امام صادق (عليه السلام )
- على بن الى حمزه مى گويد: دوستى داشتم كه از منشيان دستگاه بنى اميه
بود؛ از من خواست تا براى رسيدن به خدمت امام صادق (عليه السلام ) براى
او اجازه بگيرم ، اجازه گرفتم و آمد و گفت : در نزد من مال فراوانى
بدون دقت در راه در آمد آنها جمع شده است ، حكم آنها چيست ؟ امام
فرمود: ((اگر نه بنى اميه كسانى مى يافتند كه
برايشان نويسندگى (و كارهاى دفترى و ادارى ) كنند، و درآمدها را گرد
آورند، و در نبرد به سود آنان بجنگند، و در جماعت ايشان حضور پيدا كنند
حق ما را غصب نمى كردند اگر مردم ايشان را به آنچه از خود داشتند رها
مى كردند، چيزى جز آنچه داشتند نمى يافتند( و به اين مال و قدرت و شوكت
نمى رسيدند))). پس آن جوان گفت : فدايت شوم !
آيا من راه نجاتى دارم ؟ فرمود: ((اگر بگويم ،
انجام مى دهى ؟)) گفت : انجام مى دهم . فرمود:
((همه اموالى را كه در ديوان ايشان به دست آورده
اى كنار گذار، (از صاحبان آن اموال ) هر كس را كه مى شناسى ، مالش را
به او پس بده ، و هر كس را نمى شناسى ، مال او را در راه خدا بده . من
در نزد خداى بزرگ بهشت را براى تو تضمين مى كنم )).
(على بن اءبى حمزه ) مى گويد: آن جوان مدتى دراز سر فرو افكند و سپس
گفت : فدايت شوم ، چنين كردم .
نگاهى به سراسر فصل
1
- طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى :
اقتصاد تكاثرى در نظر اسلام اقتصادى طاغوتى است . و آن خاستگاه
طغيان و ميدان گسترده آن است . واژه ((طاغوت
)) - چنانكه گذشت - ((صيغه
مبالغه )) است از مصدر ((طغيان
)). و طغيان گذشتن از حد ميانه روى و اعتدال ، و
تمرد در برابر حق و عدل و قانون ، و تجاوز كردن به حقوق مردم است . و
مقصود از طاغوت ، هر معبودى جز خداوند يگانه است كه پرستيده و اطاعت
شود. هر تجاوزگر و متعدى و طاغى و گردنكش نيز طاغوت است .
طغيان گاهى نفسانى و باطنى و گاه آشكار است . و آن از ثروتمندى و فزونى
مواهب زندگى ، و هم از چيزهايى اكتسابى برمى خيزد. گاه طغيان مالى سبب
طغيان نفس مى شود و به عكس ، يعنى نفس طغيانگر خواستار مال فراوان مى
شود و در جستجوى آن تلاش مى كند و هنگامى كه به آن رسيد به طغيان مى
پردازد. كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى
(648) خيز، آدمى طغيان مى كند، چون خود را از
توانگران بيند)). و طغيان مالى ، طغيان در ديگر
سطوح زندگى را در پى دارد.
قرآن كريم ، محور قرار دادن مال را كه به طغيان باطنى و ظاهرى مى
انجامد ناپسند مى شمارد، و از آن بيم مى دهد و مى فرمايد:
فاما من طغى ... فان الجحيم هى الماوى
(649 ) هر كس طغيان ورزد... بيقين دوزخ جايگاه
او است و معلوم است كه چون مال محور شود و به صورت هدفى براى فعاليت
آدمى در آيد، و همچون گنج روى هم انباشته گردد، عاملى براى طغيان خواهد
بود، و سببى براى تمرد و ددمنشى در برابر حق و عدل ، و دست شستن از
اداى حقوق مردم . در اينجا به پاره اى از مفاسد اقتصاد طاغوتى و نتايج
بد و ويران كننده آن اشاره مى كنيم :
(1) - اضطراب اجتماعى :
نتايج بد اقتصاد طاغوتى در يك چارچوب منحصر نمى ماند، بلكه به
شكلى همه گير به اجتماع سرايت مى كند، و آن را ميدان آشوبها و كشمكشهاى
سخت قرار مى دهد، و ايمنى و صلح و همسازى را از آن دور و استقامت در
خور را از آن سلب مى كند. علاوه بر اين ، انديشه و فرهنگ و اخلاق عملى
را به صورتهايى در مى آورد كه متناسب با هدفهاى طاغوتى و هماهنگ با
آنها باشد. و اين امرى است آشكار، زيرا سرازير شدن ثروتها و مقادير
گزافى از مال به جيب گروهى كه مردم مالدار و انباشته شدن در حسابهاى
بانكى ايشان ، و ربودن حقوق و دزديدن ارزاق مردم - چنانكه در احاديث
آمده است - و ايجاد كمبود در بخشهاى بزرگى از اجتماع ، و باقى نگاه
داشتن گروههايى را در سطوح زندگى بسيار پائين (تا بتوانند آنان را
پيوسته مورد بهره كشى قرار دهند)، و پشتيبانى كردن از سياستهاى اقتصادى
همسو... همه اينها از امورى است كه به درگيريهاى پى در پى ميدان مى
دهد، و موجب پيدايش تنش و اضطراب در مردمان ديگر مى شود.
از اينجا معلوم مى شود كه بحرانهاى فرساينده و مشكلات سهمگين - از كوچك
و بزرگ - از سوى نظامهاى مالى طاغوتى به اجتماعات بشرى سرايت مى كند و
جود جهان را متشنج مى سازد، و امنيت و آسايش و آرامش را از ميان مى
برد.
(2) - گمراهى اجتماعى :
طغيان مالى و طاغوتيگرى اقتصادى همچون چيزى راكد در يك محل بر
جاى نمى ماند، بلكه اگر در شمارى از مردم پيدا شد به ديگران نيز سرايت
مى كند، و اگر در حالاتى ظهور پيدا كرد در حالات ديگر نيز پيدا مى شود؛
از اينرو در احاديث از اين پديده به ((ضلال
)) (گمراهى ) تعبير مى شود، چنانكه امام على
(عليه السلام ) مى فرمايد: ... و من طغى ، ضل
على غير يقين ، و لا حجه له هر كس طغيان كند، گمراه گردد، و به
يقينى دست نيابد، و (در نزد خداوند) حجتى ندارد.(650)
و واضح است كه خود تجاوز كردن از حد ميانه گمراهى است ، و همان است كه
آدمى را به گمراهيهاى ديگر مى كشاند.
(3) - استبداد و
ديكتاتورى :
استبداد سياسى و ديكتاتورى نيز از اقتصاد طاغوتى سر چشمه مى
گيرد، بلكه اين اقتصاد مهمترين منشا و خاستگاه آن است . به عبارت ديگر،
اقتصاد طاغوتى سياست طاغوتى را پديد مى آورد و زمينه حكومت طاغوتى را -
اگر چه به تدريج - فراهم مى سازد. و از آن جهت چنين است كه اقتصاد
طاغوتى ناگزير از آن است كه استيلاى خود را بر مردمان تحميل كند و - به
دليل هدفهاى بهره كشى خود - از آزاديهاى مردم جلوگيرى به عمل آورد. و
لذا همين است كه طاغوتهاى اقتصادى پيوسته در صدد نقشه كشى براى
اجتماعند تا بتوانند بر همه سودها دست يابند و آنها را به خود مخصوص
گردانند و در كيسه هاى خود بريزند، و سلطه خود را بر بازارها و عرضه و
تقاضا و قيمتگذارى و مصرف تحميل كنند، و نفوذ خود را - بر طبق نقشه -
بر همه بخشهاى اجتماع گسترش دهند، و همه مراكز اجتماعى حساس و فعال را
در تحت تسلط خود در آورند، تا از اين راه بتوانند همه موانع را از سر
راه خويش بر دارند، و مواد اوليه و كانها و منابع توليد و واردات و
توزيع و نرخگذارى بر اجناس را، هر روز بيش از روز پيش ، در تحت اختيار
مطلق گيرند. نتيجه اى كه از اين چگونگيها به آنان مى رسد آشكار است ،
يعنى استيلا يافتن بر اموال و جريان اموال ، و مسلط شدن بر سرخرگهاى
اقتصادى در اجتماع ، و اسير نگاه داشتن توده مردم در دامهاى مالى
طاغوتى .
پس بنابر اين ، نتيجه آزاد گذارى نظام مالى طاغوتى (نظام تكاثرى و
سرمايه دارى آزاد)، اسير سازى اجتماع در جبر اين نظام بهم پيوسته
تحميلى ، و تحميل نيازمندى و فقر و محروميت است بر ديگر مردمان به
صورتى تصاعدى .
2 - مبارزه اسلام با
شكلهاى گوناگون طاغوتيگرى :
اسلام يگانه مبارزه در برابر طاغوتيگرى در شكلهاى گوناگون آن
است :
طاغوتيگرى سياسى ،
طاغوتيگرى اقتصادى ،
طاغوتيگرى اخلاقى ،
طاغوتيگرى اجتماعى ،
طاغوتيگرى فرهنگى .
پس اسلام با آموزشهاى خود، به شديدترين صورت با طاغوتيگرى مى رزمد، و
حقوق و شرافت مردمان را در زمينه هاى همگون با روح اسلامى تامين مى
كند. اسلام دينى انسانى است كه مهر و محبت آن همگان - بخصوص مستضعفان -
را شامل مى شود. و ((راه خدا))،
كه قرآن كريم با تاكيد فرموده است كه در راه خدا نبرد كنيد، همان راه
مستضعفان است ، در برابر راه شيطان ، كه راه ثروتمندان و زورمندان و
متنعمان متكاثر و طاغوتهاى اقتصادى و سياسى است .
دين الاهى و شريعت آسمانى ، سلطه تحميلى يك گروه را بر مردم و مال و
عرض و دسترنج و سرنوشت حياتى ايشان ، به هيچ روى نمى پذيرد، تا چه رسد
به آنكه براى چنين سلطه اى مقدمات لازم را فراهم آورد، بلكه اينهمه را
نفى و طرد مى كند. و آشكار است كه اين نفى و جبهه گيرى ، در هر ميدانى
كه تصور شود - از سياسى و اقتصادى و چيزهاى ديگر - جز به ملاكى واحد
نمى تواند صورت پذيرد، و آن ملاكم ، اعتقاد توحيدى اسلامى است كه
مقتضاى آن برابر بودن همه مردم است در پيشگاه خداوند متعال ، و طرد
برترى جويى بعضى از مردم بر بعضى ديگر، يا بعضى از مردم را ارباب
دانستن ؛ اعتقادى توحيدى كه مردمان را فرا مى خواند تا به هر اربابى ،
جز خداى پروردگار جهانيان ، به صورت قاطع كافر شوند و پشت كنند.
3 - روح دين توحيدى :
بنابر اين ، روح دين توحيدى خالص (اسلام ) و راهى كه ترسيم كرده
است - چنانكه گذشت - با هر شكلى از اشكال ديكتاتورى و استكبار و سلطه
يابى افراد يا گروههايى بر ديگر مردم تضاد دارد، چه رسالت دين و حركت
آن جز نفى و انكار همه ((اربابان
)) سياسى و اقتصادى و تثبيت رب يگانه نيست
و لا يتخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون الله
(651) نبايد برخى از ما ديگر را به جاى خدا رب
(و صاحب اختيار) خويش قرار دهند.
نيز از رسالتهاى دين آزاد كردن انسان است و رهانيدن او از همه اشكال
اسارت و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت
عليهم
(652) بار گران (و تحميلى ) از ايشان برمى گيرد،
و بندهاى ايشان را برمى دارد. و بار گران و تحميلى كه دين از دوش مردم
برمى دارد، اعم است از:
- بار تحميلى سياسى ،
- بار تحميلى اقتصادى ،
- بار تحميلى اجتماعى ،
- بار تحميلى فرهنگى ،
- بار تحميلى نظامى ،
- بار تحميلى سنتى (سنتهاى نادرست قديمى )، بويژه با توجه به پيوستگى
اين بارها به يكديگر.
و از بدترين صورتهاى اسيرى و باركشى ، اسارت و باركشى اقتصادى است ،
زيرا كه انسان گرفتار در دامها اقتصادى گوناگون ، در دامهاى پيچيده و
درهمى اسير گشته است كه به خود او و غرايز و نيازمنديهاى ضرورى او
مربوط است . آدمى نيازى ابتدايى به خوراك و پوشاك و خانه و بهداشت
دارد، و اگر اين نيازمنديها بر طرف نشود، به نابودى او مى انجامد، پس
هيچ اسارتى براى او زيانبارتر از اين اسارت نخواهد بود، يعنى اسارت
براى فراهم آوردن اين نيازهاى ضرورى .
نيز از رسالتهاى دين است بر انداختن استكبار و تفاخر در همه اشكال آن ،
تا فرصت از بين بردن استضعاف و آثار آن از صحنه زندگى آدمى فراهم شود.
و سلطه اقتصادى طغيانگر همان استكبار اقتصادى و مالى است كه صورتهاى
ديگر استكبار را در پس مى آورد و سبب پيدا شدن استضعاف و فقر در
اجتماع و شيوع آن مى شود. و تاكيد سؤ الى قرآن كريم درباره نبرد در راه
خدا بدين صورت : ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله
و المستضعفين من الرجال و النساء والولدان
(653) از چيست كه شما در راه خدا و مردان و زنان
و كودكان مستضعف به نبرد بر نمى خيزند؟ براى همين است كه همه اشكال
استضعاف از ميان بر داشته شود. و از بين بردن استضعاف جز با از بين
بردن استكبار ميسر نخواهد شد. و از زشت ترين و پليدترين صورتهاى
استكبار، مالى است كه از اقتصاد طاغوتى نتيجه مى شود.
پس از همه اينها، ماهيت و واقعيت جهان نگرى اسلامى مخالف است با هر شكل
از اشكال سلطه جوى و بهره بردارى انحصارى از نعمتهاى الاهى و مواهب با
واژه هاى ((رزق ))،((متاع
))، ((نعمت
))، ((معيشت - اسباب
زندگى )) ((قوام - مايه
سامانيابى )) و ((قيام -
وسيله برپايى )) ياد كرده است ، بنابر اين روا
نمى دارد كه روزى و كالا و وسايل زندگى مردمان در اختيار گروهى اندك
باشد تا به طغيان بپردازند، و از اين وسيله آفريده شده براى بهره
بردارى همه بندگان خدا تنها خود بهره بردارى كنند، و آنهمه را به مصرف
آزمنديها و مشتهيات سيرى ناپذير خود برسانند، يا براى خود و كسانشان
ذخيره و انبار كنند؛ نيز روا نمى دارد كه اين روزى عمومى همچون وسيله
نيرومندى براى محكمتر كردن سلطه ها و گستردن ستم و تجاوز و بهره كشى آن
گروه به كار رود.
نظام مالى در اسلام مبتنى بر هميارى اجتماعى است نه بر مبارزه براى
مالكيت و آزادى در خرج و مصرف . اسلام جامعه را همچون جسد واحد و
مسلمانان را همچون فرزندان اسلام در نظر مى گيرد. و آشكار است كه
مستولى شدن مشتى از ثروتمندان با نفوذ بر اجتماع و سرنوشت آن مخالف با
هميارى اجتماعى است و آن را از ريشه برمى اندازد، و فرصت را براى كشمكش
گروهها بر سر مالكيت فراهم مى آورد، و بذر اين كشمكش خونين را در
جانهاى مردم - هر كس به اندازه مى افشاند، در اين هنگام پيوندهاى
اجتماعى - كه بايد داراى بهترين و آرمانى ترين شكل باشد - به پيوند
ميان آكل و ماكول (خورنده و خورده شده ) بدل مى شود، چنانكه امام على
بن ابيطالب (عليه السلام ) مى فرمايد: ((ياكل
عزيزها ذليلها، و كبيرها صغيرها(654)
عزيز (نيرومند) دنيا ذليل آن را مى خورد، و بزرگ دنيا كوچك آن را))
و اين همان مصيبت و فاجعه اى است كه امام سجاد، زين العابدين (عليه
السلام )، با اين سخن بيدار كننده و انقلابى خود به آن اشاره كرده است
: ايها المومنون ! مصيبتكم الطواغيت من اءهل
الرغبه فى الدنيا فاجعه در زندگى شما همين طاغوتهاى متمايل به
دنيا هستند...
4 - سقوط بزرگ و پيشگيرى
از آن :
و چون جامعه به اين سقوط دچار گردد، ديگر براى امت مسلمان نمى
توان اميد خير و پيشرفت داشت ، زيرا در چنين اوضاعى بركات خداوند بر
ايشان نازل نخواهد گشت ، و در زمين و آسمان يار و ياورى نخواهند داشت ،
چنانكه پيامبر اكرم ((صلى الله عليه و آله و سلم
)) مى فرمايد: لا تزال
امتى بخير، ما امروا بالمعروف ، و نهوا عن المنكر، و تعاونوا على البر،
فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات ، و سلط بعضهم على بعض ، و لم
يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السماء(655)
تا زمانى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر كنند، و در كار نيك به
يارى يكديگر برخيزند، بر خير و سلامتند؛ چون چنين نكنند، بركات از
ايشان گرفته مى شود، و بعضى از آنان بر بعضى ديگر مسلط خواهند شد، و
ديگر ياورى در زمين و آسمان نخواهند داشت )).
پس بر مردم واجب است كه هرگاه نيرومندان ايشان بر ديگران ستم كنند، در
برابر ظالم به شورش و ايستادگى برخيزند و با ستمگران مبارزه كنند. و بر
حكومت اسلامى واجب است كه در كنار ستمديدگان بايستد و در اين مبارزه
مقدس ياور ايشان باشد، و انواع و اشكال طاغوتهاى اجتماعى را سركوب كند.
چيز ديگرى كه اسلام از آن نهى كرده است ، بيگارى گرفتن و خوار داشتن
افراد مسلمان است ، از راه تحمل سلطه بر آنان ، اين كار جايز نيست حتى
براى حاكمان مسلمان ، تا چه رسد به اغنيا و توانگران ، چنانكه در نامه
هاى امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) به كارگزاران وى چنين آمده است
: لا تسخروا المسلمين فتذلوهم
(656) از مسلمانان بيگارى مگيريد و آنان را كوچك
و حقير مسازيد)). و در حديث نبوى آمده است :
((و لا سخره على مسلم - يعنى الاجير(657)
هيچ گونه بيگارى گيرى از كارگر مسلمان جايز نيست )).
و يكى از چيزهايى كه به اسارت و باركشى و بيگارى دهى مى انجامد،
نيازمندى و نادارى است . خود نيازمندى در واقع گونه اى از اسارت است ،
چنانكه امام على (عليه السلام ) فرموده است :
احتج الى من شئت تكن اسيره
(658) به هر كس مى خواهى نياز پيدا كن تا اسير
او شوى . و اسلام مردمان را به هميارى اجتماعى خوانده است و به عدل و
احسان از آن جهت فرمان داده است تا اين اوضاع و احوال فلاكت بار و سلطه
هاى نامشروع را از سر راه ايشان در زندگى بردارد.
دين اسلام دين انحصارطلبى نيست ،(659)
بلكه دين برادرى و قسط و عدل و احسان و مواسات و مساوات است .(660)
و بخوبى آشكار است كه سلطه اقتصادى ، در همه اشكال آن ، متناقض با
برادرى و قسط و عدل و احسان و مواسات و مساوات است ، بنابر اين از
اسلام نيست .
و آنچه نبايد از ياد آورى آن غافل بمانيم - هر چند به تكرار باشد تا در
جانها و ذهنها جايگزين شود - اين است كه طرد طغيان سياسى بدون طرد
طغيان اقتصادى حركتى است كه هيچ فايده اى ندارد. مطالبى در فصل پنجاهم
باب ،(661)
زير عنوان ((اصلاح اجتماعى ، بريدن و دفاع
)) آمده است ، كه با پژوهشهاى اين فصل مناسبت
تمام دارد. و مقصود ما از آن فصل بيان اين مطلب است كه حركتهاى تغييرى
و جهتگيريهاى اصلاحى ، براى رفع ستمگرى و تعدى و دفاع از مستضعفان و
محرومان و باز گرداندن حقوق و حيثيت آنان ، جز از طريق مبارزه با
طاغوتان سياسى و اقتصادى - با هم - و قطع رابطه كردن با آنها ميسر نمى
شود. و اين همان روشى است كه پيامبران (عليه السلام ) در پيش گرفته
بودند و بر آنان پيش مى رفتند. و اين همان سنت و قانون تبديل ناپذير
الاهى است : سنه الله فى الذين خلوا من قبل ، و
لن تجد لسنه الله تبديلا(662)
سنت خداست در ميان كسانى كه پيش از اين در جهان بودند و رفتند، و هرگز
در سنت خدا (در آينده جهان و انسان نيز تبديلى نخواهى يافت
)) و اين همان روشى است كه آيندگان نيز بر همان
روش خواهند رفت (يعنى در حكومت عدل جهانى امام مهدى ((عج
))).
و از همين خاستگاه ، يعنى طرد دو طاغوت و بريدن از آنها باهم ، و اجراى
عدل و قسط و پذيرفتن آن به صورت روشى قاطع ، همه درهاى مهم بشريت درمان
خواهد شد. پس لازم است كه مسلمانان و عالمان آنان و حكومتهاى سالم آنان
، اين خاستگاه را خاستگاهى منحصر و ناگزير بدانند و هر حركتى و انقلابى
را از همانجا بياغازند، تا چنان شود كه روش و سره ايشان با دو سيره
موافقت پيدا كند: سيره سلف (پيامبر اكرم ((صلى
الله عليه و آله و سلم )) و امام على بن اءبى
طالب (عليه السلام ) و سيره خلف (امام مهدى عج )، و تا در ساختن جامعه
و رهايى مردم و زنده كردن دين و حفظ اميد در توده ها موفق گردند.
و اين نكته نبايد از ياد خواننده عزيز برود كه آيات و احاديث فصلهاى
اين دو باب از كتاب ((الحياة ))،
همه ، به طور صريح يا ضمنى ، طاغوت اقتصادى را نفى مى كند، و پايه هاى
فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى او را ويران مى سازد. و اين
جهتگيرى جز آن نيست كه از قرآن و حديث استفاده مى شود، بلكه تعاليم
قرآن و حديث تصريح و تاكيد بر آن دارد، چنانكه تو - اى خواننده گرامى -
آن را در برابر ديدگان خود، در آفاق گسترده اين فصول مى نگرى .
فصل هشتم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه
اى فراگستر(1)
- ضربه هايى كوبنده بر پيكر نظام
((تكاثرى )) و
((اترافى )) يعنى
((سرمايه دارى )) و
((اشرافى ))، به اصطلاح
روز، ليكن بار مفهومى اين دو واژه اسلامى بيشتر و ژرفتر است . درباره
اين دو كلمه گرفته شده از قرآن كريم در مقدمه سخن گفتيم .(663)
و در آنجا به حكمتى اشاره كرديم كه ما را به استفاده از آنها و بى نياز
شدن از جز آنها برانگيخت ، و آن نيست جز غناى اسلام ، در آنچه به ساختن
انسان و جامعه انسانى باز مى گردد.
اكنون براى توضيح بيشتر مى گوييم : تكاثر در لغت به معناى
((مكاثره )) (نازيدن به
فزونى ) است ، چنانكه در ((لسان العرب
)) آمده است . و ((كاثره
)) يعنى ((به زيادى مال
يا افراد بر ديگرى تفاخر كرد)). در
((مفردات )) گويد:
((تكاثر همچشمى كردن و مسابقه گذاشتن در فزونى
مال يا عزت است )). شيخ طبرسى گويد:
((به معناى مباهات كردن به زيادى مال و افراد
است )) - كه پس از اين از او نقل خواهيم كرد. در
آيه اى از ((سوره حديد))
ذكر فرزند نيز آمده است . و شايد مراد راغب اصفهانى از كلمه
((عز)) (عزت ، قدرت )، پس
از ذكر ((مال )) چيزى است
كه از فرزندان و فزونى شماره آنان نتيجه مى شود.
مقصود ما از واژه ((تكاثر))،
در اين كتاب ، كه پژوهشى است در زمينه اقتصاد اسلامى حاصل معناى قرآنى
(و حديثى ) اين واژه است ، كه در دو جا از قرآن كريم آمده است ، يعنى
مالك شدن مال فراوان و به دست آوردن آن ، و حرص و آز برخاسته از آن ، و
آنچه از آثار اخلاقى و نفسى و اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى و سياسى
و اقتصادى كه از آن نتيجه مى شود.
و ((اتراف ))، مصدر است
به معناى ((مترفيت ))
يعنى ((مترف )) (در ناز و
نعمت غرقه ) بودن ، چون مصدر به اين معنى به كار مى رود، چنانكه مى
گويند: ((اعراب در اين كلمه ( مثلا: رفع )، به
اقتضاى ((عطف )) است ،
يعنى ((معطوفيت )) (معطوف
بودن اين كلمه بر كلمه اى مرفوع )) و اتراف - كه
مصدر باب ((افعال )) است
- از واژه ((ترفه ))
گرفته شده است به معناى ((نعمت
))، يا از واژه ((ترف ))
به معناى متنعم بودن ، ناز و نعمت داشتن . و ((تتريف
)) - كه مصدر باب ((تفعيل
)) است - به معناى خوشخوراكى است . و
((مترف )) يعنى كسى كه
وفور نعمت و فراخى زندگى او را سرخوش و سرمست كرده است . و
((اءترفته النعمة )) يعنى
نعمت فراوان او را به طغيان و سرمستى واداشت . پس ((مترف
)) به معناى انسان شادخوار غرق در لذت و كامرانى
است .
در ((مفردات ))، درباره
معناى ((اتراف )) گويد:
((... فراخى و زيادداشتن نعمت ، چنانكه مى
گويند: ((اءترف فلان فهو مترف ))،يعنى
((ناز و نعمت فراوان در اختيارش قرار گرفت و
مترف شد)). بنابراين ، مترفون يعنى كسانى كه
نعمت و مكنت گسترده دارند، و از انواع امكانات رفاهى و مصرفى بهره
مندند. پس قرآن كريم با به كاربردن واژه ((مترفون
)) (در ((مترفوها)))
و ((مترفين )) (و مشتقات
آن )، زندگى دسته تنعم پرست خوشگذران را، به همراه آثار بد اينگونه
زندگى ، يعنى فساد و نابودى و سقوط، بسختى مورد نكوهش قرار مى دهد،
علاوه بر نكوهشهايى سخت از مالكيتهاى كلان اين دسته و محور قرار دادن
ايشان مال را، كه در قرآن و احاديث آمده است ، پس در اسلام نه
((تكاثر)) پذيرفته است و
نه زندگى اترافى و شادخواريهاى اشرافى . زيرا هر دو مستلزم ظلم است ،
ظلم فردى و اجتماعى .
اء- نفى و طرد تكاثر
قرآن :
1 اءلهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف
تعلمون ثم كلا سوف تعلمون
(664)
نازيدن به فزوندارى (و فزونخواهى )، شمايان را سرگرم ساخت (و در دنيا
غرق كرد) تا (مرگ فرارسيد و) به ديدار گورها شتافتيد نه آن است (كه مى
پنداريد)، به همين زودى خواهيد دانست نيز نه آن است (كه مى پنداريد)،
به همين زودى خواهيد دانست .
شيخ طبرسى مى گويد: ((الهاء))
به معناى سرگرم كردن كسى به لهو و لعب است ؛ و ((اءلهاكم
التكاثر)) يعنى نازيدن (و پز دادن ) به فزونى
مال و فرزند شما را از فرمانبردارى خدا و به ياد آخرت بودن بازداشت و
غافل ساخت ... و به قولى يعنى : مباهات كردن به فزونى مال و افراد، شما
را از تدبر در كار خدا (حكمتهاى تكوينى - آفرينش ، و حكمتهاى تشريعى -
احكام ) بازداشت ... پيامبر ((صلى الله عليه و
آله و سلم )) پس از تلاوت (سوره تكاثر) فرمود:
يقول ابن آدم : مالى ، مالى ؛ و ما لك من مالك
الا ما اءكلت فاءفنيت ، اءو لبست فاءبليت ، اءو تصدقت فاءمضيت
فرزند آدم پيوسته مى گويد: مالم ، مالم ؛ تو از مال خود چيزى ندارى ،
جز آنچه خوردى و نابود كردى ، يا پوشيدى و كهنه كردى ، يا در راه خدا
دادى و پس انداز كردى .(665)
2 اعلموا اءنماالحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و
تفاخر و تكاثر فى الاءموال و الاولاد، كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ،
ثم يهيج فتراه مصفرا، ثم يكون حطاما...(666)
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيى است (چون بازى كودكان ) و سرگرميى (چون
سرگرمى برنايان )، آرايشى (چون آرايش زنان )، و نازيدنى ميان خود (چون
نازيدن دنياداران )، و فزون نمايى در مال و فرزند (چون فزونمايى
توانگران ) (همه ناپايدار)؛ (و اينها همه ) مانند بارانى (است ) به وقت
، كه آنچه از آن رويد كشاورزان (يا كافران ظاهربين ) را دلخوش كند، سپس
(آن حاصل ) رو به خشك شدن نهد، پس بنگرى كه زرد شده و سپس خشك و خرد
شده ...
3 و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم
الى التهلكة ...(667)
در راه خدا انفاق كنيد، و خويشتن را به دست خود به مهلكه نيندازيد...
4 يا اءيها الذين آمنوا لا تلهكم اءموالكم و لا
اءولادكم عن ذكر الله ، و من يفعل ذلك فاءولئك هم الخاسرون .(668)
اى مردم مؤ من ، مبادا كه اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل
سازند! كسانى كه چنين كنند(و از ياد خدا غافل شوند)، خود همان
زيانكارانند.
حديث :
1 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )): هلاك رجال اءمتى فى ترك العلم و
جمع المال .(669)
پيامبر((صلى الله عليه و آله و سلم
)): تباهى مردان امت من در ترك علم است و جمع
مال .
2 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )): يا اءباذر! سيكون ناس من اءمتى
يولدون فى النعيم ، و يغذون به ، همتهم اءلوان الطعام و الشراب ، و
يمدحون بالقول ، اءولئك شرار اءمتى .(670)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم
)): اى ابوذر! در ميان امت من كسانى خواهند بود
كه در ناز و نعمت به دنيا مى آيند و از آن پرورده مى شوند؛ همت ايشان
مصروف خوراكها و نوشابه هاى رنگارنگ است ، (چاپلوسان و طمع داران )
آنان را ستايش مى كنند؛ اينان اشرار امت منند.
3 الامام على (عليه السلام ):... اعلموا اءن
كثرة المال مفسدة للدين ، مقساة للقلوب .(671)
امام على (عليه السلام ): بدانيد كه فزونى مال مايه تباه شدن دين و سخت
شدن دلهاست .
4 الامام على (عليه السلام ): من رضى من الدنيا
بما يجزيه ، كان اءيسر ما فيها يكفيه ، و من لم يرض من الدنيا بما
يجزيه ، لم يكن فيها شى ء يكفيه .(672)
امام على (عليه السلام ): كسى كه از دنيا به اندازه كفايت (بسندگى )
خرسند نباشد، اندك چيزى او را بس است ؛ و كسى كه به اندازه كفايت خرسند
نباشد، هيچ چيز او را بس نيست .
5 الامام على (عليه السلام ): ثروة العلم تنجى و
تبقى . ثروة المال تردى و تطغى و تفنى .(673)
امام على (عليه السلام ): دارايى علمى نجات مى بخشد و باقى مى ماند.
دارايى مالى هلاك مى كند و به طغيان وامى دارد و نابود مى شود.
6 الامام على (عليه السلام ): ثروة الجاهل فى
ماله و اءمله .(674)
امام على (عليه السلام ): دارايى نادان مال است و آرزو.
7 الامام على (عليه السلام ): انكم الى اكتساب
صالح الاعمال ، اءحوج منكم الى اكتساب الاءموال .(675)
امام على (عليه السلام ): شما به انجام دادن اعمال صالح بيش از آن نياز
داريد تا گردآوردن مال .
8 الامام على (عليه السلام ): انكم الى اكتساب
الاءدب ، اءحوج منكم الى اكتساب الفضة و الذهب .(676)
امام على (عليه السلام ): شما به تحصيل ادب بيش از آن نياز داريد تا
تحصيل سيم و زر.
9 الامام على (عليه السلام ): انكم الى مكارم
الاءفعال ، اءحوج منكم الى جمع الاءموال .(677)
امام على (عليه السلام ): شما به انجام دادن كارهاى بزرگ و جوانمردانه
بيش از آن نياز داريد تا گردآوردن مال .
10 الامام على (عليه السلام ): ايها الناس !
متاع الدنيا حطام موبى ء، فتجنبوا مرعاة قلعتها احظى من طمانينتها، و
بلغتها اءزكى من ثروتها، حكم على مكثريها بالفاقة ، و اءعين من غنى
عنها بالراحة . و من راقه زبرجها اءعقبت ناظريه كمها، و من استشعر
الشعف بها ملاءت ضميره اشجانا؛ لهن رقص على سويدا قلبه ، هم يشغله و هم
يحزنه ، كذلك حتى يؤ خذ بكظمه فيلقى بالفضا، منقطعا اءبهراه ، هينا على
الله فناؤ ه ، و على الاخوان القاؤ ه ...(678)
امام على (عليه السلام ): اى مردم ! متاع دنيا خرد و ريزى است آلوده ؛
پس ، از چراگاهى دور باشيد كه دل كندن از آن سعادتمندانه تر است تا دل
بستن به آن ، و به اندازه داشتن از آن پاكيزه تر است تا انباشتن آن .
بسيار داران آن سرانجام تهيدستند، و بى نيازان از آن آسوده . هر كس را
زيور آن خوش آيد چشمانش را چنان كوران مادرزاد سازد (كه هيچ نمى
بينند)، و هر كس شيفته آن گردد دلش را از غصه هاى گوناگون بيا كند، كه
همى در ژرفاى جانش پاى كوبند - غمى به خود گرفتارش كند و غمى اندوهگينش
دارد - تا آنگاه كه گلويش را بفشارند و در گوشه اى پرتش كنند، رگهاى
قلبش از هم گسسته (و دست از جان شسته )، مرگش براى خداوند ساده و دفنش
براى دوستان آسان ...
11 الامام على (عليه السلام ): اذا اءحب الله
سبحانه عبدا، بغض اليه المال ، و قصر منه الامال . و اذا اءراد الله
بعبد شرا، حبب اليه المال ، و بسط منه الامال .(679)
امام على (عليه السلام ): چون خداوند سبحان ، بنده اى را دوست بدارد،
مال را در نظر او منفور مى كند و از آرزوهاى او مى كاهد. و چون براى
بنده اى (به دليل استحقاق بنده و كردار او)، اراده شر كند، مال را در
نظر او محبوب قرار مى دهد و آرزوهايش را گسترده مى سازند.
12 الامام الباقر، اءو الصادق (عليه السلام ):
ويل لقوم لا يدينون الله بامر بالمعروف والنهى عن المنكر... من قال :
لا اله الا الله ، فلن يلج ملكوت السما حتى يتم قوله بعمل صالح . و لا
دين لمن دان الله بطاعة الظالم . ثم قال : و كل القوم الهاهم التكاثر،
حتى زاروا المقابر.(680)
امام باقر (عليه السلام )، يا امام صادق (عليه السلام ): واى بر قومى
كه در امر به معروف و نهى از منكر فرمان خدا نمى برند... هر كس
بگويد: لا اله الا الله ، ملكوت آسمانها بر او گشوده نخواهد شد مگر
اينكه گفته خويش را با (عمل صالح ) تكميل كند (و عقيده اش همراه عمل
باشد). و كسى كه با فرمانبردارى ستمگران فرمان خدا را زير پا گذارد،
دين ندارد. سپس فرمود: ((و همگان را تكاثر سرگرم
ساخت تا آنگاه كه به ديدار قبرستان شتافتند)).
بنگريد!
روشى كه اسلام براى مبارزه با تكاثر و مال اندوزى پى نهاده است بر
شناخت اصول چهار گانه اى مبتنى است كه مردمان را به تكاثر مى خواند و
راه را در برابر آن باز مى كند؛ و بر تمايز قائل شدن ميان اين اصول ،
تا با هر يك چنانكه شايسته آن است مبارزه شود. اصول چهارگانه از اين
قرار است :
1 - اصل نفسى .
2 - اصل اقتصادى .
3 - اصل اجتماعى .
4 - اصل سياسى .
و اينك توضيحى درباره اين اصول .
اصل اول - تكاثر و مالدوستى و مال اندوزى ريشه در ژرفاى جان آدمى دارد،
كه بايد با تمرينهاى تربيتى ، در سطوح مختلف و با كار فرهنگى درباره
افراد و اجتماع ريشه كن گردد.
اصل دوم - مال طلبى و نگاهبانى آن ، شخص را به گرد آورى و افزون سازى
مال فرا مى خواند، بنابراين ، تاكيد اسلام بر اكتفا كردن به قدر كفاف و
گذران مناسب ، و ستايش بزرگان دين از كسى كه ((زيادى
گفتارش را نگاه مى دارد و زيادى مالش را انفاق مى كند.))
بهترين فراخوانى به طرد و ترك تكاثر مالى است .
اصل سوم - نظام فرهنگى و معنوى اجتماعى و جنبه هاى اخلاقى و تربيتى ،
عامل است كه سنگ بنا و شالوده اصلى نظام اقتصادى را در زندگى مادى و
معيشتى فرد و اجتماع - چه تكاثرى و چه اسلامى - تشكيل مى دهد. و چگونگى
همين نظام ياد شده است كه زمينه را براى تكاثر و به دست آوردن مال
بسيار فراهم مى كند، يا اين زمينه ها و حالات را از ميان مى برد، و
آنها را به صورتى كه اسلام دستور داده است در مى آورد.
اصل چهارم - نگرش دستگاه حاكم به مسائل و قضاياى مالى و سياست اقتصادى
، عاملى است كه اغلب ، خط سير اقتصادى اجتماع را تعيين مى كند. پس اگر
نگرش اقتصادى حاكميت با تكاثر و متكاثران و اقتصاد آزاد هماهنگ باشد،
راه را در برابر ايشان مى گشايد و رسيدن به هدفهاى بهره كشى از رنجبران
را ميسر مى سازد، در غير اين صورت ، متكاثران راههايى براى رسيدن به
هدفهاى خود نمى يابند. و از دسترس پيدا كردن به منظورهاى غير اسلامى و
غير انسانى خويش محروم مى مانند.
پس بنابر آنچه عرضه داشتيم ، تكاثر در نظر اسلام يك پديده ساده مادى يا
اجتماعى محض يا سياسى صرف نيست ، بلكه پديده اى است نفسى و اخلاقى و
تربيتى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى كه بر مجموع زمينه هاى فرهنگى و
فكرى و تربيتى فرد، و نظامها و جهتگيريهاى اجتماع ، و همه نگرشها و
اهتمامها و عملكردهاى حاكميت بنا شده است .
به همين جهت مى بينيم كه اسلام به مبارزه اى تلخ و گسترده بر ضد
مالدوستى و مال اندوزى پرداخته است ؛ و علاوه بر آنكه به ويران كردن
پايگاههاى اجتماعى و اقتصادى و حقوقى متكاثران - در قلب اجتماع -
پرداخته است ، به ويران كردن پايگاههاى فرهنگى و اخلاقى و سياسى و
حكومتى آنان نيز توجه كرده است ، و اجتماع را به مبارزه با تكاثر و
اتراف و اشراف منشى برانگيخته ، و محيط را براى كسانى كه از اينگونه
روشها در مالكيت و مصرف پيروى مى كنند نامساعد ساخته است . پس با
ژرفنگرى در اين مسائل مهم مى فهميم كه آنچه در پاره اى از تعاليم
اسلامى مشاهده مى كنيم كه درباره قضاياى مالى و اقتصادى - خواه در مقام
قبول يا رد و افشاگرى - در قالبهاى اخلاقى (بنابر اصطلاح ) سخن گفته
شده است ، بدين معنى نيست كه مبارزه ياد شده تنها به صورت مبارزه اى
اخلاقى و آرمانخواهانه در آيد، هرگز چنين نيست ، بلكه معناى آن گسترش
دادن دامنه مبارزه و نبرد است و كشيدن آن به قلمروهاى ديگر. و سالم از
اين راه به آن توفيق پيدا مى كند كه انقلابى ريشه دار و مهم و گسترده
بر ضد تعدى اقتصادى به راه اندازد، يعنى انقلابى نمايانگر اين ابعاد:
1 - بعد فرهنگى - اقتصادى .
2 - بعد اجتماعى - اقتصادى .
3 - بعد اخلاقى - اقتصادى .
4 - بعد سياسى - اقتصادى .(681)
ب - افشاگرى توانگران و
متكاثران و پندارهاى فاسد ايشان
قرآن :
1 ويل لكل همزة لمزة الذى جمع مالا و عددة يحسب
ان ماله اخلده كلا لينبذن فى الحطمه
واى بر هر عيبجويى سخن چين و غيبت كن (كه عيب مردمان مى جويد و بد خلق
مى گويد) آن كه مالى گردآورده است و پى در پى (از سر مالدوستى ) آن را
مى شمرد مى پندارد كه مال او را جاودانه نگاه مى دارد نه چنين است (كه
او را مى پندارد)، سوگند كه او را در دوزخ اندازند (آتشى هماره سوز و
درون گداز...)(682)
2 ما اءغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه .(683)
مالم (در اين روز - قيامت ) براى من كارى نكرد حجت (و قدرت ) من از
دستم رفت .
حديث :
1 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )):- فيما رواه الامام جعفر الصادق
: لم نبعث لجمع المال ، و لكن بعثنا لانفاقه .(684)
پيامبر((صلى الله عليه و آله و سلم
)) - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام ):
(ما پيامبران ) براى گردآوردن مال بر انگيخته نشديم ، بلكه براى انفاق
آن برانگيخته شديم .
2 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )) - فيما رواه الامام امير المؤ
منين : اذا اءبغض الناس فقراءهم ، و اظهروا عمارة اسواقهم ، و تباركوا
على جمع الدراهم ، رماهم الله باءربع خصال : بالقحط من الزمان ، و
الجور من السلطان ، و الخيانة من ولاة الحكام ، و الشوكة من العدوان .(685)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم
)) - به روايت امام امير المؤ منين (عليه السلام
): هنگامى كه مردمان فقيرانشان را دشمن دارند، و به ساختن بازارها(و
زيباسازى ويترينها) اهتمام ورزند، و به جمع آورى مال روى آورند، خدا به
چهار چيز گرفتارشان مى كند: زمان قحطى ، ستم حاكميت ، خيانت كارگزاران
حاكميت ، و سلاح برنده دشمنان .
3 النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )) - نهى ((صلى
الله عليه و آله و سلم )) عن التبقر فى الاءهل و
المال .(686)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم
)): پيامبر اكرم ، از زياد كردن اهل و مال نهى
فرمود.
4. الامام على (عليه السلام ) كثره المال يفسد
القلوب ، و ينسى الذنوب .(687)
امام على (عليه السلام ): فزونى مال دلها را تباه مى كند و گناهان را
از ياد مى برد.
5. الامام على (عليه السلام ):... ما يصنع
بالمال من عما قليل يسلبه ، و تبقى عليه تبعته و حسابه .(688)
امام على (عليه السلام ):... با مال چه تواند كرد آن كس كه به زودى آن
را از كف خواهد داد، و عاقبت بد و پس دادن حساب آن براى وى باقى خواهد
ماند؟
6. الامام على (عليه السلام ): يا ابن آدم ! ما
كسبت فوق قوتك ، فاءنت فيه خازن لغيرك .(689)
امام على (عليه السلام ): اى پسر آدم ! آنچه بيش از قوت و خوراك خود به
دست مى آورى ، خزانه دار آن براى ديگرانى .
ج - توانگران و امت
قرآن :
1. مناع للخير معتد اءثيم عتل بعد ذلك زنيم اءن
كان ذا مال و بنين
(690)
(پيشنهادى مپذير از) آن كس كه مانع رسيدن خير به ديگران است ، تجاوزگر
است و گناهكار درشتخويى - با اينهمه - بى اصل (و چنين است ) چون مالى
دارد و پسرانى
شيخ طبرسى مى گويد: از شدادبن اوس روايت شده است كه گفت : رسول خدا
((صلى الله عليه و آله و سلم ))
فرمود: ((جواظ و جعظرى و عتل زنيم به بهشت در
نخواهند آمد)). گفتم : جواظ كدام است ؟ فرمود:
((مال اندوز بى خير))
گفتم : جعظرى كدام ؟ فرمود: ((درشتخوى سنگدل
)). گفتم : عتل زنيم كدام ؟ فرمود:
((شكم گنده بد خلق پر خور ستمگر بى اصل
)).(691)
حديث :
1. النبى ((صلى الله عليه
و آله و سلم )): شر امتى الاغنياء.(692)
پيامبر ((صلى الله عليه و آله و سلم
)):بدترين افراد امت من توانگرانند.