ایمان قلبی عامل منحصر بفرد در کنترل غرائز
بسم الله الرحمن الرحیم
اقسام و مراتب ایمان
هفتمین عامل ا ز عواملی که به عقیده ما منحصر بفرد بوده و میتواند انسان را کنترل
کند، ایمان عاطفی است. از نظر قرآن و روایات اهل بیت(س) ایمان به 3 نوع منحصر می
شود.یکی ایمان لسانی که قرآن به آن ایمان حرفی می گوید. یعنی ایمانی که رسوخ در دل
و عقل نکرده است. قرآن می فرماید:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به وان اصابته فتنه انقلب علی
وجهه خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین .
و بعضی از مردم خدارا به زبان می پرستند و هر گاه خیر و نعمتی رسد اطمینان خاطر
پیدا میکند و اگر به فتنه ای برخورد از این خدا رو گردان می شود. چنین کسی زیانکار
در دنیا و آخرت است و زیانش بر همه آشکار است.
امام حسین(ع) در روایتی که مربوط به ایشان است می فرماید: الناس عبید الدنیا والدین
لعق بالسنتهم. مردم در دنیا هستند، اما دین رسوخ در دل آنها نکرده و تنها دین را
چشیده اند.
در روایت دیگر امام صادق(ع) می فرماید: غالب ایمانها، ایمان لسانی و تقلید است و
ایمانی نیست که رسوخ در دل یا در عقل آنها کرده باشد و قرآن می فرماید اینگونه
اشخاص نمی توانند خودشان را حفظ کنند.اگر در رفاه و آسایش باشند ایمان ( اطمینان)
دارند. اما اگر وضعی بحرانی بر ایشان پیش بیاید، خود را باخته و اینان در دنیا و
آخرت آشکارا زیانکارند. در آیه دیگر می فرماید:
ان الانسان خلق هلوعا.
انسان موجودی حریص و بی صبر است.
انسانها اگر ایمان در دل و عقلشان رسرخ نکرده باشد، اذا مسه الشر حزوعا. آنگاه که
وضع استثنایی پیش بیاد، مثل فقر، نا امنی و یا مورد کمبود واقع شوند بیقراری می
کنند.
واذا مسه الخیر منوعا.
و آنگاه که خیر برایشان پیش بیاید و در رفاه و آسایش قرار گیرند سر کشی می کنند.
اینگونه انسانها نمی توانند این ایمان را برای قبر و قیامتشان ببرند.مخصوصاً شیطان
در هنگام مرگ برای گرفتن وبردن این ایمان مهیا است.
دومین قسمت ایمانی بود که درباره آن صحبت شد. ایمانی که از راه برهان رسوخ در عقل
کرده و شخص توانسته است عقل را قانع کرده، اضطراب و شک را از او بگیرد. این ایمان
را معمولاً شیطان نمی تواند ببرد، نه شیطان انسی و نه شیطان جنی. برای اینکه اگر
عقل قانع شد و ایمان در آن رسوخ کرد می توان در مقابل شیطان قد برافراشته ، او را
هم قانع کند.
گفته شد که اگر برهان نظم قرآن را کسی درک و هضم کند، دیگر شیطان نمیتواند ایمانش
را ببرد و او می تواند رفیق بی ایمانش را با ایمان کند.اما مطلب اساسی این است که
این ایمان اگر چه بسیار خوب بوده و در گرانبهایی است،امّا در طوفانها و بحرانها نمی
توان از آن کار کشید و کار بردی ندارد. لذا گفته شد چه بسیار افرادی را سراغ داریم
که برای مثال چهل دلیل برای اثبات وجود معاد می تواند بیاورند اما گناه در زندگیشان
وجود دارد. می توانند خدا را اثبات نمایند، اما نفس امّاره شان را نتوانسته اند
مهار کنند.
ایمان عاطفی و یقین
سومین قسمت، ایمانی است که رسوخ در دل کرده و دل باور کرده باشد. قسم دوم این بود
که عقل باور کند و منافات ندارد که گاهی عقل باور کرده ولی در آن شک و وسوسه نیز
بیاید. امّا قسم سوم این است که دل باور کرده باشد که خدا هست و می بیند: الم یعلم
بان الله یری. دل باور کرده است که : نحن اقرب الیه من حبل الورید. از رگ گردن به
من نزدیکتر است.
دل، معاد را باور کرده است، آتش جهنّم را به دل می بیند امّا برهان نمی داند
زید بن حارثه پای منبر رسول اکرم(ص) نشسته بود. پیغمبر به او نگاه کرد، دید در عالم
دیگری است. فرمود: کیف اصبحت؟ زید حالت چگونه است؟
زید گفت: اصبحت موقناً( خیلی ادعای بزرگی است). گفت صبح کردم با یقین . ایمان عاطفی
دارم، ایمان دردلم رسوخ کرده ، مبدأ و معاد را باور کرده ام.
پبغمبر فرمودند علامتش چیست؟
زید سیری در عالم ملکوت نمود وگفت یا رسول الله بهشت و جهنّم را می بینم. بهشتی ها
را می شناسم، جهنمی ها را می شناسم. اگر اجازه بدهی بعضی شان را معرفی کنم. پیامبر
فرمودند کافی است. این ایمان است که قرآن شریف تصریح به آن می کند.
قرآن در سوره حجرات می فرماید:
قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا سلمنا .
اعراب گفتند ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاوردید بلکه اسلام آوردید.
مومن کسی است که ایمان در دلش رسوخ کرده باشد، ایمان عاطفی باشد، والا ایمان عقلی و
ایمان حرفی، اسلام ظاهری است. لذا قرآن می فرماید آنهایی که ایمان دردلشان رسوخ
نکرده باشد، ولما یدخل الایمان فی قلوبکم . نگویند ایمان داریم بلکه بگویند
مسلمانیم. عقلمان درمقابل اسلام خاضع است. ازنظر قرآن، ایمان قلبی همان مرتبه
نخستینش دیگر نمی گذارد که انسان گناه کرده و جلوگیری می کند. این ایمان اگر چه به
حد یقین نرسیده و درحد اطمینان باشد، اما اگر رسوخ در دل کرده باشد، آن هم مهار
کننده است. قرآن می فرماید:
ویل للمطففین الذین اذا کتالوا علی الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون
الا یظن اولئک انهم مبعوثون.
وای بر کم فروشان، وای به آنکه وقتی می گیرد زیاد میگیرد و وقتی می فروشد، کم می
فروشد . آیا این گمان ندارد حسابی و کتابی و بهشت و جهنمی در کار است. اگر «گمان»
هم باشد معلوم است که دیگر کم فروشی نیست. قرآن می گوید اگر کسی واقعاً اطمینان
داشته باشد که حق النّاس مشکل است و این مطلب در دل او و نه در عقل وی رسوخ کرده
باشد، این مهار کننده اوست. معنای کم فروشی، فروختن با ترازو نیست، این یک مصداق
است. ندادن حق دیگران ، کم کاری اداری و کارگر، ندادن اجاره و ... از مصادیق دیگر
کم فروشی است. هر که حقی ر ناحق کند و هر که حقی را ندهد(از نظر روایات ما که ازنظر
مفسرین عالی مقام تفسیر شده) اینها همه از مصادیق کم فروشی است.لذا تقاضا دارم از
همه کسبه و تجار محترم که مواظب باشید که در تعاونی ها خدای نا کرده اگر کاسبی جنسی
بگیرد و به مردم نداده و به نرخ آزاد بفروشد این کم فروشی است و قرآن می گوید: وای
بر کم فروشان. این«وای» یک معنا داردکه میگوئیم وای به تو، و امام صادق (ع) می
فرماید:علاوه بر این، یک معنای دقیق تری دارد و آن اینکه در جهنم چاهی ایت به نام
ویل و کم فروشها را علاوه بر جهنم در آن چاه می برند. لذا ویل هایی که در قرآن آمده
است مانند:فویل للمصلین الذین هم عن طلاتهم ساهون .( وای برآن مسلمانی که نمازش را
سبک می شمارد، می تواند نماز را به جماعت یا در اول وقت بخواند، نهار می خورد، می
خوابد و به تاخیر می اندازد) همه از این مصداقند.
حق الناس
تقاضای دیگری از تجار و کسبه محترم دارم که اگر مغازه ای را اجاره نموده اند حد
واقعی اجاره را بدهید، چنانچه آن آقای موجر هم باید مواظب باشد که حق واقعی این
مستاجر را بدهد. شما کاری به قانون دیروز و امروز نداشته باشید، وجدان اخلاقی را
حاکم کنید. لذا برای خاطر این دنیا که نزد مولا علی (ع) اصلاً و ابداً ارزش نداشته(
باندازه ای که در نهج البلاغه میفرماید این دنیای شما مثل یک استخوان خوک در دست یک
انسان خوره است) به جهنم نروید که جهنم رفتن بسیارمشکل است. برای خاطرزرق و برق،
برای خاطر صد تومان و هزار تومان و میلیون و بالاتر، مراقب باشید که جهنّم نروید که
حسرت و ندامت دارد. پول چیزی نیست که انسان را جهنِمی کند، که د رنزد مردان واقعی
ارزش ندارد.
شیخ انصاری علیه الرحمه مقداری پول طلا و نقره برایش آورده بودند بگونه ای که در
مقابلش پشته ای از طلا و نقره بود. شیخ انصاری داشت نگاه میکرد به آن طلبه¬ای که
پهلوی او نشسته بود و ظاهراً طلاها دل او را تسخیر کرده بود. فرمودند که میدانی این
پولها درنزد من چه ارزشی دارد؟ سنگهای دستشویی در نزد من با این پولها تفاوتی
ندارند.
در جلسه ای می گفتم شخصی به نزد محقق ابن یمین رفته و گفت خوابی دیده ام که در
نجاسات افتاده و بدنم ملوث شده است. ابن یمین می گوید خواب بسیار خوبی است، مقدار
فراوانی پول بدست می¬آوری ! مبنای این کلام چیست؟ دنیای حلال چقدر برای انسان وفا
دارد که العیاذ بالله بدنبال دنیای حرامش باشد، که بر روی زمین غصبی بخواهد کسب
کند. خدای نکرده ده تومان حرام درمال حلالت بیاید آنرا آلوده کند.
ان الذین یاکلون اموال الیتامی ظلما انما یاکلون فی بطونهم نارا وسیصلون سعیرا .
آنان که اموال یتیمان را به ستمگری می خورند در حقیقت درشکم خود آتش فرو می برند و
بزودی در دوزخ در آتش فروزان خواهند افتاد.
آنان که چشم بصیرت دارند آتش و عذابش را میبینند. لذا تقاضا دارم در رابطه با حق
الناس خیلی مواظب باشید که بسیار مشکل است. و پروردگار عالم قسم خورده و فرموده به
عزتم و جلالم سوگند،ممکن است از همه چیز بگذرم اما از حق مردم نخواهم گذاشت.
در سوره تکاثر مراتب ابتدایی یقین را برای مهار غرائز مطرح می کند:
حتی زرتم المقابر کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون کلا لو تعلمون علم الیقین.
دنیا فرد را مشغول می کند، یک وقت چشمش را باز کرده و می بیند که مانند کرم ابریشم
درخود تنیده است، خواب است و ناگهان بیدار می شود: الناس ناموا فاذا ما توانبتهوا.
حسرت خورده و می فرماید ای کاش او به علم الیقین می د ا نست( علم الیقین همان مرتبه
اول ایمان عاطفی است)
همین مقدار که درخت ایمان در دل کاشته شود دیگر گناه نمیکند. اگر میدانست که با
صورت د رآتش جهنم می افتد، اگر می دانست که از او سوال می کنند که این نعمت که به
تو دادیم چه کردی؟ نعمت عقل، نعمت اراده، قدرت، مال، اسلام و بالاتر از همه نعمت
ولایت را چه کردی؟ دیگر گناه نمی کرد. این سوره هم به ما می گوید آنچه می تواند
انسان را کنترل کند ایمان قلبی و عاطفی است و از خصوصیاتش این است که غم و غصه ها
را زایل کرده، دلهره ها، نگرانی و اضطراب خاطر را می برد.اگر ایمان رسوخ در دل نمود
و شخص مبدا و معاد را درک نمود و باور کرد که خدای حکیم سرپرست اوست، این عبد است و
او مولی ووظیفه مولی این است که عبد را نگاه داشته و حق او را بدهد، دیگر غم و غصه
و نگرانی از آینده و دلهره و اظطراب خاطر ندارد.
الا بذکر الله تطمئن القلوب .
همانا بذکر خدا دلها آرامش می یابند.
اگر یاد خدا در دل آمد، اگر ایمان قلبی در دل رسوخ نمود، این دل دیگر مطمئن است.
هیچ کدام از عوامل بحث های گذشته نمی تواند غم و غصه و نگرانی ها راببرد، الابایاد
و ایمان به خداوند تبارک و تعالی.
الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
همانا دوستان خدا هرگز ترس از آینده و اندوه از گذشته دردلشان نیست.
آنها که دوست خدایند از گذشته غم و غصه نداشته واز آینده نیز نمی ترسند چرا که
پناهی مانند خدا دارند، چه: و من یتوکل علی الله فهو حسبه. آنکه توکل بر خدا می
کند، او را کفایت میکند.
و از گذشته غم و غصه به دل ندارند که :ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم
الا فی کتاب من قبل ان نبرا ها ان ذلک علی الله یسیر .هر رنج و نصیبتی که د رزمین(
از قطحی و آفت و فقر و ستم) و یا از نفس خویش( چون ترس، غم ، درد و الم) بشما می
رسد،همه در کتاب ما پیش از آنکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است و خلق آن بر خدا آسان
است. آنگاه که ایمان در دل انسان رسوخ کند،برای گذشته که می داند مقدرش بوده، غم و
غصه به خود را ه نمی دهد، چرا که سر نوشت او بوده که بر اساس حکمت ( آن هم حکمت
مطلقه ) برایش پیش آمده و نگرانی از آینده ندارد. اگر می بینیم نگران آینده بوده و
کارهای ناباب می کنیم و اگر می بینیم از غصه و اندوه، ضعف اعصاب داریم باید پی
ببریم که آنچه باید داشته باشیم نداریم.
امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه می فرماید:
اللهم انی اسئلک ایماناً تباشر به قلبی و یقیناً صادقاً حتی اعلم انه لن یصیبتی الا
ما کتبت لی و رضنی من العیش بما قسمت لی یا ارحم الراحمین.خدایا ایمانی که در دلم
رسوخ کرده باشد عطایم کن. اگر این ایمان آمد یقین است و اگر یقین و ایمان آمد دیگر
میدانم که هر چه بر سرم آید و آنچه شده و خواهد شد مقدر و درست است.
مراتب ایمان قلبی
ایمان قلبی مراتبی دارد و علمای اخلاق سه درجه برای آن ذکر کرده اند. مرتبه اول را
علم الیقین نام نهاده اند و معنای آن این است که ایمان دردل رسوخ کرده و شخص دور
نمایی از مبدا و معاد را می بیند.او به چشم دل به مقامی رسیده که خدا را می بیند،
به این مفهوم که خدا را درک می کند، نظیر انسان تشنه ای که تشنگی را درک می کند و
معمولاً انسانها در بن بست ها، اگر چه ایمان قلبی نداشته باشند، این حالت را پیدا
می کنند.
قرآن می فرماید:
فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجیهم الی البر اذا هم یشرکون.
چون به کشتی نشینند و به خطر افتند در آن حال خدا را با اخلاص میخوانند و چون از
خطر دریا به ساحل نجات رسیدند باز به خدای یکتا مشرک می شوند.
اگر بخواهم تعبیر به ذهن بکنم اینگونه است که انسان گرسنه وقتی که غذا خورده و سیر
می شود، سیری را درک می کند. بعضی اوقات انسان حالتی پیدا می کند که خدا را درک
کرده، معبود و گمشده اش را در بن بست ها می یابد. این حال برای همه و حتی برای کافر
نیز پیدا می شود.
فلما نجیهم الی البراذا هم یشرکون.
پس آنگاه که از آن بن بست بیرون آمد، درکش را فراموش می کند.
اما انها که توانسته اند این در گرانبها را مثل آن کسی که در بن بست است بدست
آورند، دیگر همیشه خدارا درک کرده اند.
فی بیوت اذن الل ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال .
در خانه هایی( مانند مساجد، منازل انبیاء و اولیاء) خداوند رفعت داده که آنجا رفعت
یابد و در ان ذکر نام خدا شود و صبح و شام تسبیح و تنزیه ذات پاک او کنند.
قرآن می فرماید انسانهایی هستند که خیلی ارتقاء درجه دارند. اینان درعالم ملکوت «
مومن» نامیده شده اند. اینان چه کسانی هستند؟ آن افرادی که همیشه خود را در محضر
خدا می بینند. گمشده خود را یافته و اورا درک کرده اند.
رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله .
مردانی که هیچ کسب و تجارت آنانرا از یاد خدا غافل نمی کند.
هر جا که هست خود را در محضر خدا مبیند. اگر این حالت حاصل شد( آنگونه که در سوره
تکاثر گفتیم) دیگر معقول نیست که گناه در زندگی او باشد مگر اینکه غفلتی پیش آید.
وقتی که پیش آید این غفلت ظاهر شدنی است و زمانی که شخص متوجه می شود که فعل گناه
انجام داده، حضور پیدا شده و توبه وانابه ، فریاد و گریه متعاقب آن است. اگر هم یک
خبطی پیش آمد، یعنی غریزه مسلط شده و او را مسخر خویش کرداند، شیاطین جن و انسی جمع
شده و توانستند یک ساعت او را به دنبال خویش برده و گناهی از او سر زد، فوراً فراری
می شود.
غزّالی می نویسد که تاجری یک کشتی گندم به شهری فرستاد و به طرف حساب خود نوشت که
به محض رسیدن گندم، آنها را بفروش چرا که من شنیده ام رسول اکرم(ص) فرموده است
احتکار حرام است.
غزالی می گوید که گندم روز دو شنبه رسید. طرف حساب که انسان خیر خواهی بود حساب کرد
که اگر گندم را روز جمعه بفروشد چون نرخ گندم در جمعه قبلی بالا بود پس استفاده اش
بیشتر است. لذا گندم را از روز دوشنبه تا جمعه نگاه داشت. اتفاقاً همان حدسی که زده
بود درست بود. و هفت هزار در هم سود برد. با خوشحالی نامه ای بطرف حساب نوشت که
گندم دوشنبه آمد و من جمعه آنهارا فروختم و هفت هزار درهم نیز تفاوتش بود که پولها
را فرستادم.
وقتی این نامه به تاجر رسید، او که ایمان در دلش رسوخ کرده و دیگر هیچ نمی توانست
آن ایمان را ببرد، ناراحت شد و در نامه ای بجای تشکر برای او نوشت: ای جنایتکار! ای
خیانتکار! برای خاطر پول و دنیا میخواهی من و خودت را جهنمی کنی؟!چرا سه روز آذوقه
مردم را احتکار کردی؟ من هفت هزار درهم را پس فرستادم ، به مجرّد رسیدن این پول ،
آنرا صدقه داده و د رکوفه بین همه فقرا تقسیم کن، شاید خدا از گناه من و تو در
گذرد.
مجدداً غزالی می نویسد یک تاجر شکر به طرف حسابش نوشت که امسال شک رنیست چرا که
سرما نیشکرها را خشکانده، پس اگر بتوانی شکر بخری، شکرترقّی می کند. او مقدار زیادی
شکرخرید امّا به یک باره متوجّه به غفلت خود گردید. آن ایمانی که رسوخ در دل پیدا
کرده، ضربات و تازیانه هایش شروع شد که چه کردی؟ اگر چه استفاده خیلی شده امّا مردم
گول خورده اند.
رسول اکرم(ص) فرمود:آن مسلمانی که مسلمان دیگر را گول بزند اصلاً مسلمان نیست. لذا
پیغمبر اکرم (ص) از کنار میوه فروشی رد می شدند دست به میوه ها زدند، دیدند که روی
جعبه با زیر آن تفاوت دارد. فرمودند چرا اینچنین است؟ گفت یا رسول الله من نکرده
ام، باران آمده و زرق و برقش بعلّت قطرات باران است. فرمودند چرا آنها را بهم نزدی
. من غش مسلما فلیس منا.
اگر مسلمانی ، مسلمان دیگر را گول بزند مسلمان نیست. لذا این ضربات آنقدر بر او
وارد شد که تا اذان خوابش نبرد و هنگام اذان صبح به مسجد آمد. دیگر صبر نکرد که
بازار باز بشود. همانوقت به در خانه یکایک آنها رفت و گفت: من تو را گول زدم، شکر
قیمتش گرانتر است و تو نمی دانستی. لذا تقاضا دارم این معامله را باطل کرده مرا
راحت کن. همه شکرها را پس داد.
غزالی می نویسد که این تجّار دیدند که او خیلی خیر خواهانه کار کرده، گفتند آقا! ما
راضی هستیم. درابتدا او قبول نمود، اما مجدداً وقتی به رختخواب رفت ضربه های وجدان
شروع شد، آنجا گفت: ای نفس! بالاخره مردم را گول زدی، پول ناحق بدست آوردی. با
اینکه آنان راضی هستند امّا آیا تو ناحق کرده ای یا نه؟تا صبح خوابش نبرد و دوباره
صبح به در این مغازه و آن ومغازه رفته و گفت که شما را بخدا قسم مرا راحت کرده این
معاملعه را اقاله کنید تا من بتوانم بخوابم. بالاخره معامله را اقاله کردند و شکرها
را پس داد و آنگاه به حال خویش گریست.
الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر.
اگر رابطه با خدا و ولایت محکم شد، اگر آنچنان از گناه اجتناب نمود که به سر حد
ملکه رسید، مرتبه علم الیقین بالا می رود. این ایمان قلبی از اسفار ملا صدرا پیدا
نمی شود. این ایمان رابطه میخواهد . هر چه رابطه با خدا و تقید به احکام شرع محکم
بود، این ایمان رو به تزاید می رود.
عین الیقین
مرتبه دوم ایمان را عین الیقین نام نهاده اند. در مرتبه اول ایمان، از دورآتش را می
بیند، امّا در این مرتبه پهلوی آتش بوده و از آن گرم می شود. یعنی کم کم مقام تخلیه
و تحلیه به پایان رسیده است.
فلما اتیها نودی یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی .
چون موسی به آن آتش نزدیک شدن ندا داده شد که ای موسی من پروردگار توام، نعلین( همه
ی علاقه ی غیر را) از خود بدور کن که اکنون دروادی مقدس( مقام قرب ما ) قدم نهادی.
شخص توانسته صفات رذیله را از میان برده، خود را ملبس به صفات انسانیت نماید و به
عبارت بهتر ملکه ی عدالت برایش حاصل شده است. آن هنگام است که نور خدا دردلش پیدا
شده وآن نور راهبر اوست و به عبارت قرآن و علمای اخلاق مقام تحلیه و عین الیقین
برایش حاصل شده است.
ویجعل لکم نوراً تمشون به و یغفر لکم.
و نوری از پرتو ایمان به شما عطا کند که بدان نور راه بپیمائید و از گناه شما نیز
در گذرد.
اومن کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس
بخارج منها .
آیا آنکه مرده بود و او را زنده کردیم و به او روشنی علم و دیانت دادیم که با آن
روشنی میان مردم سر افراز رود مانند کسی است که د رتاریکیهای جهل فرو شده و از آن
بدر نتواند گشت؟
عزیزان من مقداری با قرآن سرو کار پیدا کنید، مقایسه کنید آیا کسی که نور د دارد و
با نور در میان مردم است، مانندکسی است که در عمق ظلمت روی ظلمت در میان مردم
گرفتار شده؟ خیر. خیلی فرق دارد. لذا قرآن می فرماید این انسان دیگر با نور خدا راه
رفته، نگرانی ، دلهره و اضطراب خاطر و... ندارد. نورساطع خالق رحمان آمده، او دیگر
با نور خدا سرو کار دارد. دیگر در بن بست ها تمیز بین حق و باطل داده،به مرحله ای
می رسد که حتی بت محبت خود ومحبّت به زن و فرزندان وجود ندارد.
حق الیقین
مرتبه سوم ایمان مرتبه ای است که شخص بواسطه رابطه با خدا و رابطه با ولایت قدری
نزدیکتر شده و به حق الیقین رسیده است.حق الیقین یعنی مثل انسانی که در آتش است. و
آن زمانی است که صاحبخانه به خانه می آید.قلب المومن عرش الرحمن . دیگر هیچ چیز و
هیچکس جز خدا بردل او حکومت ندارد. دیگر« الله ولی الذین آمنوا» « ولی» به معنای
سرپرست است، یعنی خدا سرپرست و حاکم بر قلب اوست و آنگاه که خدا حاکم بر دل انسان
شد دیگر کسی یا چیزی غیر از خدا نمی بیند. دیگر خود را نمی بیند که مال را ببیند و
العیاذ بال از راه حرام بخواهد آنرا بدست آورد، و یا ریاست ببیند و بواسطه ریاست
بخواهد تفاخر کند. چه زیبا گفت:
به صحرا بنگرم صحرا توبینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روی زیبای تو بینم
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله والذین آمنوا اشد حبا لله
.
برخی از مردم غیر خدا را مانند خدا گیرند و چنانچه خدا را باید دوست داشت، به آن
بتان دوستی می ورزند و لیکن آنان که اهل ایمانند کمال محبت و دوستی را فقط به خدا
مخصوص دارند.
بعضی از مردم، هر گوشه ای از دل آنها به چیزی وابسته است. گوشه ای پول پرستی، گوشه
ای حب بازار، گوشه ای حب زن و فرزند وگوشه ای دیگر حبّ...، حبّ همه چیز در دل
آنهاست جز حبّ خدا! صاحبخانه را بیرون کرده و غاصب ها جایش را گرفته اند . قرآن می
گوید این بت پرستی است. این دل نه یک بت، که بت ها دارد. امّا آنکه عاشق خداست، خدا
بر دلش حکومت دارد. عاشق اگر مرتبه ی عشقش را به مراتب سوم و چهارم برساند. دیگر در
عالم هستی چیزی جز معشوق نمی بیند. بقول آن شاعر که می گوید: تو د رزبان و چشم و
قلب منی، پس کی غایبی؟ غائب آن است که در دل و چشم و سر و زبان نباشد.
ما تلک بیمینک یا موسی قال هی عصای اتوکوا علیها واهش بها علی غنمی ولی فیها مارب
اخری .
ای موسی باز گو تا بدست راست چه داری؟ موسی گفت این عصای من است که بر آن تکیه می
زنم، گوسفندانم را می رانم و از درختان بر آنها برگ می ریزم و حوائجی دیگر نیز به
آن انجام می دهم.
وقتی عاشق بنزد معشوق آمد خطاب شد: ای موسی! چه چیز در دست توست؟ گفت: عصا، به این
عصا تکیه می دهم، و با آن گوسفندانم را میچرانم. این ایه شریفه میخواهد بگوید اگر
خدا حاکم بر دل شد دیگر بالاترین لذّت ها برای این انسان ، دعا و خواندن قرآن است.
قرآن یعنی چه؟ به قول استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشان انقلاب ادام الله ظلّه،
کلام نازل و دعا، کلام صاعد است.
یعنی قرآن صحبت کردن خداست با بنده و دعا صحبت کردن عاشق است با معشوق ، صحبت عبد
است با مولی. در نزد اهل ذوق چه چیز بالاترین مقام لذّات در دنیاست الا خلوت کردن
عاشق با معشوق؟
اگر به انسان اهل ذوقی بگویند بالاترین لذّات این جهان را برای من برشمار،می گوید
خلوت عاشق با معشوق. و اگر از او بپرسی آیا بالات از این لذّت نیز هست؟ می گوید:
آری لذّت حرف زدن عاشق با معشوق. باز اگر بپرسی بالاتر از این هم هست؟می گوید دعوت
کردن معشوق از عاشق. بالاتر از آن توجّه داشتن معشوق به سخنان عاشق و بالاتر از
آنها حرف زدن ، تلطّف و مهربانی کردن معشوق و عاشق که همه اینها در « دل شب» هست.
تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون .
شبها پهلو از بستر خواب حرکت داده و در دل شب با بیم و امید خدای خود را بخوانند و
از آنچه روزی آنها کرده ایم انفاق کنند.
یعنی انسانهایی هستند که عاشقند و دیگر هر دوصفات جمال و جلال خدا بردل اینان حکومت
دارد.خوفا و طمعا. اینان آنچه دارند درراه خدا داده و آنچه خدا گفته عمل می
کنند.قرآن درک این لذّت را منوط به اتّصال به الله تعالی می داند.
امام صادق (ع) می فرماید: رکعتان فی جوف اللیل احب الی من الدنیا و ما فیها. دو
رکعت نماز دردل شب برای من از دنیا و آنچه در آن است بهتر است. چرا؟برای اینکه عاشق
است، خدا بر دل او حکومت دارد و او دردل شب گمشده اش را پیدا کرده است. بقول قرآن
شریف: مبارک باد بر او، مبارک باد.
در سوره ی نحل قضیه موسی را که نقل می کند،این مراتب سه گانه وجود دارد:
اذ قال موسی لاهله انی آنست ناراً .
بیاد آر هنگامیکه موسی به اهل بیتش گفت مرا آتشی بنظر می آید.
این مرتبه علم الیقین است که می گوید از دور آتش را می بینم.
فلما جاءها نودی ان بورک من فی النار و من حولها .
چون موسی به آتش نزدیک شد، او را ندا کردند که آن کس را که در اشتیاق این آتش است،
یا به گردش در طلب است، مقدمش بلطف حق مبارک و منزه باد.
این دو مرتبه ی دیگر ایمان است که قرآن می گوید مبارک باد. مبارک باد به آن کسی که
به مرحله عین الیقین و مرحله حق الیقین رسیده است. مبارک باد بر آن کسی که خدا بر
دل او حکومت می کند.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
دیگر دشمنی چه معنا دارد؟ انسان با کسی دشمنی دارد که عاشق خدا نبوده و خدا بر دل
او حکومت نداشته باشد. در باره ی مجنون جمله ای نقل می کنند که سگی را گرفت . گفتند
مگر دیوانه شده ای؟
گفت:
این سگ فرّخ رخ لیلی است این
پاسبان کوچه ی لیلی است این.
اگر حقیقتاً به این مقام برسیم، دیگر غیبت ها و تهمت ها و شایعه ها و بالاخره تقلّب
ها و حقه بازی در معامله ها ، همه و همه کنار می رود ، چرا که وقتی خدا را دوست
داشته باشد، بنده ها را نیز دوست دارد.