عرض دين

آيت‌ الله العظمی صافي

- ۱۰ -


الف) معراج

يكى از عقايد مسلمين اين است كه خداوند در شبى كه بدان ليلة المعراج گفته مى شود حبيب خود حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله) را از شهر مكه مكرمه (مسجدالحرام) به مسجد أقصى سير داد و از آنجا با همين جسد و جسم عنصرى به عوالم بالا تا مرتبه (ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى)(1) عروج داد. تفاصيل اين معراج كه هر يك آن به قدرت الهى و خرق عادت صورت گرفته است، در برخى از آيات قرآنى و احاديث مفصّل بيان شده است، هر چند اعتقاد به كل تفاصيلى كه در احاديث آمده است; خصوصاً اگر خبر واحد باشد واجب نيست.

از جمله آياتى كه بر اين معراج دلالت دارد اين آيه كريمه است:

(سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِن الْمَسْجِدِ الْحَرام إِلَى المَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بَارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنَا إِنَّه هُوَ السَّميعُ الْبَصِيرِ)(2)

و از جمله چند آيه از سوره «النجم» است و از جمله آيه كريمه:

(وسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا)(3)

و آيه كريمه:(فَسْأَلْ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِك)(4)

بنابراين حق بودن اصل معراج، أمرى اسلامى و مسلّم است كه مسلمان نمى تواند در آن ترديد داشته باشد و از معجزات بزرگ حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) است و عروج به جسد بوده است و ظاهر اين است كه چنين جريان وقتى اعجاز است كه به جسد باشد و الا سير روحى براى انسانها هم از اينجا به آنجا و از زمين به آسمان از مكه تا آفريقا و همه جا امكان پذير است; هرچند فرقى كه اين سير با سيرهاى ديگران دارد اين است كه براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در اين سير حقايقى كشف شد كه براى ديگران عادة امكان كشف آن حقايق نيست.

ولى انصافاً آنچه از اول تلقّى از اين معراج شد و مؤمنين به آن ايمان آوردند و تصديق پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را نمودند و كفار آن را نپذيرفتند و به استهزاء گرفتند، معراج جسمانى بود و در هيچ كجا هم نداريم كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به آنها جواب داده باشد كه من معراج جسمانى نكرده ام كه شما نمى پذيريد; بلكه ظاهر حال آن حضرت هم تأكيد بر جسمانيت معراج بود.

به هر حال بسيارى انكار معراج جمسانى را انكار ضرورى دين دانسته و موجب كفر و ترتب احكام ارتداد مى دانند و بعضى هم مقيّد مى كنند به صورتى كه به انكار پيغمبر(صلى الله عليه وآله)برگشت كند.

آنچه نبايد نگفته بماند اين است كه شبهات بعض اهل معقول در مورد معراج جسمانى كه مستلزم خرق و التيام در افلاك است، همه علاوه بر اينكه با عموميت قدرت خدا و صدور خرق عادات بسيار و اخبار رسول صادق مصدق مردود است، با اكتشافات ثابت علمى امروز همه مردود شده است. اين حضرات براساس تئورى هاى خودشان براى ماسوى الله نقشه اى فرضى كشيده بودند و تشكيلات كيهان و افلاك را تعيين كرده و به گمان خودشان نقشه ربط حادث به قديم و صدور كثير از واحد را نوشته بودند; مثل اينكه همه جا و در همه تحوّلات و ادوار عالم با خدا بوده اند و براين اساس عالم عقول و مجردات را عنوان كرده بودند و سلسله هايى در نظر گرفته بودند كه با علوم و فنون جديده بطلان بيشتر نقشه هايشان ظاهر شد.

راه صواب و مصون از خطر اين است كه در اين امور انسان به اخبار پيغمبر صادق مصدق اكتفا نمايد و به معراج قائل باشد; هر چند از شناخت چگونگى آن و چگونگى فراهم شدن اين سير براى بشر، عاجز بماند و از پيش خود چيزى را كه از شرع نرسيده نگويد و خود را براى فهم اين گونه حقايق كه مكلف به فهم آنها نيست به تكلف نيندازد.

بعضى از گذشتگان از اهل معقول كأنَّ براى توفيق بين قول قائلين به معراج جسمانى و معراج روحانى در رساله خود موسومه بورديه على ما حكى عنها بر اين نظر است كه آن حضرت معراج جسمانى و معراج روحانى و معراج عقلانى داشته است. و معراج جسمانى آن حضرت سير جسمانى آن بزرگوار بوده تا منتها مراتب اجسام كه بر بُراق طى اين سير فرمود، و عبارتى كه از او نقل شده اين است:

«وَ سُرِىَ بسيرِه إِلَى اللّهِ مِن ظُلماتِ عالمِ الاجسامِ و الاجرامِ على مركبِهِ الّذى سُمِّى بالبَراقَ فى كَمال السُّرعة».

و در مورد جنبه روحانى بودن آن مى گويد:

«و ارْتَقى بِرُوحِهِ الْقُدسِيَّةِ إِلى مَدارِجِ الأَرْواحِ و خَرْقِ الحُجُبِ و بَلغَ قُمَّةَ الضّراح إِلى أَنْ صارَ إِماماً لصفوف الارواحِ النّوريّة.»

و در معراج عقلانى مى گويد:

«ثُمَّ تَرقّى بِعَقْلِهِ النّورى و نورهِ العقْلى و دَخَلَ سُرادِقاتِ الجَلال و رَفَعَ أَسْتارَ البَهاء و الْجَمالِ إِلى أَنْ وَصَلَ إِلى حَدّ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ و بَيْنَ رَبِّهِ أَحَدٌ حَتى نَفْسِهِ الشَّريفِ و ذاته الرَّفيعَة».

اين عبارت اگر چه خالى از لطافت نيست و تعبير از معراج جسمانى به «سرى»، و از روحانى به «ارتقى»، و از عقلانى به «ترقى» لطف دارد و اگر چه سه مرتبه اى كردن معراج و محدود كردن جسمانى آن به سير تا انتهاى عالم اجسام، آن چنان كه نفى اصل جسمانى بودن معراج را خلاف ضرورت مى شمارند خلاف ضرورت شمرده نشود، اما چيزى كه هست اين است كه آنچه از معراج در اذهان متشرعه بوده و از ظواهر آيات و احاديث استفاده مى شود اين است كه كل معراج و عروج آن حضرت جسمانى بوده و به هركجا رفته و به هركجا رسيده با بدن عنصرى بوده است.

از چرخ گذشته با چه؟ با جامه *** بر عرش نشسته با چه؟ با نعلين

و شهيد(قدس سره) در اشعار شيوائى كه در مدح آن حضرت دارد مى فرمايد:

و من قد رقى السبع الطباق بنعله *** و عوّضه الله البراق عن المهر(5)

و ديگرى مى گويد:

سبحان من خص بالاسراء رتبته *** بالقرب حيث لاكيف و تمثيل

بالجسم اسرى و الروح خادمه *** له من الله تعظيم و تبجيل

له البراق جواد و السما طرق *** مسلوكة و دليل السير جبريل(6)

اما اينكه جسم خود را در منتهى اليه عالم اجسام گذارده باشد و با روحش به منتهى اليه عالم ارواح نوريه عروج كرده باشد و سپس به عقل نورى و نور عقلى خودش رفته باشد و تا به آنجائى رسيده باشد كه ميان او و ميان پروردگارش احدى حتى نفس شريف و ذات رفيعش نباشد حقيقت اين است كه ما از اين الفاظ چيزى سر در نمى آوريم و آنها كه در عصر وقوع معراج بوده اند و بعد از آنها هم از معراج و آيات و احاديث اين چنين چيزهايى و برداشتهائى نداشته اند و به «رجماً بالغيب» گويى اين بيانات شبيه تر است، و اگر انسان اظهار عجز از علم به حقايق مثل اين مطالب بكند، بيشتر از اظهار علم دليل بر علم و فهم و عقل و بينش و دانش است.

ما نمى توانيم براساس يك سلسله مزاعم و تشكيلات سازى براى ما سوى الله و ترتيب عوالم در خيال خودمان با ترازويى كه خيالات خود را در آن مى سنجيم و خود آن ترازوهم خيالى است همه چيز را بسنجيم. برحسب دلالت قرآن و احاديث. معراج حضرت ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله)جسمانى بوده و همه آن حقايقى كه بر آن حضرت منكشف و اين شده است، بر همين شخص متجسم به آن جسم شريف بوده است. ما مقصود اين فاضل را نفهميديم. اگر مى خواهد بگويد روح يا عقل آن حضرت با بقا در اين جسد عنصرى به عالم ارواح و عقول عروج كرد، اين نياز به سير جسم تا منتهى اليه عالم اجسام ندارد و اگر مقصود اين است كه روح آن حضرت اين بدن عنصرى را خلع كرد و به عوالم ديگر شتافت آن هم اول به منتهى اليه عالم ارواح و پس از آن عقل آن حضرت به عالم عقول عروج كرد از آيات و احاديث معراج اين حرفها مگر با تأويل و توجيه فهميده نمى ميشود و اصلاً وجود عوالمى ماوراى عالم اجسام به معنايى كه بر ملائكه (اولى اجنحة) قابل اطلاق باشد مورد حرف است و خلاصه اين حضرات براى كاينات برنامه ريزى كرده و عالم ارواح و عقول ساخته اند و معراج و حقايق ديگر را بر آن ساخته هاى خودشان تطبيق و تأويل مى نمايند، كه اگر بگوئيم مصداق (اِنْ هِىَ اِلاّ اَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها اَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أنْزَلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطان)(7) هستند گزاف گوئى نكرده ايم زيرا مؤيدى از شرع بر گفته هاى خود ندارند.

سيد شبر ميفرمايد: معراج فى الجملة از ضروريات دين است و منكر آن از رقعه مسلمين خارج است و از حضرت صادق(عليه السلام)روايت مى كند كه فرمود:

«ليسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ أَنْكَرَ أَرْبَعَةَ اشياء: المعراجَ، و المسائلة القبر، و خلْقَ الجنةِ و النار، والشفاعة».(8)

و مى فرمايد: آنچه اماميّه برآنند اين است كه معراج به بدن و جسم شريف آن حضرت بوده است.

و از جمله روايات بسيار جالب در كتب اهل سنت اين روايت است از عبدالله بن عمر كه گفت شنيدم كه از پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) سؤال شد. «باىَّ لُغَة خاطَبَكَ ربَّكَ ليلةَ المِعْراج; «در شب معراج خدا با چه لهجه و صوتى تو را مخاطب قرارداد».

«فقال : خاطَبَنى بِلُغَةِ علىِّ بنِ أبى طالب(عليه السلام) فَأَلْهَمَنى أَنْ قلتُ يا رَبَّ أَنْتَ خاطَبتَنى أم علىٌّ;

گفت: مرا به لهجه و صداى على بن ابى طالب خطاب فرمود. سپس مرا ملهم كرد كه گفتم: يا رب تو مرا مخاطب قرار دادى يا على (يعنى صدايى كه مى شنوم صداى تو است يا صداى على)؟

فقال: يا احمد! أنَا شىءٌ ليسَ كالاشياءِ لا اُقاسُ بالنّاس و لا اُوصَفُ بالاشياءِ خَلَقْتُكَ مِنْ نُورى و خَلقتُ علياً من نورِكَ اِطَّلعْتُ عَلىْ سرائِر قَلْبِكَ فَلَمْ أَجِدُ فى قَلْبِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ عَلىِّ بنِ أَبى طالب(عليه السلام)فخاطبتُكَ بِلسانِهِ كَيْما يطمئنُّ قلبُك.(9)

«فرمود: يا محمد! من شىء هستم، نه مثل اشيا، نه قياس به اشيا مى شوم و نه به اشيا وصف مى شوم ولكن بر نهانيهاى دل تو مطلع تو مطلع شدم و احدى را محبوب تر به سوى تو از على نيافتم پس به زبان و آواز او تو را مخاطب قرار دادم تا قلب تو اطمينان يابد».

و چه نيكو سروده شد:

شبى كه رفت به معراج سيد مدنى *** شنيد از حرم كبريا نداى على

خدا سخن به زبان على اداء فرمود *** چرا كه بود نبىّ عاشق صداى على


1- النجم/8 ـ 9.

2ـ الأسراء/1.

3ـ الزخرف/45.

4ـ يونس/94.

5ـ الروضة البهية ـ شرح حال شهيد الثانى (رضي الله عنه) ـ شعر الشهيد ـ1/187.

6ـ الانوارالبهية فصل فى بيان ولادة النبى (صلى الله عليه وآله)...، ص 33.

7ـ النجم/23.

8- بحارالانوار ـ ح 186 ـ 8/197.

9ـ الجواهر السنية ـ ص 295، بحارالانوار، 18/386.