دو مكتب در اسلام
جلد اول : ديدگاههاي مكتب خلافت و مكتب
اهل البيت درباره صحابه و امامت
سيد مرتضى عسگرى
- ۱۰ -
3- بررسى استدلال به عمل صحابه
استدلال به عمل صحابه هنگامى درست است كه سيره و روش ايشان يكى از مصادر تشريعى
اسلامى و همرديف كتاب خدا و سنت پيغمبر به حساب آيد و خداوند درباره عمل آنان را
گفته باشد كه درباره رسول خدا فرموده است كه : لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه
. يعنى رسول خدا براى شما الگويى نيكوست . و يا اين آيه كه فرموده است : ما ءاتاكم
الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا. يعنى آنچه را كه پيامبر، شما را به انجام آن
فرمان داده است انجام دهيد، و از آنچه مانع شده كوتاه آييد؛ والا بدون چنين پشتوانه
اى ، سيره و روش اصحاب بر ما حجت نخواهد بود.
گذشته از اين ، ما نمى دانيم به كداميك از اصحاب بايد اقتدا نمود! زيرا رفتار و
گفتار برخى از آنان بشدت با بعضى ديگر مخالفت است . از اين جهت است كه دانشمندان در
امر خلافت و كيفيت شكل گيرى آن باهم اختلاف نظر دارند كه آيا خلافت با بيعت يك نفر
تحقق مى يابد (كه عباس ، عموى پيغمبر(ص ) به على (ع ) گفت : دستت را دراز كن تا با
تو بيعت كنم ، تا اينكه مردم هم با تو بيعت نمايند.)، يا سخن عمر درست است كه گفت :
بيعت ابوبكر يك حركت نسنجيده و شتابزده بود. و يا فتواى معاويه را بايد بپذيريم كه
شمشير بر روى على (ع )، خليفه مشروع و بر حق ، كشيد؟
با توجه به آنچه در اين زمينه گفته ايم ، ارزيابى بيشترى را در اين مورد نياز نمى
بينيم . اما اينكه برخى از ايشان به سخن اميرالمومنين على (ع ) در نهج البلاغه
استدلال مى كنند، مساله اى است كه آن را در زير مورد بحث قرار مى دهيم .
بررسى استناد به نهج البلاغه در
استدلال به شورا و بيعت وعمل صحابه
برخى از علماى مذهب خلفا، صحت عمل به شورا و بيعت و پيروى از عمل اصحاب را به
روايتى استدلال مى كنند كه آن شريف رضى در بخش نامه هاى على (ع ) در كتاب نهج
البلاغه آورده است . نامه مزبور در نهج البلاغه ، كه از نامه هاى آن حضرت است به
معاويه ، چنين است :
كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، بر همان قرار هم با من بيعت
كرده اند. پس آن كس كه در مدينه حاضر بوده ، حق انتخاب نداشته ، و غايب را هم حق
عدم پذيرش نيست .
شورا و رايزنى در صلاحيت مهاجران و انصار است كه چون به خلافت مردى متفق شدند و او
را امام و پيشوا ناميدند، چنان انتخابى موجب خشنودى خداوند خواهد بود. بنابراين اگر
كسى به بهانه عيبجويى و بدعتگذارى سر از فرمانشان بتابد، او را به راه بازآرند. و
اگر سرسختى كند و نپذيرد، به عنوان اينكه راهى بجز راه مومنان را در پيش گرفته است
، با وى بجنگند. و خداوند نيز او را به خيره سريش به خود واگذارد.
(383)
اينان ادعا مى كنند كه چون امام در اين نامه به بيعت و شورا و اجماع مهاجران و
انصار استدلال كرده ، بنابراين وى صحت اقامه امامت را از اين راهها قبول داشته است
.
در پاسخ مى گوييم كه شريف رضى گاه تنها آن قسمت از خطبه و يا نامه امام را انتخاب
مى كرد كه آن را در اعلا مرتبه فصاحت و بلاغت مى يافت و بقيه آن را رها مى نمود. وى
در ثبت اين نامه امام به معاويه نيز همين شيوه را به كار برده و تمام نامه را
نياورده است . اما نصر بن مزاحم تمام آن را در كتاب صفين خود نقل كرده است كه ما آن
را عينا در اينجا مى آوريم .
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد، بيعتى كه با من در مدينه به عمل آمد، تو را نيز با اينكه در شام بوده اى
ملزم به تبعيت مى كند. زيرا كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، با
من هم بر همان قرار بيعت نمودند. بنابراين حاضران را حقى در انتخاب ، و غائبان را
اجازه اى در سرپيچى و نپذيرفتن نيست .
شورا و رايزنى در صلاحيت مهاجران و انصار است كه چون به خلافت مردى متفق شدند و او
را امام و پيشوا ناميدند، چنان انتخابى موجب خشنودى خداوند خواهد بود. پس اگر كسى
به بهانه عيبجويى و يا خواهش نفس از فرمان آنان سر بتابد او را به راه باز آرند و
اگر سرسختى كند و زير بار نرود، به خاطر اينكه راهى بجز راه مومنان در پيش گرفته
است ، با او بجنگند و خداوند نيز او را به خواسته خويش واگذارد و به جهنمش - كه بد
منزلگاهى است - بيفكند.
اين مسلم است كه طلحه و زبير با من بيعت كردند و سپس بيعت را شكستند؛ بيعت شكنى
آنها به منزله سرپيچيشان بود، و روى اين اصل من با ايشان جنگيدم تا على رغم خواسته
آنان حق بر جايش قرار گرفت و خواسته خداوند آشكار گرديد.
پس تو نيز در اين مسير به ديگر مسلمانان بپيوند، كه من چيزى را كه - درباره تو
بيشتر دوست مى دارم اين است كه تو از بلا بر كنار باشى ، مگر اينكه تو خود تن به
بلا بدهى ، كه اگر چنان كنى ، با تو مى جنگم و از خداوند بر تو يارى مى جويم .
درباره كشندگان عثمان نيز سخن به درازا كشانيده اى ! پس تو هم در مسير مسلمانان قدم
بردار و حكم ايشان را به من واگذار كن تا بر اساس كتاب خدا در ميان تو و ايشان به
داورى بنشينم .
اما آنچه را تو در هواى آن هستى ، نيرنگى است در بازگرفتن كودك از شير؛ زيرا به جان
خودم سوگند اگر به ديده عقل و بدون دخالت هواى نفس در آن مى نگريستى ، مرا بيگناه
ترين فرد قريشى در خون عثمان مى يافتى . اين را هم بدان كه تو از طلقايى
(384) و از كسانى مى باشى كه شايستگى خلافت و حضور در مجلس مشورت را
ندارند.
اينك من جرير بن عبدالله را، كه مردى اهل ايمان و از مهاجران است ، به نزد تو و
ديگر فرماندارانى كه بر سر راه تو هستند فرستادم . پس تو نيز بيعت كن . و لا قوه
الا بالله .
(385)
از اين نامه آشكارا معلوم مى شود كه امام (ع ) براى معاويه و همفكرانش دليلى مى
آورد كه ايشان خود را به قبول آن ملزم مى دانند. زيرا به معاويه مى گويد بيعتى كه
با من در مدينه به عمل آمد، تو را كه در شام بودى مجبور به پذيرش آن مى كند، همان
طور كه ناگزير بودى تا زير بار بيعت عثمان بروى كه در مدينه صورت گرفت و تو در شام
بودى . و بر اين اساس بيعت با من نيز كسانى چون تو را كه خارج از مدينه بوده اند
مجبور به تبعيت مى كند؛ همان گونه كه افرادى را مجبور به بيعت با عمر كرد كه در
مدينه انجام شده بود و آنها حضور نداشتند.
بدين سان ، امام (ع )، معاويه و همفكران او را از مذهب خلفا، با دلايلى كه در آن
روز ايشان خود را به قبول آن ملزم مى دانستند، مجاب كرد و اين امرى است كه همه
دانايان و دانشمندان جهان بر آن اتفاق نظر دارند كه خصم را بايد از راهى كه مورد
تاييد و تصديق خود اوست ، مجاب نمود.
از طرفى در نامه آن حضرت آمده است : پس هر گاه به خلافت مردى متفق شدند و او را
امام و پيشوا ناميدند، كان ذلك لله رضى
(386)، يعنى موجب خشنودى خداست . در پاره اى از نسخ
كان ذلك رضى آمده و به معناى خشنودى انتخاب كنندگان است . در اين صورت بيعت
بايد بر اساس اختيار و آزادى يكايك راى دهندگان صورت گرفته باشد، نه با اعمال زور و
فشار تهديد با شمشير!! اما اگر كان ذلك لله رضى باشد،
مسلم است كه اگر همه مهاجران و انصار، كه امام و دو فرزندش حسن و حسين نيز در ميان
ايشان باشند، در امرى متفق شوند، بى گمان رضا و خشنودى خدا هم در آن خواهد بود.
گذشته از همه اينها، اين سوال باقى مى ماند كه چرا پيروان مذهب خلفا تنها به اين
سخن امام در نهج البلاغه استناد مى كنند و ديگر سخنان آن حضرت را كه شريف رضى نيز
در همان كتاب آورده ، فراموش كرده اند و يا خود را به فراموشى زده اند؟! مثلا رد
باب حكم نهج البلاغه آمده است : هنگامى كه اخبار سقيفه بنى ساعده به آن حضرت رسيد،
على (ع ) پرسيد:
انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: گفتند كه از فرمانروايى و از شما هم فرمانروايى انتخاب
شود. امام فرمود: پس چرا براى ايشان اين دليل را نياورديد كه رسول خدا(ص ) درباره
آنها سفارش كرده كه به نيكانشان نيكى كنيد و از بدانشان درگذريد؟
پرسيدند: اين چه دليلى عليه انصار خواهد بود؟ فرمود: اگر انصار حق رسيدن به حكومت
را داشتند، موردى نداشت تا پيغمبر درباره آنها سفارش كند! آنگاه امام به سخن خود
ادامه داد و پرسيد: قريش چه گفتند؟ جواب دادند: قريش دليل آورد كه او از شجره
پيامبر خداست و حكومت حق اوست ! امام فرمود: احتجوا بالشجره واضاعوا الثمره .
(387) يعنى آنها به درخت نبوت استدلال كردند، اما ميوه همان درخت را
ناديده گرفتند.
و يا سخن ديگر آن حضرت كه در همان بخش آمده است كه مى فرمايد:
وا عجبا، اتكون الخلافه بالصحابه و القرابه ؟
(388) شگفت است ، مگر جانشينى پيغمبر خدا به همدمى با آن حضرت ، و با
خويشاوندى با او بستگى دارد؟
به دنبال آن ، شريف رضى مى نويسد كه امام را در همين زمينه شعرى است كه مى فرمايد:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا والمشيرون غيب و ان
كنت بالقربى حججت خصيمهم فيغيرك اولى بالنبى و اقرب اگر تو با شورا زمام
امورشان را به دست گرفته اى ، اين چگونه شورايى بوده كه در آن رايزنان و صاحبنظران
حضور نداشته اند؟ و اگر به دليل خويشاوندى با پيغمبر خدا(ص ) بر ديگر رقيبان ايشان
استدلال كرده اى ، به غير از تو كس ديگرى هست كه از تو به پيامبر اولى و نزديكتر
است .
و آن حضرت همه سخنانش را در اين مورد در خطبه معروف به شقشقيه
فرموده است :
آگاه باشيد كه به خدا سوگند پسر ابوقحافه جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى
دانست من براى مقام خلافت حكم ميله سنگ آسياب را دارم . سيلاب خروشان (دانش پيغمبرى
) از دامن من مى جوشد، و مرغ بلند پرواز هم را ياراى رسيدن به اوج دانش من نيست .
با اين حال ، جامه خلافت را رها كردم و روى از آن برتافتم و در اين انديشه بودم كه
آيا دست تنها به جنگ برخيزم و يا بر ظلمت كور كننده شكيبايى و رزم ؛ ظلمتى كه پيران
را شكسته و جوانان را به پيرى مى نشانيد و مومنان را تا به هنگام ديدار با
پروردگارشان رنج مى داد. ولى ديدم شكيبايى بر آن خردمندانه تر است ، پس شكيبايى
پيشه ساختم ، در حالى كه خاشاك در چشم مى خليد و استخوان راه گلويم را مى فشرد كه
مى ديدم اين چنين ميراث من به حارث مى رود.
سرانجام اولى (ابوبكر) به راه خود رفت و ديده از جهان فروبست ، اما پيش از مرگ ،
خلافت را در آغوش پسر خطاب افكند. (آنگاه امام به قول اعشى تمثل جست و فرمود:)
ميان روزگار من كه بر پالان خشن شتر مى گذرد، و روزگار حيان ، برادر جابر، فرق
بسيار است .
شگفت اينجاست كه او در زندگيش از مردم مى خواست تا دست از او بدارند و وى را از
حكومت معارف دارند،
(389) اما در پايان ، منشور خلافت را براى بعد از مرگ خود به نام آن
ديگرى كرد تا پستان خلافت را برادروار بين خود و او تقسيم كرده باشد. و به اين
ترتيب آن را در مسيرى انداخت سخت ناهموار و توانفرسا، در آغوش مردى تندخو و بد زبان
كه رفتارش خشن و سراسر اشتباه بود و پوزش خواهيش بيشمار! همدمى او چنان مى مانست
كه سوارى بر پشت شترى سخت ناآرام و سركش كه اگر مهارش كشيده شود بينيش پاره گردد
و اگر افسارش رها شود به پرتگاه هلاكت افتد. به خدا سوگند كه مردم به روزگار خلافتش
به اشتباه و بيراهه روى و تلون و سركشى گرفتار آمدند و من بر همه اين سالها رنج و
محنت و شكيبايى پيشه ساختم ، تا اينكه او هم به راه خود رفت و ديده از جهان فروبست
. اما مسند را در ميان گروهى قرار داد و مراهم به گمان خود همرديف آنها انگاشت ...
پناه بر خدا از آن شورا! من چه وقت در تمام مقايسه با نخستين ايشان (ابوبكر) مورد
ترديد بودم كه امروزه همسنگ با چنين كسانى شمرده شوم ؟ اما با اين همه در فراز و
نشيب با ايشان همراهى كردم . در اين ميان يكى از ايشان به سبب كينه توزى و حسادتى
كه با من داشت ، از من روى بگردانيد، و ديگرى جانب دامادى خود را رعايت كرد.
(390) و نيز دو نفر ديگر موهن و زشت است نام ايشان بردن .
تا اينكه سرانجام سومين نفرشان برخاست ، در حالى كه دو پهلوى او، از شكم تا مخرجش ،
برآمده بود و به همراهش برادران همپشتش نيز برخاسته و به تكاپو افتادند و بيت المال
مسلمانان را آنچنان با ولع و بيحساب بلعيدند كه شتر، سبزه هاى بهارى را. تا آنگاه
كه ريسمانش از هم بگسيخت و رشته عمرش از هم بدريد، رفتارش بر او تاختن آورد، و
شكمبارگيش او را به رو درانداخت .
جالب و شگفت آور بود كه مى ديدم مردم پيرامونم را چون يال كفتار گرفته و از هر سو
فشار مى آورند تا آنجا كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و دو سوى جامه ام از هم
بدريد.
ازدحام آنان به حدى بود كه تراكم گوسفندان در ميان آغل .
اما چون قيام كردم و زمام امور را به دست گرفتم ، گروهى بيعتم را شكستند و جمعى نيز
از فرمانم سربرتافتند و عده اى هم از اطاعت خدا بيرون شدند. گويى كلام خدا را
نشنيده اند كه مى فرمايد:
تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا
فسادا والعاقبه للمتقين . (سراى جاودانى را براى كسانى مقرر داشته ايم كه
خواهان گردنكشى و فساد در روى زمين نباشند، و سرانجام خير از آن پرهيزگاران است .)
آرى به خدا قسم كه آن را شنيده و به خاطر داشته اند، اما دنيا در نظرشان جلوه نمود
و زيباييهايش آنان را فريفت .
بدانيد، به خدايى سوگند كه دانه را شكافته و آدمى را آفريده است ، اگر حضور حاضران
در بيعت نبود و آمادگى ياوران حجت را بر من تمام نمى نمود و عهد و پيمانى وجود
نداشت كه خداوند از دانايان گرفته تا بر سيرى ستمكاران و گرسنگى ستمديدگان بى تفاوت
نباشند، بى گمان افسار اين حكومت را بر گردنش مى افكندم و آخرين دور خلافت را با
جام نخستين آن سيراب مى نمودم . و آنگاه بود كه مى دانستيد اين دنياى شما در نظر من
از عطسه بزى هم بى ارزشتر است .
آورده اند كه چون سخن امام به اينجا رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى به
دست آن حضرت داد. امام به خواندن آن پرداخت و پس از فراغت از آن ، ابن عباس گفت :
اى اميرالمومنين ! چه شود كه سخنت را همچنان كه آغاز كرده بودى به پايان برسانى ؟
امام فرمود: هيهات اى پسر عباس ! اين شقشقه اى بود كه برآمد و فرونشست . اين عباس
مى گويد:
به خدا قسم از هيچ سخنى آن اندازه اندوهناك نشدم كه از قطع اين سخن ؛ زيرا نشد كه
اميرالمومنين سخن خود را تا آنجا كه اراده كرده بود، ادامه دهد.
اين قبيل سخنان امام را پيروان مذهب خلفا فراموش كرده اند و يا خود را به فراموشى
زده اند. تنها احتجاج امام را در برابر معاويه و همفكرانشان دستاويز خود قرار داده
اند كه آن را هم امام ناگزير بوده تا با ايشان با همان دلايلى روبرو شود كه خود
قبول دارند.
4- بررسى استدلال به خلافت با زور و
غلبه
هر كس كه تاريخ اسلام را ورق بزند، در مى يابد كه حكومت و فرمانروايى خلفا تا زمان
حكومت تركان عثمانى ، غالبا بر پايه زور و قهر و غلبه صورت گرفته و عكس آن ، همچون
حكومت اميرالمومنين ، بسيار نادر بوده است . اين مساله اى است كه در آن جاى ايراد و
اعتراض براى دوست و دشمن وجود ندارد و هيچكس منكر آن نيست . اما اينكه مى گويند هر
كس كه به زور شمشير بر امت اسلامى تسلط يافت و به خلافت نشست و اميرالمومنين ناميده
شد، بر هيچكس كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد روانيست كه شبى را به روز آورد
و چنين فرمانروايى را پيشوا و امام خود نداند؛ خواه او فرمانروايى متقى باشد يا
فاسق ، ما كه ندانستيم اين دانشمندان و سرشناسان گرامى از چه سخن مى گويند: از
شريعت خدا و مقررات او در اقامه حكومت در جامعه اسلامى ، يا قانون و مقررات جنگل
براى حيوانات وحشى و درنده ؟
براى اينكه در نقل گفته ها و نوشته هاى علماى گذشته ايشان ، مورد ايراد و اعتراض
پاره اى از دانشمندان امروزشان قرار نگيريم كه مدعيند امروزه مسلمانان در چنان
افكارى با گذشتگان خود موافقت ندارند و مى گويند كه بايد امروز
اسلام را دريابيم !(391)
عكسى از روى جلد كتابى را كه براى يكى از مدارس كشورهاى امروز اسلامى به چاپ رسيده
است شاهد مى آوريم . سرزمينى كه در آن ، كعبه مشرفه و خانه خدا و مسجد پيامبر و
حرمش وجود دارند.
اين كتاب در مدح و ستايش يزيد نگاشته شده و در تعريف و تمجيد از او به نقل روايات
پرداخته است !
يزيدى كه كعبه ، قبله گاه مسلمانان را به منجنيق بست و آن را درهم كوبيد!
يزيدى كه مدت سه شبانه روز، مدينه و مسجد و حرم پيامبر را براى سربازانش مباح كرد
تا مردم آنجا را از دم تيغ گذرانيدند و به بانوان و دوشيزگانش تجاوز كردند!
آرى اين كتاب در چنان مكانى ، در حرمين شريفين ، آن هم به خاطر دفاع از يزيد بن
معاويه و ستايش از او منتشر شده ، و جزء مواد درسى آنجا درآمده است !
ما شرح مفصل فجايع و جنايات غير قابل جبران فرزند معاويه و نواده ابوسفيان و دشمن
سرسخت و ديرينه رسول خدا(ص ) را در بخشى جداگانه و زير عنوان
سپاهيان خليفه تجاوز به خانه پيغمبر را روا مى دارند و
سپاهيان خليفه در مسير مكه و براى در هم كوبيدن آن خواهيم آورد.
OOOOOOO
فرمانبردارى از پيشواى ستمگر مخالف با
سنت پيغمبر
در بحث فرمانبردارى از امام در مذهب خلفا ديديم كه چگونه از پيغمبر خدا(ص ) روايت
كرده اند كه قيام عليه فرمانرواى ستمگر و مخالف با سنت پيامبر خدا(ص ) حرام است و
فرمانبردارى از او، واجب .
اما در مذهب اهل بيت (ع ) رواياتى از رسول خدا(ص ) آمده است كه كاملا با آن قبيل
روايت مخالف است . مانند روايتى كه از امام حسين (ع )، نوه پيغمبر(ص )، از جد
بزرگوارش آورده اند كه فرموده است :
من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ، ناكثا عهده مخالفا
لسنه رسول الله (ص ) يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا
قول ، كان على الله ان يدخله مدخله . يعنى هر كس كه فرمانرواى ستمگرى را
ببيند كه حرام خدا را حلال مى شمارد، و عهد و پيمان او را مى شكند، و با سنت پيغمبر
به مخالفت برمى خيزد، و با بندگان خدا به ناروا و ستم رفتار مى نمايد، پس اگر عملا
يا به زبان عليه او قيام نكند، بر خداوند است كه او را به عذاب جهنم گرفتار سازد.
(392)
با مقايسه نظير اين روايات با روايات مذهب خلفا، در مى يابيم كه آن قبيل روايات
مذهب خلفا به قصد خير و به منظور تاييد هيئت حاكمه مسلمانان از رسول خدا(ص ) روايت
شده است ، و زمان پيدايش آنها مربوط مى شود به اوايل روى كار آمدن امويها و دوران
ايشان . اين احاديث در ابتداى تدوين حديث در اوايل قرن دوم هجرى به كتابهاى حديث از
صحاح و مسايند را يافته اند
(393) و همگان به صحت و لزوم عمل به آنها سر تسليم فرود آورده اند!
آنگاه علماى دربارى ، از محدثان و قاضيان و خطبا و ائمه جمعه و جماعات و امثال
آنها، از دوران فرمانروايى امويان در شام و اندلس ، تا عباسيان در بغداد، و تركان
عثمانى در تركيه ، و حكام مماليك در مصر، و سلجوقيان و غزنويان در ايران ، و كردها
در شام ، به شرح و تعليق و تاكيد بر صحت آنها پرداختند و همان دربارها نيز ايشان را
از مال و مقام دربار خود برخوردار نمودند و پيروان ايشان نيز همين راه را در پيش
گرفتند.
و بدين سان مسلمانان به دو مذهب تقسيم گرديدند: يكى مذهب خلفا كه حكام و
فرمانروايانشان مروجين مذهبشان را غرق در مال و مقام ساختند، و ديگرى مذهب اهل بيت
(ع ) كه عليه چنان افكار و روايات و اجتهادهايى كه در تاييد مقامات دولتى روايت شده
بود، به مقاومت برخاستند و قرنها از مقامات دولتى و حكام و زورمندان وقت ، اعدام و
زندان و آوارگى و غارت و كتابسوزى و به آتش كشيدن كتابخانه ها را پاداش گرفتند؛
(394) تا مگر افكار و آراء ايشان را در نگهدارى از سنت راستين رسول خدا(ص
) از جامعه اسلامى دور سازند و از ديد مسلمانان پوشيده دارند،
(395) و بعد از همه اينها، در اين روزگار كه از بازگو كردن حقايق بر ما
چه گذشته و چه مى گذرد!
فشرده آنچه گذشت
محكمترين منطقى كه در اجتماع سقيفه بنى ساعده ، در عمل و گفتار به كار رفته بود،
خواه از جانب مهاجران و خواه از سوى انصار، همان منطق قبيله گرايى بود.
ارزشى هم كه عمر بر بيعت ابوبكر در آن روز نهاد، اين بود كه آن را
فلته (كارى حساب نشده ) ناميد و نه چيز ديگر.
در مساله شورا نيز عمر دليلى از كتاب خدا و يا سنت پيغمبر ارائه نكرد كه خلافت بايد
بر اساس شورا اقامه شود! بلكه تنها بر اجتهاد ويژه خود تكيه داشت و بس .
او در اين زمينه اجتهاد كرد و تعيين ولى امر و فرمانرواى بعد از خودش را بر عهده شش
نفر گذاشت و نه بيشتر! او اجتهاد كرد، و همه اين شش نفر را هم از مهاجران برگزيد و
نه از انصار!
او اجتهاد كرد و تاييد خليفه منتخب بعد از خود را تنها به عهده عبدالرحمان بن عوف
نهاد، و ديگران را از چنان امتيازى محروم ساخت و گفت : هر گاه دو نفر به يكى ، و دو
نفر ديگر به شخص ديگرى راى دهند، دسته اى برنده است كه عبدالرحمان بن عوف در آن
باشد!
او اجتهاد كرد و گفت : اگر عبدالرحمان بن عوف يك دستش را به دست ديگرش بزند از او
پيروى كنيد!
پس با اين حساب ، هر كس كه اجتهاد عمر را همسنگ كتاب خدا و سنت پيغمبرش ، به عنوان
يكى از مصادر تشريعى اسلام بداند، معتقد است كه امامت بر اساس تشكيل شورا بين شش
نفر برگزار مى شود كه پنج نفرشان با يك نفر از آنها به امامت بيعت كنند.
اما اينكه پيروان مذهب خلفا در مساله شورا به آيه و امرهم شورى بينهم استدلال كرده
اند، اين آيه چيزى بيشتر از برترى مشورت و رايزنى را نمى رساند. چه اگر خداوند وجوب
امرى را اراده فرمايد، مى گويد: كتب عليكم و يا
فرض الله و يا الفاظى چون جعل
و وصى كه دلالت بر وجوب و الزام داشته باشد.
اما آيه وشاورهم فى الامر كه خطاب به پيامبر خدا(ص ) مى باشد، منظور از آن مشاوره و
رايزنى است در غزوات و به خاطر تربيت نفوس مسلمانان ، و يا به قصد ايجاد ترديد در
ميان سپاه مشركان ، و همه آنها براى تعيين اجراى حكم شرعى بوده ، نه اينكه حكم
مساله اى را از اين راه باز يابند.
گذشته از اينها، دانشمندان مذهب خلفا تعيين نكرده اند كه شورايى كه براى انتخاب
امام تشكيل مى شود، بايد چگونه شورايى باشد. و ما در گذشته ديديم كه شوراى معروف ،
چگونه عثمان را به خلافت برگزيد! اين از لحاظ شورا.
اما بيعت نبايد با اعمال زور و فشار و زير شمشير جلاد صورت بگيرد و نه به خاطر
انجام گناه و معصيت ، و نه با كسى كه خداى را گناهكار است .
اما سيره اصحاب ، اگر در رديف كتاب خدا و سنت پيغمبر به عنوان يكى از مصادر تشريعى
اسلام به حساب مى آمد، استدلال به آن درست و بجا بود، وگرنه سيره اصحاب حجت نمى
باشد.
اما اينكه از سخنان اميرالمومنين دليل و مدرك ارائه شده ، تمام آنها دلايلى هستند
كه خصم خود را ملزم به پذيرش آنها مى داند، و اين گونه سخن گفتن با خصم ، مورد
تاييد عقلا بوده و موسوم است . و نيز اگر اجماع صحابه را ملاك قرار دهيم ، بديهى
است اجماعى كه در آن شخص اميرالمومنين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) حضور
داشته و راى داشته ، بى گمان مورد رضايت خداى متعال خواهد بود؛ همچنان كه سخن
اميرالمومنين مؤ يد همين مطلب است .
اما سخن ايشان كه هر كس به زور شمشير پيروزى به دست آورد و بر اريكه قدرت نشست ،
اميرالمومنين خواهد بود و فرمانبردارى از او واجب است ، خواه مردى نيكوكار باشد و
يا تباهكار، مطلبى است كه خلاف آن در امر خلافت تا به حال صورت نگرفته ، و هر كس به
مطالعه تاريخ خلفا در اسلام بپردازد، همه آنها را از همين دست خواهد يافت .
اينها همه آراء و عقايد مذهب خلفا و دلايل ايشان در اين موارد است . اما آراء و
عقايد و دلايل مذهب اهل بيت (ع ) را در بحثى كه در پيش روى داريم ، به خواست خدا،
خواهيم آورد.
فصل سوم : امامت
از ديدگاه مذهب اهل بيت (ع )
عصمت اهل بيت (ع )
توجه مخصوص پيغمبر(ص ) به موضوع جانشينى بعد از خودش
وصى پيغمبر(ص )، وزير و جانشين و خليفه بعد از اوست
كوشش مذهب خلفا در كتمان مساله وصيت
مذهب خلفا در برابر سنت پيغمبر(ص )، كه مخالف خواسته آنها باشد، مى ايستد!
انتشار احاديث سيف از تاريخ طبرى در كتب تاريخ و علت آن
آن چه از تصريحات پيامبر درباره حكومت بعد از خودش برجاى مانده است .
شباهت تعيين وصى پيامبر اسلام به تعيين وصى در امت موسى (ع )
ولايت و اولواالامر در قرآن
امامان (على و فرزندان او) مبلغين از سوى پيغمبر(ص ) هستند
امامت عهدى است الهى
در بحث گذشته آراء و نظريات مذهب خلفا را درباره امامت ، و دلايل ايشان را در اين
زمينه آورديم . اما پيروان مذهب اهل بيت ، وجود امام پس از پيغمبر را مشروط به اين
مى دانند كه معصوم از خطا و گناه باشد و از جانب خداى تعالى به اين مقام منصوب و از
سوى پيغمبر خدا(ص ) نيز آشكارا به اين سمت تعيين و معرفى شده باشد؛ همان گونه كه
خداى تعالى خطاب به ابراهيم مى فرمايد: انى جاعلك للناس
اماما، قال و من ذريتى ، قال لا ينال عهدى الظالمين . يعنى من تو را امام
مردم قرار دادم ، (ابراهيم ) گفت : و فرزندانم را نيز (قرار ده ) فرمود: عهد من به
ستمكاران نمى رسد. (بقره / 124).
بنابراين امامت عهدى است الهى ، و خداوند همان گونه كه مقررات آيينش را به
پيامبرش وحى و ابلاغ مى كند، او را آگاه مى سازد كه اين عهد خود را به عهده چه كسى
نهاده است و اينكه عهد امامت خداوند به كسى كه ستمگر باشد نمى رسد. و آن كس هم به
ستم نكردن بر نفس خويش و ديگران موصوف باشد، معصوم است .
بر اين اساس ، امامت عهدى است الهى و انتخاب و گزينش امام با خداست ، و شخص پيغمبر
تنها ابلاغ كننده چنين انتصابى است و عصمت هم لازمه آن خواهد بود كه اين دو شرط
اساسى در ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) محقق است و ما بتفصيل در اين باره سخن
خواهيم گفت .
عصمت اهل بيت (عليهم السلام )
خداى تعالى فرموده است كه اهل بيت ، يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (صلوات
الله عليهم اجمعين ) معصوم از گناه هستند: انما يريد الله
ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهركم تطهيرا. يعنى جز اين نيست كه خدا اراده
كرده است كه پليدى و ناپاكى را از شما اهل بيت بزدايد و پاك و پاكيزه تان فرمايد.
(احزاب / 33)
شاءن نزول آيه تطهير و عكس العمل
پيغمبر
عبدالله بن جعفر
(396) از نوادگان ابوطالب ، روايت كرده است :
زمانى كه رسول خدا(ص ) مشاهده فرمود كه رحمت الهى در حال فرود آمدن است ، فرمود:
صدايشان كنيد كه بيايند، صدايشان كنيد كه بيايد. صفيه
(397) پرسيد: چه كسى را اى رسول خدا؟ فرمود: اهل بيتم را؛ على و فاطمه
(398) و حسن
(399) و حسين را.
(400)
آنها را حاضر كردند پس آن حضرت عباى خود را بر روى آنها افكند و سپس دستهايش را
به آسمان بلند كرد و فرمود: بار خدايا! اينان اهل بيت و آل من هستند. پس درود فرست
بر محمد و آل محمد. در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: انما يريد الله ليذهب
عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.(401)
و در روايت ام المومنين عايشه
(402) آمده كه است كه عباى مزبور پشمينه و از موى سياه ، و كاروانى از
شتر در حال حركت ، بر آن نقش شده بود.
همچنين در روايت واثله بن اسقع آمده است كه رسول خدا(ص )، على و فاطمه را در پيش
روى خود، و حسن و حسين را بر زانوان خويش نشانيد.
(403)
و نيز در روايت ام المومنين ام سلمه آمده است : آيه تطهير در خانه من بر رسول خدا
نازل شد. در آن موقع در اتاق هفت نفر حضور داشتند: جبرئيل و ميكائيل (ع ) و على و
فاطمه و حسن و حسين و پيغمبر خدا(ص ). من هم بر درگاه اتاق نشسته بودم و به رسول
خدا گفتم : اى رسول خدا! من از اهل بيتم نيستم ؟ آن حضرت فرمود: تو بانويى نيكو
سرانجامى ، تو از زنان پيغمبرى .
(404)
علاوه بر كسانى كه نام برديم ، از اشخاص سرشناس زير نيز شاءن نزول آيه تطهير روايت
شده است : عبدالله بن عباس ،
(405) عمر بن ابى سلمه (دست پرورده پيغمبر)،
(406) ابو سعيد خدرى ،
(407) سعد بن ابى وقاص ،
(408)
انس بن مالك ،
(409) و ديگران .
(410)
امام حسن در شان نزول اين آيه بر فراز منبر مسجد كوفه ،
(411) و امام على بن الحسين
(412) در مسجد شام از مردم خواستند تا بر صحت آن گواهى دهند.
رسول خدا(ص ) و آيه تطهير
رسول خدا(ص ) بعد از نزول آيه تطهير، ماهها بر در خانه على و فاطمه مى آمد و بر
آنها سلام مى كرد و آيه مزبور را با صداى بلند مى خواند. ابن عباس مى گويد:
من خود شاهد بودم كه پيغمبر خدا(ص ) به مدت نه ماه ، هر روز پنج نوبت به هنگام اداى
نماز بر در خانه على بن ابى طالب مى ايستاد و مى گفت : السلام
عليك و رحمه الله و بركاته اهل البيت . انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت
و يطهركم تطهيرا. الصلاه ، رحمكم الله . يعنى درود و بركات خدا بر شما اهل
بيت باد. همانا خداوند اراده كرد است كه پليدى و ناپاكى را از شما اهل بيت بزدايد و
پاك و پاكيزه تان گرداند. خدايتان رحمت كناد، گاه نماز است .
(413)
از ابوالحمراء نيز روايت كرده اند كه گفت :
من خود مراقب بودم و حساب كردم كه رسول خدا(ص ) هشت ماه در شهر مدينه ، يك بار نشد
كه به نماز صبح بيرون شود مگر اينكه ابتدا بر در خانه على مى ايستاد و دستها را بر
دو طرف درگاه خانه مى نهاد و با صداى بلند اهل آن خانه را مخاطب مى ساخت و مى گفت :
هنگام نماز است ، و آن وقت آيه تطهير را قرائت مى كرد.
(414)
ابو برزه نيز گفته است كه من مدت هفت ماه با رسول خدا(ص ) نمازگزاردم و او در اين
مدت هر وقت كه از خانه اش به قصد نماز بيرون مى شد، بر در خانه فاطمه مى ايستاد و
آيه تطهير را قرائت مى كرد.
(415)
از انس بن مالك اين مدت شش ماه ،
(416) و از ديگران نيز همين موضوع به اشكال مختلف روايت شده است .
در آيه مزبور خداى تعالى از وجود معصومين ، مخصوصا در زمان پيغمبرش ، خبر داده و
رسول خدا(ص ) نيز با افكندن عباى خود بر سر آنها، و ماهها قرائت آيه تطهير در برابر
ديدگان اصحابش بر در خانه ايشان ، عملا به معرفى آنان پرداخته است .
اين آيه ، و آنچه از رسول خدا(ص ) در عمل و گفتار در شرح و تفسير آن روايت شده ،
خود بهترين و رساترين دليل بر عصمت اهل بيت (ع ) است . همچنين در تاريخ نيز مطلبى
كه منافى عصمت ائمه اهل بيت (ع ) باشد، نيامده است . و اين در صورتى است كه مى
دانيم تاريخ اسلام به وسيله دانشمندان مذهب خلفا و تدوين شده ، و غالبا مطالبى را
در آن آورده اند كه مورد رضايت خاطر و علاقه خلفا در تمامى قرون و اعصار بوده است .
زيرا كه خلفا از بيم اينكه مبادا مسلمانان به جانب اهل بيت گرايش يابند و به نام
خلافت با ايشان بيعت كنند، در تمام ادوار زندگيشان با تمام قوا در خاموش كردن نور
آنها كوشيدند و بدين دليل بعضى از امامان را كشتند و برخى را به زندان افكندند و
عده اى را هم آواره نمودند، بويژه خلفاى بنى اميه كه بى محابا فرمان داده بودند تا
اميرالمومنين ، نخستين امام مذهب اهل بيت را بر فراز منابر مسلمانان و در خطبه هاى
نماز جمعه لعن و ناسزا بگويند. و مسلم است كه در اين ميان ، شيعيان و دوستداران
ايشان و معتقدان به ولايت و امامت آنها از خشم و عذاب و شكنجه آنان در امان نبوده
اند.
اما با وجود همه اينها، در همين تاريخ مدون اسلامى محصول مذهب خلفا، كوچكترين لغزش
و خطا، و كمترين مورد گناه و ناصوابى را سراغ نداريم كه به ائمه اهل بيت (ع ) نسبت
داده باشند، و اين خود گوياترين دليل غير قابل انكارى است بر اينكه خداوند ائمه اهل
بيت را از آلودگى به هر پليدى و ناپاكى در امان خود داشته و پاك و پاكيزه شان
فرموده است . و اين مساله مهمترين دليل پيروان مذهب اهل بيت بر عصمت امامان است .
اينك در بحثى كه در پيش روى داريم ، پاره اى از نصوص نقل شده از رسول خدا(ص ) را در
امامت ايشان مى آوريم ، و توجه داريم كه خداوند درباره پيامبرش فرموده است : و ما
ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى .(النجم / 3 - 4).
اهتمام رسول خدا(ص ) به تعيين جانشين پس
از خود
پيش از اينكه به بررسى نصوصى كه از رسول خدا(ص ) درباره تعيين و معرفى جانشين و
فرمانرواى بعد از خودش آمده است بپردازيم ، بجاست تا قدرى درباره توجهى كه آن حضرت
در مورد جانشين خود داشته است ، سخن گفته باشيم .
مساله امامت و پيشوايى بعد از رسول خدا(ص ) پنهان بوده و نه از اطرافيان و اصحاب آن
حضرت ؛ بلكه از همان ابتداى كار و اوايل بعثت ، همگى در فكر آن بوده اند؛ همان طور
كه ديديم بيحره ، از بنى صعصعه ، پذيرش اسلام خود و قبيله اش را مشروط به اين كرد
كه زمامدارى بعد از پيامبر خدا(ص ) از آن او و قبيله اش باشد.
همچنين گفتيم كه حوذه نجفى ، در برابر اسلام آوردن خود، حتى به دريافت اندكى از
حكومت و فرمانروايى بعد از پيغمبر قانع بود.
رسول خدا(ص ) همواره به مساله زمامدارى بعد از خودش ، از همان ابتداى بعثت ، مى
انديشيد، بويژه در نخستين روزى كه از پيروان خود براى تشكيل جامعه اسلامى بيعت مى
گرفت ، توجه حضرتش به اين امر مهم و حساس كاملا آشكار بوده است .
چاره انديشى رسول خدا(ص ) را درباره جانشينى پس از خود، بخارى و مسلم در صحيح خود،
و نسائى و ابن ماجه در سنن خويش ، و مالك در الموطا، و احمد بن حنبل در مسند خود، و
ديگران در كتابهايشان آورده اند. ما در اينجا سخن بخارى را از صحيح او نقل مى كنيم
. او مى نويسد:
عباده بن صامت گفت : ما با رسول خدا(ص ) بر اين اساس بيعت كرديم كه در تنگى و فراخى
و غم و شادى ، مطيع و فرمانبردار حضرتش باشيم و بر سر فرمانروايى با اهلش به ستيزه
برنخيزيم .
(417)
عباده بن صامت در روز بيعت عقبه كبرى
(418) يكى از نقباى دوازده گانه و معتمدان انصار بود كه رسول خدا(ص ) در
آن روز از گروه هفتاد و چند نفرى كه با وى بيعت كردند خواست تا از ميان خودشان
دوازده نفر را كه مورد اعتماد و اطمينانشان باشند، برگزينند و به حضرتش معرفى كنند
تا هر كدام از آنها در مدينه مسؤ وليت و سرپرستى گروه خود را بر عهده بگيرد.
رسول خدا(ص ) به عده اى كه انتخاب شده بودند فرمود: مسؤ وليت و سرپرستى گروهتان در
تمامى امور با شخص شماست ، و شما همان وظيفه را داريد كه حواريون براى عيسى بن مريم
(ع ) داشتند...(419)
عباده بن صامت يكى از همين نقباى دوازده گانه بوده است كه تصريح مى كند كه از جمله
مواد بيعت ما در روز عقبه با پيغمبر اين بود كه بر سر فرمانروايى بعد از آن حضرت با
اهلش به ستيزه برنخيزيم : ان لا ينازعوا الامر اهله .
مقصود رسول خدا(ص ) از كلمه امر كه در حديث مزبور آمده
و به هنگام گرفتن بيعت از هفتاد و دو مرد و دو زن انصار در بيعت عقبه كبرى روى آن
تاكيد شده كه با اهلش به ستيزه برنخيزند، همان فرمانروايى و حكومتى است كه در سقيفه
بنى ساعده
(420) براى به دست گرفتن آن به منازعه برخاستند؛ در صورتى كه خداوند از
شايستگان و كسانى كه اهليت چنان حكومتى را دارا هستند، چنين ياد كرده است :
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .
(421) يعنى فرمانبردار خدا و پيامبر و فرمانروايانتان باشيد.
اگر چه رسول خدا(ص ) فرمانروا و ولى امر بعد از خودش را در اينجا معرفى نكرده است ،
و حكمت نيز چنين اقتضا داشت كه ولى امر بعد از خود را، كه كسى غير از طايفه انصار
بود در آن موقعيت معرفى نكند(زيرا چه بسا روحيه برخى از آنها كه در آن شرايط دست
بيعت به دست رسول خدا مى زدند آمادگى پذيرش چنان موضوعى را نداشت )، اما با اين حال
رسول خدا(ص ) از آنها پيمان گرفت كه بعدها وقتى كه حضرتش ولى امر آنان را تعيين
فرمود، به مخالفت و ستيزه با او برنخيزند.
|