اثر شوم خودپسندى
نوشته اند : مردى در بنى اسرائيل چهل سال كارش دزدى بود . روزى عيسى با عابدى از
عبّاد بنى اسرائيل كه از ياران و ملازمان بود بر او گذشت در حالى كه عابد
پشت سر عيسى در حركت بود ، دزد پيش خود گفت : اين پيامبر خداست و در كنار او
يكى از حواريين است ، اگر من هم با آنان حركت كنم نفر سوم آنها خواهم شد ، پس
به دنبال آنان به راه افتاد ، مى خواست به دوست عيسى نزديك شود ; امّا سخت خودش
را خوار شمرد و گفت : من كجا و او كجا . آن حوارى با مشاهده ى آن مرد با خود
گفت : شخصيّتى مثل من نبايد با او در حركت باشد پس او را عقب انداخت و خود در
كنار عيسى قرار گرفت . مرد دزد در حركتش تنها شد ، خداوند به عيسى وحى كرد : به
هر دو نفر اينان بگو اعمال خود را از سر بگيرند ، امّا حوارى به خاطر عجبى كه
كرد و اعمالش حبط شد و اما ديگرى را به خاطر خوار شمردن نفسش بخشيدم . عيسى اين
واقعه را به هر دو گفت و دزد را با خود همراه كرد . او نيز با جبران گذشته ى
خود ، از اصحاب و ياران عيسى شد .
توبه مرد شراب خوار
گفته اند مردى كه در شراب خوارى افراط داشت ، روزى دوستان شراب خور را دعوت كرد
و براى عيش و نوش بيشتر ، چهار درهم به غلام خود داد و گفت : با اين مبلغ مقدارى
ميوه بخر . غلام در حال عبور به درب خانه ى « منصور بن عمار » رسيد . منصور براى
نيازمندى مستحق ، پول طلب مى كرد و مى گفت هركس به اين فقير چهار درهم بدهد ، برايش
چهار برنامه از خدا مى طلبم ، غلام هر چهار درهم را به آن مستحق داد . منصور به
غلام گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : اربابى دارم ، علاقه مندم از دست او رها شوم . ديگر
اينكه خداوند مالى روزى من كند تا با او زندگى خود را اداره كنم . سوم اينكه خداوند
ارباب معصيت كار مرا ببخشد . چهارم پروردگار بزرگ من و ارباب من و تو و اين قوم را
مورد رحمت خود قرار دهد . منصور هر چهار برنامه را از خداى مهربان درخواست كرد وقتى
غلام به منزل اربابش بازگشت ، ارباب به او گفت : چرا دير آمدى ؟ داستان را گفت ،
مولايش پرسيد : به چه دعايى كردى ؟ گفت : اوّل آزادى خود را خواستم ، ارباب گفت :
در راه خدا آزادى . گفت : دوّم براى خود مالى خواستم تا با آن زندگى خود را اداره
كنم ، ارباب گفت : چهار هزار درهم از مال من براى تو . گفت : سوّم خواستم خدا از سر
تقصيرات تو بگذرد و توفيق توبه به تو عنايت كند ، ارباب گفت : توبه كردم . چهارم :
خواستم من و تو و منصور بن عمار و مردم را بيامرزد ، مولايش گفت : آه كه من مستحق
اين برنامه چهارم نيستم . چون شب رسيد و به بستر خواب رفت در خواب شنيد گوينده اى
مى گويد : اى مرد آنچه وظيفه ى تو بود انجام دادى ، آيا در وجود من كه خداى مهربان
هستم مى بينى آنچه مربوط به خدايى من است انجام ندهم ؟ من تو را و غلامت ، منصور بن
عمّار و مردم را بخشيدم .
داستان كفن دزد . . .
« معمّر » از « زُهير » روايت كند كه : روزى يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه
وآله)در سالى كه مى گريست به محضر آن جناب آمد ، شدّت گريه او به حدّى بود كه رسول
اكرم از او سؤال كرد چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد : جوانى بر در ايستاده و چنان گريه
مى كند كه مرا نيز به گريه درآورده است . فرمود : او را به نزد من آوريد . رسول
خدا (صلى الله عليه وآله) به او فرمود : چرا گريه مى كنى ؟ گفت : از گناه خود و خشم
الهى مى ترسم ، فرمود : موحّدى يا مشرك ؟ عرض كرد : موحّد ، فرمود : گريه مكن كه
خداوند تو را مى آمرزد ، اگر چه گناهانت همانند هفت آسمان و هفت زمين باشد ؟!
عرض كرد : گناهم از آن عظيم تر است . رسول اكرم فرمود : گناه عظيم را خداى كريم
بيامرزد ، سپس فرمود : مگر گناهت چيست ؟ عرض كرد : از آن شرمنده ام ; زيرا از عرش
عظيم تر و از كرسى سنگين تر است ؟! فرمود : گناه تو بزرگتر است يا خدا ؟ عرضه
داشت : خدا ، فرمود : اى جوان ! خداى عظيم گناه بزرگ را مى آمرزد ، اين چه گناهى
است كه تو را به نوميدى كشانده است ؟ گفت : نبّاش بودم و هفت سال گور مردگان را
مى شكافتم و كفن آنان را مى ربودم ، روزى دخترى از انصار مُرد ، من گورش را شكافته
و كفنش را باز كردم سپس شهوت به من غلبه كرد و بر آن گناه بزرگ واداشت ، پس از
انجام گناه گويى ندايى شنيدم كه مى گفت : اى جوان ! واى بر تو ، از حساب روز قيامت
انديشه نكردى كه مرا برهنه گذاشتى و اين رسوايى به من نمودى ؟ پيش خدا و رسول اسلام
چه خواهى گفت ؟ چون نبى اكرم اين موضوع را شنيد فرمود : اين فاسق را بيرون كنيد كه
كسى به دوزخ نزديكتر از او نيست . آن جوان از مسجد بيرون آمد و روى به بيابان نهاد
و روز و شب زارى كرد . يك روز عرضه داشت : الهى به حق پيامبران برگزيده ات توبه ى
مرا بپذير و از من درگذر . اگر توبه من قبول است آن را به رسولت خبر ده و الاّ آتشى
در من انداز تا نابود شوم . جبرئيل نازل شد و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله)
گفت : خداى متعال مى فرمايد : من توبه ى آن جوان را قبول كردم و از جميع گناهان او
گذشتم . او را بطلب و آتش سينه او را خاموش كن و مرهم مغفرت بر جراحتش بگذار .
گنهكار اميدوار
روايت است كه در ايام « مالك بن دينار » مردى بود كه تمام عمر خود را در خرابات به
سر برده و روى به خير نياورد و انديشه ى نيكى بر او نگذشت . نيكان روزگار از او
روزى كردند ، تا وقتى كه فرشته ى مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز كرد . او
چون دريافت وقت مرگ فرا رسيده نظر در جرايد اعمال خود كرد ، نقطه ى اميدى در آن
نديد . به جويبار عمر نگريست شاخى كه دست اميد بر آن توان زد نيافت ، آهى از
عمق جان كشيد و به سوى ربّ الارباب روى كرد و گفت : يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا
وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ .
اين را گفت و جان داد ، اهل شهر به مرگ او شادى كردند و بر جنازه او به شادى
گذشتند . او را به بيرون شهر برده به مزبله انداختند و خاك و خاشاك بر جنازه اش
ريختند . مالك دينار را در خواب گفتند : فلانى درگذشته و به مزبله اش افكنده اند ،
برخيز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره ى نيكان دفن كن . گفت : پروردگارا او
در ميان خلق به بدكارى معروف بود ; مگر چه چيز به درگاه كبرياى تو آورده كه سزاى
چنين كرامتى شده است ؟ جواب آمد كه : چون به حالت جان دادن رسيد كه نامه ى عمل خود
را نظر كرد و چون همه را خطا ديد ، مُفلسانه به درگاه ما ناليد و عاجزانه به بارگاه
ما نظر كرد ، چون دست بر دامن فضل ما زد ، بر دردمندى او رحم كرديم و چنان او را
بخشيدم كه انگار گناهى نداشته بود از عذاب نجاتش داديم و به نعمت هاى پايدارش
رسانديم ، كدام درد زده به درگاه ما ناليد كه او را شفا نداديم ، و كدام غمگين از
ما خلاصى طلبيد كه خلعت شاد كامى بر او نپوشانديم ؟!
توبه ى « وحشى »
در «مجمع البيان»
در ذيل آيه ى:
( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ
لِمَن يَشَاءُ ) .
آمده است كه وحشى و يارانش پس از به شهادت رساندن « حمزه » عموى پيامبر به مكّه
فرار كردند ، سرانجام از عمل خود پشيمان شدند . نامه اى به پيامبر اسلام نوشتند كه
ما بر كرده خود پشيمانيم و علاقه منديم به آيين اسلام رو كنيم ; ولى يكى از آيات
قرآن مانع ماست آنجا كه مى فرمايد:
( وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ
النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ ) .
چون ما مرتكب گناهِ شرك و قتل و زنا شده ايم ، اميد به رحمت نداريم . در جواب
نامه ى وحشى اين آيه نازل شد:
( إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ
اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات ) .
پيامبر شخصى را مأمور كرد تا به مكّه رفته و اين آيه را براى وحشى و يارانش
بخواند . پس از آنكه از آيه ى مورد نظر با خبر شدند گفتند : اين شرطى شديد و تكليفى
دشوار است ، ما مى ترسيم از عمل كننده هاى اين آيه نشويم . حق تعالى اين آيه را
فرستاد:
( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ
لِمَن يَشَاءُ ) .
چون پيامبر اين آيه را فرستاد گفتند ، مى ترسيم از گروه « لِمَنْ يَشاءُ »
( براى كسى كه بخواهد ) نباشيم . در اين هنگام اين آيه نازل شد:
( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا
مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ
الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) .
« بگو اى بندگان من ، كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد ! از رحمت خداوند نوميد نشويد
كه همه ى گناهان را مى آمرزد ; زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است » .
داستان سه مرد گنهكار در قرآن
در ذيل آيه ى شريفه:
( وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ
الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن
لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ
اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ) .
« و ( همچنين ) آن سه نفر كه ( از شركت در جنگ تبوك ) باز ماندند ، ( و مسلمانان با
آنان قطع رابطه نمودند تا آن حد كه زمين با همه ى وسعتش بر آنها تنگ شد ، ( حتّى )
در وجود خويش ، جايى براى خود نمى يافتند ، ( در آن هنگام ) دانستند پناه گاهى از
خدا جز به سوى او نيست ; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود ( و به آنان توفيق
داد ) تا توبه كنند ، خدا بسيار توبه پذير و مهربان است » .
در شأن نزول اين آيه داستان سه نفر متخلّف از جهاد را مى خوانيم كه از عمل بسيار بد
خود سخت پشيمان شدند و خداى مهربان پس از توبه و انابه ، از كردار زشت آنان
درگذشت .
آن سه نفر از مردم مدينه و از طايفه انصار بودند . به نامهاى : كعب بن مالك ، فزارة
بن ربيع و هلال بن اميّه . و داستان آنان با كمى اختلاف كه در بعضى از تفاسير ديده
مى شود بدين قرار است :
جنگى به نام « تبوك » براى مسلمانان پيش آمد . در آن جنگ به مسلمانان خيلى سخت گذشت
و به قول قرآن در آيه ى 119 سوره ى توبه براى مسلمانان ساعت عسرت و هنگامه ى سختى
بود ، جابر بن عبدالله مى گويد : ما گرفتار در اين جنگ سه نوع سختى شديم ، سختى زاد
و توشه ، كمبود آب ، گرسنگى و تشنگى چهارپايان و پياده ماندن مردم . رهبر اسلام به
فرمان خداوند ازمردم براى شركت در آن جهاد مقدّس دعوت كرد . منافقان و در مدينه
و اطراف آن مشغول تبليغات سوء شدند ، و براى سست كردن اراده ى مسلمانان از شركت در
جنگ ، به فعاليّت پرداختند و گفتند : اين چه بساطى است كه هر ماه و هر هفته بايد به
جهاد رفت ، و مال و جان به هدر داد ، اين چه آيينى است كه ما را از زندگى
بازداشته ، و راحتى را از ما سلب كرده است . تبليغات آنان در عدّه اى از مردم اثر
گذاشت و ايشان بدون عذر شرعى از شركت در آن جهاد مقدّس خوددارى كردند . و اگر
پيامبر بزرگ با تبليغات غلط آنان و خوددارى آن سه چهره ى مشهور مبارزه نمى كرد در
آينده ، سنّت ناپسندى نداشته مى شد و هر كسى به كمترين بهانه اى از شركت در جنگ
فرار مى كرد .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پس از بازگشت از جهاد ، مورد استقبال مردمى كه از
شركت در جهاد معذور بودند قرار گرفت . آن سه نفر هم كه به بهانه ى جمع كردن ميوه
و انجام كارهاى عقب افتاده ، در واقع به خاطر سستى و تنبلى در جهاد شركت نداشتند به
استقبال آمدند . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دستور اكيد دادند كه احدى از
مسلمانان حق معاشرت و رفت و آمد با آنان را ندارد ؟!
تمام مردم مدينه عليه آنان بسيج شدند . فروشندگان به آنان جنس نفروختند ، معاشران
از معاشرت با آنان پرهيز كردند ، دوستان نسبت به آنان آهنگ جدايى زدند ، زن و فرزند
نيز از ايشان روى گرداندند . حتّى زنان آنان به مسجد آمدند و به رسول خدا (صلى الله
عليه وآله) عرضه داشتند ; چنانچه خداوند به ما اجازه معاشرت با آنان را نمى دهد ،
ما را طلاق بگوييد ، پيامبر بزرگ رضايت به جدايى ندادند ، ولى فرمودند : ترك معاشرت
را نسبت به آنان ادامه دهيد .
راستى زمين با همه وسعتش بر آنان تنگ شد ، و از اين بى توجّهى جانشان به لب آمد .
آرى ! آنان گناهى بزرگ مرتكب شده بودند ، گناه تخلّف از فرمان حق و خوددارى از شركت
در جهاد با كفر .
چون وضع را بدين صورت ديدند ، از شهر و ديار دست كشيده و رهسپار بيابان شدند . چهل
شبانه روز گريستند و در آن مدّت همسرانشان به دستور پيامبر وسايل لازم را براى آنان
مى بردند . پس از آن همه گريه و زارى و عذر آوردن به پيشگاه حق ، خبرى از عفو
و مغفرت نشنيدند . « كعب » دو رفيق خود را صدا زد و گفت : علّت عدم پذيرش توبه ى ما
دوستى ما با يكديگر است حال كه همه از ما بريده اند بياييد ما هم از يكديگر كناره
گرفته و هريك به بدبختى و روسياهى خود در پيشگاه حق بناليم . بدين گونه عمل كردند ،
سرانجام خداى مهربان آيه ى 118 سوره ى توبه را نازل نمود پيامبر عزيز مردم را مأمور
بازگرداندن آنان كرد و خود در جلوى مسجد به انتظار آنان قرار گرفت . مردم با احترام
ايشان را وارد مدينه كردند ، چون چشم پيامبر به « كعب » افتاد او را در آغوش محبّت
گرفت و فرمود : اى كعب ! در تمام مدّت عمرت ساعتى به ارزش و قيمتِ ساعت قبولى
توبه ات وجود ندارد .
اميد در قرآن
( فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ
الْخَاسِرِينَ ) .
« اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود ، از زيانكاران بوديد » .
( وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ ) .
« خداوند به بندگانش رأفت دارد » .
( وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ
آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ) .
« خداوند است كه با اذنش شما را به بهشت و آمرزش دعوت مى كند ، و آياتش را براى
مردم بيان مى دارد تا متذكّر حقايق شوند » .
( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ ) .
« به تحقيق از آنان گذشت ، به حق كه خداوند آمرزنده حليم است » .
( فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً
غَفُوراً ) .
« اميد است خداوند از ايشان عفو كند و خداوند چشم پوش و پرده پوش است » .
( فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَة وَاسِعَة ) .
بگو خداى شما صاحب رحمت گسترده است .
( قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ ) .
« به آنان كه كافر شدند بگو اگر دست از كفر بردارند ، از گذشته آنان خواهم گذشت » .
( إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُـحْسِنِينَ ) .
« خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند » .
( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا
مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ
الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) .
« به آن بندگانم كه بر خود اسراف كردند بگو : از رحمت من نا اميد مباشيد ، خداوند
تمام گناهان را مى بخشد او آمرزنده و مهربان است » .
اميد در روايات
عَنْ جُنْدَبِ الغَفّاري إِنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ : إِنَّ رَجُلاً قالَ يَوْماً
وَللهِ لا يَغْفِر واللهُ لِفُلان ، قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : مَنْ ذَا الَّذي
تَألى على أَنْ لا أَعْفُو لِفُلان ؟ فَإِنّي قَدْ غَفَرْتُ لِفُلان وَأَحْبَطْتُ
عَمَلَ الْمُتَألّي بِقَوْلِهِ لا يَغْفِرَ اللهُ بِفُلان .
« ابوذر غفارى از نبى اكرم نقل مى كند : مردى يك روز مردى گفت : به خدا قسم خدا
فلانى را نمى بخشد ، خداوند فرمود : چه كسى قسم خورد كه من فلانى را نمى بخشم ؟
حتماً او را آمرزيدم و عمل آن قسم خورده را به خاطر آن كلمه بى جايى كه گفته بود
حبط كردم » .
« شيخ مفيد » به اسنادش از ابو جعفر طائى واعظ ، و او از وهب بن مبنه نقل مى كند:
قَرأتُ في زَبُورِ داوُد اَسْطَرا مِنْها ما حَفِظْتُ وَمِنْها ما نَسَيْتُ فَما
حَفِظْتُ قُوْلُهُ : يا داوُدُ ! اِسْمَعْ مِنىِّ ما اَقُولُ مَنْ اَتاني وَهُوَ
يُحِبُّني اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ يا داوُدُ ! اِسْمَعْ مِنّي ما اَقُولُ
وَالْحَقُّ مَنْ أتانىِ وَهُوَ مُسْتَحْي مِنْ الْمَعاصِى الَّتي عَصاني بِها
غَفَرْتُها لَهُ وَاَنْسَيْتُها حافِظِيْهِ يا داوُدُ اِسْمَعْ مِنّي ما اَقُولُ ،
وَالْحَقُّ اَقُولُ مِنْ أتاني بِحَسَنَة واحِدَة اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ قال
داوُدُ : يا رَبِّ وَما هذهِ الْحَسَنَةُ ؟ قالَ مَنْ فَرَّجَ عَنْ عَبْد مُسْلِم
فَقالَ داوُدُ : اِلهي بِذالِكَ لا يَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَكَ اَنْ يَنْقَطِعَ
رَجاءَ مِنْكَ .
جملاتى در زبور داود خواندم ، قسمتى از آن را از ياد بردم و جملاتى از آن را به ياد
دارم ، آنچه به ياد دارم اين است : هركس به من وارد شود در حالى كه علاقه مند به من
است او را به بهشت مى برم ، اى داود ! كلامم را بشنو كه حق است كسى كه بر من وارد
شود و از گناهانى كه كرده خجالت زده است او را ببخشم و گناهانش را از ياد محافظانش
ببرم . اى داود ! از من بشنو كه قول من حق است ، هركس با يك خوبى بر من وارد گردد ،
او را به بهشت مى برم ، داود گفت : اين خوبى و حسنه چيست ؟ فرمود : گره اى از كار
بنده مسلمانى گشوده باشد ، داود گفت : پروردگار من به همين عنايات تو است كه هركس
تو را شناخت سزاوار نيست اميدش از تو قطع گردد !!
عَنْ أَبي بَصير قالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرَ (عليه السلام) يَقُولُ : إِذَا
دَخَلَ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ بِأَعْمالِهِمْ فَأَيْنَ عُتَقاءُ اللهِ مِنَ
النّار .
« ابى بصير مى گويد : از امام پنجم شنيدم كه مى فرمود : زمانى كه اهل بهشت به خاطر
اعمالشان وارد بهشت شوند ، پس آزادشدگان خدا از آتش جهنّم كجايند » ؟
إِنَّ اللهَ أَوْحى إِلى نَبِيِّهِ (عليه السلام) إِنّي أَجْعَلُ حِسابَ
أُمَّتِكَ إِلَيْكَ فَقالَ : لا يا رَبِّ أَنْتَ أَرْحَمُ بِهِمْ مِنّي فَقالَ :
إِذَنْ لا أُخْزيكَ فِيهم .
« خداوند به پيامبر خطاب فرمود : در قيامت حساب امّتت را به تو واگذار مى كنم ،
عرضه داشت : الهى تو به آنان مهربانترى از من . خطاب رسيد : من تو را در ميان آنان
سرشكسته نمى كنم » . كنايه از اين كه از آنان دستگيرى مى كنم ) .
عَنْ جَعْفَرِ بنِ مُحَمَّد عَنْ آبائِهِ (عليهم السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ
اللهِ (صلى الله عليه وآله) قالَ اللهُ : إِنّي لاََسْتَحْيي مِنْ عَبْدي وَأَمَتي
يَشيبانِ في الإسْلامِ ثُمَّ أُعَذِّبُهُم .
« امام ششم از پدرانش از نبى اكرم از خداوند نقل مى كند كه خداوند فرمود : من از
بنده ام چه مرد چه زن كه در اسلام پير شده اند حيا مى كنم به عذاب گرفتارشان
كنم » .
دَخَلَ (صلى الله عليه وآله) عَلى رَجُل وَهُوَ في النَّزْعِ فَقالَ : كَيْفَ
تَجِدُكَ ؟ قالَ : أَجِدُني أَخافُ ذُنُوبي وَأَرْجُوا رَحْمةَ رَبّي فَقال (صلى
الله عليه وآله) مَا اجْتَمَعا في قَلْبِ عَبْد في هذا الْمَوْطِنِ إِلاّ أَعْطاهُ
اللهُ ما رَجا وَآمَنَهُ مِمّا يَخافُ .
« رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به مردى وارد شد كه در جان دادن بود ، فرمود : تو
را چگونه ببينم ؟ عرضه داشت : در ترس از گناهانم و اميد به رحمت پروردگارم ، حضرت
فرمود : در اين هنگامه اين دو در دل مؤمن قرار نمى گيرد مگر اينكه خداوند به سبب
اين دو واقعيّت با بنده اش عمل مى كند ، به آنچه اميد دارد مى رسد و از آنچه
مى ترسد به او ايمنى مى دهد » .
قالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) لِرَجُل أَخْرَجَهُ الْخَوْفُ إِلَى القُنُوطِ
لِكِثْرَةِ ذُنُوبِهِ : يا هذا يَأْسُكَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ أَعْظَمُ مِنْ
ذُنوبِكَ .
« امير مؤمنان به مردى كه زيادى گناهش او را به نا اميدى كشيده بود فرمود : نا
اميدى تو از رحمت الهى از گناهانت بزرگتر است » .
عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : إِنَّ آدَمَ (عليه السلام) قالَ : يا
رَبِّ سَلَّطْتَ عَلَيَّ الشَّيْطانَ وَأَجَرَيْتَهُ مِنّي مَجْرَى الدَّمِ
فَاجْعَلْ لي شَيْئاً فَقالَ : يا آدَمُ جَعَلْتُ لَكَ أَنَّ مَنْ هَمَّ مِنْ
ذُرِّيَّتِكَ بِسَيِّئَة لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ فَإِنْ عَمِلَها كُتِبَتْ عَلَيْهِ
سَيِّئَةٌ ، وَمَنْ هَمَّ مِنْهُمْ بِحَسَنَة فَإِنْ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ
لَهُ حَسَنَةٌ وَإِنْ هُوَ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ عَشَراً قالَ : يا رَبِّ زِدْني
قالَ : جَعَلْتُ لَكَ أَنَّ مَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ سَيِّئَةً ثُمَّ اسْتَغْفَرَ
غَفَرْتُ لَهُ قالَ : يا رَبِّ زِدْني قالَ : جَعَلْتُ لَهُمُ التَّوْبَةَ
وَبَسطْتُ إِلَيْهِمْ التَّوْبَةَ حَتّى تَبْلُغَ النَّفَسُ هذِهِ .
« امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : آدم به حضرت حق عرضه داشت : شيطان بر من
تسلّط دارد ، و چون خونى كه در بدن من روان است به من راه دارد ، برنامه اى براى من
قرار بده ، پروردگار فرمود : عنايت من به شما آدميان اين است كه هرگاه گناهى را
نيّت كنيد من در نامه شما نمى نويسم ، اگر به آن نيّت عمل كرديد نوشته مى شود ،
و هركدام از شما اراده كار خيرى كرديد مى نويسم اگرچه عمل نكنيد ودر صورت عمل ده
برابر مى نويسم ، عرضه داشت : عنايت بيشترى به من بفرما ، خطاب رسيد : چنانچه پس از
گناه توبه كنيد من توبه ى شما را قبول مى كنم واز كرده هاى بد شما گذشت مى نمايم ،
عرض كرد : عنايت بيشترى نيازمندم ، خطاب رسيد : براى شما توبه را قرار دادم
و برنامه توبه بر شما آن چنان گسترده كردم كه تا هنگام خروج روح از بدن توبه را
مى پذيرم » .
عَنْ أَبي عَبدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مَرَّ عيسَى بنُ مَرْيَمَ (عليه
السلام) عَلى قَوْم يَبْكُونَ فَقالَ : عَلَى ما يَبكي هؤُلاءِ فَقيلَ يَبْكُونَ
عَلى ذُنُوبِهِمْ قالَ فَلْيَدْعُوها يُغْفَرْ لَهُمْ .
« امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : عيسى بن مريم (عليه السلام) بر گروهى گذشت
كه گريه مى كردند فرمود : اينان براى چه مى گريند ، به آن حضرت گفته شد براى
گناهانشان ، فرمود : دعا كنند تا خدا آنان را بيامرزد » .
قالَ (صلى الله عليه وآله) : إِنَّ رَجُلاً يَدْخُلِ النّارَ فَيَمْكُثُ فيها
أَلْفَ سَنَة يُنادي يا حَنّانُ فَيَقُولُ اللهُ تعالى جِبْرئيلَ : اِذْهَبْ
فَأْتِني بِعَبْدي قالَ فَيَجيءُ بِهِ فَيُوقِفُهُ عَلى رَبِّهِ فَيَقُولُ اللهُ :
كَيْفَ وَجَدْتَ مَكانَكَ ، فَقالَ : شَرُّ مَكان قالَ : فَيَقُولُ رُدُّوهُ إِلى
مَكانِهِ ، قالَ فَيَمْشي وَيَلْتَفِتْ إِلى وَرائِهِ فَيَقُولُ اللهُ عَزَّ
وَجَلَّ إِلى أَيِّ شَيء تَلْتَفِتْ فَيَقُولُ : لَقَدْ رَجَوْتُ أَنْ لا تُعيدَني
إِلَيْها بَعْدَ إِذْ أَخْرَجْتَني مِنْها فَيَقُولُ اللهُ تَعالى إِذْهَبُوا بِهِ
إِلَى الجَنَّةِ .
« رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد : مردى به جهنّم مى رود و دو
هزار سال در آنجا فرياد مى كند : يا حنّان يا منّان ، پروردگار به جبرئيل
مى فرمايد : برو بنده مرا از جهنّم بياور . او را مى آورد . خطاب مى رسد : جايت را
چگونه ديدى ؟ عرضه مى دارد : بدترين جايگاه ، خطاب مى رسد : او را به همان جا
ببريد ، در حالى كه او را مى برند به عقب نظر مى كند ، خطاب مى رسد : دنبال چه
هستى ؟ عرضه مى دارد : اميد به اين داشتم كه مرا دوباره به جهنّم نبرى ، فرمان
مى رسد : او را به بهشت هدايت كنيد !! » .
لمّا قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : لَوْ تَعْلَمُونَ ما أَعْلَمُ
لَضَحِكْتُمْ قَليلاً وَلَبَكَيْتُمْ كَثيراً وَلَخَرْجْتُمْ إِلَى الصُّعْداتِ
تَلْدِمُونَ صُدُورَكُمْ وَتَجْأَرُونَ إِلَى رَبِّكُمْ فَهَبَطَ جِبْريلُ فَقالَ :
إِنَّ رَبَّكَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ : لِمَ تَقْنُطُ عِبادي فَخَرَجَ فَرِحاً
وَبَشَّرَهُمْ .
« زمانى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به اصحاب فرمود : اگر بدانيد آنچه را من
مى دانم كم مى خنديد و زياد گريه مى كنيد ، و هر آينه به روى خاكها و تپّه ها رفته
و از شدّت ناراحتى به سينه خود چنگ زده و لطمه مى زنيد و با كمال ذلّت به خداى خود
استغاثه مى بريد ، ناگهان جبرئيل نازل شد و عرضه داشت : خداوند مى فرمايد : چرا
بندگان مرا نا اميد مى كنى ؟!! پيامبر از مسجد در حالى كه خوشحال بود خارج شد
و اصحاب خود را به رحمت الهى و عنايت حضرت بارى بشارت داد » .
عَنْ اَبي جَعْفر (عليه السلام) قالَ : وَجَدْنا في كِتابِ عَلىٍّ (عليه السلام)
اَنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ وَهُوَ عَلى مِنْبَرِهِ : وَالَّذي لا اِلهَ اِلاّ هُوَ
ما اُعْطِىَ مُؤمِنٌ قَطُّ خَيْرَ الدُّنْيا والاحِدَةِ اِلاّ بِحُسْنِ ظَنِّهِ
بِاللهِ وَرَجائِهِ لَهُ وَحُسْنِ خُلْقِهِ والْكَفَّ عَنْ اغْتِيابِ
الْمُؤمِنينَ ، والَّذي لا إلهَ إلاّ هُوَ لا يُعَذِّبُ اللهَ مُؤْمِناً بَعْدَ
التَّوْبَةِ والاسْتِغْفارِ إلاّ بِسُوءِ طَنِّهِ بِاللهِ وَتَقْصيرِهِ مِنْ
رَجائِهِ وَسُوءِ خُلْقِهِ واغْتِيابِهِ لِلْمُؤمِنينَ ، وَالَّذي لا إلهَ إلاّ
هُوَ لا يَحْسُنُ ظَنَّ عَبْد مُؤمِن بِاللهِ إلاّ كانَ اللهُ عِنْدَ ظَنِّ
عَبْدِهِ الْمُؤمِنِ ; لأَنَّ اللهَ كَريمٌ بِيَدِهِ الْخَيْراتُ يَسْتَحيِ أنْ
يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤمِنُ قَدْ أحْسَنَ بِهِ الظَّنُّ ثُمَّ يُخْلِف ظَنَّهُ
وَرَجاءَهُ فَأَحْسَنُوا بِاللهِ الظَّنَّ وَارْغَبُوا إلَيْهِ .
« امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : در كتاب على (عليه السلام) ديديم كه رسول
الله (صلى الله عليه وآله) در منبر فرمود : قسم به آن كه غير از او خدايى نيست هرگز
خير دنيا و آخرت نصيب مؤمنى نمى شود ، مگر به گمان نيك و اميد به فضل خدا و نيكى
اخلاقش و خوددارى از غيبت مؤمنان و قسم به خدايى كه غير از او خدايى نيست مؤمنى را
بعد از توبه و استغفار عذاب نمى كند ; مگر به گمان بدى كه به حق و كوتاهى داشتنش از
اميد به رحمت حق و سوء خلق و غيبتش از مؤمنان به خدايى كه غير از او خدايى نيست .
گمان عبد به خدا هرگاه گمان نيك باشد خداوند با او برابر گمانش معامله مى كند ;
زيرا خدا كريم است و نيكى ها به دست اوست ، حيا مى كند كه عبد به او حسن ظن بورزد
و او حضرت او رغبت كنيد » .
في الْحَديثِ أَنَّ أَعْرابيّاً قالَ : يا رَسُولَ اللهِ مَنْ يَلي حِسابَ
الْخَلْقِ ؟ فَقالَ : اللهُ تَبارَكَ وَتَعالَى قالَ : هُوَ بِنَفْسِهِ ؟ قَالَ :
نَعَمْ فَتَبَسَّمَ الأَعْرابِيُّ فَقالَ : رَسُولُ اللهُ (صلى الله عليه وآله)
مِمَّ ضَحِكْتَ يا أَعْرابِيُّ ؟ فَقالَ : إِنَّ الْكَريمَ إِذا قَدَرَ عَفا ،
وَإِذا حاسَبَ سامَحَ فَقالَ النَبِيُّ (صلى الله عليه وآله) صَدَقَ الأَعْرابِيُّ
أَلا لا كَريمَ أَكْرَمُ مِنَ اللهِ تَعالى هُوَ أَكْرَمُ الأَكْرَمينَ ثُمَّ
قالَ : فَقَّهَ الأَعْرابِيُّ .
« عربى به پيامبر گفت : فردا حساب مردم با كيست ؟ فرمود : با خداى تبارك و تعالى ،
عرضه داشت : با خود اوست ؟ فرمود : آرى ، عرب خنديد ، پيامبر فرمود : براى چه
خنديدى ؟ عرض كرد : كريم به هنگام قدرت ، گذشت مى كند و زمان حساب سهل انگارى
مى نمايد . پيامبر فرمود : اعرابى راست گفت ، بدانيد كريمى كريمتر از خدا نيست
و اوست بخشنده ترين بخشندگان ، سپس فرمود : اعرابى به نهايت فهم رسيد » .
اين روايات نمونه اى از روايات زيادى است كه سلوك حق را با بندگان خود نشان
مى دهد ، نشان مى دهد . كه : بحكم الاسلام يجبّ ما قبله ، از گناهان هفتاد ساله
كافرى كه ايمان آورده درمى گذرد ، چنان كه در قرآن مى فرمايد:
( قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ ) .
همچنين به محض اينكه ساحران زمان فرعون گفتند : « آمنّا » ( ايمان آورديم ) از تمام
گذشته هاى آنان درگذشت و اصحاب كهف را با وجود سابقه ى كفر و شقاوت به محض اينكه به
حقيقت توحيد دست يافتند قبول كرد و به آنان كرامت و عزّت عطا فرمود .
و اين گونه آيات و روايات محكم و متين است كه انسان را به خداوند عزيز اميدوار
مى كند . آياتى كه در آن شكّى نيست و انسان از آن آيات ، كه وحى الهى است ، يقين
حتمى داشته و اميدش بر پايه يقين استوار مى گردد . اين است كه امام ششم مى فرمايد :
والرجاء فرع اليقين ، ( اميد فرع يقين است ) و راستى كه اين جمله ، جمله ى استوارى
است .
اين همه فضل و عنايت خدا را انسان به خود و موجودات مى بيند و رفتار خدا را با
بندگان خود مى نگرد و اين همه آيات و رواياتى كه نشانگر عنايت حق به بندگان است نظر
مى كند ; چگونه به يقين نرسد و چرا يقين پيدا نكند كه او هم اگر به پيشگاه رحمت
و عنايت الهى پناه ببرد پناهش مى دهند و در درياى رحمت بى نهايت و فضل بى پايان
غرقش مى كنند .