منكران موازنه
اشاعره ، ((احباط و تكفير))
را چه به صورت مطلق و چه به صورت ((موازنه
))، انكار مى كنند.(833)
گاهى گفته مى شود: اماميّه نيز بر بطلان اين نظريه اتفاق دارند؛(834)
ولى از كلام شيخ مفيد چنين استفاده مى شود كه جماعتى ازدانشمندان شيعه با
((تحابط)) مخالفتى ندارند.(835)
درهر صورت بزرگانىهمچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى ، شيخ طوسى ، خواجه نصير الدين طوسى ،
ابن ميثم بحرانى ، علاّ مه حلّى ، فاضل مقداد، محقق لاهيجى و ... نظريّه
((احباط)) و
((موازنه )) را نمى پذيرند
و بر ردّ آن استدلال مى كنند.(836)
در بين معتزله نيز ابو على جبايى و طرفداران وى ، منكر
((موازنه
))هستند.(837)
فصل دوّم : استدلال موافقان موازنه
معتقدان و طرفداران نظريّه ((موازنه
)) به دو دسته دليل نقلى و عقلى تمسّك مى كنند.
دليل عقلى
در اين زمينه به آن ادّله اى كه اصل ((احباط
و تكفير)) را اثبات مى كند، استدلال مى
كنند و يا مى توانند استناد نمايند، ولى با اين ضميمه كه چون
((احباط و تكفير)) بدون
((موازنه ))، مستلزم ظلم و
مخالف صريح دو آيه شريفه (فمن يعمل مثقال ذرَّةٍ خيرا يره# ومن يعمل مثقال ذرَّةٍ
شرَّا يره )(838)
مى باشد، بنابراين ، آنچه صحيح است و واقع مى شود،
((موازنه )) و كسر و انكسار
بين ثواب و عقاب است ، نه ((احباط و
تكفير)) مطلق . قاضى عبدالجبّار
اشكالهايى را كه ابوعلى جبايى بر نظريّه ((موازنه
)) وارد ساخته نقل مى كند و جواب مى دهد:
اشكال اوّل
مرتكب گناه كبيره با انجام دادن آن ، بر خويش جنايت كرده و خود را از مستحق شدن
ثواب ، خارج ساخته است ؛ بنابراين ، عقاب گناه وى ، تمامى ثوابهاى او را
((حبط)) مى كند و از آن
چيزى كسر نمى شود. و برهمين اساس است كه خداوند متعال مى فرمايد:(... ان تحبط
اعمالكم وانتم لا تشعرون ).(839)
((اگر صدايتان را فوق كلام پيامبر(صل
الله عليه و آل وسلم ) بلند كنيد، اعمالتان ((حبط))
مى شود در حالى كه نمى فهميد و متوجه نيستيد)).
جواب
اين اشكال درست نيست ، زيرا فاسق ، گر چه مرتكب گناه كبيره شده ، ولى قبل ازآن ،
طاعات داشته و آنها را مطابق فرمان الهى و بر طبق دستورات شرعى انجام داده است و
بدون شك ، مستحق ثواب نيزهست ، (همان گونه كه اگر گناه كبيره را انجام نمى داد) اين
ارتكاب نيز، اورا از مستحق بودن خارج نمى سازد، ولى چون معصيت كرده محال است كه به
همان نحو كه گناه نمى كرد به او ثواب داده شود، پس چاره اى نيست مگر اينكه از مقدار
عقاب به اندازه ثواب كم گردد و دفع ضرر عقاب ، خودش منفعت است . آيه 7 و 8 سوره
((زلزال ))، نيز برهمين
اساس است ، در صورتى كه بر طبق مذهب ابوعلى جبايى لازم مى آيد، مرتكب كبيره از
طاعاتش بهره اى نبرد و اين بر خلاف نصّ كلام الهى است . آيه 2 سوره
((حجرات )) نيز
((احباط)) به شكل
((موازنه )) را اقتضا دارد
نه بدون آن ، زيرا مستلزم ظلم است .
اشكال دوّم
مرتكب كبيره ، مانند آن خياطى است كه بعد از دوختن لباس ، آن را پاره مى كند روشن
است كه وى مستحق اجرت نخواهدبود، زيرا آن را با پاره نمودن ، فاسد كرده است . چه
بسا بتوان در مورد مرتكب كبيره به آيه (وقدمنا الى ما عملوا من عملٍ فجعلناه هباءً
منثورا)(840)
تمسّك كردو بيان داشت كه گناه كبيره ، موجب نابود شدن تمامى اعمال نيك او مى گردد.
جواب
اين اشكال نيز وارد نيست ، زيرا اگر آن خياط، مستحق اجرت نمى باشد، بدين سبب است كه
لباس دوخته را تسليم صاحب آن نكرده است و خياط بر چنين كارى ، مستحقّ اجرت مى شد،
نه صرف دوختن ، حتّى اگر فرض كنيم كه او بعد از تسليم لباس دوخته ، آن را پاره كند،
بايد در مورد آن ، روش ((موازنه
)) را پيمود، نه ((احباط))
بدون آن را؛ امّا آنچه در مورد آيه شريفه گفته مى شود، صحيح نيست ، زيرا نمى توان
به ظاهر آن تمسك كرد، چرا كه ((هباء))
فقط در اجسام رقيق استعمال مى شود و افعال بندگان ، اعراضهستند و ممكن نيست كه جسم
باشند و بديهى است كه انقلاب و دگرگونى اجناس محال است . پس اگر قرار است كه از
ظاهر آيه عدول شود و تاءويل گردد، دراين صورت ، تاءويل
((ابوعلى )) نسبت به تاءويل
ما اولويت ندارد،بلكه ما آن را به وجهى تاءويل مى كنيم كه با ادّله عقلى و نقلى
توافق داشته باشد و اينچنين مى گوييم : مراد اين است كه فاسق در برابر اعمالش ، به
آن نحوى كه گناه نمى كرد، مستحق ثواب نمى گردد؛ بنابراين ، از آن منفعتى نمى
بردهمانطور كه در ((هباء منثور))
منفعتى نيست .(841)
دليل نقلى
در اين مورد به شمارى از آيات و روايات ، تمسك مى شود. از آنجا كه در دو بخش گذشته
، آيات مربوط به ((احباط و تكفير))
به تفصيل ، مورد بررسى قرار گرفت ، از تكرار آن صرف نظر مى شود و در اين قسمت فقط
به بررسى بعضى از آيات كه ممكن است در خصوص ((موازنه
)) به عنوان دليل مطرح شود اكتفا مى گردد. در سوره قارعه مى خوانيم :
(فامّا من ثقلت موازينه# فهوفى عيشةٍراضيةٍ#وامّا من خفَّت موازينه# فامُّه
هاويةٌ).(842)
((اما كسى كه (در آن روز) ترازوهاى
اعمالش سنگين است ، در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود؛ و امّا كسى كه ترازوهايش
سبك است ، پناهگاهشهاويه (دوزخ ) است )).
هر كس كه كفّه اعمال نيك او برتر از كفه اعمال زشت و سيّئات وى باشد، اهل بهشت است
و اگر كفّه سيّئات او نسبت به حسناتش ترجيح داشته باشد، اهل جهنّم خواهدبود.(843)
وقتى حسنات و سيّئات به وسيله ميزان سنجيده مى شود، روشن است كه مقدار زايد، ملاحظه
مى گردد؛ بنابراين ، بين ثواب و عقاب ، ((موازنه
)) برقرار مى شود، اگر كفه
((حسنات
)) ترجيح داشته باشد به همان اندازه كه زيادتر از
((سيّئات )) است ، ثواب
داده مى شود وهمين طور در صورت عكس آن ، به اندازه مازاد، عقاب مى گردد. در اين
زمينه از بعضى روايات نيز چنين مطلبى استفاده مى شود از قبيل :
1- از اميرمؤ منان عليه السّلام نقل شده است :
((يوقف العبد بين يدى اللّه تعالى
فيقول : قيسوا بين نعمى عليه و بين عمله فتستغرق النِّعم العمل ؛ فيقولون :
قداستغرق النِّعم العمل ، فيقول :هبوا له النِّعم ، وقيسوا بين الخير و الشَّرِّ
منه ،فان استوى العملان اءذهب اللّه الشَّرَّ ب الخير وادخله الجنَّة وان كان له
فضلٌ اءعطاه اللّه بفضله و ان كان عليه فضلٌ وهو من اءهل التَّقوى ولم يشرك باللّه
تعالى واتَّقى الشِّرك به فهو من اءهل المغفرة يغفر اللّه له برحمته ان شاء و
يتفضَّل عليه بعفوه )).(844)
((روز قيامت انسان را در محضر خداوند
متعال نگه مى دارند و ذات اقدس الهى فرمان مى دهد كه بين نعمتهايى كه به او ارزانى
كرده و بين اعمالى كه انجام داده ، مقايسه كنند؛ در اين مقايسه ، نعمتها اعمال وى
را فرا مى گيرد، در اينهنگام خداى تعالى مى فرمايد: نعمتها را به او ببخشيد و اعمال
نيك و بد او را باهم مقايسه كنيد، پس اگر مساوىهم بود خداوند متعال ، اعمال بد او
را به وسيله اعمال نيكش از بين مى بردو او را داخل بهشت مى كند. اگر اعمال خيراو
برتر بود، خداوند آن را به فضل و كرمش به او عطا مى كند و اگر اعمال شر او برتر بود
و او پرهيزكار بوده ، شرك نورزيده و از آن پرهيز نموده است ، از اهل مغفرت
خواهدبود، و خداوند اگر خواست به رحمت خود او را مى آمرزد و با عفوش بر او تفضّل مى
كند)).
2- در يك حديث طولانى آمده كه شخصى به نام ((بريده
)) نزد رسول خدا(صل الله عليه و آل وسلم ) از حضرت اميرعليه السّلام
شكايت نمود، پيامبر اكرم (صل الله عليه و آل وسلم ) در مورد مقام و منزلت حضرت على
عليه السّلام بياناتى فرموده اند، درادامه آن ، چنين آمده است :
روز قيامت ، خداوند گروهى را برمى انگيزاند كه موازين و ترازوهاى آنان پر و مملوّ
از
((سيّئات
)) مى باشد، وقتى از آنها سؤ ال مى شود كه
((حسنات )) شما كجاست ؟
جواب مى دهند: ما براى خويش حسناتى سراغ نداريم ، ولى در اينهنگام از جانب حق ندا
فرا مى رسد: اى بندگان من ! ولى من براى شما سراغ دارم :(845)
((ثم ياءتى برقعةٍ صغيرةٍ يطرحها فى
كفَّة حسناتهم فترجح بسيِّئاتهم باكثرممّا بين السَّماء الى الارض
)).
((سپس يك رقعه و نوشته كوچك در كفّه
حسناتشان انداخته مى شود كه موجب رجحان يافتن بر سيّئات آنان مى گردد، به فاصله اى
بيش از فاصله بين آسمان و زمين )).
درادامه روايت نيز آمده : دو نفر باهم حسابى داشتند وهر دو از محبّان حضرت اميرعليه
السّلام بودند؛ آنكه طلبكار بود به دليل آنكه بدهكار، دوستدار حضرت على عليه
السّلام بود از طلب خويش گذشت ، سپس اين كار آنان مورد شكر الهى واقع شده است .
((فحطَّ به خطاياهما و جعل ذلك فى حشو
صحيفتهما و موازينهما واوجب لهما و لوالديهما الجنَّة
)).(846)
((پس خداوند به دليل آن ، از خطاهايشان
در گذشت و اين عملشان را در لابلاى نامه اعمال و موازين آنها قرار داد و بهشت را بر
آنان و پدر و مادرشان واجب ساخت )).
3 و 4 - محدث جزايرى مى گويد: آيات و روايات بر صحّت
((موازنه )) دلالت دارد.
ايشان به عنوان نمونه آيه 2 سوره ((حجرات
)) را متذكر مى شود و دو روايت نيز نقل مى كند:(847)
((من قبلَّ غلاما بشهوةٍ احبط اللّه
منه عمل اربعين سنةً)).
((هر كس كه جوانى را از روى شهوت
ببوسد، خداوند متعال عمل چهل سال او را حبط مى كند)).
در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه ايشان به همسرشان (ام اسماعيل )
در مكانى بين مكه و مدينه فرموده :
((هذا المكان الَّذى احبط اللّه فيه
حجَّها عام اوّلٍ)).(848)
((اينهمان مكانى است كه خداوند متعال
در آن ، حج سال اوّل او را ((حبط))
نمود)).
5- از پيامبر اكرم (صل الله عليه و آل وسلم ) نقل شده است :
((يوضع الميزان يوم القيامة فيوزن
الحسنات والسَّيِّئات فمن رجَّحت حسناته على سيِّئاته دخل الجنَّة و من رجَّحت
سيِّئاته على حسناته دخل النّار)).(849)
(( در روز قيامت ميزان رامى گذارند و
حسنات وسيّئات را مى سنجند، كسى كه حسناتش بر سيّئاتش برترى داشته باشد، داخل بهشت
مى شود و كسى كه سيّئاتش بيش از حسناتش باشد، وارد آتش مى گردد)).
همچنين رواياتى ديگر مانند آن وارد شده است .
بررسى استدلال موافقان
گفتار آنان با بيان چند مطلب ، بررسى مى شود. براى پرهيز از تكرار، از بيان نقدهايى
كه در استدلال مخالفان اين نظريه مطرح شده و در فصل بعدى مى آيد، خوددارى مى شود:
1- نهايت چيزى راكه براهين عقلى آنان مى تواند اثبات كند، امكان ذاتى
((موازنه )) است - به همان
بيانى كه در بخش ((احباط))
گذشت - بنابراين ، در اينكه آيا ((موازنه
)) واقع هم مى شود؟ لازم است كه دلالت ادلّه نقلى ، ملاحظه گردد و اين
ادلّه نه تنها بر آن دلالتى ندارد بلكه مبيّن بطلان آن است .
2- اگر ((احباط))
مستلزم ظلم است ، ((موازنه
)) نيز به گونه اى چنين استلزامى دارد، زيرا اگر عقاب بيش از ثواب
باشد،هر چند به اندازه ثوابى كه ((حبط))
مى گردد، از عقاب نيز ((تكفير))
مى شود و دفع ضرر نوعى منفعت است ، وليكن دفع ضرر با جلب منفعت و حبط نشدن آن ،
كاملا يكسان نيست .
3- قاضى عبدالجبّار بيان داشت : ((خيّاط
( در آن مثال ) در صورتى مستحق اجرت مى شود كه لباس دوخته شده را تسليم صاحب آن كند))
به نظر مى رسدكه قاضى در اين كلام ، مطلبى ناخواسته گفته است كه حكايت از ارتكاز
ذهنى وى نسبت به شرطيت موافات - مبنايى كه آن را قبول ندارد - مى كند.
4- در كلام محدّث جزايرى آمده بود: ((اكثر
دانشمندان و محققان شيعه به دليل تبعيت از خواجه نصيرالدين طوسى
((احباط و موازنه )) را
مردود دانسته اند)). اين گفتار ايشان
درست نيست ، زيراهمان طور كه بعضى از محققان گفته اند: ده ها سال قبل از محقق طوسى
، دانشمندان بزرگىهمچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى و شيخ طوسى قائل به بطلان
((تحابط)) بوده اند(850)
و آن دو روايتى كه ايشان نيز ذكر كرده است ، نه بر
((احباط)) دلالت دارد نه
((موازنه )) و آنهم درصورتى
است كه از جهت سند بر آن ، خدشه اى وارد نشود و در دلالت تاءويل نگردد.
5- در مورد روايت اول كه ادّعا شده بود: بر مقايسه و موازنه بين حسنات و سيّئات
دلالت دارد، جناب استاد آيت اللّه معرفت چند اشكال وارد كرده است :
الف - سند اين روايت ضعيف است .
ب - با صرف نظر از ضعف سند، خبر واحد است و موجب حصول علم نمى شود در صورتى كه
دراصول عقايد فقط علم قطعى ، معتبر است و خبر واحد حجيّتى ندارد؛ پس نمى توان به آن
عمل كرد.
ج - جملاتى از روايت بر بطلان ((احباط
و موازنه )) دلالت دارد، زيرا عبارت
((فا ن استوى العملان اذهب اللّه الشَّر بالخير))
با ((فرضيه موازنه
)) سازگار نيست (زيرا مى فرمايد: وقتى عمل شرّ و خير مساوى باشد، خداوند
عمل شر را به وسيله عمل خير از بين مى برد، نه اينكه هر كدام ديگرى را از بين مى
برد) و عبارت ((وان كان عليه فضلٌ وه و
من اهل التَّقوى ... يغفراللّه له برحمته ان شاء))
با نظريه احباط مخالفت دارد. (زيرا صحبت از رحمت و مغفرت الهى است نه اينكه عمل شرى
كه بيش از عمل خير باشد آن را از بين ببرد).(851)
6- درباره آن رواياتى كه بيان كننده اين است كه :
((در روز قيامت ، حسنات و سيّئات به وسيله ترازويى سنجيده مى شود،
اگرترجيح با حسنات باشد، صاحب آن ، وارد بهشت مى گردد و اگر سيّئات او برتر باشد
وارد آتش خواهدشد)). چند مطلب ، قابل
ملاحظه مى باشد: نخست اينكه از جهت سند، بر فرض كه تمام باشد ولى خبر واحد است و
در اصول عقايد اعتبارى نخواهدداشت ؛ مطلب ديگر اينكه ، در صورت فرض تواتر از جهت
دلالت و تاءويل ، قابل تاءمل و بررسى مى باشد، زيرا مساءله
((ميزان ))
يكى از مسائل كلامى است كه مورد اختلاف شديد متكلّمان و مفسران مى باشد،همين مطلب
در مورد آياتى كه به عنوان دليل ((موازنه
)) ذكر شد، نيز صادق است ، بنابراين ، لازم است كه موضوع
((ميزان )) مورد تحقيق و
بررسى قرار گيرد.
ميزان
((ميزان
)) در لغت به معناى ترازو و وسيله سنجش است . اين واژه در آيات قرآن به
صورت جمع (موازين ) به كار برده شده است .
(فامّا من ثقلت موازينه # فهو فى عيشةٍ راضيةٍ).(852)
((اما كسى كه (در آن روز) ترازوهاى
اعمالش سنگين است ، در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود)).
در اينكه در روز قيامت ، اعمال ، مورد سنجش واقع مى شود جاىهيچ گونه ترديدى نيست .
محقق طوسى مى گويد: ((ميزان امرى است
ممكن و براهين نقلى بر ثبوت و وقوع آن دلالت مى كند، بنابراين ، تصديق آن ، واجب و
لازم است )).(853)
اختلاف بين دانشمندان اسلامى ، در كيفيّت ميزان و سنجش اعمال است نه در اصل آن ،
در اين زمينه سه موضع وجود دارد:
موضع اول
ابن حزم مى گويد: ((امور مربوط به آخرت
، فقط از طريق آيات و روايات قابل اطلاع يافتن است و در اين باره ، روايت صحيحى
وارد نشده است ، وليكن از آيات استفاده مى شود كه روز قيامت براى وزن نمودن اعمال
بندگان ، موازين قرار داده مى شود، ولى ما نمى دانيم با چه كيفيتى خواهد بود؛ البته
مى دانيم كه با موازين دنيا فرق مى كند)).(854)
مرحوم شبّر نيز مى گويد: ((احوط و اولى
، اين است كه چگونگى حقيقت ميزان را به علم خدا و معصومين : موكول كنيم
)).(855)
محقق دوانى نيز چنين نظرى را بيان داشته است .(856)
موضع دوم
موضع كسانى است كه ((ميزان
)) را عدل و حكم كردن بر اساس عدالت مى دانند، از مجاهد، ضحاك ، قتاده
، اعمش و بلخى چنين نظرى نقل شده است .(857)
شيخ طوسى در تفسير ((التبيان
)) و طبرسى در ((مجمع
البيان ))
ذيل تفسير آيه 9 سوره اعراف ، از بين وجوهى كه ذكر مى كنندهمين وجه را نيكوتر از
همه مى دانند.
فخر رازى در تفسير خود اين نظر را به كثيرى از متاءخرين نسبت مى دهد و خودش نيز آن
را اختيار مى كند.
علاّ مه حلّى در ((كشف المراد))
آن را از گروهى از معتزله بصره و بغداد نقل مى كند.
تفتازانى در ((شرح المقاصد))
نيز آن را به بعضى از اهل اعتزال نسبت مى دهد.(858)
شيخ مفيد مى گويد:
((منظور از
((موازين ))، تعديل نمودن
بين اعمال و جزاى آن و قرار دادنهر جزايى در جاى خودش و رساندنهر حقّى به صاحب آن
است . و مراد از آن ، ترازوهايى مانند ترازوهاى دنيا نيست كه داراى دو كفّه باشد
واعمال در آن قرار داده شود، زيرااعمال بندگان ، عرض و غير قابل وزن است و توصيف آن
به سنگينى و سبكى از باب مجاز است ؛ مقصود از اعمال ثقيل ، اعمالى است كه بسيار
بوده و موجب استحقاق ثواب عظيم شده است ، و مراد از اعمال خفيف آنهايى است كه قليل
بوده و باعث استحقاق ثواب بسيار نشده است )).(859)
در روايتى از امام صادق عليه السّلام وارد شده كه پرسيدند:
((ما معنى الميزان ؟ قال : العدل ؛ معناى ميزان چيست ؟ فرمود: عدل است
)).(860)
موضع سوم
موضع كسانى است كه ((ميزان
)) راهمان ترازوى معمولى و حقيقى كه داراى دو كفّه و يك زبانه مى باشد،
مى دانند. تفتازانى مى گويد: بسيارى از مفسران چنين نظرى دارند.(861)
راءى شيوخ معتزله نيزهمين است ؛(862)
ولى در اينكه چه چيزى با آن وزن مى شود؟ در بين آنان چند نظر وجود دارد، زيرا خود
اعمال ، قابل وزن نيست .
نظر اوّل
اعمال انسان در روز قيامت به صورت موجودات جسمانى و قابل وزن در مى آيد.
((حسنات )) به صورت اجسام
نورانى و ((سيئات
)) به صورت اجسام ظلمانى ، ظاهر مى شود. از قول جبائى نقل شده كه در يك
كفّه ، نشانه هايى براى ((حسنات
)) و در كفّه ديگر علامتهايى براى
((سيئات
)) ظاهر مى شود.
نظر دوّم
بر اساس اين نظر، نامه هاى اعمال وزن مى شود؛ از
((عبداللّه بن عمر))
وجماعتى اين مطلب نقل شده است .
قرطبى مى گويد: اين نظر، صحيح است و آلوسى آن را به جمهور نسبت مى دهد.
نظر سوّم
خود اشخاص را به جاى اعمالشان وزن مى كنند؛ از ((عبيدبن
عمير))
نقل شده است كه مى گويد: ((يؤ تى
بالرَّجل الطَّويل العظيم فلا يزن جناح بعوضةٍ))
يعنى در آن روز، افراد بزرگ جثه اى را مى آورند كه در ترازوى سنجش به اندازه بال
مگسى وزن ندارند.
نظر چهارم
ابن كثير مى گويد: ((از آنجا كه در
مورد وزن خود اعمال ، نامه اعمال و صاحب اعمال رواياتى وارد شده ، جمع بين آنها اين
است كه گفته شود؛ گاهى خود اعمال ، وزن مى شود، زمانى نامه هاى اعمال و زمانى ديگر،
خود اشخاص را وزن مى كنند)).(863)
در برابر آراى مذكور، نظرات ديگرى نيز ابراز شده است ؛ از قبيل اينكه گفته شده ؛
منظور از موازين ، براهين و ادله مى باشد.(864)
و يا مقصود از وزن ، آن است كه مقدار عظمت مؤ من وذلت كافر، ظاهر مى شود.(865)
محقق لاهيجى مى گويد: ((كسانى كه فقط
به معاد روحانى معتقدهستند، ((ميزان
)) را عبارت از عقل نظرى مى دانند كه حسن و قبح افعال با آن سنجيده مى
شود)).(866)
از شيخ بهايى نقل شده است : ((خود
اعمال وزن مى شود و در نشاءه آخرت ، انقلاب عرض به جوهر، محال نيست
)).(867)
نظر صدر المتاءلهين
صدر المتاءلهين مى نويسد: ((اگر در
معناى ((ميزان
))
تاءمل شود و حقيقت معناى آن از خصوصيات جدا گردد، معلوم مى شود كه مقصود از
((ميزان
)) وسيله سنجش است و
((ميزان ))هر چيزى از
جنسهمان چيز است و ميزانها گوناگونند: ترازوى دو كفه اى براى سنجش سنگينى ،اسطرلاب
براى اندازه گيرى ارتفاع ستارگان ، علم منطق براى انديشه در علوم نظرى و... شايسته
است كه ميزان روز حساب ، برشريف ترين ميزانها حمل گردد و آن ،همان وسيله سنجش علوم
و اعمال قلبى ناشى از رفتارهاى بدنى است )).
صدر المتاءلهين درباره ((ميزان اعمال
)) مى گويد: ((تمام
رفتارهاى بدن انسان در روح او اثر مى گذارد، اگرآن رفتارها از اعمال نيك و طاعات
باشد، باعث روشن شدن روح و پاك گشتن از آلودگى به امور مادى و كنده شدن ازدنيا به
سوى آخرت مى گردد،هر چه حسنات بيشتر باشد بر تاءثير آن افزوده مى شود، گناهان و
اعمال زشت نيز تاءثير داردوموجب تاريك ساختن روح مى شود،هر چه گناهان بيشتر باشد به
شدّت تاريكى و آلودگى نفس مى افزايد، تمام اين امور از چشم مردم ، پنهان است و روز
رستاخيز و با كنار رفتن حجابها، براى آنان روشن خواهدشد.هر كس به اندازه تلاش و
عملش مواجه شده ، خواهد ديد كه كدامين كفه از ترازوى اعمالش سنگين گشته است ، در آن
روزانسان ، قوّت مرتبه نور طاعت و يا ظلمت كفران خود را مشاهده خواهد كرد)).(868)
صدر المتاءلهين درهمين باره مى نويسد:
((اگر حسنات وى بر سيّئاتش ، رجحان
پيدا كرد، سعادتمند است ، اگر سيّئات او برترى داشته باشد، در زمره شقاوتمندان
خواهد بود، و اگر مساوى باشد، بين اين دو گروه قرار مى گيرد تا خداوند فرمان عفو يا
عذاب او را دهد، وليكن جانب رحمت ذات اقدس ، رجحان دارد. اين در مورد كسى است كه با
نور ايمان و قوت و يقين و توحيد از اسارت دنيا، رهايى پيدا نكرده وذات اومرهون عمل
اوست و به حساب اعمالش و ثمرات آن به يكى از دو جانب اعلى يا اسفل كشيده مى شود و
اين به منزله ميزانى است كه يك كفه آن به اندازه متاع دنيوى حاوى آن ، به سوى دوزخ
تمايل پيدا مى كند و كفه ديگر، به مقدار متاع اخروى كه در بردارد، به جانب بهشت جذب
مى شود و در صورت تعارض ، حكم با خداوند متعال است
)).(869)
استاد آيت اللّه سبحانى بعد از نقل كلام صدر المتاءلهين مى نويسد:
((بنابراين نظريه ،
((ميزان ))همان ظهور خلق و
خوها و بروز ملكات خوب و بد است و اينكه انسان پس از كنار رفتن حجابها، اندازه قرب
و بعد خود از خداوند را مى يابد و مرتبه نور طاعت يا ظلمت كفرانش بر اوهويدا مى
گردد. (كلام نويسنده ((المنار))
نيز قريب به همين نظر است )).(870)
نظر علاّ مه طباطبايى
علامه طباطبايى ؛ نيز در اين باره نظرى خاص دارد و خلاصه آن چنين است :
((از آيات استفاده مى شود كه اعمال اشخاص ، وزن مى شود نه خود اشخاص .
آيه 105 سوره كهف دلالت دارد كه اعمال ((حبط))
شده ، وزنى ندارد.(871)
پسهر عملى كه ((حبط))
نشده باشد، چه نيك و چه بد، وزنى دارد و براى سنجش آن ، ميزانى است ، وليكن آيات (8
و 9 سوره اعراف ) در عين اينكه براى عمل نيك و بد، وزنى قائل است ، با اين حال ،
سنگينى را سنگينى اضافى مى داند به اين معنا كه حسنات را باعث ثقل ميزان و سيّئات
را باعث خفّت آن مى داند، نه اينكه هر دو داراى ثقل باشند و با يكديگر مقايسه شوند
و بر طبقهر كدام كه بيشتر باشد، حكم گردد و يا فرض تساوى آنها صحيح باشد، مانند
آنچه در ترازوهاى مرسوم بين انسانها واقع مى شود، بلكه از ظاهر آيات استفاده مى شود
كه حسنات ، باعث ثقل ميزان و سيّئات موجب خفّت آن مى گردد. اين آيات ،(872)
سنگينى را در طرف حسنات و سبكى را در طرف سيّئات ، اثبات مى كند. بنابراين ، چنين
احتمالى در نظر تقويت مى شود كه مقياس سنجش اعمال ، چيزى خواهد بود كه فقط با
حسنات سنخيت دارد و چون سيّئات با آن تطبيق نمى كند و مناسبتى ندارد به وسيله آن ،
سنجيده نمى شود؛ پس ثقل وخفت ميزان عبارت از ((سنجيده
شدن و سنجيده نشدن )) است .
همان طور كه در ترازوى مرسوم ومعمولى ، ميزان حقيقى و مقياس ،
((مثقال
)) و مانند آن مى باشد و ترازو، ابزار كار آن است (وهمين طور در ساير
وسايل سنجش ) در مورد اعمال نيز واحد سنجش و مقياسى وجود دارد كه مثلا به وسيله آن
، نماز را مى سنجند و...
بنابراين ، بسيار قريب به نظر مى رسد كه مراد از جمله
((والوزن يومئذٍ الحقُّ))
اين باشد كه آن ميزانى كه در قيامت ، اعمال با آن وزن مى شود،همان
((حق )) است وهر چه عملى
بيشتر، مشتمل بر حق باشد، ثقل آن بيشتر است و چون سيّئات باطل است و بهره اى از حق
ندارد، وزنى نخواهد داشت . ((وزن
)) در آيه شريفه به معناى ثقل است نه معناى مصدرى آن (سنجيدن ) و اگر در
آيه 103 سوره مؤ منون و 6 و 8 سوره قارعه ((موازين
)) به صورت جمع آمده ، براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه
((ميزان اعمال )) يكى نيست
، بلكه براىهر كسى به اختلاف اعمال وى ، ميزانهاى متعددى وجود دارد.
((ميزان و حق )) در نماز،
نماز واقعى و جامع شرايط است وهمين طور در انفاق ، زكات و...
از آنچه گذشت ، روشن شد كه مقصود از ((وزن
اعمال )) در روز قيامت ، تطبيق كردن
اعمال ، بر حقى است كه مشتمل بر آن مى باشد و به اندازه آن ، پاداش داده مى شود،
اگر اعمال ، بهره اى از حق نداشت ، چيزى جزهلاكت به دنبال ندارد و چنين وزن كردنى
عادلانه مى باشد؛ براىهر انسانى ميزانهاى متعددى خواهد بود كه هر كدام از اعمالش را
با آن مى سنجند)).(873)
نظر آيت اللّه جعفر سبحانى
استاد جعفر سبحانى در مورد كيفيت و حقيقت ميزان مى نويسد:
((بى شك عالم آخرت ، كامل تر از اين
جهان است و تنها راه فهماندن حقايق آن عالم و اسرار پوشيده آن به انسان ، استفاده
از كلماتى است كه انسان در امور محسوس ، آنها را به كار مى برد. بنابراين ، وجهى
ندارد كه مراد از ((ميزان
)) راهمين ترازوهاى معمولى بدانيم ، خصوصا با توجه به آنكه قرآن واژه
((ميزان )) را در غير
ترازوى حسى به كار برده است .
((ميزان
)) در لغت ، نام ابزارى است كه به وسيله آن يك شى ء سنجيده مى شود
خداوند در آيه (و السَّماء رفعها و وضع الميزان )(874)
((آسمان را رفيع گردانيد و ميزان را در عالم قرار داد))
از برافراشتن آسمان خبر مى دهد و مى گويد كه براىهر چيزى
((ميزانى
)) قرار داديم كه با آن سنجيده شود،
خواه آن شى ء جسم باشد و خواه سخن يا عمل و يا عقيده ، براىهر چيزى
((ميزانى )) است كه به
وسيله آن ، حق از باطل ، راست از دروغ ، عدل از ظلم و فضيلت از رذيلت جدا مى گردد،
و به دليلهمين توسعه در معناى ((ميزان
)) مى فرمايد:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبيِّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس
بالقسط...).(875)
((ما پيامبرانمان را با دليلهاى روشن
فرستاديم و با آنها كتاب و ترازو، نيز نازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند)).
معنا ندارد كه ((ميزان
)) را در اين آيه منحصر به ابزار سنجش وزن اشياء بدانيم ، زيرا هدف از
فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابها و ميزان ،همانا عمل كردن مردم به عدالت درهمه
ابعاد عقيدتى ، سياسى ، اجتماعى و اقتصادى مى باشد. و از اينجا دانسته مى شود كه
تفسير كردن ((ميزان
)) به عدل يا پيامبر، يا قرآن ،همه تفسير به مصداق است .
((ميزان )) يك معنا بيشتر
ندارد و آن وسيله سنجش است و كيفيت آن وابسته به نوع چيزى است كه سنجيده مى شود، كه
ممكن است جسم باشد، يا حرارت ، يا نور، يا فشار، يا رطوبت و يا امر ديگرى
)).
ايشان در ادامه مى نويسد:
چون سنجش اعمال به وسيله ميزانهاى عدالت ، از امور غيبى است كه انسان جز در صورت
كنار رفتن حجابها و حضور در آن مشهد، بر آن واقف نمى گردد، بيان حقيقتش دشوار مى
باشد، تنها چيزى كه مى توان گفت اين است كه آن ميزان از جنس ترازوهاى مادى كه به
وسيله آن وزن اجسام و امورى از اين قبيل سنجيده مى شود، نيست و اما تفسيرهايى كه
براى آن شده فقط در حد احتمال قابل قبول است )).(876)
نظر آيت اللّه مكارم شيرازى
ايشان در تفسير سوره ((قارعه
)) مى نويسد:
((ميزان حتما به معنى ترازوى ظاهرى كه
داراى كفه هاى مخصوص است ، نمى باشد، بلكه به هرگونه وسيله سنجش ، اطلاق مى شود...
...روشن است كه منظور از سبكى و سنگينى ميزان ، به معنى سنگينى خود ترازوهاى سنجش
نيست ، بلكه وزن چيزهايى است كه با آن مى سنجند)).(877)
همچنين در ذيل تفسير آيات 6 - 9 سوره ((اعراف
)) مى نويسد:
((آنچه مسلم است ، اين است كه در روز
رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهايىهمانند ترازوهاى
دنيا، و چه بسا آن وسيله همان وجود انبيا و امامان و افراد صالح بوده باشد و در
رواياتى كه از طرق اهل بيت : به ما رسيده ، اين مطلب به خوبى ديده مى شود)).(878)
در تفسير موضوعى ايشان نيز آمده است :
((منظور از ميزانهاى سنجش اعمال ،
كسانىهستند كه اعمال نيكان و بدان را با اعمال آنها مى سنجند...
در واقع اين شخصيتهاى بزرگ و نمونه ، مقياسهاى سنجش اعمالند و اعمالهر كس به آن
اندازه اى كه به آنها شباهت دارد ((وزين
)) است ، و آنچه به آنها شباهت ندارد بى وزن يا كم وزن است ، حتى در اين
جهان نيز اولياءاللّه نيز مقياس سنجشند، ولى در جهان ديگر اين مساءله به مرحله
ظهور و بروز مى رسد)).(879)
ولى در چند صفحه بعد از آن ، پس از ذكر پاره اى از اقوال پيرامون
((ميزان )) و احاديثى
درباره آن مى نويسد:
((حقيقت
((ميزان ))،همان عدل الهى
است و پيغمبر اكرم (صل الله عليه و آل وسلم ) و امامان معصوم : نمونه و مظهر عدل
اوهستند)).(880)
اين بود بحث فشرده اى درباره ((ميزان
)) و نقل آراى مختلف دانشمندان اسلامى درباره آن .
نگارنده فعلا در صدد نقد و بررسى تك تك نظرهاى ياد شده نيست و چنين امرى بحث مستقلى
را طلب مى كند، وليكن آنچه مهم است ، ملاحظه اين نكته است كه كداميك از نظرهاى ياد
شده ، ((نظريه موازنه
)) را تاءييد مى كند؟
بررسى موازنه بر اساس مبانى مختلف
گفتار آنان كه درباره حقيقت ((ميزان
)) سكوت كرده و آن را ازامور غيبى دانسته اندهيچ گونه دليلى بر وجود
((موازنه )) نخواهد
بود.همچنين كلام كسانى كه ((ميزان
)) را به عدل حكم كردن ، تفسير كرده اند، زيرا در اينكه
((موازنه )) آن گونه كه
قائلان آن مى گويند، حكم نمودن بر اساس عدل باشد اوّل كلام است .
امّا در مورد آنچه از صدرالمتاءلهين نقل شد، ممكن است كسى ادعا كند كه نظر او در
مورد
((ميزان
))همان ((موازنه
)) را تبيين مى كند و شبيه آنچه از ((اسفار))
ايشان گذشت ، در كتابهاى ديگر وى نيز به چشم مى خورد. در كتاب
((مبداء و معاد)) پس از
بيان تاءثير افعال و حركات انسان بر روى نفس مى نويسد:
((به اين اشاره شده است آنچه از رسول
خدا(صل الله عليه و آل وسلم ) وارد شده كه فرموده باشد:
((من قارن ذنبا فارقه عقلٌ لم يعد اليه
ابدا))
((هر كه مرتكب گناهى شود، از او عقلى مفارقت مى كند كه هرگز بر نمى گردد)).
معناى اين حديث آن است كه در قلبش كدورتى حاصل مى شود كه اثر آنهرگز زايل نمى گردد،
زيرا كه غايت امر، آن است كه حسنه اى را به دنبال آن بياورد كه سيّئه را محو
گرداند؛ پس اگر انجام آن حسنه با عدم تقدم معصيت مى بود بدون ترديد بر اشراق و
نورانيت قلب مى افزود و چون سيّئه بر آن تقدم دارد، فايده آن حسنه ساقط مى شود و
قلب بر مى گردد به آن حالت كه پيش از سيئه بر آن بود و بر نور آن نمى افزايد و اين
، خسران و نقصانى است كه رهايى از آن ممكن نيست )).(881)
همچنين در ((مفاتيح الغيب
)) در مفتاح مربوط به ((ميزان
)) مطالبى دارد كه خلاصه آن چنين است :
((ميزان دو نوع است : يكى ميزان علوم و
ديگرى ميزان اعمال . ميزان اعمال اين است كه هر فعلى كه در نفس فاعل آن ، اطمينان ،
آرامش و استقرار را به دنبال دارد، نسبتش به ثقل و سنگينى اولويت داردهمان طور كه
اجسام سنگين ، كشتى را از اضطراب و حركت باز مى دارد و آن را ساكن و آرام نگه مى
دارد، از سوى ديگرهر فعلى كه موجب تحير و اضطراب نفس گردد، شايسته تر آن است كه به
خفت و سبكى منسوب شود. شيطان از
((آتش
)) كه مقتضى خفت و حركت است آفريده شده و انسان از
((طين )) كه اقتضاى استقرار
و سكون را دارد، خلق شده است . بنابراين ، افعال شيطانى ، باعث خفت و اضطراب ، و
افعال انسانى ، موجب سكون و اطمينان مى شود.هر عملى از حسنات مقدار معينى در خالص
نمودن قلب انسان از اسارت دنيا و قيد و بندهاى شهوات ، تاءثير دارد و سيّئات در جهت
عكس آن ، مؤ ثّر است ؛همه اينها روز قيامت و با كنار رفتن حجابها آشكار مى شود، و
كفّه ميزانهر شخص به اندازه عمل او است )).(882)
ايشانهمچنين مى گويد:
((مقصود از طاعات و اعمال ، تصفيه نفس
و تزكيه آن است )).(883)
((غرض از تكاليف ، نيكو كردن اخلاق و
ملكات و تبديل سيّئات به حسنات مى باشد)).(884)
از اين كلمات به خوبى استفاده مى شود كه بر اساس نظر صدرالمتاءلّهين ، بين حسنات و
سيّئات انسان درهمين دنيا، تاءثير و تاءثر وجود دارد كه در سراى ديگر آشكار مى
شود،هر كس كه حسناتش بيشتر باشد اهل بهشت ، اگر سيّئاتش رجحان داشته باشد، اهل جهنم
و دوزخ خواهد بود و در صورت تساوى و تعارض ، وابسته به آن است تا خداوند در مورد او
چه حكم كند. ممكن است گفته شود: اين تاءثير و تاءثرهمان
((موازنه )) است امّا در
اين زمينه چند نكته مطرح است :
1- اين نتيجه اى كه از بيانات صدر المتاءلّهين گرفته شد، ممكن است بر طبق مبنايى كه
ثواب و عقاب را منحصر به ((تجسم اعمال
)) مى داند، خالى از اشكال باشد، در نتيجه
((موازنه )) را ثابت كند،
وليكن بر طبق مبانى ديگر، تمام نيست و موازنه را به طور مطلق ، ثابت نمى كند، فقط
آثار وضعى اعمال بر نفس انسانى را توضيح مى دهد.
2- لازمه اين نتيجه آن است كه روح انسان درهر لحظه يا به اندازه معينى تاريك ، يا
روشن و يا حد وسطى بين اين دو باشد - البته تصور آن ممكن نيست - زيرا حسنات و
سيّئات او مرتب در نفس وى تاءثير گذاشته و داراى كسر و انكسار است . اگر قبلا در
اثر انجام حسنات براى قلب او روشنى حاصل شده اين روشنى به وسيله تاريكى حاصل از
گناهان ، زايل مى گردد،همين طور عكس آن ، و اين مطلب درست نيست ، زيرا نفس انسانهر
چند ذاتا مجرد و يك موجود واحد و داراى صفت وحدت است ، وليكن اولا: روح او فعلا به
بدن مادّى تعلق دارد و ثانيا: نفس او (با صرف نظر از تعلّق به بدن مادّى ) داراى
حالات ، حيثيات گوناگون است ، بنابراين ، انسان از جهاتى و به دليل افعال و ملكاتى
خاص ، داراى روشناييهايى است ؛ از سوى ديگر به سبب افعال و ملكات ديگر، كدورتها و
تاريكيهايى بر آن عارض شده است و بالوجدان ، جمع هر دو دسته از ملكات ممدوح و مذموم
در نوع افراد ديده مى شود و اشخاص زيادى يافت مى شوند كه در عين داشتن خلقها و ملكه
هاى نيكو و پسنديده (وحتى در سطح بسيار عالى ) داراى بعضى از صفات ناپسند و خلقهاى
مذموم نيزهستند. و طبق گفتار خود صدرالمتاءلهين ، در روز قيامت ،هر چه لازمه صفت
نفسانى باشد، از آن تخلّف نمى كند. اخلاق نيكو به صورت جوانى زيبا و اخلاق ناپسند
به صورتهاى زشت ، مانند مار و عقرب ، مجسّم مى شود.(885)
بنابراين بر اساس اين كلام صدرالمتاءلهين ، وقتى انسانى كه هم داراى بعضى از خلقهاى
نيكو است وهم داراى بعضى خلقهاى مذموم است ، از دنيا برود و در روز رستاخيز
برانگيخته شود، با تجسّمهر دو دسته از آنها، مواجه خواهد شد، پس موازنه اى انجام
نمى شود.
3- در اصل اينكه حسنات و سيّئات ، طاعتها و گناهان بر روان آدمى تاءثير دارند و
اجمالا عبادتهايى ، آثار سوء گناهانى را به گونه اى مى زدايد و در جهت عكس آن ،
گناهانى ، آثار نيك اعمال صالح گذشته را به نوعى خدشه دار مى سازد، شايد شك و ترديد
روا نباشد، ولى اينكه ، به صورت يك قاعده كلى باشد و در پايان ، حاصل جمع جبرى آن
براى انسان باقى بماند و منظور از ((ميزان
))همين باشد، قابل اثبات نيست ، پس نظر صدر المتاءلهين نيز دليل بر
نظريه ((موازنه
)) نخواهد بود.
نظر علاّ مه طباطبايى ؛ درباره ((ميزان
)) نيز به هيچ وجه با ((موازنه
)) سازگار نيست ، زيرا در گفتار ايشان اين بود كه مقياس سنجش ، مقدار
حقّى است كه اعمال ، مشتمل بر آن است و سيّئات چون باطل است ، بهره اى از حق ندارد.
روشن است كه گفتار ايشان بر اين دلالت ندارند كه به اندازه سيّئات از حق موجود در
حسنات چيزى كم مى شود و با يكديگر كسر و انكسار خواهند داشت .
اما در مورد آن نظراتى كه ((ميزان
)) را مانند ترازوى معمولى در دنيا مى دانند كه به وسيله آن ، نامه
اعمال يا خود اشخاص و يا نشانه هاى اعمال و... وزن مى شود، اين احتمال وجود دارد كه
سنجيدن اعمال به صورت ((موازنه
)) باشد، وليكن احتمالهاى ديگر از قبيل آنكه سنجش بر طبق
((احباط و تكفير)) و غير آن
باشد، نيزهست . گذشته از آن ، اين گونه تفسيرها درباره
((ميزان )) فقط در حد
احتمالاتى بيش نيست و رواياتى كه به آنها تمسك مى شود، از حيث سند قابل تاءمل است و
با فرض صحّت ، از حد خبر واحد تجاوز نخواهد كرد و در اين موضوع ، داراى اعتبار نيست
. اضافه بر آنچه ذكر شد، ظرف زمانى ، ((ميزان
)) و ((سنجش اعمال
))، روز قيامت است در صورتى كه در مساءله
((موازنه ))، بحث از كسر و
انكسار استحقاق ثواب و عقابى است كه در اين دنيا و در قبال اعمال حاصل مى شود،
بنابراين ((موازنه و ميزان
)) از اين جهت باهم ربطى ندارند.
در خصوص چند آيه اى كه در مورد ((ميزان
)) است ، چند مطلب از ظاهر آنها استفاده مى شود.
1- در روز قيامت ، موازين عدل بر پا خواهد شد و به هيچ كس ، كمترين ظلمى نخواهد شد.
(و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفسٌ شيئا...).(886)
((و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت
برپا مى كنيم ، پس به هيچ كس كمترين ستمى نمى شود)).
2- در روز قيامت ، وزن كردن اعمال ، حق است .
(و الوزن يومئذٍ الحقُّ...)(887)
.
((وزن كردن (اعمال و سنجش ارزش آنها)
در آن روز، حق است )).
بر اساس تفسير علاّ مه طباطبايى ((حق
))، واحد و مقياس سنجش اعمال است .(888)
3- اگر موازين انسان ، سنگين باشد در زمره رستگاران و اهل بهشت خواهد بود.
(...فمن ثقلت موازينه فاءولئكهم المفلحون ).(889)
((كسانى كه ميزانهاى (عمل ) آنها سنگين
است ،همان رستگارانند)).
(فامّا من ثقلت موازينه # فهو فى عيشةٍ راضيةٍ).(890)
((اما كسى كه (در آن روز) ترازوهاى
اعمالش ، سنگين است ، در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود)).
4- اگر موازين انسان ، سبك باشد، زيانكار و اهل جهنم است و تا ابد در آتش معذب مى
شود.
(و من خفَّت موازينه فاءولئك الَّذين خسروا انفسهم فى جهنَّم خالدون ).(891)
((و آنان كه وزنه اعمالشان ، سبك باشد،
كسانىهستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده ، در جهنم جاودانه خواهند ماند)).
5- براى كافرانى كه اعمالشان ((حبط))
شده است ، وزنى بر پا نخواهد شد:
(اءولئك الَّذين كفروا بآيات ربِّهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم
القيامة وزنا).(892)
((آنها كسانىهستند كه به آيات
پروردگارشان و لقاى او كافرشدند، به همين جهت ، اعمالشان حبط و نابود شد از اينرو
روز قيامت ، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد)).
وليكن در اين زمينه چند پرسش مطرح است : منظور از موازين و سنگينى آن چيست ؟ آيا
فقط حسنات ، وزن مى شود، يا اينكه سيّئات را نيز وزن مى كنند؟ اگر فقط حسنات ، مورد
سنجش قرار مى گيرد، آيا براى تعيين مقدار عذاب سيّئات و گناهان ، سنجش آنها لازم
نيست ؟ اگر موازين ،همان ترازوهاى معمولى و داراى دو كفه مخصوص باشد، آيا سيّئات در
يك كفه و حسنات در كفه ديگر قرار داده مى شود، يا اينكه هر كدام را جداگانه ، وزن
مى كنند؟ و درهر صورت ملاك سنجش و واحد مقياس و ضابطه مقايسه چيست ؟...
آنان كه بخواهند به اين قبيل آيات ، براى اثبات نظريه
((موازنه )) تمسك كنند، يا
آنهايى كه ((موازين
)) را ترازوهاى مرسوم مى دانند، در آغاز بايد به اين پرسشها پاسخ دهند و
بعد از آن ، كيفيت استدلال را بيان كنند و بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه چنين امرى ،
به طور كامل و لازم ، انجام نشده و به آسانى نيز انجام نمى گيرد.
فصل سوّم : استدلال منكران موازنه
منكران و مخالفان ((موازنه
)) چند گروه هستند:
گروه اول :
ابو على جبايى و طرفداران وى مى باشند كه معتقد به
((احباط و تكفير))هستند و
استدلال آنان بر رد ((موازنه
)) در صفحات گذشته ، به عنوان اشكال بر اين نظريه مطرح شد.
گروه دوم :
اشاعره مى باشند و چون مبناى استحقاق ثواب و عقاب را قبول ندارند و معتقدند كه طاعت
و معصيت ، موجب استحقاق پاداش و كيفر نمى گردد، ((احباط
و تكفير)) را به هر صورت آن - مطلق يا
موازنه - باطل مى دانند و از باب جدل و يا فرض پذيرش مبنا نيز بر موازنه اشكالهايى
وارد مى كنند از قبيل :
1- مرتكب كبيره ، مستحق عذاب ابدى نيست ، بر فرض كه چنين استحقاقى داشته باشد، ولى
در عمل ، داراى كيفر و عذاب جاودانه نيست ، بنابراين ، بين استحقاق ثواب و عقاب او
تنافى وجود ندارد.
2- نه تنها از نظر عقلى تاءثير و تاءثر اين دو استحقاق ، لازم نيست ، بلكه محال مى
باشد، زيرا مستلزم ((اجتماع نقيضين
)) و يا ((ترجيح بلا مرجح
)) مى باشد.
توضيح : در آن مثال كه فرض شد، شخصى داراى 20 درجه ثواب و 10 درجه عقاب باشد، بر
طبق ((موازنه
)) آن 10 جزء از عقاب و 10 جزء ثواب كه يكديگر را از بين مى برند،هر
كدام علت عدم ديگرى است ، اگرهر دو باهم معدوم و نابود شوند، (يعنى دو معلول ، تحقق
پيدا كند)، لازم مى آيد كه علت آنها - يعنى وجود عقاب و ثواب - نيز حصول داشته باشد
و اين مستلزم آن است كه هر كدام از ثواب و عقاب درهمان حالى كه موجود است ، معدوم
نيز باشد و اين اجتماع نقيضين و محال است ؛ اگرهر دو باهم نابود نشوند به اين صورت
كه در آغاز، يكى به وسيله ديگرى معدوم شود و ديگرى بعد از آن از بين رود، اين نيز
باطل است ، زيرا روشن است كه وقتى اولى به وسيله دومى نابود شد، براى معدوم كردن
دومى علتى باقى نمى ماند. اشكال ديگرى نيز وارد است ، چرا كه اگر درجه ثواب يا عقاب
دو برابر ديگرى ، باشد،همان گونه كه در مثال فرض شد، در اينكه كداميك از 10 جزء
ثواب ، 10 جزء عقاب را از بين مى برد، ترجيح و اولويتى وجود ندارد و اين ترجيح ممكن
بدون مرجح است و محال مى باشد.(893)