مجلس دوم
ارزش و احترام انسان
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
گفتار پیشین در این باره بود که انسان می خواهد مانعی بر سر راه او نباشد و به
عبارت دیگر از نظر قرآن دلش می خواهد آنچه را که بدان متمایل است انجام دهد و معلوم
است این امر نه به صلاح خودش و نه به صلاح جامعه است. سخن در این است که چه عاملی
می تواند جلوگیر انسان باشد و انسان را در چارچوب شرع و عقل و وجدان اخلاقی حرکت
بدهد.
این بحث، مقدّماتی لازم دارد. مقدّمه اول را در جلسه قبل به طور خلاصه تشریح نمودم
. در طی آن مباحث روشن شد که دیدگاههای غربی و شرقی ارزش و مقام انسان را پایین
آورده، در حالیکه اسلام برای انسان قدر و منزلت فراوانی قائل بوده و به شخصیت انسان
ارج و احترام زیادی نهاده است. از نظر اسلام، این وجود می تواند حرکت کرده و بالا
رود و به جایی برسد که بجز خدا نداند یا بجز خدا خدا نبیند انسان می تواند بندهایی
را که او را به طبیعت وابسته ساخته ، بگسلد و به مقامی نائل شود که از ملائکه برتر
باشد. آدمی در همین دنیا می تواند به مقامی برسد که هیچ کس و هیچ چیز جز خدا بر دلش
حکومت نداشته باشد و به تعبیر روایات دل او میتواند عرش الهی گردد.
أَلمُومِنُ قَلبُهُ عَرش الرَّحمن.
این مقدمه اول بود که در جلسه قبل درباره آن صحبت کردم. بحث این مجلس در بیان مقدمه
دوم است و آن عبارت از این است که ارزش و احترام انسان از چه چیز ناشی می شود؟ چرا
سایر موجودات اینقدر محترم و ارزنده نیستند؟
انسان موجود دو بعدی
از نظر گاه قرآن و روایات ارزش و احترام انسان به این دلیل است که انسان موجودی
دوبعدی و دو جهتی است و چون دارای دو بعد است می تواند بسوی کمال حرکت کند. یک بعد
به نام روح نامیده شده که عقل، وجدان اخلاقی، قلب و صدر و امثال اینها از مراتب
همان است. این جنبه، جنبه ملکوتی انسا ن است. بعد دیگر این انسان جنبه ناسوتی اوست
، یعنی بُعد حیوانی که به آن جسم ، یا مجموعه غرائز و تمایلات گویند.
نحوه ترکیب این دوبعد چگونه است؟ هیچکس نمی داند. نحوه ترکیب ، عجیب و حیرت آور
است. همانند این جرثومه که بقول امیر المومنین (ع) عالم هستی در او نهفته شده و
بسیار شگفت انگیز است، ترکیب این انسان از نظر بُعد ملکوتی و بُعد ناسوتی نیز عجیب
است، برای اینکه بین این دو بُعد تضاد وجود دارد، مثل آب و آتش.
حقیقت این تضاد و نحوه ترکیب این دوبعد را درک نکرده و نمی دانیم ، اما از آثارشان
به آنها پی می بریم. می بینیم این انسان یک لذاّتی به نام لذّات روح دارد. مانند
لذّت از عبادت و لذّت از کمک به همنوع. اگر دل یک مسلمان را بدست آورد لذّت می برد
.از علم یابی و حقیقت جویی لذّت می برد. همین لذّتها برای آن بُعد حیوانی دردناک
است. یعنی اگر انسان را از بُعد ناسوتی و حیوانی مورد بررسی قرار دهیم می بینیم
عبادت نمی خواهد، عبادت نمی خواهد، عبادت برایش سخت است. اگر از جنبه حبّ مال اور ا
بسنجیم خود خواه بوده و دیگر گرا نیست. نمی خواهد پولش را به دیگران بدهد، نمی
خواهد برای دیگران کارکند. چنانچه تمام لذّات جسم برای روح ، اِلَم است . حتّی امور
مباح مانند خوردن، آشامیدن،خواب،اطفاء شهوت، کسب مال در بازار، اینها همه برای دلش
زنگار می آورد.
لذا به پیغمبر اکرم(ص) نسبت می دهند که ایشان فرموده است: بواسطه همین تماس با
مردم، همین خوردن و خوابیدن و اطفاء شهوت و امثالهم، دل من کدورت و زنگار می گیرد،
لذا روزی 70 مرتبه استغفار می کنم. این روایت یا نظائر آن که فراوان است، به ما می
گوید هر چه برای انسان در بُعد حیوانی، لذّت بشمار می رود، برای روح دردناک است.
روح را ضربه زده و خمود می کند . لذا از این آثار پی می بریم که بین این دو بُعد
تضاد است.
در روایتی پیغمبر اکرم (ص) فرموده است که شب معراج ملکی را دیدم که نصف او از برگ و
نصف دیگرش از آتش بود و برگ سرایت به آتش نمی کرد و آتش نیز صدمه ای به برگ نمی زد.
و شاید این امر بقول افلاطون مثال یا سمبلی برای انسان باشد که این انسان نحوه
وجودش، ترکیب از ضدّ ین می باشد.
این دو بعد عجیب است. اگر به بعد انسانی او نظر کنیم بقدری عالی است که مسجود
ملائکه است. وقتی که پروردگارم عالم به ید قدرتش آدم را خلق کرد، به همه ملائکه
خطاب کرده و فرمود: وقتی که روحم را دمیدم ، به او سجده کنید.
فَاذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی فَقَعُوالَهُ ساجِدینَ.
پس چون آن عنصر را بیارایم و در آن از روح خویش بدمم، پس بر او سجده کنید.
به اندازه ای این بُعد انسانی، قدر و منزلت داشته و مورد احترام است که در این آیه
شریفه روح الله نامیده شده است. روح من، اضافه تشریفی است. مثل اینکه شما به یک پسر
عزیز کرده تان بگوئید پسرم، این یک تشریف است و قدر و منزلت فراوان دارد بحدّی که
روح الله مسجود ملائکه است. یعنی ملائکه همه و همه حتّی جبرئیل باید به او سجده
کنند و بعد خداوند می فرماید: هر کس از سجده به او سرباز زند، رانده درگاه است.
ابلیس به او سجده نکرد.
وَکانَ مِنَ الکافِرینَ.
او از ناسپاسان بود و از درگاه الهی رانده شد.
کنترل بعد حیوانی انسان
بعد حیوانی انسان را اگر مورد ارزیابی و سنجش قرار دهیم باید بگوئیم شقی بالفطره
است، در ذات او شقاوت نهفته است.
هر کدام از غرائز حیوانی انسان را که مجموعاً قرآن کریم به نفس اماره تعبیر می کند
اگر شما سنجیده و در مقام ذات آنها نظر کنید، می بینید شقاوت در ذات او نهفته و کار
او شرّ است و در شرارت حدّ یقف ندارد. به آنجا می رسد که اگر غریزه جنسی خدای نکرده
بر او غلبه کرد نه تنها حرمسرا تشکیل می دهد بلکه همیشه چشمش بدنبال نوامیس مردم
است. اگر خدای نکرده غریزه حبّ به مال دنیا او را مهار کند، اگر کره زمین را یک جا
به او بدهند باز چشمش دنبال این است که کره دیگری را بدست آورد، برای اینکه مقداری
سعه ملکی او بیشتر شود. اگر غریزه حبّ به ریاست او را مهار کند، دیگر حاضر است دو
سوم مردم جهان را بکشد، برای اینکه بر یک سوم جهان حکومت کند. شما اگر در وضعیت
دنیای امروز مطالعه کنید، می بینید علم را وسیله غارت محرومان و نوشیدن خون ضعیفان
ساخته اند، شرق اینگونه است و غرب نیز همینطور. امروز اینگونه است، فردا هم
همینطور،این حرکت تاجایی ادامه می یابد که همین علم باعث نابودی خودش بشود.
تکنولوژی ریشه این تمدّن را بسوزاند والّا روز بروز بدتر میشود وبقول استاد بزرگوار
ما رهبر عظیم الشان انقلاب ادام الله ظله ، وقتی به ذات این بّعد حیوانی نگاه کنیم،
می بینیم ذاتش شر و کارش نیز شر و بالاخره بعد از آنکه مرتکب شرّ شد، خود را تشویق
و تحسین هم می کند. می گوید: آفرین! خوب آدم کشتی! دکمه شلیک موشک را می فشارد و
چندین هزار نفر زن و بچّه و پیر مرد بی گناه را خاکستر می کند، آنگاه می خندد و با
کمال صراحت می گوید خوب کاری کردم. این بُعد حیوانیش ، آنهم بُعد رحمانیتش که قبلاً
توضیح دادم.
اگر پروردگار عالم توفیق عنایت کند و انسان بکوشد بعد حیوانی خود را کنترل کند و
آنرا نظیر یک اسب چموش ، دهنه زده و بر آن سوار شود، اگر آدمی فعالیت کند و به کمک
مدد الهی بتواند آن بعد رحمانی را بر بّعد حیوانی غلبه دهد،می تواند بر این اسب
چموش سوار شده و تیز تک تا مقصد براند. مقصدش کجاست؟ این اسب چموش به منزله براق او
می شود و او را تا جایی می برد که فرشتگان مقرّب اجازه حرکت در آن وادی را ندارد.
گفت جبریلا بیا اندر پیم گفت رو، رو من حریف تونیم
اگر بتواند سوار این بُراق بشود، بُراقی که جبرئیل ندارد، براقی که ملک مقرّب خدا
ندارد و بخاطر همین نداشتن، استکمال هم ندارد، می تواند بسوی قلّه کمال عروج کند.
فرشته نمی تواندبه این حد عروج کند زیرا نحوه وجود او، وجود استکمالی نیست ولی
انسان می تواند. امکان عروج انسان تنها از ناحیه بُعد رحمانی اش نیست، هر گاه بُعد
رحمانی بر بُعد جسمانی مسلّط شود و اسب چموش نفس را دهنه بزند و بمنزله براق بر آن
سوار شود، آنگاه عروج می کند.از جمادی می میرد و نامی می شود، از نامی می میرد ،
انسان می شود.
به قول آن شاعر یک دفعه پرو بال پیدا می کند . دیگر می رسد به آنجا که در وهم نیز
نمی گنجد.
فَلا تَعلَمُ نَفسٌ ما أُخفِیَ لَهُم مِن قُرَّه أَعیُنٍ جَزاءً بِما کانوا
یَعمَلُون.
پس کسی نمی داند به پاداش اعمال نیک آنان چه نهان شده است برای ایشان از روشنی چشم.
دیگر هیچ کس نمی داند الاّ آنکه براق داشته باشد و بوسیله آن عروج کرده و به مقصد
نائل آید.
وامّا اگر بعکس شد یعنی اگر بُعد حیوانی، انسان را مهار کرد، چه می کند؟ به جای
اینکه عقل، شهوت را استخدام کند، شهوت، عقل را به کار گرفت. به جای اینکه وجدان
اخلاقی ، آن بعد حیوانی را استخدام کند تمایلات حیوانی نظیر پول پرستی ، عقل را و
آن بعد رحمانی را کنترل کرد، آن هم سوار می شود ، سوار اسب نجیب، نانجیب میشود، لذا
این اسب نجیب را به صورت و به رنگ خود در می آورد . چه می شود؟
قرآن می گوید از هر میکروبی پست تر و زیا ن بخش تر می شود.
إِنَّ شَرَّ الدّوابِّ عِندَالله الصُمُّ البُکم الَّذینَ لا یَعقِلونَ .
همانا برترین جنبندگان نزد خدا کران و گنگانی هستند که خرد نمی ورزند.
انسان و نفس اماره
بدترین موجودات، انسانی است که نفس امّاره او عقلش را به استخدام در آورده است.
وقتی پول پرستی از عقل این انسان و بعد رحمانی او کار می کشد، آدمی می شود معاویه.
معاویه عقل داشت امّا عقلش در خدمت هوای نفس او بود. وقتی از امیر المومنین (ع) می
پرسند معاویه عقل و زیرکی داشت یا نه؟ آن حضرت می¬فرماید: آنچه معاویه داشت شیطنت
بود و نه عقل. راستی معاویه عقل داشت، امّا این عقل چه شد؟ عمرو عاص ، عاقلِ عرب
بود امّا این عاقل عرب برای خاطر ریاست ، برای پول، مهمترین دُرّ ( به گفته خودش )
را داد، یعنی ایمان را.
پیغمبر اکرم وقتی می بیند بعضی انسانها کارشان به آنجا رسیده که بعد حیوانیشان،
عقلشان را استخدام نموده و سوار بر این اسب نجیب شده و آن را هم نا نجیب شده و آن
را هم نانجیب کرده، ناراحت می شود، آنگاه خطاب می شود: یا رسول الله ! غم مخور ،
غصه نخور، اینها دیگر حیوانند، بگذار در مرتع دنیا بچرند.
قُلِ الله ثُمَّ ذَرهُم فی خَو ضِهِهُم یَلعَبُونَ .
بگو خدا آنگاه آنها را رها ساز تا به سرگرمی و بازی خود بپردازند.
و در آیه دیگر می فرماید:
ذَرهُم یَأکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَ یُلهِهِمُ الأ مَلُ فَسَوفَ یَعلَمُونَ.
بگذار بخورند و بهره مند شوند و آرزو آنان را سرگرم سازد، پس بزودی خواهند دانست.
به تعبیر قرآن کریم، اینگونه افراد مانند مرد گانند و ارشاد پیامبر در دل آنها
تاثیری ندارد. قرآن خطاب به رسول خدا می فرماید:
إِنَّکَ لا تُسمِعُ المَوتی وَ لا تُسمِعُ الصُّمَّ الدُّعاء .
براستی که تو به مردگان چیزی را نمی شنوانی و به کران ندایت را نمی رسانی.
موجود مرده گوش شنوا ندارد، چشم حق بین ندارد، دل حق فهم ندارد.برای خاطر همین غلبه
بعد حیوانی از هر میکروب سرطانی، از هر سگ و گرگ درنده ای پست تر و زیانباتر می
شود.
شما اگر مطالعه ای در تاریخ جوامع بشری از زمان حضرت آدم تا به الان بکنید، می
بینید کارهایی که از این انسانهای ناپاک سر می زند از هیچ گرگ و سگ درنده ای سر نمی
زند. قابیل برادرش هابیل را بیگناه می¬کشد. این نخستین جنایتی است که واقع شده.
برادران یوسف،یوسف را می خواهند بکشند و بعد آن برادرشان التماس می کند،او را درچاه
می اندازند.
کم کم قدرت پیدا می کند، بمب اتمی می سازد و با انفجار آن صدها هزار نفر بی گناه را
به خاک و خون می کشاند، چرا؟ او ریاست می خواهد، وقتی هم که سفینه فضایی ساخته و به
اوج آسمان بالا می رود و در این اندیشه است که آنجا می شود پایگاه نظامی درست کرد
یا نه . این شیوه انسان گمراه است.
انسان سعید است یا شقی
لذا در پاسخ این سوال که این انسان سعید است یا شقی، اختلاف نظر عجیبی در میان
فلاسفه مشاهده می شود. این اختلاف نظر در میان فلاسفه قبل از میلاد مسیح نیز بوده
که آیا این انسان، سعید بالفطره است یا شقی بالفطره؟ آنچه ما از قرآن استفاده می
کنیم این است که باید قائل به تفکیک بشویم . یعنی این انسان از نظر روح سعید
بالفطره است، جنبه ملکوتی دارد. امّا از جنبه ناسوتی شقی بالفطره است . اگر همه
غرائزش را یکی یکی حساب کنیم می بینیم که شقاوت در او نهفته است. قرآن درباره این
بُعد انسان می فرماید:
إِنَّ النَّفس لَامّارَه بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبّی.
این نفس امّاره همان بعد حیوانی انسان است. غرائز و تمایلاتش لاَّ مّارَه
بِالسُّوء، امرکننده به بدی است، یعنی ذاتاً دارای شقاوت است. لذا بعضی ها مخصوصاً
فلاسفه ای که بعد از جنگ جهانی دوّم در آلمان پیدا شدند و قبل از اسلام هم نظایر
آنها وجود داشتند قائل به شقاوت ذاتی انسان بودند.
لذا فیلسوفی چون ابوالعلاءِ معری به عالم وجود بسیار بد بین است. سبب آن هم عقده ای
بود که برای این نابغه پیدا شده بود. خدا نکند برای یک جامعه ای ، برای یکفردی عقده
پیدا بشود. لذا تقاضا دارم از شما عزیزان مواظب باشید فرزندا نتان عقده ای نشوند که
معمولاًاین عقده ها خیلی جنایتها بار می آورد. اینکه اسلام اینقدر نسبت به مسائل
تربیت کودکان یتیم سفارش کرده، یکی از نکاتش همین است. مواظب باشید در جامعه تان
فقیر ، عقده پیدا نکند.مخصوصاً بچّه یتیم عقده پیدا نکرده ، گَردِ یتیمی به صورت او
ننشیند. ابوالعلاء معری چون نابینا بدنیا آمده عقده ای بود، امّا نبوغ سرشاری داشت.
او ازدواج نکرده و بدبین به عالم وجود بود. بعد هم دستور داد که وقتی مُرد روی قبرش
بنویسند : هَذَا مَن ظُلم اَبوه. یعنی این صاحب قبر کسی است که پدرش جنایت کرده
یعنی پدرش ازدواج کرده واو بدنیا آمده است و این به هیچکس جنایت نکرد زیرا زن نگرفت
تا فرزندی بوجود آورد.
عدّه ای از انسان شناسان می گفتند انسان شقی بالفطره است.
اشتباهشان هم از آنجا بود که در جنگ جهانی دوم دیدند که صاحبان قدرت چه جنایتهایی
برای ریاستشان مرتکب شدند، چه خیانتهایی برای حکومتشان به جامعه بشری کردند. لذا
همین امر در تلّقی آنان نسبت به انسان اثر گذاشت و گفتند انسان شقی بالفطره است.
معمولاً علمای علم اخلاق و فلاسفه اسلامی می گویند انسان سعید بالفطره است. شاید هم
اینها چون که بُعد رحمانی انسان را مورد توجّه قرار می دهند لذا می گویند سعید
بالفطره است، کلّ مولود یولد علی الفطره. بعضی مانند ابن مسکویه رحمهالله علیه در
کتاب اخلاقش می گویند: انسان لا اقتضا ست . مثل آب که نه سعید بالفطره است نه شقی
بالفطره. باید دید خودش را به کدام سو می کشاند، به شقاوت یا سعادت.
مثل استاد اکبر، مرحوم آخوند رحمهالله علیه، ایشان در کفایه می فرمایند: بعضی از
انسانها شقی بالفطره و بعضی دیگر سعید بالفطره اند . همه این حرفها زده شده یا می
شود. مانند اینکه اگر از قرآن استفاده کرده و به آن بُعد ملکوتی انسان نظر بکنیم ،
درباره اش می گوید:
فَإذا سَوَّیتُهُ وَنَفَختُ فیهِ مِن رُوحی فَقَعُوالَهُ ساجِدینَ.
واگر به آن بعد حیوانیش نظر کنیم درباده اش می گوید:
إَنَّ النَّفسُ لَأَمّاره بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبّی.
انسان و اختیار
انسان محصول ترکیب این دو بُعد است و همه ی ارزشهای انسان ناشی از مرکب بودن او از
این دو بُعد است. خداوند انسان را به خِلعت اختیار نیز آراسته، حال، اوست که هم می
تواند به مقام بالاتر از فرشته نائل شود و هم می تواند از چهارپایان نیز پست تر و
بی ارزش تر شود.
ای انسان! این را هم بدان که « نمی شود» و « نمی دانم» در قاموس تو راه ندارد. اگر
بخواهی می توانی، در هر محیطی که باشی اگر بخواهی می شود . در هر زمینه و اقتضایی
که باشی، اگر بخواهی، می دانی اگر چه کُند ذهن باشی. نحوه وجود انسان بگونه ای است
که اگر بخواهد ، می تواند، اگر بخواهد ، می شود و اگر بخواهد، می داند. لذا در روز
قیامت اگر کسی بگوید نمی توانستم یا نمی دانستم یا نمی شد، از او نمی پذیرند. فوراً
برایش نمونه می آورند.در روز قیامت خطاب می شود:
هلاّعملت؟ چرا عمل نکردی؟
چرا آدم نشدی. چرا سوار این براق ، این نعمت بزرگی که برایت قرار دادم نشدی تا به
جایی برسی که بهشت برایت کم باشد؟ اگر بگوید نمی شد، نمونه برایش می آورند که امکان
پذیر بود. اگر بگوید نمی دانستم نمونه برایش می آورند که می توانستی بدانی یا این
که نه، دروغ می گویی، می شد. و چه بسیار انسانها را دیدم که درمحیطهایی که همچون
قفس بود، قفس را شکستند.
در گفتار قبل درمورد زن فرعون گفتم که در قفس زندگی فرعونی چگونه عمل کرد. پیرامون
او از هرنظر آلوده بود. او می بایست غریزه مال دوستی و جاه طلبی خود را زیر پا
گذاشته ، به دستگاه پر جاذبه و بظاهر شکوهمند فرعونی پشت پا زند. او به خاطر خداوند
این کارها را کرد و همه قفسها راشکست . وقتی که علیه شوهرش قد برافراشت ، فرعون
ابتدا با زبان خوش ، با موعظه و با نصیحت ( موعظه و نصیحت شیطانی) خواست او را
گمراه سازد، دید فایده ندارد پس با ارعاب و تهدید وارد شد. دیدند نه، قفس شکسته شد،
پرواز شروع شد، آخر الأمر مردم را جمع کردند و این زن را آوردند و آنگاه دستور داده
شد میخکوبش کنید . زیر میخها می گفت: احداً احداً احداً. تا بالاخره گفت : ربّ اجعل
لی عندک بیتاً فی الجنه.
قرآن می گوید بارک الله بشر به کجا می رسد! خدایا آنچه برایم مشکل است این قفس و
همنشینی با فرعون است.خدایا دلم می خواهد نزد تو بیایم. خدایا مرا از این زندان
نجات بده.از این قفسها نجات بده ، مراببر پیش خودت. رفت پیش خودش. در یک لحظه آدمی
می¬تواند راه صد سال را بپیماید. این شیوه ی برخورد زن فهمیده ی فرعون بود.
درباره مشّاطه ی فرعون نیز وضع اینگونه است. مشّاطه فرعون را ظاهراً همین زن فرعون
به راه توحید و خداپرستی آورد.
یک وقت زن مشّاطه سر دختر فرعون را خواست شانه کند، در هنگام شروع گفت : بسم الله
الّرحمن الرّحیم. این دختر چنین عبارتی به گوشش نخورده بود. گفت این کلمه چیست؟ گفت
حقیقت این است که پد ر تو آدم متقلّب و حقّه بازی است که ادعای خدایی می کند. خدا
حقیقت دیگری است. خدا آن است که موسی (ع) می گوید. کم کم خبر به نزد فرعون بردند.
در تاریخ آمده است که این زن را با چهار فرزندش آوردند. گفتند در میان مردم از
عقایدت دست بردار، رهایت می کنیم. گفت: دست نمی کشم، احداً احداً احداً. خدا ، خدای
موسی است و فرعون دروغ می گوید.
آتش برافروخته ، دستور دادند فرزندانش را یکی یکی در آتش افکندند و او باز می گفت:
احداً احداً احداً.
خوشا به حال آنکس که این قفسها را بشکند. تا آنکه نوبت به طفل شیر خوارش نیز رسید.
در آن حال ، دادنِ فرزند در راه خدا برایش مشکل شد، کودک فریاد زد: مادر جان! چرا
برایت مشکل است؟احداً احداً احداً.
آنگاه مادر و کودک را با هم در آتش انداختند. در دم آخر وصیتی کرد و گفت: دلم
می¬خواهد خاکستر من و فرزندانم را در یک مکان دفن کنید.در آن لحظات هم عاطفه اش
جلوه گر بود اما باز هم فریاد می کرد:احداً احداً احداً.
پیغمبر اکرم(ص) می فرمود: شب معراج در آسمان چهارم بوی عطر استشمام نمودم که تمام
آسمان را فرا گرفته بود. گفتم این بوی چیست؟جبرئیل گفت یا رسول الله بوی عطر زن و
فرزندان و مشاطّه فرعون است که همه جا را د ربرگرفته است.
لذا اگر کسی بگوید نمی توانم و نمی شود ، صحیح نیست چرا که از این نمونه ها
فراوانند. چه بسیارند افرادی که در مضیقه بوده انداما بتها و قفسها را شکستند. شما
می خواهید یک مسافرت تا مشهد بکنید چقدر مشکلات دارید؟ مسلّم است که سیر الی الله و
سیر به عالم ملکوت مشکلات و سختیها دارد . مسلّم است که این بعد حیوانی را رام کردن
و این بندها را پاره کردن مشکل است. لذا آنها که بندها را پاره نکنند زمانی می رسد
که پاره کردن بندها برایشان مشکل می شود.
انسان و راز و نیاز
در مثنوی جمله ای وجود دارد که بسیار عالی است. می گوید این بشر را برای خدا خدا
کردن و راز و نیاز کردن خلق کرده اند. اگر اینچنین نکرد باید راز و نیازها و گریه
هایش را در جهنّم بکند. سخن زیبایی است. لذا به شما می گویم که این قفسها را شکسته
و این بندها را ببرید. اگر در این دنیا بُرید که فبها والاّهنگام مرگ اینکار را
میکنند که بسیار مشکل است.
لذا در روایات می خوانیم هنگامی که عزرائیل می آید تا جان آنهایی که بندها را
نبریده و قفسها را پاره نکرده اند بگیرد و از تنشان بیرون کشد، درست مثل بیرون
کشیدن رگ یا ناخن از بدن است که چقدر مشکل است.می دانید معنایش چیست؟ وقتی انسان آن
بعد ناسوتیش به این زمین چنگال زده باشد و بخواهد این بند را ببرد، بسیار مشکل است.
عزرائیل قطع کننده این بند است، لذا هر بندی نشانگر یک بت در دل اوست. گاهی دل، یک
بت دارد و آن پول است .هنگام مرگ کارش به آنجا می رسد که همان بتش مجسّم شده، شیطان
از همان بت استفاده می کند و آنگاه عزرائیل آن رگ را بریده و از بدنش بیرون می کشد.
خانم مقدّسه ای به من گفت به کسی در حال احتضار می گفتند بگو لا اله الا الله ،می
گفت:سنار، یه عباسی، 3سنار دو عباسی، ده شاهی. چون این فرد رباخوار بوده و سواد
نداشته با انگشتانش حسابهایش را می کرده است. آنقدر سنار، یه عباسی گفت تا آنکه بند
بریده شد و رگ از بدن بیرون آمده و جان ، گرفته شد.این بعُد و این قفس که غریزه
شهوت او را مهار کرد از او گرفته شد.
درباره ی هارون می گویند در حال مرگ نگاه می کرد و می گفت من را به بلندی ببرید تا
نگاه کنم. معنایش این است که می خواهند این بند را کشیده و این رگ را از بدن بیرون
آورند. لذا مرتب نگاه می کرد و می گفت: ما اَغنی عَنّی مالِیَه هَلَکَ عَنّی
سُلطانِیَه.
دیدی که این مال برای من هیچ فایده ای نداشت! دیدی که این سلطنت، من را نابود کرد!
حالا اگر به این مقدار باشد( یعنی بیرون کشیدن رگ از بدن) اشکالی نیست.امّا اگر یک
دفعه ایمان را بگیرند آنوقت چه؟ اینجاست که همه باید بترسند. آن کسانی که بت در
دلشان است. آنها که بت هوی و هوس ، بت پول پرستی، بت ریاست طلبی و بت شهوترانی
دارند، آنها که دلشان باغ وحشی است که هر گوشه ای را یک بت گرفته است و دیگر جایی
برای خدا ندارد.
یکی از علمای علم اخلاق می فرمود: ای مردم! اگر همه بگویند مشرک نشو، من می گویم
بیا لااقل مشرک شو، برای اینکه یک جایی هم برای خدا در دل قرار بدهی. این دل مال
خداست، این خانه متعلّق به خداست. خدا را بیرون کرده و غاصبها را آورده ای؟ لااقل
یک قفس هم جایگاه حضرت خداست.اینها هنگام مرگ برایشان بسیار مشکل است. شیطان فرصت
طلب هم از هر راهی بشود می آید و بالاخره ایمان را می گیرد.اگر شیطان نتواند کار
کند این انسان نمی خواهد.
انسان ومرگ
امیر المومنین (ع) با آن اجازه ی قبض روح آمده و ملک مقرّبِ خدا قبض روح می کند و
این فرد نمی خواهد برود.تا آنکه با بغض ملک مقرّبِ خدا و امیر المومنین(ع) از دنیا
می رود. مثل اینکه شما را بخواهند از مجلسی بیرون بکشند و شما نمی خواهید بروید. هر
که امر کند و هر که هم شما را بکشد ، دشمنش می شوید.اگر شما را بخواهند از خانه
بیرون بکشند، آنکس که امر می¬کند و آ«کس که بخواهد شما را از خانه بیرون کند را،
دشمن می¬دارید. آیا تا بحال به این امور فکر کرده اید؟ آیا نباید این فکرها را
بکنید؟ مرا قبت کنیم که نکند یک وقت هنگام مرگ، عزرائیل بیاید، امیر المومنین(ع)
بیاید و نتوانیم امیرالمومنین(ع) را آنگونه که هست ببینیم . آینه ی مکفوف بوده و دل
زنگار گرفته باشد.
آیا دیده ای که آینه وقتی زنگار گرفته باشد، صورت را خوب نمایش نمی دهد؟ اگر دل
زنگار گرفته باشد صورت علی (ع) و صورت ملک مقرّب خدا را خوب نمی توانیم ببینیم و
این مشکل است.
پیغمبر اکرم به بالین جوانی آمدند و فرمودند بگو لا اله الا الله، نتوانست . این
طبیب سیّاف متوجّه شد که از گناه زنگار گرفته است فرمودند آیا مادر دارد؟
گفتند بلی . مادر آمد. حضرت فرمودند آیا از فرزندت راضی هستی یا نه؟
گفت : نه . حضرت به مادر فرمود که راضی شو، و بالاخره کارش اصلاح شد.
آنگاه به جوان فرمودند بگو : لا اله الا الله. زبان باز کرد.
فرمودند چه می بینی؟ ( مراد اینجاست) گفت: یا رسول الله یک آدم بد هیکل مهیبی را می
بینم که آمده است و دست روی گلویم گذاشته و فشار می¬دهد . فرمودند بگو:
یا من یَقبَلُ الیسیرو یَعفوا عن الکثیر اقِبَل مِنّّی الیسیر واعفُ عن الکثیر.
ای خدایی که خواستهای بسیار کوچک را قبول کرده و از گناهان بسیار بزرگ در می گذری
.از گناهان بزرگم در گذر و نیازهای کوچکم را قبول کن. خدایا تو رئوفی ، خدایا تو
رحیمی ، خدایا تو غفوری.
و فرمودند تکرار کن. سپس فرمودند چه می بینی؟
گفت یا رسول الله یک جوان خوشبوی خوش جواری می بینم که نگاه می کند و به من گل می
دهد تا ببویم.
حضرت فرمود گل را بگیر. گل را گرفت وبوئید و به عالم ملکوت پر کشید.
از این روایت از نظر عرفان اسلامی، عرفان فقهی، قرآن و روایات استفاده می کنیم که
اگر دل زنگارها داشته و بتها در دل باشد، هنگام مرگ بسیار مشکل است.
برای احتمال خطر، همین بس است که نکند نتوانیم علی (ع) را به صورت خودش ببینیم . یک
احتمال در یک میلیون هم باشد برای اینکه ما منقلب شدیم کافی است. و خدای نا کرده
یکوقت کاری بکنیم که عزرائیل ، ملک بسیار با جمال و رئوف ومقدّس خدا از ما ناراحت
شود!
پیغمبر اکرم(ص) به بالین امیرالمومین (ع) آمدند، چشمان علی (ع) خیلی درد می کرد.
حضرت فرمودند یا علی! مثل اینکه خیلی چشمانت درد می کند؟
گفت یا رسول الله دردی به این شدّت تا حالادر عمرم ندیده ام . این طبیب سیّاف قصد
کرد که کلمه ای بگوید تا علی (ع) درد را فراموش کند. لذا فرمودند: یا علی! هنگام
قبض روح کافر، عزرائیل با سیخ آهنین می آید و جان را با همان سیخ از بدن بیرون می
کشد، نظیر رگی که از بدن بیرون می کشند.
امیر المومنین (ع) برخاست و گفت یا رسول الله درد را فراموش کردم . یک مرتیه دیگر
بفرمائید که اصلاً دیگر درد معنایی ندارد ، حال آنکه درد اصلی اینجاست. و سپس گفت
یا رسول الله آیا از امّت شما کسی هست که اینگونه باشد؟
فرمود: بله و آن ظالم است. ظالم به چه چیز؟ خیال نکنید که ظالم یعنی اینکه به مردم
آزار و اذیت می کند. این مرتبه ای ازظلم است. تصوّر نکنید که ظالم یعنی اینکه مال
مردم را به غارت می برد. این نیز مرتبه ای از ظلم است. بالاتر از این دو مرتبه ،
ظلم به آبروی مردم است. آنکه عِرض و آبروی مردم را برده و شخصیت مردم را در پشت سر
یا د رمقابلشان پایمال می کند، این بالاترین ظلمهاست.
در پایان عرایضم جمله ای بگویم،گر چه این جمله ناراحت کننده است، نمی خواهم در این
باره زیاد صحبت بکنم امّا چه کنم. می بینم که خودم سیاهم و زنگار دارم. شاید بواسطه
این جمله ها، نظیر کشیده ای ، که به انسانی که غش می کند، می زنند، بیدار شده و
متنبّه بشویم.
استاد بزرگ ما رهبر عظیم الشان انقلاب نقل می کردند که بالای سر یک اهل علمی رفتم .
در هنگام مرگ چشمانش را باز کرد و گفت فلانی تویی؟
گفتم بلی.
گفت این خدا عجب ظالمی است!!
گفتم مگر چه شده؟ چرا خدا ظالم است؟
گفت برای اینکه می خواهد بین من و اولادمان تفرقه بیاندازد. اگر دست علی (ع) و
ولایت ائمه اطهار علیهم السلام برسر ما نباشد به اینجا می رسد . شخصی که 70 سال در
این دنیا با فلاکت اهل علمی زندگی کند و بعد بخاطر این بندی که نتوانسته ببرد،
حالادیگر خدا ظالم شده است. او نه با بغض علی (ع) که با بغض خدا از دنیا می رود.
حضرت آیت الله گلپایگانی یک جمله نقل می کردند و می گفتند بالای سر یک نفر اهل علم
رفتم که در حال احتضار بود. پیرمرد چشمانش را باز کرد و گفت فلانی تویی؟
گفتم بله. گفت این خدا عجب ظالمی است.
گفتم چه شده؟ گفت آخر ما هر دو طلبه بودیم ، هر دو با هم درس خوانده و با هم زندگی
کردیم . تو چرا به این مقام رسیدی و من چرا گوشه نشین شدم؟
اگر نتوانستی بند را پاره کنی، اگر چه طوفانی نیست، آتش زیر خاکستر یکوقت طوفانی می
شود. اگر مثل کرم ابریشم در این بازار و کوچه و خیابان تنیدی، یک زمان بیدار می
شوی.
أَلهیکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرتُمُ المَقابِر .
آقا چه می کنی؟ شما را به خدا قسم ما طلبه ها، شما کاسبها و تاجرها چه می کنیم؟ صبح
می رود دنبال کار، من طلبه می روم دنبال درسم، تو هم میروی دنبال بازار تا ظهر.
آنوقت ظهر اگر مقدّس هستی ابتدا نماز خوانده ، سپس نهار بخور و دنبال کسب برو. این
چکها، این سفته ها، این بازار کساد، این وضع نکبت بار تاشب. شب شامی بخور تا صبح
شود و مجدداً صبح بیدار شو. دو دفعه شروع شد. پس فردا همین، یکسال دیگر همین، تکرار
مکرّر . معنایش همین است: النّاس نیام واذامات تُنبَتَهوا.
یک وقت بیدار می شود و می بیند در حال مرگ است. می بیند ملک مقرّب خدا و امیر
المومنین (ع) آمده.
رَبِّ ارجِعُونَ لَعَلّی أَعمَلُ صالِحاً فیما تَرَکتُ
می گوید ای خدای مرا برگردان . یعنی این بندها را قطع کن.
به انسان خطاب می شود: إَنَّها کَلِمَه هُوَ قائلُها.
این کلمه را از حسرت بگوید و ثمری ندارد. این شخص 70 سال در خود تنیده.
وَمِن وَرائِهِم بَرزَخٌ إَلی یَومِ یُبعَثُونَ.
از عقب آنها تا روز حشر برزخ است.
مراقبت کنید که هنگام مرگ مشکل است. مواظب باشید که از همه چیز بگذریم.
وُجوهٌ یومَئذٍ ناضِرَه الی رَبِّها نا ظِرَه.
چهرهایی نورانی که به خدای خویش نظر می کنند . یعنی در روز قیامت باعث بشود که با
یک بشاتت و نورانیّت ، لذّتش نظر کردن به خدا باشد. حسرتی که یک شیعه ای که درآتش
افکنده شده می برد بالاتر از این است که نگاه می کند و رفقایش را نزد امیر المومنین
(ع) می بیند؟ لذا به رفقایش می گوید مقداری از این آبها بده بخورم( در آنجا بهشتی
ها، جهنّمی ها را و جهنّمی ها ، بهشتی ها را می بینند). آنها مسخره می کنند و می
گویند این آبها برای شما حرام است. مسخره شان می کنند و می گویندکه ما آنچه بنا بود
بیابیم، یافتیم، آیا آنچه بنا بود شما بیابید، یافتید؟ می گویند بلی.
قرآن می گوید که موذن مرتّب با صدای بلند فریاد می کند لعنت خدا بر تو باد! خداوند
تبارک و تعالی بهشت را برای تو خلق کرد و تو پیغمبر و علی علیهم السلام را رها کردی
و شیطان را گرفتی. لعنت خداوند بر تو باد.