الحياة ، جلد ۱

محمد رضا حكيمى ، محمد حكيمى ، على حكيمى
ترجمه : احمد آرام

- ۲۲ -


12 الذى خـلق سبع سماوات طباقا، ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت ، فارجع البصر هل ترى من فطور؟(1424)
خدا هفت آسمان بلند را با تشابه و توازنى استوار و همگون بيافريد؛ در آفرينش خداى بخشاينده تفاوتى نخواهى ديد؛ يكى چشم خود را بگردان (و به هر سوى ژرف بنگر) ، ببين آيا هيچ قصور و نقصانى مى بينى ؟
13 هو الذى جعل الشمس ضياء، و القمر نورا و قدره لتعلموا عدد السنين و الحساب ، ما خـلق الله ذلك الا بـالحـق ، يـفـصـل الايـات لقـوم يـعـلمـون ، ان فـى اخـتـلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السماوات والارض ، لايات لقوم يتقون .(1425)
او اسـت آنـكـه خـورشيد را، سرچشمه آفتاب ، و ماه را سرچشمه مهتاب قرار داد؛ و براى ماه مـنـزلهـا مـقـرر داشت ، تا شمار سالها و حساب كار خود را بدانيد؛ خدا اينهمه را به حق (و بـراى هـدفى راستين ) آفريد؛ و او آيات (دانايى و يگانگى خويش ) را، براى قومى كه بـخـواهـنـد دانـسـت ، بـه تـفـصـيـل بـيان مى كند، در دنبال هم آمدن شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريد، براى كسانى كه پرهيزگار باشند خود آيات و نشانه هايى است .
14 سبح اسم ربك الاعلى # الذى خلق فسوى # والذى قدر فهدى (1426)
نـام پروردگار خود را كه برتر است به پاكى ياد كن # آنكه آفريد و به سامان كرد # و آنكه تقدير كرد و راه نمود
15 قـال : فـمـن ربـكـمـا يـا مـوسـى ؟ قـال : ربـنـا الذى اعـطـى كل شى ء خلقه ثم هدى (1427)
فرعون گفت : اى موسى خداى شما كيست ؟ موسى گفت : خداى ما آن كس است كه به هر چيز آفرينش سزاوار داد، و راه زندگى را بياموخت
16 قـتـل الانـسـان مـا اكـفـره # مـن اى شـى ء خـلقـه # مـن نـطـفـة خـلقـه فـقـدره # ثـم السـبـيـل يـسـره # ثـم امـاتـه فـاءقـبـره # ثـم اذا شـاء انـشـره # كـلا لمـا يـقـض مـا امـره (1428)
مرده باد انسان ، كه چه كافر و ناسپاس است ! # مگر از چه چيز او را آفريد؟ # از نطفه اى (بى قدر) آفريدش در اندازه اى معين (و چهره و بالايى موزون ) # سپس راه زندگى (و زنـده مـاندن و به كمال رسيدن ) را بر او آسان ساخت # آنگاه او را ميراند و در گور جاى داد # و از ايـن پس هر گاه كه بخواهد او را زنده كند و برانگيزد # ليكن بدانيد كه آدمى هرگز آنچه را كه خدا فرموده ، چنانكه بايد، به جاى نياورده است
17 انا كل شى ء خلقناه بقدر(1429)
ما هر چيز را به اندازه (و براى هدفى معين ) آفريديم .
18 و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (1430)
جن و انس را نيافريديم مگر براى آنكه به عبادت پردازند
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السلام :..فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى ، و لم يدعكم فى جهالة و لاعمى ، قد سمى آثاركم ...(1431)
امـام عـلى عـليـه السـلام : خـداى مـتـعـال شـمـا را بـيـهـوده نـيـافـريـده ، و مـهـمـل (و بى حساب و بى كتاب ) رها نكرده ، و در نادانى و كورى نگذاشته است . كارهاى شما (و وظايف شما) را يكايك معلوم كرده است ...
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام :...فـمـا خـلقـت ليـشـغـلنـى اكـل الطـبـيـات ، كـالبـهـمـيـة المـربوطة همها علفها؛ او المرسلة شغلها تقممها، تكترش من اعـلافـهـا، و تـلهـو عـمـا يـراد بـهـا؛ او اءتـرك سـدى و اءهمل عابثا؛ او اءجر حبل الضلالة ؛ او اءعتسف طريق المتاهة ..(1432)
امـام عـلى عليه السلام : براى آن آفريده نشدم كه خوردن پاكيزه - همچون چارپاى بسته كـه هـمـه هـمـش خـوردن عـلوفـه است ، يا چارپاى نابسته كه كارش پر كردن شكم از اين سـوى و آن سـوى اسـت و غافل مى چرد - مرا از انجام دادن آنچه از آفرينشم بوده است باز دارد، يـا ايـنـكـه بـى حـسـاب و كـتـابـى رها باشم و براى خود بگردم ، يا سلسله جنبان گمراهى و ضلال شوم ، يا بر جاده سرگردانى به راه افتم .
3 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام : اللهـم صـل عـلى مـحـمـد و آل مـحـمـد! و متنعى بهدى صالح لا، اءستبدل به ، و طريقة حق لا اءزيغ عنها، و نية رشد لا اءشـك فـيـها. و عمرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك ! فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان ، فاقبضنى اليك قبل . اءن يسبق مقتك الى ، اءو يستحكم غضبك على .(1433)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام - از دعـاى آن امـام در مـكـارم اخـلاق : خـدايـا! بـر محمد و آل مـحـمـد درود فـرسـت ، و مـرا از هـدايتى شايسته بهره مند ساز كه چيزى را جايگزين آن نـسازم ، و بر راه حقى بدار كه از آن گمراه نشوم ، و نيت صالحى ده كه در آن به شك و تـرديـد نـيـفـتـم . سراسر عمرم را وقف طاعت و فرمانبردارى خويش ساز؛ و هرگاه بنا شد زنـدگـى من جولانگاه شيطان (و پيروى از او) گردد، تو خود پيش از آنكه نفرين تو بر من فرو بارد، يا خشمت مرا فرو گيرد، جانم را بگير و مرا نزد خويش بر.
4 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام :..و الحمد الله الذى اختار لنا محاسن الخلق ، و اءجرى علينا طيبات الرزق ..و الحمد لله الذى اءغلق عنا باب الا اليه . فكيف نطيق حمده ؟ اءم متى نـؤ دى شـكـره ؟ لا مـتـى ! و الحـمـد لله الذى ركـب فـيـنـا آلات البـسـط، و جـعـل لنـا اءدوات القـبـض ، و مـتـعـنـا بـاءرواح الحـيـاة ، و اءثـبـت فـيـنـا جـوارح الاعمال ، و غذانا بطيبات الرزق ، و اءغنانا بفضله ، و اءقنانا بمنه .(1434)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام - از دعـاى آن امـام در ستايش خداوند: سپاس خداى را كه ما را با انـدامـى نـيـكـو بـيـافـريـد، و روزيـهـاى پـاكـيزه بهره ما ساخت ..و سپاس خداى را كه در نيازمندى به جز خود را به روى ما بست . ما چگونه مى توانيم از عهده شكرش به در آييم ؟ يـا چـه وقـت مـى تـوانـيم او را سپاس گزاريم ؟ هيچ وقت . سپاس او را كه ابزار باز و بـسـت بـه مـا داد، و مـا را از نـيـروهاى فعال حيات و زندگى بهره مند ساخت ، و در بدن ما اندامهايى كه براى كار كردن لازم است بيافريد، و از خوراكيهاى پاكيزه به ما خورانيد، و به فضل و نعمت خود بينيازمان گردانيد.
5 الامـام السـجـاد عـليـه السـلام : الحـمـد لله الاول بـلا اول كـان قبله ، و الآخر بلا آخر يكون بعده . الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين ، و عـجـزت عـن نـعـته اءوهام الواصفين . ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، و اخترعهم على مشيته اخـتـراعـا...ثـم ضـرب له فـى الحـيـاة اءجـلا موقوتا، و نصب له اءمدا محدودا، يتخطا اليه باءيام عمره ، و يرهقه باءعوام دهره . حتى اذا بلغ اءقصى اءثره ، و استوعب حساب عمره ، قـبـضه الى ما ندبه اليه ، من موفور ثوابه ، او محذور عقابه ، ليجزى الذين اءساؤ وا بما عملوا، و يجزى الذين اءحسنوا بالحسنى ، عدلا منه ، تقدست اءسماؤ ه ...
و الحـمـد الله الذى لو حـبـس عـن عـبـاده مـعرفة حمده على ما اءبلاهم من مننه المتتابعة ، و اءسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة ، لتصرفوا فى مننه فلم يحمدوه ، و توسعوا فى رزقه فـلم يـشـكروه ، و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حد البهيمية ، فكانوا كما وصـف فـى مـحـكـم كـتـابـه : ان هـم الا كـالانـعـام بـل هـو اءضل سبيلا.(1435)
امام سجاد عليه السلام : حمد خداى را كه آغاز هر آغازى اوست و پايان هر پايانى نيز او. آنـكـه چـشـم بـيـنـنـدگـان از ديـدن او نـاتـوان اسـت ، و خـيـال وصـف كـنـنـدگـان از توصيف او عاجز. آفريدگان را به قدرت خويش از هيچ پديد آورد، و بـه مـشـيت خود آنان را اختراع كرد..سپس براى آدمى در زندگى مدتى (اجلى ) معين كـرد كـه مـحـدود اسـت و تـجـاوز از آن مـمـكن نيست . انسان روز به روز گامى به سوى آن بـرمـى دارد، و سـال بـه سـال بـه پـايـان آن نزديك مى شود. و چون به پايان راه خود برسد، و حساب عمر او تمام شود، او را به جهان ديگر مى برد، تا به پاداشى فراوان يـا كـيـفرى سخت كه از پيش ‍ به او يادآورى شده بود برسد، و چنان باشد كه بدكاران سـزاى بـدى خـويـش بـيـنـنـد و نـيـكـوكـاران سـزاى نـيـكـى خـويـش . و ايـن از عـدل و دادگـرى او اسـت - پـاكـا نـامهاى او..و سپاس خداى را كه اگر از بندگان خويش ، شـنـاخت سپاس در مقابل نعمتهاى پياپى و منتهاى آشكار خود را دريغ مى داشت ، از نعمتهاى او بـهـره مـى بردند بى آنكه سپاسگزارند، و روزى فراوان او را صرف مى كردند بى آنـكـه شـكر او را به جاى آرند. و چون چنين مى شد، از مرزهاى انسانيت بيرون مى رفتند و بـه حد جانورى و بهيمى تنزل مى كردند و چنان مى شدند كه در كتاب خويش وصف كرده است : ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا- اينان جز كه مانند چارپايان نيستند، بلكه گمراهترند.
6 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : يـا مـفـضل ! ان الشكاك جهلوا الاسباب و المعانى فى الخـلقـه ، و قـصـرت اءفـهـامـهـم عـن تـاءمـل الصـواب و الحـكـمـة ، فـيـمـا ذراء البارى - جـل قـدسـه - و بـراء مـن صـنـوف خـلقـه فـى البـر و البـحـر و السـهل و الوعر، فخرجوا بقصر علومهم الى الجحود، و بضعف بصائرهم الى التكذيب و العـنـود، حـتـى اءنـكـروا خـلق الاشـيـاء، و اءدعـوا اءن كـونـهـا بـالاهـمـال ، لا صـنـعـة فـيـهـا و لا تقدير، و لا حكمة من مدبر و لا صانع ، تعالى الله عما يـصـفـون ، و قـاتـلهم الله انى يؤ فكون . فهم فى ضلالهم و عماهم و تحير هم بمنزلة عـمـيـان دخـلوا دارا قـد بينت اءتقن بناء و اءحسنه ، و فرشت باءحسن الفرش و اءفخره ، و اءعـد فـيـهـا ضـروب الاطـعـمـة و الاءشـربة و الملابس و المآرب التى يحتاج اليها (و) لا يـسـتـغـنـى عـنـهـا، و وضـع كـل شـى ء مـن ذلك موضعه ، على صواب من التقدير و حكمة من التـدبـيـر، فـجـعـلوا يـتـردون فـيـهـا يـمينا و شمالا، و يطوفون بيوتها ادبارا و اقبالا، محجوبة ابصارهم عنها، لا يبصرون بنية الدار و ما اءعد فيها. و ربما عثر بعضهم بالشى ء الذى قـد وضـع مـوضـعـه ، و اءعـد للحـاجـة اليـه ، و هـو جـاهـل بـالمعنى فيه ، و لما اءعد و لماذا جعل كذلك ، فتذمر و تسخلط، و ذم الدار و بانيها. فـهـذه حـال هـذا الصنف فى انكارهم ما اءنكروا من امر الخلقة و اثبات الصنعة ، فانهم لما عـزبـت اءذهـانهم عن معرفة الاسباب و العلل فى الاءشياء، صاروا يجولون فى هذا العالم حـيـارى ، و لا يـفـهمون ما هو عليه من اتقان خلقته و حسن صنعته و صواب تهيئته . و ربما وقف بعضهم على الشى ء لجهل سببه و الاءرب فيه ، فيسرع الى ذمه و وصفه بالاحالة و الخطاء..(1436)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضـل ! شـكـاكـان از عـلل و مـقـاصـد خـلقـت چـيزى ندانستند، و از تاءمل در نظم حكيمانه آفرينش و استوارى كار آفريدگار پاك ناتوان ماندند، و در آفريده هاى گونه گون كه در خشكى و دريا و كوه و دشـت پـراكـنـده است يكى به ژرفى ننگريستند. و به سبب نارسايى اطلاعات خود به انكار پرداختند؛ آنان را ضعف بصيرت به تكذيب و لجبازى انگيخت ، تا چنان شد كه منكر آفـريـنـش چيزها شدند، و ادعا كردند كه پيدايش آنها بى سببى است ، و صنعت و تقديرى در آن ديـده نـمـى شـود، و حـكمت مدبر و صانعى به آن راه ندارد. خدا برتر است از آنچه وصف مى كنند...
آنان در گمراهى و كورى و سرگردانى خود همچون كورانى هستند كه به خانه اى درآمده انـد كـه هر چه نيكوتر و استوارتر ساخته و با بهترين و گرانبهاترين فرش و اثاث آراسـتـه شـده است ، و در آن خانه گونه هاى خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى و چيزهاى مـورد نـيـاز ديـگـر فـراهـم آمده و هر يك از آنها با اندازه گيرى درست و حكمت و تدبير در جـاهـاى خـود نـهـاده اسـت ، پـس ايـن كـوران در آن خـانـه به چپ و راست حركت مى كنند، و در اطـاقـهـاى آن داخـل و خـارج مـى شوند، در حالى كه چشمانشان از همه آنچه در آن خانه آماده شـده اسـت هيچ چيز نمى بيند. و بسا مى شود كه يكى از ايشان به چيزى برمى خورد كه در جـاى خـود بـراى رفع نيازى قراد دارد؛ ولى او خبر ندارد كه آن چيز براى چه ساخته شـده و چـرا در آن جـاى ويـژه قرار گرفته است . به همين جهت ناراحت و خشمگين مى شود و خـانـه و سـازنـده آن را نكوهش مى كند. حال در پديد آمدن چيزها واقف شوند، سرگردان در اين جهان گردش مى كنند و نمى توانند از اتقان خلقت و زيبايى صنعت و حكمت فراهم آمدن آن چيزى بفهمند. و گاه يكى از آنان با چيزى برخورد مى كند، ليكن از آنجا كه نسبت به سبب و علت آن ناآگاه است و نمى داند چه نيازى را در خور است ، هر چه زودتر به نكوهش آن مى پردازد و آن را نادرست و خطا مى شمارد...
7 الامـام الصـادق عـليـه السلام - يا مفضل ! الخلق حيارى ، عمون سكارى ، فى طغيانهم يـترددون و بشياطينهم و طواغيتهم يقتدون . بصراء عمى لا يبصرون ، نطقاء بكم لا يعقلون ، سـمعاء صم لا يسمعون . رضوا بالدون و حسبوا انهم مهتدون . حادوا عن مدرجة الاكياس ، و رتعوا فى مرعى الارجاس الانجاس ، كاءنهم من مفاجاة الموت آمنون ، و عن المجازاة مزحزحون . يا ويلهم ! ما اءشقاهم و اءطول عناءهم و اءشد بلاءهم ، يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ، الا من رحم الله .
قال المفضل : فبكيت لما سمعت منه ، فقال : لا تبك ! تخلصت اذا قبلت ، و نجوت اذا عرفت ..(1437)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضـل ! مـردمـان (نـاآگـاه و غافل ) حيرانند و كور و مست ، در طغيان خود آمد و شد مى كنند، و به شيطانها و طاغوتهاى خـود اقـتـدا مـى نـمـايـنـد. چـشـمـدارانـى كـورنـد كه نمى بينند، و سخنگويانى گنگند كه تـعـقـل نـمـى كـنـند، و شنوندگان كر كه چيزى نمى شنوند. به چيزهاى پست خرسندند و گـمـان دارنـد كه خود راهيافتگانند. از راه روشن زيركان هوشيار به دور افتاده اند، و در چـراگـاه پليد پليدان به چريدن سرگرم گشته اند، گويى از رسيدن ناگهانى مرگ در امـانـنـد، و از چشيدن كيفر كردار خويش مصون . اى واى بر ايشان ، كه در آن روز كه از هـيـچ دوسـتـى بـراى دوسـتـش ‍ كـارى ساخته نيست و هيچ كس نمى تواند به يارى ديگرى برخيزد - مگر آن كس كه مورد رحمت خدا واقع شود - اينان چه بدبختند و چه رنج فراوان و بلاى سختى در پيش دارند.
مـفـضـل گـويـد: چـون ايـن سـخـنـان را (دربـاره مـردم غافل ) از امام جعفر صادق شنيدم گريستم . امام گفت : گريه مكن ، چون پذيرفتى رستى ، و چون شناختى جستى .
# مـقـصـود ايـن اسـت كـه چـون حـقـيـقـت را شـنـيـدى و پـذيـرفـتـى و در آن تـامـل كـردى و بـه دل دريـافـتـى ، از ناآگاهى رسته اى . و چون حكمت جهان را شناختى و بدان شناخت خستو گشتى و بر پى آن رفتى ، از غفلت جسته اى .
8 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :..يـا مـفـضـل ! اءول العـبـر و الاءدلة عـلى البـارى - جـل قـدسـه - تـهـيـئة هـذا العـالم و تـاءليـف اءجزائه ، و نظمها على ما هى عليه . فانك اذا تـاءمـلت العـالم بـفـكـرك ، و مـيـزته بعقلك ، و وجدته كالبيت المبنى المعد فيه جميع ما يـحـتـاج اليـه عـبـاده . فـالسماء مرفوعة كالسقف ، و الاءرض ممدودة كالبساط، و النجوم منصودة كالمصابيح ،
والجـواهـر مـخـزونـة كـالذخـائر، و كل شى ء فيها لشاءنه معد. و الانسان كالمملك ذلك البـيـت ، والمـخـول جـمـيـع مـا فـيـه . و ضـروب النـبـات مهياة لمآربه ، وصنوف الحيوان مصروفة فى مصالحه و منافعه . ففى هذا، دلالة واضحة على اءن العالم مخلوق بتقدير و حـكـمـة ، و نـظـام و مـلائمة ، و اءن الخالق له واحد. و هو الذى اءلفه و نظمه ، بعضا الى بـعـض ، جـل قـدسـه ، و تـعـالى جـده ، و كـرم وجـهـه ، و لا اله غـيـره ، تـعـالى عـمـا يقول الجاحدون ، و جل و عظم عما ينتحله الملحدون .(1438)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضـل ! نـخـسـتـيـن مـايـه آگـاهـى و اوليـن دليـل بـر وجـود آفـريـدگار مقدس ، فراهم آمدن اين جهان و به هم پيوستن پاره هاى آن و آراسـتـه شـدن آن بـه صـورتى است كه هم اكنون ديده مى شود. چه اگر در انديشه خود دربـاره جـهـان تـاءمـل كـنى و به عقل خود درصدد شناخت آن برآيى ، آن را همچون خانه اى خـواهـى ديـد كه ساخته و پرداخته شده و هر چه مورد نياز بندگان بوده در آن فراهم آمده است . آسمان همچون سقفى برافراشته ، و زمين همچون فرشى گسترده ، و ستارگان به سـان چراغهايى افروخته ، و گوهرها (دركانها) همچون ذخيره هايى انباشته ، و هر چيز در آن - چـنـانـكـه بـايد - آماده شده است . و آدمى همچون مالك اين خانه است كه همه آنچه در آن اسـت بـه اخـتـيار وى قرار داده است . و گونه هاى رستنى براى رفع نيازمنديهاى او آماده شـده اسـت ، و جـانـوران گـونـاگـون در مـصالح و منافع او مصرف مى شود. در اينها همه دلالتـى آشـكـار اسـت بـر ايـنـكـه عـالم بـه تـقـديـر و حكمت و نظام آفريده شده است ، و آفـريـنـنـده اى يـكتا دارد. و او است آنكه جهان را تركيب كرده و به آن نظم و آراستگى داده است - برترا پاكى او، و بلندا عظمت او، و گراميا ذات او - خدايى جز او نيست و او برتر از آن است كه منكران مى گويند، و بزرگتر از آنچه بددينان و بيدينان نسبت مى دهند.
9 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :...اعـتـبـر يـا مـفـضـل ! فيما يدبر به الانسان فى هذه الاحـوال المـخـتـلفـه هـل ترى يمكن ان يكون بالاهمال ؟..لو كان المولود يولد فهما عاقلا، لاءنـكـر العـالم عـنـد ولادتـه ، و لبـقـى حـيـران تـائه العـقـل ، اذا راءى مـا لم يـعـرف ، وورد عـليـه مـا لم يـر مـثـله ، مـن اختلاف صور العالم ، من البـهـائم و الطـير الى غير ذلك مما يشاهده ساعة بعد ساعة و يوما بعد يوم . و اعتبر ذلك بـاءن مـن سبى من بلد الى بلد، و هو عاقل ، يكون كالواله الحيران ؛ فلا يسرع فى تعلم الكـلام و قـبـول الاءدب كـمـا يـسـرع الذى يـسـبـى صـغـيـرا غـيـر عاقل . ثم لو ولد عاقلا، كان يجد غضاضة اذا راءى نفسه محمولا، مرضعا، معصبا بالخرق ، مسجى فى المهد، لانه لا يستغنى عن هذا كله ، لرقة بدنه و رطوبته ، حين يولد. ثم كان لا يـوجـد له مـن الحـلاوة و الوقـع مـن القـلوب مـا يـوجـد للطفل . فصار يخرج الى الدنيا غبيا، غافلا عما فيه اءهله ، فيلقى الاءشياء بذهن ضعيف ، و مـعـرفـة نـاقصة . ثم لا يزال يتزايد فى المعرفة قليلا و شيئا بعد شى ء و حالا بعد حـال ، حـتـى يـاءلف الاشـيـاء و يـتـمـرن و يـسـتـمـر عـليـهـا، فـيـخـرج مـن حـد التـاءمـل لها و الحيرة فيها، الى التصرف و الاضطراب الى المعاش ، بعقله و حيلته ، و الى الاعتبار و الطاعة و السهو و الغفلة و المعصية .
و فـى هـذا اءيـضـا وجـوه اءخـر، فـانـه لو كـان يـولد تـام العقل ، مستقلا بنفسه ، لذهب موضع حلاوة تربية الاولاد، و ما قدر اءن يكون للوالدين فى الاشـتـغـال بـالولد مـن المـصـلحـة ، و مـا يـوجـب التربية للآباء على الابناء، من المكلفات بـالبـر، و العطف عليهم عند حاجتهم الى ذلك منهم . ثم كان الاولاد لا ياءلفون آباءهم ، و لا يـاءلف الآبـاء و حـيـاطـتـهـم ، فـيـتـفـرقـون عـنـهـم حـيـن يـولدون ، فـلا يـعـرف الرجل اءباه و امه ..اءفلا ترى ! كيف اءقيم كل شى ء من الخلقه على غاية الصواب ، و خلا من الخطاء دقيقه و جليله ...(1439)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضـل ! در ايـن تـدبـيـر كـه در احـوال گـونـاگون آدمى به كار رفته است نيك بنگر، و ببين كه آيا ممكن است كه اينهمه بـه اهـمـال و سـرخـود بـاشـد؟...مـثـلا بـنـگـر كـه اگـر كـودك بـا فـهـم و عـاقـل بـه دنيا مى آمد، در هنگام زاده شدن نمى توانست (يكباره ) جهان تازه را بشناسد، از اين رو متحير باقى مى ماند، زيرا چيزهايى را مى ديد كه نمى شناخت و مانند آنها را نديده بـود، از چهارپايان و پرندگان و چيزهاى ديگرى كه ساعت به ساعت و روز به روز مى بـيـنـد. بـه عـنـوان مـثال : گر كسى را اسير كنند و از كشورى به كشور ديگر برند، در صـورتـى كـه بـزرگ و عاقل باشد، واله و حيران مى ماند؛ و نمى تواند به آن سرعتى كه كودك به اسارت در آمده ، زبان و آداب محل را مى آموزد، زبان و آداب آنجا را بياموزد. هـمـچـنـيـن در نـظـر گـير كه اگر آدمى ، عاقل به دنيا آيد، از اين ناراحت مى شود كه او را بـغـل كـنـنـد و شـيـر دهـند و در پارچه پيچند و در گاهواره نهند، با اينكه اينها همه براى كـودك لازم اسـت ، بـه سـبب نازكى و ناتوانى بدنش و رطوبتهايش . گذشته از اين ، آن شيرينى كه اكنون در كودكان ديده مى شود و جاى خود را در دلها باز مى كنند، هرگز در آدم بزرگ وجود نمى داشت . اين است كه كودك ، نادان به دنيا مى آيد، و از آنچه مردم دنيا در آنند غافل است ، و با ذهنى ضعيف و شناختى ناقص با چيزها رو به رو مى شود، و سپس انـدك انـدك مـعـرفت او افزايش پيدا مى كند تا آن اندازه كه رفته رفته با چيزها انس مى گيرد و آنها را آزمايش و تمرين مى كند، و از مرز خيرگى و حيرت در چيزها و نشناختن آنها مـى گـذرد، و بـا عـقـل و چـاره گـرى خـويـش بـه مـرحـله تصرف در امور و تلاش معاش و تجربه اندوزى و طاعت و سهو و غفلت و معصيت گام مى گذارد.
دربـاره كـودك و كـودكـى حـكـمـتـهـايـى ديـگـر نـيـز هـست ، يكى اينكه اگر فرزند آدمى ، عاقل و كامل به دنيا آيد و استقلال نفس ‍ داشته باشد، شيرينى تربيت فرزند به وسيله پـدر و مـادر، و مـنـفـعـتـهـا و مصلحتهايى كه براى والدين در اين كار هست از ميان مى رود، و ديـگـر حـقـى ، بـه نـام حق تربيت ، به گردن فرزند نمى آيد، در صورتى كه همين حق نـگـاهـدارى و تـربـيـت از جـمـله چـيزهايى است كه فرزندان را وا مى دارد تا به پدران و مـادران نـيـكـى كـنـنـد، و با آنان مهربانى باشند، و به هنگام نيازمندى به كارشان آيند. هـمـچـنين اگر آدميزاد عاقل و كامل به دنيا آيد، ميان پدران و مادران و فرزندان از هيچ سوى الفتى به هم نمى رسد، زيرا كه آنان از نگاهدارى و پرورش پدر و مادر بينياز بودند، از ايـن رو به محض تولد از گرد پدران و مادران پراكنده مى شدند، و آدمى ديگر پدر و مادر خود را نمى شناخت ...
اكـنـون آيـا نـمـى بـينى كه چگونه هر چيزى از آفرينش با نهايت پاكيزگى و درستى و صواب درست شده و از هر گونه ، اشتباهى ، كوچك يا بزرگ ، بركنار مانده است ؟...
10 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :..اعـرف يـا مـفـضـل ! مـا للاءطـفـال فـى البـكـاء مـن المـنـفـعـة ، و اعـلم اءن اءدفـعـة الاطـفال رطوبة ان بقيت فيها اءحدثت عليهم اءحداثا جليلة و عللا عظمية . من ذهاب البصر و غـيـره . فـالبـكـاء يـسيل تلك الرطوبة من رؤ وسهم فيعقبهم ذلك الصحة فى اءبدانهم و السـلامـة فـى اءبـصـارهـم . اءفـليـس قـد جـاز اءن يـكـون الطفل ينتفع بالكاء، و والده لا يعرفان ذلك ؛ فهما دائبان ليسكتاه ، و يتوخيان فى الامور مـرضـاتـه ، لئلا يـبـكـى . و هـمـا لا يـعـلمـان اءن البـكـاء اءصـلح له و اءجـمـل عـاقـبـة . فـهـكـذا يجوز اءن يكون فى كثير من الاءشياء منافع لا يعرفها القائلون بـالاهـمـال ..و لو عـرفـوا ذلك لم يـقـضـوا عـلى الشـى ء: اءنـه لا مـنـفـعـة فـيـه ؛ مـن اءجـل اءنـهـم لا يـعـرفـونـه و لا يـعـلمـون السـبـب فـيـه . فـان كل ما يعرفه المنكرون ، يعمله العارفون ...(1440)
امام صادق عليه السلام : اى مفضل ! منفعتى را كه در گريستن كودكان است درست بشناس ! در دمـاغ آنـان رطـوبـتـى اسـت كـه اگـر در آن بـاقـى بـمـانـد سـبب پيشامدهاى خطرناك و بـيـماريهاى بزرگ مى شود، چون از دست دادن بينايى و جز آن . گريه اين رطوبت را از سـر كـودك بـيرون مى آورد و تندرستى و سلامتى چشم او را تاءمين مى كند. بدين گونه گريه براى كودك سودمند مى افتد، ليكن چون پدر و مادر اين را نمى دانند، پيوسته به خواسته هاى او عمل مى كنند تا گريه نكند. و توجه ندارند كه گريه براى كودك بهتر اسـت و نـتـيـجـه هـاى خـوبـترى دارد. به همين گونه ممكن است در بسيارى از چيزها منافعى بـاشـد، كـه آنـان كـه مـى گـويـنـد هـمـه چـيـز بـه خـود واگـذاشـتـه يـا بـيـحـاصل است از آن بيخبرند..و اگر اينان به وجود اين منافع و حكمتها پى مى بردند، چـنـيـن حـكـمـى نمى دادند كه اشيا بى سود و بى حكمت است . و اينگونه حكم كردن از همان اسـت كـه از حـقـيـقـت اشـيـا شناختى ندارند و از علتها و حكمتها ناآگاهند، ليكن آنچه را كه منكران نمى دانند، عارفان مى دانند.
11 الامام الصادق عليه السلام :..فكر يا مفضل ! فى اءعضاء البدن اءجمع ، و تدبير كـل مـنـهـا للاءرب ؛ فـاليـدان للعـلاج ، و الرجـلان للسـعى ، و العينان للاهتداء، و الفم للاغـتـذاء، و المـعـدة للهـضـم ، و الكـبـد للتـخـليـص ، و المـنـافـذ لتـنـفـيـذ الفـضـول ، و الاءوعـيـة لحـمـلهـا، و الفـرج لاقـامـة النـسـل . و كـذلك جـمـيـع الاعـضـاء، اذا تـاءمـلهـا و اءعـمـلت فـكـرك فـيـهـا و نـظرك وجدت كل شى ء منها قد قدر لشى ء على صواب و حكمة ..
فتاءمل حكمة التدبير فى تركيب البدن ، و وضع هذه الاعضاء منه مواضعها، و اعداد هذه الاوعية فيه ، لتحمل تلك الفضول ، لئلا تنتشر فى البدن فتسقمه و تنهكه . فتبارك من اءحسن التقدير، و اءحكم التدبير، و له الحمد كما هو اءهله و مستحقه .
اءنـظـر الان يـا مـفـضـل ! الى هـذه الحـواس ..فـجـعـل الحواس خمسا تلقى خمسا، لكى لا يـفـوتـهـا شـى ء من المحسوسات ؛ فخلق البصر ليدرك الالوان ، فلو كانت الالوان و لم يكن بصر يدركها لم يكن منفعة فيها. و خلق السمع ليدرك الاصوات ، فلو كانت الاصوات و لم يكن سمع يدركها لم يكن فيها اءرب ؛ و كذلك سائر الحواس ..ثم هذا يرجع متكافئا، فلو كان بصر و لم يكن اءلوان لما كان للبصر معنى . و لو كان سمع و لم يكن اصوات لم يـكـن للسـمـع مـوضـع . فـانـظـر! كـيـف قـدر بـعـضـهـا يـلقـى بـعـضـا. فـجـعـل لكـل حـاسـة مـحسوسا يعمل فيه ، ولكل محسوس حاسة تدركه . و مع هذا فقد جعلت اشـيـاء مـتـوسـطـة بـيـن الحـواس و المـحـسـوسـات لا يـتـم الحـواس الا بـهـا، كـمـثـل الضـيـاء و الهـواء، فانه لو لم يكن ضياء يظهر اللون للبصر، لم يكن البصر يـدرك اللون . ولو لم يـكـن هـواء يـؤ دى الصـوت الى السـمـع ، لم يـكـن السـمـع يدرك الصـوت . فـهـل يـخـفـى عـلى مـن صـح نـظـره و اعـمـل فـكـره ، اءن مثل هذا الذى وصفت من تهيئة الحواس و المحسوسات ، بعضها يلقى بعضا، و تهيئة اءشياء اءخر بها تتم الحواس ، لا يكون الا بعمد و تقدير من لطيف خبير.(1441)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفضل ! در همه اندامهاى بدن و تدبيرى كه در آنها براى رفع نيازمنديها به كار رفته است نيك بينديش : دستها براى گرفتن است ، و پاها براى راه رفـتـن ، و چشمان براى راه يافتن ، و دهان براى غذا خوردن ، و معده براى گواردن ، و جـگـر بـراى پالودن خوراك ، و گذرگاهها و روزنه ها براى راندن فضولات خوراك ، و رگـهـا بـراى حـمـل آن ، و انـدان نـهـان بـراى بـاقـى مـانـدن نـسـل . و چـنـيـن اسـت هـمـه انـدامـهـاى ديـگـر كـه چـون در آنـهـا تاءمل كنى و انديشه خود را به كار اندازى ، در خواهى يافت كه هر يك به حكمت و صلاح براى كارى مقدر شده است .
اكـنـون تـاءمـل كـن در تدبير حكيمانه ساختمان بدن ، و قرار گرفتن اين اندامها در جاهاى خـود، و فـراهـم آوردن ايـن رگـهـا و آونـدهـا بـراى بـيـرون بردن فضولات ، تا در بدن پـراكـنـده نـشـود و اسـبـاب بيمارى و ضعف تن فراهم نيايد. پس خجسته است خداوندى كه تـقديرى كرد چنين نيكو، و تدبيرى كرد چنين استوار؛ و سپاس او را است بدان گونه كه خود اهل و شايسته سپاس است .
ديگر باراى مفضل ! به اين حواس بنگر...آنها را پنج تا قرار داد تا پنج چيز را دريافت كند و چيزى از محسوسات از آنها فوت نشود: چشم را آفريد تا رنگها را دريافت كند، كه اگر رنگها بود و چشمى براى دريافت آنها وجود نداشت ، هيچ سودى در آنها نمى بود. و گـوش را بـراى دريـافت بانگها آفريد، پس اگر صداهايى مى بود ولى گوش براى دريافت آنها وجود نمى داشت ، نيازى از آنها برطرف نمى شد. و چنين است حواس ديگر...و اين حكمتدارى و بهره بخشى از دو سوى است ، بدين معنى كه اگر چشم باشد ولى رنگها نـبـاشـد، ديـگر ديدن معنى نخواهد داشت . و اگر گوش وجود داشته باشد ولى اصواتى نباشد، شنيدن ديگر محلى نخواهد داشت . پس نيك بنگر كه چگونه خدا مقدر ساخته است كه ايـن چـيـزها يكديگر را تمام كند: براى هر حسى محسوس قرار داده كه در آن كار مى كند، و بـراى هـر مـحـسوسى حسى كه وسيله ادراك آن است ، و با وجود اين ، چيزهايى ميان حسها و مـحـسـوسـهـا مـيـانـجـى مى شوند كه حس كردن جز به مدد آنها صورت نمى گيرد، همچون روشـنـايـى و هـوا؛ اگـر روشـنـايـى نـمـى بـود تـا رنـگ را قـابـل ديـدن كـنـد، چـشم رنگ را نمى ديد، و اگر هوايى براى رساندن صوت به گوش نـمـى بـود، گوش نمى توانست بانگها را ادراك كند. اكنون آيا مى تواند بر كسى ، كه نـظر درست داشته باشد و فكر خود را به كار بيندازد، اين مطلب پوشيده بماند كه اين فـراهـم آيـى حواس و محسوسات و وابستگى آنها به يكديگر، جز با اراده و تقدير خداى لطيف خبير نيست ؟.
12 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :..فـكـر يـا مـفضل ! لم صار المخ الرقيق محصنا فى انـابـيـب العـظـام ؟ هـل ذلك الا ليـحـفـظـه و يـصـونـه ؟ لم صـار الدم السـائل مـحـصورا فى العروق بمنزلة الماء فى الظروف ، الا لتضبطه فلا يفيض ؟ لم صـارت الاظـفـار عـلى اءطـراف الاصـابـع ، الا وقـايـة لهـا و مـعـونـة عـلى العـمـل ؟ لم صـار داخـل الاءذن مـلتويا كهيئة الكوكب ، الا ليطرد فيه الصوت حتى ينتهى الى السـمـع ، و ليـتـكـسـر حـمـة الريـح فـلا يـنـكـاء فـى السـمـع ؟ لم حـمل الانسان على فخذيه و اليتيه هذا اللحم ، الا ليقيه من الارض . فلا يتاءلم من الجلوس عـليـهـا، كـمـا يـاءلم مـن نـحـل جـسـمـه و قـل لحـمـه اذا لم يـكـن بـيـنـه و بـيـن الارض حائل يقيه صلابتها.
من جعل الانسان ذكرا و انثى ، الا من خلقه متناسلا؟ و من خلقه متناسلا، الا من خلقه مؤ ملا؟ و من خلقه مؤ ملا و من اءعطاه آلات العمل ، الا من خلقه عاملا؟ و من خلقه عاملا، الا من جعله محتاجا؟ و مـن جـعـله مـحـتـاجـا الا مـن ضـربـه بـالحـاجـة ؟ و مـن ضـربـه بـالحـاجـة الا مـن توكل بتقويمه ؟
مـن خـصـه بـالفـهـم ، الا مـن اءوجـب الجـزاء؟ و مـن وهـب له الحـيـلة ، الا مـن مـلكـه الحول ؟ و من ملكه الحول ، الا من اءلزمه الحجة ؟ من يكفيه ما لا تبلغه حيلته ، الا من لم يبلغ مـدى شـكره ؟ فكر و تدبر ما وصفته ! هل تجد الاهمال على هذا النظام و الترتيب ؟ تبارك الله عما يصفون ...(1442)
امـام صادق عليه السلام : اى مفضل ! در آن بينديش كه چرا مغز رقيق استخوان در لوله هاى اسـتـخـوانى قرار گرفته است ؟ آيا اين كيفيت جز براى پاسدارى و نگهبانى از آن است ؟ چرا خون روان ، محصور در رگها قرار گرفته است همچون آب در ظرف ؟ آيا جز براى آن است كه محفوظ باشد و بيرون نريزد؟ آيا ناخنها بر سر انگشتان جز براى نگاهبانى از آنـهـا و كـمـكـى براى كار است ؟ آيا درون گوش ، جز براى آن ، صورت لوله پيچيده اى دارد، كـه هـوا در آن هـدايت مى شود و به گوش برسد، و از شدت فراوان ران و نشيمنگاه جـز بـراى آن اسـت كـه آدمـى از نـشـسـتـن بر زمين ناراحت نشود، چنانكه اشخاص لاغر و كم گوشت چون بر زمين بى فرشى دچار اين ناراحتى مى شوند؟
چـه كـس آدمـى را بـه صـورت مـرد و زن قـرار داد، جـز آنـكـه او را قـابـل آوردن فـرزنـد سـاخـت ؟ و چـه كـس او را قـابـل فـرزنـد آوردن كـرد، جـز آنـكـه در دل او بذر اميد كاشت ؟ و چه كس در دل او بذر اميد كاشت و به اسباب كار بخشيد، جز آنكه او را دارارى قـدرت كـار آفـريـد؟ و چـه كـس او را داراى قـدرت كـار آفريد جز آنكه او را نـيـازمـنـد سـاخـت ؟ و چـه كس او را نيازمند كرد، جز آنكه گرفتار نيازش ساخت ؟ و چه كس گـرفـتـار نيازش كرد جز آنكه فراهم آوردن نياز او را خود بر عهده گرفت ؟ چه كس به آدمى فهم داد، جز آنكه پاداش هر كار را لازم گردانيد؟ و چه كس راه كار به او آموخت ، جز آنكه به او نيرو بخشيد؟ و چه كس به او نيرو بخشيد، جز آنكه حجت را بر او تمام كرد؟ و چـه كـس در آنـجـا كه از انسان كارى برنمى آيد به يارى او برمى خيزد جز آن كس كه آدمى از عهده شكر او نمى تواند برآيد.
اى مـفضل ! در آنچه توصيف كردم نيك بينديش ، و تدبر كن ، و ببين كه آيا در اين نظام و ترتيب چيزى فروگذار شده است ؟ تبارك الله عما يصفون .
13 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : اعـجـب يـا مـفـضـل ! مـن قـوم لا يـقـضـون صناعة الطب بـالخـطـاء، و هـم يـرون الطـبـيـب يـخـطـى ؟ و يـقـضـون عـلى العـالم بالاهمال ، و لا يرون شيئا منه مهملا...(1443)
امام صادق عليه السلام : اى مفضل ! شگفتا از قومى كه صناعت پزشكى را به خطا منسوب نـمـى كـنـنـد، در صـورتـى كـه خـطـاى پـزشـكـان را مـى بـيـنـنـد؛ و جـهـان را بـه اهـمـال و واگـذشـتـگـى بـه خـود نـسـبت مى دهند، در صورتى كه چيزى از آن را رها شده و فروگذاشته به خود نمى بينند!..
14 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :...اعـتـبـر يـا مفضل ! باءشياء خلقت لمآرب الانسان ، و ما فيها من التدبير، فانه خلق له الحب لطعامه ، و كلف طحنه و عجنه و خبزه . و خلق له الوبر لكسوته ، فكلف ندفه و غزله و نسجه . و خلق له الشجر، فكلف غرسها و سقيها و القيام عليها. و خلقت له العقاقير لادويته ، فكلف لقـطـهـا و خـلطـهـا و صـنـعـهـا. و كـذلك تـجـد سـائر الاشـيـاء عـلى هـذا المـثـال . فـانـظـر! كـيـف كـفـى الخـلقـة التـى لم يـكـن عـنده فيها حيلة ، و ترك عليه فى كـل شـى ء من الاشياء موضع عمل و حركة لما له فى ذلك من الصلاح ، لانه لو كفى هذا كله حتى لايكون له فى الاشياء موضع شغل و عمل ، لما حملته الارض اءشرا و بطرا، و لبلغ بـه كـذلك الى اءن يـتـعـاطـى اءمـورا فـيـهـا تـلف نـفـسـه . ولو كـفـى النـاس كـل مـا يـحـتـاجـون اليـه ، لما تهناءوا بالعيش و لا وجدوا له لذة . اءلا ترى ! لو اءن امرءا نـزل بـقـوم ، فـاءقـام حـيـنـا بـلغ جـمـيع ما يحتاج اليه ، من مطعم و مشرب و خدمة ، لتبرم بـالفـراغ ، و نـازعـتـه نفسه الى التشاغل بشى ء؟ لكيلا تبرمه البطالة ، و لتكفه عن تعاطى ما لا يناله و لا خير فيه ان ناله .(1444)
الامـام الصـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضـل ! از چيزهايى كه براى رفع نيازمنديهاى آدمى آفـريـده شـده ، و تـدبيرى كه در آنها به كار رفته ، عبرت گير. دانه براى خوراك او آفـريـده شـده ، ليـكن آرد كردن و خمير كردن و پختن آن به عهده خود انسان گذاشته شده اسـت . كـرك و پـشـم بـراى پـوشـش او آفريده شده ، زدن و رشتن و بافتن آن به عهده او گـذاشـتـه شـده اسـت . درخت براى او آفريده شده ، ولى نشاندن و آبيارى كردن و مواظبت كـردن از آن وظـيـفـه خـود آدمى قرار داده شده است . گياهان دارويى براى درمان او آفريده شده ، اما چيدن و آميختن و ساختن دارو از آنها به خود او واگذار شده است . و ديگر چيزها را نـيز بر همين گونه خواهى يافت . پس بنگر كه چگونه خدا آفرينش چيزهايى كه فراهم آوردن آنـهـا كـار آدمـى نـيـسـت ، خـود بـه عـهـده گـرفـتـه ، و بـا ايـن حال در هر يك از اين چيزها جاى كار و حركتى براى انسان باقى گذاشته است ، و همه به مـنـظـور خـيـر و صـلاح او بوده است ؛ چه اگر خدا همه اين گونه چيزها را خود مى ساخت و جاى كار و عملى براى آدمى باقى نمى گذاشت ، انسان از غرور و خودخواهى به جايى مى رسيد كه زمين تاب تحمل آن را نمى داشت ، و به كارهايى مى پرداخت كه جان او در معرض تـلف قرار مى گرفت . نيز اگر همه آنچه مردم به نياز دارند آماده بود، زندگى براى ايشان گوارا نمى شد، و از آن هيچ لذت نمى بردند. آيا نديده اى كه اگر شخصى مهمان قومى شود و مدتى در ميان ايشان بماند، و بى هيچ زحمتى بخورد و بپوشد و پذيرايى شـود، سـرانـجـام از بـيـكـارى دلزده مـى شود، و در صدد بر مى آيد تا خود را به كارى سـرش مى آمد؟ پس تدبير درست آن بوده است كه در همه عمر آدمى چنين مى گذشت چه بر آدمـى آفـريده شده است ، جاى كارى براى او باقى بماند، تا از بيكارى ناراحت نشود، و به كارهايى كه يا دسترس به آنها ندارد يا خيرى در آنها براى او نيست نپردازد.
15 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :...تـاءمـل يـا مـفـضـل ! هـذه القـوى فـى النـفـس و مـوقـعـهـا مـن الانـسـان ، اعـنـى : الفـكـر و الوهـم و العـقـل و الحـفـظ و غـيـر ذلك . اءفـراءيـت لو نـقـص الانـسـان مـن هـذه الخـلال ، الحـفـظ وحـده ، كـيـف كـانـت تـكـون حـاله ؟ و كـم مـن خلل كان يدخل عليه فى اءموره و معاشه و تجاربه ، اذا لم يحفظ ماله و عليه ، و ما اءخذه و مـا اءعـطـى ، و مـا راءى و مـا سـمـع ، و مـا قـال و مـا قـيـل له : و لم يذكر من اءحسن اليه ممن اءساء به ، و ما نفعه مما يضره . ثم كان لا يهتدى لطـريـق لو سـلكـه مـا لا يـحـصـى ، و لا يحفظ علما و لو درسه عمره ، و لا يعتقد دينا، و لا يـنـتـفـع بـتـجـربـة ، و لا يـسـتـطـيـع اءن يـعـتـبـر شـيـئا عـلى مـا مـضـى ، بـل كـان حـقـيـقـا اءن يـنـسـلخ مـن الانسانية اصلا، فانظر! الى النعمة على الانسان فى هذه الخـلال و كـيـف مـوقع الواحدة منها دون الجميع ؟ و اءعظم من النعمة على الانسان فى الحفظ، النعمة فى النسيان ، فانه لولا النسيان لما سلا اءحد عن مصيبة ، و لا انقضت له حسرة ، و لا مات له حقد، و لا استمتع بشى ء من متاع الدنيا، مع تذكر الآفات ...
اءفـلا تـرى كـيـف جـعـل فـى الانـسـان الحـفـظ و النـسـيـان ، و هـما مختلفان متضادان ؟ و جعل له فى كل منهما ضرب من المصلحة ..(1445)

 

next page

fehrest page

back page