عقل وعاقل در قرآن و حديث

نصرت الله جمالى

- ۱ -


تقديم به :

حضرت بقيّة‏اللهّ الاعظم "عج"

ابرمرد عقلانيت در آخرالزمان

پيش‏نوشتار

يكى از مصيبت‏هاى بزرگى كه ابناى بشر، در اين عصر به آن گرفتار هستند، عدم تفكّر در هدف‏گرايى بلند مدّت، براى خود است و علّت آن به بى‏توجهى نسبت حقيقت وجودى‏اش برمى‏گردد. در فكر ساختن دنياى بهتر و گسترش آن بى‏وقفه تلاش مى‏كند ولى انديشه‏اى براى بهتركردن آخرت خويش ندارد. آنقدر غرق در حيات زودگذر خود شده است كه فراموش كرده براى اين‏جا آفريده نشده، بلكه گوهر عظيم خلقت يعنى عقل را گم كرده و به علمِ تا كنار گور بسنده نموده؛ اين وضعيت عمومى آدميان مى‏باشد. اگر در هر يك ميليون انسان يك نفر اين‏گونه نبود، قابل ذكر نيست. گردانندگان پر مدّعاى با تدبير جهان، كه با راه غير عقلانى به حكومت مستند و با ديدِ خود همه چيز را مى‏نگرند، زحمت ذرّه‏اى فكر كردن را به خود نمى‏دهند كه چگونه خود و بردگان تحت سيطره‏ى‏شان را لحظاتى آزاد كنند تا بيرون از زمين را بنگرند و بفهمند بايد به فكر آبادانى بود ولى نه فقط تا آخرين نفس‏ها در اين‏ورِ گورستان بلكه غير از اين‏جا، مكان و جهان ديگرى هست كه آنجا راآن‏گونه كه بايد باشد، لازم است بسازيم؛ گلستان كردن آنجا مهمّ است نه اين كوچستان. تعقّل نكردن، دليلى بر مشغوليّت ذهن و فكر مابه زندگى روزمرّه‏ى تكرارى است. شايد در خبرها شنيده‏باشيد كه در انگلستان از هر ده نفر يك نفر مى‏داند چگونه تخم‏مرغِ آب‏پز تهيه كند؛ وقتى بشر امروز در كشورى پيشرفته! حتّى چنين عملى را نداند، چقدر نسبت مسايل ديگر به‏خود زحمت فكركردن مى‏دهد؟ انحطاط فكرى و بى‏خِرَدى در جهان، نتيجه‏ى اشتغالِ بى‏وقفه‏ى انسان، به آن دسته از امورى است كه عقل آدمى را به بى‏هوشكده‏ى پنهانى سپرده و معلوم نيست كىْ از اين حالت و مُردگى‏متحرّك بيرون مى‏آيد؟

انسان عصر ديجيتال نياز به بيدارى و هوشيارى عقلى به معناى حقيقى آن دارد تا بتواند به‏خود آيد. براى‏اين‏كه بتوانيم قدمى دراين برداريم، بحث مذكور را به‏طور خلاصه آورده‏ايم؛ اميد است انديشمندان در اين باره يارى‏نمايند و در تكميل آن عنايت ورزند. چون با ديدِ ناقص خود توان پرداختن به موضوع «عقل» را نداشتيم، با استفاده از قرآن و حديث نكاتى را كه ضرورت داشت،آورده‏ايم. اميد است، برگ عيشى براى آخرت ما باشد و با تعقّل و تدبّر به آن‏چه لازم است، بپردازيم.

قابل ذكر است، احاديث سعى شده بطور روان و ساده ترجمه شود در صورتى كه به كتابى براى برگردان فارسى مراجعه شده، در تغيير لغات نهايت دقّت صورت گرفته كه ضمن روانى، معناى اصلى رابرساند.

نصرت الله جمالى ـ 1/8/1381= 16 شعبان 1423

عقل چيست؟

ما چقدر از عقل بهره‏منديم؟

از هركس در باره‏ى عقلش سؤال كنيم، غير ممكن است پاسخ منفى بشنويم. خيلى از انسان‏ها هستند كه هر كارى انجام مى‏دهند، آن‏را عاقلانه مى‏دانند و حاضر نيستند بپذيرند كه شايد در كار خود اشتباه كنند مگر اين‏كه بعد از گذشت زمان و عدم موفقيت در آن كار، بفهمند اشتباه فرموده‏اند. فهميدنِ اشتباه بعد از گذشت زمان، درمانى براى دردِ دير فهميدن نخواهد بود و فايده‏اى نخواهد داشت جز اين‏كه حدّاقل درك نمايد هميشه درست اقدام نمى‏كند. مابايد توجه داشته باشيم، خيلى از مسائل و جريان‏هايى در جهانِ‏هستى وجود دارند كه به تنهايى و با عقل خود نمى‏توانيم آن‏ها را درك كرده و بشناسيم؛ بايد براى معرفت و شناخت آن‏هااز طريق وحى وارد شويم. از همه مهم‏تر همين «عقل» و «عاقل بودن» است كه چون به بُعد روحانىِ انسان مربوط مى‏شود، بايد از احاديثِ بزرگان اسلام استفاده كنيم. نخست درباره‏ى «عقل» سخنى در حدِّ نياز بياوريم تا نسبت به آن شناخت پيدا كرده سپس به بحث «عاقل» مى‏پردازيم تا بدانيم چقدر از عقل برخورداريم.

1. عقل در لغت

معناى اصلى عقل، منع كردن، بستن و نگهداشتن است؛(1) «عقال» شتر را به اين جهت عقال گفته‏اند كه با بستن پاى شتر، مانع حركت آن مى‏شوند يعنى كار آن طنابِ مخصوصِ «پابند» يا «زانوبند»، جلوگيرى از جابه‏جايى شتر، در دشت و صحرا است تا صاحب آن بتواند وقتى به آن نياز دارد، از دسترسش دور نشده باشد و با «عقال»، آن حيوان را مهار كند و در سيطره و تحت سلطه‏ى خود نگه دارد.

از اين معناى اصلى عقل و كاربرد «پابندِ شتر» در مى‏يابيم كه عقل وسيله و ابزارى در وجود انسان است تا مانع از انجام كارهاى نادرست و بر خلاف سرشت و فطرت انسان گردد.

غير از معناى اصلى، معانى ديگرى كه براى عقل مطرح شده، جدا از معناى اصلى آن نيست و عبارتند از:

ـ درك كامل چيزى.

ـ حقيقتى كه خوب و بد، راست و دروغ، حق و باطل را با آن تشخيص مى‏دهند.

«ابن فارس در كتاب خود آورده‏است:

اين ماده داراى يك معناى اصلى است كه بيشتر دلالت بر بستگى و گرفتگى در چيزى مى‏كند و از آن است عقل كه از گفتن و انجام دادن هر قول و فعل زشت و ناپسند جلوگيرى مى‏كند»(2)

2. عقل در قرآن

در قرآن 49 بار از ماده‏ى عقل استفاده شده كه همه آنها حالت فعلى دارند، 48 بار آن فعل مضارع و يكبار فعل ماضى آمده است. بسيارى از آيات براى وادار كردن و تحريض مخاطبان قرآن به انديشيدن براى درك و فهم بيشتر و بهتر، و پذيرش سخن حق از غير آن است. و بايد گفت هر كجا قرآن مى‏فرمايد: «اَفَلايَعْقِلون»؛ آيا عقلشان را به كار نمى‏بندند يا تعقُّل نمى‏كنند؟ يا مى‏فرمايد: «اَفَلاتَعقلون»؛ آيا تعقل نمى‏كنيد، با آياتى كه از ماده‏ى فكر استفاده كرده، هم مفهوم و هم معنا مى‏باشند و همان درخواست را مطرح مى‏كنند: «اَفَلاتَتَفَكَّرون»؛ آيا فكر نمى‏كنيد.

اضافه بر اين، هر كجا از ماده‏ى «فقه» نيز استفاده شده، همين خواهش مطرح است كه فهم چيزى را طلب مى‏كند.

اكنون به آياتى كه گوياى مطلب فوق است، توجه فرمائيد.

* «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّه‏ُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُم تَتَفَكَّرون»:

اين چنين خداوند براى شما آيات را روشن مى‏سازد، شايد انديشه كنيد. (آيه‏ى 219 بقره)

* «كذلك يُبيِّنُ اللّه‏ُ لَكُم الآياتِ لَعَلَّكُم تَعقِلون»:

اين چنين خداوند براى شما آيات را روشن مى‏كند شايد كه بينديشيد. (آيه‏ى 61 نور)

* «اُنظُر كَيفَ نُصَرِّفُ الآياتِ لَعَلَّهُم يَفْقَهُونَ»:

ببين چگونه آيات گوناگون را (براى آنها) بازگو مى‏كنيم، شايد بفهمند. (آيه‏ى 65 انعام)

ملاحظه مى‏شود در هر سه واژه، معناى مشتركى در نظر گرفته شده كه از «عقل»، «فكر» و «فقه» برداشت مى‏شود و آن درك كردن، تشخيص دادن و شناخت سره از ناسره مى‏باشد. لذا عقل در قرآن به معناى وسيله‏اى براى درست انديشيدن و به شناخت حق از باطل رسيدن است. به عبارت ديگر عقل، قوّه‏ى سنجش، و كارش راهگشايى براى انسان است تا راه را از چاه تشخيص دهد.

با توجه به مجموعه‏ى آيات قرآن درباره‏ى «تعقُّل»، «تفكُّر»، «تدبّر» و «تَفَقُّه» كه انسان را به اين سمت و سو مى‏كشاند، از او مى‏خواهد زندگى را بر اساس عقل و انديشه بنا نهد تا بتواند خود را از ورطه‏ى هلاكت در دنيا و آخرت، برهاند.

3. عقل در حديث

كاربرد اين واژه در حديث زياد است كه ما به اندازه نياز به آن مى‏پردازيم تا بيشتر معناى عقل برايمان روشن شود.

الف: «مهاركردن» و «بازدارندگى»؛«عِقال»

در روايتى از پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده كه اين معنا بكار رفته است: اِنَّ العقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ وَ النَّفسُ مِثلُ اَخبَثِ الدَّوّابِ، فَاِنْ لَم تُعقَل حارَت:(3) عقل، بازدارندگى از جهل و نادانى است و نفس انسان مثل خبيث‏ترين جنبندگان است كه اگر مهار نشود، بى‏راهه مى‏رود. منظور اين است كه: نمى‏گذارد جهل در وجود انسان پيشروى كند. يا در حديثى ديگر، همين مضمون، اين طور آمده‏است:

العاقل مَن عَقَلَ لِسانَه(4): عاقل كسى است كه زبانش را مهار كند. (امام على عليه‏السلام )

ب: حكمت

حكمت عبارت است از نيرويى قوى كه انسان را با دليل و برهان به نتيجه‏اى پايدار مى‏رساند. امام موسى بن جعفر عليهماالسلام در وصاياى خود به هشام بن حكم فرمود... و قال: «لَقَد آتَينا لقمانَ الحِكمَةَ» قال: الفَهمُ وَ العَقل(5): آنجا كه خداوند مى‏فرمايد به لقمان حكمت داديم يعنى فهم و عقل عطا كرديم.

ج: دليل و حجّت

در احاديثى از عقل به دليل يا حجت ياد مى‏كند كه دليل، راهنماگر انسان، براى كم كردنِ ناآگاهى‏ها و افزايش آگاهى هاست: (العقل دليل المؤمن(6) امام صادق عليه‏السلام ).

در حديث مفصلى از امام موسى بن جعفر عليهماالسلام به هشام آمده كه: خداوند دو حجت بر مردم دارد: حجت ظاهرى و حجت باطن و درونى، حجت آشكار، پيامبران و امامان و حجت درونى عقل‏است.(7)

د: دين يا نتيجه‏ى عقل

در رواياتى ديندارى نشانه‏ى عقل انسان و نتيجه و ثمره‏ى آن قلمداد شده، امام صادق عليه‏السلام فرمود:مَن كانَ عاقلاً كان لَه دينٌ...

امام على عليه‏السلام فرمود:: لا دينَ لِمَن لا عقلَ له:(8) كسى كه عقل ندارد، از دين بى‏بهره است.

ه: نور و چراغ

احاديثى عقل را نور ناميده يا آنرا به چراغ تشبيه كرده‏اند:

العقلُ نورٌ فِى القلبِ يُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحقِّ وَالباطِل:

عقل نورى است در قلب، كه با آن، بين حق و باطل تفاوت گذاشته مى‏شود. (پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله )

مَثَلُ العَقلِ فِى القلبِ كَمَثَل السِّراجِ في وَسَطِ البَيت(9):

مثل عقل در قلب، مانند چراغ است در وسط خانه. (پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله )

كاملاً روشن است نور، عامل نجات انسان از تاريكى و ظلمت مى‏باشد و با آن مى‏شود آنچه را براى انسان مفيد است، برگزيد و از هر چه باعث زيان و ضرر است، برحذر بود.

و: عامل شناخت

عقل انسان را به شناخت مى‏رساند، و ابزار معرفت و آگاهى است، امام صادق مى‏فرمايد:... عَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القبيح...(10): به وسيله‏ى عقل، خوبى را از بدى و زشتى تشخيص مى‏دهند.

ز: ميانه‏روى و تعادل

عقل عامل مهمى در ميانه‏روى يا انتخاب «خَيرُ الاُمورِ اَوسَطُها»(11) مى‏باشد. لذا مى توان آن را اصل و وجودِ حدِّ متوسط چيزى به حساب آورد و در انجام كارها از «تند رَوى» يا «كُند رَوى» دورى جست؛ به عبارت بهتر، عقل نمى‏گذارد شما، از تعادل خارج شويد و گرفتار افراط و تفريط گرديد؛ امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد: عقل آن است كه ميانه‏رو باشى و از اسراف و زياده‏روى دورى كنى، وعده كه مى‏دهى تخلّف نكنى و چون غضبناك شدى بردبارى نمايى: العَقلُ اَنَّكَ تَقتَصِدُ فَلا تُسرِفُ و تَعِدُ فَلا تُخلِفُ وَ اِذا غَضَبتَ حَلُمتَ.(12)

آنچه از مجموع اين معانى مذكور در روايات بدست مى‏آيد، عقل عاملى بازدارنده و وسيله‏اى گزينشگر براى انسان است؛ به عبارت بهتر، قوّه‏ى تشخيص براى بهره‏برى از بهترين‏ها و دورى گزيدن از بدترين‏ها را عقل ناميده‏اند.

امام على عليه‏السلام در نهج‏البلاغه به همين برداشت اشاره‏مى‏كند: كَفاكَ مِن عقلِكَ ما اَوضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِن رُشدِك(13): عقل، تو را كفايت كند كه راه گمراهى را از رستگارى برايت روشن مى‏كند.

4. جنس عقل

با توجه به اينكه وجود انسان از دو بعد مادّى و روحانى تشكيل شده، بايد منشأ عقل، يكى از اين دو باشد؛ چون ماده و جِرم فاقد شعور است، عقل نمى‏تواند از آن به وجود آمده باشد؛ پس بايد قبول كنيم از جنس روح است يا به‏طور ويژه خلقتى جداگانه دارد.

بهتر است بگوييم: از راه عقل به اين نكته مى‏رسيم كه «هستى» از مادّه و روح بيرون نيست. پس نمى‏شود غير از روحانى بودن براى او جنسى تصور كرد. به قول پروفسور «كاميل فلاماريون»:

«چگونه مى‏توان قبول كرد اجسام ـ از جمله ماده عصبى ـ كه فاقد شعور، آگاهى، احساس و...هستند،مى‏تواند مولّد خرد، آگاهى، ذوق، شعور، احساس ... باشند چطور اجسام فاقد آگاهى مى‏توانند خلاقيت و آگاهى رابه وجود بياورند؟»(14)

لذا عقل كه آگاهى، علم و شعور است ربطى به عالم ماده ندارد و بايد وجودِ آن را از مبدأ جهانِ هستى دانست.

در ضمن، وقتى به احاديث مراجعه مى‏كنيم، نظرمان تأييد مى‏شود، البته همانطور كه قبلاً ذكر شد، «عقل»، «نور» ناميده شده است و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد:اَلعَقلُ نُورٌ خَلَقَهُ اللّهُ لِلاِنسان ...(15): عقل نورى است كه خدا براى انسان آفريد.

در روايتى از امام صادق عليه‏السلام آمده كه: خداوند عقل را از چهار چيز آفريد: علم، قدرت، نور و مشيّت امر پروردگار و پابرجايى و بنيادش بر علم و دانش است، كه هميشه در ملكوت ـ عالَم فرشتگان و عظمت و قدرت آسمانى ـ جاى دارد: خَلَقَ اللّهُ تَعالى العَقلَ مِن اَربَعَةِ اَشياءَ مِن العِلمِ، وَ القُدرَةِ، وَ النّورِ وَ المَشيئَةِ بِالاَمرِ، فَجَعَلَهُ قائِما بِالعِلمِ، دائِما فِى المَلَكوت(16).

امام على عليه‏السلام : روح را حيات بدن، و عقل را حيات روح معرفى مى‏كند، يعنى همان‏گونه كه زنده بودن انسان بستگى به روح دارد، زنده ماندن روح نيز وابسته به عقل است: الرُّوحُ حَياةُ البَدَن وَ العَقلُ حَياةُ الرُّوح.(17)

از مجموعه اين روايات كه هيچ يك باهم تعارض ندارد بلكه مؤيّد يكديگرند، و در حقيقت علم، قدرت، نور و امر خالق جهان، متعلق به عالم ملكوت مى‏باشد و فوق جهان ماده و از ماوراى طبيعت است.

در قرآن، خداوند، كتاب و قوانين نازل شده از آسمان را نور مى‏نامد.(18) حتّى مى‏فرمايد: «اَللّهُ نورُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ»: اللّه نور آسمان‏ها و زمين است.(19)

افزون بر اين، همانگونه كه در حديث ديديم، عقل از مشيّتِ امر خداست، قرآن، روح را از امر پروردگار مى‏داند: «يَسئَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ‏الرّوحُ مِن اَمرِ رَبّي»(20). كه گوياى يكى بودنِ منشأ روح و عقل است و به عبارت بهتر، هم دليل عقلى بر جدايى روح از عالم ماده دارد و هم كتاب و سنت آن را تأييد مى‏كند.

ما چون از عظمت جهان هستى بى‏خبريم، خود را در كره‏ى خاكى عددى به حساب مى‏آوريم و به گمان خود كسى هستيم در حالى كه اگر اندكى فكر كنيم،در مقابلِ عظمت و بزرگى همين جهانِ‏طبيعى و ماده ذره‏اى هم نيستيم تا چه برسد به كلِّ نظامِ‏هستى و ماوراى طبيعت. درتأييد گفته‏ى خود به فرمايشِ «فلاماريون» تمسّك مى‏ورزيم:

«ما موجودات متفكّرى هستيم كه بر روى اين سياره‏ى متحرّك زندگى مى‏كنيم كه يك ميليون بار از خورشيد كوچكتر است. خورشيد كه براى ما عظمت حيرت انگيزى دارد خود يك ميليون بار از ستاره كانوپوس كوچكتر و حقيرتر است تازه ...كانوپوس در مقابل اجرام عظيم‏تر كه در پهناى كائنات پراكنده‏اند چيزى به حساب نمى‏آيد.»(21)

بزرگى جهان ماده را بنگريم و هيچ بودنِ‏خود را باور كنيم(22) تا بيشتر و بهتر بدانيم كه عقل نمى‏تواند از موجودى كه علم و آگاهى ندارد، پديدآيد؛ آن‏هم ما كه از جهان طبيعت فقط زمين و خورشيد را مشاهده مى‏كنيم، تاب ديدن خورشيد را نيز نداريم و در شب هم از اجرام نورانى آسمان فقط ماه را مى‏بينيم زيرا نور لامپ‏هاى شهر و روستا، اجازه نمى‏دهد ستارگان را درست برانداز نماييم و چيزى از عظمت همين جهان را درك كنيم تا چه برسد به ماوراى طبيعت! باز هم از زبان فلاماريون بياوريم تا بدانيم قدرت شناخت ما چقدر اندك و پايين است و لازم است براى شناخت خود و عقل به ابزار ديگرى كه از ناحيه‏ى پروردگار متعال به ما ارزانى شده، متوسّل شويم و آن وحى و شخصيّت‏هاى پرورش يافته در مكتب پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يعنى امامان معصوم عليهم‏السلام هستند كه مى‏توانند هدايتگر ما در خير و صلاح باشند. او در باره‏ى زمين مى‏گويد:

«اين سياره سرگردان كه در محاسبات نجومى در سطح كيهانى چيزى نمى‏ارزد با سرعت 107000 كيلومتر در ساعت به پيش مى‏رود»(23).

مگر اين فضاى گسترده داراى چه ظرفيّتى است؟ كه بنا به فرمايش قرآن: «وَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسبَحون»(24):هر كدام (از خورشيد و ماه) در گردشگاه و مدارى شنا مى‏كنند. (دقت شود، 15قرنِ‏پيش، قرآن به حركت خورشيد برگِردِ مدارى، اشاره‏فرموده‏است.)

در پايان به روايت ديگرى توجه كنيم كه به صراحت عقل را از نور خدا و جنس روح معرفى مى‏كند. از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه:

اِنَّ اللّهَ خَلَقَ العَقلَ وَ هُوَ اَوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرَّوحانيّينَ عَن يَمينِ العَرشِ مِن نورِه ...(25): خداوند عقل را در حالى كه او اولين مخلوق از روحانيان مى‏باشد، از طرف راست عرش، از نورش آفريده‏است...

بنابر آنچه ذكر شد منبعِ وجودِ عقل، وجودى بيرون از جهانِ ماده‏است و جايگاهِ رفيعى در عالم روحانى دارد كه از نور خداوند سبحان آفريده شده‏است.

آنچه تا كنون از زبان معصومان عليهم‏السلام مطرح گرديد جنبه‏ى‏لغوى و شناخت عقل بود؛ امّا جايگاه آن در اسلام مطلب لازمى است كه به آن مى‏پردازيم.

5. اهميت عقل در اسلام

در بعضى از گفتار ائمّه عليهم‏السلام عقل، عنوان «پيامبر» را گرفته تا ارزش وجودى آن براى ما روشن شود و بدانيم كه عقل، انسان را به عرفان و شناخت مى‏رساند يعنى همانگونه كه پيامبران براى هدايت عامّه‏ى مردم آمدند، خداوند يك رسول و پيامبر باطنى نيز در طبيعت انسان قرار داده كه او را هدايت نمايد و پيامبران و خوبى‏ها را بشناسد. امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد: العقلُ رَسولُ الحَقِّ(26): عقل پيامبر حقّ است. در حديث ديگرى از آن حضرت، عقل، لقبِ «امام» را گرفته يعنى نقش مهمّى در روشنگرىِ بشر دارد و پيشواىِ فكرِ انسان است: العُقولُ اَئِمَّةُ الاَفكار...(27)

لذا بزرگان كه گفته‏اند انسان در فطرت خود حق‏ياب و خداشناس است، از اين جهت به اين نكته اشاره كرده‏اند.

نكته‏ى ديگرى كه ارزش والاى عقل را به ما تفهيم مى‏كند، از لحاظ رتبه‏ى آفرينش اين گوهر بى‏مانند است؛ بطور مسلّم همين‏كه مى‏بينيم عقل اوّلين مخلوق خداوند متعال است نشان مى‏دهد، با ارزش‏ترين موجود عالم هستى است و مدال نخست برازنده‏ى آن است.

پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد: اوّل ما خَلَقَ اللّه‏ُ العَقل(28).

اين روايت در كتب مختلف و از زبان ائمه عليهم‏السلام آمده‏است.

خداوند متعال به جلال و عزتش سوگند ياد كرده كه: ما خَلَقتُ خَلقا اَحسَنُ مِنك(29): آفريده‏اى نيكوتر و بهتر از تو نيافريده‏ام(30). اين روايت از امام محمد باقر عليه‏السلام بطور مفصّل در كافى آمده‏است.

عقل عامل بسيار مهمى است كه بر سر دو راهى‏ها، قاطعانه انسان را از شك و دو دلى بيرون مى‏آورد(31) و آنجا كه دشمن درونى در صددِ لشكر كشى است، عقل با مبارزه‏اى پيروزمندانه دشمنان را نابود مى‏كند ـ البته با شرايط لازم ـ . امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد: اَلعَقلُ حُسامٌ قاطعٌ... وَ قاتِلْ هَواك بعقلِك(32): عقل شمشير برّانى است ... با عقلت به مبارزه و قتال با هواى نفست بپرداز.

اسلام نظرش اين است كه «كسى كه عقل ندارد، چه دارد و كسى كه عقل دارد چه ندارد»؟ امام على عليه‏السلام به اين نكته اشاره مى‏فرمايد: اِنَّ اَغنى الغنى العقل(33): عقل برترين ثروت است.

همان‏گونه كه اسلام عزيزترين افراد در پيشگاه خدارا باتقواترين انسان‏ها مى‏داند،(34)برترىِ آدميان را نسبت به يكديگر، باعلم و عقل آنان ممكن مى‏داند، نه از راه ثروت و نَسَب . امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد: يَتَفاضَلُ الناسُ بِالعلومِ وَ العُقولِ، لا بِالاَموالِ و الاُصولِ(35).

اسلام مى‏گويد علم حسىّ و تجربى اشتباه مى‏كند و عقل وجودى خطا كردنش معنا ندارد.

بسيارى از چيزهايى كه با چشم مى‏بينيم، احتمال خطا و نادرستى‏اش قطعى است، مثل چشمى كه دچار كمبود بينايى است، وقتى عينك مى‏زنيم، مى‏فهميم اشتباه ديده‏ايم. يا در جادّه و بيابان با چشمانمان آب مسطّحِ «دريا مانند» مشاهده مى‏كنيم ولى عقل ما مى‏گويد: اين سراب است، گول چشمانت را نخور. يا قاشق را در ليوان آب تجربه كرده‏ايد شكسته به نظر مى‏رسد؛ عقل مى‏داند اشتباهِ ديد است نه اينكه واقعا آن شكسته باشد. اين نكته را حضرت امير عليه‏السلام 14 قرن پيش اشاره فرموده‏است:

لَيستِ الرَّوِيَّةُ كَالمُعايَنَةِ مَعَ الإبصارِ فَقَد تَكذِبُ العُيونُ اَهلَها ولايَغُشُّ العقلُ مَنِ استَنصَحَه(36): بررسى و انديشيدن مانند ديدن با چشم نيست، بدانيد كه گاهى چشمان، صاحبانشان را به اشتباه مى‏اندازند ولى عقل به كسى كه از آن راهنمايى خواهد، خيانت نمى‏كند.

امام على عليه‏السلام يك نقطه ضعفى را براى عقل آدمى مطرح مى‏كند كه تا كنون كسى به آن توجه نكرده است و آن استراحت كردن و به خواب رفتن عقل است؛ اين عمل براى آن حضرت بسيار گران ارزيابى شده و از خوابيدنِ عقل به خدا پناه مى‏برد يعنى همان گونه كه انسان بايد از شيطان به خدا پناه ببرد و مواظب فريبكارى آن در هر لحظه باشد، بايد مواظبت نمايد عقلش به خواب ناز فرو نرود. مى‏فرمايد:

نَعوذُ بِاللّه‏ِ مِن سُباتِ العقل.(37)

وقتى انسان با مسير وحى هماهنگ نبود، بايد بداند كه رسول باطن جاى خود را به چيز ديگرى داده و يا به عبارت بهتر خواب، رسول باطن را ربوده است و در چنين موقعيتى، كارى عاقلانه از انسان سر نمى‏زند. لذا عقل هميشه با شرع هماهنگ است و شرع مؤيّد عقل است. اصوليون ما مى‏گويند:

«كُلُّ ما حَكَم به الشرع حَكمَ به العقل و كل ما حَكَم به العقل حَكَم به الشرع:»: هر چه را شرع حكم كند، عقل هم همان را حكم مى‏كند و هرچه را عقل حكم كند، شرع هم همان را حكم مى‏كند.

هيچ وقت عقل و شرع متضادّ هم نبوده و نيستند. دين ما چنين نظريّه‏اى را صحّه نمى‏گذارد بلكه همانطور كه ملاحظه شد، هماهنگ و در حقيقت و به اصطلاح معروف «يك روح در دو بدن» هستند.

افزون بر آن، عقل جايگاهى رفيع در رديف ديگر منابعِ استنباط احكام شرعى دارد و همطراز يكديگرند و مى‏گوييم: كتاب، سنت، اجماع و عقل، منبع‏هاى چهارگانه‏اى هستند كه از آنها احكام شرع بدست مى‏آيد. حتّى بايد گفت اين عقل، قدرت برداشت از ديگر منابع را دارد و اين هنر و استعدادى است كه عقل، آن رسول باطنى دارد ولى ديگر منابع چنين امتيازى ندارند.

به علاوه بسيارى از احكام شرعى براى اثبات خود، نياز به دليل عقل دارند مثل وجوب مقدّمه‏ى واجب كه از طريق عقل ثابت مى‏شود و به اينگونه ادلّه‏ى عقلى «غير مستقلاّت عقليّه» مى‏گويند و دلايلى كه هر دو مقدمه‏اش عقلى باشند، «مستقلات عقليه» گفته مى‏شود.(38)

بنابراين عقل، هم بطور مستقلّ، راهگشا براى شرع است و هم بطور كمك‏يار و پشتيبان، ادلّه شرعى را يارى مى‏نمايد.

6. انواع عقل

با توجّه به اينكه عقل وسيله‏ى شناخت صحيح است، هر چه كه به معرفت انسان در زمينه‏ى رشد علمى كمك كند و آن را ارتقا دهد، عقل ناميده مى‏شود.

بسيارى از علوم كه در دسترس بشر امروز است، از طريق تجربه، آزمايش و شناخت استقرايى بدست آمده و هرچه در اين باره پيشرفت مى‏كند، نقصها، كمبودها و عيوب آنها بر طرف مى‏كند و با شناخت بهتر، قوانين استنباط شده از مسير فرضيّه و آزمايش را دگرگون كرده و منسوخ شده‏ها را كنار گذاشته و ناسخ‏ها را جايگزين نموده‏است.

امام على عليه‏السلام در تقسيم عقل به اين نوع آن توجه داشته‏است:

العقلُ عقلان: عقلُ الطبعِ و عقلُ التَّجرِبةِ و كِلاهُما يَؤَدّى المَنفَعَةَ(39): عقل دو گونه است عقلى كه در سرشت و فطرت انسان است و عقلى كه از راه تجربه كسب مى‏شود و هر دو سود آور و منفعت‏زا مى‏باشند.

در گفتار ديگرى به عقل و تجربه و نقش آن مى‏پردازد كه در حقيقت به همين دو نوع اشاره فرموده‏است:

... الشَّقيُّ حُرِمَ نَفعَ ما اُوتيَ مِنَ العقل و التَّجربة:... تيره روز كسى است كه از عقل و تجربه‏اى كه نصيب او شده محروم مانَد.(40)

عقل تجربى را نمى‏توان مصون از اشتباه دانست و عملكرد علم تجربى طى قرون متمادى اين مطلب را به روشنى براى انسان عصر انفجارِ ارتباطات ثابت كرده‏است و ابطال پذيرى قوانين علمى امرى قابل قبول براى تمام دانشمندان در هر رشته‏ى تجربى مى‏باشد و بارها قوانين بدست آمده از آزمايش‏ها را در گذشته و حال زير سؤال برده و رد كرده و به جاى آن، روش جديد و قانون نو وضع نموده‏اند؛ به عنوان مثال بسيارى از داروهايى كه انسان در چند سال قبل استفاده مى‏كرد، امروز مُضرّ تشخيص داده شده‏اند. با توجه به نكته‏ى فوق، پس هر عقلى را نمى‏توان پذيرفت و بايد در استفاده از واژه‏ى عقل تمام جوانب، حدّ و حدود آن را مشخص نمود و نهايت دقت را داشت كه احتمال خطا در آينده نيز امر بعيدى به نظر نمى‏رسد بلكه بايد با ضِرس قاطع گفت، كوس رسوايى قوانين بشرى با گذشت زمان زده خواهد شد مگر قوانينى كه بر اساس فطرت و رسول باطنى باشد.

7.سنجش عقل

هر چيزى را با وسيله‏اى اندازه‏گيرى مى‏كنند. عقل و خرد انسان را با چه بايد سنجيد؟

آيا زندگى مرفه گوياى بالا بودن عقل است؟

آيا تاركِ دنيا بودن، عقل كسى را مى‏رساند؟

آيا داشتن علوم مختلف، عقل دانشمند را نشان مى‏دهد؟

بله نشان مى‏دهد داراى عقل و درايت بوده كه عمر خود را صرف فراگيرى دانش كرده‏است و هم‏چنين مى‏گويد از عقلِ تجربى بالايى برخوردارست ولى آيا از پيامبرِ درونى به اندازه‏ى ظرفيّت آن استفاده كرده است يا خير، بايد از راهِ ديگرى به آن پى برد.

آيا به آفريدگارِهستى معتقدبودن و از دستورات او پيروى‏كردن، وسيله‏ى سنجش خردِ فرد است؟

اگر از منظر احاديث ائمّه عليهم‏السلام بنگريم،به حقيقت مطلب خواهيم رسيد. انسانى كه با تلاش در دنيا و انجام كارهاى پسنديده براى رضاى خدا، آخرتِ خود را آباد مى‏كند، نه تنها نادان و بى‏عقل نيست بلكه به مراحل بالايى از عقل و آگاهى رسيده‏است. على عليه‏السلام در اين باره مى‏فرمايد: كسى كه خانه‏ى اقامتِ(آخرتِ) خود را آبادمى‏كند، انسانِ خردمندى است: مَن عَمَّرَ دارَ اقامَتِهِ فَهُوَ العاقلُ.(41)

اگر كسى را مشاهده كرديد كه به فكرِ تهيّه‏ى زاد و توشه براى آخرت است، اورا هم‏صحبت عقل بدانيد: مِنَ العقلِ التَّزَوُّدُ لِيَومِ‏المَعاد.(42)

عفاف و پاكدامنى گوياى وجود عقل در آدمى است: مَن عَقَلَ عَفَّ(43).

سكوت بيانگرِ عقل انسان است: مَن عَقَلَ صَمَتَ(44).

گزينش آخرت بر دنياى فانى، بسيار امر مهمّى‏است؛ هركس را در اين دنيا بنگريم، در نهايت ماندنى نيست و رفتنى‏است؛ هرچه فراهم آورَد، مى‏گذارد و مى‏رود؛ چيزى هم با خود نمى‏برد؛ قدرتش مى‏رود، تدبيرش مى‏پَرَد، جمالش مى‏جَهَد، هرچه دارد دود مى‏شود و به هوا مى‏رود و آنچه برايش باقى مى‏ماند، عمل اوست و بس. روحش هم از اين ناتوانى جسم خود خسته مى‏شود و دنبال اين است تا اين قبرِ متحرّك خود را رها كند و از زجرهاى ايّام پيرى نجات يابد و برود، و براى اين‏كه از دستش راحت شود، اورا به گورى سپارد. به گور سپردنى كه بوىِ گَندِ لاشه‏اش ديگران را نيازارد.

پس وقتى بايد گذاشت و رفت، عقل حكم مى‏كنند به فكر آن‏جا باشد كه هميشه ماندنى‏است و آن پايگاهِ جاودان زيستن اوست.همان‏جايى كه فطرتش به خاطر آن، علاقه‏ى زندگى هميشگى را در وجودش زنده مى‏كرد.

اگر انسان آخرت را بر دنيا برنگزيند، واقعا بايد همان فرمايش امام على عليه‏السلام را برايش آورد كه: هركس آخرت را بر دنيا ترجيح ندهد، خردمند نيست: مَن لَم يُؤْثِرِ الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا فَلا عَقلَ لَه(45).

بنابراين به فكر آخرت بودن و برگ عيشى به گور خود فرستادن، مى‏تواند عاملى براى شناخت و درك انسان باشد و بايد گفت ديندارىِ انسان به اندازه‏ى عقل اوست، همانطور كه حضرت امير عليه‏السلام مى‏فرمايد: على قَدرِ العَقلِ يَكونُ الدّينُ.(46)

نكات بسيارى هستند كه مى‏توان به وسيله‏ى آن‏ها عقل آدمى را سنجيد كه در بحثِ «عاقل كيست؟»به آن مى‏پردازيم.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ التعريفات جرجانى ص 65.
2 ـ فرهنگ لغات قرآن، دكتر محمد قريب، ذيل واژه‏ى عقل. اساس البلاغه عقل را معرفت، بستن و قراردادن چيزى گرفته است ،ذيل واژه‏ى عقل.
3 ـ ميزان الحكمه حرف ع، ق، ل / ج 6، ص 406 / محمدى رى شهرى. در تحف‏العقولِ با ترجمه ، اين حديث به تفصيل آمده‏است،ص16
4 ـ همان ص 415.
5 ـ همان ص 406.
6 ـ همان ص 404.
7 ـ الاصول الاصلية والقواعد الشرعيه، عبدالله شُبَّر ص 210 كه از كافى آورده است.
8 ـ ميزان الحكمة ج 6 ص 406.
9 ـ خرد گرايى در قرآن و حديث ص 30 محمدى رى شهرى.
10 ـ اصول كافى چاپ اسوه ج 1 ص 44 ـ 43.
11 ـ بهترين كارها، ميانه‏روى است. دركتاب قانون ترجمه‏ى «دُستور معالم الحِكَم و مأثورمكارم الشِّيَم» از قاضى قضاعى متوفّاى 454ق، مترجم دكتر فيروز حريرچى، باب اوّل سطر دوم، از امام على عليه‏السلام آمده: خَيرُالاُمورِ اَوساطُها: بهترين كارها ميانه‏هاى آنهاست. (تهران، اميركبير 1362ش).
12 ـ ميزان الحكمه، ج 6، ص 407.
13 ـ حكمت 421.
14 ـ ج 1، ص 35.
15 ـ خردگرايى در قرآن و حديث، ص 30.
16 ـ همان.
17 ـ همان(اين فرمايش در جلد آخر شرح نهج البلاغه ابن‏ابى الحديد، منتسب به حضرت امير عليه‏السلام است).
18 ـ اعراف / 157.
19 ـ نور/35.
20 ـ اسراء/ 85.
21 ـ مرگ و اسرار آن، ص 42.
22 ـ در روزنامه‏ى ايران، شماره‏ى 2276،مورخِ28/7/1381، ص15، مقاله «سياه چاله‏اى با رژيم غذايى محدود» آمده: «ستاره‏ى 2s كه در هر ثانيه، سرعتش از 5000 كيلومتر گذشته، به طرف مركز كهكشان در حركت است (يعنى يك شصتم سرعت نور) و اين ستاره 15برابرِ خورشيد ماست و فاصله اش تا مركز كهكشان، 17 ساعت نورى، سه برابر فاصله‏ى خورشيد تا پلوتون مى‏باشد.اگر اين فاصله 70 برابركوتاه‏تر شود، مكش سياه‏چاله‏اى در كهكشان آن راخواهد بلعيد... و جرم ماده‏اى كه در مركز كهكشان به صورت فشرده وجود دارد، برابراست با 6/2ميليون خورشيد... و اندازه‏ى يك كهكشان در حالت عادى به قدرى بزرگ است كه گردش خورشيد حول كهكشان راهِ شيرى 230 ميليون سال طول خواهدكشيد.». حال ملاحظه فرماييد، جهان مادّى كه خداوند متعال يكتا آن‏را آفريده چقدر بزرگ است كه وصف آن امرى آسان نخواهدبود! و اين نكته را باور كنيم كه در كلّ نظام خلقت ماچه هستيم و به اصطلاح چه محلى از اعراب داريم. فقط بايد گفت «پروردگارا! اين جهان را بيهوده نيافريده‏اى و تو منزَّه و پاكى، ما را به لطف خود از عذاب (دوزخ) حفظ فرما: ... ربَّنا ما خَلَقتَ هذا باطلاً سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار (آل‏عمران/191).
23 ـ مرگ و اسرار آن، ص 42.
24 ـ انبياء/ 33.
25 ـ اصول كافى، ج 1، ص 36، حديث 14 از كتاب العقل و الجهل چاپ اسوه .
26 ـ غرر الحكم و درر الكلم، ميزان الحكمه ج 6 ص 396.
27 ـ ميزان الحكمه، ج 6، ص 400.
28 ـ همان، ص 395.
29 ـ همان ص 399.
30 ـ در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه‏السلام علاوه بر نكته‏ى فوق محبوب‏ترين مخلوق را آورده‏است. كافى، ج 1، حديث 13.
31 ـ ولى گوش شنواى نفس كجاست؟ در حديث داريم كه انسان بينِ عقل و هواى نفس قرار مى‏گيرد و هر يك غلبه كنند، نفسِ آدمى در جلگه‏ى آن وارد مى‏شود: العقلُ صاحبُ جَيشِ الرّحمن وَ الهَوى قائدُ جَيشِ الشّيطانِ و النَّفسُ مُتَجاذِبَةٌ بَينَهُما فَاَيُّهما غَلَبَ كانَت في حَيِّزِه. امام على عليه‏السلام ، غررالحكم، ص96، ميزان الحكمه، ج 6، ص 404.
32 ـ نهج البلاغه حكمت 424.
33 ـ همان حكمت 38.
34 ـ حجرات /13:اِنَّ أكرَمَكُم عِندَاللّهِ أتقيكُم .
35 ـ غررالحكم و دررالكلم، ترجمه‏ى محمدعلى انصارى قمى، ص873.
36 ـ نهج‏البلاغه، حكمت 281.
37 ـ همان خطبه 224.
38 ـ به كتاب اصول الفقه / محمد رضا المظفر(ره) مقصد الثانى، ص 205، الملازمات العقليه مراجعه شود.
39 ـ خردگرايى در قرآن و حديث، ص 44.
40 ـ نامه 78 نهج البلاغه ترجمه محمد دشتى.
41 ـ ميزان‏الحكمه، ج 6، ص 418.
42 ـ غررالحكم ، ص732.
43 ـ همان، ص611.
44 ـ همان، ص615.
45 ـ همان، ص699.
46 ـ غررالحكم، ص487.