علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۱۲ -


فصل 5. شگفتيهاى روح انسان 
از ديگر نشانه هاى خدا نفس و حقيقت توست . بارى ديگر به خود نظر افكن خواهى ديد كه تو اين بدن محسوس نيستى ، بلكه تو را حقيقت ديگرى غير از اين است كه از عالم ملكوت مى باشد، و در حقيقت تو همان حقيقت هستى نه اين بدن . پس خود را بشناس تا پروردگارت را بشناسى كه : من عرف نفسه فقد عرف ربه (534): ((هر كه خود را شناخت تحقيقا پروردگار خود را شناخته است )). و اءعرفكم بنفسه اعرفكم بربه : (535) ((شناساترين شما به خويشتن شناساترين شما به پروردگار خويش ‍ است )).
پس بدان كه خداى سبحان در پوستين تو جاندار ديگرى را از عالم غيب آفريده كه در حقيقت اوست كه مى شنود، مى بيند، مى بويد، مى چشد، لمس مى كند، مى گيرد و مى دهد و راه مى رود، و از اين رو چنين كارهايى را انجام مى دهى هر چند اين قوا و حواس بدنى تو از كار افتاده باشد چنانكه در حال خواب و بيهوشى و مستى چنين است . پس تو اين آلات و قواى ادراكى را بدون نياز (به بدن ) در ذات خود دارى ، جز اينكه اينها در عالم حس و ظاهر ثابت نيستند. و اين مشاعر ظاهرى به منزله سايه هاى آنهايند و نيز اين بدن ظاهرى به منزله قشر و غلاف و قالب آن بدن مى باشد و حيات همه اينها بدان حقيقت وابسته است و جاندار و زنده بالذات اوست ، و اين آيه : ثم انشاناه خلقا آخر (536): ((سپس او را آفرينش ديگرى داديم )) بدان اشاره دارد.
و درباره آدم عليه السلام فرموده : و نفخت فيه من روحى (537): ((و از روح خود در او دميدم )). و اين كه خدا روح را به خود نسبت داده ، بر شرافت روح دلالت داده ، بر شرافت روح دلالت دارد و اينكه روح از عالم اجرام و جسمانيت عارى است .
خداوند فرموده : يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك (538): ((اى نفس آرامش يافته به سوى پروردگارت بازگرد))، كه بازگشت دلالت بر وجود سابقه دارد.
و فرموده : ((و آنان را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند در حالى كه به آنچه خدا به آنان داده مسرورند)).(539) و اين بدان دليل است كه آن حقيقت پس از مرگ باقى مى باشد زيرا مرگ را بدان راهى نيست .
شيخ طبرسى در ((احتجاج ))(540) از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ((روح به سنگينى و سبكى توصيف نشود. روح جسم رقيقى است كه قالب غليظى در بر كرده است و آن به منزله باد است كه در دم آهنگرى دميده مى شود. وقتى در دم آهنگرى مى دمى باد مى كند، ولى نه ورود باد بر وزنش مى افزايد و نه خروج باد از وزن آن مى كاهد. روح نيز چنين است كه وزن و سنگينى ندارد.
گفته شد: آيا روح پس از بيرون آمدن از قالبش متلاشى مى شود يا باقى مى ماند؟
فرمود: بلكه تا وقتى كه در صور دميده شود باقى است ، آنگاه همه چيز تباه و فانى مى شود، نه حسى مى ماند نه محسوسى . سپس چيزها آنگونه كه مدبر آنها آغازشان نموده بود بازخواهند گشت . و آن چهارصد سال است كه آفريدگان در آن به فراموشى سپرده مى شوند (هيچ خبرى از آنها نيست ) و اين زمان ميان نفخه اول و دوم قرار دارد.
و نيز فرمود: روح در جاى خود مى ماند، روح نيكوكار در روشنايى و فضاى باز است و روح بدكار در تنگنا و تاريكى ، بدن هم به خاك تبديل مى شود...
و روايت است كه فرمود: و بدن به سبب روح مورد امر و نهى و پاداش و كيفر قرار مى گيرد، و روح كه از بدن مفارقت نمود خداى سبحان بدن ديگرى آنگونه كه حكمتش اقتضا كند بدان مى پوشاند.))
اينكه فرمود: ((روح كه از بدن مفارقت نمود خداى سبحان بدن ديگرى بدان مى پوشاند.)) صراحت دارد بر اينكه روح ، مجرد از بدن و مستقل است و مراد از آن روح بخارى نيست . اما اينكه لفظ جسم بر آن اطلاق شده از اين روست كه نشاه ملكوت نيز از نظر صورت ، جسمانى است هر چند كه از نظر معنا روحانى است ، و يا اين حواس ادراك نمى گردد.
محمد بن حسن صفار در كتاب ((بصائر الدرجات )) با سند خود از آن حضرت روايت كرده است كه : ((مثل مؤ من و بدنش مثل گوهرى است كه در يك صندوق قرار دارد، چون گوهر از آن بيرون آورده شود صندوق به كنارى افتد و بدان توجهى نشود)).
و فرمود: ((ارواح آميخته با بدن نيستند و داخل بدن نمى شوند، بلكه چون هاله اى اطراف بدن را فراگرفته اند.))(541)
از ديگر دلايل روشن بر تجرد روح آن است كه بدن و اعضاى انسان دائما در حال ذوب شدن و سيلان است ، زيرا حرارت غريزى و همچنين ساير اسباب چون بيماريهاى گرم و مسهل ها دائما بدن را رو به تحليل و كاهش ‍ سوق مى دهند، در حالى كه ذات انسان از آغاز كودكى باقى است ، پس ‍ انسان همان اوست و بستگى به بدنش ندارد. از همين جا ظاهر مى شود كه تشخص اين بدن - از آن جهت كه بدن اين روح و نفس است - به واسطه همين نفس است هر چند كه تركيبش مبدل شود. همچنين است تشخص ‍ اين اعضا مانند ((اين دست )) و ((اين انگشت ))، زيرا همه اينها هويت خود را به تبع هويت نفس حفظ مى كنند.
به همين معنا اشاره گرديده در روايتى از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه : كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها: (542) ((هرگاه پوستهاشان بپزد (و بسوزد) ما پوستهاى ديگرى به آنان مى دهيم ...)) كه سؤ ال شد: گناه پوستهاى ديگر چيست ؟ فرمود: ((واى بر تو، اينها همانهاست كه در عين اينكه غير آنهاست . بفهم و غنيمت دان كه برايت سودمند است .)) (543)
از ديگر شواهد آن است كه : تو با همه سرگرميهايى كه دارى چون در نعمتها و بخششهاى خدا بينديشى يا آيه اى را كه به مسائل الهى و احوال اخروى اشاره مى كند بشنوى ، بنگر كه چگونه پوستت مى لرزد و موى بر بدنت راست مى شود و در آن حال ترك بدن و قوا و هوا و هوس آن تو را آسان مى شود؟! دست دادن اين حالت به خاطر نورى است كه از آن جنبه عالى در دل تو مى افتد و نورش از جهت باطن بر ظاهر پوست تو منعكس مى گردد درست برعكس موقعى كه داخل از سوى خارج انفعال مى پذيرد، پس ‍ باطن تو غير از ظاهر توست .
همچنين وقتى در پى اخلاص نيت در تقرب به خداى سبحان باشى ، اين كار به آسانى برايت دست نمى دهد مگر اينكه كاملا بكوشى ، بنابراين جوهر نطقى و ادراكى تو از عالم ديگرى است كه در اين جسد به دست شهوت و خشم و صفات ديگر غريب و تنها افتاده است .
ادامه سخن درباره نفس ، به خواست خدا؛ در آينده خواهد آمد.
فصل 6. شگفتيهاى جهان 
حال كه در بدن و روح خود نگريسته و پاره اى از شگفتيهاى آن ها را شناختى ، اينكه به زمينى كه جايگاه توست بنگر، و نظرى به نهرها، درياها، كوهها، معدنها، گياهان و حيوانات آن انداز و سپس از آنها به آسمانها و ملكوت اوج گير.
زمين  
از نشانه هاى خداى بزرگ آن است كه زمين را بستر و گاهواره ساخته و براى آدميان راههايى در آن نهاده و آن را رام نموده تا بر دوش آن را نرود. سپس ‍ اطراف آن را گسترده به گونه اى كه آدميان از رسيدن به همه جوانب آن عاجزند هر چند عمرهاى دراز سپرى كنند و بسيار به گردش پردازند،(544) و آن را سنگين و بى حركت قرار داده (545) و كوهها را چون ميخ در آن فرو برده تا از حركت و اضطرابش باز دارد: الم نجعل الارض مهادا، و الجبال اوتادا(546) : ((آيا زمين را گاهواره ، و كوهها را ميخا(ى آن ) نساختيم ))؟
و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم : (547) ((و در زمين كوههايى بزرگ افكند تا شما را نلرزاند.))
هذا خلق الله فارونى ماذا خلق الذين من دونه : (548) ((اين آفرينش خداست ، پس مرا بنماييد كه ديگران غير خدا چه آفريده اند؟)) روى زمين جايگاه زندگان و درون آن جاى مردگان است : الم نجعل الارض كفاتا، احيا و امواتا: (549) ((آيا زمين را جايگاهى نساختيم ، براى زندگان و مردگان ؟))
مولايمان امام زين العابدين عليه السلام در تفسير آيه الذى جعل لكم الارض فراشا: (550) ((خدايى كه زمين را بستر شما ساخت )) فرمود: ((خداوند زمين را ملايم طبع و سازگار با بدنهاى شما قرار داد، نه بسيار گرم و سوزان ساخت تا شما را بسوزاند و نه بسيار سرد كه شما را منجمد سازد، نه بسيار خوشبو كه سر درد گيريد و نه بسيار بد بود كه به رنج و زحمت افتيد، نه بسيار نرم مثل آب كه شما را غرق كند و نه بسيار سخت كه در خانه سازى و ساختمانها و كندن گور مردگان براى شما ايجاد مشكل كند، ولى خداى بزرگ از متانت و استحكام چندان در آن نهاد كه بتوانيد از آن بهره مند شويد و بر روى آن قرار گيريد و بدنها و ساختمانهاى شما بر روى آن قرار گيرد، و در آن چيزى نهاد تا براى خانه ها و گورهاى شما و بسيارى از منافع شما منقاد و آماده باشد)). اين حديث را در ((توحيد)) روايت كرده است .(551)
در سخن اميرمؤ منان عليه السلام آمده است :
((پس منزه است خدايى كه زمين را پس از موج زدن آبهايش نگه داشت ، و پس از رطوبت اطرافش خشك و منجمد ساخت ، پس آن را گاهواره آفريدگانش نهاد و آن را براى ايشان چون بسترى گسترد، بر بالاى دريايى پر آب كه راكد است و روان نيست و بر پاى است و گردان نيست ، بادهاى سخت آن را باز و پس برد، و ابرهاى بارنده چون مشكش بجنباند.)) (552)
((خدايى كه آن را نگاه داشت بى آنكه بدان مشغول باشد، و بر جايش ‍ ميخكوب ساخت بى آنكه بر جايى استوار باشد، بدون پايه ها برپايش ‍ داشت ، و بدون ستونها بالايش فراشت ، و از كژيها و خميدن نگاهش ‍ داشت ، و از افتادن و شكافتن بازش داشت . ميخهايش (كوهها) را استوار و سدهايش را گرداگردش برافراخت )). (553)
فصل 7. كوهها، قله ها، گياهان 
اى برادر، آيا در نشانه هاى عظمت و آثار رحمت خدا در آفرينش كوههاى استوار و قله هاى برافراشته نيك نينديشيده اى كه چگونه آبها را در زير آنها به وديعت نهاده ، از آن رو چشمه ها از زير آنها مى جوشد و آبشارها بر روى آن ها روان مى شود! از سنگ خشك و خاك تيره آب رقيق ، صاف ، گوارا و زلال را بيرون آورد و زندگى هر موجود زنده اى (554) را بدان سبب قرار داد، انواع درختان و گياهان را از دانه ، انگور، نى ، زيتون ، خرما، انار، و ميوه هاى بيشمارى را به سبب آب از زمين بيرون آورده كه در شكل ، مزه ، صفات و بو با هم فرق دارند و برخى را در مزه بر برخى ديگر برترى داده است در حالى كه همگى از يك آب سيراب مى شوند و از يك زمين بيرون مى آيند. اگر گويى : تفاوت اينها به دليل تفاوت بذر و ريشه هاى آنهاست ، گوييم : كى در يك هسته ، درخت خرما با خوشه هاى رطب ، و كجا در يك دانه هفت سنبل و هر سنبل داراى صد دانه نهفته است ؟
سپس به بيابانها و دشتها بنگر و ظاهر و باطن آنها را بكاو، خواهى ديد خاكى همگون و يكدست بر آن گسترده است ، ولى چون خداوند باران بر آن مى فرستد مى جنبد و برمى آيد و جفتهاى گوناگون از گياهان شاداب و سرورانگيز مى رويد، به رنگهاى مختلف و گياهان همگون و ناهمگون ، كه هر كدام را مزه و بو و رنگ و شكلى مغاير با ديگرى است . بنگر به فراوانى و تفاوت اصناف و كثرت شكلهاى آنها و سپس به تفاوتى كه در طبع گياهان و كثرت منافع آن ها نهفته است ، و چگونه منافع شگفتى در گياهان دارويى جاى داده است .
يكى مواد خوراكى است و يكى موجب تقويت بدن ، يكى زنده مى كند و ديگرى مى كشد، يكى سردى مى آورد و ديگرى گرمى مى زايد، يكى چون داخل معده شود صفرا را از اعماق رگها ريشه كن مى كند و ديگرى خود به صفرا تبديل مى شود، يكى بلغم و سودا را مى زدايد و ديگرى به اين دو تبديل مى شود. يكى خون را صاف مى كند، يكى فرح انگيز است ، يكى خواب آور است . يكى نيرو مى دهد و يكى ضعف مى آورد. و بالاخره هيچ برگى و ساقه اى از زمين نمى رويد جز آنكه منافعى در آن نهفته است كه بشر را توان آگاهى بر كنه و حقيقت آن نيست و باغبان و كشاورز براى هر كدام نيازمند كار ويژه اى است ، درخت خرما گردافشانى ، درخت انگور هرس ‍ مى گردد و زراعت علفهاى هرزه از آن پاك و زدوده مى شود؛ برخى با بذرپاشى در زمين مى رويند و برخى مانند قلمه ها نهالكارى و برخى پيوند زده مى شوند.
سپس از آن رو كه جرم سخت ، غذايى نمى يابد كه يكدفعه بدون تدريج صورت آن را به خود گيرد، بنگر كه خداوند چگونه در درختان سخت از روى عنايت به آنها، مغزى را شبيه مغزى كه در استخوان است قرار داده است . اما درختان سست پايى كه آن جرم سخت را ندارند از داشتن چنين مغزى بر كنارند چرا كه نيازى بدان ندارند. و گياهانى كه بناست حجم آنها بزرگ شود و قد آن ها در مدت كوتاهى بلند گردد (مثلا مانند پيچك ) نمى توانند سخت و محكم باشند، زيرا چيز سخت به ماده سرسخت و نيروى بالنده اى نيازمند است ، و تصرف در امثال آن نيازمند زمانى دراز است (و به سرعت رشد نمى كنند).
اگر ما بخواهيم به ذكر احوال گياهان و صفات و اختلاف اجناس و منافع و شگفتيهاى آنها بپردازيم روزها در اين توصيف سپرى مى شود، پس از هر جنسى بيان اندكى تو را كافى است تا تو را بر عظمت خدا و ظرافت كار و كمال عدل وجود او ره نمايد.
پس منزه است خدايى كه از آسمان آبى فرستاد و بدان سبب هر نوع گياهى سر برآورد، و از آن ساقه اى سبز و از آن دانه اى خوشه وار بيرون آوريم و نيز از جوانه هاى نخل خوشه هايى سر فروهشته پديد آورديم و نيز بستانهايى از تاكها و زيتون و انار، همانند و ناهمانند، به ميوه هايش آن گاه كه بر مى آيند و آن گاه كه مى رسند بنگريد كه در آنها نشانه هاست براى آنان كه ايمان مى آورند. (555) و در زمين قطعه هايى است كه در كنار يكديگر و باغهاى انگور و كشتزارها و درختهاى خرما كه دو تنه از يك ريشه رسته است يا يك تنه از يك ريشه و همه به يك آب سيراب مى شوند ولى در ميوه بعضى را بر بعض ديگر برترى داده ايم ، هر آينه در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه عقل خود را به كار گيرند.(556)
فصل 8. معادن و مخازن زيرزمينى 
آيا به نشانه هاى او در اصناف گوهرهايى كه در زير كوهها نهاده و معادنى كه از زمين به بار مى آيند نظر نيفكنده اى ؟ در زمين قطعاتى مختلف و مجاور يكديگر وجود دارد، به كوهها بنگر، چگونه جواهر نفيسى از طلا و نقره و فيروزه و لعل و... از آنها بيرون آورده مى شود كه برخى چون طلا و مس و سرب و آهن قابليت چكش خورى و نقش پذيرى دارند، و برخى چون فيروزه و لعل چنين نيستند. و نيز چگونه خداى بزرگ مردم را به استخراج و بيرون آوردن آن ها و ساختن ظرفها و ابزار و پول و زيورآلات از آنها رهنمايى فرموده است !
سپس به معادن زيرزمينى بنگر چون نفت و گوگرد و قير و... كمترين و ناچيزترين آنها نمك است كه تنها براى خوشمزه كردن غذا بدان نياز است و همين نمك به پايه اى است كه اگر شهرى از آن تهى باشد نابودى بدان روى خواهد آورد. پس به رحمت خدا بنگر كه چگونه پاره اى از زمين ها را ذاتا شوره زار آفريده به گونه اى كه آب صاف باران در آن جمع شده و به صورت نمك درمى آيد كه نمى توان يك مثقال از آن را به راحتى به دست آورد، تا مايه خوشمزگى غذاى تو باشد و زندگى تو گوارا گردد.
آرى ، هيچ جماد و حيوان و گياهى نيست مگر آنكه حكمت بلكه حكمتهايى از اين قبيل در آن نهفته است ، و هيچ كدام از آنها پوچ و بيهوده آفريده نشده بلكه همه آفريدگان از روى حق و درستى و چنانكه شايد و آن گونه كه بايد و شايسته جلال و كرم و لطف خداست آفريده شده اند، و از اين رو فرموده است : و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما لا عبين . ما خلقناهما الا بالحق . (557)
((و آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آندو قرار دارد از روى بازى نيافريديم . ما آندو را جز از روى حق و درستى نيافريده ايم .))
فصل 9. شگفتيهاى عالم حيوانات  
آيا نينديشيده اى در نشانه هاى حكمت و آثار رحمت او در اصناف حيوانات و تقسيم آنها به پرندگان و روندگان ، و تقسيم روندگان به آنها كه بر شكم مى خزند و آنها كه روى دو، چهار، ده و صد پا راه مى روند، و در تفاوت صورت و شكل و خوى و طبيعت و منافع آن ها و در اينكه خداى بزرگ با كار دقيق و حكمت رساى خويش براى هر كدام آلات و قوايى براى انجام كارهاى خاص و نيازهاى مناسب آنها فراهم آورده است و در آنها شگفتيهايى به كار رفته كه با توجه بدان هرگز در عظمت آفريننده و قدرت اندازه دهنده و حكمت صورتگر آنها ترديدى باقى نمى ماند و شمارش و دستيابى به همه آنها امكان پذير نمى باشد.
چگونه بر همه آن شگفتيها دست توان يافت با اينكه اگر بخواهيم شگفتيهاى يك پشه يا مورچه يا زنبور عسل يا عنكبوت را كه از حيوانات كوچكند در مورد ساختن خانه ، گردآورى خوراك ، انس و الفت با جفت ، ذخيره كردن توشه براى خود، مهارت در هندسه خانه و رهيابى به نيازمنديهاى خود يادآور شويم هرگز نتوانيم .
مى بينى كه عنكبوت خانه خود را در لب جوى و رودخانه مى سازد، بدين ترتيب كه : نخست دو محلى را كه ميان آنها به اندازه يك ذراع يا كمتر فاصله باشد انتخاب مى كند تا بتواند با تارى كه از آب دهان خود مى سازد ميان آنها ارتباط برقرار كند، سپس آب دهان خود را كه همان تار است روى يك طرف مى ريزد تا بدان بچسبد. پس از آنجا به جانب ديگر مى رود و آنجا را با تار خود محكم مى بندد سپس براى بار دوم و سوم نيز همين محكم كارى را مى كند و فاصله ميان آندو را به تناسب هندسى به اندازه مناسب قرار مى دهد. وقتى كه محلهاى گره اين بند را محكم ساخت و تارها را به صورت پود مرتب ساخت مشغول به بافتن مى شود، تار را با پود بهم مى پيوندد و در جاى برخورد آنها گره مى زند و در تمام اين موارد تناسب هندسى را در نظر مى گيرد. اين بافته را دام شكار پشه و مگس قرار مى دهد و خود در زاويه اى در كمين مى نشيند تا صيدى در دام افتد. چون صيد به دام افتاد به گرفتن و خوردن آن مى شتابد. اگر از اين راه نتوانست به صيد خود دست يابد، زاويه اى از ديوار را براى خود انتخاب مى كند و با تار خود دو ضلع اين زاويه را پيوند مى دهد، سپس خود را به تار ديگرى مى آويزد و همين طور واژگون در فضا مى ماند و منتظر است تا مگسى بپرد. همين كه مگسى پريد خود را به سوى آن پرتاب مى كند، او را گرفته و تار خود را محكم به پاى آن مى بندد و سپس به خوردن آن مشغول مى شود.
هيچ حيوانى از كوچك و بزرگ نيست جز آنكه از اين گونه عجايب بى شمار در او فراهم است .
آيا پندارى كه يكى از اين حيوانات كوچك اين گونه كارها را از پيش خود آموخته باشد، يا خودش به خودى خود به وجود آمده ، يا آدمى آن را ساخته يا آموزش داده باشد، يا اينكه اصلا راهنما و آموزگارى نداشته باشد؟ ((آيا از هيچ آفريده شده اند يا خود آفريننده اند))؟(558) آيا هيچ اهل بينشى در اينكه آن حيوان ، بيچاره و عاجز و ناتوان است ترديد مى كند؟ فيل با آن جثه بزرگ و نيروى آشكار، از تدبير خود عاجز است چه رسد به اين حيوان ضعيف ! آيا اين حيوان كوچك با همه وجود خود و شكل و صورت و حركت و هدايت و شگفتيهاى ساختمان بدن خود گواه وجود آفريننده حكيم و خالق توانا و داناى خود نيست ؟!
آرى ، شخص بينا در اين حيوان كوچك ، از عظمت آفريننده مدبر و جلال و قدرت و حكمت او چيزهايى مشاهده مى كند كه خردهاى خالص و عقلها در آن حيران مى مانند چه رسد به شگفتيهايى كه در ساير حيوانات وجود دارد.
شگفتيهاى اين باب نيز بى شمار است ، زيرا حيوانات و شكلها و خوها و طبيعتهاى آنها بى اندازه اند. و علت عدم شگفت زدگى دلها از اين عجايب ، ماءنوس بودن با آنها در اثر كثرت مشاهده آنهاست . آرى اگر حيوان غريب و ناآشنايى را ببيند اگرچه كرمى باشد، شگفت زدگى او تجديد شده ، گويد: ((سبحان الله ، چه شگفت انگيز است ))! با اينكه انسان خود از شگفت انگيزترين حيوانات است ولى هيچ گاه از خودش شگفت زده نمى شود، اما اگر به چهارپايانى كه با آنها ماءنوس است بنگرد و به شكل و صورت آنها و منافع و فايده هاى آنها از پوست و پشم و كرك و موى آنها بنگرد كه خداوند آنها را لباس آفريدگان خود و سرپناه آنان در سفر و حضر و ظرف آشاميدنى و خوراكشان و مايه حفظ و نگهدارى اموالشان قرار داده و شير و گوشت آنها را غذاى ايشان نموده ، و از سوى ديگر برخى را به هنگام سوارى مايه زينت و شكوه قرار داده و برخى را حامل بارهاى سنگين و پيماينده بيابان و راههاى خطرناك قرار داده كه بارها را به شهرهاى دوردست مى برند و اگر نبودند خود انسانها جز با مشقت و سختى نمى توانستند آن بارها را به مقصد برسانند، در اينجا بيننده از حكمت آفريننده و صورتگر آنها بسيار به شگفت مى آيد، زيرا آفريدگار آنها را نيافريده جز با علمى كه به همه منافع آنها احاطه داشته و پيش از آفرينش ‍ آنها بوده است .
در فرمايش اميرمؤ منان عليه السلام آمده است :
((آفريدگان را آفريد، آفريدنى شگفت ، از جاندار و بى جان ، و آرام و جنبنده . پس گواهانى آشكار بر صنعت لطيف و قدرت بزرگ خود گماشت چندان كه عقلها سر تسليم بدان فرود آوردند و بدو اعتراف كردند و فرمان او را سر نهادند. دلايل او بر يكتاييش در گوش ما طنين افكند، و همچنين دلايل آنچه از پرندگان گوناگون آفريده و در شكافهاى زمين و رخنه دره ها و فراز كوهها ساكن گردانيده است ، از پرندگان و حشراتى داراى بالهاى گوناگون و هيئتهاى مختلف كه در لگام تسخير (الهى ) كار مى كنند و با بالهاى خود در راههاى جو پهناور و فضاى گشاده پر مى زنند. پس از آنكه نبودند، در صورتهاى ظاهر شگفت انگيز پديدشان كرد و با استخوانهاى محكم مفصلهايى (كه با گوشت ) سرپوشيده اند تركيبشان نمود و به هم پيوست .
دسته اى را به جهت درشتى اندام از بالا رفتن و سبك پريدن در آسمان بازداشت و به پرواز در نزديكى زمين واگذاشت . با قدرت لطيف و صنعت دقيق خود در رنگهاى گوناگون مرتب و دسته بندى نمود. برخى در قالب يك رنگ فرورفته اند و رنگى ديگر بدان رنگ يكپارچه آميخته نيست . دسته اى ديگر در رنگى فرورفته اند كه طوق گردن آنها به رنگ ديگرى است . و از همه شگفت انگيزتر آفرينش طاووس است كه آن را در استوارترين حال اعتدال به پا داشته و رنگهايش را در بهترين ترتيب مرتب ساخته است ...)). (559)
فصل 10. شگفتيهاى عالم حيوانات در نهج البلاغة 
اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
((و اگر در قدرت عظيم و نعمت بزرگ بينديشند به راه بازگشته و از عذاب سوزان مى هراسند، ولى دلها بيمار و چشمها معيوب است . آيا نمى نگريد به حيوانات كوچكى كه آفريده ، چگونه محكم آفريده و استوار تركيب نموده ، او را روزنه گوش و چشم بشكافته و براى او استخوان و پوست منظم ساخته است ؟!
مورچه 
به مورچه بنگريد در اندام ريز و لطافت تركيبش كه به راحتى در ديد چشم نيايد و با فكر دورانديش ادراك نشود، چگونه بر زمينش بجنبد و بر روزيش ‍ عاشقانه بجهد. دانه به لانه اش برد و آن را در جاى خود نهد، در گرما براى سرما و در زمان ورود براى هنگام خروجش توشه فراهم مى آورد، روزيش ‍ تضمين شده و بر وفق و تناسب خويش روزى داده مى شود، خداى منان از آن غافل نمى ماند و پروردگار ديان محرومش نمى دارد، هر چند كه در سنگ صاف خشك و سخت باشد. اگر در مجارى غذايى او از بالا تا پايين بينديشى و در آنچه در اطراف شكم به منزله استخوانبندى دنده هاست فكر كنى ، و اگر در چشمش كه در سرش قرار داده شده دقيق شوى و اگر دستگاه شنوايى او را بفهمى هر آينه غرق شگفتى و حيرت خواهى شد و از توصيف آن رنج فراوانى خواهى ديد. پس بسى والا و برتر است خدايى كه او را بر روى پاهايش فراداشته و روى اركانش او را ساخته است ، در آفرينش ‍ آن آفريننده اى با او شركت نداشته و در خلق آن هيچ قادرى او را يارى نداده است .
و اگر راههاى گوناگون انديشه ات را بپيمايى تا به نهايت آن برسى ، تو را جز بر اين دلالت نكند كه آفريننده مورچه همان آفريدگار درخت تنومند خرماست ، به دليل دقت و باريكيى كه در هر چيز به كار رفته و تفاوت ژرفى كه در هر زنده اى وجود دارد. و درشت و كوچك و سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان همه و همه در آفرينش خود براى او يكسانند و بر همين منوال است آسمان و هوا و بادها و آب .
پس به مهر و ماه ، گياه و درخت ، آب و سنگ ، رفت و آمد شب و روز، جوشش اين درياها، فراوانى اين كوهها و بلندى اين قله ها و پراكندگى اين لغتها و زبانهاى گوناگون بنگر (كه همه و همه دلايل روشن و نشانه هاى بارز بر علم و قدرت اويند). پس واى بر كسى كه وجود طراح و اندازه دهنده را انكار كند و تدبير كننده را ناديده بگيرد. پنداشته اند كه چون گياهى هستند كه زارع ندارند و شكلهاى گوناگون آنان را سازنده اى نيست ، در حالى كه در ادعاى خود به دليلى روشن تكيه ندارند و براى آنچه فراگرفته اند تحقيقى نكرده ام ، آيا ساختمانى بدون بانى و يا جنايتى بدون جانى وجود دارد؟
ملخ 
و اگر خواهى درباره ملخ سخن بگويم ، كه او را دو چشم سرخ رنگ آفريد و براى آن دو كاسه چشم تابان و روشن ساخته ، برايش گوش پنهان نهاده و دهان راست گشوده و حسى نيرومند قرار داده است ، و دو شاخك كه با آنها مى برد و دو چنگال كه با آنها مى گيرد. كشاورزان درباره كشت خود از آن بيم دارند و توان دور كردنش را ندارند هر چند همگى بر آن بتازند، تا آنكه ملخ با جهش هاى خود به كشتزار وارد شده و آنچه ميل دارد از آن بهره مند مى شود، ملخى كه مجموع اندام او به اندازه 3 دازه يك انگشت باريك هم نيست .
پس مقدس است خدايى كه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر سجده در برابر او فرود مى آورد و گونه و چهره به خاك مى سازد و به حالت تسليم و ناتوانى سر فرمان به او مى دارد و از بيم و هراس ، زمام خود بدو مى سپارد. هر پرنده اى مسخر فرمان اوست ، و او تعداد پرها و نفس هاى آن را مى داند، پاهاى آن را بر تر و خشك محكم داشته و آذوقه اش را مقدر ساخته و اجناس مختلف آن را در حساب دارد. يكى كلاغ است و ديگرى عقاب ، يكى كبوتر است و ديگرى شترمرغ ، هر پرنده اى را به نام خوانده و روزيش را ضامن گشته است . ابرهاى سنگين و باردار را آفريده ، باران تند آن را سرازير ساخته و قسم هاى آن را به شمار آورده است ، پس زمين را پس از خشكى تر نموده و گياهش را پس از خشكسالى بيرون آورده است .(560)
فصل 11. غريزه حيوانات در حفظ نسل 
از عنايت و لطف خداى بزرگ آنكه : در غريزه حيوانات احساس دردها و رنجها و گرسنگى و تشنگى را نهاده است ، تا آنها را بر حفظ اجساد خود از آفاتى كه بر آن ها عارض مى گردد برانگيزد، زيرا خود اجساد قدرت بر به دست آوردن منفعت و دفع ضرر ندارند، و اگر اين غريزه وجود نداشت جانها به اجساد بى اهميت بوده و آنها را پيش از فرارسيدن عمر و نزديك شدن اجلهاشان به دست مهلكه ها مى سپردند. و چون خداوند دانست كه بقاى آنها تا ابد نمى پايد، هر كدام را عمرى طبيعى به بيشترين اندازه ممكن نهاد، سپس مرگ طبيعى خواه و ناخواه به سراغشان مى آيد.
و چون خداوند مى دانست كه هر روز تعداد بى شمارى از آنها كه تعدادش را جز خودش نمى داند در خشكى و دريا و دشت و كوه مى ميرند، از اين رو به مقتضاى حكمت خويش جثه هاى مردار آنها را غذاى زنده هايشان و ماده بقاى آنها قرار داده تا چيزى از آنچه آفريده بى سود و فايده تلف نشود و در اين كار زنده ها را سود است ولى مرده ها را زيانى نيست . اين يكى از حكمتهايى است كه در خوردن برخى حيوانات برخى ديگر را وجود دارد.
و از ديگر وجوه حكمت آنكه : اگر زنده ها مرده ها را نمى خوردند اين جثه ها باقى مى ماند و با گذشت روزگاران آنقدر مردار فراهم مى شد كه روى زمين و قعر درياها را پر مى ساخت و آبها را فاسد و گنديده مى نمود و همين موجب هلاكت زندگان مى گرديد. پس غرض اصلى از اين خوردنها جلب منفعت و دفع ضرر است هر چند كه در اين راستا پاره اى را به هنگام سر بريدن و كشتن و گرفتن دردها و رنجهايى مى رسد، زيرا اين ناراحتيها ذاتى نيست و بالعرض صورت مى گيرد.
در مورد حيوانات خشكى به همين اندازه اكتفا مى كنيم زيرا كه دريايى است بى كرانه ، چه شگفتيهاى حكمت و عنايات خداى سبحان در آفريدگان خود بيش از آن است كه انديشه هاى ژرفناك بدان برسد و يا قريحه خردها بدان دست يابد و يا سخن توصيف كنندگان توصيف آن را انتظام بخشد.
فصل 12. شگفتيهاى درياها 
آيا ننگريستى به آثار عظمت خداى بزرگ و نشانه هاى او در آفرينش ‍ درياهاى ژرف كه اطراف زمين را در برگرفته كه همه آنها پاره اى از درياى سبز است كه محيط به همه زمين است ، تا آنجا كه تمام خشكيهاى نمايان زمين از بيابانها و دره ها و كوهها نسبت به مقدار آبها به منزله جزيره اى كوچك در دريايى بزرگ بوده و بقيه زمين با آب پوشيده شده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ((زمين در برابر دريا بمانند اسطبلى در زمين است )).(561)
حال نسبت يك اسطبل را در مقابل زمين در نظر آور و بدان كه زمين در مقايسه با دريا نيز چنين است . و چون در گذشته شگفتيهاى زمين و آنچه را در آن مورد گفته شده مشاهده كردى ، اينك شگفتيهاى دريا را بنگر، زيرا شگفتيهايى كه در آن وجود دارد از حيوان و جواهر چندين برابر شگفتيهايى است كه در زمين مشاهده مى كنى ، چنانكه وسعتش نيز چند برابر وسعت زمين است . و به خاطر بزرگى دريا حيوانات بزرگى در آن زندگى مى كنند كه پشت آنها در ميان دريا چنان ديده مى شود كه گمان مى رود جزيره اى در آنجا وجود دارد، و سواره ها روى آن پياده شده و چون بر پشت آن آتش ‍ مى افروزند آن حيوان احساس كرده و حركت مى كند تازه دانسته مى شود كه حيوان است نه جزيره !
و هيچ گروهى از اصناف خشكى از اسب و پرنده و گاو و انسان نيست مگر آنكه همانند آنها در دريا هست و علاوه در دريا اجناس ديگر هست كه نظير آن را كسى در خشكى سراغ ندارد و اوصاف آنها در چند مجلد جمع آورى شده و مردمى كه به دريانوردى و جمع آورى شگفتيهاى آن همت گماشته اند به جمع آورى آنها پرداخته اند.
سپس بنگر كه چگونه مرواريد (562) را آفريده و آن را در داخل صدف در زير آب ، گرد و كروى ساخته است . و بنگر كه چگونه از سنگهاى سخت زير آب مرجان را كه روييدنيى است به صورت درخت و از سنگ مى رويد، برآورده است . سپس درباره چيزهايى ديگر همچون عنبر و انواع نفايس ديگرى بينديش كه دريا بيرون مى افكند و از آن استخراج مى گردد، چنانكه خداى بزرگ فرموده : و هو الذى سخر البحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مواخر فيه و لتبغوا من فضله و لعلكم تشكرون . (563)
((و اوست كه دريا را مسخر (شما) كرد تا گوشت تازه اى از آن بخوريد و زيورآلاتى كه مى پوشيد از آن بيرون آوريد، و كشتى ها را در آن روان مى بينى ، و تا از فضل و بخشش او به دست آوريد و شايد سپاس ‍ گزاريد)).
و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام ، ان يشا يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور. (564)
((و از نشانه هاى او كشتى هايى است كه چون كوهها در دريا روانند. اگر خواهد باد را ساكن كند تا آن كشتى ها بر پشت آب دريا بى حركت بمانند؛ در اين كار نشانه هايى است براى هر صبر پيشه سپاسگزار.))
به شگفتيهايى كه در كشتى ها به كار رفته بنگر كه چگونه خداى بزرگ آنها را بر روى آب نگاه داشته و تاجران و طالبان مال را در آن سير مى دهد و كشتى را مسخر آنان نموده تا بارهاى سنگين آنان را جابجا كند، سپس باد را فرستاده تا آن را به جلو راند، و نيز موارد بادها و جا و زمان آنها را به ناخدايان شناسانده است . آرى بيان كوتاه شگفتيهاى صنعت الهى در دريا در چندين كتاب نگنجد و قابل جمع آورى كلى نيست .
از تمام اينها شگفت تر چيزى است كه از هر پيدايى آشكارتر است و آن كيفيت و ساختار قطره آب است كه جسمى است رقيق ، لطيف ، روان ، شفاف و به هم پيوسته كه گويا يك چيز است كه به لطيف ترين وجه تركيب يافته و به راحتى قابل تقطيع است به گونه اى كه گويا از هم جدا بوده ، و مسخر براى تصرف و قابل پيوند و گسستگى است . زندگى هر چيز زنده اى كه روى زمين قرار دارد از حيوان و گياه به آن بسته است به طورى كه اگر بنده به جرعه اى از آن نياز پيدا كند و آن را از او دريغ دارند حاضر است تمام گنجينه هاى دنيا را اگر از آن او باشد در راه بدست آوردن آن ببخشد. و پس ‍ از آنكه نوشيد اگر از دفع و بيرون دادن آن مانعى پيش آيد حاضر است همه آن اموال را در راه بيرون دادن آن بخشش نمايد.
فصل 13. شگفتيهاى هوا و ابر 
هوا 
آيا به هواى لطيف نمى نگرى كه ميان گودى آسمان و سطح برآمده زمين محبوس است ، جسم آن به هنگام وزش باد به وسيله حس لامسه ادراك مى شود ولى شخص آن به عينيت ديده نمى شود و مجموع آن به شكل درياى واحدى درآمده است و پرندگان در فضاى آسمان با بالهاى خود در هوا شناورند چنانكه حيوانات دريايى در آب . خداى متعال فرموده : اولم يروا الى الطير فوقهم صافات و يقبضن ما يمسكهن الا الرحمن انه بكل شى ء بصير. (565) ((و آيا به پرندگان بر فراز سر خود نمى نگرند كه بال گشاده و پر زنان در پروازند، كه جز خداى رحمن آنها را نگه نمى دارد؟ همانا او به همه چيز بيناست .))
و : الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون . (566)
((آيا به پرندگان نگاه نكردند كه در فضاى آسمان مسخرند و جز خداوند آنها را نگه نمى دارد؟ همانا در اين نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان دارند)).
آيا نمى بينى كه اطراف هوا و امواج به هنگام وزش باد چگونه مانند جنبش ‍ امواج دريا به جنبش مى آيد؟ و چون خداوند هوا را حركت داده و به صورت بادى وزنده در مى آورد، اگر خواهد آن را مژده اى مى سازد براى بارش باران رحمت چنانكه فرموده : و ارسلنا الرياح لواقح (567) و ((بادها را تلقيح كننده فرستاديم ))، كه با حركت آن روح هوا به حيوانات و گياهان رسيده آماده رشد و نمو مى گردند. و اگر خواهد آن را عذابى بر آفريدگان نافرمان خود مى كند چنانكه فرموده : انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر. تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر: (568) ((ما بادى تند را در روزى نحس دامنه دار بر آنان فرستاديم ، كه مردم را از جا برمى كند گويا تنه هاى درختان خرمايى بودند كه از بيخ بركنده باشند)).
سپس به لطافت هوا بنگر و آن گاه به سختى و قوت آن زمانى كه بخواهند آن را در آب فرو برند، بادكنك پر بادى را ببين يك مرد نيرومند خود را روى آن مى اندازد و فشار مى دهد تا آن را در آب فروبرد و نمى تواند ولى آهن سخت و توپر را چون روى آب مى گذارى خود به خود در آن فرو مى رود. بنگر كه هوا با همه لطافتى كه دارد چگونه با نيروى خود از فرو رفتن در آب خوددارى مى كند! و روى همين حكمت است كه خداى بزرگ كشتى را روى آب نگاه مى دارد، و نيز هر چيز تو خالى كه هوا داخل آن باشد در آب فرو نمى رود، زيرا هوا (از طرفى ) از فرورفتن در آب خوددارى مى كند و (از طرفى ) از سطح داخلى كشتى جدا نمى شود، از اين رو كشتى سنگين با همه قدرت و صلابت خود در هواى لطيف معلق مى ماند همچون كسى كه در چاه افتاده و به دامن مردى قوى آويخته و بدين سبب به ته چاه نمى افتد. كشتى نيز از طرف گودى خود به دامن چسبيده تا بتواند از افتادن و فرورفتن در آب خوددارى كند. پس منزه است خدايى كه چيز مركب سنگين را بر هوايى لطيف آويخته آن هم بدون رابطه اى كه مشاهده كنى و بدون گرهى كه بدان زده باشند.
ابر و رعد و برق و باران و شهاب آسمانى 
سپس به شگفتيهاى جو و چيزهايى كه در آن پديدار مى آيد بنگر از ابرها، رعد و برق ها، باران و برف ، شهابها و آتشهاى آسمانى ، كه اين شگفتيهايى است كه ميان آسمان و زمين پديد مى آيد و قرآن كريم به جملگى آنها در آيه شريفه اشاره نموده كه : و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين (569) ((و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آندوست به بازى نيافريديم )). و به تفصيل و شرح هر كدام از آنها در آيات چندى اشاره فرموده است ، از جمله آن ها كه فرموده : والسحاب المسخر بين السماء و الارض (570): ((و در ابر كه ميان آسمان و زمين داشته شده (نشانه هايى از وجود و قدرت خداوند است ))) و نيز مواردى كه به بيان رعد و برق و ابر و باران پرداخته است . حال اگر بهره اى از اين جمله ندارى ، آيا باران را به دو چشم خويش نمى بينى و رعد را با دو گوش خود نمى شنوى ؟ البته حيوانات نيز در اين نوع شناخت با تو شريكند. پس از پستى عالم حيوانات به سوى عالم ملا اعلى برآ، چرا كه چشم ظاهر گشودى و ظاهر اينها ديدى ، پس چشم ظاهرت بر هم نه و با ديده باطنت بنگر تا شگفتيهاى باطن و اسرار غريب آنها را ببينى . كه اين نيز بابى است كه انديشه كردن در آن به طول مى انجامد و راه طمع براى دستيابى به همه جوانب آن بسته است .
درباره ابر فشرده تيره بينديش كه مى بينى چگونه در فضاى صاف بدون كدورت فراهم مى آيد و چگونه خداى بزرگ هرگاه و هر زمان خواهد آن را مى آفريند. اين ابر با همه رخاوت و سستى اى كه دارد آبستن به آب سنگين است و آن را در جو آسمان نگاه مى دارد تا خداوند اذن فرستادن آب و تقطيع قطره ها را صادر كند، تا هر قطره اى به همان اندازه و همان شكلى كه خداى بزرگ خواسته در آيد. از اين رو مى بينى كه ابر آب را بر زمين مى پاشد و آن را به صورت قطره هايى فرومى فرستد به گونه اى كه هيچ قطره اى به ديگرى نمى رسد و هيچ كدام با ديگرى برخورد و پيوند پيدا نمى كنند، بلكه هر كدام در همان راهى كه برايش ترسيم شده فرود آمده و از آن راه تجاوز نمى نمايد، و پس و پيشى صورت نمى گيرد تا در نهايت قطره قطره به زمين مى رسد.
حال اگر همه اولين و آخرين جمع شوند تا يك قطره از آن را بسازند يا تعداد قطرات بارانى را كه در يك شهر يا يك آبادى فرود مى آيد بشمارند حساب جن و انس از اين كار ناتوان است و جز خدايى كه آنها را ايجاد نموده تعداد آن ها را كسى نمى داند.
شگفتى ديگر آنكه : هر قطره اى براى جزئى از زمين و حيوان خاصى از پرنده و وحشى و كرم خاكى معين شده ، كه با خط الهى كه به چشم ظاهر در نيايد بر آن قطره نوشته شده : اين روزى فلان كرمى است كه در ناحيه فلان كوه قرار دارد كه بايد در فلان وقت هنگامى كه وى تشنه است به آن برسد.
از اين گذشته ، در يخ سفت و محكم كه از آب لطيف بسته مى شود و برفها چون پنبه زده شده از آسمان فرو مى ريزد شگفتيهاى بيشمار ديگرى وجود دارد كه همه آنها فضل و بخششى از سوى خداوند جبار توانا و آفريده هايى از آفريننده قاهر است كه احدى را با او در اين زمينه شركت و مدخليتى نيست ، بلكه آفريده مؤ من او را تنها تضرع و فروتنى در برابر جلال و عظمت اوست و كوردلان منكر را جز جهل به چگونگى آن و تير گمان در مورد سبب و علت آن افكندن كار ديگرى نمى باشد. پس منزه خدايى كه رعد زبان تسبيح به حمد او گشايد و فرشتگان از بيم او تسبيح گويند.
فصل 14. شگفتيهاى آسمان 
آيا سر به آسمان برنمى دارى و در آن و آرايش آن به زيور ستارگان نمى نگرى و در تعداد بيشمار ستارگان و رنگهاى گوناگون و شكلهايى كه با گردهمايى آنها تشكيل يافته و در گردش و طلوع و غروبشان انديشه نمى كنى ، به ويژه در مهر و ماه كه خداى سبحان آندو را پرتو و نور ساخته و آن را كه بزرگتر است چراغى درخشان قرار داده و آن را رئيس آسمان و نوردهنده قرار داده كه با حضور و غيبت خود روز و شب را پديد مى آورد و با رفت و بازگشت خويش به فرمان خداى سبحان و از سر اطاعت او فصلهاى چهارگانه را مى سازد، همان كه چشم و چراغ دنيا و رهنماى راه آخرت است ، و افزونى آن بر ساير ستارگان تنها به حجم و نزديكى آن نيست ، بكله به شدت و قوت آن است ، زيرا حجم مجموع ستارگانى كه در شب خودنمايى مى كنند بى اندازه از خورشيد بزرگتر است ولى نور و تابش خورشيد را ندارند. پس ‍ منزه خدايى كه آن را تصوير كرد و نور بخشيد و در مدار عشق جمال خويش ‍ به گردش در آورد.
آيا جمال آفريدگار را در آن پنج ستاره سرگردان (مشترى ، زهره ، زحل ، مريخ ، عطارد) نمى انديشى كه در قرآن مجيد از آنها به : ((ستارگانى كه مى روند و باز مى گردند، ستارگانى كه مى روند و پنهان مى شوند))(571) ياد شده و بالاترين آنها ((طارق )) ناميده شده : ((تو چه مى دانى كه طارق چيست ؟ ستاره اى است درخشنده )).(572)
سپس در اختلاف محل طلوع و غروبشان و حركت خستگى ناپذير آنها بينديش كه پيوسته و بدون كمترين سستى در حركت اند و هيچ گونه تغييرى در سير خود نمى يابند بلكه همگى در منزلهايى ترتيب يافته و به اندازه اى معين بدون كم و زياد در جريانند تا آن گاه كه خداى بزرگ آنها را همچون كاغذ در پيچيد (و بساط خلقت بر هم ريزد) چنانكه فرموده : ((خورشيد و ماه به حساب معينى برقرارند))(573) و ((خورشيد به سوى قرارگاه خود در جريان است . اين است اندازه گيرى خداوند عزيز دانا. و ماه را منزلهايى معين كرده ايم تا آنكه بسان شاخه خشكيده درخت خرما (به صورت هلال مانند) درآيد. نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى گيرد، و هر كدام در مدارى شناورند)).(574)
به اين دو كره نورانى و عنايت لطيف وجود و رحمت خدا كه در آندو به كار رفته بنگر، زيرا كه خورشيد با آنكه در مدت يكسال در فلك خود سير مى كند هر روزى طلوع و غروبى خاص خود دارد كه به تسخير آفريننده اش ‍ صورت مى گيرد. و اگر طلوع و غروب آن نبود شب و روز تفاوت نداشت و وقتها دانسته نمى شد و هميشه يك تاريكى ممتد يا نور هميشگى فراگير مى شد و در نتيجه يا با سوزندگى آن مواد كاينات فاسد مى شد و يا با سرماى بيش از حد تباه مى شد و در وحشتى سخت و شبى تاريك كه از آن دهشت انگيزتر وجود ندارد باقى مى ماند، هرگز حيوانات را محلى براى سكونت نمى بود و وقت كار و تلاش از وقت استراحت تمايز نمى يافت .
((بگو: مرا گوييد كه اگر خداوند شب را براى هميشه تا روز قيامت بر سر شما بدارد، جز خدا كدام معبودى است كه براى شما نور آورد؟ آيا باز هم نمى شنويد؟ بگو: مرا بگوييد كه اگر خداوند روز را براى هميشه تا روز قيامت بر سر شما بدارد، جز خدا كدام معبودى است كه شب را براى شما آورد تا در آن آرام گيريد؟ آيا باز هم نمى بينيد؟ و از رحمت اوست كه شب و روز را براى شما پديد آورد تا در شب بيارميد و (در روز) در پى فضل (و روزى نهاده ) او رويد و شايد كه سپاس گزاريد.))(575)
پس بنگر كه چگونه شب را پوشش شما ساخت و روز را جهت كار و تلاش ‍ زندگى . و بنگر كه شب را در روز و روز را در شب فرو ميبرد و فزونى و كاستى را به ترتيب ويژه اى بر هر دو وارد مى سازد. گردش خورشيد را از وسط آسمان كمى مايل مى دارد تا بدين سبب زمانهاى گوناگون پديد آيد و فصول اربعه كه نظام كون و فساد بر آن استوار است و مزاج سرزمينهاى مختلف بدان سبب سامان مى يابد حاصل گردد. وقتى مسير آن از وسط آسمان به سوى پايين منحرف مى شود هوا سرد شده و فصل زمستان فرا مى رسد، و هرگاه در وسط آسمان جاى گرفت گرما سخت مى شود، و هرگاه ميان اين دو نقطه واقع شد زمان معتدل مى گردد و فصل بهار و پاييز پديد مى آيد.
البته شگفتيهاى آسمان به اندازه اى است كه اميد شمار صد يك هر كدام از اجزاى آن هم براى ما فراهم نيست و اين بيانات نوعى تنبه است براى يافتن راه تفكر. به طور خلاصه معتقد باش كه هيچ ستاره اى نيست جز آنكه خداى متعال را در آفرينش ، مقدار، شكل ، رنگ ، جايگاه آن در آسمان ، قرب و بعدش نسبت به وسط آسمان و قرب و بعدش نسبت به ديگر ستارگانى كه در اطراف آنند، حكمتهاى بسيار است ، و به همين قياس در اندام خويش ، زيرا كه در هر جزئى از آن حكمت بلكه حكمتهاى بسيارى نهفته است ، و البته امر آسمان بزرگتر و آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها گران تر است ولى بيشتر مردم نمى دانند.
((آيا آفرينش شما سخت تر است يا آسمان كه بنايش كرده ؟ سقف آن را بالا برده و منظم استوار ساخته ! شبش را فراگير نموده و روزش را برآورده . و زمين را از آن پس گسترده است )).(576)
بلكه عالم زمين را با عالم آسمان قياس نيست نه در بزرگى جسم و نه در كثرت معانى ؛ تفاوتى را كه از نظر كثرت معانى ميان آندو وجود دارد از راه قياس ميان آندو از نظر بزرگى در نظر گير، با آنكه بزرگى و گستردگى زمين به گونه اى است كه هيچ بشرى نمى تواند اطراف آن را دور زند،(577) و ستاره شناسان اتفاق دارند بر اينكه خورشيد يكصد و شصت و اندى برابر زمين است ، و نيز در اخبار مطالبى بر بزرگى آن وجود دارد. اين ستارگانى كه مى بينى كوچكترين آنها هشت برابر زمين و بزرگترين آنها نزديك به صد و بيست برابر زمين مى باشد و از همين رقم مى توان ارتفاع و دورى آنها را شناخت و به خاطر بزرگى آنهاست كه كوچك به نظر مى آيند و از همين رو خداى متعال به دورى آنها اشاره نموده و فرموده : ((سقف آن را بالا برده و منظم و استوار ساخته .)) و در اخبار آمده است كه : ((ميان هر آسمان تا آسمان ديگر پانصد سال راه فاصله است .))(578)
حال كه اين اندازه يك ستاره نسبت به زمين است ، به كثرت ستارگان و خود آسمان كه اين ستارگان در آن نصب شده اند و به بزرگى آنها بنگر، و نيز به سرعت حركت آنها بنگر كه به حدى است كه حركت آنها را احساس ‍ نمى كنى چه رسد به آنكه سرعت آنها را دريابى ، ولى شك ندارى كه فلك در يك لحظه به اندازه عرض يك ستاره سير مى كند، زيرا زمان (كه از حركت فلك توليد مى شود) از طلوع نخستين جزء يك ستاره تا كامل شدن آن در حركت است ، و چون آن ستاره صد و اندى برابر زمين است بنابراين فلك در آن لحظه صد برابر زمين دور زده است ، و همين گونه پيوسته دور مى زند و تو از آن غافلى . بنگر كه چگونه جبرئيل عليه السلام از سرعت حركت آن تعبير كرده آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد آيا زوال خورشيد شده است ؟ گفت : نه ، آرى . پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چگونه گفتى ، نه ، آرى ؟ گفت : از هنگامى كه گفتم نه تا هنگامى كه گفتم آرى ، خورشيد مسير پانصد سال راه را طى كرد.(579)
پس به حجم بزرگ و حركت تيز و سبك آن بنگر و آن گاه قدرت آفريننده حكيم را تماشا كن كه چگونه صورت آن را با همه پهناوريش در حدقه كوچك چشم جاى داده به گونه اى كه بر روى زمين مى نشينى و چشم بدان سو مى گشايى و همه آن را مى بينى . آرى اين آسمان با عظمت و ستارگان فراوان آن را ننگر بلكه به آفريننده آن بنگر كه چگونه آن را آفريده و بدون ستون قابل رؤ يت و بدون آويخته شدن به بالاى خود، معلق در فضا نگه داشته است !
پس همه عالم مانند يك خانه است و آسمان سقف آن خانه . شگفتا كه چون وارد خانه ثروتمندى مى شوى و مى بينى كه آن را رنگ آميزى و طلاكارى نموده ، تعجب مى كنى و هيچ گاه تعجب تو قطع نمى شود و پيوسته آن را بازگو مى كنى و در طول عمر خود زيباييهاى آن را توصيف مى كنى ، ولى با آنكه پيوسته به اين خانه بزرگ الهى و زمين و سقف و هوا و شگفتيهاى اسباب و وسائل و شگفتيهاى حيوانات و نقشهاى بديع آن مى نگرى هيچ گاه تعجب نمى كنى و از آن دم نمى زنى و دل را متوجه آن نمى دارى ، با آنكه اين خانه از خانه آن ثروتمندى كه دائم از آن سخن مى گويى كوچكتر نيست ! بلكه آن خانه جزء بسيار كوچكى از زمين است كه تازه خود زمين از كوچكترين اجزاى اين خانه بزرگ است ولى هيچ گاه بدان چشم نمى دوزى !
((آيا به آسمان بالاى سر خود ننگريستند كه چگونه آن را بنا كرديم و (با ستارگان ) زينت بخشيديم و هيچ رخنه و شكافى در آن نيست !! و زمين را بگسترديم و كوههاى سنگين در آن نهاديم و از هر نوع گياه بهجت آفرينى در آن رويانديم ، تا مايه بينش و پند و ياد كردى باشد براى هر بنده اى كه (به سوى خداى خود) روى آورنده است )).(580)
((و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم و آنان (منكران ) از نشانه هايى كه در آن هست رويگردانند)).(581) ((و بالاى سرتان هفت آسمان محكم و استوار ساختيم )).(582)، اشاره است به استحكام و محفوظ بودن آن از دگرگونى تا مدت عمر آن سرآيد. و اين برخلاف موجودات زمينى است كه آن ها زود به زود دگرگون مى شوند، و به همين دليل خداوند مساءله آسمان و ستارگان را بزرگ داشته و در موارد چندى به آنها سوگند خورده است مانند: ((سوگند به آسمان داراى برجها))(583). ((سوگند به آسمان و ستاره طارق ))(584)، ((سوگند به آسمان آراسته به ستارگان ))،(585) ((سوگند به آسمان و آن كه بنايش كرد))(586)، ((سوگند به خورشيد و نورش ، ماه آن گاه كه در پى آن درآيد))(587)، ((سوگند به ستاره چون فرو شود))(588)، ((سوگند به ستارگانم بازگردنده ، آن روندگان پنهان شونده ))(589)، ((سوگند به جايگاه ستارگان ، كه آن - اگر بدانيد - سوگند بزرگى است ))(590) و آياتى ديگر از اين قبيل .
و روزى را بدان جا حواله كرده است : ((و روزى شما و آنچه شما را وعده دهند (از ثواب الهى و بهشت ) در آسمان است ))(591). و نيز آسمان را جايگاه عرش و مسكن فرشتگان خويش و محل صعود سخنان پاكيزه و كردار شايسته آفريدگان خود قرار داده ، و ستارگان آن را نشانه هايى ساخته تا مسافران سرگردان در نواحى مختلف زمين بدان راه يابند، سياهى تيره شب تار نمى تواند از تابش نور آنها جلوگيرى كند و پرده تاريك و سياه آن نمى تواند درخشش نور ماه را در سراسر آسمان بازگرداند.
خداوند آن را با دست قدرت خويش نگاه داشته تا در شكافهاى هوا نغلتد، و فرمانش داده تا سر به امر او فرود آورد، خورشيدش را نشانه روشن روزش ‍ قرار داد، و ماهش را نشانه از بين رونده شبش ساخت ، آندو را در مجراى خود جارى ساخت و مسير آن ها را در جايهاى مختلف سير خود معين كرد تا به سبب آنها شب و روز از هم متمايز شوند و با مقدار حركت آنها عدد سالها و ساير حسابها دانسته گردد.
آن گاه در فضاى آن فلكى را معلق بداشت و زيورهاى آن از ستارگان روشن و چراغهاى درخشان كواكب را بدان آويخت ، و استراق سمع كنندگان (عالم بالا) را به تير شهابهاى نورانى آن براند، و آن را در تحت ذلت تسخير به جريان انداخت به ثبات ستارگان ثوابت و حركت سياره ها و هبوط و صعود و نحس و سعود آنها، و همه در برابر او فرمانبردار و مقر به ربوبيت و فرمانروايى اويند؛ آنان را فراخواند و همگى خواهان و سر به فرمان بدون هيچ اهمال و سستى عملا پاسخ دادند، آنجا كه ((به آسمان و زمين گفت : خواه يا ناخواه بياييد، گفتند: خواهان و سر به فرمان آمديم . پس آنها را در دو روز هفت آسمان بساخت و در هر آسمانى كار مربوط به آن را وحى كرد)).(592)
((هفت آسمان و از زمين نيز همانند آن آفريد، فرمان الهى در ميان آنها فرود مى آيد، تا بدانيد كه خداوند بر همه چيز تواناست و علم خداوند به همه چيز احاطه دارد)).(593)
((هفت آسمان را بر روى يكديگر آفريد. در آفرينش خداى رحمان هيچ تفاوت (اختلاف و بى نظمى ) نمى بينى ؛ پس بار ديگر ديده بگردان آيا هيچ شكافى (خلل و نقصى ) مى بينى ؟ باز هم بارها ديده بگردان تا ديده ات خوار و فرومانده به سويت بازگردد (بى آنكه عيب و نقصى در آسمانها بيايد)). (594)
پس منزه است خدايى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه و موجودات درون و ميان آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است .