تقديم به :
حضرت بقيّةاللهّ الاعظم "عج"
ابرمرد عقلانيت در آخرالزمان
پيشنوشتار
يكى از مصيبتهاى بزرگى كه ابناى بشر، در اين عصر به آن گرفتار هستند، عدم تفكّر
در هدفگرايى بلند مدّت، براى خود است و علّت آن به بىتوجهى نسبت حقيقت وجودىاش
برمىگردد. در فكر ساختن دنياى بهتر و گسترش آن بىوقفه تلاش مىكند ولى انديشهاى
براى بهتركردن آخرت خويش ندارد. آنقدر غرق در حيات زودگذر خود شده است كه فراموش
كرده براى اينجا آفريده نشده، بلكه گوهر عظيم خلقت يعنى عقل را گم كرده و به علمِ
تا كنار گور بسنده نموده؛ اين وضعيت عمومى آدميان مىباشد. اگر در هر يك ميليون
انسان يك نفر اينگونه نبود، قابل ذكر نيست. گردانندگان پر مدّعاى با تدبير جهان،
كه با راه غير عقلانى به حكومت مستند و با ديدِ خود همه چيز را مىنگرند، زحمت
ذرّهاى فكر كردن را به خود نمىدهند كه چگونه خود و بردگان تحت سيطرهىشان را
لحظاتى آزاد كنند تا بيرون از زمين را بنگرند و بفهمند بايد به فكر آبادانى بود ولى
نه فقط تا آخرين نفسها در اينورِ گورستان بلكه غير از اينجا، مكان و جهان ديگرى
هست كه آنجا راآنگونه كه بايد باشد، لازم است بسازيم؛ گلستان كردن آنجا مهمّ است
نه اين كوچستان. تعقّل نكردن، دليلى بر مشغوليّت ذهن و فكر مابه زندگى روزمرّهى
تكرارى است. شايد در خبرها شنيدهباشيد كه در انگلستان از هر ده نفر يك نفر مىداند
چگونه تخممرغِ آبپز تهيه كند؛ وقتى بشر امروز در كشورى پيشرفته! حتّى چنين عملى
را نداند، چقدر نسبت مسايل ديگر بهخود زحمت فكركردن مىدهد؟ انحطاط فكرى و بىخِرَدى در جهان،
نتيجهى اشتغالِ بىوقفهى انسان، به آن دسته از امورى است كه عقل آدمى را به
بىهوشكدهى پنهانى سپرده و معلوم نيست كىْ از اين حالت و مُردگىمتحرّك بيرون
مىآيد؟
انسان عصر ديجيتال نياز به بيدارى و هوشيارى عقلى به معناى حقيقى آن دارد تا
بتواند بهخود آيد. براىاينكه بتوانيم قدمى دراين برداريم، بحث مذكور را بهطور
خلاصه آوردهايم؛ اميد است انديشمندان در اين باره يارىنمايند و در تكميل آن عنايت
ورزند. چون با ديدِ ناقص خود توان پرداختن به موضوع «عقل» را نداشتيم، با استفاده
از قرآن و حديث نكاتى را كه ضرورت داشت،آوردهايم. اميد است، برگ عيشى براى آخرت ما
باشد و با تعقّل و تدبّر به آنچه لازم است، بپردازيم.
قابل ذكر است، احاديث سعى شده بطور روان و ساده ترجمه شود در صورتى كه به كتابى
براى برگردان فارسى مراجعه شده، در تغيير لغات نهايت دقّت صورت گرفته كه ضمن روانى،
معناى اصلى رابرساند.
نصرت الله جمالى ـ 1/8/1381= 16 شعبان 1423
عقل چيست؟
ما چقدر از عقل بهرهمنديم؟
از هركس در بارهى عقلش سؤال كنيم، غير ممكن است پاسخ منفى بشنويم. خيلى از
انسانها هستند كه هر كارى انجام مىدهند، آنرا عاقلانه مىدانند و حاضر نيستند
بپذيرند كه شايد در كار خود اشتباه كنند مگر اينكه بعد از گذشت زمان و عدم موفقيت
در آن كار، بفهمند اشتباه فرمودهاند. فهميدنِ اشتباه بعد از گذشت زمان، درمانى
براى دردِ دير فهميدن نخواهد بود و فايدهاى نخواهد داشت جز اينكه حدّاقل درك
نمايد هميشه درست اقدام نمىكند. مابايد توجه داشته باشيم، خيلى از مسائل و
جريانهايى در جهانِهستى وجود دارند كه به تنهايى و با عقل خود نمىتوانيم آنها
را درك كرده و بشناسيم؛ بايد براى معرفت و شناخت آنهااز طريق وحى وارد شويم. از
همه مهمتر همين «عقل» و «عاقل بودن» است كه چون به بُعد روحانىِ انسان مربوط
مىشود، بايد از احاديثِ بزرگان اسلام استفاده كنيم. نخست دربارهى «عقل» سخنى در
حدِّ نياز بياوريم تا نسبت به آن شناخت پيدا كرده سپس به بحث «عاقل» مىپردازيم تا
بدانيم چقدر از عقل برخورداريم.
1. عقل در لغت
معناى اصلى عقل، منع كردن، بستن و نگهداشتن است؛(1) «عقال» شتر را به
اين جهت عقال گفتهاند كه با بستن پاى شتر، مانع حركت آن مىشوند يعنى كار آن طنابِ
مخصوصِ «پابند» يا «زانوبند»، جلوگيرى از جابهجايى شتر، در دشت و صحرا است تا صاحب
آن بتواند وقتى به آن نياز دارد، از دسترسش دور نشده باشد و با «عقال»، آن حيوان را
مهار كند و در سيطره و تحت سلطهى خود نگه دارد.
از اين معناى اصلى عقل و كاربرد «پابندِ شتر» در مىيابيم كه عقل وسيله و ابزارى
در وجود انسان است تا مانع از انجام كارهاى نادرست و بر خلاف سرشت و فطرت انسان
گردد.
غير از معناى اصلى، معانى ديگرى كه براى عقل مطرح شده، جدا از معناى اصلى آن
نيست و عبارتند از:
ـ درك كامل چيزى.
ـ حقيقتى كه خوب و بد، راست و دروغ، حق و باطل را با آن تشخيص مىدهند.
«ابن فارس در كتاب خود آوردهاست:
اين ماده داراى يك معناى اصلى است كه بيشتر دلالت بر بستگى و گرفتگى در چيزى
مىكند و از آن است عقل كه از گفتن و انجام دادن هر قول و فعل زشت و ناپسند جلوگيرى
مىكند»(2)
2. عقل در قرآن
در قرآن 49 بار از مادهى عقل استفاده شده كه همه آنها حالت فعلى دارند، 48 بار
آن فعل مضارع و يكبار فعل ماضى آمده است. بسيارى از آيات براى وادار كردن و تحريض
مخاطبان قرآن به انديشيدن براى درك و فهم بيشتر و بهتر، و پذيرش سخن حق از غير آن
است. و بايد گفت هر كجا قرآن مىفرمايد: «اَفَلايَعْقِلون»؛ آيا عقلشان را به كار
نمىبندند يا تعقُّل نمىكنند؟ يا مىفرمايد: «اَفَلاتَعقلون»؛ آيا تعقل نمىكنيد،
با آياتى كه از مادهى فكر استفاده كرده، هم مفهوم و هم معنا مىباشند و همان
درخواست را مطرح مىكنند: «اَفَلاتَتَفَكَّرون»؛ آيا فكر نمىكنيد.
اضافه بر اين، هر كجا از مادهى «فقه» نيز استفاده شده، همين خواهش مطرح است كه
فهم چيزى را طلب مىكند.
اكنون به آياتى كه گوياى مطلب فوق است، توجه فرمائيد.
* «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون»:
اين چنين خداوند براى شما آيات را روشن مىسازد، شايد انديشه كنيد. (آيهى 219
بقره)
* «كذلك يُبيِّنُ اللّهُ لَكُم الآياتِ لَعَلَّكُم تَعقِلون»:
اين چنين خداوند براى شما آيات را روشن مىكند شايد كه بينديشيد. (آيهى 61 نور)
* «اُنظُر كَيفَ نُصَرِّفُ الآياتِ لَعَلَّهُم يَفْقَهُونَ»:
ببين چگونه آيات گوناگون را (براى آنها) بازگو مىكنيم، شايد بفهمند. (آيهى 65
انعام)
ملاحظه مىشود در هر سه واژه، معناى مشتركى در نظر گرفته شده كه از «عقل»، «فكر» و «فقه» برداشت مىشود و آن درك كردن، تشخيص دادن و شناخت سره
از ناسره مىباشد. لذا عقل در قرآن به معناى وسيلهاى براى درست انديشيدن و به
شناخت حق از باطل رسيدن است. به عبارت ديگر عقل، قوّهى سنجش، و كارش راهگشايى براى
انسان است تا راه را از چاه تشخيص دهد.
با توجه به مجموعهى آيات قرآن دربارهى «تعقُّل»، «تفكُّر»، «تدبّر» و
«تَفَقُّه» كه انسان را به اين سمت و سو مىكشاند، از او مىخواهد زندگى را بر اساس
عقل و انديشه بنا نهد تا بتواند خود را از ورطهى هلاكت در دنيا و آخرت، برهاند.
3. عقل در حديث
كاربرد اين واژه در حديث زياد است كه ما به اندازه نياز به آن مىپردازيم تا
بيشتر معناى عقل برايمان روشن شود.
الف: «مهاركردن» و «بازدارندگى»؛«عِقال»
در روايتى از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله آمده كه اين معنا بكار رفته است:
اِنَّ العقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ وَ النَّفسُ مِثلُ اَخبَثِ الدَّوّابِ، فَاِنْ
لَم تُعقَل حارَت:(3) عقل، بازدارندگى از جهل و نادانى است و نفس انسان
مثل خبيثترين جنبندگان است كه اگر مهار نشود، بىراهه مىرود. منظور اين است كه:
نمىگذارد جهل در وجود انسان پيشروى كند. يا در حديثى ديگر، همين مضمون، اين طور آمدهاست:
العاقل مَن عَقَلَ لِسانَه(4): عاقل كسى است كه زبانش را مهار كند.
(امام على عليهالسلام )
ب: حكمت
حكمت عبارت است از نيرويى قوى كه انسان را با دليل و برهان به نتيجهاى پايدار
مىرساند. امام موسى بن جعفر عليهماالسلام در وصاياى خود به هشام بن حكم فرمود... و
قال: «لَقَد آتَينا لقمانَ الحِكمَةَ» قال: الفَهمُ وَ العَقل(5): آنجا
كه خداوند مىفرمايد به لقمان حكمت داديم يعنى فهم و عقل عطا كرديم.
ج: دليل و حجّت
در احاديثى از عقل به دليل يا حجت ياد مىكند كه دليل، راهنماگر انسان، براى كم
كردنِ ناآگاهىها و افزايش آگاهى هاست: (العقل دليل المؤمن(6) امام صادق
عليهالسلام ).
در حديث مفصلى از امام موسى بن جعفر عليهماالسلام به هشام آمده كه: خداوند دو
حجت بر مردم دارد: حجت ظاهرى و حجت باطن و درونى، حجت آشكار، پيامبران و امامان و
حجت درونى عقلاست.(7)
د: دين يا نتيجهى عقل
در رواياتى ديندارى نشانهى عقل انسان و نتيجه و ثمرهى آن قلمداد شده، امام
صادق عليهالسلام فرمود:مَن كانَ عاقلاً كان لَه دينٌ...
امام على عليهالسلام فرمود:: لا دينَ لِمَن لا عقلَ له:(8) كسى كه
عقل ندارد، از دين بىبهره است.
ه: نور و چراغ
احاديثى عقل را نور ناميده يا آنرا به چراغ تشبيه كردهاند:
العقلُ نورٌ فِى القلبِ يُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحقِّ وَالباطِل:
عقل نورى است در قلب، كه با آن، بين حق و باطل تفاوت گذاشته مىشود.
(پيامبراسلام صلىاللهعليهوآله )
مَثَلُ العَقلِ فِى القلبِ كَمَثَل السِّراجِ في وَسَطِ البَيت(9):
مثل عقل در قلب، مانند چراغ است در وسط خانه. (پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله
)
كاملاً روشن است نور، عامل نجات انسان از تاريكى و ظلمت مىباشد و با آن مىشود
آنچه را براى انسان مفيد است، برگزيد و از هر چه باعث زيان و ضرر است، برحذر بود.
و: عامل شناخت
عقل انسان را به شناخت مىرساند، و ابزار معرفت و آگاهى است، امام صادق
مىفرمايد:... عَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القبيح...(10): به وسيلهى
عقل، خوبى را از بدى و زشتى تشخيص مىدهند.
ز: ميانهروى و تعادل
عقل عامل مهمى در ميانهروى يا انتخاب «خَيرُ الاُمورِ اَوسَطُها»(11)
مىباشد. لذا مى توان آن را اصل و وجودِ حدِّ متوسط چيزى به حساب آورد و در انجام
كارها از «تند رَوى» يا «كُند رَوى» دورى جست؛ به عبارت بهتر، عقل نمىگذارد شما،
از تعادل خارج شويد و گرفتار افراط و تفريط گرديد؛ امام على عليهالسلام مىفرمايد:
عقل آن است كه ميانهرو باشى و از اسراف و زيادهروى دورى كنى، وعده كه مىدهى
تخلّف نكنى و چون غضبناك شدى بردبارى نمايى: العَقلُ اَنَّكَ تَقتَصِدُ فَلا
تُسرِفُ و تَعِدُ فَلا تُخلِفُ وَ اِذا غَضَبتَ حَلُمتَ.(12)
آنچه از مجموع اين معانى مذكور در روايات بدست مىآيد، عقل عاملى بازدارنده و
وسيلهاى گزينشگر براى انسان است؛ به عبارت بهتر، قوّهى تشخيص براى بهرهبرى از
بهترينها و دورى گزيدن از بدترينها را عقل ناميدهاند.
امام على عليهالسلام در نهجالبلاغه به همين برداشت اشارهمىكند: كَفاكَ مِن
عقلِكَ ما اَوضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِن رُشدِك(13): عقل، تو را كفايت
كند كه راه گمراهى را از رستگارى برايت روشن مىكند.
4. جنس عقل
با توجه به اينكه وجود انسان از دو بعد مادّى و روحانى تشكيل شده، بايد منشأ
عقل، يكى از اين دو باشد؛ چون ماده و جِرم فاقد شعور است، عقل نمىتواند از آن به
وجود آمده باشد؛ پس بايد قبول كنيم از جنس روح است يا بهطور ويژه خلقتى جداگانه
دارد.
بهتر است بگوييم: از راه عقل به اين نكته مىرسيم كه «هستى» از مادّه و روح
بيرون نيست. پس نمىشود غير از روحانى بودن براى او جنسى تصور كرد. به قول پروفسور
«كاميل فلاماريون»:
«چگونه مىتوان قبول كرد اجسام ـ از جمله ماده عصبى ـ كه فاقد شعور، آگاهى،
احساس و...هستند،مىتواند مولّد خرد، آگاهى، ذوق، شعور، احساس ... باشند چطور اجسام
فاقد آگاهى مىتوانند خلاقيت و آگاهى رابه وجود بياورند؟»(14)
لذا عقل كه آگاهى، علم و شعور است ربطى به عالم ماده ندارد و بايد وجودِ آن را
از مبدأ جهانِ هستى دانست.
در ضمن، وقتى به احاديث مراجعه مىكنيم، نظرمان تأييد مىشود، البته همانطور كه
قبلاً ذكر شد، «عقل»، «نور» ناميده شده است و پيامبر صلىاللهعليهوآله
مىفرمايد:اَلعَقلُ نُورٌ خَلَقَهُ اللّهُ لِلاِنسان ...(15): عقل نورى
است كه خدا براى انسان آفريد.
در روايتى از امام صادق عليهالسلام آمده كه: خداوند عقل را از چهار چيز آفريد:
علم، قدرت، نور و مشيّت امر پروردگار و پابرجايى و بنيادش بر علم و دانش است، كه
هميشه در ملكوت ـ عالَم فرشتگان و عظمت و قدرت آسمانى ـ جاى دارد: خَلَقَ اللّهُ
تَعالى العَقلَ مِن اَربَعَةِ اَشياءَ مِن العِلمِ، وَ القُدرَةِ، وَ النّورِ وَ
المَشيئَةِ بِالاَمرِ، فَجَعَلَهُ قائِما بِالعِلمِ، دائِما فِى المَلَكوت(16).
امام على عليهالسلام : روح را حيات بدن، و عقل را حيات روح معرفى مىكند، يعنى
همانگونه كه زنده بودن انسان بستگى به روح دارد، زنده ماندن روح نيز وابسته به عقل
است: الرُّوحُ حَياةُ البَدَن وَ العَقلُ حَياةُ الرُّوح.(17)
از مجموعه اين روايات كه هيچ يك باهم تعارض ندارد بلكه مؤيّد يكديگرند، و در
حقيقت علم، قدرت، نور و امر خالق جهان، متعلق به عالم ملكوت مىباشد و فوق جهان
ماده و از ماوراى طبيعت است.
در قرآن، خداوند، كتاب و قوانين نازل شده از آسمان را نور مىنامد.(18)
حتّى مىفرمايد: «اَللّهُ نورُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ»: اللّه نور آسمانها و زمين
است.(19)
افزون بر اين، همانگونه كه در حديث ديديم، عقل از مشيّتِ امر خداست، قرآن، روح را از امر پروردگار مىداند: «يَسئَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ
قُلِالرّوحُ مِن اَمرِ رَبّي»(20). كه گوياى يكى بودنِ منشأ روح و عقل
است و به عبارت بهتر، هم دليل عقلى بر جدايى روح از عالم ماده دارد و هم كتاب و سنت
آن را تأييد مىكند.
ما چون از عظمت جهان هستى بىخبريم، خود را در كرهى خاكى عددى به حساب مىآوريم
و به گمان خود كسى هستيم در حالى كه اگر اندكى فكر كنيم،در مقابلِ عظمت و بزرگى
همين جهانِطبيعى و ماده ذرهاى هم نيستيم تا چه برسد به كلِّ نظامِهستى و ماوراى
طبيعت. درتأييد گفتهى خود به فرمايشِ «فلاماريون» تمسّك مىورزيم:
«ما موجودات متفكّرى هستيم كه بر روى اين سيارهى متحرّك زندگى مىكنيم كه يك
ميليون بار از خورشيد كوچكتر است. خورشيد كه براى ما عظمت حيرت انگيزى دارد خود يك
ميليون بار از ستاره كانوپوس كوچكتر و حقيرتر است تازه ...كانوپوس در مقابل اجرام
عظيمتر كه در پهناى كائنات پراكندهاند چيزى به حساب نمىآيد.»(21)
بزرگى جهان ماده را بنگريم و هيچ بودنِخود را باور كنيم(22) تا بيشتر
و بهتر بدانيم كه عقل نمىتواند از موجودى كه علم و آگاهى ندارد، پديدآيد؛ آنهم
ما كه از جهان طبيعت فقط زمين و خورشيد را مشاهده مىكنيم، تاب ديدن خورشيد را نيز
نداريم و در شب هم از اجرام نورانى آسمان فقط ماه را مىبينيم زيرا نور لامپهاى
شهر و روستا، اجازه نمىدهد ستارگان را درست برانداز نماييم و چيزى از عظمت همين
جهان را درك كنيم تا چه برسد به ماوراى طبيعت! باز هم از زبان فلاماريون بياوريم تا
بدانيم قدرت شناخت ما چقدر اندك و پايين است و لازم است براى شناخت خود و عقل به
ابزار ديگرى كه از ناحيهى پروردگار متعال به ما ارزانى شده، متوسّل شويم و آن وحى
و شخصيّتهاى پرورش يافته در مكتب پيامبراسلام صلىاللهعليهوآله يعنى امامان
معصوم عليهمالسلام هستند كه مىتوانند هدايتگر ما در خير و صلاح باشند. او در
بارهى زمين مىگويد:
«اين سياره سرگردان كه در محاسبات نجومى در سطح كيهانى چيزى نمىارزد با سرعت
107000 كيلومتر در ساعت به پيش مىرود»(23).
مگر اين فضاى گسترده داراى چه ظرفيّتى است؟ كه بنا به فرمايش قرآن: «وَ كُلٌّ في
فَلَكٍ يَسبَحون»(24):هر كدام (از خورشيد و ماه) در گردشگاه و مدارى شنا
مىكنند. (دقت شود، 15قرنِپيش، قرآن به حركت خورشيد برگِردِ مدارى،
اشارهفرمودهاست.)
در پايان به روايت ديگرى توجه كنيم كه به صراحت عقل را از نور خدا و جنس روح
معرفى مىكند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه:
اِنَّ اللّهَ خَلَقَ العَقلَ وَ هُوَ اَوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرَّوحانيّينَ عَن
يَمينِ العَرشِ مِن نورِه ...(25): خداوند عقل را در حالى كه او اولين
مخلوق از روحانيان مىباشد، از طرف راست عرش، از نورش آفريدهاست...
بنابر آنچه ذكر شد منبعِ وجودِ عقل، وجودى بيرون از جهانِ مادهاست و جايگاهِ
رفيعى در عالم روحانى دارد كه از نور خداوند سبحان آفريده شدهاست.
آنچه تا كنون از زبان معصومان عليهمالسلام مطرح گرديد جنبهىلغوى و شناخت عقل
بود؛ امّا جايگاه آن در اسلام مطلب لازمى است كه به آن مىپردازيم.
5. اهميت عقل در اسلام
در بعضى از گفتار ائمّه عليهمالسلام عقل، عنوان «پيامبر» را گرفته تا ارزش
وجودى آن براى ما روشن شود و بدانيم كه عقل، انسان را به عرفان و شناخت مىرساند
يعنى همانگونه كه پيامبران براى هدايت عامّهى مردم آمدند، خداوند يك رسول و پيامبر
باطنى نيز در طبيعت انسان قرار داده كه او را هدايت نمايد و پيامبران و خوبىها را
بشناسد. امام على عليهالسلام مىفرمايد: العقلُ رَسولُ الحَقِّ(26): عقل
پيامبر حقّ است. در حديث ديگرى از آن حضرت، عقل، لقبِ «امام» را گرفته يعنى نقش
مهمّى در روشنگرىِ بشر دارد و پيشواىِ فكرِ انسان است: العُقولُ اَئِمَّةُ
الاَفكار...(27)
لذا بزرگان كه گفتهاند انسان در فطرت خود حقياب و خداشناس است، از اين جهت به
اين نكته اشاره كردهاند.
نكتهى ديگرى كه ارزش والاى عقل را به ما تفهيم مىكند، از لحاظ رتبهى آفرينش
اين گوهر بىمانند است؛ بطور مسلّم همينكه مىبينيم عقل اوّلين مخلوق خداوند متعال
است نشان مىدهد، با ارزشترين موجود عالم هستى است و مدال نخست برازندهى آن است.
پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: اوّل ما خَلَقَ اللّهُ العَقل(28).
اين روايت در كتب مختلف و از زبان ائمه عليهمالسلام آمدهاست.
خداوند متعال به جلال و عزتش سوگند ياد كرده كه: ما خَلَقتُ خَلقا اَحسَنُ مِنك(29):
آفريدهاى نيكوتر و بهتر از تو نيافريدهام(30).
اين روايت از امام محمد باقر عليهالسلام بطور مفصّل در كافى آمدهاست.
عقل عامل بسيار مهمى است كه بر سر دو راهىها، قاطعانه انسان را از شك و دو دلى
بيرون مىآورد(31) و آنجا كه دشمن درونى در صددِ لشكر كشى است، عقل با
مبارزهاى پيروزمندانه دشمنان را نابود مىكند ـ البته با شرايط لازم ـ . امام على
عليهالسلام مىفرمايد: اَلعَقلُ حُسامٌ قاطعٌ... وَ قاتِلْ هَواك بعقلِك(32):
عقل شمشير برّانى است ... با عقلت به مبارزه و قتال با هواى نفست بپرداز.
اسلام نظرش اين است كه «كسى كه عقل ندارد، چه دارد و كسى كه عقل دارد چه ندارد»؟
امام على عليهالسلام به اين نكته اشاره مىفرمايد: اِنَّ اَغنى الغنى العقل(33):
عقل برترين ثروت است.
همانگونه كه اسلام عزيزترين افراد در پيشگاه خدارا باتقواترين انسانها
مىداند،(34)برترىِ آدميان را نسبت به يكديگر، باعلم و عقل آنان ممكن مىداند،
نه از راه ثروت و نَسَب . امام على عليهالسلام
مىفرمايد:
يَتَفاضَلُ الناسُ بِالعلومِ وَ العُقولِ، لا بِالاَموالِ و الاُصولِ(35).
اسلام مىگويد علم حسىّ و تجربى اشتباه مىكند و عقل وجودى خطا كردنش معنا
ندارد.
بسيارى از چيزهايى كه با چشم مىبينيم، احتمال خطا و نادرستىاش قطعى است، مثل
چشمى كه دچار كمبود بينايى است، وقتى عينك مىزنيم، مىفهميم اشتباه ديدهايم. يا
در جادّه و بيابان با چشمانمان آب مسطّحِ «دريا مانند» مشاهده مىكنيم ولى عقل ما
مىگويد: اين سراب است، گول چشمانت را نخور. يا قاشق را در ليوان آب تجربه كردهايد
شكسته به نظر مىرسد؛ عقل مىداند اشتباهِ ديد است نه اينكه واقعا آن شكسته باشد.
اين نكته را حضرت امير عليهالسلام 14 قرن پيش اشاره فرمودهاست:
لَيستِ الرَّوِيَّةُ كَالمُعايَنَةِ مَعَ الإبصارِ فَقَد تَكذِبُ العُيونُ
اَهلَها ولايَغُشُّ العقلُ مَنِ استَنصَحَه(36): بررسى و انديشيدن مانند
ديدن با چشم نيست، بدانيد كه گاهى چشمان، صاحبانشان را به اشتباه مىاندازند ولى
عقل به كسى كه از آن راهنمايى خواهد، خيانت نمىكند.
امام على عليهالسلام يك نقطه ضعفى را براى عقل آدمى مطرح مىكند كه تا كنون كسى
به آن توجه نكرده است و آن استراحت كردن و به خواب رفتن عقل است؛ اين عمل براى آن
حضرت بسيار گران ارزيابى شده و از خوابيدنِ عقل به خدا پناه مىبرد يعنى همان گونه كه انسان بايد از شيطان به خدا
پناه ببرد و مواظب فريبكارى آن در هر لحظه باشد، بايد مواظبت نمايد عقلش به خواب
ناز فرو نرود. مىفرمايد:
نَعوذُ بِاللّهِ مِن سُباتِ العقل.(37)
وقتى انسان با مسير وحى هماهنگ نبود، بايد بداند كه رسول باطن جاى خود را به چيز
ديگرى داده و يا به عبارت بهتر خواب، رسول باطن را ربوده است و در چنين موقعيتى،
كارى عاقلانه از انسان سر نمىزند. لذا عقل هميشه با شرع هماهنگ است و شرع مؤيّد
عقل است. اصوليون ما مىگويند:
«كُلُّ ما حَكَم به الشرع حَكمَ به العقل و كل ما حَكَم به العقل حَكَم به
الشرع:»: هر چه را شرع حكم كند، عقل هم همان را حكم مىكند و هرچه را عقل حكم كند،
شرع هم همان را حكم مىكند.
هيچ وقت عقل و شرع متضادّ هم نبوده و نيستند. دين ما چنين نظريّهاى را صحّه
نمىگذارد بلكه همانطور كه ملاحظه شد، هماهنگ و در حقيقت و به اصطلاح معروف «يك روح
در دو بدن» هستند.
افزون بر آن، عقل جايگاهى رفيع در رديف ديگر منابعِ استنباط احكام شرعى دارد و
همطراز يكديگرند و مىگوييم: كتاب، سنت، اجماع و عقل، منبعهاى چهارگانهاى هستند
كه از آنها احكام شرع بدست مىآيد. حتّى بايد گفت اين عقل، قدرت برداشت از ديگر
منابع را دارد و اين هنر و استعدادى است كه عقل، آن رسول باطنى دارد ولى ديگر منابع
چنين امتيازى ندارند.
به علاوه بسيارى از احكام شرعى براى اثبات خود، نياز به دليل عقل دارند مثل وجوب
مقدّمهى واجب كه از طريق عقل ثابت مىشود و به اينگونه ادلّهى عقلى «غير مستقلاّت
عقليّه» مىگويند و دلايلى كه هر دو مقدمهاش عقلى باشند، «مستقلات عقليه» گفته
مىشود.(38)
بنابراين عقل، هم بطور مستقلّ، راهگشا براى شرع است و هم بطور كمكيار و
پشتيبان، ادلّه شرعى را يارى مىنمايد.
6. انواع عقل
با توجّه به اينكه عقل وسيلهى شناخت صحيح است، هر چه كه به معرفت انسان در
زمينهى رشد علمى كمك كند و آن را ارتقا دهد، عقل ناميده مىشود.
بسيارى از علوم كه در دسترس بشر امروز است، از طريق تجربه، آزمايش و شناخت
استقرايى بدست آمده و هرچه در اين باره پيشرفت مىكند، نقصها، كمبودها و عيوب آنها
بر طرف مىكند و با شناخت بهتر، قوانين استنباط شده از مسير فرضيّه و آزمايش را
دگرگون كرده و منسوخ شدهها را كنار گذاشته و ناسخها را جايگزين نمودهاست.
امام على عليهالسلام در تقسيم عقل به اين نوع آن توجه داشتهاست:
العقلُ عقلان: عقلُ الطبعِ و عقلُ التَّجرِبةِ و كِلاهُما يَؤَدّى المَنفَعَةَ(39):
عقل دو گونه است عقلى كه در سرشت و فطرت انسان است و عقلى كه از راه تجربه كسب مىشود و هر دو سود آور و منفعتزا مىباشند.
در گفتار ديگرى به عقل و تجربه و نقش آن مىپردازد كه در حقيقت به همين دو نوع
اشاره فرمودهاست:
... الشَّقيُّ حُرِمَ نَفعَ ما اُوتيَ مِنَ العقل و التَّجربة:... تيره روز كسى
است كه از عقل و تجربهاى كه نصيب او شده محروم مانَد.(40)
عقل تجربى را نمىتوان مصون از اشتباه دانست و عملكرد علم تجربى طى قرون متمادى
اين مطلب را به روشنى براى انسان عصر انفجارِ ارتباطات ثابت كردهاست و ابطال پذيرى
قوانين علمى امرى قابل قبول براى تمام دانشمندان در هر رشتهى تجربى مىباشد و
بارها قوانين بدست آمده از آزمايشها را در گذشته و حال زير سؤال برده و رد كرده و
به جاى آن، روش جديد و قانون نو وضع نمودهاند؛ به عنوان مثال بسيارى از داروهايى
كه انسان در چند سال قبل استفاده مىكرد، امروز مُضرّ تشخيص داده شدهاند. با توجه
به نكتهى فوق، پس هر عقلى را نمىتوان پذيرفت و بايد در استفاده از واژهى عقل
تمام جوانب، حدّ و حدود آن را مشخص نمود و نهايت دقت را داشت كه احتمال خطا در
آينده نيز امر بعيدى به نظر نمىرسد بلكه بايد با ضِرس قاطع گفت، كوس رسوايى قوانين
بشرى با گذشت زمان زده خواهد شد مگر قوانينى كه بر اساس فطرت و رسول باطنى باشد.
7.سنجش عقل
هر چيزى را با وسيلهاى اندازهگيرى مىكنند. عقل و خرد انسان را با چه بايد
سنجيد؟
آيا زندگى مرفه گوياى بالا بودن عقل است؟
آيا تاركِ دنيا بودن، عقل كسى را مىرساند؟
آيا داشتن علوم مختلف، عقل دانشمند را نشان مىدهد؟
بله نشان مىدهد داراى عقل و درايت بوده كه عمر خود را صرف فراگيرى دانش
كردهاست و همچنين مىگويد از عقلِ تجربى بالايى برخوردارست ولى آيا از پيامبرِ
درونى به اندازهى ظرفيّت آن استفاده كرده است يا خير، بايد از راهِ ديگرى به آن پى
برد.
آيا به آفريدگارِهستى معتقدبودن و از دستورات او پيروىكردن، وسيلهى سنجش خردِ
فرد است؟
اگر از منظر احاديث ائمّه عليهمالسلام بنگريم،به حقيقت مطلب خواهيم رسيد.
انسانى كه با تلاش در دنيا و انجام كارهاى پسنديده براى رضاى خدا، آخرتِ خود را
آباد مىكند، نه تنها نادان و بىعقل نيست بلكه به مراحل بالايى از عقل و آگاهى
رسيدهاست. على عليهالسلام در اين باره مىفرمايد: كسى كه خانهى اقامتِ(آخرتِ)
خود را آبادمىكند، انسانِ خردمندى است: مَن عَمَّرَ دارَ اقامَتِهِ فَهُوَ
العاقلُ.(41)
اگر كسى را مشاهده كرديد كه به فكرِ تهيّهى زاد و توشه براى آخرت است، اورا
همصحبت عقل بدانيد: مِنَ العقلِ التَّزَوُّدُ لِيَومِالمَعاد.(42)
عفاف و پاكدامنى گوياى وجود عقل در آدمى است: مَن عَقَلَ عَفَّ(43).
سكوت بيانگرِ عقل انسان است: مَن عَقَلَ صَمَتَ(44).
گزينش آخرت بر دنياى فانى، بسيار امر مهمّىاست؛ هركس را در اين دنيا بنگريم، در
نهايت ماندنى نيست و رفتنىاست؛ هرچه فراهم آورَد، مىگذارد و مىرود؛ چيزى هم با
خود نمىبرد؛ قدرتش مىرود، تدبيرش مىپَرَد، جمالش مىجَهَد، هرچه دارد دود مىشود
و به هوا مىرود و آنچه برايش باقى مىماند، عمل اوست و بس. روحش هم از اين ناتوانى
جسم خود خسته مىشود و دنبال اين است تا اين قبرِ متحرّك خود را رها كند و از
زجرهاى ايّام پيرى نجات يابد و برود، و براى اينكه از دستش راحت شود، اورا به گورى
سپارد. به گور سپردنى كه بوىِ گَندِ لاشهاش ديگران را نيازارد.
پس وقتى بايد گذاشت و رفت، عقل حكم مىكنند به فكر آنجا باشد كه هميشه
ماندنىاست و آن پايگاهِ جاودان زيستن اوست.همانجايى كه فطرتش به خاطر آن، علاقهى
زندگى هميشگى را در وجودش زنده مىكرد.
اگر انسان آخرت را بر دنيا برنگزيند، واقعا بايد همان فرمايش امام على
عليهالسلام را برايش آورد كه: هركس آخرت را بر دنيا ترجيح ندهد، خردمند نيست: مَن
لَم يُؤْثِرِ الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا فَلا عَقلَ لَه(45).
بنابراين به فكر آخرت بودن و برگ عيشى به گور خود فرستادن، مىتواند عاملى براى شناخت و درك انسان باشد و بايد گفت ديندارىِ انسان به
اندازهى عقل اوست، همانطور كه حضرت امير عليهالسلام مىفرمايد: على قَدرِ العَقلِ
يَكونُ الدّينُ.(46)
نكات بسيارى هستند كه مىتوان به وسيلهى آنها عقل آدمى را سنجيد كه در بحثِ
«عاقل كيست؟»به آن مىپردازيم.
پىنوشتها:
1 ـ التعريفات جرجانى ص 65.
2 ـ فرهنگ لغات قرآن، دكتر محمد قريب، ذيل واژهى عقل. اساس البلاغه عقل را معرفت،
بستن و قراردادن چيزى گرفته است ،ذيل واژهى عقل.
3 ـ ميزان الحكمه حرف ع، ق، ل / ج 6، ص 406 / محمدى رى شهرى. در تحفالعقولِ با
ترجمه ، اين حديث به تفصيل آمدهاست،ص16
4 ـ همان ص 415.
5 ـ همان ص 406.
6 ـ همان ص 404.
7 ـ الاصول الاصلية والقواعد الشرعيه، عبدالله شُبَّر ص 210 كه از كافى آورده است.
8 ـ ميزان الحكمة ج 6 ص 406.
9 ـ خرد گرايى در قرآن و حديث ص 30 محمدى رى شهرى.
10 ـ اصول كافى چاپ اسوه ج 1 ص 44 ـ 43.
11 ـ بهترين كارها، ميانهروى است. دركتاب قانون ترجمهى «دُستور معالم الحِكَم و
مأثورمكارم الشِّيَم» از قاضى قضاعى متوفّاى 454ق، مترجم دكتر فيروز حريرچى، باب
اوّل سطر دوم، از امام على عليهالسلام آمده: خَيرُالاُمورِ اَوساطُها: بهترين
كارها ميانههاى آنهاست. (تهران، اميركبير 1362ش).
12 ـ ميزان الحكمه، ج 6، ص 407.
13 ـ حكمت 421.
14 ـ ج 1، ص 35.
15 ـ خردگرايى در قرآن و حديث، ص 30.
16 ـ همان.
17 ـ همان(اين فرمايش در جلد آخر شرح نهج البلاغه ابنابى الحديد، منتسب به حضرت
امير عليهالسلام است).
18 ـ اعراف / 157.
19 ـ نور/35.
20 ـ اسراء/ 85.
21 ـ مرگ و اسرار آن، ص 42.
22 ـ در روزنامهى ايران، شمارهى 2276،مورخِ28/7/1381، ص15، مقاله «سياه چالهاى
با رژيم غذايى محدود» آمده: «ستارهى 2s كه در هر ثانيه، سرعتش از 5000 كيلومتر
گذشته، به طرف مركز كهكشان در حركت است (يعنى يك شصتم سرعت نور) و اين ستاره
15برابرِ خورشيد ماست و فاصله اش تا مركز كهكشان، 17 ساعت نورى، سه برابر فاصلهى
خورشيد تا پلوتون مىباشد.اگر اين فاصله 70 برابركوتاهتر شود، مكش سياهچالهاى در
كهكشان آن راخواهد بلعيد... و جرم مادهاى كه در مركز كهكشان به صورت فشرده وجود
دارد، برابراست با 6/2ميليون خورشيد... و اندازهى يك كهكشان در حالت عادى به قدرى
بزرگ است كه گردش خورشيد حول كهكشان راهِ شيرى 230 ميليون سال طول خواهدكشيد.». حال
ملاحظه فرماييد، جهان مادّى كه خداوند متعال يكتا آنرا آفريده چقدر بزرگ است كه
وصف آن امرى آسان نخواهدبود! و اين نكته را باور كنيم كه در كلّ نظام خلقت ماچه
هستيم و به اصطلاح چه محلى از اعراب داريم. فقط بايد گفت «پروردگارا! اين جهان را
بيهوده نيافريدهاى و تو منزَّه و پاكى، ما را به لطف خود از عذاب (دوزخ) حفظ فرما:
... ربَّنا ما خَلَقتَ هذا باطلاً سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار (آلعمران/191).
23 ـ مرگ و اسرار آن، ص 42.
24 ـ انبياء/ 33.
25 ـ اصول كافى، ج 1، ص 36، حديث 14 از كتاب العقل و الجهل چاپ اسوه .
26 ـ غرر الحكم و درر الكلم، ميزان الحكمه ج 6 ص 396.
27 ـ ميزان الحكمه، ج 6، ص 400.
28 ـ همان، ص 395.
29 ـ همان ص 399.
30 ـ در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليهالسلام علاوه بر نكتهى فوق
محبوبترين مخلوق را آوردهاست. كافى، ج 1، حديث 13.
31 ـ ولى گوش شنواى نفس كجاست؟ در حديث داريم كه انسان بينِ عقل و هواى نفس قرار
مىگيرد و هر يك غلبه كنند، نفسِ آدمى در جلگهى آن وارد مىشود: العقلُ صاحبُ
جَيشِ الرّحمن وَ الهَوى قائدُ جَيشِ الشّيطانِ و النَّفسُ مُتَجاذِبَةٌ بَينَهُما
فَاَيُّهما غَلَبَ كانَت في حَيِّزِه. امام على عليهالسلام ، غررالحكم، ص96، ميزان
الحكمه، ج 6، ص 404.
32 ـ نهج البلاغه حكمت 424.
33 ـ همان حكمت 38.
34 ـ حجرات /13:اِنَّ أكرَمَكُم عِندَاللّهِ أتقيكُم .
35 ـ غررالحكم و دررالكلم، ترجمهى محمدعلى انصارى قمى، ص873.
36 ـ نهجالبلاغه، حكمت 281.
37 ـ همان خطبه 224.
38 ـ به كتاب اصول الفقه / محمد رضا المظفر(ره) مقصد الثانى، ص 205، الملازمات
العقليه مراجعه شود.
39 ـ خردگرايى در قرآن و حديث، ص 44.
40 ـ نامه 78 نهج البلاغه ترجمه محمد دشتى.
41 ـ ميزانالحكمه، ج 6، ص 418.
42 ـ غررالحكم ، ص732.
43 ـ همان، ص611.
44 ـ همان، ص615.
45 ـ همان، ص699.
46 ـ غررالحكم، ص487.