محبت در روايات
عَنْ رَسُولِ اللهِ : مَنْ عَشَقَ وَعَفَّ وَكَتَمَ وَماتَ ، ماتَ شَهيد .
« از رسول خدا است : هركس عاشق شد و خوددارى از گناه پيشه كرد ، و عشق خود را از نا
اهلان پنهان داشت و مرد ، شهيد از دنيا رفته » .
قالَ رَسُولُ اللهِ : أَلا اُنَبِّئُكُمْ قالُوا : بَلى يا رَسُولَ اللهِ فَقالَ
أَحاسِنَكُمْ أَخْلاقاً اَلْمُوَطَّئُونَ أَكْنافاً الَّذينَ يَأْلِفُونَ
وَيُؤْلَفُونَ .
« پيامبر فرمود : شما را خبر بدهم محبوب ترين شما نزد خدا و نزديك ترين شما به من
كيست ؟ عرض كردند : آرى ، فرمود : نيكو خلق ترين شما آن كس كه ديگران در كنار او از
كرامت و سهل بودنش بهره مندند و آنان كه با ديگران مى جوشند و ديگران نيز با آنان
مى جوشند » .
وَقالَ (صلى الله عليه وآله) : لَمّا غَرَسَ اللهُ جَنَّةَ الْفِرْدُوسِ غَرَسَ
أَشْجارَهاً بِيَدِهِ وَفَجَّرَ أَنْهارَها ثُمَّ قالَ لَها تَحْسُنى بِحُسْنى فَوَ
عِزّتي وَجَلالي لا يُجاوِرُني فيكَ بِخَيْلٌ .
« رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : زمانى كه خدا بهشت را آفريد ، و به دست
قدرتش درختان آن را نشاند ، و نهرهايش را جوشانيد به آن خطاب كرد : به زيبايى من
زيبا شو ، به عزّت و جلالم در تو بخيل را جاى نمى دهم » ! !
راستى چه بخلى بالاتر از اين است كه انسان از انعكاس عشق حق به خانه دل كه خانه خود
اوست جلوگيرى كند . و از آراستن خود به صفات الهى خوددارى كند و از تابش انوار
ملكوت در نفس پيشگيرى كند و در مدّت عمر همانند حيوانات همّتى جز شك و شهوت نداشته
باشد .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در دعاى خود عرضه مى داشت:
أَسْأَلُكَ بِحُبِّكَ وَحُبِّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبِّ عَمَل تُقَرِّبُني إِلى
حُبِّكَ .
« پروردگارا عشق خود ، و عشق كسى كه عاشق توست ، و عشق عملى كه مرا به عشق تو
مى رساند نصيبم كن » .
سخنى از بزرگان در باب عشق
يكى از بزرگان در توضيح و تفسير معناى عشق مى فرمايد : عشق را در يك تقسيم بندى
مى توان به پنج قسم تقسيم نمود :
1 ـ عشق الهى : آخرين و برترين مقام ومرتبه هاست كه تنها اهل مشاهده و توحيد
و حقيقت بدان دست مى يابند .
2 ـ عشق عقلى : مقامى است كه نصيب اهل معرفت مى شود و مربوط به عالم مكاشفه و ملكوت
است .
3 ـ عشق روحانى : ويژه ى بندگان خاص و برگزيده حضرت حق است كه از لطافت و ظرافت
بالايى برخوردار است .
4 ـ عشق بهيمى : از ويژه گى هاى پيروان رذايل و شهوات نفسانى است .
5 ـ عشق طبيعى : عموم مردم در آن شريكند و حتّى عقب افتاده ترين مردم در
دوردست ترين زمان ها و مكان ها از آن دم مى زنند .
براى هر كدام از اين پنج قسم توضيحى است كه بدان اشاره مى كنيم :
عشق بهيمى ( حيوانى ) از زشتى هاى خُلق است . شُرب خمر ، فساد ، زَمر ، فسق
و ارتكاب معاصى ، جز به تأثير هوا نيست و اين همه از خواسته ها و تحريك هاى نفس
امّاره است . كه بدان فتد تا مهيّج شهوات مذمومه شود ، تا به حدّى برسد كه ضعف
حيوانى كه عين شهوت فطرى است در اصل خويش ، بعد از صحبت محبوب و الفت آنى كه يك دم
است از علاقه ى حُرقت آتش شهوت نفس اماره برهند . اين در جهان عقول و نزد اهل
شريعت ، چون بر خلاف احكام و امر الهى است مذموم مى باشد .
عشق طبيعى از لطافت عناصر اربعه است كه از يك سو تحريك كننده ى نفس ناطقه و از سوى
ديگر نفس امّاره است و همچنين تحت تأثير نفس كل و نيز نفس فريبنده است . اگر
عقليّات و روحانيّات غلبه كنند است وگرنه كه كشش و ميل طبع جسمانى است و در نظر
عشّاق مذموم است و چون عقل و علم در آن راه ندارد نتيجه اى جز آتش و دوزخ ندارد .
اينجا بدين آتش بسوزند كه شهوت حيوانى است ، و آنجا بدان آتش بسوزند كه آتش جسمانى
است .
عشق روحانى آن است كه آن خواصّ النّاس را باشد . جواهر صورت و معانيشان صفاى روح
مقدّس يافته ، و تهذيب از جهان عقل ديده ، صورتشان همرنگ دل باشد ، هرچه از
مستحسنات ببينند در عشق آن به غايت استغراق برسند ، مادام كه به آتش مجاهدت خبث طبع
انسانى محترق شده باشد ، و آتش شهوات از صرصر انفاس خمود يافته باشد، اين عشق به
عشق اهل معرفت پيوندد، چون نردبان پايه ملكوت باشد ، لاجرم مستحسن باشد نزد مذهب
اهل عشق .
اما عشق عقلى از سير عقل كلّ در جوار نفس ناطقه در عالم ملكوت پديد آيد از لوايح
مشاهده جبروت ، اين بدايت عشق الهى است ، امّا عشق الهى ذروه علياست در حدّ قصوى
است و آن را بدايات است ، انبساط و نهايات جز از مشاهده جلالى و جمالى برنخيزد !
تذكّر اين نكته نيز ضرورى است ، كه انسان به انواع محبّتها آراسته است . و اين
محبّتها ناشى از فطرت و طبيعت و حقيقت انسانى است و مدار زندگى انسان بر آنها
استوار است . مانند محبّت به خود ، به پدر و مادر ، به اقوام ، به فرزندان ، به
دوستان ، به خانه ، به كسب و كار و به دنيا . بايد توجّه داشت كه قرآن مجيد
و روايات ، سخت پافشارى دارند كه انواع محبّتها بايد با ارتباط با تربيت اسلامى ،
تابع محبّت و عشق به خدا باشد ، تا انسان همچنان به راه رشد و كمال و رسيدن به اصل
مقصود در حركت باشد . چنانچه محبّتها در درون انسان قدرتى بيش از محبّت به خدا كسب
كنند ، بدون شك انسان در خطر عظيم قرار گرفته و دچار هلاكت ابدى خواهد شد ، چنانچه
قرآن در آياتى به اين تصريح كرده:
( قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ
وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا
وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِي
سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي
الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ) .
« اى پيامبر به امّت بگو اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و اقوام و اموالى
كه جمع كرده ايد . ومال التجاره اى كه از كسادى آن بيمناكيد و خانه هايى كه به آن
دل خوش داريد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او پيش شما محبوب است منتظر باشيد كه
قضاى حتمى الهى برسد و شما دنياطلبان از عمل خود پشيمان و زيانكار شويد ، و خدا
بدكاران و فاسقين را به راه بهشت و سعادت هدايت نخواهد كرد » .
( لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ
مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ
أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ
وَأَيَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا
الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ
حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .
« اى رسول اسلام هرگز مردمى كه ايمان آورده اند گرفتار بند دوستى با دشمنان خدا
و رسولش نخواهى يافت . هرچند آن دشمنان پدران يا فرزندان ، يا برادران يا
خويشاوندان آنها باشند بر دل اين مردم خداوند نور ايمان را حتم كرده و آنان را به
روح قدسى مؤيّد و منصور نموده و در قيامت به بهشتى داخل كند كه نهرها زير درختانش
جارى است و در آنجا جاودانند ، خدا از آنان خشنود و ايشان هم از خدا خشنودند ; به
حقيقت اينان حزب خدايند و حزب خدا رستگاران عالمند » .
آرى ! بنا به فرموده ى قرآن ، بايد محبّت خدا را اصل و محور ، و ساير محبّتها را
سايه و تابع آن قرار داد . به همين مناسبت باب بسيار مهمّى در معتبرترين كتب شيعه
تحت عنوان « حبّ فى الله و بغض فى الله » آمده كه رواياتش از اصيل ترين آثار اسلامى
و بهترين راهنماى انسان به سوى محبّتهاى صحيح است . اينك به نمونه اى از آن روايات
توجّه كنيد :
محبت در روايات
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ: مَنْ أَحَبَّ لِلّهِ وَأَبْغَضَ
لِلّهِ وَأَعْطى لِلّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمُلَ إِيمانُه .
« كسى كه براى خدا و در راه خدا عشق بورزد و براى خدا و در راه خدا دشمنى كند و به
خاطر خدا ببخشد ايمانش كامل است » .
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الإيمانِ أَنْ
تُحِبَّ في اللهِ وَتَبْغُضَ في اللهِ وَتُعْطي في اللهِ وَتَمْنَعَ في اللهِ .
« امام ششم فرمود : از محكم ترين دست آويزهاى ايمان ، دوستى و دشمنى براى خداست ،
و بخشش و منع در راه اوست » .
عَنَ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه
وآله) : وُدُّ الْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ في اللهِ مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الإيمانِ ،
أَلا وَمَنْ أَحَبَّ في اللهِ وَأَبْغَضَ في اللهِ وَأَعْطى في اللهِ وَمَنَعَ في
اللهِ فَهُوَ مِنْ أَصْفِياءِ اللهِ .
« امام پنجم از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند : دوستى مؤمن با مؤمن از
بزرگترين شعبه هاى ايمان است ، همانا هركس براى خدا دوستى و دشمنى كند و براى خدا
ببخشد و دريغ كند از برگزيدگان خداست » .
عَنَ أَبي بَصير ، عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : سَمِعْتُهُ
يَقُولُ : إِنَّ الْمُتَحابّينَ في اللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى مَنابِرَ مِنْ
نُور ، قَدْ أَضاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَنُورُ أَجْسادِهِمْ وَنُورُ مَنابِرَهُمْ
كُلِّ شَيْء حَتّى يُعْرَفُوا بِهِ فَيُقالَ هؤلاءِ الْمُتَحابُّونَ في اللهِ .
« ابو بصير مى گويد : از حضرت صادق شنيدم كه فرمود : كسانى كه براى خاطر خدا با
يكديگر دوستى مى كنند ، روز قيامت بر بلنديهايى از نور مى باشند ، نور چهره و تن
و بلنديهايى كه بر آن ايستاده اند همه چيز را روشن مى كند ، به طورى كه به وسيله آن
نور شناخته شوند و در حق آنان مى گويند ، اينان كسانى هستند كه در راه خدا دوستى
كردند » .
عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسارِ قالَ : سَأَلْتُ أَبا عَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَنِ
الْحُبِّ وَالْبُغْضِ أَمِنَ الإِيمانِ هُوَ ؟ فَقالَ : وَهَلْ الإِيمانُ إِلاّ
الحُبُّ وَالْبُغْضُ : « ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ ؟ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمانَ
وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ
وَالْعِصْيانَ اوُلئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ » .
« فضيل بن يسار مى گويد : از امام ششم پرسيدم حب و بغض مربوط به ايمان است ؟ حضرت
پاسخ داد : آيا ايمان غير از محبّت و تنفّر است ؟ سپس اين آيه را خواند : خدا ايمان
را محبوب شما قرار داد و آن را در دل شما بياراست ، و كفر و نافرمانى و عصيان را
ناپسند شما كرد آنانند هدايت يافتگان » .
عَنَ أَبي عَبْدِاللهِ قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)
لاَِصْحابِهِ أَيُّ عُرَىَ الإِيمانِ أَوْثَقُ ؟ فَقالُوا اللهُ وَرَسُولُهُ
أَعْلَمُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الصَّلاةُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الزَّكاةُ وَقالَ
بَعْضُهُمْ الصِّيامُ وَقالَ بَعْضُهُمْ الحَجُّ وَالْعُمْرَةُ وَقالَ بَعْضُهُمْ
الجِهادُ ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)كُلُّ ما قُلْتُمْ فَضْلٌ
وَلَيْسَ بِهِ وَلكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الإيمانِ الحُبُّ في اللهِ وَالْبُغْضُ في
اللهِ وَتَوالي أَوْلِياءِ اللهِ وَالتَبَرّي مِنْ أَعْداءِ اللهِ .
« امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اصحابش
فرمود : كدام يك از دستاويزهاى ايمان محكم تر است ، گفتند : خدا و رسولش داناترند ،
بعضى گفتند : نماز ، گروهى گفتند : زكات ، عدّه اى گفتند : روزه ، قومى گفتند : حج
و عمره و دسته اى گفتند جهاد . رسول اسلام فرمود : براى هريك از اينها كه گفتيد
فضيلتى است ; ولى پاسخ پرسش من نيست . محكم ترين دستاويزهاى ايمان دوستى براى خدا ،
و دشمنى به خاطر اوست و پيروى از اولياء خدا و بيزارى از دشمنان الهى است » .
عَنْ عَليّ بن الحُسَيْنِ (عليهما السلام) قالَ : إِذا جَمَعَ اللهُ
عَزَّوَجَلَّ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ قامَ مُناد فَنادى يُسْمِعُ النّاسَ
فَيَقُولُ : أَيْنَ الْمُتَحابُّونَ في اللهِ قالَ : فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ
فَيُقالُ لَهُمْ إِذْهَبُوا إِلَى الجَنَّةِ بِغَيْرِ حِساب قالَ فَتَلَقَّاهُمُ
الْمَلائِكَةُ فَيَقُولُونَ إِلى أَيْنَ ؟ فَيَقُولُونَ نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ في
اللهِ قالَ : فَيَقُولُونَ وَأَيُّ شَيْء كانَتْ أَعْمالُكُمْ قالُوا : كُنّا
نُحِبُّ فِي اللهِ وَنُبْغِضُ في اللهِ قالَ : فَيَقُولُونَ نِعْمَ أَجْرُ
الْعامِلينَ .
« امام چهارم فرمود : چون خداى عزوجلّ اوّلين و آخرين را در محشر گرد آورد ، ندا
كننده اى كه صدايش را همه بشنوند فرياد مى زند : آنان كه براى خدا دوستى كردند
كجايند ; گروهى از مردم برخيزند ، به آنها گفته شود بدون حساب وارد بهشت شويد .
فرشتگان در برخورد با آنها مى گويند : كجا مى رويد ؟ جواب مى دهند به بهشت بدون
حساب ، مى پرسند : شما مگر شما داراى چه عملى هستيد ؟ مى گويند : براى خدا دوستى
كرديم و به خاطر او دشمنى ورزيديم ، فرشتگان مى گويند چه نيكوست پاداش اهل عمل » .
عَنْ جابِرِ الْجُعْفي ، عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : إِذَا أَرَدْتُ
أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فيكَ خَيْراً فَانْظُرْ إِلى قَلْبِكَ فَإِنْ كانَ يُحِبُّ
أَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَيُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيكَ خَيْرٌ ، وَاللهُ
يُحِبُّكُ ، وَإِنْ كانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طاعَةِ اللهِ وَيُحبُّ أَهْلَ
مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ وَاللهُ يُبْغِضُكَ وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ
أَحَبَّ .
« جابر جعفى ( كه از بزرگان اصحاب و ياران حضرت باقر و صادق (عليهما السلام)است )
از امام پنجم نقل مى كند كه : حضرت فرمود : هرگاه خواستى ببينى كه اهل خير هستى يا
نه ، به دلت نظر كن ، اگر اهل طاعت را دوست دارى و از آلودگان به گناه متنفرى خوبى
و خدا دوستدار توست ، و اگر از اهل طاعت متنفرى و علاقه مند به اهل گناهى در تو
خيرى نيست و خدا دشمن توست ، و مرد با هركه مورد علاقه اوست محشور مى شود » .
اين روايت يكى از معتبرترين روايات و از بهترين احاديثى است كه در مدارك اصيل شيعه
آمده .
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قَدْ يَكُونُ حُبٌّ في اللهِ
وَرَسُولِهِ وَحُبٌّ في الدُّنْيا فَما كانَ في اللهِ وَرَسُولِهِ فَثَوابُهُ عَلَى
اللهِ ، وَما كانَ في الدُّنْيا فَلَيْسَ بِشَيْء .
« امام ششم فرمود : گاهى دوستى براى خدا و رسول است و گاهى براى دنيا ، محبّتى كه
به خاطر خدا و رسول اوست پاداشش بر خداست ، و آنچه براى دنيا است اجر و مزدى
ندارد » .
فَدَليلُ الْخَوفِ الهَرَبُ
در قسمتهاى گذشته خوانديد كه : امام ششم فرمودند : زندگى عارفان بر سه اصل استوار
است : خوف ، اميد و عشق همچنين خوانديد كه حضرت فرمودند : ريشه خوف در وجود انسان
علم است ، علم به خدا ، آگاهى به حساب و كتاب و بينايى نسبت به عقاب گناه . ريشه ى
اميد ، يقين ، و ريشه ى عشق ، معرفت است . اكنون امام (عليه السلام) به نتيجه عملى
هريك از خوف ، اميد و عشق اشاره مى كنند و ابتدا نتيجه و ثمره ى خوف را بيان
مى دارند و مى فرمايند : دليل اينكه خوف در دل عارف پديد مى آيد « گريز » است در
اينجا بايد ديد منظور حضرت از گريز چيست ؟
انسان بايد بداند كه در زندگى با دو واقعيّت روبه روست :
1 ـ مجموع مسائل و برنامه هايى كه به نفع اوست ، گرچه داراى نفع ظاهرى نباشند .
2 ـ مجموع برنامه هايى كه به زيان اوست گرچه در ظاهر سود و منفعت باشد .
بى ترديد هيچ خردمندى خواهان زيان نيست و اهل خرد از هر زيانى سخت گريزانند . و اين
مسئله ثابت شده است كه جز خدا و آنچه مربوط به اوست نه اينكه هيچ چيز ديگر براى
انسان نفعى ندارد ، بلكه زيانبار است ، به همين خاطر عارفان براساس معيارهاى قرآنى
زندگى مى كنند و دربازار دنيا جز با خداى بزرگ با كسى معامله ندارند ; زيرا
مى دانند خداوند مهربان تنها خريدار انسان است و از آدمى فقط ايمان و عمل صالح
مى خرد و در برابر آن مزد بى نهايت كرامت مى كند و غير خدا تمام هستى انسان را در
راه شكم و شهوت خود مى برد و در برابر اين معامله چيزى به انسان نمى دهد ; زيرا
چيزى ندارد كه به انسان بدهد . غير خدا آدمى را به فقر مادى و معنوى مى كشد و دنيا
و آخرت انسان را به باد مى دهد ووسيله ى هلاكت ابدى آدمى را فراهم مى نمايد بنا بر
اين عارف از غير حق ، رسالت انبيا ، امامت امامان ، حكمت حكيمان ، عرفان عارفان
واقعى ، اخلاق حسنه و اعمال پسنديده ، سخت گريزان و به شدّت در ترس و وحشت است .
كسى كه از امور زيانبار و خسران آورِ غير قابل جبران گريزان نباشد ، بايد بداند كه
هنوز ترس از مقام خدا ، و وحشت از عقاب فردا ، در دل او جاى نگرفته است وگرچه خود
را عارف بداند به وادى عرفان اسلامى قدم نگذاشته است . راستى مگر رشد و كمال ،
بصيرت و بينايى و يافتن و رسيدن به اصل معرفت با ادّعاى بدون عمل و دعواى بدون
سرمايه امكان پذير است ؟!
از چه چيز بايد گريخت
بطور كلّى از آيات و روايات و آثار اسلامى استفاده مى شود كه انسان بايد از دو چيز
و هرچه وابسته به آن دو چيز است سخت گريزان باشد :
1 ـ از همنشينى با گناهكار و فاسدى كه اميد بازگشت و توبه به او نمى رود از آنجا كه
نشست و برخاست با اين افراد مانع راه رشد و كمال انسانى است ، بايد تا سر حدّ ريشه
كن شدن ارتباط او با او به مبارزه برخاست .
2 ـ آنچه از ديدگاه قرآن و اخبار به عنوان گناه و امر حرام معرّفى شده است .
در اينجا به بخشى از آيات و رواياتى كه مربوط به اين دو واقعيّت است اشاره
مى كنيم :
آيه اوّل : هوسرانان
( وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ
الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ
لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْل
لاَيُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ
مِن حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ ) .
« اى رسول ما آنان كه دين خود را به بازيچه و هوسرانى گرفتند و حيات مادّى آنان را
مغرور كرد و فريب داد به حال خود واگذار ، همين قدر به آنان بگو كه هركس عاقبت به
عمل خود گرفتار آيد و هيچ كس را جز خدا در دو عالم دادرس و شفيعى نيست و هرچه براى
نجات خود از عذاب قيامت فدا بدهد پذيرفته نشود ، آنها همانند كه عاقبت هلاك
مى شوند ، و به كيفرشان به شرابى از حميم جهنّم و عذابى دردناك گرفتار مى شوند » .
آرى ! بنا بر با دستورى كه خداوند در اين آيه به پيامبرش داده است مردم مؤمن
و عارفان بالله ، بايد از اين گونه مردم كه دين خدا را به مسخره گرفته اند قطع
رابطه كنند و از اين بى خردانِ بى خبر ، بگريزند و با آنان هيچ گونه معاشرتى نداشته
باشند و به هنگام مبارزه ( بنا به دستور قرآن در هر عصرى ) تا ريشه كن شدن آنان با
آنان به جهاد برخاسته و راه الهى را از لوث وجود اينان پاك كنند . متأسفانه در
دوران اسلامى ، گروهى به عنوان قطب و درويش و فقير الى الله ، با اين اعلام
موجوديّت كردند و افرادى فريب خورده چهره هاى پليد ، كه تشكيل دهندگان سلطنت
و شاهنشاهى و دربارهاى كثيف ، و عمودهاى حكومت هاى خائنانه بوده و هستند در ارتباط
قرار گرفته و حتّى در قالب اقطاب و به قول خودشان فقرا ، مقاصد شوم و پليد خود را
عملى مى كردند . اينان قطب برنامه هاى شيطانى بوده و ذره اى از عرفان اسلامى را
نچشيده بودند ; بلكه گرگانى در لباس ميش و به قول پروردگار عالم در حديث قدسى
« قطّاع طريق » بندگان حق بودند . عارف واقعى و سر حلقه ى عارفان حقيقى و قطب عرفان
و هدايت يعنى وجود مقدّس مولى الموحّدين ، امام العارفين ، اميرالمؤمنين (عليه
السلام)بود كه قسمتى از تمام عمرش را با قلدران و گردنكشان و سازندگان دربار
و پايه گذاران شاهى و سلطنت و زورمداران و مانعان راه خدا ، با سرسختى هرچه تمام تر
مبارزه و جان شيرين خود را در اين راه كه راه خدا بود ، در محراب عبادت نثار كرد ،
و چه وقيحند آنان كه آسوده به گناه و يار گناهكارند ، آنگاه خود را عارف و درويش
و وابسته به مولا مى دانند !!
آيه دوم : تفرقه اندازان
( إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي
شَيْء إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا
يَفْعَلُونَ ) .
« آنان كه دين را پراكندند و در آن گروه گروه شدند (و با اين برنامه شيطانى درصدد
تفرقه بين مسلمين برآمدند ، و در كمين درهم شكستن اتّحاد نشستند ، چشم از آنان
بپوش ، كه چنين كسان به كار تو نيايند ، از دست اين ناپاكان غمگين مباش كه مجازاتِ
جنايات آنان با خداست »
در آيات بعد به عقاب آنچه مى كنند سخت آگاهشان مى گرداند . در اين آيه تعليم مى دهد
كه عارف به راه از چنين پليدانى بايد گريزان باشد ، و از همكارى با آنان سخت
بپرهيزد ، كه اينان نابود كننده ى دنيا و آخرت آنانند .
آيه سوم : بازيچه گران
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا
دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ
وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ ) .
« اى اهل ايمان با آن گروه از اهل كتاب (يهود و نصارى) و كافران كه دين شما را به
فسوس و بازيچه گرفتند دوستى نكنيد و به خاطر خدا از هر برنامه زيان آورى ،
خويشتن دار باشيد، اگر مؤمن به خدا و قيامت و رسولان او هستيد » .
ملّت اسلام بعد از پنج قرن تجربه ، بايد به اين نتيجه رسيده باشد ، كه از يهود
و نصارى و كفّار و به تعبير روشن تر از غرب و شرق جز زيان چيزى عايدش نشده
و نمى شود . بنا بر اين امروز ، روز دوستى و ارتباط با آنان نيست ، بلكه روز مبارزه
و ريشه كن كردن وجود پليد آنان از سر راه آدميّت است .
آيه چهارم : ظاهرفريبان
( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ
مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ
وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمّـاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّـاعُونَ لِقَوْم آخَرِينَ
لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ
أُوتِيتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن يُرِدِ اللّهُ
فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ
يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ
فِي الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ) .
« اى پيامبر نسبت به گروهى از آنان كه به زبان اظهار ايمان مى كنند و به دل ايمان
نمى آورند و با شتاب به كفر رو مى كنند غمگين مباش ، و نيز غمگين مباش نسبت به
يهوديانى كه جاسوسى مى كنند و به آن قومى كه از تكبّر نزد تو مى آيند به جاى كلمات
حق تو سخنان فتنه انگيز مى رسانند ، آنان به خاطر كينه توزى نسبت به اسلام كلمات حق
را پس از آن كه به جاى خود مقرّر شد ، به ميل خويش تغيير دهند و به دروغ و هواى نفس
حرام را حلال و حلال را حرام كنند ، مى گويند : اگر حكم قرآن به اين صورتى كه ما
مى پسنديم آورده شد بپذيريد و از پيامبر اسلام دورى جوييد ، آرى هركس را خدا به
آزمايش و رسوايى افكند هرگز تو نمى توانى از قهر خدا برهانى ، آنان قومى هستند كه
خدا نخواسته دلهاشان را از كفر و جهل پاك كند ، آنان در دنيا دچار ذلّت و خوارى اند
و برايشان در آخرت عذاب بزرگ است » .
در اين آيه دورى گزيدن از منافقان و جاسوسان پليد و متكبّران آلوده و هركس با راه
خدا و پيامبر مخالفت داشته و موجوديّتش به زيان امت اسلامى است ، خواسته شده است .
ارتباط با اينان ، انسان را چون آنان دچار خسارت دنيا و عذاب آخرت خواهد كرد و كسى
كه ترس و بيم از خسارت در دنيا و عذاب در آخرت دارد ، از چنين پليدانى گريزان و با
ايشان كاملاً بى ارتباط است .
آيه پنجم : پيمان شكنان سُست عهد
( وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ
فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ
يَنتَهُونَ ) .
« هرگاه آنان كه سوگند و عهد بسته خود را با شما شكستند و در دين شما تمسخر و طعن
زدند ، در اين صورت با آنان پيشوايان كفر كارزار كنيد تا به برنامه پليدشان خاتمه
دهند » .
آيه ششم : حتى پدر و مادر
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ
أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم
مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) .
« اى كسانى كه ا يمان آورده ايد اگر پدران و برادرانتان كفر را بر ايمان برگزينند
نبايد آنان را دوست داشته باشيد ، هركسى با كفر آنان به ايشان دوستى بورزد بى شك
ستمكار است » .
آيه هفتم : منكران معاد
( قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ
يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ
الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَد وَهُمْ
صَاغِرُونَ ) .
« اى اهل ايمان با هركه از يهود و نصارى ايمان به روز قيامت نياورده ، و آنچه خدا
و رسولش حرام كرده حرام نمى دانند و به دين حق نمى گروند قتال و كارزار كنيد يا آن
كه با ذلّت و تواضع به اسلام جزيه دهند » .
راستى اين آيه با چه موضع محكمى تكليف ملّت اسلام را در برابر يهودى ها و نصرانى ها
به خصوص جانيان اروپا و آمريكا و اسرائيل معلوم مى كند اين ملّت اسلام است كه بايد
با تمام قدرت با تكيه بر الله تكليف خود را ، بنا بر قول خدا در اين آيه ، با
دشمنان خدا معلوم كند . و خدا لعنت كند آن خائنينى كه تحت عنوان سردمداران ممالك
اسلامى عليه اسلام و مردم مسلمان با اين آدمخواران سازش كردند ، اگر اينان ايمان به
خدا و حساب قيامت داشتند ، نه اينكه با آنان دوستى نمى كردند ; بلكه در برابر آنان
از اسلام و ملّت مظلوم اسلام دفاع مى كردند .
آيه هشتم : منافقان دو رو
( الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْض يَأْمُرُونَ
بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا
اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ * وَعَدَ اللّهُ
الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ
فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ ) .
« مردان دو رو و زنان دو رو يعنى آنان كه به زبان ادّعاى مسلمانى دارند ولى به دل
هيچ اعتقادى به برنامه هاى الهى ندارند از همديگر و طرفدار يكديگرند ، دست از نيكى
برداشته مردم را به كار بد وادار و از كار نيك منع مى كنند و چون خدا را فراموش
كردند ، خدا هم آنان را به خود واگذاشت تا از هر سعادتى محروم شوند ، در حقيقت
منافقان از بدترين زشتكاران عالمند ، خدا مرد و زن منافق و كافران را وعده ى آتش
دوزخ و خلود در آن داده ، همان دوزخ براى كيفر آنان كافى است ، و خدا آنان را لعنت
كرده و براى آنان عذاب ابد فراهم آورده » .
از اين نمونه آيات ، در قرآن مجيد فراوان است كه استفاده مى شود كه عارف موظف است
در درجه ى اوّل چهره هاى ناپاكى كه در قرآن معرفى شده اند بشناسد و به وظيفه الهى
خود عمل كند . اگر وظيفه اش گريز از آنهاست بگريزد كه اين گريختن بر مبناى ترس از
خدا است ، و اگر مسئوليّتش كارزار با آنان است ، در راه جهاد قدم بگذارد ، و شرّ
آنان را از راه خدا بردارد ، و توجّه كند كه امام ششم درباره واقعيّت و نتيجه خوف
عارفان فرموده :
وَدَليلُ الخَوْفِ الهَرَبُ ، دليل و نشانه ى اينكه دل عارف را بيم از مقام
خدا احاطه كرده دورى او از اهل معاصى و آلودگان به كفر وفسق ونفاق وعهدشكنى ، ونيز
دورى از معاصى شخصى وآنچه خدا از آن نهى فرموده است ، مى باشد .