مقدّمه
حكومت كوتاه مدّت اما پر حادثه و شگفتانگيزِ اميرمؤمنان از
زاويههايگوناگون قابل بررسي است. ريشهيابيِ چالشها و سقوط ظاهري اين
حكومت،يكي از اين زمينهها به شمار ميآيد.
مراد از سقوط، شهادت حضرت امير(ع) و متوقف شدن و ناتمام ماندنِاين
حكومت است نه نابودي؛ زيرا آموزهها و رهاوردهاي هيچ حكومتيچنين پايدار
نبوده است.
چه كساني، با چه نوع گرايش فكري، بيش از همه در براندازي اين
حكومتنقش داشتند؟ امام(ع)، بر اساس چه ديدگاهي و با تمسك به چه اصلي،
حاضرشد جان خود و ياران عزيزش را تقديم كند و حتي حكومتش را در
معرضچالشهاي سخت و ويرانگر قرار دهد، اما نظر برخي از سياستبازان رانپذيرد؟
چرا بسياري از ياران پيامبر9 با امام همراهي نكردند و حتي به جمعدشمنان
ديرين دين پيوستند؟ چرا مردم كه بهرهمندان اصليِ حكومتِ امام بودند، وي
را تنها گذاشتند؟ يافتن پاسخي درست براي پرسشهاي بالا، به ويژه در زمان ما
كه عصرحاكميت ولايت محور شيعيان در ايران است، بسيار سودمند و سرنوشت
سازمينمايد؛ زيرا محورِ اساسيِ چالشهاي دوران امام(ع)، مرز خودي وغيرخودي،
حق و باطل، درست و نادرست، اسلامي و ضد اسلامي، ديني والحادي و نيز دين
خالص و دين التقاطي را مشخص ميسازد؛ ما را باجريانهاي فكري حال و آينده
آشنا ميكند و در تدوين برنامههايي درستبراي دولت اسلامي ياري ميدهد.
نوشتار حاضر، با بررسي گفتارها ورفتارهاي امام(ع)، در جهت كشف ديدگاهِ محوري
حضرت در حكومت وپاسخ به پرسشهاي يادشده گام برميدارد.
بخش يكم حكومتِ بدعت
فصل يكم بدعتها و نوآوريهاي ديني پس از پيامبر(ص)
معناي دين
واژة دين در لغت به معناي خضوع و انقياد و تسليم در برابر برنامه
يامقررات معين است. در نگاه اسلام، ديني كه همهي انقيادها و طاعتها
رابراي خدا بخواهد و ديندار را تنها در برابر مقررات و برنامههاي الاهيمسؤول
بداند، بهترين دين به شمار ميآيد. در قرآن كريم آمده است:
چه كسي نيكو دينتر است از آن كه رويِ خود را تسليم خدا كرده... هر كس
جز اسلام ديني برگزيند از او پذيرفته نميشود. خداوندبزرگ واپسين پيامبر خود
را فرستاد تا مردم را از بندگي و انقيادغيرخدا نجات دهد و دين خدا را بر
دينهاي ديگر پيروز كند.
امام علي(ع) سرسپردگي به قوانين خود ساخته و تسليم نشدن در برابرقوانين
الاهي را سبب اصلي اختلافهاي بشر ميداند. امام(ع) اسلام را دينيكامل، جامع و
دقيق به شمار ميآورد و هرگونه «نوآوري» و «تجددطلبي» و«بدعت» در آن را
انحراف و گمراهي ميخواند:
آيا... آنچه خدا فرستاد ديني است كاسته، خدا
در كامل ساختن آن ازايشان ياري خواسته؟ يا آن كه شريك اويند و حق
دارند بگويند و خدابايد خشنود باشد از راهي كه آنان ميپويند؟ يا ديني كه
خدا فرستادهتمام بوده و پيامبر(ص) در رساندن آن كوتاهي نموده؟ در حالي
كهخداي سبحان گويد: «فرو نگذاشتيم در كتاب چيزي را» و گويد «در آنبيان
هر چيزي است».
در نگاه امام، ميرانندة بدعت برترين مردم و زندهكنندة آن بدترين
است.
امام علي(ع) بر حفظ «سنّت» بسيار پاي ميفشرد و ميفرمود: «وصيّت
منبه شما اين است كه... سنّت پيامبر(ص) را تباه مكنيد».
معناي «بدعت» و «سنّت»
«بدعت» يعني: «نوآوري»، «تجددطلبي» و واردكردنِ چيزي كه در ديننيست
به قلمرو دين؛ و «سنّت» به معناي راه و روش و آيين پيامبر(ص) است.پس
بدعت كرداري ناسازگار با سنّت است. اين دو واژه، در اصطلاحِشريعت، در
برابر يكديگر به كار ميروند. علي(ع)
فرمود: «هيچ بدعتي پديدنيامد، جز آن كه با آن سنّتي رها گرديد».
سفارش پيامبر(ص)
رسول خدا(ص) به مردم سفارش ميكرد سنّت او را پاس دارند و ازسنّتهاي
ديگران بپرهيزند:
«اي مردم، بعد از من نه پيامبري خواهد آمد نهسنّتي خواهد بود. به هر
آنچه با كتاب خدا و سنّت من مخالف است، عملنكنيد».
آن حضرت مخالفِ سنّت خود را گمراه و دورشده از رحمتِ الاهيميخواند؛
از پيدايشِ بدعتها در آينده خبر ميداد و ميفرمود: زمانيخواهد آمد كه
بدعت نزد مردم چون سنّت شود. سنّتها از بين ميرود وبدعتها زنده
ميگردد.
پيامبر اسلام(ص) براي صيانتِ امّت از بدعتها و گمراهيها، آنان را
بهپيروي از جانشينان خود فرا ميخواند و ميفرمود: من در ميان شما دو
چيزگرانبها به يادگار ميگذارم؛ كتاب خدا و خاندان من؛ و اين دو هرگز
ازيكديگر جدا نميشوند. جانشينانِ من كساني هستند كه سنّت مرا زنده
ميكنند.
آن حضرت به ويژه نام «علي»(ع) را بسيار بر زبان ميراند؛ و وي رابه
عنوان احياگر سنت و ستيزنده با بدعت ميخواند و ميفرمود: عليزندهكنندة
سنّتِ من و معلّم امّتِ من است.
آن بزرگوار به علي(ع) نيز فرمود: تو براي حفظ سنّت من خواهي جنگيد.
بدعت آغازين
پس از وفات پيامبر(ص) نخستين بدعت كه ريشة همة تجدّدطلبيهاي
دينيبود، پديد آمد؛ به سفارش پيامبر(ص) دربارة وصايت و
خلافتِاميرمؤمنان(ع) عمل نشد و اين منصبِ الاهي بازيچة دستِ اين و آن
گرديد.چند تن خليفهاي برگزيدند و او، وقتي مرگش فرا رسيد، خلافت را به
عقدديگري درآورد.» اين دو، خلافت را چون شتري ماده پنداشتند؛ «هر يك
بهپستاني از او چسبيدند و سخت دوشيدند و نوشيدند». «چون زندگاني دوميبه
سر آمد، گروهي را نامزد كرد» تا از ميان خود يكي را خليفه كنند.
خليفةدوم، براي پايين آوردن مقام و موقعيت امير مؤمنان علي(ع)، آن
حضرت رانيز از اعضاي شورا قرار داد؛ اما نامزدها را چنان برگزيد كه
امام(ع) از خلافتبازماند.
يكي از كينه راهي گزيد و ديگري داماد خود را بهتر ديد و ايندوخت و آن
بريد تا سومين به
مقصود رسيد. [او]همچون چارپابتاخت و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و
پياپي دو پهلو را آكندهكرد و تهي ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند و بيت
المال راخوردند و بر باد دادند.
وقتي با برترين سنّت پيامبر(ص) و مهمترين سفارش وي چنين رفتار شد،كنار
گذاشتنِ ديگر سنّتها و به جاي نهادنِ بدعتها، كاري آسان مينمود.بدين سان
دينِ خدا دستخوشِ نوخواهيها و در تيررس بدعتها قرار گرفت.
شماري چند از بدعتها
عمر فرمان داد هر كه حديثي از رسول خدا نوشته است، بياورد. او
چنيننماياند كه هدفش گردآوردن سخنان پيامبر و ايمن ساختن سنّت از
گزندحوادث است. با اين فرمان، بسياري از صحابه نوشتههاي خويش را به
عمرتحويل دادند. آنگاه عمر فرمان داد نوشتهها را بسوزانند. و به
شهرهايمسلماننشين چنين نوشت: هر كس نوشتهاي دارد از بين ببرد.
البته عمر دراين كار پيشگام نبود گفتهاند پيش از او، ابوبكر پانصد حديث
نوشتة خويش رانابود كرده بود.
بدين ترتيب، عمر نقل حديث از پيامبر(ص) را ممنوع ساخت و تا وقتياو زنده
بود، اصحاب رسول خدا جرأت نميكردند «قال رسول الله(ص)» رابر زبان برانند.
عمر عمل كردن به احاديث پيامبر(ص) را نيز ممنوع كرده بود؛ به
خصوصدربارة بعضي از سنن پيامبر(ص) حساسيت داشت و مردم را با تازيانه
كيفرميداد؛ مانند زياد نمازخواندن و نماز گزاردن در بعضي وقتها. «حذيفه»،از
بزرگان اصحاب پيامبر(ص)، دربارة وضعيت آن روزگار ميگويد: «كار مابه جايي
رسيد كه نماز را پنهاني ميخوانديم».
عمر، بزرگان اصحاب را از مدينه «ممنوع الخروج» كرد تا احاديثپيامبر(ص) را
به اطراف نبرند و چنانچه به طور موقت آنان را براي كاري بهخارجِ شهر
ميفرستاد، به آنها سفارش ميكرد، سخنان پيامبر(ص) را در ميانمردم بازگو
نكنند.
عمر ميگفت: «بايد آنچه از معناي قرآن نميدانيم، رها كنيم و به
صاحبشواگذاريم. ما وظيفه نداريم در معاني آن تدبّر و ژرفنگري داشته
باشيم».
عمر دستور داد نماز تراويح را در شبهاي ماه رمضان به جماعتبخوانند. به
او گفتند: نه رسول خدا چنين ميكرد نه ابوبكر. عمر گفت: اگر اينكار بدعت
باشد، بدعت خوبي است.
عثمان نماز را در مني تمام خواند، اين كار در زمان حاكمانِ پيش از
ويسابقه نداشت.
عمر «حيّ علي' خيرِ العمل» را از اذان حذف كرد.
عمر «مُتعه حج» و «متعه زنان» را غيرقانوني اعلام كرد و اظهار داشت:
ايندو در زمان رسول خدا حلال بودند و من حرام ميكنم؛ هر كس آن را
انجامدهد، كيفر ميدهم.
عمر سه طلاق در يك مجلس را سه طلاق شرعي اعلام كرد.
عمر سهم «مُؤلَّفةُ قلوبُهم» را از مصارف زكات حذف كرد.
پس از درگذشت پيامبر(ص) با مسلماناني كه با حاكمان بيعت نميكردند يابه
آنان زكات نميپرداختند، به عنوان «مرتدّ» و نامسلمان برخورد ميشد.برخي از
درگيريها و قتلهاي زمان ابوبكر كه به «جنگهاي ارتداد» شهرتيافته است، از
اين نظر، قابل تحليل و بازنگري مينمايد. امام علي(ع) بامخالفانش چنين
نكرد. حضرت تنها با كساني كه به جنگ مسلحانه روي آوردهبودند، برخورد نظامي
داشت.
عمر و عثمان فاسقان و ملحداني چون معاويه، مغيرة بن شعبه، مروانبن
حكم، و وليد بن عُقبه را به كار گماردند.
عمر نامگذاري به اسم پيامبر(ص) را ممنوع كرد و به مردم كوفه نوشت:«هيچ
كس را به نام پيامبر مخوانيد» او در مدينه به جمعي كه نام فرزندانشانمحمد
بود دستور داد نام فرزندان خود را تغيير دهند.
اسارت دين
بدعتهاي يادشده در كنار دهها بدعت و تجديدنظرطلبي ديگر كه بهدست
زمامداران خودسر سامان داده شد، جامعه را در هرج و مرج فكري فروبرد و فرصتي
طلايي برايِ نوآوريِ نوآوران و تجزيهطلبانِ ديني پديد آورد؛تجزيه طلباني
كه به تعبير امام علي(ع) هر يك از آنان «امام» خويش به شمارميآمد و به
نام دين دنيا را ميجست:
در شگفتم! و چرا شگفتزده نباشم، از خطاهاي فرقهها؛ فرقههايي باگونه
گونه حجتها در دين. نه به دنبال راه پيامبرند و نه پذيراي كرداروصيّ
او... گويي هر يك از آنان امامِ خويش است.
اين دين در دست بدكاران اسير و گرفتار بود، در آن، كار از روي
هوسميراندند و به نام دين دنيا را ميخوردند.
اين خودسريِ ديني و بازيچه شدنِ وحيِ الاهي در دگرانديشي و
نوسازيدينيِ خواصِ جامعه كه از ولايتِ خاندانِ وحي جدا بودند، ريشه داشت.
شايد هدف بعضي از دگرانديشان پيشبرد جامعه و سرعت بخشيدن بهپيشروي دين
بود؛ اما در منطق قرآن هر عمل و قانون و برنامهاي كه با دين ومعيارهاي
الاهي ناسازگار باشد، جاهلي شمرده ميشود، و دگرگون سازيِديني، جامعه را به
عهد جاهليت نزديكتر ميسازد.
از اين رو، علي(ع)وضعيّت پديد آمده پس از پيامبر(ص) را «جاهليّت» مينامد.
فصل دوم پيآمد بدعتگرايي و تجدّدطلبي در دين
بدعت، دست بردن در دين است. اگر يكي از رهبران سياسي يا فكريجامعه به
خود اجازه دهد در دين دگرگوني پديد آورد، ديگر هيچ تضمينيوجود ندارد كه ديگر
رهبران سياسي و متفكران جامعه چنين نكنند. با رواجبدعت، هر كس به خود حق
ميدهد تمايلات نفساني و گرايشهاي فكري خودرا به نام دين در جامعه تزريق
كند. در نتيجه خواص با دستبردهاي فكري وعوام با دستاندازيهاي خرافي در
دين خدا رخنه پديد ميآورند و مقدماتنابودياش را آماده ميسازند. از اين رو،
امام علي(ع) فرمود: «هيچ چيزهمانند بدعتها و نوخواهيها دين را ويران
نميسازد».
داستان تلخ بدعتهاي وحشتناك در تاريخ اسلام كه جان و مال و
آبرويمسلمانان را بر باد داد و اخلاق و آيين آنان را تباه كرد، در ابتدا با
بدعتهايبه ظاهر كم اهميت عمر شروع شد. بدعت آفريني خليفة دوم راه را
برايبدعتهاي بزرگتر عثمان باز كرد و به او جرأت بخشيد. اين امور
زمينةبدعتهاي محدّثان و قاريان و فقيهان و نيز حاكمان بني اميه و بني
عباس وديگر زمامداران را فراهم آورد و وضعيت فرهنگي، سياسي و
اجتماعيمسلمانان امروز را رقم زد.
بدعتهاي خلفاي سه گانه چنان زشتيِ بدعت را از قلب و حافظة جامعهپاك
كرد كه مردم در برابر بدعتهاي شرم آور و فضاحت بار حاكماني چونمعاويه از
خود حساسيّت نشان نميدادند؛ بدعتهايي چون جانشين خودخواندن يزيد، استلحاق
زياد به ابوسفيان، خواندن نماز جمعه درچهارشنبه، عيش و نوشها و خونريزيها.
پيآمدهاي بدعتهاي خلفايِ بيست و پنج ساله به اختصار عبارت استاز:
تهي شدن دين از درون
از اسلام تنها آداب ظاهري و به گفتة امام علي(ع) تنها نام و نشاني بر
جايماند. با ورود بدعت به جامعة مسلمانان و بيتفاوتي مردم در برابر
آنامام(ع) آيندهاي تاريك و اسفبار براي مسلمانان پيشبيني كرد:
اي مردم! به زودي بر شما روزي خواهد آمد كه اسلام را از حقيقت
آنبپردازند، همچون ظرفي كه واژگونش كنند و آن را از آنچه درون داردتهي
سازند.
ترك كتاب
از آن جا كه كتاب و سنّت به هم وابستهاند، با ترك سنت و پيدايش
بدعتقرآن نيز متروك شد تا جايي كه علي(ع) فرمود: «كالايي خوارتر نزد
آنان ازكتاب خدا نيست». حاكمان وقت به قرآني كه علي(ع) گردآورده
بود،بياعتنايي كردند و آن را نپذيرفتند. در قرآن علي(ع) شأن نزول و
تفسير هرآيهاي به چشم ميخورد. اين قرآن با ضميمههاي ويژهاش
ميتوانست امّت رادر صراط مستقيم نگاه دارد و دين را از دستاندازيهاي
جاهلان و معاندانمصون سازد؛ اما زمامداران اين را نميخواستند. آنان
مايل بودند متشابهاتقرآن را بر اساس تمايلات و سياستهاي خود تفسير كنند.
تحريف سيماي نبي(ص)
عالمان اهل سنّت بايد براي بررسي شخصيت و كردار و گفتار پيامبر
بهاحاديث بزرگان خود مراجعه كنند. احاديثي كه پس از در گذشت پيامبر
(ص)نگارش آن تا دهها سال ممنوع شد و با رخنة دروغپردازان و جاعلان
حديث واهل كتاب به صف روايتگران، غيرقابل اعتماد گرديد.
براي توجيه كارهايخلاف خود به شريك جرم نياز داشتند و چه شريكي
مناسبتر از پيامبر (ص)و آبروي او. بدين جهت، از شخصيت پيامبر مايه
گذاشتند؛ سيماي او را قربانيهوسهاي خود ساختند و گفتند: پيامبر نيز چون ما
سهو و نسيان و خطا داشت.اين نسبتها در ميان بازار داغ اسرائيليات و
روايتهاي يهود كه زنا و قتل ودروغ به پيامبران الاهي نسبت ميدادند،
چندان زشت به نظر نميآمد.
تحريف سيماي وصيّ
تحقير و تكذيب امام علي(ع) توسط دستگاه خلافت، در مدت بيست وپنج
سال، راه را براي دشمنان پيامبر و خاندانش هموار ساخت. خليفة دوم
تنهاعيب علي(ع) را مزاح كردن بسيار خواند. اين عيب جويي، بعدها به
گونهايزشتتر به وسيلة عمربن عاص و معاويه مطرح شد. وقتي معاويه به
قدرتدست يافت، لزوم دشنام و نفرين فرستادن به علي(ع) را در بخش
نامهاي بههمة شهرها ابلاغ كرد. اين بدعت تا زماني طولاني ادامه داشت
و سرانجامپس از چهل سال در زمان حكومت عمربن عبد العزيز ممنوع گرديد.
البته اينممنوعيت تنها دشنام و لعن در منبر و هنگام خواندن خطبه را
شامل ميشد ودر تاريخ نيامده است كه حتي در زمان عمربن عبدالعزيز كسي
را براي دشنامبه اميرمؤمنان مجازات كرده باشند؛ هر چند، براساس نقل
ابن تيميّه در كتابالصارم المسلول، لعنكنندگان عثمان و معاويه به
دستور عمربن عبدالعزيزشلاق ميخوردند.
كوتاه سخن اين كه تنها سي سال پس از وفات پيامبر(ص) مسلمانان در
شرِو غرب دنياي پهناور اسلام، نخستين مرد مسلمان و برادر و وصي و
دامادپيامبر را دشنام ميدادند، در نمازها و مواقع اجابت دعا و در جلسات
رسمي وغير رسمي مذهبي و سياسي. در اين دوران سياه، به ويژه در ايام
حكمرانيمعاويه، بازگو كردن احاديث پيامبر در فضيلت علي (ع) و رواياتي
چون«هركس علي را دشنام گويد مرا دشنام گفته» از جرمهاي نابخشودني به
شمارميآمد. امام علي(ع) خود چنين دوراني را پيشبيني كرده، به يارانش
فرموده بود:
همانا پس از من مردي بر شما چيره شود كه گلويي گشاده دارد وشكمي
فراخ و برون افتاده. بخورد هر چه بيابد و بجويد آنچه نيابد. اگرتوانيد او
را بكشيد و نتوانيدش كشت. او شما را فرمان دهد تا مرادشنام گوييد و از من
بيزاري جوييد. اما دشنام دهيد كه براي منزكات
است و براي شما نجات. اما بيزاري؛ از من بيزاري مجوييد كهمن بر فطرت
مسلماني زادم و در ايمان و هجرت از همه پيش افتادم.
راهيابي خرافه و افسانه در دين
با بسته شدن باب معارف دين و نهي از ژرفانديشي و فهم قرآن
كه«أحْسَنُ الْقَصص» را با خود دارد و ممنوعيتِ نقل و نگارش احاديث
پيامبرو بستهشدن خانهي «أهلُ الذّكْر»، راه براي افسانهسرايي و
خرافهبافي وسرگرميهاي جاهلي باز شد؛ زيرا در نبود «حقيقت» و «حق»
«افسانه» و «باطل»ميداندار ميشود؛ «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».
البته زمامداران باطلنيز براي تحكيم موقعيت خود و پر كردن خلا ذهني و
عاطفي مردم در ايجاد وپرورش اين افسانهها نقش محوري داشتند. از اين رو
پس از پيامبر(ص)
بابافسانهسرايي و قصّهپردازي گشوده ميشود و زمامداران با
تشويقخرافهسرايان، جبههاي جديد عليه انوار درخشان قرآن و عترت
سامانميدهند. تميم الداري، قصّه پرداز مشهور، از سوي عمر بن خطاب
تشويقميشود و بهترين مدينه نام ميگيرد. تميم الداري از خليفه خواست
در مسجدبراي مردم قصّه بگويد، خليفه پذيرفت روز جمعه در مسجد
رسولالله(ص)برنامه اجرا كند. پس از مدتي تقاضا كرد اين كار را دو روز در
هفته انجام دهد.عمر پذيرفت و خود نيز پاي قصّههايش حاضر شد. در زمان
عثمان، تميمالداري قصّهخواني را به سه روز در هفته رساند. او پيش از
مسلمان شدن پيرودين مسيح بود و قصّههايش را از يهوديان و مسيحيان
ميگرفت. معاويه نيز پساز نماز صبح در مسجد مينشست و به قصّههاي
قصّهسرايان گوش ميداد.كعبالاحبار از قصّهپردازان مشهور معاويه بود.
قصّهپردازي و افسانهسراييدر ميان زنان نيز گسترش يافت. قصّهپردازان
زن به صحنه آمدند و محافل زنانرا به افسانه و قصه آراستند. در زمان
عمر به تدريج براي قصّهسرايان حقوقتعيين شد. البته همة قصّهگوها بايد
از طرف حكومت مجوّز ميگرفتند و اينكار بدون اجازة حاكم در مجالس عمومي
ممنوع بود. اين قصّهگويان درتحكيم سياست حاكمان، به خواب بردن امّت،
پوشاندن حقايق و حكمتهايقرآن و عترت و وارد كردن افكار خرافي بيگانگان
نقش بسيار مؤثر داشتند.وقتي علي(ع) به قدرت رسيد، قصه سرايان را از خود
دور كرد.
راهيابي بدعتهاي اهل كتاب و اسرائيليات به حوزة فكري و عقيدتي
مسلمانان با حذف سنّت، بخش بزرگي از ميدانِ معارفِ دين تهي شد.
زمامداران،ميدانهاي خالي را به نامحرمان واگذاردند تا عالمان اهل كتاب
امّت را سرگرمكنند، براي رسيدن قدرتمندان به هوسهاشان اسنادي از
اديان ديگر فراهمآورند و مردم را از گفت و گو با «اهل ذكر» بازدارند. در
اين دوران،كعب الاحبار در زيّ مسلماني به دستگاه خلافت گام نهاد. او
از تورات وكتابهاي پيشينيان قصّهها و حكايتها داشت، پيشبينيها ميكرد
و از آسمانو زمين و دنيا و آخرت و آيندة خلفاي وقت و شخصيتهاي
سياسي!خبرميداد. جوامع حديثي اهل سنت روايتهايي از اين دست بسيار
دارد:هيچ چيزي نيست كه تورات دربارة آن ننوشته باشد. هيچ وجبي از
كرة زمينيافت نميشود مگر آن كه در تورات دربارهاش نوشته شده باشد.
اصحابيچون ابوهريره و عبدالله بن عمر و عمرو بن عاص از كعب روايتهاي
بسيارنقل كردهاند. كعب نيز روايتهايي از ابوهريره نقل كرده است. اين
دو درجعل حديث استاد و شاگرد هم بودند. صحابة بيگانه با خاندان وحي،
علاوه بركعب الاحبار، از استادان ديگر يهودي و مسيحي نيز بهره ميبردند.
ابو بردةفرزند ابوموسي اشعري، ابوهريره، عمربن خطاب، عبدالله بن عمر،
عبدالله بنزبير، عبدالله بن عمرو بن عاص، ابودرداء و دهها تن ديگر در
شمار اين صحابهجاي دارند. هدف اصلي زمامداران در
اين بازي حذف خاندان پيامبر ازصحنه، طرد يا لوث كردن سنن پيامبر(ص) و
غارت مناصب ويژة خاندانرسول خدا بود. مردي از عبدالله بن عمر مسألهاي
پرسيد. يهودياي به ناميوسف كنار عبدالله ايستاده بود. عبدالله بن عمر
به پرسشكننده گفت: ازيوسف بپرس؛ زيرا خداوند در قرآن ميفرمايد:
«فاسأَلوا اهلَ الذكرِ اءنْ كُنتملا'تَعلمون.» وقتي از آية ويژه خاندان
پيامبر براي سوق دادن مردم به سمتيهوديان استفاده ميشود نبايد از
رايزني عمر با كعب الاحبار در خصوصنامزدهاي شوراي خلافت و ابراز نگراني
كعب از نامزدي امام علي(ع) درشورا شگفتزده شويم.
خداوند تعالي در
قرآن كريم، در آيات متعددي به نقش يهوديان و عالمانآنها در تحريف و
تكذيب آيات الاهي و كشتن پيامبران اشاره ميكند ومسلمانان را از دشمني
تاريخي آنان با موحّدان آگاه ميسازد:
آنان به آيات الاهي كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند. آيا
طمعداريد كه به شما ايمان آورند و حال آن كه گروهي از ايشان با اين
كهكلام خدا را ميشنيدند و حقيقت آن را مييافتند، باز تحريفشميكردند و
از كار خويش آگاه بودند. پس واي بر آناني كه كتاب راخود به دست خود
مينويسند و ميگويند كه از جانب خدا نازل شده تاسودي اندك برند. پس
واي بر آنها بدانچه نوشتند و واي بر آنها ازسودي كه ميبرند. و هرگاه
پيامبري آمد و چيزهايي آورد كه پسندنفس شما نبود، سركشي كرديد و گروهي را
دروغگو خوانديد و گروهيرا كشتيد. و چون به آنها گفته شود كه به آنچه
خدا نازل كرده استايمان آوريد، ميگويند: ما به آنچه بر خودمان نازل
شده است ايمانميآوريم و به غير آن هر چند حقيقت باشد و تصديقِ كتاب
يهود كندايمان نميآورند.
رسول اكرم (ص) نيز خطر يهوديان را به مسلمانان يادآور ميشد و
باخواندن نوشتههاي اهل كتاب و مطرح شدن آنها در ميان مسلمانان به
شدّتمخالفت ميورزيد. روزي عمر ترجمهاي از تورات را نزد پيامبر آورد و
ازروي آن براي رسول خدا (ص) خواند، چهرة پيامبر (ص) درهم شد و به
اوفرمود: به خدا سوگند، اگر موسي زنده بود از من پيروي ميكرد.
تكيه بر قواعد سست پايه براي استنباط احكام و پاسخگويي بهپرسشهاي
نوظهور پس از مقابله با سنّتِ پيامبر (ص) و عدم تمسّك به عترت، قرآن
بيمفسّرماند و با كنار رفتنِ تفسير «صادقين» تفسير «كاذبين» و «كذّابين»
به ميدانمعارف دين گام نهاد. در نتيجه قرآن نتوانست پاسخگويِ
پرسشهاي نوظهورحقوقي، سياسي و اجتماعي باشد. عالمان اهل سنّت جهت
چارهجويي در برابرمشكلاتي كه به دست رهبران آنها به وجود آمده بود،
به معيارهاي ساختگيِذهن خود پناه بردند و اموري چون «قياس» و «رأي» و
«استحسان» را پذيرفتندعالمان شيعه هرگز به اين ضابطهها و قاعدههاي سست
پايه كه سستيشان درمنطق و اصول ثابت شده است، نياز نداشتند؛ زيرا
خاندانِ وحي و جانشينانِپيامبر را در كنار خود داشتند؛ پاسخها را از آنها
ميگرفتند و قواعد و اصولدرست را از زبانِ پاك و خطاناپذير آن بزرگواران
ميشنيدند. امامان شيعه كهنگاهبانان سنّت بودند، چون دژي مستحكم
عالمانِ شيعه را از گرفتار شدن دربيراهههاي شيطان محافظت ميكردند.
امام صادق(ع) به أبان بن تَغْلِب كه ازياران حضرت و از عالمان عصر خود
بود، فرمود: هرگاه سنّت به ]دام[ قياسافتَد دين تباه ميشود.
در آن دوران كه عصر آشوبهاي فكري و دكّانداري عالمانِ حكومتي
ودانشمندانِ دنياطلب بود، امامان شيعه به نهضتي علمي دست يازيدند و
بابرگزاري جلسات مناظره به بحث با كژانديشان ميپرداختند.
بحثامامصادق(ع) با پيشواي اهل قياس يعني ابوحنيفه معروف است.
روزيحضرت به او فرمود: حرمتِ قتل بالاتر است يا زنا؟ گفت: قتل.
فرمود: اما درقتل خداوند دو شاهد خواسته است و در زنا چهار شاهد. باز
فرمود: نماز برتراست يا
روزه؟ ابوحنيفه گفت: نماز. حضرت فرمود: اما چرا زن حائض روزهرا قضا
ميكند و نماز را نه؟ ـ با وجود چنين احكام روشني كه با قياسهايعقلي
همخواني ندارد ـ چگونه به قياس رسيدي؟! پس پارسا باش و قياسمكن.
اين كژانديشيها، در بدعتي كه در آغاز جدايي جامعه از ولايت پديدآمده
بود، ريشه داشت. امام علي(ع) آن را «طَخْيَة عَمي'اء» ميخواند؛
يعنيتاريكي آميخته با كوري؛ تاريكياي كه رهرو حتي خود را نميبيند.
محمد بنسيرين ميگويد: از عبيدة سلماني يكي از مسائل حدّ را پرسيدم.
پاسخ داد، مندر موضوع حدّ صد حكم از عمر به خاطر سپردهام كه همه با
هم اختلافدارد. عمر نيز گفته است: من در خصوص حدّ چند گونه حكم
كردهام.
از ابوبكر دربارة «كَلالَة» پرسيدند. گفت: من نظر خود را ميگويم.
اگردرست باشد، از خدا است؛ و اگر خطا باشد، از من است.
«قرائتهاي» گوناگون از دين كار را به جايي رسانيد كه «سنّتِ»
هرسياستمدار يا مجتهدي به آساني ميتوانست «سنّت» پيامبر(ص) را به
چالشفراخواند يا بر آن استثنا زند. ابونعيم در شرح حال مالك بن أنس
مينويسد:كسي از مالك مسألهاي پرسيد، مالك پاسخ داد:
پيامبر(ص) چنين گفته است.آن شخص گفت: نظر تو چيست؟! آري، اينان
پيروانِ مردي بودند كه باجسارت به مردم گفته بود: «دو متعه در زمان
پيامبر حلال بود و من هر دو راحرام كردم». رفتار زمامداران اين باور را
در مردم به بار نشانده بود كه سنّتخلفا همچون سنّت پيامبر(ص) محترم
است.