امام على (ع ): پسرم ! آن
كس كه به فقر مبتلا شود، به چهار خصلت مبتلا شده است : به ضعف در يقين
، و كاستى در خرد و سستى در دين ، و اندك شدن آزرم ...
3 الامام على (ع ): الفقر، الموت الاكبر.(1282)
امام على (ع ): فقر مرگ بزرگ است .
4 الامام الصادق (ع ): غنى يحجزك عن الظلم ، خير
من فقر يحملك على الاثم .(1283
)
امام صادق (ع ): غنايى كه تو را از ستم كردن دور سازد بهتر از فقرى است
كه تو را به گناه اندازد.
ه- واقعيت وجود انسان و
افراط مالى ، سست باورى
قرآن :
1 وما اءرسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها:
انا بما ارسلتم به كافرون#
(1284)
به هيچ شهرى بيم دهنده اى نفرستاديم مگر آنكه توانگران شادخوار آن
گفتند ما به اين دين كه آورده ايد، باور نداريم#
حديث :
1 الامام على (ع ): حب المال يوهن الدين ، ويفسد
اليقين .(1285)
امام على (ع ): دوستى مال ، دين را سست مى كند، و يقين را تباه مى
سازد.
و- واقعيت وجود انسان و
تفريط مالى ، سست باورى
قرآن :
1 و قالوا: ربنا انا اءطعنا سادتنا و كبرائنا،
فاءضلونا السبيلا(1286)
گويند: پروردگارا! ما سروران و بزرگان خود را اطاعت كرديم ، و آنان ما
را از راه به در بردند#
حديث :
1 النبى (ص ) اءعوذ بالله من الكفر والدين . قيل
: يا رسول الله ! اءتعدل الدين بالكفر؟ قال : نعم .(1287)
پيامبر (ص ): پناه مى برم به خدا از كفر و قرض . گفتند: اى پيامبر خدا!
آيا قرض را با كفر برابر مى شمارى ؟ فرمود: آرى .
2 الامام الصادق (ع ): كاد الفقر اءن يكون كفرا.(1288)
امام صادق (ع ): فقر به آن نزديك است كه بدل به كفر شود.
ز- واقعيت وجود انسان و
مال ، دگرگونيها و حالات
قرآن :
1 بل قلوبهم فى غمرة من هذا، و لهم اءعمال من
دون ذلك هم لها عاملون # حتى اذا اءخذنا مترفيهم بالعذاب ، اذاهم
يجاءرون#
(1289)
...دلهاى آنان ، از اين (كتاب آسمانى ) غافل است ، و بجز اين غفلت بزرگ
، كارهايى ديگر را دارند (بدو ناصواب )، كه به انجام دادن آنها سرگرمند
# تا آنگاه كه توانگران شاد خوار ايشان را به عذاب دچار سازيم ، (پس )
ناگهان به زارى بپردازند (و دست به دعا بردارند)#
2 و ما يغنى عنه ماله اذا تردى
(1290)
چون به مغاك هلاك
(1291) افتد، داراييش براى او كارى نكند#
حديث :
1 الامام على (ع ): اءيها الناس ! اءعجب ما فى
الانسان قلبه ، و له مواد من الحكمة و اءضداد من خلافها، فان سنح له
الرجاء اءذله الطمع ، و ان هاج به الطمع اءهلكه الحرص ... و ان اءفاد
مالا اءطغاه الغنى ، و ان عضته فاقة شغله البلاء... و ان اءجهده الجوع
قعد به الضعف ، و ان اءفرط فى الشبع كظته البطنة ، فكل تقصير به مضر، و
كل افراط له مفسد.(1292)
امام على (ع ): اى مردم ! شگفت انگيزترين چيز در آدمى دل او است ؛ و در
آن مايه هايى از حكمت است ، و چيزهايى ضد آنها؛ پس اگر به چيزى اميد
بندد، طمع او را خوار كند؛ و اگر آتش طمعش تيز شود، حرص او را هلاك
سازد... و اگر مالى به دست آورد، ثروت او را به گردنكشى برانگيزد، و
اگر به فقر دچار گردد، گرفتارى او را به خود مشغول دارد... و اگر
گرسنگى او را بى طاقت كند، ضعف او را از كار بيندازد؛ و اگر در سير شدن
افراط ورزد، پرى شكم او را آزار دهد؛ پس هر كاستيى براى آدمى زيانبخش
است ، و هر افراط و زياده رويى مايه تباهى .
2 الامام الصادق (ع ): ...كلما نقص من القناعة
زاد فى الرغبة . و الطمع و الرغبة فى الدنيا اءصلان لكل شر، و صاحبهما
لاينجوا من النار، الا اءن يتوب . و لذلك قال النبى (ص ): القناعة ملك
لايزول . و هو مركب رضا الله ...(1293)
امام صادق (ع )... هر چه از قنات كاسته شود بر خواستن افزوده گردد.
آزمندى و خواستن دنيا دو ريشه هر شرند، و آزمند دنيا خواه از آتش رهايى
نخواهد يافت ، مگر اينكه توبه كند و به سوى خدا باز گردد. به همين جهت
پيامبر (ص ) فرمود: القناعة ملك لايزول ، و هو
مركب رضا الله قناعت سلطنتى است كه زوال نمى پذيرد، و آن مركب
(و وسيله رسيدن به ) رضاى خدا است .
ح - واقعيت وجود انسان و
اندازه مناسب مال
قرآن :
1 ...منهم اءمة مقتصدة ، و كثير منهم ساء
مايعملون
(1294)
...گروهى از ايشان مردمى ميانه روند، و بيشتر ايشان كردارى بد دارند#
حديث :
1 الامام سجاد (ع ): و نعوذ بك من تناول الاسراف
، و من فقدان الكفاف ...(1295)
امام سجاد (ع ): پناه مى بريم به تو (اى خداوند) از اسراف ، و (همچنين
) از نداشتن به اندازه كفاف .
2 الامام الصادق (ع ): كان اءمير المؤ منين (ع )
يقول : ابن آدم ! ان كنت تريد من الدنيا ما يكفيك ، فان اءيسر ما فيها
يكفيك . و ان كنت انما تريد مالا يكفيك ، فان كل ما فيها لايكفيك .(1296)
امام صادق (ع ): اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمود: اى پسر آدم ! اگر از
دنيا به اندازه اى بخواهى كه تو را بس باشد، ساده ترين چيز آن براى تو
بس است ؛ و اگر خواستار بيش از اندازه باشى ، همه چيز آن براى تو بس
نيست .
3 الامام الصادق (ع ) - شكارجل الى اءبى عبدالله
(ع ) اءنه يطلب فيصيب و لايقنع و تنازعه نفسه الى ما هو اءكثر منه ، و
قال : علمنى شيئا اءنتفع به ! فقال اءبو عبدالله (ع ): ان كان ما يكفيك
يغنيك ، فاءدنى ما فيها يغنيك ، و ان كان ما يكفيك لايغنيك فكل ما فيها
لايغنيك .(1297)
امام صادق (ع ) مردى به آن حضرت (از دست نفس خويش ) شكايت كرد كه : كار
مى كند و چيز به دست مى آورد، ليكن به آن قانع نيست و دلش بيش از آن مى
خواهد، و گفت به من چيزى بياموز كه از آن بهره مند شوم ؛ امام صادق (ع
) فرمود: ((اگر آنچه تو را بسنده باشد بى نيازت
كند، كمترين چيز دنيا تو را بى نياز خواهد كرد؛ و اگر آنچه تو را بسنده
باشد بى نيازت نكند، همه آنچه در دنياست تو را بى نياز نخواهد كرد)).
4 الامام الكاظم (ع ): ...من قنع بما يكفيه
استغنى ، و من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى اءبدا.(1298)
امام كاظم (ع ):...هر كس به آنچه براى بسنده است قانع شود، بى نياز
خواهد شد؛ و هر كس به آنچه براى او بسنده است قانع نشود، هرگز به بى
نيازى دست نخواهد يافت .
تذييل : كارهاى انسان در
ارتباط با حلال و حرام
حديث :
1 النبى (ص ): ان لله ملكا ينادى على بيت المقدس
كل ليلة : من اءكل حراما لم يقبل الله منه صرفا ولا عدلا.(1299)
پيامبر (ص ): خدا را فرشته اى است كه هر شب بر بيت المقدس بانگ بر مى
دارد كه : ((هر كس حرام بخورد، خدا نه نماز
نافله او را مى پذيرد نه نماز واجب را)).
2 النبى (ص ) العبادة مع اءكل الحرام ، كالبناء
على الرمل ...(1300)
پيامبر (ص ): عبادت با خوردن حرام ، همچون بنا كردن ساختمان بر روى ريگ
است .
3 النبى (ص ): ...و من اكتسب مالا حراما، لم
يقبل الله منه صدقة و لاعتقا و لاحجا و لا اعتمارا، و كتب الله بعدد
اءجر ذلك اءوزارا؛ و ما بقى منه بعد موته كان زاده الى النار. و من قدر
عليها و تركها - مخافة الله - كان فى محبة الله و رحمته ، و يؤ مر به
الى الجنة .(1301)
پيامبر (ص ): ...هر كس مالى حرام كسب كند، خدا نه صدقه او را مى پذيرد
و نه بنده آزاد كردن و نه حج گزاردن و نه عمره گزاردن او را، و به
اندازه پاداش اين اعمال براى او گناهانى سنگين مى نويسد؛ و آنچه از وى
پس از مرگش بر جاى بماند، توشه راه جهنم او خواهد بود. و هر كس بر حرام
دست يابد و از ترس خدا آن را رها كند، خداوند او را مورد دوستى و رحمت
قرار مى دهد، و مى فرمايد تا او را به بهشت ببرند.
4 الامام على (ع ): انظر فيما تصلى ، و على ما
تصلى ؟ ان لم يكن من حله و وجهه فلا قبول .(1302)
امام على (ع ): نگاه كن كه در چه (جامه اى ) نماز مى گزارى ، و بر چه
(جايى ) نماز مى گزارى ، كه اگر از راه حلال و مناسب نباشد، قبول
نخواهد شد.
5 الامام باقر (ع ): ان الرجل اذا اءصاب مالا من
حرام ، لم يقبل منه حج و لاعمرة ولاصلة رحم ، حتى انه يفسد فيه الفرج .(1303)
امام باقر (ع ): چون كسى مال حرامى به دست آورد، نه حج او قبول مى شود،
نه عمره او نه صله رحم او، حتى مال حرام نكاح را تباه مى كند.
نگاهى به سراسر فصل
افراط و تفريط مالى ...: پرهيز شديد از افراط و تفريط و مالى ،
اصلى اساسى است كه پايه هاى اقتصاد اسلامى بر روى آن بنا مى شود؛ اسلام
بر اين پرهيز و اجتناب تاءكيد كرده است ، و از نزديك شدن به آن و آن را
روش زندگى ، نه عمره او و نه صله رحم او، حتى مال حرام نكاح را تباه مى
كند.
سه موضوع بنيادين
موضوع نخست : قوانين بشرى و فطرت انسانى تضاد: از مهمترين
علتهاى اساسى ناقص بودن قوانين بشرى و ناتوانى آنها از سوق دادن انسان
به راه رشد و تكامل مطلوب ، و رساندن اجتماع بشرى به عرصه هاى كمال و
پيشرفت شايسته آن ، عدم همخوانى آنها با قوانين تكوينى و نواميس الاهى
است ؛ قوانين و نواميسى كه بر وجود فرد، و بر وجود اجتماع - كه خود
داراى هويتى مستقل است - حاكم و چيره است .
موضوع دوم : قوانين الاهى و فطرت انسانى - توافق : اين موضوع را
((قرآن كريم )) مورد
توضيح قرار داده است ، و علت اصلى استوارى دين و دوام يافتن
راهنماييهاى آن را، همين فطرى بودن و همخوانى و سازگارى تعاليم و
قوانين آن با طبيعت و فطرت دانسته است . گفتار آن كريم در اين باره
چنين است : ...فطرة الله التى فطر الناس عليها،
لا تبديل لخلق الله ؛ ذلك الذين القيم
(1304)...از فطرت الاهى - كه مردمان را بر آن
سان آفريد - پيروى كن ، آفرينش الاهى تبديل نمى پذيريد؛ اين است آن دين
هماره استوار... . اين آيه قرآن در برابر ما مثلثى ترسيم مى كند كه هر
زاويه آن با زاويه ديگر اتصال مستقيم دارد، از اين قرار:
1- فطرت (سرشت ) الاهى .
2- استمرار (تبديل ناپذيرى ) آفرينش و تنظيم الاهى .
3- دين قيم (هماره استوار).
و مى توانيد بگوييد.
1- دين قيم .
2- استمرار
3- فطرت الاهى
پس فطرت - كه مستمر و تبديل ناپذير است - به دين پاسخ مثبت مى دهد و آن
را مى پذيرد. و دين نيز به فطرت پاسخ مثبت مى دهد و آن را راه مى برد،
زيرا به چيزهايى فرا مى خواند كه فطرى است . پس آن نيز مستمر و تبديل
ناپذير است (در صورت راستين آن ). و همين انطباق با فطرت ، دين الاهى
را ((قيم و دايمى مى سازد كه تا روز قيامت ثبات
و دوام دارد و نسخ نمى شود)). و اينهمه بدان جهت
است كه با فطرت مستمر همخوانى دارد و مبتنى بر آن است . حد وسط در
اينجا، تبديل ناپذيرى (استمرار) است . بنابراين اگر بخواهيد به صورت
قياس منطقى سخن بگوييد، مى توانيد گفت :
- فطرت (كه آفريده و وديعه خدا است ) تبديل نمى پذيرد،
- و آنچه تبديل نپذيرد مستمر است ،
پس فطرت مستمر است .
- دين از فطرت مستمر مايه مى گيرد،
پس دين مستمر است .
پس استمرار آفرينش و طبايع فطرى (نواميس تكوينى )، ضامن استمرار دين
قيم (نواميس تشريعى ) است . بنابراين ، اگر انسان به مقتضاى فطرت خود
حركت كند، از دين قيم و صراط مستقيم پيروى خواهد كرد. و هنگامى كه دين
قيم درست فهميده شود، سخن نهايى براى نجات و خوشبخت شدن انسان است . و
اينها همه هنگامى حاصل مى شود كه نه تبديلى در خلق خدا و سرشت الاهى
صورت گرفته باشد، و نه تحريفى در دين خدا و شرع او؛ پس اگر فطرت آدمى
ناسره شده باشد، از دين قيم پيروى نمى كند و به قوانين آن گردن نمى نهد
به همانگونه اگر در دين قيم تحريفى صورت بگيرد، يا در فهميدن و مورد
تطبيق قرار دادن آن قصور يا تقصيرى شود، به پرسشهاى فطرت و انسان و
اجتماع بشرى و زمان پاسخ نمى دهد.
موضوع سوم : شناخت دقيق ((مكتب اقتصادى اسلام
)): در بيان ((مكتب
اقتصادى اسلام )) بويژه در نيمه اخير اين قرن (و
پس از استقرار آثار نظام اشتراكى شرقى و نظام سرمايه دارى و استعمارى
غربى ) انحرافى صورت گرفت ، و از آن جهت چنين شد كه در ميان مسلمانان
برخى پيدا شدند كه ((اقتصاد اسلامى
)) را به صورت ((اقتصاد
ميانه )) ميان آن دو اقتصاد معرفى كردند. و اين
امر، در مرحله تعيين حدود اقتصادى اسلام و شناخت سياست مالى در اسلام ،
به آنجا انجاميد كه آن دو نظام اقتصادى را مقياس گيرند، و نظامى
التقاطى كه حد ميانه آن دو باشد استنباط كنند، و آن را
((اقتصاد اسلامى )) بنامند.
بنابراين ، هر وقت سخن به ((افراط))
و ((تفريط))، در قضاياى
اقتصادى كشيده شد، صاحبان طرز تفكر ياد شده دو نظام اشتراكى و استعمارى
را همچون مصداقى براى ((افراط))
و ((تفريط)) اقتصادى در
نظر گرفتند، و به اين دو پديده با توجه به مقياس ياد شده نظر كردند. و
اين امر به پوشيده ماندن حقايق اقتصادى اسلام انجاميد. و آيا چه نيازى
وجود دارد كه در استنباط مبانى اقتصادى اسلام و تنظيم اين مبانى - به
صورت يك مكتب - به اينجا و آنجا نظر افكنيم ؟ آيا غناى اسلام و تعاليم
آن سبب اين كار مى شود، يا رسالت و تعهد اسلامى متفكران ، يا اطلاع
فراگير و تخصصى آنان از مبانى اسلام ؟
و اكنون - پس از اشاره كردن به سه موضوع ياد شده - به بحث اصلى اين
((نگاه )) مى پردازيم :
افراط و تفريط مالى ، دو حد مال است ، هم از نظر مالكيت و هم مصرف . و
هر يك از اين دو نيز حدود و مراتبى دارد. و مقياس اندازه گيرى هر دو،
از ملاحظه حد وسط مالى و تعيين آن بر حسب خود مقياسهاى اسلامى به دست
مى آيد. پس آنچه واجب است اين است كه نخست به جستجوى ((حد
وسط مالى )) در اسلام بپردازيم ، و درباره مفهوم
و حدود آن - بدون توجه به مقياسهاى دو نظام بيگانه - خوب آگاهى پيدا
كنيم ؛ تا پس از آن بتوانيم به حقيقت معنى ((افراط
مالى )) و ((تفريط مالى
)) در مكتب اقتصادى اسلام دسترسى پيدا كنيم .
حد وسط مالى در اسلام ، چيزى است كه با طبيعت انسان و طبيعت زندگى و
نيازمنديهاى طبيعى و معتدل او هماهنگ و منسجم باشد. و اين همان حد
قوامى است - كه از آن سخن گفتيم - و همين است كه زندگى و معيشت انسان
را، به صورتى ميانه روانه و كفافى (با اندك تفاوتى عادلانه ، كه در آن
نسبت به اشخاص و زمانها و محيطها در نظر گرفته مى شود(1305))
تاءمين مى كند، نه بيش از آن كه به تكاثر و اتراف گرى انجامد، و نه
كمتر كه فقر و بى چيزى از آن نتيجه شود. پس صلاح انسان و خوشبختى
اقتصادى اجتماع وابسته به رعايت حد وسط در مالكيت و مصرف است و در همان
حد ايستادن . و فساد فرد و تباهى اجتماع در ترك ((حد
وسط)) و تجاوز از آن است .
و از همين جا ما مى توانيم مقياس لازم اسلامى را براى تعيين حد وسط
اقتصادى ، به مفهوم اسلامى آن - بدون رجوع كردن به چيزى خارج از اسلام
- پيدا كنيم . و همين تقيد كه در اينجا از آن ياد شد (نگرفتن هيچ چيز
از غير از اسلام )، عاملى است كه انديشمندان ما را به آن توفيق خواهد
داد كه ((اقتصاد وسط)) را
براى ((امت وسط)) استنباط
كنند، كه همان اقتصاد اسلامى قرآنى خالص است ، كه هم ((تكاثر))
را طرد و سركوب مى كند، و هم ((فقر))
را.
سپس بايد دانست كه افراط و تفريط مالى ، در واقعيت وجود انسان ، و
ابعاد مادى و معنوى و ظاهرى و باطنى آن تاءثير مى كند، و آن دو (افراط
و تفريط مالى )، از امور واقعى خارجى سرچشمه مى گيرد، و از قوانين حاكم
بر هستى انسان و طبيعت او پيروى مى كند، پس هر چه طبيعت سره انسانى آن
را تجاوز بشناسد، افراط است ، و هر چه تقصير كوتاهى شناخته شود، تفريط
است . و ((حد وسط)) عبارت
از حدى در ميان دو حد است . و كمال فرد و تكامل اجتماعى در گرو رعايت
آن و به كار بستن آن است ، به همانگونه كه تجاوز از آن ، عامل سقوط فرد
و سقوط اجتماع است .
مقايسه
يك مقايسه مى تواند نقش روشنگرى در رابطه ميان دو امر ياد شده
(افراط و تفريط مالى ) با واقعيت و طبيعت وجود انسان داشته باشد و اين
وضع را بخوبى آشكار سازد. و اين مطلب پس از ژرفنگرى درباره چند ملاحظه
نمودار خواهد گشت ، از جمله :
ملاحظه 1- مال نسبت به انسان همچون غذاست ، پس به همانگونه كه پرخورى و
شكمبارگى موجب طغيان ان البطن اذا شبع طغى
(1306) - چون شكم سير شود طغيان مى كند، فزون
شدن مال و ثروت نيز موجب طغيان مى شود كلا ان
الانسان ليطغى . اءن رآه استغنى
(1307) - نه چنين است (كه مى پندارند)، كه آدمى
طغيان مى كند. همين كه خويشتن را توانگر بيند.
ملاحظه 2- زيادى مال و شكمبارگى مايه سياهى قلب است
من تعود كثرة الطعام و الشراب قسا قلبه
(1308) (هر كس به زياد خوردن و آشاميدن عادت كند
دلش سياه مى شود)، به همين گونه زيادى مال باعث سياه شدن دل است
و اعلموا اءن كثرة المال ... مقساة القلوب
(1309) - (بدانيد كه فزونى مال ... سبب سياه شدن
دل است ).
ملاحظه 3- پرخورى قلب را مى ميراند لا تميتوا
القلوب بكثره الطعام و الشراب
(1310) - (دلهاى خود را با زياد خوردن و زياد
آشاميدن نميرانيد)، به همين گونه فزونى مال نيز قلب را مى ميراند
...و اءماتت الدنيا قلبه
(1311) - دنيا قلب او را ميرانده است ).
ملاحظه 4- پرخورى انديشه و حكمت و زيركى و روشنى و فروغ قلب را نابود
مى كند البطنة تحجب الفطنة
(1312) - پرى شكم حجاب زيركى و هشيارى است ، به
همين گونه فزونى مال سبب مستى خرد و نابودى آن مى شود
السكر اءربع سكرات : سكر الشراب ، و سكر المال
(1313) - مستى بر چهار گونه است : مستى شراب و
مستى مال ... .
ملاحظه 5 - پرخورى مايه سبكسرى و سرمستى است
الشبع يورث البطر(1314)
سيرى سر مستى مى آورد...، به همين گونه فزونى مال و مرفه بودن همانها
را به بار مى آورد و هكذا الانسان لوخلا من
الشغل ، لخرج من الاءشر و العبث و البطر الى ما يعظم ضرره عليه و على
من قرب منه ؛ و اعتبر ذلك بمن نشاء فى الجدة و رفاهية العيش ...(1315)
- همچنين ، انسان چون نيازى به كار نداشته باشد، سبكسرى و هرزه گردى و
سرمستى او را به حالى افكند كه براى خود و نزديكانش بسيار زيانبار است
، اين حالت را در مورد كسانى بسنج كه در خانواده هاى توانگر و رفاه زده
به دنيا آمده اند و بزرگ شده اند...).
و از چيزهايى كه جلب نظر مى كند و آدمى را به دقت كردن درباره آن برمى
انگيزد، اين است كه در كلام نبوى - كه اندكى از آن را نقل كرديم - قلب
به كشت تشبيه شده است ، و خوردنى و آشاميدنى بيش از اندازه به آب زايد
بر آنچه مورد نياز كشت است ؛ پس دلها نيز همچون كشتزارها، چون بيش از
اندازه آب به آنها برسد مى ميرند؛ كلام نبوى چنين است :
لا تميتوا القلوب بكثرة الطعام و الشراب ، فان
القلوب تموت كالزروع ...(1316
) و اين تشبيه واقعگرايانه مسائل اساسى و مهمى را در
تربيت آدمى و خودسازى و پرداخت اجتماع و تنظيم برنامه اقتصادى متوازن
به ما مى آموزد، كه به سه تا از آنها در اينجا اشاره مى كنيم :
(1) - اندامهاى انسان و جهازهاى ظاهر و باطن او، همه مانند كشتزار است
- چنانكه مقتضاى وجود نباتى او است - پس همانگونه كه كشتزار به بيش از
آنچه آب لازم دارد و آن را بسنده است نيازى ندارد، و افزون بر اين
مقدار سبب تباهى و نابودى آن مى شود، انسان نيز به خوردنى و نوشيدنى جز
به مقدارى كه بسنده او باشد نيازمند نيست ، و افزون بر آن سبب فساد و
فناى وى خواهد شد و لو اءن الناس قصدوا فى
المطعم لا ستقامت اءبدانهم
(1317) - اگر مردمان در خوراك ميانه روى را بر
گزينند، بدنهاشان استوار و سالم مى ماند.
(2) - زراعتى كه بر اثر آبيارى بيش از اندازه تباه شده است ثمرى نمى
دهد و از وجود آن اثرى كه مطلوب است به دست نمى آيد، پس انسان نيز چنين
است ، و چون با پرخورى و پر آشامى فاسد و تباه شود، بر وجود او اثر
مطلوب از ((حيات انسانى ))،
مترتب نخواهد شد.
(3) - دل آدمى ، مانند ديگر نيروها و جهازهاى بدن او، از قوانين تكوينى
و نواميس جارى در جهان هستى پيروى مى كند، پس به همانگونه كه افراط و
تفريط به هر چيز - از ديگر چيزهاى جهان - زيان مى رساند، به انسان و دل
او نيز آسيب مى رساند. خوراك زيادى قلب را مى ميراند، و چنين است مال
زيادى و آنچه به آن مربوط مى شود - همچون زندگى اشرافى و اترافى و مصرف
اسرافى - كه اينها نيز سبب مردن و سياه شدن دل ، و فرو خفتن شعله
احساسات انسانى انسان است . و اين مرداب ، يعنى مرداب زندگى تكاثرى و
اترافى ، همان چيزى است كه توانگران و ناز پروردگان تنعم را به مرگ
روحى سوق مى دهد. و به همين جهت در احاديث از ايشان به عنوان
((موتى )) يعنى مردگان ،
ياد شده است .
چند تجربه و تحليل
(1) - براى هر يك از تكاثر و فقر - كه ملازم يكديگرند - آثار
منفى بزرگ و مشابهى است كه آفت آن به خرد و قلب و ديگر ابعاد وجود
انسان مى رسد، و در فصلهاى گذشته - در مناسبتهايى - از آنها ياد شد،
ليكن اكنون دوست داريم به اين موضوع اشاره كنيم ، كه آثار ياد شده اگر
چه از چند جهت مانند يكديگرند، اما هر يك از آنها با طبيعت خاستگاه خود
تناسبى ويژه دارد. ژرف بينى در اين مقام ما را به دو امر رهبرى مى كند:
اول : شناخت علتهاى اصلى نهفته در ((تكاثر))
و ((فقر))، كه موجب آثار
ياد شده مى شود و آنها را پديد مى آورد.
دوم : شناخت حكمت ارزشمندى ، كه به سبب آن اسلام تكاثر و فقر را طرد مى
كند و با تعاليم خود به مبارزه با آنها در عرض هم مى پردازد. امام على
(ع )، سخن را درباره آثار منفى برخاسته از افراط و تفريط، و كيفيت زيان
رساندن آنها به انسان (پس از ذكر اوضاع و احوالى كه براى آدمى در حالت
فقر و تكاثر پيش مى آيد) خلاصه كرده است . و ما اين خلاصه را در همين
فصل ، در بند ((ز))، در
نخستين حديث آورده ايم ، به آنجا رجوع كنيد، و با ژرفپژوهى آن را
بخوانيد.
(2) - چنانكه ملاحظه مى شود، آثار منفى افراط مالى ، هر چند تا اندازه
زيادى به آثار افراط در خوردن شباهت دارد، ليكن اين دو دسته اثر، از
جهت شماره و دامنه تاءثير، قابل مقايسه نيستند؛ چرا؟ چون آثار منفى
پرخورى - اغلب - فردى و شخصى است ، در صورتى كه آثار منفى پرخورى
اقتصادى (تكاثر) - اغلب - اجتماعى است ، تا جايى كه تكاثر از عوامل
سقوط جامعه ها، و باز داشتن انسانها از صلاح و فضيلت و تعهد شمرده شده
است - چنانكه در قرآن كريم آمده است .
و شايد اين مطلب بر كسى پوشيده نباشد كه شكمبارگى و پرخورى نيز، در
غالب احوال ، اثرى از آثار ثروت مفرط و توانگرى است .
(3)- خاستگاه هر دو امر (افراط و تفريط در هر چيز، و از جمله در مسائل
اقتصادى ، خواه از لحاظ مالكيت و خواه از لحاظ مصرف كردن )، نادانى و
عدم شناخت صلاح و فساد در هر امر است . چه انسان در صورتى از راه وسط و
وسط راه منحرف مى شود و به چپ و راست مى رود، كه نسبت به امور و حقايق
نادان باشد، و نداند كه راه راستى كه پيمودن آن شايسته است كدام است ،
و براى همين است كه افراطگر (مفرط) و تفريطگر (مفرط)، نادانند، و نادان
، افراطگر يا تفريطگر است - به گفته امام على (ع ).(1318)
(4)- پس بنابر آنچه هم اكنون بدان اشاره كرديم - همراه با بحثهاى گذشته
كه جنبه هاى مهمى از موضوع را توضيح داده است - آن نظام اقتصادى كه بر
بناى حكمت و تدبير طرح ريزى شده است ، و امور و حقايق و طبايع و
واقعيات را به دقت مورد ملاحظه قرار مى دهد - چون از وحى آسمانى سرچشمه
مى گيرد - هيچ برنامه ريزى را پيشنهاد نمى كند، مگر آنچه انسان را به
صلاح و سعادت رهبرى كند، و از راههاى بدبختى و تباهى دور نگاه دارد.
بنابراين ، سياست مالى اسلام جز از حكمت و عقل و محاسبات واقعگرايانه و
همخوانى طبيعى و صلاح عامه پيروى نمى كند. پس ناگزير اين سياست مالى
بايد هر چه بيشتر از همه آنچه به ((افراط مضر))
يا ((تفريط مفسد)) مى
انجامد دورى كند. پس هر چيز كه در جهت افراط (تكاثر) يا تفريط (فقر)
باشد، اسلامى و قرآنى نيست ، هر چند به نام اسلام مطرح گردد، و در زير
پوشش بعضى از قواعد پنهان شود.
(5)- در گذشته اشاره كرديم كه در ميان مردم كسانى هستند كه اختلاف
افراد را در موهبتها و استعدادها و فكر و ذوق اقتصادى و نظاير اينها -
از ديگر قواى مادى و روحى - توجيه كننده تكاثر و ثروتمندى مفرط در
اجتماع مى دانند، و پيدايش آن تفاوتهاى چشمگير (و شكننده پشت انسانيت و
اسلاميت )، در ترازهاى معيشتى را اينگونه توجيه مى كنند، و همه اين
امور را طبيعى و لازم مى شمارند. مايه تاءسف است كه اينگونه كسان با
اندودن حقايق و مسائلى ، چنان به مردم نمايش مى دهند كه اسلام اينگونه
امور را مى پذيرد و به آنها رضا مى دهد!
و اين خطايى بزرگ و مهلك است ، و فكرى زهر آلود و مسموم كننده است كه
روح جامعه را مسموم مى كند، و بر ضمير توده ها پرده مى افكند، و در راه
تحقق يافتن عدالت اجتماعى موانع سخت گذر فراهم مى آورد. و اين برخورد،
يا از تحقير ارزشها و تعاليم اسلامى و هدفهاى عالى آنها (براى ساختن
انسان و جامعه انسانى ، و پديد آوردن كمال مطلوبهاى برتر در زندگى ، و
فراهم آوردن معيشتى شايسته براى همه مردم ) سرچشمه مى گيرد، يا از
ندانستن و نشناختن آن ارزشها و تعاليم ، يا تغافل ورزيدن از آنها. آيات
قرآنى و احاديث مذكور در فصلهاى صد گانه اين دو باب - كه به عنوان
نمونه آورده شده است - به اين انديشه سست ، يا اوهام پوشاننده حقيقت و
لرزاننده قواعد عدالت اجتماعى ، به بهترين صورت ، پاسخ مى دهد.
تعاليم اسلام از يك سو، به جسم و روح انسان و ابعاد وجودى و واقعيت
فطرى و حيثيت حياتى فردى و اجتماعى او، و از سويى ديگر، به اجراى عدل و
احسان (مواسات و مساوات ) در ميان مردم و حضور آنها در جامعه برادرى
اسلامى نظر دارد، و در نتيجه ، ما را به آن هدايت مى كند كه اختلاف
افراد در توانها و موهبتها، به هيچ روى توجيه گر تمايز معيشتى و
پذيرفتن طبقه بندى نادرست و قلابيى نيست كه اعضاى جسد يگانه اسلامى را
از يكديگر جدا مى كند، و برادرى اسلامى را پايمال مى سازد، و چهره
زيباى اسلام و اخلاقيات آرمانى آن را زشت مى نماياند، و اركان نظام
قرآنى اصلاحگر سعادت آفرين تعالى بخش را به لرزه در مى آورد؛ زيرا
اينگونه طبقه بندى و تقسيم اجتماع ، سبب منقسم شدن جامعه به دو بخش
بسيار متفاوت و درگير مى شود، كه يكى از آن دو خورنده و غصب كننده حق
ديگرى است ، و ديگرى خورده شده و حق به غصب رفته ، يعنى طبقه مترفان و
طبقه محرومان .
و شايد اين دو كلمه ((مترف ))
و ((محروم )) يا
((كامران )) و
((ناكام )) به بانگ بلند
فرياد مى كنند كه : اسلام آن دو و مصداقهاى آنها را طرد مى كند، و به
هيچ وجه آنها را نمى پذيرد، و سببها و مسببان آنها را - هر گونه كسانى
باشند - بر نمى تابد.
براى اينكه اين مسئله را توضيح بيشترى داده باشيم ، به چند نگرش مى
پردازيم :
نگرش 1- اختلاف افراد در استعداد و ذوق ، به خودى خود، به حدى نمى رسد
كه موجب شود اموال به صورتى دهشت انگيز در نزد يك گروه گرد آيد، و
ناكامى بيشتر افراد بشر به جايى برسد كه نيازمنديهاى ابتدايى خود را در
زندگى نتوانند به دست آورند.
نگرش 2- موهبتها و ذوقها هر چند در افراد با يكديگر متفاوت باشد،
ارتباط تكوينى ميان افراد مردم و منابع ثروت طبيعى و ذخيره هاى زندگى و
استفاده از آنها، ارتباطى برابر و يكسان است ، يعنى :
(1) - انسان پر استعداد چنان نيست كه افراط مالى او را تباه نسازد،
زيرا افراط مالى همه كس را تباه مى كند، پس واجب است كه پر استعداد و
كم استعداد يكسان از آن اجتناب كنند.
(2) - انسان كم استعداد چنان نيست كه تفريط مالى و فقر به او آسيب
نرساند و سبب مرگ مواهب او را فراهم نياورد، پس لازم است نظام اقتصادى
همچون عاملى براى دور كردن فقر از او عمل كند، تا سبب نزديك شدن وى به
سقوط اعتقادى يا اخلاقى يا عملى نگردد.
نگرش 3- طبقات و محروم و مستضعف ، به دليل حضور تكاثر و متكاثران در
اجتماع ، محروم و مستضعف شده اند، و به عقب ماندگى فكرى و فرهنگى و
ناشكفتگى استعداد دچار گشته اند، و بدينگونه نگاه داشته شده اند. بيشتر
عقب ماندگيهاى فكرى و فرهنگى و ذوقى و صنعتى و اقتصادى برخاسته از فقر
و نتايج بد و منفى آن - بنابر احاديث - نتيجه اى از گناهان ثروتمندان
است ؛ پس عقب مانده فكرى و استعدادى ، به دليل فقر به چنين روزى افتاده
است . و فقر مولود حضور غناى تكاثرى و مصرفيگرى افراطى است . اينك
مثالى براى آن :
پسران و دختران توانگران از تندرستيى مناسب برخوردارند، چون به تغذيه
كافى و تقويت كردن بنيه جسدى و سپس فكرى خود دسترسى دارند، و پس از
آنكه به حد كافى رشد كردند، راه برابر ايشان براى انواع تعليم و تربيت
و طلب كمال و كسب تخصص در اينجا و آنجا - در دانشكده ها و دانشگاهها -
باز است . اكنون اگر آنچه در دسترس ايشان است در دسترس ديگران نيز مى
بود، شايستگيهايى همانند - يا بيشتر - در نزد آنان نيز مشاهده مى شد، و
موهبتهايى شكفته و ابتكارگرا به وجود مى آمد، كه از آنها به توده هاى
مردم خير فراوان مى رسيد؛ ليكن مايه تاءسف است كه مواهب محرومان را
فقر، از ابتدا تا انتها، مى كشد و از ميان مى برد. و اين موضوعى است كه
مردمان غير غافل يا غير متغافل به سرعت متوجه آن مى شوند.
نگرش 4- در سخن امام صادق (ع ) مطلبى آمده است كه اين پندار سست و گمان
نادرست را از ميان مى برد... يعنى حديثى كه شيخ ابو جعفر محمد بن يعقوب
كلينى به اينگونه روايت كرده است : ((مردى (از
دست نفس خويش ) به امام صادق (ع ) شكايت كرد كه : كار مى كند و چيز به
دست مى آورد، ليكن به آن قانع نيست و دلش بيش از آن مى خواهد، و گفت :
به من چيز بياموز كه از آن بهره مند شوم ؛ امام صادق (ع ) فرمود: اگر
آنچه براى تو كافى است بى نيازت كند، كمترين چيز دنيا تو را بى نياز
خواهد كرد؛ و اگر آنچه براى تو كافى است بى نيازت نكند، همه آنچه در
دنياست تو را بى نياز نخواهد كرد)).(1319)
ببينيد كه در اين آموزش چه راهنمايى ارزشمندى وجود دارد، و در آن نيك
بينديشيد، كه امام معلم ارشاد، چگونه به آن مرد اسير حرص چاره خواه ،
چيزى آموخت كه هر كس خواهان بهره مندى باشد مى تواند از آن سود برگيرد،
چه امام (ع ) به او نفرمود: ((طلب كردن مالى
بيشتر - كه نفست خواهان است و بر سر آن با تو نزاع مى كند - منوط به
قدرت فكرى و مواهب اقتصادى و استعداد كسبى تو است ، پس نيروهاى خود را
بسيج كن و از مواهب خويش بهره گير، تا نزد تو بيش از آنچه انباشته اى
مال فراهم آيد، چه امر موكول به نيروها و مواهب است ...))،
نه ، به او چنين نگفت ، و اين راه باطل و نادرست را به او ننمود، كه به
مذاق متكاثران شيرين مى نمايد، بلكه او را - چنانكه روش هر ارشادگر
الاهى است - به نظامى حكيمانه و حاكم بر هويت و فطرت آدمى متوجه ساخت ،
و نظر او را به جانب حد مالى مناسب با واقعيت وجود انسان جلب كرد، كه
همان حد اعتدال و ميانه روى است ، پس او را به پذيرش آن فرا خواند، و
راه به دست آوردن بى نيازى نفسى را - به پذيرش آن فرا خواند، و راه به
دست آوردن بى نيازى نفسى را - كه جوهرى سازنده است - يعنى استغنا و
بسندگى به او نشان داد.
نگرش 5- در پرتو آنچه بيان كرديم ، بايد گفت كه قانون حاكم بر نظام
آفرينش و جهان ، در مالكيت و مصرف ، اين است كه انسان تنها به چيزى
نيازمند است كه زندگى او با آن - به صورتى مناسب و معتدل ادامه پيدا
كند - پس بر هر انسان واجب است كه براى به دست آوردن اين اندازه ضرورى
وجود خود تلاش كند، بى آنكه از حد ياد شده درگذرد، يا به غصب حق ديگران
بپردازد؛ نيز در به دست آوردن اندازه مناسب و كار براى آن نبايد كوتاهى
ورزد، و زحمت خود را بر دوش ديگران اندازد. پس بر همگان واجب است كه
براى جلوگيرى از فقر خود تلاش كنند، و آنچه را كه زياده از مقدار لازم
براى خود به - دست آورده اند، به كسانى بدهند كه دستاورد ايشان برايشان
كافى نيست ، يا توان كار و كسب ندارند. اين نظامنامه اى است براى زندگى
كه دين حنيف خدا، مسلمانان را به آن خوانده است . و آنچه بيرون از اين
چارچوب باشد، خواه از طريق افراط (زياده روى ) يا از طريق تفريط
(كوتاهى كردن )، واقعيت وجود انسان را تهديد مى كند، پس براى آدمى
زيانبخش است ، و او را تباه مى كند، و از پا در مى آورد.
و اميد آنكه چنان باشد كه عدالت اجرا شود، و روزگار سعادت انسانها
پديدار گردد.