در اينجا تذكر
چند امر مناسب است:
اول:اين سه كلمه «امام» و
«خليفه» و «ولي امر» مترادف نيستند
و اگر چه به حسب مصداق واحدند، يعنى بر همان
كسى كه خليفه اطلاق مى شود امام و ولى امر هم
اطلاق مى شود و بر آن كه اطلاق امام صادق(عليه
السلام)است اطلاق خليفه و ولى امر نيز صادق
است و اين الفاظ با هم در تصادق ملازمند، اما
مفهوماً مترادف نيستند و از هر كدام بُعدى از
ابعاد شخصيتى كه مصداق اين عناوين مى باشد
استفاده مى شود، هر چند لازمه اتصاف به معنى
هريك اتصاف به معناى ديگرى است.
امام مفهوم ظاهرش كسى است كه پيشواى همه
است و زندگيش و رفتار و اعمال و گفتارش براى
همه الگو و حجّت است و همه بايد به او اقتدا و
تأسّى نمايند و از او پيروى كنند. بديهى است
چنين كسى بايد اعلم و داناترين همه و معصوم از
خطا و اشتباه باشد، والا امامت در وجود او
تحقق نخواهد يافت. زيرا در صورتى كه اعلم و
معصوم نباشد كسى كه از او پيروى مى نمايد به
صلاحيت او و صحت راهى كه طى مى كند نمى تواند
اعتماد داشته باشد، و با جواز خطا و اشتباه
راهنما و احتمال در بيراهه بودن، طى طريق به
او عقلا شايسته نيست; چنان كه شرعاً نيز تجويز
يا ايجاب طى چنين طريقى جايز نمى باشد.
از آيه كريمه: (و إِذْ ابْتَلَى
إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلَمات فَأَتَمَّهُنَّ
قَالَ إِنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً
قَالَ وَ مِنْ ذُرّيَّتِى قالَ لاَ يَنَالُ
عَهْدِى الظّالِمِينَ)(1)
و همچنين از حديثى كه در تفسير اين آيه و
درجاتى كه حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) طى
كرد تا به مرتبه امامت رسيد، عظمت مقام امامت
معلوم، و همچنين از حديث مشهور «من مات و
لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»(2)
امامت و لزوم عصمت در صاحب اين مقام دانسته مى
شود.
و اما خلافت كه مفهوم عامّش جانشينى از غير
و انجام كار غير و عمل كردن به جاى غير است،
در اينجا مفهوم خاصش خلافت و به تعبير كامل تر
كارگزارى از خدا است به صورتى كه كارى كه از
خليفه صادر مى شود كار خدا شمرده شود و خليفه،
عامل و مجرى ارادة الله است كه چون مثلاً
هدايت بندگان يا حكم بين آنها به واسطه نقصانى
كه در آنها است بلاواسطه احدى از بشر ممكن
نيست به واسطه خليفه خدا انجام مى شود، بديهى
است در نيل به اين منصب نيز همان دو صلاحيت و
تقوائى كه در نيل به امامت لازم است، شرط است.
و اما ولايت امر كه به معناى صاحب اختيارى
امور از جانب خدا است منصبى است از مناصب
تشريعيه كه به اقتضاء سعه و ضيق متعلق ولايت
مختلف الله نه ولايت امر و محدوده مداخلات ولى
مشروط به شرايط مناسب است. در ولايت پيغمبر و
امام و خليفه چون محدوده آن كل امور است و
وجوب اطاعت از آن به صريح آيه كريمه
(أطِيعُوا اللهَ و اَطِيعُوا الرَّسوُلَ وَ
اُولِى الأَمْرِ مِنْكُم)(3)مطلق
است و مشروط به شرطى نيست، مثل مقام امامت و
خلافت عصمت شرط است، و به اين معنا در حديث
معروف در رديف نماز و روزه و زكات و حج شمرده
شده است:
بنِىَ الاسلامُ عَلى خمس عَلى الصلاةِ
وَ الزَّكاةِ و الصَّومِ و الْحَجّ و
الولايةِ، و لم يُنادِ بِشَىء كَما نُؤدِىَ
بالولايَةِ»(4)
و با اين جمله:
«و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية»
اهميت خاص آن گوشزد شده است.
در اينجا ولايت در سلسله و در رديف احكام
الله شمرده مى شود. هر چند صاحب اين مقام نيز
كسى غير از امام و خليفه نخواهد بود. موضوع
وجوب اطاعت ولى امر همين اوامر ولايتى امام و
خليفه است و اوامرى است كه به عنوان اداره
نظام و رتق و فتق امور صادر مى نمايد.
به اين لحاظ ولايت امر و نهى ولى به خود او
مستند است; در حالى كه به شأن خليفة الهى امر
خدا است.
عباراتُنا شَتّى و حُسْنُكَ
واحد *** و كُلٌّ إِلى ذاكَ الجَمالِ يُشيرُ(5)
دوم: اين بيان حضرت عبدالعظيم كه
مقرون به تأييد امام است استفاده مى شود اين
است كه مى فرمايد: «امام و خليفه و ولى امر
بعد از او» از اين جمله مى توان استفاده
كرد كه پيغمبر هم امام و خليفه و ولى امر است
كه بعد از او لازم است اين رشته ادامه داشته
باشد; به خلاف نبوت كه چنان كه در فقره قبل به
آن اقرار كرد به حضرت ختمى مرتبت(صلى الله
عليه وآله)ختم شد و استمرار آن واجب نيست;
بلكه داير مدار وجود مصلحت و نياز جامعه است
كه از خاتميت دين اسلام عدم وجود مصلحت و بى
نيازى جامعه از دين جديد معلوم مى شود.
به خلاف امام و خليفه و ولى امر كه هيچ گاه
جهان و جامعه از آن بى نياز نيست و زمين خالى
از آن نخواهد شد; چنان كه از حضرت
اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت است:
اَللّهُمَّ بَلى! لاتَخلُو الارضُ مِنْ
قائمِ لله بحجة، إمّا ظاهراً مشهوراً إمّا
خائِفاً مغمورا.(6)
و از آنچه بيان شد مى توان گفت در ابعاد و
شخصيت رسول اكرم كه جامع مقام نبوت و خلافت و
امامت و ولايت است، بعد خلافت و امامت او اشرف
از نبوت و ولايت است. و مفهوم اين كلام افضليت
ائمه معصومين(عليهم السلام) از پيغمبر
اكرم(صلى الله عليه وآله)نيست; زيرا اگر چه
براى آن بزرگواران منصب امامت و خلافت و ولايت
ثابت است، اما واجد منصب نبوت نبودند و حضرت
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)واجد مقامات
اربعه بودند. و علاوه ولايت و امامت مثل
اميرالمؤمنين(عليه السلام)كه افضل همه ائمه
معصومين(عليهم السلام) است در محدوده ولايت و
امامت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)قرار
داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر
على(عليه السلام)و كل مردم اولى به انفس بود.
و آيه كريمه (النَّبِىُّ أَوْلى
بِالْمُؤمِنيِنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ);(7)
اميرالمؤمنين(عليه السلام) را نيز مانند
ساير مؤمنين شامل است.
سوم: بيان خلافت بلافصل
اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ولايت براى آن
حضرت بعد از رسول اكرم(صلى الله عليه
وآله)دلايل قطعى و مدارك يقينى ثابت است كه از
جمله همان نص متواتر غدير است كه عامه و خاصه
و محدثين و مورّخين و مفسّرين و علماى رجال و
غيرهم همه آن را در كتابها و جوامع و مجاميع و
مسانيد به سندهاى متعدد از جماعت بسيارى از
صحابه و تابعينِ تابعين روايت نموده اند. و از
جمله واقعه يوم الانذار است و در مواقف و
مشاهد ديگر نصوص بر امامت و ولايت على(عليه
السلام) بسيار است، و اگر كسى راه عناد نپويد
و منصفانه مسئله خلافت را بررسى نمايد، ممكن
نيست كه اين امر بر او پنهان بماند و مثل
آفتاب روشن نشود.
فضايل و مناقبى كه از آن حضرت نقل شده و در
هزارها كتاب معتبر ثبت و تدوين شده است همه
اين جهت را ثابت مى نمايد كه يگانه شخص صالح
براى مقام خلافة الله و خلافة الرسول غير از
على(عليه السلام)نخواهد بود.
علومى كه از آن حضرت در اختيار مسلمانان
قرار دارد و نياز همگان به علم آن بزرگوار و
استغنا او از تمام صحابه و اخبار بسيار آن
حضرت از مغيبات و سائر معجزات آن امام همه و
همه گواه خلافت بلافصل او است. هر چه ما
بگوييم و بنويسيم توضيح واضح و از قطره در
برابر دريا و ذره در برابر خورشيد كمتر است.
و اين شعر نيز در ترجمان اين عجز و ناتوانى
ما كوتاه و نارسا است.
اين شرح بى نهايت كز وصف
يار گفتند *** حرفى است از هزاران كاندر عبارت
آمد
فَسُبْحانَ الَّذى خَلَقَهُ وَ جَعَلَهُ
آيتَهُ الكبرى و حُجَّتَهُ العظمى و أَعطاهُ و
مَنَحَهُ مِنَ العلومِ و الْكَمالاتِ ما حيَّر
بِهِ عقولَ ذوِى الالبابِ.
چهارم: از اين روايت امامت ائمه
اثناعشر(عليهم السلام) برحسب صدها روايات
صحيحه معتبره از طرق شيعه و سنى ثابت و محرز
است، و از جمله تنها احمد بن حنبل از طرقى
نزديك به چهل طريق از جابر بن سمرة و عبدالله
بن مسعود اين روايات را نقل كرده است كه همه
بر حصر عدد ائمه و خلفاء در دوازده نفر دلالت
دارند و اين عددى است كه بر هيچ فرقه اى از
فرق مسلمين غير از فرقه اماميه اثناعشريه
انطباق ندارد، كه هر شخص منصف يا بايد اين
روايات را كه متواتر و ثابت است كنار بگذارد و
كارى را كه هيچ مسلمان مؤمن به رسالت حضرت
خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله) مرتكب نمى
شود، مرتكب شود، و نهايت امر با لسانى كه صريح
در جسارت به ردّ قول پيغمبر(صلى الله عليه
وآله)نباشد به عذر جهل به مقصود از اين روايات
آنها را كنار بگذارد، يا اين كه برحسب اين
روايات، مذهب شيعه اثناعشريه را كه يگانه
مذهبى است كه اين روايات بر آن انطباق دارد،
بپذيرد.
علاوه بر اين در ضمن متجاوز از دويست حديث
از اين احاديث شرح و تفسير آن دسته كه فقط
متضمن عدد خلفا و ائمه است داده شده است و با
صفات و علامات و حتى ذكر اسامى اين دوازده نفر
از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا حضرت
مهدى فرزند امام حسن عسكرى(عليهما
السلام)معرفى شده اند.
مضافاً بر اين كه روايات بسيار ديگر و
شواهد زياد از معجزات و خوارق عاداتى كه از
اين بزرگواران صادر شد و دلائل ديگر همه امامت
اين دوازده نفر را به طورى كه جاى شبهه اى
باقى نماند اثبات مى نمايند.
و از جمله آنها همين روايت است كه از آن
انحصار ائمه(عليهم السلام) و تعيين آنها در
اين دوازده نفر معلوم مى شود و حضرت عبدالعظيم
كه قبل از وفات حضرت هادى(عليه السلام) و پيش
از ولادت حضرت صاحب الامر (عليه الصلاة و
السلام) وفات نموده است خبر ولادت امام عصر
(ارواحنا فداه) و غيبت آن حضرت را از امام
هادى(عليه السلام)روايت نموده است.
پنجم:در اين روايت به سه صفت از
اوصاف حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالى فرجه
الشريف ـ به اجمال اشاره شده است.
اول: اينكه شخص آن حضرت ديده نمى
شود كه اشاره به غيبت آن حضرت از انظار است،
كه مقصود نفى كلى رؤيت آن حضرت نيست; زيرا تا
قبل از وقوع غيبت كبرا جماعتى به زيارت آن
حضرت نايل شدند و بعد از غيبت كبرا نيز جمعى
به شرف زيارت اين قطب جهان و كهف امام نايل
گرديده اند، بلكه مقصود اين است كه ديدار آن
حضرت به صورت عادى فراهم نيست، و نوع و اغلب
مردم از ديدار آن حضرت محروم هستند و از مكان
آن حضرت و تفاصيل جريان احوال آن بزرگوار بى
اطلاع مى باشند. و آنها هم كه به اين سعادت
نايل شده اند، خصوص در غيبت كبرا به طور اتفاق
و غيرعادى مى باشد; چنان كه ظاهر از نفى رؤيت،
ظاهراً رؤيت با معرفت شخصى است كه براى كسى
الا اوحدى از مردم فراهم نيست. اما رؤيت بدون
معرفت شخصى جايز است و با غيبت آن حضرت و
حكمتهايى كه براى آن است منافات ندارد.
دوم: حلال نبودن ياد آن حضرت به اسم
ايشان است كه برحسب اين روايت و بعض روايات
ديگر ياد از آن حضرت به نام آن بزرگوار كه نام
نامى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است جايز
نيست.
در مسئله حكم نام بردن از آن حضرت در عصر
غيبت و اينكه آيا مطلقاً جايز نيست يا مطلقاً
جايز است هر چند مطلقاً مكروه باشد، يا در
مجالس و مجامع مكروه باشد يا اين است كه حرمت
مخصوص به مجالس و مجامع باشد يا حرمت از باب
تقيه باشد و با عدم تقيه جايز باشد، احتمالات
متعدد است و شايد اين احتمال كه نهى از تسميه
تا زمان ظهور آن حضرت مخصوص به مجالس و مجامع
است و تعظيماً تحريم شده باشد، و در موارد
ديگر جايز باشد ارجح باشد و به هر حال قول به
حرمت مطلق يا جواز مطلق، ضعيف است و احتياط
ترك تسميه است، مگر در مواردى مثل نقل روايات
مشتمل بر تسميه يا در ضرورتهاى ديگر كه اعلان
نام آن حضرت لازم شود و اين مسئله از مسائلى
است كه بين شيخ اجل بهاءالدين عاملى و سيد
جليل ميرداماد (عليهماالرحمه) در آن اختلاف
فتوا بوده است و ميرداماد كتاب شرعة التسميه
را كه اخيراً به توصيه حقير طبع و منتشر شد در
تأييد نظر خود تأليف فرمود.
سوم: اين است كه حضرت امام
هادى(عليه السلام) خلف بعد از امام حسن
عسكرى(عليه السلام) را توصيف مى فرمايد كه
زمين را پر مى كند از قسط و عدل چنانكه پر شده
باشد از ظلم و جور.
در بيش از يكصد حديث معتبر از طريق شيعه و
سنى از حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و
ائمه طاهرين(عليهم السلام) حضرت مهدى (عجل
الله تعالى فرجه) به اين صفت توصيف شده است و
از اوصاف بارزه و ظاهره و مهمه آن حضرت است;
تا حدى كه بايد اين صفت را كه از اوصاف فعليه
آن حضرت است. در شمار اهداف مهم ظهور آن
بزرگوار شمرد، چنان كه ظهور و غلبه اسلام بر
ساير اديان و جهان گير شدن عقيده توحيد و
حكومت جهانى آن حضرت و و و همه از اهداف ظهور
است.
اين صفت اگر چه در اين عبارات از اوصاف
فعلى آن حضرت است و از كارهاى مهم و بزرگى است
كه انجام مى دهد، اما بالالتزام دلالت بر صفت
ذاتى عدالت و كمال نفس و استقامت فكر و روح آن
بزرگوار دارد.
بديهى است انجام چنين اهداف و چنان برنامه
هائى كه آن حضرت ارائه خواهد نمود، موقوف به
داشتن صلاحيت هاى عظيمى است كه جز انبيا و
ائمه طاهرين(عليهم السلام) كه مؤيّد من
عندالله، بوده كسى داراى آن نخواهد بود.
«11. قال فَقُلتُ: أَقْرَرْتُ و أقُولُ:
إِنَّ وَلِيَّهُمْ وَلىُّ اللّهِ وَ
عَدُوَّهُمْ عَدُوُاللّهَ و طاعَتَهُمْ طاعَةُ
اللّهِ و مَعْصِيَتَهُمْ مَعْصِيَةُ اللّهِ».
«حضرت عبدالعظيم گفت: اقرار كردم و مى
گويم كه ولىّ ايشان (يعنى ائمه(عليهم السلام))
ولى خدا است و دشمنشان دشمن خدا است و طاعت
ايشان طاعت خدا است و معصيت ايشان معصيت خدا
است».
از اين بيانات حضرت عبدالعظيم اهميت و عظمت
مقام امامت و ولايت معلوم مى شود كه در آنچه
ذكر شده است، تالى تلو خداوند متعال مى باشند.
دوست و ولى ايشان ولى خدا و دوست و است. از
بعضى احاديث معتبر استفاده مى شود اگر كسى هر
چه در عبادت كوشش كند و به مدتى كه نوح در بين
قوم خود دعوت كرد (نهصد و پنجاه سال) خدا را
بندگى نمايد، روزها را روزه بدارد و شبها را
به عبادت سر كند، و بين ركن و مقام مظلوم كشته
شود، ولى ولايت اين بزرگواران را نداشته باشد،
بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.(8)
«مَنْ أَتاكُمْ نَجى وَ مَنْ لَمْ
يَأْتِكُمْ هَلَكَ»(9)«وَ
مَنْ أَطاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ مَنُ
عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَى اللّهَ»(10)
و برحسب بعض روايات كه از طرق عامه نيز
روايت شده است، ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
به همه معانى اش، و دوستى آنها، و آنها را ولى
امر و امام و خليفه دانستن يكى از چهار امرى
است كه از آن روز قيامت از هر بنده اى پيش از
اينكه قدم از قدم بردارد سؤال مى شود.
و اين امرى است كه از صدر اسلام و عصر رسول
اكرم(صلى الله عليه وآله) در بين مسلمانان
مطرح و مقبول و مسلّم بوده است.
فرزدق در قصيده معروفه اش مى گويد:
من معشر حبّهم دين و بغضهم
*** كفر و قربهم منجى و معتصم
«12. وَ أَقُولُ: إِنَ المِعْراجَ حقٌّ
و المُسائَلَةَ فِى القَبْرِ حَقٌّ و إِنَّ
الجَنَّةَ حَقٌّ و النارَ حَقٌّ و الصراطَ
حقٌّ و الميزانَ حَقٌّ و إَنَّ الساعَة اَتيةٌ
لا رَيبَ فيها و إِنَّ اللّهِ يَبْعَثُ مَنْ
فِى القبورِ».
در اين بخش حضرت عبدالعظيم بعض ديگر از
عقايد خود را به عرض مى رساند و به حقانيت
معراج و سؤال قبر و بهشت و آتش و صراط و ميزان
و اينكه ساعت و قيامت آمدنى است و خدا مردگان
را از قبور مبعوث مى كند و زنده مى سازد گواهى
مى دهد كه ما به طور مختصر از اين امور سخن مى
گوئيم.
و مقدمتاً تذكّر مى دهيم كه اعتقاد به معاد
و حشر اموات و ثواب و عقاب واجب است هر چند در
مقام حكم به اسلام اقرار به شهادتين و توحيد و
رسالت كه متضمن عقيده به حقانيت كل ما نزل على
النبى(صلى الله عليه وآله)و اقرار اجمالى به
همه اينها است كافى است، اما اعتقاد به خصوص و
به تفصيل به معاد و عالم عقبى و اينكه خداوند
موتى را براى ثواب و كيفر احيا مى فرمايد واجب
است، چنان كه اعتقاد به بهشت و آتش و صراط و
ميزان نيز به تفصيل لازم است و شايد علّت وجوب
آن و عدم اكتفا به عقيده اجمالى به اين امور
وضوح و ظهور و ضرورت اشتمال دعوت پيغمبر(صلى
الله عليه وآله) بر اين امور باشد; مثل اعتقاد
به ملائكه و انبياى گذشته و كتابهاى آسمانى
نازل بر آنها. بعد از بيان اين مقدمه چند امر
را در ارتباط با اين چند موضوع بيان مى
نمائيم:
1ـ البقرة/124.
2ـ الغدير ـ 10/359 به
عبارات مختلفه ذكر شده است.
3ـ النّساء/59.
4ـ الاصول من الكافى ـ
كتاب الايمان و الكفر ـ باب دعائم الاسلام، ح
1 ـ 2/18.
5ـ كشف الرموز: 1/8.
6ـ نهج البلاغه، حكمت 147.
7ـ الأحزاب/6.
8ـ بحارالانوار 27/172.
9ـ تهذيب الاحكام ـ باب
زيارة جامعة ـ 6/98.
10ـ تهذيب الاحكام ـ باب
زيارة جامعة ـ 6/101.