بررسى‏هاى اسلامى جلد دوم

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۱۲ -


ربا و مفاسد اجتماعى آن‏

يك بحث جالب اقتصادى و اجتماعى‏

آدمى براى حيات و زندگى خويش به طور دائم و مستمر مى‏كوشد و براى اين منظور در جهان خارج به انحاى گوناگون تصرف مى‏كند و از هر چيزى به نفع خويش استفاده مى‏نمايد، اين حقيقتى است كه نمى‏توان آن را انكار نمود، زيرا انسان براى زندگى و تكامل و براى ادامه حيات، نيازمند به ماده خارجى است و بايد اين نيازمندى را با تصرفى كه در آن مى‏كند بر طرف سازد.

و از اين جاست كه انسان خويش را مالك كار و نتيجه فعاليت‏ها و تصرفات خود مى‏داند و البته بايد دانست كه منظور از كار در اين مورد به معناى اعم آن است كه شامل هر فعل و انفعال مى‏شود منظور از آن همان رابطه‏اى است كه در علم الاجتماع براى آن، آثار مخصوصى قائل اند.

و به طور فشرده مى‏توان اين سخن را اين گونه بيان كرد كه انسان هر مقدار از ماده را كه مورد تصرف و عمل خويش قرار مى‏دهد و نتيجه و ثمره‏اى كه از اين تصرف به دست مى‏آورد از آن خود دانسته، آن را مخصوص و ملك خويش مى‏شمارد و هرگونه تصرف در آن را براى خود مجاز و مباح مى‏داند.

و در اجتماع انسانى براى اين اصل ارزش و اعتبار قائل اند و اين حق را براى وى ثابت مى‏دانند بلكه مى‏توان گفت اين اصل يكى از پايه‏هاى استوار زندگى اجتماعى است.

از طرف ديگر ما مى‏دانيم كه انسان به تنهايى نمى‏تواند همه نيازمندى‏هاى خويش را با كار و فعاليت‏هاى خود به دست آورد.

دامنه زندگى آدمى ميدان وسيعى است كه يك نفر نمى‏تواند به همه كارهاى اين فراخناى وسيع بپردازد. و از اين جاست كه احتياج به اجتماع تعاونى و همكارى‏هاى اجتماعى را احساس مى‏كند. براى جبران كمبود و نقص، به همكارى و هماهنگى با ديگران مى‏پردازد و نتيجه اين تعاون آن است كه هر يك از نتيجه زحمات و كار ديگران استفاده كنند و آنچه را خود نمى‏توانند به دست آورند از راه مبادله به وسيله افراد ديگر فراهم كنند و اين نيازمندى حتمى احتياج قطعى به تبادل و معاوضه را پديد مى‏آورد تا هر يك از افراد در قسمتى از حوايج زندگى فعاليت كنند و در يك راه پيشروى نمايند و مقدار نياز خويش را از نتيجه كار خود بردارند و آن گاه بقيه را با ديگران مبادله نموده، قسمت‏هاى ديگر احتياج خويش را از اين راه تامين نمايند.

اين پايه اصلى و ريشه نخستين معاملات است كه روى يك احتياج اجتماعى بنا نهاده و زاييده اصل تعاون و همكارى اجتماعى است، ولى حقيقتى كه بايد در اين جا بدان توجه كرد اين است كه اموال و متاع هايى كه فرآورده اشخاص و نتيجه كار آنان است كه در يك رديف و يك پايه نيستند، قسمتى از آن بيشتر مورد نياز است و بعضى فراوان‏تر و پاره‏اى كمياب ترند و زحمت به دست آوردن همه مساوى نيست و امثال اين گونه تفاوت‏ها در اين مورد مشاهده مى‏شود.

اين اختلاف و تفاوت، مسئله معاوضه را دچار اشكال نمود و براى حل مشكل و از پيش برداشتن آن، اصل ارزش به وجود آمد ولى تعيين حدود ارزش اشياء نيازمند به مقياسى است كه اساس و پايه اين كار قرار گيرد ارزش اشياء بدان مقياس اندازه‏گيرى شود و از اين جاست كه چهره پول نمودار مى‏شود و انسان براى اندازه‏گيرى ارزش اشياء به اختراع پول مى‏پردازد، زيرا اين تنها وسيله‏اى بود كه با آن مى‏توانستند حدود ارزش اشياء را معلوم كرده، مشكل اساسى معاوضات را از پيش پا بردارند. براى اين منظور پاره‏اى از اشياء غريزالوجود و كمياب مانند طلا را اساس و پايه كار قرار داده، اشياء ديگر را با معيار آن سنجيدند و براى انواع متاع نيز واحدى از قبيل وزن و كيل قرار دادند و آن گاه واحد جنس را با واحد پول سنجيده، بر اساس آن معاملات را انجام دادند. اين پايه نخستين اختراع پول به شمار مى‏رود و به دنبال آن انواع گوناگون پول مانند نقره و مس و برنز و كاغذ و امثال آنها پديد آمد كه در كتاب‏هاى اقتصادى مشروحا بيان شده است.

پس از آن كه خريد و فروش رواج پيدا كرد، شغل تجارت پديد آمد، يعنى دسته‏اى از مردم كار خويش را به معاوضه اختصاص دادند و براى به دست آوردن سود به مبادله، انواع متاع پرداختند.

اينها كارهايى است كه انسان براى رفع نيازمندى زندگى خود بدان دست زده است و بالاخره پول و نقد مدار نيازمندى‏هاى انسان شمرده شده و جانشين همه متاع‏ها و احتياجات زندگى انسان گشت، چون آدمى به وسيله به دست آوردن پول همه چيز را مى‏تواند به دست آورد و بر همه حوايج و لذايذ زندگى دست يابد.

از آنچه تاكنون گذشت مى‏توانيم نتيجه بگيريم كه اساس معاوضه و مبادله بر تبديل هر جنس با جنس مغاير آن پى ريزى شده است و احتياج به عوض و يا به سود معامله انسان را به اين كار وا مى‏دارد و مغايرت و دوگانگى دو جنس مورد معامله پايه‏اى است كه حيات اجتماعى انسان روى آن نهاده شده است.

اكنون كه از بحث‏هاى گذشته نتيجه فوق را گرفتيم، به مسئله مورد بحث مى‏پردازيم:

ربا چيست؟

اگر دو جنس مشبه را معامله كنند و اگر مقدار مورد معاوضه در دو طرف معامله (ثمن و مثمن) مساوى و برابر باشند، يعنى به صورت معاوضه به مثل در آيد، بسا ممكن است كه در اجتماعات انسانى چنين معامله‏اى را معتبر بدانند و براى منظور هايى انجام دهند و اين كار يم خوش بينى و محبتى در اجتماع پديد آورد و سبب بر آوردن حوايج نيازمندان مى‏شود و هيچ گونه فسادى بر آن مترتب نيست ولى اگر در اين معاوضه (مبادله دو جنس مشابه) از يك طرف اضافه‏اى به عنوان ربح گرفته شود، معامله ربوى خواهد بود و سود اضافه را به نام ربا مى‏نامند. پس ربا مبادله دو جنس مشابه است كه در يك طرف معامله زياده‏اى به عنوان سود و ربح در نظر گرفته شود؛ مثلا ده كيلو گندم را به دوازده كيلو گندم بفروشند و يا متاعى را به ده درهم فروخته و آن گاه پس از مدتى دوازده درهم بگيرند.

نتايج ربا

البته پيداست كه چنين معامله‏اى در صورتى اتفاق مى‏افتد و مشترى هنگامى بدان اقدام مى‏كند كه دچار اظطرار و احتياج شديد شود از روى ناگريزى دست به چنين كارى بزند و براى اين كه خوب به نتايج سوء و عواقب و خيم اين گونه معاملات پى ببرند، آن را در ضمن مثال و نمونه‏اى بيان مى‏كنيم:

كسى است كه در آمد روزانه وى صد ريال است، ولى مخارج زندگى او ره دويست ريال مى‏رسد، در اين صورت او ناگريز است اين كمبود بودجه را از راه استقراض تهيه كند و بقيه مورد نياز خويش را از راه دادن سود ربوى به دست آورد. اكنون فرض مى‏كنيم كه او براى مخارج يك روز خويش ده تومان باقيمانده را كه با سود دو تومان به دست آورد يعنى صد ريال را به 120 ريال استقراض كند. در نتيجه روز بعد از در آمد او فقط هشت تومان باقى خواهد ماند و دوازده تومان كمبود خواهد داشت و ناگزير است كه اين مبلغ را هم با دادن سود و ربا به دست آورد و اين كار هم چنان رو به بالا مى‏رود تا به جايى كه ناگريز است تمام در آمد روزانه خويش را فقط به عنوان سود پول بپردازد، ولى قضيه به اين جا خاتمه پيدا نمى‏كند، بلكه ادامه اين وضع كار را به آن جا مى‏رساند كه در آمد يك روز وى حتى براى پرداختن سود قرض‏ها هم كفايت نخواهد كرد.

از طرف ديگر، تمام اين اصل و فرع در يك جا جمع شده، به دست صاحب سرمايه سپرده مى‏شود. يكى از دو طرف هيچ ندارد و در طرف ديگر سرمايه‏ها روى هم متراكم مى‏گردد و همه حاصل كار و فعاليت يك نفر در دست كس ديگرى جمع مى‏گردد و دو طبقه متمايز و مختلف پديد مى‏آيد: طبقه پولدار كه پول را به ربا مى‏دهند، و طبقه بيچاره ديگرى كه بايد تلاش كنند تا بتوانند شايد فقط ربح پول و قرض‏هاى خود را تهيه نمايند و بسا به پرداختن تنها ربح پول خود موفق نمى‏شوند، جز اين كه از همه نيازمندى‏هاى خويش صرف نظر كرده، تا شايد قدرى از آن را بپردازد و علت اصلى اين اجتماع يك طرفه ثروت اين است كه مبادله و معاوضه بدون عوض مالى انجام شده و پول كه وسيله آسانى مبادله اموال مى‏باشد به عنوان يك جنس و كالا با سود اضافى مورد معامله قرار گيرد و در مقابل ربح و سود اضافى كار و يا كالايى قرار نگرفته است.

بنابراين نتيجه ربا نابودى و فناى عده‏اى بيچاره و تمركز ثروت در دست طبقه ديگرى است كه از مزاياى ثروت و سرمايه به حد كافى بهره‏مند مى‏باشند. طبقه فقير روز به روز بر بارشان افزوده و طبقه رباخوار بر قطر و وسعت سرمايه هايشان افزوده مى‏شود تا آنچه بخواهند بكنند به هر طور كه اراده نمايند با اموال حتى و نيروى كار مردم بازى كنند و نيروهاى خلاق و قدرت كار و فعاليت افراد را در راه سير كردن اشتهاى سير ناشدنى خويش به كار اندازند و از نتيجه طاقت و تحمل طبقه وامانده و بيچاره از حد گذشته، براى دفاع از خويش و انتفاع به پا مى‏خيزند و به مبارزه با طبقه ديگر اقدام مى‏كنند و بالاخره پايان اين كار به هرج و مرج و بى نظمى عجيبى خاتمه پيدا مى‏كند و اثر نهايى اين درهم پاشيدگى و هرج و مرج نابودى تمدن و بر هم ريختن زندگى و نظام اجتماعى است.

علاوه بر اين بايد ياد آور شد كه بر اثر فقر و تهى دستى بسا ممكن است كه اصل سرمايه‏اى كه به ربا داده شده نابود گردد، زيرا همه كس قدرت اداى چنين قرض و سودهاى سنگينى را ندارد.

و بر كسانى كه وارد بحث در مسائل اقتصادى مى‏شوند پوشيده نيست كه تنها سبب شيوع كمونيسم و انتشار افكار گمراه كننده و پيشروى مرام‏هاى اشتراكى، همان تراكم فاحش و خارج از اندازه سرمايه و ثروت است كه نزد پاره‏اى از افراد متمركز مى‏شود و آنان را در مظاهر زندگى و استفاده از مزاياى حيات بر ديگران مقدم مى‏دارد و در ميان طبقات فاصله‏هاى بزرگى ايجاد مى‏كند و در مقابل دسته ديگر از در دست داشتن احتياجات زندگى و اوليات ادامه بقا محروم مى‏شوند. آنان همه چيز دارند و اينان فاقد همه چيزند. اين محروميت‏ها عقده بزرگى در دل‏ها ايجاد مى‏كند و سينه‏ها را از كينه و عداوت مملو مى‏نمايد كه در نتيجه به دنبال هر آهنگى كه (ولو به دروغ) به نام طبقه رنج كشيده برخيزد روانه مى‏شوند به اميد اين كه دردى از دردهاى آنان را علاج كنند و مشكلى از مشكلاتشان را بگشايند.

كمونيست‏ها از اين گونه محروميت‏ها استفاده شايانى مى‏برند و اصولا ميكروب كمونيسم جز در محيط تنگدستى و فضاى فقر جاى ديگرى رشد و توليد مثل نمى‏كند. در جو و فضاى اختلاف طبقاتى است كه آنان الفاظ زيبا و فريبنده تمدن و آزادى و عدالت اجتماعى و تساوى و برابرى را مى‏توانند بهانه كرده، در سايه افكار خويش را در مغز افراد رنج كشيده جاى دهند، ولى حقيقت كار بر خلاف گفته‏هاى آنان است. آنان از اين الفاظ استفاده مى‏كنند، ولى تمام ارتباط آنها با اين الفاظ و معانى آن فقط همان استفاده تبليغاتى است و بس.

طبقات فقير با شنيدن اين آهنگ كه از حلقوم كمونيسم بيرون مى‏آيد مى‏پندارد دريچه نجاتى گشوده شده و راه سعادتى بازگشته، ولى چيزى نمى‏گذرد كه مى‏فهمند اين صدا لالايى بود كه مى‏خواستند به وسيله آن اعصاب فرسوده آنها را در خواب عميقى فروبرند و خود از نتيجه نيروى عظيم آن استفاده كنند. آن بيچارگان يك بار ديگر بيدار مى‏شوند كه زنجير اسارت به صورت ديگرى دست و پاى آنان را بسته، هرگونه حركت و جنبش آزاد را از آنها گرفته است.

آرى خداوند جهان كه بر همه اسرار هستى آگاه است و نتايج سوء و زندگى بر باده ربا و تراكم غلط و نا به جاى سرمايه را مى‏داند كه چگونه به جمع شدن ميليون‏ها ثروت در دست عده‏اى منجر شده و در بانك‏ها از جريان افتاده و از اثر آن عده‏اى بيكار بر اريكه راحتى تكيه زده، به عياشى و تن پرورى مى‏پردازند و در مقابل گروهى از همه چيز محروم خواهند شد و از حق مشروع خود يعنى استفاده از نتيجه كار خويش كه فطرت انسانى آن را اصلى مسلم مى‏شمارد محروم مى‏شوند.

عده‏اى بر خلاف فطرت از اثر اتراف و تمركز ثروت بدون كار زندگى مى‏كنند و گروهى از اثر محروميت حتى با نيروى كار و فعاليت خود قادر به ادامه زندگى نخواهند بود.

از اين روست كه قرآن مقدس بشدت با ربا مبارزه كرده و با اساس اين مبادله ظالمانه جنگيده، آن را جنگ با خداوند دانسته است.

آيا مالكيت امر فطرى است؟

موجوداتى كه روى كره زمين ديده مى‏شوند - اعم از نبات، حيوان و انسان - عموما در جنبش و فعاليت و كوشش اند و هر يك از آنها در خارج از دايره وجود خويش، مى‏كوشند كه براى حفظ و بقاى خود، آنچه نافع و مورد استفاده است، به دست آورند.

در جهان پهناور هستى، موجود غير فعال و آفريده‏اى ساكت ديده نمى‏شود و در ميان اين همه تلاش‏ها، فعاليتى كه به منظور جلب منافع نباشد، وجود ندارد. فعاليت‏هاى كه در انواع مختلف نباتات مشهود است، براى آن است كه خود را از مخاطرت حفظ كنند و راه رشد و ترقى را بپيمايد و توليد مثل نمايند. هم چنين تلاشهاى اقسام حيوانات و انسان، به اين منظور انجام مى‏گيرد كه منافعى به خود جلب كنند، اگرچه آن منافع خيالى يا عقلى باشد، و اين مطلب قابل ترديد نيست.

ملاك تلاش‏ها و كشمكش‏ها

موجودات فعال، به غريزه طبيعى و حيوان و انسان به نيروى فهم غريزى خود، مى‏فهمند كه تصرف در مواد موجود، براى رفع حوايج طبيعى و انتفاع در حفظ وجود و بقا مسير نيست، مگر آن كه به يكى از آنها اختصاص داشته باشد و ديگران در آن متصرف نباشد، به اين معنا كه يك عمل نمى‏تواند، دو فاعل داشته باشد و ملاك اين همه فعاليت‏ها و كشمكش‏ها همين است و به همين جهت انسان و ساير موجودات فعالى كه ملاك فعاليتشان بر ما معلوم است، از مداخله و تصرف ديگران، در آنچه مورد نظر آنهاست، جلوگيرى مى‏كنند و اين اصل مسلم و غير قابل ترديد اختصاص و مالكيت است كه هيچ انسانى در آن ترديد نمى‏كند و همين است معناى: لام اختصاص كه به زبان عربى مى‏گوييم: هذالى، هذالك، لى ان افعل كذا، لك ان تفعل كذا.

شاهد صحت اين اصل مسلم، نزاعى است كه در حيوانات ديده مى‏شود. آنها براى حفظ خانه و آشيانه خود با دشمنان مى‏جنگند و براى دست ندادن غذا و صيد خود مبارزه مى‏كنند و اگر خطرى متوجه همسر يا فرزند آنها شد، قدم در ميان نزاع مى‏گذراند.(56)

شاهد ديگر، مشاجره اطفال و خردسالان براى حفظ غذا و ساير متصرفات خود است، حتى ديده مى‏شود كه بچه شيرخوارى بر سرپستان با شيرخوار ديگر نزاع مى‏كند.

آيا مالكيت فطرى است؟

انسان به حكم فطرت و غريزه خود، قدم به جامعه مى‏گذارد و زندگى اجتماعى را آغاز مى‏نمايد، ولى اساس زندگى اجتماعى انسان كه زاييده نيروى فطرت است، جز با همان نيرو و پايدار و برقرار نمى‏گردد و تنها كارى كه جامعه مى‏تواند انجام دهد، اصلاح همان اصول فطرى و تنظيم آن به صورت نواميس اجمتماعى است.

روى همين جهت، اصل مزبور (اختصاص و مالكيت) كه به طور اجمال فطرى او بوده، انواع مختلفى پيدا مى‏كند و به نام‏هاى گوناگونى خوانده مى‏شود: اموال اختصاصى به نام ملك و مختصات غير مالى به نام حق، خوانده مى‏شود.

اگر چه ممكن است مردم در تحقق ملكيت، از جهت اسباب آن اختلاف نظر و عقيده داشته باشند؛ مثلا وراثت، خريد و فروش، غضب و غير آن را سبب تحقق ملكيت بشناسد يا نشناسد و هم چنين از جهت موضوع، يعنى در شخص مالك ممكن است اختلافاتى بكنند كه مالك بايد بالغ يا صغير، عاقل يا سفيه، فرد يا جامعه باشد و به واسطه اختلاف نظر، بعضى را مالك بشناسد و برخى را نه، ولى اصل مالكيت فى الجمله از امورى است كه بشر ناچار بايد آن را بپذيرد. به همين جهت است كه مى‏بينيم مكتب‏هاى مخالفين مالكيت، مانند مكتب كمونيسم، ملك را از فرد مى‏گيرند و به اجتماع يا به دولت انتقال مى‏دهند و در عين حال، نمى‏توانند ريشه مالكيت افراد را كاملا قطع كنند و هرگز قادر بر اين امر نخواهند شد. بنابراين، اصل مالكيت فطرى انسان است و فناى فطرت، فناى انسان است.

9. مسائل گوناگون‏

مسئله اتحاد اسلامى‏

حضرت استاد علامه آيه الله طباطبائى دام بقائه العالى‏

محترما تقاضا دارد پاسخ سؤالات زير را به طور مشروح مرقوم فرماييد:

سؤال اول: مسئله مباهله كه در تفسير الميزان به آن اشاره فرموده و نوشته‏ايد كه هر مسلمان مؤمنى مى‏تواند در عصر ما هم به آن اقدام كند، چگونه است؟ آيا هر مسلمان به ظاهر مؤمنى مى‏تواند به اين اقدام خطير دست بزند؟

جواب: آيه مباهله در اين كه مباهله حق عموميت دارد و اختصاص به مباهله نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با نصاراى نجزان ندارد، خالى از اشعار نيست و اخبارى كه از اهل بيت عصمت (عليه السلام) رسيده، در عموميت مباهله صراحت دارند. امام باقر (عليه السلام) در مناظره‏اى كه با عبدالله بن عمير ليثى در مشروعيت نكاح متعه دارد، عبدالله بن عمير را به مباهله دعوت مى‏كند و هم چنين در روايتى امام (عليه السلام) يكى از شيعيان را كه با بعضى از اهل تسنن مناظره مذهبى داشته، امر مى‏كند كه طرف خود را به مباهله دعوت كند. بنابراين، مباهله آيتى است عمومى كه خداى متعال آن را پشتيبان حق قرار داده است.

سؤال دوم: نظريه حضرت عالى در مورد عدم تحريف قرآن چيست؟ و با توجه به اين كه يكى از علماى شيعه در گذشته كتابى درباره تحريف قرآن نوشته و در نجف چاپ كرده است، اولا: در برابر مخالفين چه بايد بگوييم و ثانيا: روايات منقول در آن را چگونه رد كنيم؟

جواب: اخبار زيادى از طرق عامه و خاصه در تحريف قرآن كريم وارد شده است و جمعى از اهل روايت نيز به آنها اعتماد كرده‏اند، ولى حجيت اين روايات مستلزم عدم حجيت و سقوط آنهاست، زيرا حجيت اين روايات متوقف به امامت و حجيت قول ائمه است كه اين روايات از ايشان منقول است و امامت و حجيت قول ايشان متوقف به نبوت و حجيت قول نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با نصوص آن حضرت، امامت و حجيت قول ائمه ثابت مى‏شود و نبوت و حجيت قول نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏باشند و بديهى است كه بر فرض تحريف قرآن - به معناى زياده يا نقيصه يا تغيير لفظ يك جمله و حتى يك كلمه در تمام قرآن - ظهور همه قرآن از حجيت مى‏افتد و در نتيجه نبوت و حجيت قول نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم دليلى نخواهد داست و لازمه آن سقوط حجيت قول امام و لازمه آن سقوط حجيت اخبار تعريف خواهد بود. پس لازمه حجيت اخبار تعريف عدم حجيت آنهاست.

سؤال سوم: يكى از علماى معاصر، كارى را كه مرحوم صدوق مى‏خواست انجام دهد، انجام داده و به تاليف رساله‏اى در سهوالنبى پرداخته كه متاسفانه در آخر يكى از تاليفات ايشان، آن هم با دست خط خودشان (!) چاپ شده است. اصولا نظر شما راجع به اين موضوع چيست؟ و علاوه مطرح ساختن اين قبيل مسائل چه ضرورتى دارد؟

جواب: بديهى است كه فعل نبى مانند قولش از مصاديق تبليغ است و سهو نيز از مصاديق خطاست، پس سهو نبى در اقوال يا افعال و اعمال خطا در تبليغ مى‏باشد و جواز خطا در تبليغ معارف و احكام الهى مستلزم امكان عدم تماميت حجت خدايى است و لازمه آن سقوط كتاب و سنت از حجيت است، زيرا بنابراين فرض هر بيانى كه از ناحيه نبى برسد امكان سهو و عدم انطباق به واقع را دارد.

سؤال چهارم: استخاره با قرآن و با تسبيح چه مدرك صحيحى دارد؟ قرآن مجيد كتاب تفال و تطير است؟ و با دانه‏هاى تسبيح مى‏تواند سرنوشت انسان را تعيين كند؟ و چرا گروهى از مؤمنين براى هر كارى، قبل از استشاره به استخاره پناه مى‏برند؟ آيا اين امر ناشى از نقص تعليم و تربيت مذهبى مردم نيست؟

جواب: در خصوص استخاره به قرآن يا سبحه، روايات چندى از ائمه اهل بيت (عليه السلام) مروى است و هيچ محذورى عقلى يا نقلى كه موجب سقوط روايات باشد در بين نيست و با قطع نظر از روايات، طبع استخاره اين است كه انسان در كارى كه مى‏خواهد فعلا يا تركا اقدام كند، در اطراف آن را حيث مرجحات فعل و ترك فكر مى‏كند و طبق يكى از مرجحات كه مى‏پسندد به فعل يا ترك اقدام مى‏نمايد، اگر از راه فكر خود نتوانست ترجيح دهد با ديگران در آن باره مشورت نموده و يكى از مرجحات را كه گفتند پسنديده و اقدام مى‏نمايد. و اگر از راه مشورت نيز نتوانست ترجيحى دهد و دو طرف فعل و ترك در حال مساوات ماند و در حيرت رفت. قرآن كريم را گرفته و توجهى به خدا كرده و باز نموده، مضمون اولين آيه را مرجح گرفته و طبق آن عمل كند، يعنى به استناد كلام خدا، به خدا توكل كرده و يكى از دو متساوى را كه هر دو برايش جايز الاقدام بوده، ترجيح مى‏دهد و اين كار كه يكى از مصاديق توكل است، نه شكرى در بر دارد و نه به يكى از جهات دينى لطمه مى‏زند و نه حلالى را حرام يا حرامى را حلال مى‏كند، خواه با قرآن بشود و خواه با سبحه كه يكى از وسايل ياد خداست و حقيقتش توكل به خداست نه شريك قرار دادن قرآن يا سبحه براى خدا.

سؤال پنجم: درباره مصحف فاطمه (عليها السلام) بعضى منتسين شيعه، مطالبى نوشته و در مويت منتشر ساخته‏اند كه موجب انزجار مسلمانان گشته است، چرا كه مؤلف كتاب، مصحف فاطمه (عليها السلام) را چند برابر قرآن مجيد معرفى نموده و طورى وا نمود كرده كه گويا كتابى در رديف قرآن مجيد است... نظر شما در اين باره چيست؟

جواب: ذكر كتابى به نام مصحف فاطمه كه فاطمه (عليها السلام) املا كرده و اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نوشته، در اخبار اهل بيت وارد شده، وجود (يا اعتقاد به وجود) چنين كتابى نه از ضروريت مذهب شيعه است و نه خود كتاب به عنوان مدرك و منبعى از مدارك و منابع دينى معرفى شده و نه يكى از ائمه اهل بيت (عليه السلام) يا يكى از علماى اماميه چيزى از اصول دين يا مذهب يا از احكام دينى را از اين كتاب نقل نموده و آن را يكى از مدارك دينى در رديف كتاب و سنت قرار داده است. كتاب نامبرده به طورى كه از اخبارش به دست مى‏آيد كتابى است كه از اسرار آفرينش و حوادث آينده جهان بحث مى‏كند و اعتقاد به وجود چنين كتابى، خواه كوچك‏تر از قرآن باشد يا بزرگ‏تر، لطمه به جايى نمى‏زند. و البته مراد از مصلحت فاطمه وجود يك قرآن ديگر - العياذ بالله - نيست و هيچ شيعه‏اى به همچو امرى اعتقاد ندارد.

سؤال ششم: غلو در حق اومه اطهار كه از نظر فقهى شيعى جايز نيست و غلات طبق فتاوى همه فقها خارج از دين و كافر و نجس هستند، چه مفهومى دارد؟ و ما غلات را چگونه بشناسيم؟... آيا به نظر شما به مرور زمان مفهوم غالى تحت عناوين ديگرى جلوه گر نيست.

جواب: غالى در اصطلاح به كسى گفته مى‏شود كه يكى از اهل بيت عصمت را مثلا از حد بندگى بالا برده، برخى از مختصات ربوبيت را مانند آفرينش و تدبير عالم و تصرف در تكوين به طور استقلال به وى نسبت دهد و اين معناى به حسب مرور زمان و به هر شكل و تصويرى تحقق گيرد، فرق نمى‏كند و موجب كفر است، چيزى كه بايد توجه داشت اين است كه آنچه موجب كفر است اعتقاد استقلال در مختصات خدايى است، مانند ايجاد اشياء استقلا لا و روزى دادن مرزوقين استقلالا و نظاير آنها و اما واسطه فيض بودن بعضى از ممكنات، به موجب ولايت تكوينى در تكوينات مانند واسطه بودن ميكائيل در ارزاق و جبرئيل در وحى و ملك الموت در قبض ارواح و... موجب كفر نيست.

سؤال هفتم: در مواردى از نهج البلاغه جملاتى مانند لله در فلان يا لله بلاء فلان درباره بعضى از خلفا وارد شده و در نامه‏اى به معاويه كيفيت بيعت به خلفاى امرى كه كان لله رضا معرفى شده است و در موارد ديگرى از جمله خطبه شقشقيه، مطالبى بر ضد همان كسان عنوان شده است، به نظر حضرت تعالى وجه جمع بين اين دو امر به ظاهر متناقض چيست؟

جواب: سياق جمله وكان لله رضا غير از سياق جمله‏هاى ولله در فلان مى‏باشد و معناى آن الزام خصم با آن چيزى است كه ظاهرا به آن پاى بند است و اجماع امت را مورد رضاى خداوند مى‏داند و اگر جمله در مورد خود حضرت باشد، معناى آن اين است كه من نظر به مصلحت اسلام ناگريز به بيعت شده، بيعت نمودم و اين بيعت مورد رضاى خدا بود، زيرا در صورت خوددارى از بيعت بنيان اسلام در شرف انهدام بود.

و اما جمله‏هاى لله در فلان و لله بلاء فلان به روش بعضى از خلفا و هم به روش بعضى از اعمال و حكام كه در بعضى از بلاد اسلامى از ناحيه خلفا به حكومت منصوب شده بودند قابل انطباق مى‏باشد. بنا به معناى دوم اشكالى نيست و بنا به معناى اول نظر به صدها و هزارها روايت كه از طريق شيعه از حضرت امير (عليه السلام) و ساير ائمه اهل بيت (عليه السلام) رسيده (و يكى از آنها خطبه شقشقيه مى‏باشد) خلافت بلافصل حق طلق حضرت امير (عليه السلام) بوده و تصرف ديگران حقى بوده مغضوب، بنابراين ورود اين جمله‏هاى مشتمل به تمجيد روش ديگران از حضرات امير (عليه السلام) كه خلافت را حق اختصاصى خود مى‏دانست به خوبى از راه مراعات مصالح عاليه اسلامى خواهد بود، همان مصالحى كه موجب شد امام (عليه السلام) 25 سال صبر كند... سؤال هشتم: بيعت حضرت على (عليه السلام) به خاطر حفظ مصالح مسلمين با خلفاى ثلاثه از نظر تاريخى محتوم است. با اين وضع سب و لعن كسانى كه به هر حال در صدر اسلام مقام و موقعيتى يافته بودند، چه صورتى دارد؟

آيا ما مى‏توانيم به اصطلاح كوتاليك‏تر از پاپ باشيم و برخلاف راه على (عليه السلام) مصالح مسلمانان را در نظر نگيريم و دامنه اختلافات غير عملى مذهبى و فرقه‏اى را دامن بزنيم؟ شكى نيست كه ما هوادار بحث علمى - در سطح عالى آن - هستيم، ولى كينه جويى و تحريك عواطف برادران مسلمان چه فايده‏اى دارد و چه صورتى از نظر بينش مذهبى مى‏تواند داشته باشد؟

ما عملا ديديم كه تاسيس دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه در قاهره و تاييد مرحوم آيه الله بروجردى، آيه الله كاشف الغطاء و علماى شيعى ديگر، نتايج درخشانى از قبيل صدور فتواى شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه اسلامى الازهر درباره جواز تعبد به مذهب شيعه را داشت. آيا بهتر نيست كه همان راه ادامه يابد و مباحثات علمى در سطح عالى هم هم چنان ادامه يابد و به گروه‏هاى سنى يا شيعه مغروض و مفسد اجازه فعاليت داده نشود تا دشمنان اسلام از اين اختلافات سوء استفاده نكنند؟... .

جواب: اتحاد يا تقريب اسلامى به طورى كه منجر به فراموشى معارف دينى و متروك شدن دستورات مذهبى نباشد و مزايايى دينى در برداشته باشد ترديدى در رجحان آن از نظر عقل و منطق نيست.

متاسفانه نيرويى كه مسلمانان صدر اول با پيروى از تعليمات قرآن به دست آورده و در پرتو آن، در كمتر از يك قرن، فرمانروايى قسمت اعظم معموره را به دست آوردند، بر اثر اختلاف كلمه و رها ساختن فكر اجتماعى به كلى منحل شد و ثروت واقعى و موجوديت حقيقتشان به تاراج رفت.

البته عوامل جدايى تا مى‏توانستند اين دو طايفه بزرگ اسلامى را از هم جدا نمودند، ولى بايد همواره متذكر اين حقيقت بود كه اختلاف دو طايفه در فروغ است و در اصول دين با هم اختلافى ندارند و حتى در فروغ ضروريه دين مانند نماز، روزه، حج، جهاد و غير آنها متفق اند و همگى قرآن و كعبه را يكى مى‏دانند.

روى همين اصل هم بود كه شيعيان صدر اول، هرگز از صف اكثريت كنار نرفته و در پيشرفت امور عامه اسلامى، با عموم مسلمين هرگونه تشريك مساعى و بذل نصح را مى‏نمودند. و هم اكنون نيز بر عموم مسلمين لازم است كه اتفاق خود را در اصول آيين مقدس اسلام در نظر گرفته و از اين همه فشار و ناراحتى كه در طول اين مدت از بيگانگان و عوامل خارجى كشيده‏اند، به خود آمده و تفرقه علمى را كنار گذاشته و در يك صف قرار گيرند و قبل از آن كه ديگران اين مسئله را به عنوان يك حقيقت تاريخى كشف و در كتب خود درج كنند، خود مسلمانان اين حقيقت را عملا تثبيت نمايند.

خوشبختانه دنياى اسلام كم كم به اين حقيقت پى مى‏برد و تاييد فكر تقريب بين مذاهب اسلامى از طرف مراجع شيعه براى همين منظور بود و شيخ بزرگوار الازهر نيز اين حقيقت را با كمال صراحت لهجه بيان نموده و اتفاق كامل دينى شيعه و سنى را به همه جهانيان اعلام نمود و شيعه بايد سپاس گزار اين مرد بزرگوار بوده و از عمل بى آلايش وى تقدير نمايد.

و چنان كه در سؤال اشاره شده است، اين امر، منافاتى با بحث علمى - تاريخى در مسائل عقيدتى ندارد و بايد هم مناشقه علمى شيعه و سنى در سطح عالى، همواره ادامه يابد تا تاريكى‏ها روشن و حقايق براى عموم كشف گردد و اين امر ربطى به تعصب ورزى و حمله و نشر اكاذيب ندارد... .

ما از خداوند مى‏خواهيم كه افراد مغرض و مفسد را هدايت و اصلاح فرمايد و مسلمانان را توفيق دهد كه با اتحاد عملى خود مجد و عظمت گذشته را باز يابند. انه سميع مجيب

قم - ج 2/1396 ه.

منشا اختلاف قوابل‏

بسمه تعالى‏

حضرت مستطاب، آيه الله الاستاذ الحكيم العلامه الطباطبايى مدظله العالى با تقديم تحيات و كمال اعتذار از اشغال اوقات شريف و يك دنيا انتظار جواب كتبى، مشكلات ذيل را به شرف عرض عالى مى‏رساند:

1. علت بعثت انبيا (عليه السلام) از منطقه عربستان و مصر و شامات و حوالى آنها نه از ساير مناطق معموره (اروپا، استراليا) چيست؟

جواب: دليلى بر اين كه انبيا (عليه السلام) فقط از منطقه خاور ميانه و حوالى آن مبعوث شده‏اند نداريم، بلكه ظاه آيه الا خلافيها نذير عدم انحصار است. آنچه هست اين است كه بيست و چند نفر نبى كه در قرآن كريم نام برده شده‏اند، در خاور ميانه و حوالى آن بوده‏اند.

2. علت منشا اختلاف قوابل و استعدادات موجودات در بدو خلقت كه يكى فيض نبوت با فيض ولايت اخذ نموده، دون غير هم و هكذا در ساير موجودات چيست؟

جواب: استعداد مطلق خاصه ذاتى ماده‏اى است و با شرايط مختلف، تعينات مختلف پيدا مى‏كند؛ مثلا ماده به شرط جسميت و عنصريت استعداد نباتى و نبات با شرايط ارضى و هوايى استعداد ميوه و ميوه به شرط تغذى استعداد ثنويت و منى به شرط وقوع در رحم حيوان خاص، استعداد صورت حيوان خاص و علت فاعلى ماده را در ماوراى ماده و طبيعت بايد اثبات كرد ولى نوعا اين سؤال را نسبت به علت غايى اختلاف طرح مى‏كنند: غرض از اختلاف قوابل كه منشا اختلاف فيض مى‏باشد چيست؟ چه مى‏شد خداى متعال فيض را عمومى مى‏فرمود و در عالم، شر و فساد و نقص وجود نداشت؟ جوابش اين است كه غرض از آفرينش جهان پيدايش كامل‏ترين موجود است كه انسان كامل بوده باشد: خلق لكم ما فى الارض جميعا وسخرلكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا و استكمال انسان در صراط امتحان مى‏باشد، امتحان معنا ندارد، پس وجود استعدادات مختلف در جهان ضرورى است.

3. در قضيه حضرت موسى (عليه السلام) و جناب خضر (عليه السلام) اشكال تصرف در مال غير از خرق سفينه و قصاص قبل از جنايت در قتل غلام، به نظر مى‏آيد و منظور از كنز تحت جدار چيست؟ و چگونه جناب خضر (عليه السلام) معلم موسى (عليه السلام) گرديد. در صورتى كه حضرت موسى داراى مقام شامخ رسالت و در عصر خودش محل معرفه الله بوده و هكذا موعظه نمودن روبيل شبان به يونس (عليه السلام) و گفتار هدهد به سليمان (عليه السلام) كه حطت بمالم تحط به و قول نمله و هم لا يشعرون الايه....

جواب: از قبيل خرق و قتل و نظاير آنها هر روز صدها هزار در جهان طبق قضا و قدر خداوندى اتفاق مى‏افتد و هرگز اشكال تصرف در مال غير و قصاص قبل از جنايت و نظاير آنها به خدا متوجه نيست، زيرا خداى متعال مالك على الاطلاق و مشرع است نه متشرع و مكلف و هر چه بكند عين عدل است و قرين مصلحت و چنان كه از كلام خضر (عليه السلام) وما فعلته عن امرى در مى‏آيد كارهايى كه آن حضرت انجام داده، فقط جنبه تكوينى داشته نه جنبه تشريعى، يعنى به امر خدا در آن سه كارى كه انجام داده فقط سبيت تكوينى منظور بوده كه مصالح آنها به موسى (عليه السلام) گفته شود نه سبيت تشريعى محكوم به حرمت باشد و اشكالى هم ندارد كه خدا برخى از مصالح امور را از راه خضر (عليه السلام) موسى (عليه السلام) تعليم فرمايد اگر چه موسى افضل از او مى‏باشد و يا از زبان روبيل شبان موعظتى به گوش يونس (عليه السلام) برساند.

و هم چنين گفتار هدهد كه اثبات مشاهده وضع سبا و بلقيس براى خودش و نفى آن است از سليمان (عليه السلام) و اشكالى ندارد. و هم چنين گفتار نمله تحذير مورچگان است از پايمال شدن در زير پاى سليمان (عليه السلام) و جنودش و صراحتى كه در اثبات غفلت دارد، به جايى لطمه نمى‏زند.

4. منظور از ولايت تشريعى و اعتبارى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) يا امام (عليه السلام) در آيه شريفه انما وليكم الله كه در تفسيرالميزان بيان فرموده‏ايد، چيست؟

جواب: منظور سرپرستى مردم و اداره امور امت است در شعاع مقررات دينى (حكومت اسلامى).

5. طبق آيه شريفه وما من فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم و آيه كريمه الا خلا فيها نذير عالم حيوانات و طيور مكلف منظور از اين انذار چيست؟

جواب: منظور از انذار ترسانيدن از عذاب الهى است كه دعوت‏هاى آسمانى به آن مشتمل است، ولى دوم به قرينه وان من قريه كه در آن است، شامل حيوانات و طيور نيست.

6. وسوسه شيطان به آدم (عليه السلام) با آيه ان عبادى - وان الله اصطفى آدم سازش ندارد! جواب: طبق آيه قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى... تشريع دين بعد از خروج از جنت بوده و آيه ان عبادى ليس عليهم سلطان اشاره به حال بندگان است در دنيا، بعد از تشريع دين و هم چنين اصطفاى آدم (عليه السلام) به موجب آيه ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى در دنيا بعد از تشريع دين بوده و وسوسه شيطان به آدم (عليه السلام) در جنت قبل از هبوط به زمين و قبل از تشريع دين بوده و هيچ گونه جنبه معصيت مولوى نداشته، بلكه مخالفت يك امر ارشادى بوده است، پس منافاتى در ميان آيات كريمه نيست.

7. به تفسير حروف مقطعات اوايل سور در تفسير كبير الميزان برخورد نكردم. در كدام جلد است، هدايت فرماييد و اصولا منظور از حروف مقطعه چيست؟

جواب: بحث در حروف مقطعه اوايل سور در تفسير سوره شورى مى‏باشد و طبق استظهارى كه شده، حروف مقطعه رمز هستند.(57)

8. وظيفه مصلى و صائم (فرضا) در قطب در تعيين اوقات صلاه و صوم چيست و عدم مساعدت جواب‏هاى مشهوره با قواعد مسلمه شرع چگونه است؟

جواب: بناى فقها بر اين است كه سكنه قطبى در تعيين اوقات عبادات از وسط معموره تبعيت كنند چنان كه طبعا در امور اجتماعى و تقدير اوقات همين رويه را معمول مى‏دارند.

محمد حسين طباطبائى