امام صادق عليه السلام - سماعة
بن مهران گويد: از امام صادق درباره مردى پرسيدم كه جـز تـوشـه يـك روز
خـود چـيزى نيست احسان كند، و آنكه روزى يك ماهش را دارد، بايد به آنكس
كه چنين نيست احسان كند، و براى سال نيز به همين صورت ، يا اينكه اين
مقدار همان انـدازه كـفـاف اسـت كـه
نـگـاهـداشـتن و بذل كردن آن موجب سرزنش نيست ؟ گفت : بهترين شما در
اين باره كسى است كه به ايثار مايلتر و به برگزيدن ديگران را بر خـود
حـريـصـتر باشد. خداى متعال : و يوثرون على
انفسهم و لوكان بهم خصاصة - ديـگـران را بـر خـويـشـتن مقدم مى
دارند با اينكه خود نياز دارند. و درباره نگاهدارى قدر
كفاف ملامتى نخواهد بود. و همواره دست
بالا (بخشنده ) نيكوتر از زيرترين است .(975)
و در بخشش از آن كس شروع كن كه نانخور تو است .
7 الامام الباقر عليه السلام : اءحبب اءخاك
المسلم ، و احبب له ما تحب لنفسك ، واكره له ما تـكـره لنـفـسـك ، و
اذا سـاءلك فـاءعطه ، و لا تدخر عنه خيرا، فانه لا يدخره عنك . كن له
ظـهـرا، فـانـه لك ظـهر. ان غاب فاحفظه فى غيبته ، و ان شهد فزره . و
اءجله و اءكرمه ، فـانـه مـنـك و انـت مـنـه . و ان كـان عـليـك
عـاتـبـا فـلا تـفـارقـه ، حـتـى تـسل سخيمته و ما فى نفسه . و اذا
اءصابه خير، فاحمد الله عليه ، و ان ابتلى فاعضده و تمحل له .(976)
امـام بـاقـر عـليـه السلام : برادر مسلمانت را دوست بدار، و آنچه را
براى خود مى پسندى براى او بپسند، و آنچه بر خود نمى پسندى بر او
مپسند، و چون نيازمند شدى از او بخواه ، و اگـر از تـو خـواسـت بـه او
بـبـخـش ، و هيچ نيكى را از او دريغ مدار تا او نيز از تو دريـغ
نـدارد، و پـشـتـيـبان او باش تا پشتيبان تو باشد، اگر غايب شد در غيبت
او حافظ (حـرمـت و آبـرو و حـقـوق ) او بـاش ، و چون بازگشت از او
ديدار كن . او را بزرگ دار كه وابـسـتـه تـو اسـت و تو وابسته به اويى
. چون از تو دلگير گشت تا از دلش بيرون نياورده اى از او جدا مشو. و
چون خيرى به او رسيد خدا را سپاس گوى ، و اگر گرفتارى پيدا كرد به يارى
او برخيز و در رفع آن گرفتارى بكوش .
يب - پرورش دادن مظاهر
عمومى انسانيت
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام : اءشـعـر
قـلبـك الرحـمـة لجـمـيـع النـاس و الاحـسان اليهم .(977)
امام على عليه السلام : رحمت و بخشندگى به همه مردم و نيكى كردن در حق
ايشان را شعار جان خود قرار ده .
2 الامـام عـلى عـليـه السـلام - لولده مـحـمد -
رضى الله عنه - يا بنى ! احسن الى جميع النـاس كـمـا تـحـب ان يـحـسـن
اليـك ، و ارض لهـم مـا ترضاه لنفسك ، و استقبح من نفسك ما تستقبحه من
غيرك ، و حسن خلقك مع الناس .(978)
امـام عـلى عـليـه السـلام - بـه پسرش محمد حنيفه : پسرم ! به همه مردم
نيكى و احسان كن همان گونه كه دوست دارى در حق تو نيكى و احسان كنند؛
چيزى را براى ايشان بپسند كه بـراى خـود مـى پسندى ، و چيزى را در حق
ديگران ناپسند شمار كه در حق خود ناپسند مى شمارى ؛ و خلق و خوى خود را
با مردمان نيكو كن .
3 الامام على عليه السلام - فى العهد الاشترى
:...فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين ، و اما نظير لك فى الخلق ...(979)
امـام عـلى عـليـه السـلام - در دسـتـور نـامـه
حكومتى مالك اشتر: با همه مردم ، با مـهـربـانـى و احـتـرام و
انـسـانـيت رفتار كن ، زيرا كه آنان دو گروهند: يا برادر اسلامى تواند،
يا برابر انسانى تو.
4 الامام الصادق عليه السلام : الناس سواء
كاءسنان المشط، و المرء كثير باءخيه ، و لا خير فى صحبة من لم ير لك
مثل الذى يرى لنفسه .(980)
امام صادق عليه السلام : مردمان مساويند مانند دندانه هاى شانه . و
آدمى به وسيله برادر خـود زياد مى گردد (و نيرو پيدا مى كند). و خيرى
در همنشينى آن كس نيست كه آنچه براى خود مى خواهد براى تو نخواهد.(981)
درباره اهميت بنيادين اصل مساوات در
اسلام ، و رمز توحيدى آن ، و نقش انسانى و تـربـيـتـى و اجـتـمـاعـى
عـمـل بـه آن كـه سـازنـده انـسـان و انـسـانـيـت اسـت ، بـه فصل 47،
از باب 11 (جلد 5، صفحات 166-123) حتما مراجعه كنيد.
5 الامـام الصـادق عليه السلام : قال الله عزوجل
: الخلق عيالى ، فاءحبهم الى اءلطفهم بهم ، و اسعاهم فى حوائجهم .(982)
امـام صـادق عـليـه السـلام : خـداى بـزرگ گـفـت : مـردمـان عيال منند،
پس آن كس از ايشان را بيشتر دوست مى دارم كه نسبت به آنان مهربانتر است
، و در برآوردن نيازمنديهايشان كوشاتر.
خاتمه : حج و اثر آن در
تكامل اجتماعى
قرآن
1 جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما
للناس ، و الشهر الحرام و الهدى و القلائد، ذلك لتـعـلمـوا ان الله
يـعـلم مـا فـى السـمـاوات و مـا فـى الارض ، و ان الله بكل شى ء عليم
(983)
خـداونـد، كـعـبـه ، آن خـانـه حـرم (و احـرام ) را، پـايـگـاه قـيـام
و تـشـكـل مـردمان قرار داد (براى گسترش اسلام و حفظ حقوق و مصالح
مسلمين )، و ماه حرام و قـربـانـيهاى بى نشان و با نشان را تعيين كرد،
تا بدانيد كه خدا آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند، و به همه چيز
دانا است
2 فـيـه آيـات بـيـنـات ، مقام ابراهيم ، و من
دخله كان آمنا، و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا، و من
كفر فان الله غنى عن العالمين
(984)
در خـانـه كعبه نشانه هايى آشكار است : مقام ابراهيم ، و هر كه به آن
در آيد ايمن است ؛ و حـج خـانـه خـدا كـردن بر هر كس كه به آن دسترسى
داشته باشد و مستطيع گردد واجب است ، و هر كس كفر ورزد (بداند) كه خدا
از جهانيان بينياز است .
3 و اذ جـعـلنـا البـيـت مـثابة للناس و امنا، و
اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى ، و عهدنا الى ابـراهـيـم و اسـمـعـيـل ان
: طـهـرا بـيـتـى للطـائفـيـن و العـاكـفـيـن و الركـع السجود # و اذ
قـال ابـراهـيـم : رب اجـعـل هـذا بـلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات ،
من آمن منهم بالله و اليوم الآخـر، قـال : و مـن كـفـر فـاءمـتـعـه
قـليـلا، ثـم اضـطـره الى عـذاب النـار و بـئس المصير(985)
ايـن خانه را جاى بازگشتن مردمان و جاى امن ايشان قرار داديم ؛ و مقام
ابراهيم را نمازگاه خـود سـازيـد (در آنـجـا نـمـاز گـزاريـد)؛ مـا بـه
ابـراهـيـم و اسـمـاعـيـل فـرمـوديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و
معتكفان و نماز گزاران پاكيزه سـازيـد # ابـراهـيـم گـفـت :
پـروردگـارا! ايـن جـاى را شـهـرى امـن قـرار ده ، و اهل آن را از ميوه
ها روزى بخش ، هر كس كه به خدا و روز ديگر ايمان داشته باشد؛ (و خدا)
گـفـت : و آن كـس را كـه كـفـر ورزد نـيـز انـدكـى بـهـره مـى دهـم ، و
سـپـس به عذاب آتش گرفتارش مى كنم كه بدبازگشتگاهى است
حديث
1 الامام على عليه السلام :...و فرض
عليكم حج بيته الحرام ...جعله - سبحانه و تعالى - للاسلام علما، و
للعائذين حرما...(986)
امـام عـلى عـليـه السـلام : خـداونـد متعال حج خانه خود را بر شما
واجب كرد، و آن را براى اسـلام (و مـسـلمـين )، به منزله پرچمى افراشته
(و نشانه اى مجسم )، و براى پناهجويان جايگاهى امن قرار داد.
2 السـيـدة فاطمة عليه السلام :...فجعل الله
الايمان تطهيرا لكم من الشرك ...و الحج تشييدا للدين ...(987)
حضرت فاطمه عليه السلام : خداوند ايمان را وسيله اى قرار داد براى
پاكيزگى شما از شرك و بى اعتقادى ...و حج را براى استوارى پايه هاى دين
مقرر كرد...
3 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - عـن اءبـان
بـن تـغـلب قـال : قـلت لابـى عـبـدالله عـليـه السـلام : جـعـل الله
الكـعـبة البيت الحرام قياما للناس
(988) قال : جعلها الله لدينهم و معايشهم .(989)
امام صادق عليه السلام - ابان بن تغلب گويد: از امام صادق درباره اين
آيه پرسيدم : جـعـل الله الكعبة البيت الحرام
قياما للناس - گفت : آن خانه را مركزى براى دين (و شعائر دين )
و به سامان آمدن مسائل زندگى مسلمين قرار داد.
4 الامام الصادق عليه السلام : لا يزال الدين
قائما ما قلت الكعبة .(990)
امام صادق عليه السلام : تا كعبه بر پا است دين پيوسته بر پا خواهد
بود.
5 الامـام الصـادق عـليـه السـلام - عـن هـشـام
بـن الحـكـم قال : ساءلت ابا عبدالله عليه السلام فقلت له : ما العلة
التى من اجلها كلف الله العباد الحـج و الطـواف بـالبـيـت ؟ فـقـال :
ان الله خـلق الخـلق (الى ان قـال ) و امـرهـم بـمـا يـكـون مـن اءمـر
الطـاعـة فـى ديـن و مـصـلحـتـهـم مـن اءمـر دنـيـا هـم ، فـجـعـل
فـيـه الاجـتـمـاع مـن المـشـرق و المـغـرب ليـتـعـارفـوا...و لو كـان
كـل قـوم انـمـا يـتـكـلمـون على بلادهم و ما فيها، هلكوا و خربت
البلاد... و عميت الاخبار و لم تقفوا على ذلك . فذلك علة الحج .(991)
امـام صـادق عـليـه السـلام - هـشام بن حكم گويد: از امام صادق پرسيدم
: به چه سبب خدا بـنـدگـاان را بـه حج خانه مكلف ساخت ؟ گفت : خدا
آفريدگان راآفريد..و آنچه مربوط بـه دسـتـورات ديـنـى و مـصـالح
دنـيانى آنان بود مقرر كرد. و حج را وسيله اى ساخت تا مردمان از شرق و
غرب جهان گردآيند و با يكديگر آشنا گردند. و اگر چنان بود كه هر قومى
درباره كشور خويش و امور مربوط به آن در در ميان خود سخن مى گفتند (و
اخبار آن را در حـج مـطـرح نـمـى كـردنـد و بـه گـوش مسلمانان ديگر
نمى رسانيدند)، از ميان مى رفـتـنـد، و شـهرهاى آنان ويران مى گشت ، و
اخبار آنان به كسى نمى رسيد، و شما از آن آگاه نمى گشتيد، اين است علت
حج .
بنگريد!
در ايـن حـديـث ، و احـاديـث هـمـانـنـد آن ، فـلسـفـه گردهمايى
در حج ياد گشته است . و اين مـوضوع بسيار مهم يادآورى شده است كه اگر
مسلمانان در اجتماع جهانى حج شركت نكنند، يـا در صـورت شـركـت كـردن ،
مـشـكـلات و مـسائل خويش را در آن اجتماعات مطرح نسازند، قـدرت و
مـوجـوديـت خـود را از دسـت مـى دهـنـد، و هـمه حقوق و منابع و امكانات
آنان تباه مى گـردد، وارزشـهـاى مـعـنـوى و فـرهـنـگى آنان در معرض
نابودى قرار مى گيرد. و اكنون سـالهـاى سـال اسـت كه چنين است ، و از
حج و اجتماع عظيم آن بهره اى كه در اين جهت بايد بـرده شـود بـرده
نـمـى شـود. اين است كه با وجود برگزارى مراسم عبادى حج ، مراسم
اجتماعى و سياسى و تشكيلاتى آن مهجور و فروگذاشته است . و در اين باره
كارى مبتنى بـر بـرنـامـه ريـزى و اصـول انـجـام نـمـى يـابـد. و اين
تشتت و پراكندگى و بيخبرى مـسـلمـانان از اوضاع يكديگر و از كشور و
فرهنگ و اقتصاد و مشكلات يكديگر، و اين نفوذ ويـرانـگـر اسـتـعـمـار در
مـيـان آنان و حاكمان آنان ، بسيارى ، از همين سكوت در حج است و تـوجـه
نـكـردن بـه ابـعـاد سياسى و اجتماعى و بين المللى اين فريضه الاهى -
انسانى بزرگ . اين ويرانى و تباهى كه امروز كشورهاى اسلامى حاكم است از
همين پراكندگيها و بـيـخـبـريـهـا و سـسـتـيها و غفلتها و تغافلها است
، و از اين مسئوليت ناشناختنها، و توجه نـكـردن علماى مسلمين به ابعاد
عظيم مقررات اسلامى ، و توجه ندادن مردم به اين ابعاد، و ذلت و سـكـوت
و سـازش ، در برابر حاكمان ناحق مسلمين ، حاكمانى بيشتر دست نشانده و
دور از عزت و شرف اسلام و شكوه قرآن و حشمت قبله .
6 الامـام الرضـا عـليـه السـلام : انـمـا
اءمـروا بـالحـج لعـلة الوفـادة الى الله عـزوجـل ، و طـلب الزيـادة ،
و الخروج من كل ما اقترف العبد، تائبا مما مضى ، مستاءنفا لما،
يـسـتـقـبـل ، مـع مـا فـيـه مـن اخـراج الامـوال ، و تـعـب الابـدان ،
و الاشـتـغـال عن الاءهل و الولد، و حظر النفس عن اللذات ، شاخصا فى
الحر و البرد، ثابتا عـلى ذلك ، دائمـا مـع الخـضـوع و الاسـتـكـانـة و
التـذلل ، مـع مافى ذلك لجميع الخلق من المنافع لجميع من فى شرق الارض
و غربها، و من فى البر و البحر، ممن يحج و ممن لم يـحـج ، مـن بـيـن
تـاجـر و جـالب و بائع و مشترى و مكاسب و مسكين و مكار و فقير، و قضاء
حـوائج اهـل الاطـراف فـى المـوضـع المـمـكـن لهـم الاجـتـمـاع فـيه ،
مع ما فيه من التفقه و نـقـل اءخـبـار الائمـة - عـليـهـم السـلام -
الى كـل صـقـع و نـاحـيـة ، كـمـا قال الله عزوجل : فلولا نفر من كل
فرقة منهم طائفة ، ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم
لعلهم يحذرون
(992) و ليشهدوا منافع فهم .(993)
(994)
امام رضا عليه السلام : از آن جهت مردمان به حج مكلف شدند تا به جانب
خداى بزرگ رو آورنـد، و خـواسـتـار افـزونـى نـعمت شوند، و از گناهان
بيرون آيند، و از گذشته خويش تـوبه كنند، و در آينده ديندارى و تعهد
پيشه سازند. همچنين در حج اموالى خرج مى كنند، و رنج و سختى مى بينند،
و از زن و فرزند دور مى شوند، و از لذتها دست مى كشند، و در سـرمـا و
گـرمـا بـا گـامـهـايـى اسـتـوار بـه ايـن سـفـر مـى رونـد، و هـمـواره
در حال فروتنى و خضوع و توجه به خدا به سر مى برند. علاوه بر اين ،
سودهايى است كه براى همه مردمان مشرق و مغرب زمين دارد، و براى كسانى
كه در دريا زندگى مى كنند يـا در خـشكى ، خواه حج بگزارند يا نه ، از
بازرگان و وارد كننده و فروشنده و خريدار گـرفـتـه تـا دسـتـفـروش و
مكارى و افراد مستمند؛ نيز سبب بر آوردن نيازمنديهاى مردمان سرزمينها
است كه همه در جايى فراهم مى آيند كه امكان اين فراهم آمدن در آنجا
وجود دارد. هـمـچـنـيـن درحـج بـراى مـردم آگـاهـى ديـنى حاصل مى شود،
و اخبار امامان ـ عليهم السلام ـ نـقـل مـى گـردد و بـه هر ناحيه و
كشورى مى رسد. و اين همان است كه خداوند گفته است :
فـلولا نـفـر مـن كـل فـرقـة مـنـهم طائفة ،
ليتفقهوا فى الدين ، و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليـهـم لعـلهـم
يـحـذرون بـايد تنى چند، از هر گروه (به اين سوى و آن سوى ) كوچ
كـنـنـد، تا دانش دين بياموزند، و تا مردم خويش را ـ هنگامى كه نزد
آنان باز گشتند ـ بيم دهـنـد (و آگـاه سـازنـد)، باشد كه آن مردم نيز
از بديها برحذر مانند. و گفته است : ليشهدوا
منافع لهم تا مردمان در حج به منافع و سودهايى چند دست يابند..
7 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :ان الشـيعة
لو اجمعوا على ترك الصلاة لهلكوا، و لو اجمعوا على ترك الزكاة لهلكوا،
ولو اجمعوا على ترك الحج لهلكوا.(995)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اگر شيعيان همگى نماز را ترك كنند هلاك
خواهند شد؛ و اگر همگى زكات را ترك كنند هلاك خواهند شد؛ و اگر همگى حج
را ترك كنند هلاك خواهند شد.
8 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :يا فلان !
اءقلل النفقة فى الحج ، تنشط للحج ! ولا تكثر النفقة فى الحج فتمل الحج
!(996)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى فـلان ! در حـج هـزيـنه كمترى صرف كن
تا نشاط تو در اعمال حج بيشتر شود، و پر خرجى مكن كه از حج خسته خواهى
شد.
9 الامـام الصـادق عـليـه السـلام : قـال
سـمـاعـة : سـاءلتـه عـن رجـل لى عـليـه مـال فـغـاب عـنـى بـزمـان ،
فـراءيـتـه يـطـوف حـول الكـعـبـة ، اءفـاتـقـاضـاه مـالى ؟ قال : لا،
لا تسلم عليه و لا تروعة ، حتى يخرج من الحرم .(997)
امـام صـادق عـليـه السـلام ـ سـمـاعـة بـن مـهران گويد: از امام جعفر
صادق ، درباره مردى پـرسـيـدم ، كـه از او طـلبـكـار بـودم و مـدتـى
روى از مـن پنهان كرده بود، سپس او را در حـال طـواف كـعـبـه ديـدم ،
گـفـتـم : آيـا مـى تـوانـم در آن حال طلب خود را از او بخواهم ؟ گفت :
نه ، حتى بر او سلام مكن و او را مترسان ، تا آنگاه كه از حرم خارج
شود.
(حـج ، تـكـليـفـى اسـت بـسـيـار جـامـع و داراى ابـعـاد گـونـاگـون ،
كـه در 5 بـعـد شكل مى گيرد:
1ـ بعد عبادى (توجه به خداى متعال و اداى مناسك ).
2ـ بعد سياسى (نفى همه طاغوتها و بردگيها).
3ـ بعد انسانى (درهم آميزى صميمانه انسانها از سراسر عالم ).
4ـ بعد اجتماعى (اطلاع يافتن از احوال و آداب و افكار و فرهنگهاى اقوام
).
5ـ بعد اخلاقى (رعايت آداب لازم و ضرورت سلوك متعالى در اين سفر).
و جوهر چهار بعد اخيز نيز توحيدى است ، از جمله بعد سياسى ، زيرا نفى
طاغوت نيز يك تكليف الاهى است ، و بايد در آن تكليف (تظاهرات و شعار
دادنها) نيز قصد قربت كرد تا بـه صـورت عـبـادت واقع شود. و يكى از
حكمتهاى امن بودن حرم الاهى (و من دخله كان آمنا) همين است كه مسلمانان
بتوانند در آنجا همه مسائل و مصالح خويش و جامعه و كشور خويش را و
چـگـونـگـى حـكـومـتـهـاى خـود را مـطـرح كـنـنـد، و مـسـلمـانـان
حـاضـر در حـج را دربـاره مـسـائل مختلف جهان اسلام آگاه و بيدار
سازند. و اين همان چيزى است كه استعمارگران از آن بسختى مى هراسند،
زيرا بيدارى مسلمانان جهان به معناى سقوط آنان است .
در سـالهـاى اخـيـر، از سوى حاجيان ايرانى (و حاجيان برخى كشورهاى ديگر
كه به آنان مـى پـيـونـدنـد)، اقدامى در اين باره صورت مى گيرد. و مى
نگريم كه همين اقدام ساده و محدود (و فاقد برنامه ريزى دقيق و لازم )،
تا چه اندازه مايه نگرانى جنايتكاران جهانى و فـرمـانـبران آنان ـ در
داخل حجاز ـ مى شود، تا جايى كه به جنايتى بزرگ و تاريخى دسـت مـى
يـازنـد، و خـون زائران خـانـه خـدا را (و به تعبير خودشان :
ضيوف الرحمن مـيـهـمـانـان خـداى مـهـربان را)
در جوار مسجد الحرام (و در حرم امن الاهى ) بـدايـنـگونه بر زمين مى
ريزند. و اينهمه از همان هراس بزرگى است كه استعمارگران جـنـايـتـكـار
و دسـت نشاندگان بيمقدار آنان ، از بيدارى و آگاهى و اتحاد مسلمانان
جهان ، دارند.
دربـاره حـج ـ ايـن عـمـل عـظـيم و جامع ، و ابعاد عميق احكام آن ، و
اسرار ژرف اين مناسك ـ از نظرگاههاى گوناگون ، بايد در جاى خود بحث
بشود، به ويژه از بعد روحانى ـ جسمى ، و جـسـمـى ـ روحـانـى آن ، و
صـيـرورتـى كـه حـج گـزار مـى تـوانـد از ايـن راه بـه آن نايل گردد،
اگر تعليم ديده باشد و غفلت نورزد.)
نگاهى به سراسر باب
ايـمـان ، در فـلسـفـه تـربـيـتى اسلامى
تنها گفتن و اقرار زبانى نيست ، بلكه اقرار و عمل است با هم ، بلكه
عملى است برخاسته از عقيده ، چنانكه در تعاليم اسلامى آمده است ، و در
فصل دوم اين باب نيز ياد شد. پس اقرار به زبان همه ايمان نيست ، و
اظهار لفظى ايـمـان ، ايـمـان بـه تـمـام مـعـنى نيست . بنابراين ،
روشى كه در كتاب به كار رفته و ايـمـان و
عـمـل دو بـاب مـحـسـوب گـشـتـه است (باب
دوم : عقيده و ايمان ـ چنانكه گذشت ، و باب سوم : عمل و كردار ـ چنانكه
خواهد آمد)، چيزى جز نوعى فصلبندى نـيـست و جنبه اساسى ندار. اين است
كه بايد اين دو باب از نظرگاه تربيتى و آموزشى همچون يك باب در نظر
گرفته شود.
1ـ ايـمـان عقيده است و عمل : ايمان عقيده اى است استوار در نفس و
جايگزين در قلب . و آن را دو ركن است : يكى باطنى و قلبى ، و ديگرى
ظاهرى و بيرونى . عقيده استوار ركن قلبى اسـت ، و عمل و كردار برخاسته
از آن ، ركن عينى و خارجى . البته تقسيم كردن ايمان به دو ركـن خـالى
از تـسـامـحـى نيست ، بدان جهت كه ايمان ، با وجود آنكه داراى دو جزء
ذهنى (عـقـيده ) و عينى (عمل ) است ، در واقع حقيقتى يگانه و ماهيتى
بسيط است ، و آن اعتقاد قلبى جـا افـتـاده و راسـت و درسـت اسـت . و
چـنـيـن اعـتـقـادى از عمل منفك نمى شود، و عمل بر طبق آن نيز از آن
منفك نمى شود. و قلب مجموع عاطفه و
عـقـل اسـت ، و هـمـچـون ريـشـه اى اسـت
كـه عـمـل و اقـدام از آن مـى رويـد. پـس ايـمـان عـامـلى اسـت كـه بـه
اعـمـال آدمـى حـالت خـاص مى دهد و هدف آنها را هدف الاهى مى سازد. و
همه نواحى زندگى آدمـى را فـرا مـى گـيـرد، بـدان گـونـه كـه هـمـه
پـيـوستگيها و رابطه هاى شخص مؤ من پـيـوندهايى الاهى مى شود، همچون
پيوند او با نفس خودش ، و با طبيعت ، و با مردمان ، و با حيوابات ، و
با اجتماع ، و با كار و شغل و تكليف .
انسان با ايمان در پرتو اين عقيده ، به عالم با نظرى توحيدى مى نگرد، و
عالم را به صـورتـى الاهى تصور مى كند، و مى كوشد تا معماهاى فلسفى
جهان و دشواريهاى علمى آن را در پـرتو همين اعتقاد و تصور حل كند.
اشاره به اين موضوع در بحث از امتيازهاى جهان
بينى الاهى خواهد آمد.
از نـتـايـج ايـمـان يكى آن است كه پيوند ژرفى ميان انسان و كردارش به
وجود مى آورد، زيـرا عـمـل صـادر شـده از ايـمـان ارتـبـاط و اتـصـال
اسـتـوارى بـا نـفـس و ضـمـيـر عمل كننده دارد، چه انسان آن عمل را از
روى ايمان و با تمام وجود و با حضور قلب انجام مى دهـد. و چون عمل از
انسان مؤ من براى خدا متعال صادر مى شود و رنگ الاهى دارد، شخصيت مؤ
مـن و اراده و جهتگيرى او نيز الاهى خواهد بود و به رنگ الاهى در خواهد
آمد. همان گونه كه عـمـل صـادر شـده از انـسـانـى كـه تـهـى از
عـقـيـده و ايـمـان اسـت ، چـنـيـن ارتـبـاط و اتـصـال اسـتـوارى بـا
نـفـس و ضـمـيـر عـمل كننده ندارد، بنابراين تاءثيرى آنچنان ، در تكامل
شخصيت انسانى او نخواهد داشت .
2ـ عـقـيـده تـوحـيـد: عـقـيـده تـوحـيـد (يـك خـداپـرسـتـى ) از
ايـمـان بـه خـداى مـتـعـال و يـگانگى او بر مى خيزد، و به انسان نظرى
توحيدى مى بخشد، كه با آن نظر بـه هـمـه مـوجـودات و هـسـتى همچون
مجموعه اى يگانه مى نگرد، و همه را همچون
مـنـظـومـه اى مـى بـيـنـد كـه اجـزاى آن بـا يـكـديـگـر پـيـوسـتـگـى
كـامـل دارنـد، و هـمـه داراى جـهـتـى واحـدنـد كـه هـمان جهت
الله است . اين عقيده ، در صـورتـى كـه
كامل و يقينى باشد، بر هستى آدمى مسلط مى شود، و همه ابعاد گوناگون
وجود او را يگانگى مى بخشد، و سازگار با يكديگر مى سازد، و از تقسيم
شخصيت آدمى و مـتـلاشـى شـدن آن جـلوگـيـرى مـى كـنـد، سـپـس نـور ايـن
وحـدت و هـمـاهـنـگـى ، بر همه پيوستگيهاى آدمى با زندگى و كردار او و
جهتگيريهاى او مى گسترد.
3ـ نـقـش ايـمـان (اعـتقاد توحيدى ) در جهتگيرى اجتماعى : اعتقاد
توحيدى ، اجتماع را در نظر فـرد مـؤ مـن يـكتاپرست ، همچون يك خانواده
بزرگ ، و داراى يك جهانبينى هماهنگ جلوه گر مـى سـازد. بـه هـمـين جهت
است كه اگر چنين اعتقادى بر اجتماع حاكم شود، هر چه كاستى و تجاوز و
تعدى و افراط و تفريط است از آن مى برافتد، و خودخواهى و تمايز طبقاتى
از آن رخـت بـر مـى بـنـدد، و از مـردمـان امـت مـيـانـه اى فراهم مى
آيد كه بنياد اجتماعى آن بر سـنـتـهـاى عـادلانـه بـنـا شـده اسـت .
بـراى آنـكـه ايـن اصـل را در روشـنـى بـيـشـتـرى قـرار دهـيـم ،
مـثـالهـايـى از تـعاليم اسلامى در اين باره نقل مى كنيم :
حديث
1 الامـام عـلى عـليـه السـلام :
..فـامـا هـذا الفـى ، فليس لاحد على احد فيه اثرة . فهو مال الله ، و
انتم عباده المسلمون .(998)
امـام عـلى عـليـه السـلام : ايـن غـنـيـمـت ، بـه هيچ كس بيش از ديگرى
اختصاص ندارد... اين مال ، مال خدا است و شما بندگان مسلمان اوييد.
2 الامـام الصـادق عـليه السلام ـ فى جواب من
ساءله عن مساواة الناس : نعم ، خلقهم اله واحد وهم عبيده .(999)
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ كسى كه از برابرى مردمان از او پرسشى
كرده بود گفت : آرى ، آنان را يك خدا آفريده است ، و همه بندگان اويند
(بى امتيازى و تفاوتى ).
3 الامـام الرضـا عـليـه السـلام ـ عـن
عـبـدالله بـن الصـلت ، عـن رجـل مـن اهـل بـلخ قـال : كـنـت مع الرضا
عليه السلام فى سفره الى خراسان ، فدعا يوما بـمـائدة له ، فـجـمع
عليها مواليه من السودان و غيرهم . فقلت : جعلت فداك ! لو عزلت لهـؤ
لاء مائدة ؟ فقال : مه ! ان الرب ـ تبارك و تعالى ـ واحد، و الام واحدة
، و الاب واحد، و الجزاء بالاعمال .(1000)
امـام رضـا عليه السلام ـ به روايت عبدالله بن صلت ، از مردى از مردم
بلخ كه گفت : در مسافرت امام ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام
به خراسان با او همراه بودم ، روزى همگان را بر سر سفره فرا خواند، و
غلامان او از سياه و غير سياه آمدند و بر سر سـفـره نـشـسـتـنـد. بـه
او گـفـتـم : فـدايـت شوم ، آيا بهتر نيست كه براى اينان سفره اى
جداگانه گسترده شود؟ گفت : خاموش ! خداى همه يكى
است ، و مادر يكى ، و پدر يكى (پس تفاوتى نيست )، و پاداش هر كس بسته
به كردار او است .
ايـن آمـوزشـهـاى مـتـرقـيـانـه و گـرانـبـهـا، در اسـلام نـمـونـه
هـاى فـراوان دارد، و در خـلال فـصـلهـاى ايـن كتاب پاره اى از آنها
آمده است . اين تعاليم خواننده را از مفهوم ايمان توحيدى ـ اجتماعى و
نتيجه آن آگاه مى سازد، و بر او معلوم مى دارد كه چگونه آموزگاران
مدرسه يكتا پرستى اختلاف طبقاتى و تفاوتها و امتياز طلبيهاى صنفى را از
ميان برده و آن را بـا ايـن اصـل كـه يـك خـدا
هـمـگـان را آفـريـده اسـت بـاطـل كـرده انـد. اين پيشوايان از
روى برابرى افراد در آفرينش بر برابرى آنان در حـقـوق اسـتـدلال كـرده
اند و گفته اند كه همان گونه كه همه يك خدا دارند پس همه از يك گـونـه
حـقـوق (حـقـوق مساوى ) برخوردارند. و هيچ كس و طبقه اى را بر كس و
طبقه ديگر مـزيـتـى نـيـسـت . از ايـنـجـا بـر مـا قـطـعـى مـى شـود
كـه اصـل اسـاسى براى يكسان شدن طبقه ها و نابود شدن خود خواهى و
امتياز، به صورتى واقـعـى و دور از ظـاهـر سـازى ، تـنـهـا اعـتـقـاد
بـه تـوحـيـد اسـت نـه جـز آن (و البـتـه عـمـل كـردن افـراد بـه
مـقـتـضـاى ايـن اعـتـقـاد، بـسـتـگـى دارد بـه پـايـبـنـد بـودن و عمل
كردن حاكميت نيز به اين عقيده و اين اصل ).
نـيز از اينجا به نقش شرك در جهتگيريهاى اجتماعى متوجه مى شويم ، از آن
جهت كه شرك را آثـارى مـخـالف بـا آثـارى است كه از اعتقاد توحيدى بيان
كرديم . شرك يا بيخدايى تـصـور آدمـى را دربـاره انـسـان و جهان و
اجتماع تباه مى كند، و به فرو افتادن شخصيت انسان و به سست شدن اراده ،
و به تهى شدن قلب از توجه به خدا و از داشتن نيت صاف و خـالص ، و بـه
نـاچيز شدن پيوندهاى اجتماعى ، و به زياد شدن جهتها و جهتگيريها مى
انـجـامد: تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى
(1001) آنان را جمع و فراهم آمده گمان مى بـرى در
صـورتـى كـه دلهـاى ايـشـان پراكنده است ،
..ولا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم
و كانوا شيعا(1002)
از مشركان و از كسانى نباشيد كه در دين خود تفرقه ايجاد كردند و
گروه گروه شدند.
و هـمـيـن اسـت كـه جـامـعـه شرك اسير در دست هواهاى نفسانى و آرزوها
مى شود، و سرانجام مـحـكـوم بـه حـكـم اخـتلاف طبقاتى و تمايز نژادى مى
گردد، اگر چه ، در صورت ظاهر، مـردمـان را بـه نـامـهـايـى فـريـبـنـده
هـمـچـون آزادى و اشـتـراكـى و امـثال اينها بفريبد. بنابراين ، كندن
ريشه هاى تجاوز و بهره كشى از اجتماع و رساندن انـسـان بـه حـقـهـا و
خـوشـبـخـتـيـهاى انسانى ، جز از طريق استقرار اعتقاد توحيدى خالص
امـكـانـپـذيـر نـخـواهـد شـد. و بـه هـمـيـن جـهـت مشاهده مى كنيم كه
عقيده شرك ـ يا الحاد ـ در طـول تـاريـخ ، وسـيـله اى بـراى ضـديـت بـا
عـقـيده توحيد و از بين بردن آثار فردى و اجـتـمـاعـى آن ـ كه مانعى بر
سر راه برده كردن ديگران و بهره كشيدن است ـ بوده است ،
وجـعـلو الله آنـدادا ليضلوا عن سبيله
(1003) براى خدا شريكانى قرار دادند تا مـردمـان
را از راه او بـاز دارنـد. پـس ـ بـر حـسب طبيعت امر ـ راه خدا
(و پيمودن آن ) راه عـدالت و رحـمـت و حـق اسـت ، و راه شريكان خدا
(ديگر مسلكها و...) ـ بر حسب طبيعت امر ـ راه تعدى و باقى نگاه داشتن
آدمى در زير يوغ بندگى و فشار.
4ـ ايـمـان بـه حـكـومـت خدا و طرد طاغوت : در قرآن كريم آياتى از
ايمان سخن مى گويد بعضى از اين آيات ايمان را تفسير مى كند و بعضى ديگر
به بيان كردن آثار و نتايج آن مـى پـردازد. از ايـن گـونـه آيـات اسـت
گـفـتـه خـداى مـتـعـال : فـمـن يـكـفـر
بـالطـاغـوت و يـومـن بـالله ، فـقـد اسـتـمـسـك بالعروة الوثقى
(1004) هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان
آورد، به دستگيره استوار چنگ زده اسـت ... ايـن طـرز بـيـان ،
ابـعاد ايمان اجتماعى را تعيين مى كند، چون مى گويد، ايـمـان بـه خـدا
تـنـهـا پـس از طـرد طـاغـوت و كـفـر ورزيـدن بـه آن حاصل مى شود، و
اين ايمان توحيدى هنگامى تحقق پيدا مى كند كه ارتباط محكمى با حكومت و
حـاكـميت داشته باشد. بنابراين ، طرد طاغوت در واقع طرد حاكمى است كه
به جاى خدا بـر اجـتماع مستولى شده است . پس ايمان به خدا جز با ايمان
داشتن به حاكميتى كه ضد حـاكـمـيـت طـاغـوت اسـت تـحـقـق پـيـدا نـمـى
كـنـد، و آن ، حـكـومـت و حـاكـمـيـت خـداى متعال است .
بنابراين ، ايمان به خدا در عين اينكه يك اعتقاد واحد است ، سه بعد
دارد: فردى اجتماعى و سـيـاسـى . و بـه هـمـيـن جـهت است كه مشاهده مى
كنيم كه ايمان درست ، مخالف با رهبانيت و صوفى منشى و مقدس مآبى و دست
كشيدن از وظايف و مسئوليتهاى سياسى و اجتماعى است ، چرا؟ چون ايمان به
خدا و پرستش او و جهاد در راه او در خانقاهها و صومعه ها و زاويه ها و
كـليـسـا و كـنـيـسـه هـا، و در گـوشـه هـاى مـسـاجـد و در كـنـج
خـانـه هـا، ايـمـان به خدا در مـقـابـل طـاغوت ، و به عبارت ديگر،
ايمان به خدا و كفر عملى نسبت به طاغوت نيست . در صورتى كه ايمان صحيح
كامل ، ايمانى است كه داراى دو جزء است : ايمان به خدا و طرد طـاغـوت .
و قرآن كريم به همين ايمان دعوت مى كند، بلكه مى نگريم كه در قرآن ،
كفر بـه طـاغـوت و طـرد آن (كه مستلزم رو برو شدن با طاغوت و مبارزه با
او و از بين بردن تـسـلط او است )، مقدم بر ايمان به خداى متعال ذكر
شده است : فمن يكفر بالطاغوت ، و يومن بالله ،
فقد استمسك بالعروة الوثقى ....
و ايـن اسـت مـعـنـايـى كـه گـفـتـيم ، يعنى اينكه ايمان ـ به صورت
درست آن كه ياد شد ـ پـيـوسـتـگـى انـسـان را بـا اجـتـمـاع مـحـكـم
مـى كـنـد، و او را مسئول قرا مى دهد، تا براى انسانيت و مقاصد
نيكوكارانه و عالى آن بزرگترين تكاليف و سنگينترين بارها را بر دوش
بكشد.
و مـعـلوم اسـت كـه هـر كسى از موهبتهايى فردى و اجتماعى بر خوردار است
. و اين موهبتها و ارزشـهـا بـا تـاءثـيرى كه در يكديگر دارند تكامل
پيدا مى كنند. بسيارى از مواهب فردى آدمـى ، در صـورت پـيـوستگى او با
اجتماع و شركت جستن در كارها و كوششهاى اجتماعى ، بـه حـالت تبلور و
تكامل مى رسد. به همين جهت است كه انسان را به طبع اجتماعى دانسته اند.
انسانى كه در اجتماع تلاش مى كند، چيزى مى دهد و چيزهايى مى گيرد. و با
اين داد و سـتـد اسـت كـه طـلب كـمـال كردن ، و به آن دست يافتن ، براى
وى امكانپذير مى شود. در حـالت گـوشـه گـيـرى و دور بـودن از ديـگـران
و تـرك وظـايـف اجـتـمـاعى ، راهى براى بـرخـوردارى و بهره مند شدن از
همه مواهب انسانى و همه استعدادها و قابليتهاى آدمى پيش نمى آيد. و چون
اسلام دينى فطرى است كه آدمى را به كسب سعادت وا مى دارد، و از او مى
خـواهـد تـا بـه جـمـيـع اسـتـعـدادهـاى خـود حـالت فـعـليـت بـخـشد،
از اين جهت انسان را به قـبـول مـسـئوليـتـهـاى اجـتـمـاعى فرا مى
خواند و او را به پيوستن در سلك اجتماع بر مى انـگـيـزد، و از تنهايى و
گوشه گيرى جلوگيرى مى كند. چه در كردار و رفتار اجتماعى اسـت كـه
ابـعـاد وجود آدمى اصلاح مى شود، و كشش فطرى و تربيت شرعى هماهنگى پيدا
مى كند، و آدمى ، چون ، بر اين راه برود و در طلب بكوشد، به منتها حد
نيكبختى مى رسد.
در سـايـه هـمين اعتقاد، آدمى به جامعه توحيدى پيوسته مى شود، و به
صورت عضوى از آن در مـى آيـد، و احـسـاسـات اجـتماعى در او بازتاب پيدا
مى كند، و او را همچون حس لامسه تـحت تاءثير قرار مى دهد. بلكه بايد
گفت انسان معتقد موحد، خود در حقيقت ، حس لامسه اى اجـتـماعى است كه
همچون عضو جسدى ، از حوادث و مشكلات تاءثر پيدا مى كند. و اين معنى از
حـديـث شـريـف آشـكـار مـى شـود كـه :
المـومـنـون ...كمثل الجسد(1005)
مؤ منان همچون اندامهاى يك تنند.
و چـون فرد و اجتماع در يكديگر تاءثير متقابل دارند، مشاهده مى كنيم كه
تباهى اجتماع از تـكـامـل فـرد جـلوگـيـرى مـى كـنـد و تـبـاهـى فـرد
از تـكـامل اجتماع . و چون اين پيوند ارزنده ميان فرد و اجتماع ،
تاءثير بزرگى در مصالح بـشـر و مـسـائل تـربيتى دارد، اسلام بر پاسدارى
از اين پيوند تاءكيد كرده و آن را در پذيرفته شدن عبادتها و به اجابت
رسيدن دعاها مؤ ثر دانسته است .
5ـ هـمـكـارى تـكـامـلى فـرد و اجـتـمـاع : مـوجـوديـت انـسانى از طريق
كارى كه براى خداى مـتـعـال انـجـام مـى دهـد، رشـد پـيـدا مـى كـنـد.
و ايـن چـگـونـگـى ، هـم شامل كارهاى فردى مى شود و هم كارهاى اجتماعى
. بنابراين ، مقصود از تاءثير تعاون و همكارى ، در تكامل فرد و جامعه ،
آن است كه آدمى ، در آن هنگام كه براى تغيير اجتماع خود بـه سـمـت بهتر
شدن تلاش مى كند: به امر به معروف و نهى از منكر مى پردازد، علم و
مـعـرفـت را نـشـر مى دهد، بيدارى و هوشيارى اجتماعى را در ميان مردمان
مى گسترد، به از بـيـن بردن ستم و ستمگرى بر مى خيزد، متجاوز و زورگو
را طرد مى كند و مى كوبد، در هـمـه ايـن احـوال (كـه دست به كارهايى
اجتماعى و مردمى مى يازد)، در واقع براى خود مى كـوشـد، و بـراى
سـاخـتـن و تـكميل كردن نفس خويش اقدام مى كند. به همين جهت است كه در
برخى بيانها، جهاد، عنوان لباس تقوى پيدا
كرده است .
بدينگونه صلاح و فساد اجتماع به اعمال فرد و نيكى و برترى اخلاقى و
عملى او، يا بـدى و پـستى اخلاقى و عملى او وابسته است . و فرد، در خط
سير خود براى دگرگون كردن اجتماع و بهبود بخشيدن به آن است كه خود نيز
رشد مى كند، و پرورش و پيشرفت نفس براى وى ميسر مى شود، و فرصت جلوگيرى
از هواهاى نفسانى ، و پروردن نيروهاى عقلى ، و سير به جانب كمال آرمانى
فراهم مى آيد. بر عكس ، اگر آدمى از اجتماع گوشه گـيرى كند، و بار
سنگين مسئوليتها را از دوش خود بردارد، در اين هنگام سقوط مى كند، و
حتى از لحاظ معنويات باطنى نيز چنين مى شود. مثلا، اگر از امر به معروف
خوددارى كند، دعاى او مستجاب نخواهد شد، اگر گرسنه اى را ببيند و او را
سير نكند، ايمانش از كف مى رود: ما آمن بى من
بات شبعان وجاره المسلم جائع
(1006) كسى كه سير بخوابد در حالى كه همسايه اش
گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است . و چون از اجتماع و از بـرادران
خـود بـبـرد، و از هـمـيـارى و هـمـپـشـتـى خـوددارى ورزد، عـمـل او
پـذيـرفـتـه نـمـى شـود: ان العـمـل لا
يـتـقـبـل مـع الهـجـران
(1007) عمل انسان ، با بريدن از ياران پذيرفته نيست
.
پـس ، بـنـابـرايـن اصـول ، و بـا الهـام گرفتن از اين آموزشها كه در
اسلام آمده و در اين كـتـاب بـه اخـتـصـار بـيـان شـده اسـت ، مـى
بـيـنـيـم كـه حـركـت فـعـال بـراى خـودسـازى و پـرورش و پـاكـيـزه
سـاخـتـن نـفـس ، از حـركـت فعال براى ساختن اجتماع و تحول بخشيدن به
آن جدا نيست ، و عكس آن نيز چنين است .
6ـ مـوجـوديـت اجـتـمـاعى مؤ من : براى انسان ، در سايه ايمان به وصفى
كه ذكر شد ـ كه عـامـل تـوجـه فـرد اسـت بـه هـدفهاى الاهى ، و ايستادن
در نقطه اوج مبارزه و درگيرى با طـاغوتها ـ فرصت بهره مندى از تطور و
تكامل اجتماعى فراهم مى آيد. و اين تطور عاملى است كه در آن واحد، فرد
و اجتماع هر دو را تربيت مى كند، و فرد را ـ چنانكه گذشت ـ به صورت
جزئى پيوسته وجودش خورده با اجتماع در مى آورد، بلكه او را به تنهايى
امت و اجـتـمـاعـى مـى سازد، بدين ترتيب آدمى تولدى دوباره پيدا مى
كند، كه مى توانيم آن را تـولد اجـتـمـاعـى
بـناميم . و با اين تولد و موجوديت براى خير مردمان تلاش مى
كـند، و براى تحقق يافتن هدفهاى نيك و سودمند به كوشش بر مى خيزد، و
مسئوليتهايى را تـحـمـل مـى كند كه زمانه و اوضاع و احوال و اعتقادات
بر دوش او مى گذارند. و در اين هنگام است كه مسئوليت و ماءموريت و تعهد
او شكوفا مى گردد، آرى : كلكم راع و كلكم
مـسـوول عـن رعـيـتـه
(1008) هـمـه شـمـا چـوپـانـيـد و هـمـه مسئول گله خويش
.
7ـ موضعبانى دينى و پرورش اجتماعى : از خواص ايمان به وصفى كه گذشت ،
اين است كـه اسـتـعـدادهـاى اجتماعى انسان را جنبه فعليت مى بخشد و
آنها را آشكار مى سازد، بدان گـونـه كـه آدمى به جامعه بشرى و به زندگى
و ارزشهاى آن نظرى گسترده و خدايى پـيـدا مـى كـنـد، و غـرايـز
فـرومـايـه او بـه غـريـزه هـاى عـالى مـبـدل مـى گـردد، هـمـچـون
غـريـزه خـود خـواهى كه به صورت نوع خواهى و دوست داشتن ديـگـران در
مـى آيـد. چـنـيـن انسانى احساس مى كند كه او با حيات ديگران تركيب شده
، و زندگى و شاديها و خوشيهاى او در زندگى و شادى ديگران ادغام گشته
است ، به طورى كـه چـون ديگران خوشحال و شادمان باشند او شادمان مى
شود، و چون به نعمتى برسند گـويـى او بـه نعمتى رسيده است . اين همان
معنايى است كه بدان اشاره كرديم كه انسان مؤ من موحد، حكم حس لامسه
اجتماعى پيدا مى كند.
8ـ حج و اثر آن در تكامل اجتماعى : حج قضيه اى بزرگ است كه بايد از
جهتهاى متعدد به آن بـا نـظرى تفصيلى نگاه كنيم . و چون در اينجا چنين
فرصتى فراهم نيست ، به بحثى كوتاه قناعت مى ورزيم .(1009)
حـج يـك گـرد هـمـايى جهانى اسلامى است ، كه براى شركت كنندگان در آن ،
در آن واحد، داراى دو فـايـده بـزرگ اسـت : يـكـى گـداخـتـه شـدن و
تـركـيـب روح بـا كمال مطلوبها و آرمانهاى عالى ، و ديگرى گداخته شدن و
تركيب آن با ارزشهاى بشرى حـاصـل آمـده از بـرخـوردهـاى بـرادرانه با
ديگر مردمان و ملتهاى كره زمين . و اين از جمله مـنـافـع حـج اسـت كـه
خـداى مـتـعـال بـه آن اشـاره كـرده اسـت :
وليـشـهـدوا مـنافع لهم
(1010) تا حج گزاران شاهد منافعى براى خود باشند.
حـاجيان با مردمان فراوانى كه از سرزمينهاى گونه گون آمده اند برخورد
مى كنند، و از ايـن بـرخـورد، تـربـيـت جـهـانـى بـه دسـت مـى آورنـد،
و بـه مـسـائل و قـضـايـا بـا نـظـرى جـهـانـى مـى نـگرند، و به صورت
جهانى درباره آنها مى انديشند، و خود و ديگران را برابر مى يابند، و
ديگر به امتيازات دروغين و جنس و رنگ و اقـليم توجه نمى كنند. و اين
خود سبب آن مى شود تا آدمى به همنوعان خود نزديك شود و با آنان پيوستگى
مستقيم پيدا كند، و خود و ديگران را همچون افراد خانواده واحدى ببيند.
بنابراين ، حاجى مسلمان متوجه آن مى شود كه خود را درباره دشوارى
دشواريهاى بشرى مسئول بداند، و در مصالح همه بشريت بينديشد، و براى
گشودن گره دشواريهاى مردمان و خوشبخت كردن انسانها در همه جاى زمين
تلاش و كوشش كند.
از خـواص اين گردهمايى آن است كه صورت رسمى ندارد، و نمايندگان حكومتها
و سران پادشاهان در آن گرد هم جمع نمى شوند. كه در حقيقت از مردمان
بسيار دورند، بلكه گرد هـمـاييى در تراز ملتها و اقوام جهان است :
و اذن فى الناس بالحج ، ياءتوك رجالا، و عـلى
كـل ضـامـر ياءتين من كل فج عميق
(1011) در ميان مردمان ، نداى حج در ده ، تا
پياده و سوار بر شتر لاغر، از هر راه دورى نزد تو آيند،...