بخش سوم ٣
تقواي مثبت
همچنانكه گفته شد سير بسوي حق تعالي داراي منازلي است كه عبور از آنها اجتناب
ناپذير مي باشد. اين منازل عبارتند از:
1) توبه
2) يقظه يا تقيد به ظواهر شرع
انسان پس از پشت سر گذاردن منزل اول يعني توبه، به منزل دوم كه تقوي مي باشد خواهد
رسيد. ليكن بايد بداند كه در اينجا دو نوع تقوي وجود دارد:
1) تقواي مثبت
2) تقواي منفي
فقهاي عظام در رسايل خود متذكر مي گردند كه افراد مسئول در امور اجتماعي اسلام
مانند رهبر، مرجع تقليد، امام جماعت، قاضي، شاهد و... بايد عادل باشند و براي معناي
عدالت از ملكه نام مي برند. ملكه حالتي در انسان است كه بطور خودكار و ناخودآگاه وي
را متقيد به ظواهر شرع مي سازند. يعني انساني اين چنين به واجبات اهميت داده و از
گناهان اجتناب مي ورزند. ليكن اين امور بطور ناخودآگاه و خودكار صورت مي گيرد.
به اين تقوا، تقواي مثبت گفته شده و مطلوب انسان چنين تقوايي است. يعني انسان بايد
در اين منزل بماند، رياضت كشيده و صدمه خورده تا از تقواي مثبت برخوردار گردد.
تقواي منفي
البته شخص ممكن است داراي تقواي منفي نيز باشد. تقواي منفي به معناي به خود بستن
بوده و اگر چه خوب است، ليكن كاربرد ندارد. فردي كه داراي تقواي منفي است از نماز
لذت نمي برد، اما نماز را مي خواند. زيرا از خدا و از جهنم مي ترسد و يا طالب بهشت
است.
كسي كه داراي تقواي منفي مي باشد واجبات را به عنوان اينكه تكليف خداست بجا آورده و
در واقع مانند فردي است كه براي كاري اجير مي شود. يعني همچنانكه فرد اجير كار را
از آنجا كه اجير مي باشد خوب انجام مي دهد، فرد مورد نظر نيز كار را به دليل آنكه
مكلف مي باشد انجام مي دهد. چنين فردي گناه نمي كند، تهمت نمي زند، غيبت نمي كند،
شايعه نمي سازد و شايعه پراكني نمي كند، دروغ نمي گويد، مواظب مال مردم بوده و
گرانفروشي و غش در معامله ندارد و... اما همه ي اين امور را از باب تكليف مراعات مي
نمايد. يعني باري بر دوش وي سنگيني مي كند كه آنرا به خود بسته و مي كشد. بطوريكه
مثلاً غيبت نكردن برايش سخت است، اما غيبت نمي كند. به اين امر تقواي منفي، مي
گويند و اگر چه خوب است، اما در سير و سلوك اسلامي كاربرد ندارد.
بايد گفت اسلام خواهان امري فراتر و بالاتر از تقواي منفي است. افرادي كه قصد سير و
سلوك داشته و هدف و گمشده خويش يعني خدا را مي جويند بايد به منزل تقواي مثبت راه
يابند. زيرا تقواي منفي در جزر و مد روزگار و زماني كه گناه در مقابل انسان قد علم
كند، قدرت عرض اندام ندارد. مخصوصاً اين امر در افراد مختلف تفاوت دارد. فردي كه
داراي تقواي منفي مي باشد ممكن است بوسيله ي رفيق بد، رياست، پول و... از مسير صحيح
خارج گردد. اما اگر تقوا، ملكه انسان بوده و تقواي مثبت مطرح باشد، هيچ چيز قادر به
گمراه كردن وي نيست.
مراتب مختلف تقواي مثبت
تقواي مثبت داراي مراتب مختلف بوده و عالي ترين آنها مرتبه اي است كه اگر عالم هستي
را به انسان بدهند و در مقابل آن از وي مخالفت خداوند را بخواهند نمي پذيرد.
امير المؤمنين سلام الله عليه در نهج البلاغه مي فرمايد:
«والله لو اعطيت الا قاليم السبعة بما تحت افلاكها، علي ان اعصي الله في نملة
اسلبها جُلبَ شعيرة ما فعلته.»
اگر عالم هستي را به علي بدهند و از او انجام يك گناه، آنهم گناهي كوچك مانند گرفتن
پوست جو از دهان مورچه بدون اينكه دليلي داشته باشد را بخواهند هرگز نمي پذيرم.
به چنين امري تقواي مثبت گفته شده و درجه آخر آن عصمت مي باشد. به عبارت ديگر عصمت
همان تقواي مثبت است.
شيخ انصاري رضوان الله عليه در مكاسب و در كتاب عدالت مدعي هستند كه عدالت مراتبي
داشته و مرتبه آخر آن كه مرتبه چهاردهم مي باشد عصمت است. علي كل حال در منزل دوم
بايد آنقدر كوشش نمود تا به تقواي مثبت دست يافت. بايد رياضت ديني كشيده و خون جگر
خورد تا به زاد و توشه دوم يعني تقيد به ظواهر شرع و اهميت دادن به واجبات دست
يافت.
لزوم رعايت فروع دين
در جلسه قبل گفته شد كه انسان بايد در مقابل واجب (هر واجبي كه باشد) تلاطم دروني
پيدا كند. بايد دانست كه واجب فقط نماز و روزه نيست. البته نماز اهميت داشته و در
اسلام اولين فروع دين مي باشد. يعني فضيلت هيچ چيز بالاتر از نماز نبوده و واجبي
بالاتر از نماز نداريم. اما در كنار نماز، خمس و زكوه نيز وجود دارد. يك كاسب بايد
داراي حساب سال بوده و با امام زمانش سر و كار داشته باشد. يك زارع بايد بداند كه
اگر داراي حد معيني از گندم يا جو باشد مجبور به پرداخت زكات بوده و فقرا در اين
مال شريكند. يك فرد كاسب بايد بداند كه اگر خمس ندهد به جايي نرسيده و نمي تواند
سير و سلوك داشته باشد. اين فرد بايد بداند كه در صورت نپرداختن خمس و زكات بجاي
غذا آتش مي خورد.
«اِنَّ الَّذينَّ يَأْكُلُونَ اَمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً اِنَّما يَأْكُلُونَ فيِ
بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً» ( نساء / ١٠)
آنهايي كه مال يتيم را مي خورند نپندارند كه غذا مي خورند، بلكه آتش خورده و در
قيامت نيز با صورت به آتش جهنم مي افتند.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: مراد از اين آيه فقط خوردن مال يتيم نبوده، بلكه
مصاديق متعددي دارد كه يكي از آنها مربوط به افرادي است كه خمس نمي پردازند.
اگر انسان داراي چشم بصيرت باشد، خواهد ديد نظير آتشي كه از تنور بيرون مي آيد از
دهان افراد مذكور آتش شعله ور است. يعني در اين مرحله انسان مي تواند واقعيت و
حقيقت را ببيند.
مرحوم صدرالمتالهين رضوان الله عليه مي فرمايد: ديدم از دهان دو نفر كه مشغول غيبت
بودند آتشي مانند آتش تنور شعله ور است. فردي كه از راه حرام غذا تناول مي كند بايد
بداند كه خوردن وي از قذره عالم ملكوت نيز بالاتر بوده و مانند اين است كه نجاست مي
خورد.
ليكن فهم اين مطلب نيازمند چشم بصيرت مي باشد. فردي كه خمس نداده و العياذ بالله
اعتنا به مال حرام و حلال ندارد و هر چه به دستش برسد استفاده مي كند، قادر به سير
نبوده و عقب گرد خواهد كرد.
سير صعودي و سير نزولي انسان
از نظر بزرگان، انسان دائماً در سير بوده و حضور وي در دنيا منهاي سير بي معنا مي
باشد.
«يا اَيُّها اْلاِنْسانُ اِنّك كادِحٌ اِلي رَبّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه» (انشقاق / ٦)
اي بشر، هر كه باشي، ابن ملجم يا پيغمبر صلي الله عليه و آله، ابي سفيان يا حسين
عليه السلام، عمر سعد و يا ديگري، مقدس يا غير مقدس، بدان كه د اين دنيا داراي سيري
بسوي خدا خواهي بود. اما گاهي اين سير يك سير صعودي و ملكوتي بوده كه قوس صعودي را
طي نموده و بالا مي رود. يعني از توبه به يقظه، از يقظه به تخليه و از تخليه به
تحليه مي رود تا به عالم لقاء و رحمت حق تعالي در دنيا و آخرت برسد. گاهي نيز سير
نزولي است، يعني هر قدمي كه انسان بر مي دارد رو به جهنم و قهاريت خداوند برداشته و
مانند سنگي است كه از ارتفاع پرتاب شده و رو به پايين و نزول مي رود.
به عبارت ديگر در سير نزولي نيز سير انسان به سوي خداست، ليكن بسوي جهنم و قهاريت
خداوند مي باشد. كسي كه به حلال و حرام خداوند اهميت نمي دهد بايد به يقين بداند كه
داراي سيري بسوي خداوند است. ليكن اين سير نزولي و هر لحظه در تنزل مي باشد يعني هر
لحظه به قهر و غضب خدا نزديك مي شود. در روايات مي خوانيم كه يك لقمه حرام تا چهل
شبانه روز روز انسان اثر مي گذارد. همچنين شكمي كه پر از حرام باشد، داراي قساوت
بوده و به همين دليل پروردگار عالم از آن چيزي قبول نمي كند.
نتيجه ي لقمه حرام
در روايات مي خوانيم شكمي كه از حرام پر شود به آنجا مي رسد كه حسين (ع) را مي كشد.
ابي عبدالله الحسين عليه السلام به موعظه لشگر دشمن پرداخت، ليكن آنها بجاي پذيرش
موعظه ي وي بسوي پيشاني مباركش سنگ پرتاب كردند. لذا زماني كه براي وداع دوم و سخن
گفتن با زينب سلام الله عليها بازگشت، زينب مظلوم پرسيد: برادرم مگر خود را معرفي
نكردي؟ حسين عليه السلام پاسخ داد: خود را معرفي كرده و موعظه شان نيز نمودم، اما
تأثير نكرد. سپس فرمود:
«مُلِئَت بُطونُهُمْ مِنَ الحرام»
شكمهاي اينها از حرام پر شده است لذا جذابيت من بر روي آنها اثر نمي گذارد و حرف حق
در ايشان تأثيري ندارد.
بنابراين به همه افرادي كه در معرض حقوق واجبه هستند سفارش مي شود كه در زندگي حساب
سال داشته و با امام زمان عجل الله تعالي فرجه رابطه داشته باشند. به حقوق واجبه
اهميت بدهيد و مواظب مال مردم و حق الناس باشيد. زيرا در روز قيامت پاسخگويي به حق
الناس بسيار مشكل است. چنانچه اگر كسي يك درهم به شخصي بدهكار باشد، براي آن چهل
نماز مقبول را از وي بر مي دارند و خوشا به حال بستانكاري كه چهل نماز را به او مي
دهند. بدين ترتيب چه بسا براي يك درهم بستانكار بهشتي شده و بدهكار جهنمي شود.
حق الناس
پروردگار عالم به عزت و جلال خود قسم ياد كرده و فرموده ممكن است از همه چيز بگذرم،
اما از حق مردم نخواهم گذشت. امير المؤمنين سلام الله عليه در يكي از مناجاتهاي خود
در دل شب مي فرمايد:
«اللهم اني اعوذبك من نقاش الحساب»
خدايا پناه مي برم به تو از حق الناسي كه در روز قيامت نظير منقاشي كه تيغ را از
دست در مي آورد مورد دقت قرار مي دهي.
براي روشن شدن بيشتر كلمه نقاش الحساب در عبارت فوق بايد گفت زماني ممكن است فرضاً
چيزهايي كه در كف دست راست قرار دارد مورد بررسي و محاسبه دقيق قرار گيرد. اما تيغي
كه در دست فرو مي رود پيدا نبوده و نياز به چشمي دقيق دارد تا با منقاش آنرا در
آورد. به عبارت ديگر اميرالمؤمنين سلام الله عليه مي فرمايد: خدايا پناه مي برم به
تو از روز قيامت و از حق الناس كه حساب آن بسيار دقيق است.
همچنين اميرالمؤمنين سلام الله عليه در نهج البلاغه به استانداران خود مي نويسد:
«اَدِقّوا اقلامكم، و قاربوا بين سطوركم و احذفوا عني فضولكم و اقصدوا، قصد المعاني
و ايّاكم و الاكثار فانّ اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار».
زماني كه براي حق نامه مي نويسي قلم خود را ريزكن (سر قلم درشت نباشد)، بين سطور
فاصله نيانداز (نزديك هم بنويس) و مواظب باش كه جان كلام را بنويس و قلم فرسايي
نكن. زيرا در صورت قلم فرسايي، درشت بودن سر قلم و فاصله انداختن ميان سطور، كاغذ و
مركب بيشتري مصرف شده، در حاليكه اموال مسلمين و بيت المال تحمل اينگونه ضررها را
ندارد به بيان ديگر حضرت مي فرمايد من كه علي هستم حاضر به ضرر رساندن به بيت المال
مسلمين نبوده و با حق الناس بدينگونه برخورد مي كنم. بنابراين برخورد شما نيز با حق
الناس بايد فوق العاده دقيق باشد.
لذا نخستين مرحله اهميت دادن به واجبات، رعايت فروع دين است. يعني فروع دين از
واجبات اسلام بوده و از نماز آن گرفته تا تولي و تبري آن بايد مورد كوشش و دقت قرار
گيرد. بطوريكه هر گاه انسان به واجبي در اسلام و به امر مولي برسد، تلاطم دروني
پيدا كند. مانند عبدي كه مولاي خود را ديده و مولا امر مي كند كه در حال نماز،
روزه، خمس، زكات، جها، حج، امر به معروف و نهي از منكر و يا تولي و تبري باشد.
جايگاه امر به معروف و نهي از منكر
حسين عليه السلام براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد. ايشان نه فقط حاضر به
بيان امر به معروف و نهي از منكر، بلكه حاضر به عمل نيز بوده و در اين راه اصحاب،
اولاد، عيال و حتي جان خود را نيز فدا نمود. حسين عليه السلام به خاطر زنده كردن
واجب خدا و از بين بردن گناه قيام نمود. چنانچه هنگام بيرون آمدن از مدينه مي
فرمايد: خارج نشدم مگر براي امر به معروف و نهي از منكر.
«اني لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً بل اخرج لامر بالمعروف و انهي عن المنكر
و للاصلاح في امة جدي رسول الله و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب»
قيام كردم براي اصلاح و امر به معروف و نهي از منكر، قيام كردم براي اينكه مردم را
به سيره ي پيغمبر و اميرالمؤمنين سلام الله عليهما وادارم، چه آنان از اسلام و سيره
ي پيغمبر و اميرالمؤمنين منحرف شده اند.
بنابراين امر به معروف و نهي از منكر بايد در زندگي ما حضور داشته باشد. زن بايد در
خانه نسبت به شوهر خود امر به معروف و نهي از منكر نموده و شوهر نيز بايد به همسرش
امر به معروف و نهي از منكر نمايد. همچنين هر دو بايد به اولادشان امر به معروف و
نهي از منكر نموده و بر همه واجب و لازم است كه اگر دوست همديگر هستند امر به معروف
و نهي از منكر را رعايت كنند.
علامت دوستي در بين مسلمين
«المُؤمِنُونَ اَوْلِياء بَعْض»
«يعني مسلمان بايد دوست مسلمان و مؤمن دوست مؤمن باشد.»
اما علامت دوستي چيست؟ قرآن مي فرمايد:
«... يأمُرُونَ بِالْمَعروفِ وَ يَنْهُوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ...» (توبه / ٧١)
اگر به راستي دوست يكديگر هستيد بايد امر به معروف و نهي از منكر نماييد.
جواني كه نسبت به رفيق خود بي تفاوت مي باشد، قادر به سير و سلوك نخواهد بود زيرا
داراي يك بال است. قرآن شريف مي فرمايد ملت يا فردي كه امر به معروف و نهي از منكر
نداشته باشد مانند مرغ يك باله بوده و نمي تواند حركت كند.
«وَالْعَصْرِ. اِنَّ اْلاِنْسانَ لَفي خُسْرٍ. اِلاّ الَّذينَ امَنوا وَ عَمِلُوا
الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصُوْا بِالصَّبْرِ» (عصر / ١ و ٢ و ٣)
قسم به عصر، يعني قسم به عصاره عالم خلقت حضرت بقيه الله عجل الله تعالي فرجه
الشريف و قسم به امام زمان (عج) كه همه و همه ر زيانكاري هستند و نمي توانند حركت
كنند. همه و همه نظير كرم ابريشم كه در خود مي تند، در خود مي تند و نمي توانند به
جايي برسند جز افرادي كه دو بال داشته باشند. يعني اولاً ايمان داشته و بر طبق
ايمان يعني تقيد به ظواهر شرع حركت كنند و ثانياً امر به معروف و نهي از منكر
نمايند. در واقع سوره والعصر با اين تأكيد و قسم مي گويد انسان بايد دو بال داشته
باشد. گاه در اصطلاحات ميان عوام شنيده مي شود كه مثلاً كلاه خودت را بگير باد نبرد
و يا هر كسي بايد مواظب خودش بوده و كاري با ديگران نداشته باشد. در حاليكه قرآن
مجيد مي فرمايدك
«... قُوا اَنفسكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَ قُودُها النّاسُ وَ الْحِجارَةُ...»
(تحريم / ٦)
اي بشر خودت و همسرت و اولادت را از آتشي كه هيزم آن خودت هستي نجات ده. يعني بنابر
آيه ي مذكور نجات خود به تنهايي به منزله ي مرغ يك باله است. انسان همچنان كه خود
نماز مي خواند بايد همسر و اولادش را نيز به نماز وادارد. انسان داراي يك باله به
معني فردي است كه قبل از طلوع فجر برخاسته و نماز شب خوان باشد، اما فرزندش بي نماز
بوده و نسبت به او بي تفاوت باشد. انساني كه خود غيبت نمي كند، نمي تواند نسبت به
غيبتي كه در خانه اش واقع مي شود بي تفاوت باشد. كسي كه اهل ساز و آواز نيست، نبايد
نسبت به ساز و آوازي كه در خانه اش برپا مي شود بي تفاوت باشد. آدم مقدس نبايد
داراي همسري لاابالي در حجاب باشد، يا خانمي كه خود مقيد به چادر، حجاب و عفت است
دختري لاابالي در حجاب داشته باشد، زيرا اين امر مورد پذيرش اسلام نبوده و گناهي
بزرگ است.
امير المؤمنين سلام الله عليه در نهج البلاغه مي فرمايد:
«اذا ترك الامر بالمعروف و النهي عن المنكر يسلط عليهم شرارهم و يدعوا خيارهم فلا
يستجاب لهم»
اگر امر به معروف و نهي از منكر از ميان ملتي برود بدها بر خوبها مسلط شده و اگر چه
خوبها دعا مي كنند، اما دعاي آنها مستجاب نمي شود. همچنين در روايات زيادي مي
خوانيم دعاي ملتي كه فاقد امر به معروف و نهي از منكر هستند مستجاب نمي شود.
اين امر در خانه نيز صادق است. يعني در خانه اي كه امر به معروف و نهي از منكر
نباشد هر چه خدا را صدا بزنند دعايشان بالا نمي رود. شهري كه امر به معروف و نهي از
منكر در آن نباشد، اگر چه مجالس عالي مانند دعاي كميل و توسل در آن بر پا گردد،
ليكن دعايش بالا نخواهد رفت.
به حضرت شعيب خطاب شد: صد هزار نفر از قومت را كه چهل هزار نفر آنها بد و شصت هزار
نفرشان خوب هستند، هلاك مي كنم. حضرت شعيب گفت: خدايا بدها به جزاي عملشان مي رسند،
اما خوبها چرا؟ خطاب شد. زيرا بدها بدي كرده و گناه مي كنند و در مقابل ايشان خوبها
ساكت و بي تفاوتند.
ضرورت وجود استدلال و ادب در امر به معروف و نهي از منكر
البته لازم به تذكر است كه در امر به معروف و نهي از منكر بايد سنجيده كار كرده و
سخن گفت. يعني بايد با مردم مخصوصاً جوانان مؤدبانه و با استدلال برخورد نمود. زيرا
ممكن است بر اثر يك حركت نسنجيده به جاي اينكه فردي اصلاح شود، فاسدتر گردد.
به عنوان مثال فرد دانشمندي بود كه بتدريج تبديل به انساني گمراه گرديد، بطوري كه
كارش به جايي رسيد كه در ضمن بيان مطالبي به امام صادق عليه السلام جسارت نموده و
در طول انقلاب اسلامي نيز به دليل اعمال خويش محكوم به اعدام شد. سرنوشت اين فرد
جاي بسي تعجب دارد، زيرا پدر او مردي مقدس بود كه با منبر و محراب، سر و كار داشته
و مادرش نيز زني با عفت بود. در ريشه يابي اعمال، اين فرد به سرسختيهايي در برخورد
پدر با او مي رسيم.
يعني بطور مثال پدر صبحها لحاف را از روي او كنار مي زده و با چوب وي را براي نماز
بيدار مي كرده است. روشن است كه چنين راهي اشتباه بوده و بايد با تلطف با افراد
برخورد نمود. چنانچه قرآن شريف در مورد امر به معروف و نهي از منكر مي فرمايد:
«اِذْهَبا اِلي فَرْعَوْن اِنَّهُ طَغي. فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيّناً لَعَلَّهُ
يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشي» (طه / ۴۴)
يكي از بزرگان مي گفت. من آدم بي نماز، لاابالي و خيابان گردي را به راه آوردم،
بطوريكه روزه قضا مي گرفت و نماز جماعتش ترك نمي شد. قبل از غروب به مسجد آمده،
نماز قضا و نماز مستحبي مي خواند و سپس در جماعت شركت مي كرد. اما پس از مدتي به
يكباره غيب شد و ديگر او را نديدم. در جستجوي وي در يافتم كه به اعمال اوليه خود
بازگشته است. به همين دليل او را يافته و زماني كه علت را جويا شدم، گفت: مسجد و
محراب و نماز جماعت براي ريش دارها و مقدسها خوب است و به درد ما نمي خورد. گفتم.
يعني چه؟ گفت: در صف نماز نشسته بودم كه فرد مقدسي از صف اول به سوي صف پنجم كه در
آن بودم آمده و در مقابل من گفت: آقا تو مسلماني؟ گفتم: بله، مسلمانم، اگر مسلمان
نبودم در صف نماز نمي ايستادم. گفت اگر مسلماني چرا ريش تراشيدي؟
آن فرد از همان لحظه از مسجد و نماز منصرف شده و سر جاي اول خود بازگشته بود. روشن
است كه برخورد نادرستي با وي شده و همه افرادي كه قصد امر به معروف و نهي از منكر
مردم، بخصوص جوانان را دارند بايد با زبان خوش سخن خود را بيان كنند.
به عنوان مثال ابتدا بايد از خانمي كه در حجاب لاابالي مي باشد استقبال كرده و به
او احترام گذارد. زيرا اين خانم بدون اينكه خود بداند آلت شهوت شده و حتي نمي داند
كه در ذهن جوانان لاابالي نيز كم ارزش است. بنابراين بايد اين مطلب را با زبان خوش
به او فهماند. بايد به او متذكر شد كه همين جوان لاابالي نيز اگر بخواهد ازدواج
كند، وي را انتخاب نخواهد كرد. زيرا مي گويد اين زن عفت ندارد و زني كه عفت ندارد
فاقد ارزش است.
همچنين بايد بدانيد ك هرگز نمي توانيد فرضاً همسرتان را به زور وارد حجاب كنيد. يكي
از مصاديق «الانسان حريص علي ما منع» همين مورد است. ممكن است همسرتان نزد شما رو
بگيرد، اما وقتي كه نزدتان نيست رو باز باشد. بايد با تلطف، مهرباني و استدلال
همچنانكه قرآن مي خواهد مطلب را به او فهماند قرآن مي فرمايد:
«وَ اِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشرِكْ بِاللهِ
اِنَّ الشركَ لَظُلْمٌ عَظيم»
(لقمان / ١٣)
لقمان به پسرش وصيت و موعظه مي كرد. «و هو يعظه» يعني داد و فرياد نمي كرد، بلكه او
را موعظه مي نمود. بنابراين بر همه ما لازم و واجب است كه امر به معروف و نهي از
منكر داشته باشيم.
معناي تولي و تبري
امر ديگري كه بايد رعايت گردد، تولي و تبري است. تولي و تبري كه امر نهم و دهم فروع
دين مي باشد به معناي مصطلح در ميان عوام، يعني حسين عليه السلام را دوست بدار و
عمر سعد را دوست نداشته باش نيست. در واقع اين امر از اصول بوده و كسي كه حسين،
عليه السلام و يا علي عليه السلام را دوست نداشته باشد، كافر است. گو زاهد زمانه و
گو شيخ راه باش. اما معناي تولي و تبري كه در كنار نماز و روزه مي باشد عبارتست از
«تولي» يعني دوست داشتن شيعيان علي عليه السلام و «تبري» يعني دشمن داشتن دشمنان
شيعيان علي عليه السلام.
«محمدٌ رسولُ اللهِ وَالَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ
بَيْنَهُمْ» (فتح / ٢٩)
آنهايي كه امت پيامبرند در مقابل دشمن شديد اللحن بوده، اما در مقابل دوست با رأفت
و مهربان هستند. تولي بدين معني است كه ما همگي بايد به فكر يكديگر باشيم.
«من اصبح و لا يهتمَّ بامور المسلمين فليس بمسلم»
كسي كه در عمرش به فكر جامعه خويش نباشد اصلاً مسلمان نيست. نبايد پنداشت كه حقوق
واجبه تنها پرداخت خمس و زكات مي باشد، اگر همسايه مسلمان در گرسنگي بسر برده و وي
در حاليكه قدرت سير كردن او را دارد اين كار را نكند مسلمان نيست. يعني واجبي از
واجبات اسلام را زير پا گذاشته است.
همچنين اگر يك خلأ فردي يا اجتماعي در جامعه وجود داشته و انسان قادر به پر كردن آن
باشد، اما در جهت آن اهتمام نورزد به فرمايش قرآن اهل جهنم است.
«... وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فيِ
سَبيلِ اللهِ فَبَشِرّهُمْ بِعَذابٍ اَليمٍ» ( توبه / ٣۴)
گروهي هستند كه با وجود عده اي فقير در جامعه و آگاهي به كمبودها و خلأهاي اجتماعي
براي خود گنج و ثروت تدارك مي بينند، در حاليكه قادر به رفع حوائج فقرا و حل
كمبودها مي باشند. قرآن كريم در مورد اين گروه مي فرمايد «فبشرهم بعذاب اليم» و سپس
اشاره مي فرمايد كه همين پولها را در روز قيامت داغ نموده و به پيشاني، گرده و سينه
هاي ايشان مي گذارند. مي فرمايند:
«... هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزوُنَ» (توبه /
٣۵)
استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشأن انقلاب ادام الله ظله در درسهاي اخلاقشان مي
فرمودند: اگر من بدانم كه فلاني گرسنه است، بايد عباي خود را فروخته و او را سير
كنم. اگر انسان بداند كه دختري به دليل نداشتن جهيزيه شوهر نمي كند و يا پسري به
دليل بي پولي عذب است و قدرت ياري آنها را داشته باشد، اين كمك بر وي واجب مي گردد.
يعني اين امر از واجبات اسلام است.
مرحوم صاحب وسائل رضوان الله عليه در جلد ششم وسائل بيشتر از بيست روايت راجع به
مطلب مورد بحث نقل فرموده است. يعني معناي تولي فقط اين نيست كه افرادي بطور زباني
نسبت به يكديگر ابراز ارادت نمايند. در واقع بايد گفت اگر اين ارادت درست باشد پشت
سر يكديگر غيبت نخواهند كرد. پس رسيدگي به يكديگر و غيبت نكردن پشت سر هم معناي
تولي بوده و چنين امري از واجبات اسلام است. ملتي كه پشت سر يكديگر غيبت كنند،
شايعه بسازند و تهمت بزنند داراي تولي و تبري نيستند. اگر ما فروع دين را به
فرزندانمان مي آموزيم بايد معناي آنها را نيز به آنها آموزش دهيم. مرحوم ثقه
الاسلام كليني در كافي شريف بيشتر از بيست روايت از امام صادق عليه السلام در رابطه
با نشانه هاي فرد مسلمان نقل مي كند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند: اخلاق دو
كلمه است. بدين ترتيب كه آنچه براي خود دوست داري براي ديگران نيز دوست داشته باشي
و آنچه براي خود نمي پسندي به ديگران نيز نپسندي. در واقع اين معناي تولي و واجب در
اسلام است.
چگونگي حركت امام حسين عليه السلام در ميدان
حال چند كلمه اي ذكر مصيبت گفته شود. امام حسين عليه السلام به خاطر امر به معروف و
نهي از منكر همه چيز خود را حتي اصغرش را داد و حالا ديگر علي اصغر را نيز ندارد.
اكبر را داده، اصغر را داده، ابوالفضل را داده و تنهاست. آنگونه كه از مقاتل برداشت
مي شود به ميدان آمدن امام حسين عليه السلام گاهي براي رزم و گاهي براي موعظه بود و
زماني كه براي موعظه مي آمد، حالت عصبي داشته است مثلاً درباره علي اصغر مي نويسند
امام حسين عليه السلام سوار بر شتر شده و عمامه پيامبر را نيز بر سر گذاشت. يعني با
اين كار به لشكر دشمن فهماند كه براي جنگ نيامده، بلكه براي امر به معروف و نهي از
منكر آمده است. آمد و در مقابل دشمن ايستاد. ابتدا خود را معرفي كرد. منبري ها شيوه
منبر رفتن را از حسين عليه السلام آموخته اند. يعني نخست خطبه خوانده، بعد موعظه
نموده و سپس روضه مي خوانند. اين شيوه را حسين عليه السلام در روز عاشورا بكار بسته
است. بدين شكل كه ابتدا خود را معرفي كرده و گفت: مردم خوب مي دانيد كه من پاره دل
زهرا عليها سلام هستم. من آن هستم كه بر روي سينه پيغمبر صلي الله عليه و آله بزرگ
شدم، پيرمردهايتان شاهدند كه وقتي من وارد مسجد مي شدم پيامبر صلي الله عليه و آله
از منبر پايين آمده و مرا در بغل مي گرفتند. سپس روي منبر رفته و مرا در دامانشان
مي نشاندند و مردم را موعظه مي كردند. مردم، من حلالي را حرام نكردم و حرامي را
حلال نكردم، پس از چه رو در اينجا جمع شده ايد؟ براي چه مي خواهيد خون من غريب را
بريزيد؟
اما متأسفانه دشمن به جاي اينكه در مقابل اين سخنان حسين عليه السلام متنبه شود
هلهله براه انداخته و هو كردند. سپس نانجيبي از ميان لشگر فرياد زد حسين حرف بس
است، هوا گرم است، كار را تمام كن. يعني يا تسليم و يا كشته شدن را انتخاب كن.
آقا ابي عبدالله عليه السلام صبر كرد تا ولوله ها و هلهله هاي آنها تمام شود بعد
خطبه خوانده و ديگر بار موعظه شان كرد. ايشان فرمود: مردم حسين كشي امر ساده اي
نيست، تا مرا نكشته ايد راه برگشت وجود دارد. اما اگر مرا بكشيد ديگر راه برگشت
نبوده و بدبخت مي شويد. اي مردم، به خاطر دنيا، آخرت و دينتان را بر باد ندهيد.
«انّما الدنيا تمرو تغرو تضر»
دنيا بي وفاست، ارزش آن را ندارد كه انسان به خاطر آن خود را گرفتار آتش جهنم كند.
اما ديگر بار دشمن به هلهله و مسخرگي پرداخت. حسين عليه السلام كه ديدند موعظه در
دشمن اثري ندارد براي بار سوم اقدام به خواندن روضه كردند تا بلكه اين كار در آنها
اثر بگذارد. ايشان فرمودند: اي مردم، حال كه به سخنان من توجه نمي كنيد، به خيام
حرم من گوش فرا دهيد و صداي العطش العطش را بشنويد. من با شما جنگ دارم و شما با من
جنگ داريد، اما اين كودكان چه كرده اند؟ اين زنان و كودكان كه صداي العطش آنها بلند
است آل الله و آل پيغمبرند.
آري، امام حسين عليه السلام خواست بوسيله روضه عاطفه دشمن را تحريك كند. اما در
اينجا نيز نانجيبي كه ظاهراً مالك بن مير بود جلو آمده و ابتدا زخم زبان زد و گفت
حسين اينقدر حرف نزن، هوا گرم است، چرا معطل كرده اي؟ سپس سنگي به پيشاني آقا زد كه
موجب شكسته شدن پيشاني مبارك گرديد. همين جاست كه مقاتل مي نويسند ابي عبدالله
نگذاشت اين خون بر روي زمين بريزد خون را مي گرفت و به بدن مطهر مي ماليد. از اين
كار كه در پاسخ به نصيحت و موعظه حضرت بود غمهاي عالم به دل حسين عليه السلام آمد.
به عبارت ديگر غم حضرت به خاطر شكستن پيشاني شان نبود، بلكه به خاطر اين بود كه از
خود مي پرسيدند اين مردم چرا اينگونه اند؟ چرا معرفي و موعظه و روضه من هيچ تأثيري
در آنها نگذاشت و پاداش مرا با سنگ دادند؟.