ربا و مفاسد اجتماعى آن
يك بحث جالب اقتصادى و اجتماعى
آدمى براى حيات و زندگى خويش به طور دائم و مستمر مىكوشد و براى اين منظور در جهان خارج به انحاى گوناگون تصرف مىكند و از هر چيزى به نفع خويش استفاده مىنمايد، اين حقيقتى است كه نمىتوان آن را انكار نمود، زيرا انسان براى زندگى و تكامل و براى ادامه حيات، نيازمند به ماده خارجى است و بايد اين نيازمندى را با تصرفى كه در آن مىكند بر طرف سازد.
و از اين جاست كه انسان خويش را مالك كار و نتيجه فعاليتها و تصرفات خود مىداند و البته بايد دانست كه منظور از كار در اين مورد به معناى اعم آن است كه شامل هر فعل و انفعال مىشود منظور از آن همان رابطهاى است كه در علم الاجتماع براى آن، آثار مخصوصى قائل اند.
و به طور فشرده مىتوان اين سخن را اين گونه بيان كرد كه انسان هر مقدار از ماده
را كه مورد تصرف و عمل خويش قرار مىدهد و نتيجه و ثمرهاى كه از اين تصرف به دست مىآورد از آن خود دانسته،
آن را مخصوص و ملك خويش مىشمارد و هرگونه تصرف در آن را براى خود مجاز و مباح مىداند.
و در اجتماع انسانى براى اين اصل ارزش و اعتبار قائل اند
و اين حق را براى وى ثابت مىدانند بلكه مىتوان گفت اين اصل يكى از پايههاى استوار زندگى اجتماعى است.
از طرف ديگر ما مىدانيم كه انسان به تنهايى نمىتواند همه نيازمندىهاى خويش را با كار و فعاليتهاى خود به دست آورد.
دامنه زندگى آدمى ميدان
وسيعى است كه يك نفر نمىتواند به همه كارهاى اين فراخناى وسيع بپردازد. و از اين جاست كه احتياج به اجتماع تعاونى و
همكارىهاى اجتماعى را احساس مىكند. براى جبران كمبود و نقص، به همكارى و هماهنگى با ديگران مىپردازد و نتيجه اين تعاون آن است
كه هر يك از نتيجه زحمات و كار ديگران استفاده كنند و آنچه را خود نمىتوانند به دست آورند از راه مبادله به
وسيله افراد ديگر فراهم كنند و اين نيازمندى حتمى احتياج قطعى به تبادل و معاوضه را پديد مىآورد تا هر يك از افراد
در قسمتى از حوايج زندگى فعاليت كنند و در يك راه پيشروى نمايند و مقدار نياز خويش را از نتيجه كار خود بردارند
و آن گاه بقيه را با ديگران مبادله نموده، قسمتهاى ديگر احتياج خويش را از اين راه تامين نمايند.
اين پايه اصلى و ريشه نخستين معاملات است كه روى يك احتياج اجتماعى بنا نهاده
و زاييده اصل تعاون و همكارى اجتماعى است، ولى حقيقتى كه بايد در اين جا بدان توجه كرد اين است كه اموال و متاع هايى كه
فرآورده اشخاص و نتيجه كار آنان است كه در يك رديف و يك پايه نيستند، قسمتى از آن بيشتر مورد نياز است و بعضى فراوانتر
و پارهاى كمياب ترند و زحمت به دست آوردن همه مساوى نيست و امثال اين گونه تفاوتها در اين مورد مشاهده مىشود.
اين اختلاف و تفاوت، مسئله معاوضه را دچار اشكال
نمود و براى حل مشكل و از پيش برداشتن آن، اصل ارزش به وجود آمد ولى تعيين حدود ارزش اشياء نيازمند به مقياسى است
كه اساس و پايه اين كار قرار گيرد ارزش اشياء بدان مقياس اندازهگيرى شود و از اين جاست كه چهره پول نمودار مىشود و انسان
براى اندازهگيرى ارزش اشياء به اختراع پول مىپردازد، زيرا اين تنها وسيلهاى بود كه با آن مىتوانستند حدود ارزش اشياء را
معلوم كرده، مشكل اساسى معاوضات را از پيش پا بردارند. براى اين منظور پارهاى از اشياء غريزالوجود و كمياب مانند طلا را اساس
و پايه كار قرار داده، اشياء ديگر را با معيار آن سنجيدند و براى انواع متاع نيز واحدى از قبيل وزن و كيل قرار دادند
و آن گاه واحد جنس را با واحد پول سنجيده، بر اساس آن معاملات را انجام دادند. اين پايه نخستين اختراع پول به شمار مىرود
و به دنبال آن انواع گوناگون پول مانند نقره و مس و برنز و كاغذ و امثال آنها پديد آمد كه در كتابهاى اقتصادى مشروحا بيان شده است.
پس از آن كه خريد و فروش رواج پيدا كرد، شغل تجارت پديد آمد، يعنى دستهاى از مردم كار خويش را به معاوضه اختصاص دادند و براى به دست آوردن سود به مبادله، انواع متاع پرداختند.
اينها كارهايى است كه انسان براى رفع نيازمندى زندگى خود بدان دست زده است و بالاخره پول و نقد مدار نيازمندىهاى انسان شمرده شده و جانشين همه متاعها و احتياجات زندگى انسان گشت، چون آدمى به وسيله به دست آوردن پول همه چيز را مىتواند به دست آورد و بر همه حوايج و لذايذ زندگى دست يابد.
از آنچه تاكنون گذشت مىتوانيم نتيجه بگيريم كه اساس معاوضه و مبادله بر تبديل هر جنس با جنس مغاير آن پى ريزى شده است و احتياج به عوض و يا به سود معامله انسان را به اين كار وا مىدارد و مغايرت و دوگانگى دو جنس مورد معامله پايهاى است كه حيات اجتماعى انسان روى آن نهاده شده است.
اكنون كه از بحثهاى گذشته نتيجه فوق را گرفتيم، به مسئله مورد بحث مىپردازيم:
ربا چيست؟
اگر دو جنس مشبه را معامله كنند و اگر مقدار مورد معاوضه در دو طرف معامله (ثمن و مثمن) مساوى و برابر باشند، يعنى به صورت معاوضه به مثل در آيد، بسا ممكن است كه در اجتماعات انسانى چنين معاملهاى را معتبر بدانند و براى منظور هايى انجام دهند و اين كار يم خوش بينى و محبتى در اجتماع پديد آورد و سبب بر آوردن حوايج نيازمندان مىشود و هيچ گونه فسادى بر آن مترتب نيست ولى اگر در اين معاوضه (مبادله دو جنس مشابه) از يك طرف اضافهاى به عنوان ربح گرفته شود، معامله ربوى خواهد بود و سود اضافه را به نام ربا مىنامند. پس ربا مبادله دو جنس مشابه است كه در يك طرف معامله زيادهاى به عنوان سود و ربح در نظر گرفته شود؛ مثلا ده كيلو گندم را به دوازده كيلو گندم بفروشند و يا متاعى را به ده درهم فروخته و آن گاه پس از مدتى دوازده درهم بگيرند.
نتايج ربا
البته پيداست كه چنين معاملهاى در صورتى اتفاق مىافتد و مشترى هنگامى بدان اقدام مىكند كه دچار اظطرار و احتياج شديد شود از روى ناگريزى دست به چنين كارى بزند و براى اين كه خوب به نتايج سوء و عواقب و خيم اين گونه معاملات پى ببرند، آن را در ضمن مثال و نمونهاى بيان مىكنيم:
كسى است كه در آمد روزانه وى صد ريال است، ولى مخارج زندگى او ره دويست ريال مىرسد، در اين صورت او ناگريز است اين كمبود بودجه را از راه استقراض تهيه كند و بقيه مورد نياز خويش را از راه دادن سود ربوى به دست آورد. اكنون فرض مىكنيم كه او براى مخارج يك روز خويش ده تومان باقيمانده را كه با سود دو تومان به دست آورد يعنى صد ريال را به 120 ريال استقراض كند. در نتيجه روز بعد از در آمد او فقط هشت تومان باقى خواهد ماند و دوازده تومان كمبود خواهد داشت و ناگزير است كه اين مبلغ را هم با دادن سود و ربا به دست آورد و اين كار هم چنان رو به بالا مىرود تا به جايى كه ناگريز است تمام در آمد روزانه خويش را فقط به عنوان سود پول بپردازد، ولى قضيه به اين جا خاتمه پيدا نمىكند، بلكه ادامه اين وضع كار را به آن جا مىرساند كه در آمد يك روز وى حتى براى پرداختن سود قرضها هم كفايت نخواهد كرد.
از طرف ديگر، تمام اين اصل و فرع در يك جا جمع شده، به دست صاحب سرمايه سپرده مىشود. يكى از دو طرف هيچ ندارد و در طرف ديگر سرمايهها روى هم متراكم مىگردد و همه حاصل كار و فعاليت يك نفر در دست كس ديگرى جمع مىگردد و دو طبقه متمايز و مختلف پديد مىآيد: طبقه پولدار كه پول را به ربا مىدهند، و طبقه بيچاره ديگرى كه بايد تلاش كنند تا بتوانند شايد فقط ربح پول و قرضهاى خود را تهيه نمايند و بسا به پرداختن تنها ربح پول خود موفق نمىشوند، جز اين كه از همه نيازمندىهاى خويش صرف نظر كرده، تا شايد قدرى از آن را بپردازد و علت اصلى اين اجتماع يك طرفه ثروت اين است كه مبادله و معاوضه بدون عوض مالى انجام شده و پول كه وسيله آسانى مبادله اموال مىباشد به عنوان يك جنس و كالا با سود اضافى مورد معامله قرار گيرد و در مقابل ربح و سود اضافى كار و يا كالايى قرار نگرفته است.
بنابراين نتيجه ربا نابودى و فناى عدهاى بيچاره و تمركز ثروت در دست طبقه ديگرى است كه از مزاياى ثروت و سرمايه به حد كافى بهرهمند مىباشند. طبقه فقير روز به روز بر بارشان افزوده و طبقه رباخوار بر قطر و وسعت سرمايه هايشان افزوده مىشود تا آنچه بخواهند بكنند به هر طور كه اراده نمايند با اموال حتى و نيروى كار مردم بازى كنند و نيروهاى خلاق و قدرت كار و فعاليت افراد را در راه سير كردن اشتهاى سير ناشدنى خويش به كار اندازند و از نتيجه طاقت و تحمل طبقه وامانده و بيچاره از حد گذشته، براى دفاع از خويش و انتفاع به پا مىخيزند و به مبارزه با طبقه ديگر اقدام مىكنند و بالاخره پايان اين كار به هرج و مرج و بى نظمى عجيبى خاتمه پيدا مىكند و اثر نهايى اين درهم پاشيدگى و هرج و مرج نابودى تمدن و بر هم ريختن زندگى و نظام اجتماعى است.
علاوه بر اين بايد ياد آور شد كه بر اثر فقر و تهى دستى بسا ممكن است كه اصل سرمايهاى كه به ربا داده شده نابود گردد، زيرا همه كس قدرت اداى چنين قرض و سودهاى سنگينى را ندارد.
و بر كسانى كه وارد بحث در مسائل اقتصادى مىشوند پوشيده نيست كه تنها سبب شيوع كمونيسم و انتشار افكار گمراه كننده و پيشروى مرامهاى اشتراكى، همان تراكم فاحش و خارج از اندازه سرمايه و ثروت است كه نزد پارهاى از افراد متمركز مىشود و آنان را در مظاهر زندگى و استفاده از مزاياى حيات بر ديگران مقدم مىدارد و در ميان طبقات فاصلههاى بزرگى ايجاد مىكند و در مقابل دسته ديگر از در دست داشتن احتياجات زندگى و اوليات ادامه بقا محروم مىشوند. آنان همه چيز دارند و اينان فاقد همه چيزند. اين محروميتها عقده بزرگى در دلها ايجاد مىكند و سينهها را از كينه و عداوت مملو مىنمايد كه در نتيجه به دنبال هر آهنگى كه (ولو به دروغ) به نام طبقه رنج كشيده برخيزد روانه مىشوند به اميد اين كه دردى از دردهاى آنان را علاج كنند و مشكلى از مشكلاتشان را بگشايند.
كمونيستها از اين گونه محروميتها استفاده شايانى مىبرند و اصولا ميكروب كمونيسم جز در محيط تنگدستى و فضاى فقر جاى ديگرى رشد و توليد مثل نمىكند. در جو و فضاى اختلاف طبقاتى است كه آنان الفاظ زيبا و فريبنده تمدن و آزادى و عدالت اجتماعى و تساوى و برابرى را مىتوانند بهانه كرده، در سايه افكار خويش را در مغز افراد رنج كشيده جاى دهند، ولى حقيقت كار بر خلاف گفتههاى آنان است. آنان از اين الفاظ استفاده مىكنند، ولى تمام ارتباط آنها با اين الفاظ و معانى آن فقط همان استفاده تبليغاتى است و بس.
طبقات فقير با شنيدن اين آهنگ كه از حلقوم كمونيسم بيرون مىآيد مىپندارد دريچه نجاتى گشوده شده و راه سعادتى بازگشته، ولى چيزى نمىگذرد كه مىفهمند اين صدا لالايى بود كه مىخواستند به وسيله آن اعصاب فرسوده آنها را در خواب عميقى فروبرند و خود از نتيجه نيروى عظيم آن استفاده كنند. آن بيچارگان يك بار ديگر بيدار مىشوند كه زنجير اسارت به صورت ديگرى دست و پاى آنان را بسته، هرگونه حركت و جنبش آزاد را از آنها گرفته است.
آرى خداوند جهان كه بر همه اسرار هستى آگاه است و نتايج سوء و زندگى بر باده ربا و تراكم غلط و نا به جاى سرمايه را مىداند كه چگونه به جمع شدن ميليونها ثروت در دست عدهاى منجر شده و در بانكها از جريان افتاده و از اثر آن عدهاى بيكار بر اريكه راحتى تكيه زده، به عياشى و تن پرورى مىپردازند و در مقابل گروهى از همه چيز محروم خواهند شد و از حق مشروع خود يعنى استفاده از نتيجه كار خويش كه فطرت انسانى آن را اصلى مسلم مىشمارد محروم مىشوند.
عدهاى بر خلاف فطرت از اثر اتراف و تمركز ثروت بدون كار زندگى مىكنند و گروهى از اثر محروميت حتى با نيروى كار و فعاليت خود قادر به ادامه زندگى نخواهند بود.
از اين روست كه قرآن مقدس بشدت با ربا مبارزه كرده و با اساس اين مبادله ظالمانه جنگيده، آن را جنگ با خداوند دانسته است.
آيا مالكيت امر فطرى است؟
موجوداتى كه روى كره زمين ديده مىشوند - اعم از نبات، حيوان و انسان - عموما در جنبش و فعاليت و كوشش اند و هر يك از آنها در خارج از دايره وجود خويش، مىكوشند كه براى حفظ و بقاى خود، آنچه نافع و مورد استفاده است، به دست آورند.
در جهان پهناور هستى، موجود غير فعال و آفريدهاى ساكت ديده نمىشود و در ميان اين همه تلاشها، فعاليتى كه به منظور جلب منافع نباشد، وجود ندارد. فعاليتهاى كه در انواع مختلف نباتات مشهود است، براى آن است كه خود را از مخاطرت حفظ كنند و راه رشد و ترقى را بپيمايد و توليد مثل نمايند. هم چنين تلاشهاى اقسام حيوانات و انسان، به اين منظور انجام مىگيرد كه منافعى به خود جلب كنند، اگرچه آن منافع خيالى يا عقلى باشد، و اين مطلب قابل ترديد نيست.
ملاك تلاشها و كشمكشها
موجودات فعال، به غريزه طبيعى و حيوان و انسان به نيروى فهم غريزى خود، مىفهمند كه تصرف در مواد موجود، براى رفع حوايج طبيعى و انتفاع در حفظ وجود و بقا مسير نيست، مگر آن كه به يكى از آنها اختصاص داشته باشد و ديگران در آن متصرف نباشد، به اين معنا كه يك عمل نمىتواند، دو فاعل داشته باشد و ملاك اين همه فعاليتها و كشمكشها همين است و به همين جهت انسان و ساير موجودات فعالى كه ملاك فعاليتشان بر ما معلوم است، از مداخله و تصرف ديگران، در آنچه مورد نظر آنهاست، جلوگيرى مىكنند و اين اصل مسلم و غير قابل ترديد اختصاص و مالكيت است كه هيچ انسانى در آن ترديد نمىكند و همين است معناى: لام اختصاص كه به زبان عربى مىگوييم: هذالى، هذالك، لى ان افعل كذا، لك ان تفعل كذا.
شاهد صحت اين اصل مسلم، نزاعى است كه در حيوانات ديده مىشود. آنها براى حفظ خانه و آشيانه خود با دشمنان مىجنگند و براى دست ندادن غذا و صيد خود مبارزه مىكنند و اگر خطرى متوجه همسر يا فرزند آنها شد، قدم در ميان نزاع مىگذراند.
شاهد ديگر، مشاجره اطفال و خردسالان براى حفظ غذا و ساير متصرفات خود است، حتى ديده مىشود كه بچه شيرخوارى بر سرپستان با شيرخوار ديگر نزاع مىكند.
آيا مالكيت فطرى است؟
انسان به حكم فطرت و غريزه خود، قدم به جامعه مىگذارد و زندگى اجتماعى را آغاز مىنمايد، ولى اساس زندگى اجتماعى انسان كه زاييده نيروى فطرت است، جز با همان نيرو و پايدار و برقرار نمىگردد و تنها كارى كه جامعه مىتواند انجام دهد، اصلاح همان اصول فطرى و تنظيم آن به صورت نواميس اجمتماعى است.
روى همين جهت، اصل مزبور (اختصاص و مالكيت) كه به طور اجمال فطرى او بوده، انواع مختلفى پيدا مىكند و به نامهاى گوناگونى خوانده مىشود: اموال اختصاصى به نام ملك و مختصات غير مالى به نام حق، خوانده مىشود.
اگر چه ممكن است مردم در تحقق ملكيت، از جهت اسباب آن اختلاف نظر و عقيده داشته باشند؛ مثلا وراثت، خريد و فروش، غضب و غير آن را سبب تحقق ملكيت بشناسد يا نشناسد و هم چنين از جهت موضوع، يعنى در شخص مالك ممكن است اختلافاتى بكنند كه مالك بايد بالغ يا صغير، عاقل يا سفيه، فرد يا جامعه باشد و به واسطه اختلاف نظر، بعضى را مالك بشناسد و برخى را نه، ولى اصل مالكيت فى الجمله از امورى است كه بشر ناچار بايد آن را بپذيرد. به همين جهت است كه مىبينيم مكتبهاى مخالفين مالكيت، مانند مكتب كمونيسم، ملك را از فرد مىگيرند و به اجتماع يا به دولت انتقال مىدهند و در عين حال، نمىتوانند ريشه مالكيت افراد را كاملا قطع كنند و هرگز قادر بر اين امر نخواهند شد. بنابراين، اصل مالكيت فطرى انسان است و فناى فطرت، فناى انسان است.
9. مسائل گوناگون
مسئله اتحاد اسلامى
حضرت استاد علامه آيه الله طباطبائى دام بقائه العالى
محترما تقاضا دارد پاسخ سؤالات زير را به طور مشروح مرقوم فرماييد:
سؤال اول: مسئله مباهله كه در تفسير الميزان به آن اشاره فرموده و نوشتهايد كه هر مسلمان مؤمنى مىتواند در عصر ما هم به آن اقدام كند، چگونه است؟ آيا هر مسلمان به ظاهر مؤمنى مىتواند به اين اقدام خطير دست بزند؟
جواب: آيه مباهله در اين كه مباهله حق عموميت دارد و اختصاص به مباهله نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با نصاراى نجزان ندارد، خالى از اشعار نيست و اخبارى كه از اهل بيت عصمت (عليه السلام) رسيده، در عموميت مباهله صراحت دارند. امام باقر (عليه السلام) در مناظرهاى كه با عبدالله بن عمير ليثى در مشروعيت نكاح متعه دارد، عبدالله بن عمير را به مباهله دعوت مىكند و هم چنين در روايتى امام (عليه السلام) يكى از شيعيان را كه با بعضى از اهل تسنن مناظره مذهبى داشته، امر مىكند كه طرف خود را به مباهله دعوت كند. بنابراين، مباهله آيتى است عمومى كه خداى متعال آن را پشتيبان حق قرار داده است.
سؤال دوم: نظريه حضرت عالى در مورد عدم تحريف قرآن چيست؟ و با توجه به اين كه يكى از علماى شيعه در گذشته كتابى درباره تحريف قرآن نوشته و در نجف چاپ كرده است، اولا: در برابر مخالفين چه بايد بگوييم و ثانيا: روايات منقول در آن را چگونه رد كنيم؟
جواب: اخبار زيادى از طرق عامه و خاصه در تحريف قرآن كريم وارد شده است و جمعى از اهل روايت نيز به آنها اعتماد كردهاند، ولى حجيت اين روايات مستلزم عدم حجيت و سقوط آنهاست، زيرا حجيت اين روايات متوقف به امامت و حجيت قول ائمه است كه اين روايات از ايشان منقول است و امامت و حجيت قول ايشان متوقف به نبوت و حجيت قول نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با نصوص آن حضرت، امامت و حجيت قول ائمه ثابت مىشود و نبوت و حجيت قول نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مىباشند و بديهى است كه بر فرض تحريف قرآن - به معناى زياده يا نقيصه يا تغيير لفظ يك جمله و حتى يك كلمه در تمام قرآن - ظهور همه قرآن از حجيت مىافتد و در نتيجه نبوت و حجيت قول نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم دليلى نخواهد داست و لازمه آن سقوط حجيت قول امام و لازمه آن سقوط حجيت اخبار تعريف خواهد بود. پس لازمه حجيت اخبار تعريف عدم حجيت آنهاست.
سؤال سوم: يكى از علماى معاصر، كارى را كه مرحوم صدوق مىخواست انجام دهد، انجام داده و به تاليف رسالهاى در سهوالنبى پرداخته كه متاسفانه در آخر يكى از تاليفات ايشان، آن هم با دست خط خودشان (!) چاپ شده است. اصولا نظر شما راجع به اين موضوع چيست؟ و علاوه مطرح ساختن اين قبيل مسائل چه ضرورتى دارد؟
جواب: بديهى است كه فعل نبى مانند قولش از مصاديق تبليغ است و سهو نيز از مصاديق خطاست، پس سهو نبى در اقوال يا افعال و اعمال خطا در تبليغ مىباشد و جواز خطا در تبليغ معارف و احكام الهى مستلزم امكان عدم تماميت حجت خدايى است و لازمه آن سقوط كتاب و سنت از حجيت است، زيرا بنابراين فرض هر بيانى كه از ناحيه نبى برسد امكان سهو و عدم انطباق به واقع را دارد.
سؤال چهارم: استخاره با قرآن و با تسبيح چه مدرك صحيحى دارد؟ قرآن مجيد كتاب تفال و تطير است؟ و با دانههاى تسبيح مىتواند سرنوشت انسان را تعيين كند؟ و چرا گروهى از مؤمنين براى هر كارى، قبل از استشاره به استخاره پناه مىبرند؟ آيا اين امر ناشى از نقص تعليم و تربيت مذهبى مردم نيست؟
جواب: در خصوص استخاره به قرآن يا سبحه، روايات چندى از ائمه اهل بيت (عليه السلام) مروى است و هيچ محذورى عقلى يا نقلى كه موجب سقوط روايات باشد در بين نيست و با قطع نظر از روايات، طبع استخاره اين است كه انسان در كارى كه مىخواهد فعلا يا تركا اقدام كند، در اطراف آن را حيث مرجحات فعل و ترك فكر مىكند و طبق يكى از مرجحات كه مىپسندد به فعل يا ترك اقدام مىنمايد، اگر از راه فكر خود نتوانست ترجيح دهد با ديگران در آن باره مشورت نموده و يكى از مرجحات را كه گفتند پسنديده و اقدام مىنمايد. و اگر از راه مشورت نيز نتوانست ترجيحى دهد و دو طرف فعل و ترك در حال مساوات ماند و در حيرت رفت. قرآن كريم را گرفته و توجهى به خدا كرده و باز نموده، مضمون اولين آيه را مرجح گرفته و طبق آن عمل كند، يعنى به استناد كلام خدا، به خدا توكل كرده و يكى از دو متساوى را كه هر دو برايش جايز الاقدام بوده، ترجيح مىدهد و اين كار كه يكى از مصاديق توكل است، نه شكرى در بر دارد و نه به يكى از جهات دينى لطمه مىزند و نه حلالى را حرام يا حرامى را حلال مىكند، خواه با قرآن بشود و خواه با سبحه كه يكى از وسايل ياد خداست و حقيقتش توكل به خداست نه شريك قرار دادن قرآن يا سبحه براى خدا.
سؤال پنجم: درباره مصحف فاطمه (عليها السلام) بعضى منتسين شيعه، مطالبى نوشته و در مويت منتشر ساختهاند كه موجب انزجار مسلمانان گشته است، چرا كه مؤلف كتاب، مصحف فاطمه (عليها السلام) را چند برابر قرآن مجيد معرفى نموده و طورى وا نمود كرده كه گويا كتابى در رديف قرآن مجيد است... نظر شما در اين باره چيست؟
جواب: ذكر كتابى به نام مصحف فاطمه كه فاطمه (عليها السلام) املا كرده و اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نوشته، در اخبار اهل بيت وارد شده، وجود (يا اعتقاد به وجود) چنين كتابى نه از ضروريت مذهب شيعه است و نه خود كتاب به عنوان مدرك و منبعى از مدارك و منابع دينى معرفى شده و نه يكى از ائمه اهل بيت (عليه السلام) يا يكى از علماى اماميه چيزى از اصول دين يا مذهب يا از احكام دينى را از اين كتاب نقل نموده و آن را يكى از مدارك دينى در رديف كتاب و سنت قرار داده است. كتاب نامبرده به طورى كه از اخبارش به دست مىآيد كتابى است كه از اسرار آفرينش و حوادث آينده جهان بحث مىكند و اعتقاد به وجود چنين كتابى، خواه كوچكتر از قرآن باشد يا بزرگتر، لطمه به جايى نمىزند. و البته مراد از مصلحت فاطمه وجود يك قرآن ديگر - العياذ بالله - نيست و هيچ شيعهاى به همچو امرى اعتقاد ندارد.
سؤال ششم: غلو در حق اومه اطهار كه از نظر فقهى شيعى جايز نيست و غلات طبق فتاوى همه فقها خارج از دين و كافر و نجس هستند، چه مفهومى دارد؟ و ما غلات را چگونه بشناسيم؟... آيا به نظر شما به مرور زمان مفهوم غالى تحت عناوين ديگرى جلوه گر نيست.
جواب: غالى در اصطلاح به كسى گفته مىشود كه يكى از اهل بيت عصمت را مثلا از حد بندگى بالا برده، برخى از مختصات ربوبيت را مانند آفرينش و تدبير عالم و تصرف در تكوين به طور استقلال به وى نسبت دهد و اين معناى به حسب مرور زمان و به هر شكل و تصويرى تحقق گيرد، فرق نمىكند و موجب كفر است، چيزى كه بايد توجه داشت اين است كه آنچه موجب كفر است اعتقاد استقلال در مختصات خدايى است، مانند ايجاد اشياء استقلا لا و روزى دادن مرزوقين استقلالا و نظاير آنها و اما واسطه فيض بودن بعضى از ممكنات،
به موجب ولايت تكوينى در تكوينات مانند واسطه بودن ميكائيل در ارزاق و جبرئيل در وحى و ملك الموت در قبض ارواح و... موجب كفر نيست.
سؤال هفتم: در مواردى از نهج البلاغه جملاتى مانند لله در فلان يا لله بلاء فلان درباره بعضى از خلفا وارد شده و در نامهاى به معاويه كيفيت بيعت به خلفاى امرى كه كان لله رضا معرفى شده است و در موارد ديگرى از جمله خطبه شقشقيه، مطالبى بر ضد همان كسان عنوان شده است، به نظر حضرت تعالى وجه جمع بين اين دو امر به ظاهر متناقض چيست؟
جواب: سياق جمله وكان لله رضا غير از سياق جملههاى ولله در فلان مىباشد و معناى آن الزام خصم با آن چيزى است كه ظاهرا به آن پاى بند است و اجماع امت را مورد رضاى خداوند مىداند و اگر جمله در مورد خود حضرت باشد، معناى آن اين است كه من نظر به مصلحت اسلام ناگريز به بيعت شده، بيعت نمودم و اين بيعت مورد رضاى خدا بود، زيرا در صورت خوددارى از بيعت بنيان اسلام در شرف انهدام بود.
و اما جملههاى لله در فلان و لله بلاء فلان به روش بعضى از خلفا و هم به روش بعضى از اعمال و حكام كه در بعضى از بلاد اسلامى از ناحيه خلفا به حكومت منصوب شده بودند قابل انطباق مىباشد. بنا به معناى دوم اشكالى نيست و بنا به معناى اول نظر به صدها و هزارها روايت كه از طريق شيعه از حضرت امير (عليه السلام) و ساير ائمه اهل بيت (عليه السلام) رسيده (و يكى از آنها خطبه شقشقيه مىباشد) خلافت بلافصل حق طلق حضرت امير (عليه السلام) بوده و تصرف ديگران حقى بوده مغضوب، بنابراين ورود اين جملههاى مشتمل به تمجيد روش ديگران از حضرات امير (عليه السلام) كه خلافت را حق اختصاصى خود مىدانست به خوبى از راه مراعات مصالح عاليه اسلامى خواهد بود، همان مصالحى كه موجب شد امام (عليه السلام) 25 سال صبر كند... سؤال هشتم: بيعت حضرت على (عليه السلام) به خاطر حفظ مصالح مسلمين با خلفاى ثلاثه از نظر تاريخى محتوم است. با اين وضع سب و لعن كسانى كه به هر حال در صدر اسلام مقام و موقعيتى يافته بودند، چه صورتى دارد؟
آيا ما مىتوانيم به اصطلاح كوتاليكتر از پاپ باشيم و برخلاف راه على (عليه السلام) مصالح مسلمانان را در نظر نگيريم و دامنه اختلافات غير عملى مذهبى و فرقهاى را دامن بزنيم؟ شكى نيست كه ما هوادار بحث علمى - در سطح عالى آن - هستيم،
ولى كينه جويى و تحريك عواطف برادران مسلمان چه فايدهاى دارد
و چه صورتى از نظر بينش مذهبى مىتواند داشته باشد؟
ما عملا ديديم كه تاسيس دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه در قاهره و تاييد مرحوم آيه الله بروجردى، آيه الله كاشف الغطاء و علماى شيعى ديگر، نتايج درخشانى از قبيل صدور فتواى شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه اسلامى الازهر
درباره جواز تعبد به مذهب شيعه را داشت. آيا بهتر نيست كه همان راه ادامه يابد و مباحثات علمى در سطح عالى هم هم چنان ادامه يابد
و به گروههاى سنى يا شيعه مغروض و مفسد اجازه فعاليت داده نشود تا دشمنان اسلام از اين اختلافات سوء استفاده نكنند؟... .
جواب: اتحاد يا تقريب اسلامى به طورى كه منجر
به فراموشى معارف دينى و متروك شدن دستورات مذهبى نباشد و مزايايى دينى در برداشته باشد ترديدى در رجحان آن از نظر عقل و منطق نيست.
متاسفانه نيرويى كه مسلمانان صدر اول با پيروى از تعليمات قرآن به دست آورده و در پرتو آن، در كمتر از يك قرن، فرمانروايى قسمت اعظم معموره را به دست آوردند، بر اثر اختلاف كلمه و رها ساختن فكر اجتماعى به كلى منحل شد و ثروت واقعى و موجوديت حقيقتشان به تاراج رفت.
البته عوامل جدايى تا مىتوانستند اين دو طايفه بزرگ اسلامى را از هم جدا نمودند، ولى بايد همواره متذكر اين حقيقت بود كه اختلاف دو طايفه در فروغ است و در اصول دين با هم اختلافى ندارند و حتى در فروغ ضروريه دين مانند نماز، روزه، حج، جهاد و غير آنها متفق اند و همگى قرآن و كعبه را يكى مىدانند.
روى همين اصل هم بود كه شيعيان صدر اول، هرگز از صف اكثريت كنار نرفته و در پيشرفت امور عامه اسلامى، با عموم مسلمين هرگونه تشريك مساعى و بذل نصح را مىنمودند. و هم اكنون نيز بر عموم مسلمين لازم است كه اتفاق خود را در اصول آيين مقدس اسلام در نظر گرفته و از اين همه فشار و ناراحتى كه در طول اين مدت از بيگانگان و عوامل خارجى كشيدهاند، به خود آمده و تفرقه علمى را كنار گذاشته و در يك صف قرار گيرند و قبل از آن كه ديگران اين مسئله را به عنوان يك حقيقت تاريخى كشف و در كتب خود درج كنند، خود مسلمانان اين حقيقت را عملا تثبيت نمايند.
خوشبختانه دنياى اسلام كم كم به اين حقيقت پى مىبرد و تاييد فكر تقريب بين مذاهب اسلامى از طرف مراجع شيعه براى همين منظور بود و شيخ بزرگوار الازهر نيز اين حقيقت را با كمال صراحت لهجه بيان نموده و اتفاق كامل دينى شيعه و سنى را به همه جهانيان اعلام نمود و شيعه بايد سپاس گزار اين مرد بزرگوار بوده و از عمل بى آلايش وى تقدير نمايد.
و چنان كه در سؤال اشاره شده است، اين امر، منافاتى با بحث علمى - تاريخى در مسائل عقيدتى ندارد و بايد هم مناشقه علمى شيعه و سنى در سطح عالى، همواره ادامه يابد تا تاريكىها روشن و حقايق براى عموم كشف گردد و اين امر ربطى به تعصب ورزى و حمله و نشر اكاذيب ندارد... .
ما از خداوند مىخواهيم كه افراد مغرض و مفسد را هدايت و اصلاح فرمايد و مسلمانان را توفيق دهد كه با اتحاد عملى خود مجد و عظمت گذشته را باز يابند. انه سميع مجيب
قم - ج 2/1396 ه.
منشا اختلاف قوابل
بسمه تعالى
حضرت مستطاب، آيه الله الاستاذ الحكيم العلامه الطباطبايى مدظله العالى با تقديم تحيات و كمال اعتذار از اشغال اوقات شريف و يك دنيا انتظار جواب كتبى، مشكلات ذيل را به شرف عرض عالى مىرساند:
1. علت بعثت انبيا (عليه السلام) از منطقه عربستان و مصر و شامات و حوالى آنها نه از ساير مناطق معموره (اروپا، استراليا) چيست؟
جواب: دليلى بر اين كه انبيا (عليه السلام) فقط از منطقه خاور ميانه و حوالى آن مبعوث شدهاند نداريم، بلكه ظاه آيه الا خلافيها نذير عدم انحصار است. آنچه هست اين است كه بيست و چند نفر نبى كه در قرآن كريم نام برده شدهاند، در خاور ميانه و حوالى آن بودهاند.
2. علت منشا اختلاف قوابل
و استعدادات موجودات در بدو خلقت كه يكى فيض نبوت با فيض ولايت اخذ نموده، دون غير هم و هكذا در ساير موجودات چيست؟
جواب: استعداد مطلق خاصه ذاتى مادهاى است و با شرايط مختلف، تعينات مختلف پيدا مىكند؛ مثلا ماده به شرط جسميت و عنصريت استعداد نباتى
و نبات با شرايط ارضى و هوايى استعداد ميوه و ميوه به شرط تغذى استعداد ثنويت و منى به شرط وقوع در رحم حيوان خاص،
استعداد صورت حيوان خاص و علت فاعلى ماده را در ماوراى ماده و طبيعت بايد اثبات كرد ولى نوعا اين سؤال را نسبت به
علت غايى اختلاف طرح مىكنند: غرض از اختلاف قوابل كه منشا اختلاف فيض مىباشد چيست؟ چه مىشد خداى متعال فيض را عمومى مىفرمود
و در عالم، شر و فساد و نقص وجود نداشت؟ جوابش اين است كه غرض از آفرينش جهان پيدايش كاملترين موجود است كه
انسان كامل بوده باشد: خلق لكم ما فى الارض جميعا وسخرلكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا و استكمال انسان در صراط امتحان مىباشد، امتحان معنا ندارد، پس وجود استعدادات مختلف در جهان ضرورى است.
3. در قضيه حضرت موسى (عليه السلام) و جناب خضر (عليه السلام) اشكال تصرف در مال غير از خرق سفينه و قصاص قبل از جنايت در قتل غلام، به نظر مىآيد و منظور از كنز تحت جدار چيست؟ و چگونه جناب خضر (عليه السلام) معلم موسى (عليه السلام) گرديد. در صورتى كه حضرت موسى داراى مقام شامخ رسالت و در عصر خودش محل معرفه الله بوده و هكذا موعظه نمودن روبيل شبان به يونس (عليه السلام) و گفتار هدهد به سليمان (عليه السلام) كه حطت بمالم تحط به و قول نمله و هم لا يشعرون الايه....
جواب: از قبيل خرق و قتل و نظاير آنها هر روز صدها هزار در جهان طبق قضا و قدر خداوندى اتفاق مىافتد و هرگز اشكال تصرف در مال غير و قصاص قبل از جنايت و نظاير آنها به خدا متوجه نيست، زيرا خداى متعال مالك على الاطلاق و مشرع است نه متشرع و مكلف و هر چه بكند عين عدل است و قرين مصلحت و چنان كه از كلام خضر (عليه السلام) وما فعلته عن امرى در مىآيد كارهايى كه آن حضرت انجام داده، فقط جنبه تكوينى داشته نه جنبه تشريعى، يعنى به امر خدا در آن سه كارى كه انجام داده فقط سبيت تكوينى منظور بوده كه مصالح آنها به موسى (عليه السلام) گفته شود نه سبيت تشريعى محكوم به حرمت باشد و اشكالى هم ندارد كه خدا برخى از مصالح امور را از راه خضر (عليه السلام)
موسى (عليه السلام) تعليم فرمايد اگر چه موسى افضل از او مىباشد و يا از زبان روبيل شبان موعظتى به گوش يونس (عليه السلام) برساند.
و هم چنين گفتار هدهد كه اثبات مشاهده وضع سبا و بلقيس براى خودش و نفى آن است از سليمان (عليه السلام) و اشكالى ندارد. و هم چنين گفتار نمله تحذير مورچگان است از پايمال شدن در زير پاى سليمان (عليه السلام) و جنودش و صراحتى كه در اثبات غفلت دارد، به جايى لطمه نمىزند.
4. منظور از ولايت تشريعى و اعتبارى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) يا امام (عليه السلام) در آيه شريفه انما وليكم الله كه در تفسيرالميزان بيان فرمودهايد، چيست؟
جواب: منظور سرپرستى مردم و اداره امور امت است در شعاع مقررات دينى (حكومت اسلامى).
5. طبق آيه شريفه وما من فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم و آيه كريمه الا خلا فيها نذير عالم حيوانات و طيور مكلف منظور از اين انذار چيست؟
جواب: منظور از انذار ترسانيدن از عذاب الهى است كه دعوتهاى آسمانى به آن مشتمل است، ولى دوم به قرينه وان من قريه كه در آن است، شامل حيوانات و طيور نيست.
6. وسوسه شيطان به آدم (عليه السلام) با آيه ان عبادى - وان الله اصطفى آدم سازش ندارد! جواب: طبق آيه قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى... تشريع دين بعد از خروج از جنت بوده و آيه ان عبادى ليس عليهم سلطان اشاره به حال بندگان است در دنيا، بعد از تشريع دين و هم چنين اصطفاى آدم (عليه السلام) به موجب آيه ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى در دنيا بعد از تشريع دين بوده و وسوسه شيطان به آدم (عليه السلام) در جنت قبل از هبوط به زمين و قبل از تشريع دين بوده و هيچ گونه جنبه معصيت مولوى نداشته، بلكه مخالفت يك امر ارشادى بوده است، پس منافاتى در ميان آيات كريمه نيست.
7. به تفسير حروف مقطعات اوايل سور در تفسير كبير الميزان برخورد نكردم. در كدام جلد است، هدايت فرماييد و اصولا منظور از حروف مقطعه چيست؟
جواب: بحث در حروف مقطعه اوايل سور در تفسير سوره شورى مىباشد و طبق استظهارى كه شده، حروف مقطعه رمز هستند.
8. وظيفه مصلى و صائم (فرضا) در قطب در تعيين اوقات صلاه و صوم چيست و عدم مساعدت جوابهاى مشهوره با قواعد مسلمه شرع چگونه است؟
جواب: بناى فقها بر اين است كه سكنه قطبى در تعيين اوقات عبادات از وسط معموره تبعيت كنند چنان كه طبعا در امور اجتماعى و تقدير اوقات همين رويه را معمول مىدارند.
محمد حسين طباطبائى