .
حالا بايد ببينيم بدى ها و شرور صفات حقيقى اند يا نسبى و يا بدى ها امورى عدمى و ذاتا بد هستند يا وجودى و خوب ، اما منشا امور عدمى و بدى ها هستند. اينكه خيلى چيزها بد هستند شكى نيست ، اما اين بدى ها نسبت به بعضى چيزها بد هستند نه نسبت به خودشان بلكه نسبت به خودشان خوبند. گرگ براى خودش خوب است اما براى گوسفند بد است . ميكروب براى خودش بد نيست ، اما براى بعضى موجودات كه آنها را مريض مى كند بد است . گوسفند براى علف بد است ، اما براى خودش و انسان خوب است .
وجود هر چيز دو اعتبار دارد: 1- وجود براى خودش و از اين جهت حقيقى بوده و بد نيست و هر چيزى خودش براى خودش خوب است . آيا مى توان گفت خود مار براى خود او بد است ؟ خير، بلكه براى خود او، خوب است ، اما براى ديگران بد است . و آن چه به آن جعل و ايجاد تعلق مى گيرد وجود آن شى ء براى خودش است نه وجود آن براى ديگرى .
2- وجود هر چيزى براى اشياى ديگر وجودى اعتبارى و غير حقيقى بوده و هستى واقعى ندارد و جعل و خلق و ايجاد به آن تعلق نمى گيرد. پس ‍ اسناد امور اعتبارى به علت ، مجازى و بالعرض است لذا شرور با لذات مورد تعلق آفرينش قرار نمى گيرند؛ مانند سايه . همه سايه را مى بينند كه وجود دارد، اما ماهيت و حقيقت سايه چيست ؟ حقيقت و ماهيت سايه همان عدم نور و روشنايى است . آنجا كه نور نيست تاريكى و سايه است ؛ علت نور، خورشيد است و عدم نور، سايه . پس مى گوييم خورشيد سبب سايه است ، اما اين سبب بودن با سبب نور بودن فرق مى كند؛ هر چند كه اگر خورشيد نباشد سايه هم نيست . خورشيد نور را حقيقتا ايجاد مى كند، ولى سايه را حقيقتا ايجاد نمى كند. سايه چيزى نيست كه حقيقتا ايجاد شود، سايه از محدوديت و نبود ايجاد مى شود، بلكه عين عدم نور است .
در مورد شرور و بديها، چه نوع اول و چه نوع دوم ، مطلب از همين قرار است . اينها وجودى ندارند، بلكه وجودشان همان عدم وجود است و به علتى احتياج ندارند. از اين جهت كه خداوند آفريننده شرور است اشكالى در عدالت خدا نيست ، بلكه شرور عدمى هستند و آن چه خداوند مى آفريند وجود است و خوبى ، اما اشكال ديگرى پيدا مى كند: چرا نقص و كاستى و فنا در نظام هستى راه يافته : چرا يكى كور و ديگرى بينا و...، چرا جاى اين عدمها را وجودها پر نكرد؟ آيا اين نوعى منبع فيض نيست ؟ عدل الهى ايجاب مى كند كه اين خلاءها پر شود. با يك سلسله امور وجودى هستند كه براى خود خوب هستند، اما آنها علت براى يك سلسله نقضها و كاستيها و فناها، نظير زلزله ، بيمارى و...مى شوند و عدل الهى ايجاب مى كند كه اين امور نباشند تا آثار آنها نيز، نباشد؟
سؤ ال : آيا خداوند مى توانست بهتر از اين جهان را بيافريند؟
جواب : اين نظام بهترين كاملترين نظام در اين مرحله است . بايد با توجه به ادامه هستى عالم و جهان آخرت ، كه بعد از اين جهان مادى است قضاوت نمود.
سؤ ال : پس وجود شرور (سيل ، زلزله ، طوفان ، بيمارى و...)، كمبودها، اختلاف ها و اضداد و مرگ براى چيست ؟ خداوند مى توانست اين اختلاف ها را از بين برد و سياه و سفيد، پولدار و فقير، پستى و بلندى و زيبايى و زشتى وجود نداشته باشد. مى توانست همه را يك طور قرار دهد؛ همه را ثروتمند يا زيبا بيافريند. پس چرا بدون اختلاف نيافريد؟
جواب : براى اين اشكال مى توان دو جواب : يكى مختصر و كلى و ديگرى مفصل و مشروح داد. قبل از جواب به اين سؤ الات ، واجب است درباره چند مطلب بحث و روشن شود:
اول فايده دانستن اين مطالب و بعد خصوصيات وجودى انسان و خدا.
فايده دانستن اين مطالب
1- بالا بردن علم و آگاهى و معرفت : حضرت على (عليه السلام ) فرمود: الجهل اءصل كل شر (13) ؛ جهل ريشه همه بدبختيها و شرهاست . علم زينت مرد در دنياست و وسيله رسيدن انسان به رضوان الهى و در مقابل ، جهل انسان را به پرتگاه هلاكت و نيستى و جهنم مى كشاند. در نتيجه در آيين مقدس اسلام ، علم جايگاه والا و خاصى دارد و آيات و روايات زيادى در فضيلت آن وارد شده است : ارزش يك ساعت تفكر از ساعتها عبادت برتر است .
پيامبر فرموده است : اطلبوا العلم و لو بالصين ؛ علم را بجوييد اگر چه در چين باشد.
2- داشتن نتيجه عملى در زندگى : ديد انسان آگاه و عالم به زندگانى با جاهل و نادان فرق مى كند او بر اثر بينشى كه دارد اولا، به آسانى سختى ها و مصيبت ها و كمبودها را تحمل مى كند و در برابر آنها خود را نمى بازد و حاصل چنين صبرى ، رضايت الهى و كسب بهشت است .
ثانيا، در خوشى ها و شاديها و نعمتها سرمست و مغرور نمى شود تا از خداوند غافل گردد و به زندگى مادى و ناز و نعمت آن سرگرم شود كه پيامد آن خشم الهى و دوزخ است .
ثالثا، علم به اين معارف باعث مى شود ما در هر حال خدا را شاهد و ناظر بدانيم و در هر كارى از او كمك بخواهيم و خود را مستقل نپنداريم و تمام حركت و زندگى خود را از او بدانيم .
رابعا، باعث مى شود شخص عالم در زندگى فعال و پر جنب و جوش باشد و با اعمال خود قضا و قدر را هم تغيير دهد و به كمالات برسد و مثل گروهى كه مى گويند انسان مجبور به اين زندگى است و هر چه قضا و قدر باشد همان خواست خداست و هيچ راه گريزى نيست ، نيست ، چون چنان اعتقادى انسان را به عدم تحرك مى كشاند.
جواب اول : پس بنا بر آنچه در باره صفات الهى در گذشته گفتيم ، ما به آفريننده اى معتقديم كه زنده ، توانا، دانا، شنوا، بينا، حكيم ، عادل و نامحدود است ؛ خدايى كه احاطه كامل بر هستى دارد و همه چيز در دست قدرت اوست خدايى كه مصلحت ما را مى داند و از گذشته و آينده ما خبر دارد؛ خدايى كه عاشق بندگان خودش است و خوبى آنها را مى خواهد و مصلحت آنان را به آنها مى بخشد و آنچه را ناقص يا شر مى بينيم و مى دانيم از روى حكمت و مصلحت است كه گاه ، از درك آن مصالح و حكمتها عاجزيم .
داستان : قصاص
روزى حضرت موسى از محلى عبور مى كرد، به سرچشمه اى در كنار كوه رسيد. با آب آن وضو گرفت و بالاى آن كوه رفت تا نماز بخواند. در اين موقع اسب سوارى به آن جا رسيد براى آشاميدن آب از اسب فرود آمد. او در موقع رفتن كيسه پول خود را فراموش نمود و رفت . بعد از او چوپانى رسيد كيسه را مشاهده كرد و برداشت و رفت . پس از چوپان پير مردى به سرچشمه آمد، آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش آشكار بود، دسته هيزمى بر روى سر داشت هيزم را يك طرف نهاده و كنار چشمه آب خوابيد. چيزى نگذشت كه اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را براى پيدا كردن كيسه جست ، ولى آن را نيافت . از پير مرد پرسيد، او اظهار بى اطلاعى نمود. بين آن دو سخنانى رد و بدل شد و به زد و خورد انجاميد. سرانجام اسب سوار آن قدر هيزم شكن را زد كه جان داد. حضرت موسى (عليه السلام ) عرض ‍ كرد كه پروردگارا! اين چه پيش آمدى بود! عدل در اين قضيه چگونه است ؟ پول را چوپان برداشت پيرمرد مورد ستم واقع شد؟
خطاب رسيد: موسى ! همين پيرمرد پدر همان اسب سوار را كشته بود. بين اين دو قصاص انجام گرديد. پدر اسب سوار به پدر چوپان همان اندازه پول مقروض بود، او هم به حق خود رسيد. من به عدل و دادگرى حكومت مى كنم .
انسان وجودى ناقص و محدود است : علم او محدود است و نمى تواند علت و حكمت همه چيز را درك كند و به سبب همين محدوديت ، تنها توانايى درك و فهم بعضى از مسائل آفرينش را دارد. او چون محدود و مادى است و با ماده انس و الفت گرفته تنها علل و عوامل مادى و ظاهرى را مى بيند، از اين رو گاه ، بر كار خدا خرده مى گيرد. اما كسى كه خالق هستى را خداى يگانه ، زنده ، توانا، شنوا، بينا، حكيم ، دانا و عادل مى داند، عقيده دارد خدا همه هستى را بر اساس عدل و با علم خويش آفريده و هر چيزى به جاى خويش نيكوست و هيچ ايرادى بر كارخانه آفرينش وارد نيست و عالم ماده ، عالمى با حساب و كتاب است كه هر عملى در آن ضبط مى شود و روزى پاداش آن داده خواهد شد.
با مشاهده نظم و هماهنگى در جهان هستى ترديدى نيست كه هر چيز در اين جهان بر اساس مصلحتى آفريده شده است ، هر چند كه ما فعلا از درك حكمت وجودى برخى از آنها ناتوان هستيم . قبلا فكر مى كردند بعضى از موجودات بى ارزش و زيانبارند، اما با پيشرفت علم متوجه شدند كه همان موجودى كه قبلا زيانبار به نظر مى رسيد مفيد بوده و نبود آن خللى در چرخه طبيعت به وجود مى آورد. هر چه اين دانش پيشرفت كند بشر باز به تمام رازها و سرهاى هستى نخواهد رسيد، مگر در حدى محدود. بعضى كه به فلسفه آفرينش راه نيافته اند و نمى دانند هدف از خلقت چيست ، فكر مى كنند كه دنيا جاى خوش گذرانى و تن آسايى است و نبايد هيچ گونه كمبود و دردى باشد و وظيفه خدا مى دانند (البته آنهايى كه به آفريننده قائل هستند) كه بايد همه چيز را براى همه مهيا و آماده كند تا زندگى راحتى داشته باشند. اينان با ديدن مشكلات زبان به شكوه مى گشايند و از ناكامى ها و كمبودها، دردها و بيمارى ها، سيل و زلزله و...مى نالند؛ در حالى دنيا جاى عيش و نوش و خوشگذرانى نيست . اين جا، جاى رشد و سازندگى و شكوفايى و آزمايش است و حتى خود دنيا براى هدفى ديگر آفريده شده است . شكى نيست كه سازندگى و رشد و شكوفايى مستلزم تحمل رنج و سختى و تفاوتها و امتحانات است .
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرمود: ما من بليه الا و لله فيها نعمه تحيط بها (14) ؛ هيچ بلا و ناگوارى نيست مگر اينكه خداوند در نهاد آن خيرى قرار داده است كه آن چيز بر بلا احاطه دارد.
يا گاهى بعضى از ما عدالت را در مواردى جارى نمى دانيم ؛
مى بينيم فردى متقى تلاش مى كند، ولى چيزى عايدش نمى شود، اما فردى لاابالى ، بى زحمت صاحب همه چيز مى شود و يا فردى جنايتكار و عياش ، از مجازات مى گريزد، آن گاه به عدالت خدا ايراد مى گيريم و مى پرسيم : چرا فرد اول به پاداش عمل خود با وجود زحمتى كه كشيده بود نرسيد و دومى بدون زحمت رسيد؟ اين اشكال ناشى از عدم توجه به حكمت الهى است و اينكه ما هستى را در همين دنيا خلاصه كرده ايم و آخرت را، كه جهان حساب و كتاب و ثواب و عقاب است ، فراموش كرده ايم . بله ، اگر اين گونه بنگريم اشكال وارد است ، اما حقيقت چيز ديگرى است و بايد به دنبال حقيقت بگرديم و آن را بيابيم .
جواب دوم : عقل انسان با استفاده از شرع تا حدودى توانسته حكمت و فلسفه شرور و بلايا و مصايب را بداند كه در ذيل به چند تا از اين حكمت ها اشاره مى كنيم :
فلسفه و حكمت بلاها و مصايب و اختلافات
سؤ ال شد كه چرا اختلاف ها، كمبودها، نقص ها و...در جهان وجود دارد؟ چرا خداوند هر چيز را يك جور و بى اختلاف نيافريد؟
جواب : به دو صورت مى توان مسئله را فرض كرد:
الف ) جهان با همين صورت و خصوصياتى كه دارد با اختلافها و كمبودها و شرور و...، خود نظام احسن باشد و بهتر از اين تصور نشود، كه اين جا ديگر اشكالى نيست .
ب ) جهان را طور ديگرى تصور و فرض نمود؛ يعنى هيچ گونه اختلاف ، كمبود و شرى در آن نباشد و پر از كاميابى و لذت بدون رنج و ناكامى و مصيبت باشد كه در اين جا دو سؤ ال پيش مى آيد:
1- آيا در نظام هستى مى توان اين شرور، كمبودها، مصايب و...را حذف كرد؟ و آيا جهان بدون شرور ممكن است ؟
2- آيا اين شرور، مصيبت ها و ناكامى ها و...تنها ضرر و زيان مى رسانند يا نه ، اين ظاهر آنهاست ، بلكه آثار مثبت و فايده هم دارند و زيان و ضرر آنها در مقابل بعد مثبت و منفعت آنها هيچ است ؟
همان طور كه گفتيم در جهان هستى شرور و خيرات با همند و جدا ناشدنى ، و لازمه جهان با اين خصوصيات ، اين شرور، كمبودها و...است .
اين مطلب را خوب تصور نماييد: اگر بنا بود هيچ يك از اين تفاوتها و شرور و اختلافات نبود و از كثرت و تنوع خبرى نبود و همه چيز مثل هم بود، ديگر موجودات گوناگون وجود نداشتند و نظام هستى معنا و مفهوم نداشت كه در اين صورت لازمه آن ، اين بود كه تمام عالم بسيط باشد و از يك چيز تشكيل شود؛ مثلا همه سنگ باشد، يا آب ، يا... .
تمام زيبايى ، كمال و لذت هستى به همين اختلافها و گوناگونى و تفاوت هاست كه اين كثرت ها و اختلاف ها و موجودات مختلف با آثار خاص خود، از قدرت ذات اقدس الهى به عنوان آفريننده آنها حكايت مى كنند و اين كه از آيات و نشانه هاى او هستند:
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما اءنزل الله من السماء من ماء فاءحيا به الاءرض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون (15)
به راستى در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز و گردش كشتى در دريا به طورى كه مردم بهره مند مى شوند و بارانى كه از آسمان فرو مى فرستد پس زمين را بعد از مرگش با آن زنده مى گرداند و در زمين هر نوع جنبنده اى پراكنده ساخت و بادها و ابرهايى كه در بين آسمان و زمين تسخير شده اند، جابه جا كرد، آياتى براى متفكران هست .
اگر هميشه نور باشد و روشنايى ، آيا روشنايى ، معنا مى دهد؟ يا با تاريكى است كه ما روشنايى را درك مى نماييم كه به قول سعدى : اگر همه شب ها شب قدر بودى ، شب قدر، بى قدر بود. اگر همه قوى باشند آيا ديگر قهرمانى و اين همه فعاليت و حركت براى آن و لذت رسيدن به آن معنا مى دهد؟ اگر همه چيز هميشه يك جور باشد، آن موقع ما لذتى را درك نخواهيم كرد. اگر همه جا آب باشد و اگر همه موجودات انسان باشند و حيوانى وجود نداشته باشد، اگر همه ، عالم و دانشمند باشند و اگر همه دارا باشند، ديگر حركت و فعاليت وجود نخواهد داشت و در نتيجه كمال و پيشرفتى به وجود نخواهد آمد.
اگر همه جا بلندى باشد و پستى نباشد، ديگر زيبايى و شكوه كوه را درك نمى كنيم . با گرسنگى است كه ما لذت سيرى و غذا را مى چشيم . اگر همه زيبا باشند ديگر زيبايى معنا و مفهومى ندارد. با وجود زشتى است كه زيبايى معنا و مفهومى پيدا مى كند. زيبا رويان مديون زشت رويانند. زشت ها بزرگ ترين حق را بر زيبايان دارند و زيبايى آنها مديون وجود زشت هاست .
اگر همه يكسان بودند ديگر تحركى نبود؛ نه كمالى ، نه لذتى ، نه عشقى و نه ... . اين گمان باطلى است كه بعضى مى گويند اگر همه چيز يكسان بود جهان بهتر بود و خيال مى كنند عدل و حكمت ، يعنى اين كه همه اشيا هم سطح و هم اندازه باشند. از اين روست كه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد:
لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استووا هلكوا (16)
تا مردم با هم تفاوت دارند در خير و رفاه هستند، ولى هنگامى كه بخواهند از هر نظر يكسان باشند نظام زندگى آنها از هم مى پاشد.
در اينجا ممكن است كسى اعتراض بكند و بگويد: پس چرا من را زشت آفريد و ديگرى را زيبا و چرا برعكس نشد؟ يا چرا من كم هوش و كم عقل هستم و ديگرى پر هوش و پر علم ؟
جواب : ممكن است كه شما در يك صفت ، مثلا زيبايى يا هوش از ديگرى پايين تر باشيد، اما در صفات ديگر، مثلا شجاعت يا قدرت و...بر او برترى داشته باشيد كه در اين صورت ، آن كمبود جبران مى شود. يا اينكه با اين كمبود، از تو وظيفه و مسئوليت كمترى مى خواهند تا ديگرى . همان طور كه پيامبران و عالمان وظيفه و مسئوليت بيشترى دارند تا ديگر مردم . از آنها خيلى چيزها خواسته شده كه از ديگران نخواسته اند. يا خداوند اين كمبود را در آخرت جبران مى كند چنان كه فردى زشت رو خدمت پيامبر رسيد و از زشتى خود و دخترانش شكايت كرد. كه در اين هنگام پيامبر چهره بهشتى اش را به او نشان داد كه فرد با ديدن آن ، به همين زشتى راضى شد.
1- بلاها و مصيبت ها مادر خوشبختى ها
اين كمبودها و بلاها و مصيبت ها مادر خوشبختى ها و خوبى ها و كامروايى ها و كمالاتند. اين كه مى گويند: پايان شب سيه سفيد است ، درست است . لازمه خوشبختى و كمال ، تحمل رنج ها و سختى ها و مصايب است :
فان مع العسر يسرا * ان مع العسر يسرا (17) ؛ با هر سختى آسانى هست .
اگر انسان مى خواهد به كمال و خوشبختى برسد بايد سختى ها را بپذيرد و برتابد و حتى خود را به رنج و تلاش بيندازد.
(و ليس للانسان الا ما سعى (18)
براى انسان نيست مگر آن چه سعى مى كند.
پس اين مصيبت ها و سختى ها براى تكامل بشر لازم است و بشر اين گونه آفريده شده است تا به كمال وجودى خود برسد:
(لقد خلقنا الانسان فى كبد (19)
همانا انسان را در رنج و سختى آفريديم .
2- بلا براى اوليا
خداوند بندگان خوب خود را، كه به آنان توجه دارد، به بلا و مصيبت دچار مى كند امام باقر (عليه السلام ) فرمود:
ان الله عز و جل ليتعاهد المومن بالبلاء كما يتعاهد الرجل اهله بالهديه من الغيبه (20)
خداوند از بنده مومن تفقد مى كند و براى او بلاها را به هديه مى آورد همان طورى كه مسافر براى خانواده خودش هديه مى آورد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا (21) ؛ خدا زمانى كه بنده اى را دوست بدارد او را در درياى شدائد غوطه ور مى سازد.
همان حضرت فرمود: ان اءشد الناس بلاء الانبياء، ثم الذين يلونهم ثم الامثل فالامثل (22) ؛ گرفتار ترين مردم انبيا هستند و در درجه بعد كسانى كه از حيثيت فضيلت بعد از ايشان قرار دارند سپس به ترتيب هر كسى كه با فضيلت تر است .
داستان : دخترم بيمار نشده
پيامبر (صلى الله عليه و اله ) به خواستگارى دخترى رفت . پدر به تعريف دخترش پرداخت و امتيازهاى او را بر شمرد. از جمله گفت : اين دختر از زمان تولدش تا اين زمان بيمار نشده است . پيامبر (صلى الله عليه و اله ) از مجلس برخاست و ديگر سخنى نگفت ، بعد فرمود: خيرى در چنين وجودى نيست كه مانند گور خر بيمار نمى شود. مرض و بلا هديه اى است از جانب خدا به بندگان خدا كه اگر از ياد خدا غافل شدند، آن مرض و پيشامد او را متوجه خدا سازد (23) .
3- شكوفايى و رشد استعدادها
انسان بالقوه استعدادهاى گوناگونى دارد و مى تواند اين استعدادها را به فعليت برساند و شكوفا نمايد. لازمه اين شكوفايى تحمل سختيها، بلاها و مصايب است و در بر تو آنهاست كه استعدادهايش شكوفا مى شود و به كمالات جديدى مى رسد: (ليس للانسان الا ما سعى )؛ براى انسان نيست جز آنچه مى كوشد.

نابرده رنج گنج ميسر نشود   مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
كسى كه مى خواهد متخصص رشته اى شود، بايد درس بخواند، زحمت بكشد. كسى كه مى خواهد قوى شود و پهلوان ، بايد عرق بريزد و تمرين كند و در پرتو سختى ها به خواسته خويش برسد.
4- استقامت و پايدارى
يكى ديگر از از حكمت هاى بلايا اين است كه انسان را مقاوم و صبور بار مى آورد كه ديگر مشكلات و مصايب نمى تواند او را متزلزل سازد و از پاى در آورد و به اصطلاح معروف ، آهن آبديده مى شود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله ) مى فرمايند: ان المومن اءعز من الجبل (24) ؛
همانا مومن محكمتر از كوه است .
قرآن به صابرين و كسانى كه استقامت كردند مژده مى دهد:
و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثمرات و بشر الصابرين (25) ؛ حتما شما را با اندكى از ترس ، گرسنگى و آفت در مال ها و جان ها و كمبود محصول مى آزماييم و مردان صبور و با استقامت را مژده بده .
داستان : سكاكى
سراج الدين سكاكى از علماى اسلام ، در عصر خوارزمشاهيان مى زيسته و از مردم خوارزم بوده است . سكاكى نخست مردى آهنگر بود روزى صندوقچه اى بسيار كوچك و ظريف از آهن ساخت و در ساختن آن رنج بسيار كشيد. آن را به رسم تحفه براى سلطان وقت برد. سلطان و اطرافيان به دقت به صندوقچه نگريستند و او را ستودند. در آن وقت كه منتظر نتيجه بود مرد دانشمندى وارد شد، همه بدو تعظيم كردند و دو زانو پيش روى وى نشستند. سكاكى تحت تاءثير قرار گرفت و گفت او كيست ؟ گفتند: او يكى از علماست .
وى بر اثر اين حادثه از كار خود متاءسف شد و به تحصيل علم پرداخت . سى سال از عمرش گذشته بود كه به مدرسه رفت و به مدرس گفت : مى خواهم تحصيل علم كنم . مدرس گفت : با اين سن و سال گمان نمى كنم به جايى برسى ، بيهوده عمرت را تلف مكن . ولى او با اسرار مشغول تحصيل شد. او به قدرى حافظه و استعدادش ضعيف بود كه وقتى استاد به او گفت : اين مساءله فقهى را حفظ كن : ((پوست سگ با دباغى پاك نمى شود))، او با بارها تكرار كردن اين عبارت كوچك ، فردا نزد استاد چنين گفت : ((سگ گفت : پوست استاد با دباغى پاك نمى شود)).
با اين سخن استاد و شاگردان خنديدند و سكاكى را به باد مسخره گرفتند. او ده سال زحمت كشيد، اما نتوانست علمى بياموزد، لذا دلتنگ شد و رو به كوه و صحرا نهاد. به جايى رسيد كه قطره هاى آب از روى بلندى به روى تخته سنگى مى چكيد و بر اثر ريزش مداوم خود، سوراخى در دل سنگ پديد آورده بود. مدتى با دقت نگاه كرد سپس با خود گفت : دل تو از اين سنگ ، سخت تر نيست ، اگر استقامت داشته باشى سرانجام موفق خواهى شد. اين را گفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگى با جديت و حوصله و صبر مشغول تحصيل شد تا به جايى رسيد كه دانشمند عصر وى در علوم و فنون ادبى با ديده اعجاب بدو مى نگريستند. كتابى به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم ادبى نوشت كه از شاهكارهاى بزرگ علمى و ادبى به شمار مى رود (26) .
5- امتحان
الذى خلق الموت و الحيوه ليبلوكم اءيكم اءحسن عملا (27)
خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما بندگان را بيازمايد كه كدامين در عمل نكوتريد.