3
فـاليـوم نـنـجـيـك بـيـدنـك ، لتـكـون لمـن خـلفـك آية ، و آن كثيرا
من الناس عن آياتنا لغافلون .(783)
امـروز بدن تو را (اى فرعون ، با همان زره سنگين ) بر سر آب دريا آوريم
، و بسيارى از مردم از آيات (عبرت آموز) ما غافلند.
حديث
1 الامـام الصـادق عـليـه السـلام
:ايـاكـم والغـفـلة ! فـانـه مـن غـفـل فـانـمـا يـغـفـل عـن نـفـسـه .
و ايـاكـم و التـهـاون بـامـر الله عزوجل ، فانه من تهاون بامر الله
اهانه الله يوم القيامة .(784)
امـام صـادق عـليـه السـلام : از غـفـلت بـپـرهـيـزيـد، چـه هـر كـس
غافل شود، از خود غافل شده است . و از سستى در برابر فرمان خداى بزرگ
بپرهيزيد، چه هر كس در امر خدا سستى كند، خدا او را در روز قيامت خوار
مى كند.
2 الامام على عليه السلام : احذروا الغفلة ،
فانها من فساد الحس .(785)
امام على عليه السلام : از غفلت بپرهيزيد، زيرا كه غفلت از تباهى حس (و
درك ) ناشى مى شود.
3 الامام على عليه السلام : الغفلة فقد.(786)
امام على عليه السلام : غفلت از دست دادن (فرصتها و چيزها) است .
4 الامام على عليه السلام : الغفلة اضر الاعداء.(787)
امام على عليه السلام : غفلت زيانبخشترين دشمنان است .
5 الامام على عليه السلام : الغافل و سنان ،
الغفلة غرور.(788)
امام على عليه السلام : غافل خواب آلوده است و غفلت فريب .
6 الامام على عليه السلام : من نام عن عدوه ،
نبهته المكائد.(789)
امـام عـلى عـليـه السـلام : هـر كـه در بـرابر دشمن به خواب رود،
توطئه هاى دشمن او را بيدار كند.
7 الامـام عـلى عـليـه السـلام : ويـح النـانـم
، مـا اءخـسـره ! قـصـر عـمـله ، و قل اءجره .(790)
امـام عـلى عـليـه السلام : واى بر خفته ، كه چه بسيار زيان مى كند:
علمش اندك مى شود و مزدش كم .
8 الامـام سـجـاد عـليـه السـلام : ...نـبـهـنى
من رقدة الغافلين ، و سنة المسرفين ، و نعسة المـخـذوليـن .. و لا تـرم
بـى رمـى مـن سـقـط مـن عـيـن رعـايـتـك ، و مـن اشـتـمـل عـليـه
الخـزى مـن عـنـدك ، بـل خذ بيدى من سقطة المتردين ، و وهلة المتعسفين
، و زلة المغرورين ، و ورطة الهالكين .(791)
امـام سـجـاد عـليـه السـلام : مـرا از خـواب غـافـلان ، و چرت وقت
تباه كنان ، و پينكى سر كـوفـتـگـان بـيـدار كن ...و مرا همچون كسى كه
از چشم رعايت تو افتاده و دچار تحقير تو شـده ، بـه دور مـيـفـكـن ،
بـلكـه دسـت مـرا بـگير، و مرا از سقوط لغزيدگان ، و بيمناكى بيراهه ،
روان ، و لغزش فريب خوردگان ، و گرفتارى تباهشدگان رهايى بخش .
نگاهى به سراسر باب
خـوانـنده گرامى به چنين عنوانى در پايان هر باب از اين كتاب بر
خواهد خورد. و مقصود از آن ايـن اسـت كـه ـ اگـر چه در صورتى بسيار
فشرده ـ انديشه و رهنمونى كه مواد هر باب به دست مى دهد، با خوانده در
ميان نهيم ، و پرتوى بر اين داده ها بيفكنيم .
خـوانـنده گرامى مى تواند در برداشتن اين گام نيز با ما همراه باشد، و
در كار جستجوى مسائل و استنباطاتى كه در صدد به دست آوردن آنها هستيم
با ما شريك شود. چه هدف ما آن نـيـسـت كـه آنـچـه را از كـتـاب و سنت
در مسائل طرح شده فهميده ايم ، همچون ملاكى قطعى بـراى خـوانـنـده
قـرار دهـيـم كـه از آن تـجـاوز نكند. زيرا حقايقى كه در
قرآن و حـديـث
آمـده اسـت ، حـقـايـقى الاهى و اسلامى است ، و به همه امت تعلق
دارد، بلكه متعلق به تمام بشريت است . بنابراين ، دانشمندان مى توانند
در آنها نظر كنند و انديشه و خـرد خـويـش را در آنـهـا به كار اندازند؛
چيزى كه هست ، ما بدان سبب كه با موضوعات بابها از لحاظ انديشيدن و
عرضه كردن نزديكتر بوده ايم ، خود را با مفاهيم و تعليمات آنـهـا
ماءنوستر مى بينيم ، و گزيده ها و نورهايى از آنها بر گرفته ايم ، يعنى
همانها كـه گـاه به گاه ، در امتداد كار، در ذهنمان انعكاس پيدا كرده
است . اكنون قصدمان آن است كه اين برگرفته ها نيز در دسترس خواننده
عزيز قرار گيرد.
اشاره
پـيـش از هر چيز ذكر اين نكته لازم است كه همه آنچه در فصلها و
بابهاى كتاب آمده است ، نـظـر عـلمى اسلام را درباره انسان و جهان
منعكس مى كند، و آشكارا علمى بودن جهان بينى (ايـدئولوژى ) اسـلام را
نـشـان مى دهد، و معلوم مى دارد كه اسلام به انسان ، و تاريخ و
اجـتـمـاع ، و حـق ، و عـدالت ، و دانش ، و اخلاق و اقتصاد، و به
نهضتهاى ترقيخواهانه ، و جـنـبـشـهـاى سـازنـده ، و حـركـتـهـاى
آزاديـبـخـش ، و به رفاه ، و سعادت ، و ديگر حقايق و مسائل ، با نظرى
علمى و مبتنى بر واقعيت و دليل مى نگرد.
و اينك نظر اجمالى ما درباره بعضى از موضوعهاى اين باب :
1ـ شناخت ، اهميت و اصالت آن : باب معرفت و شناخت را نخستين باب از
بابهاى كتب و آغاز كـنـنده خط دهيها و تعليمات آن قرار داديم ، همان
گونه كه در اسلام نيز چنين است ، زيرا آنچه در نخستين مرحله از آموزشها
و تعاليم اسلامى دستگير مى شود، اين است كه مهمترين شـالوده و مـرحـله
در پـرورش انـسـان و تـكـامـل و شـدن اسـلامـى او مـعـرفت و شناخت است
. مـراحـل خـاصـى از اين تعاليم ما را به اين اصل بنيادين مهم رهبرى مى
كند، كه از آن جمله است :
1ـ شـنـاخت ملاك هر حركت و عمل است . در اسلام واجب است كه هر حركتى و
عملى بر شناخت و دانـش و آگـاهى بنا شده باشد، با شناخت آغاز شود و با
شناخت پايان پذيرد. آنچه چنين نـبـاشـد مـلاك و ارزشى ندارد، چنانكه در
حديث است : ما من جركة الا و انت محتاج فيها الى
معرفة
(792) هيچ حركتى نيست جز اينكه در آن نيازمند به
معرفت و شناختى هستى .
2ـ شناخت و علم ، ميزان ارزش انسان است .
3ـ شـنـاخـت بـراى آدمـى هـمچون زندگى است براى او، از آن جهت كه شناخت
و معرفت منشاء زندگى انسانى است در انسان . و زندگى راستين همين زندگى
است نه زندگى جسمانى جانورى .
4ـ شـنـاخـت بـالاتـريـن نـوع عـبـادت و تقرب به خدا است ، تا آنجا كه
ارزش هر عبادت و تقرب ، منوط به اندازه شناخت و معرفت عمل كننده است .
2ـ طـلب عـلم : بـه سبب اهميت شناخت و دريافت كه ياد شد، مى بينيم كه
اسلام بزرگترين تاءكيد را بر جستجوى دانش كرده است ، بلكه آن را بر
هر كس واجب ساخته و دانش طلبى را هـمـتـراز جـهـاد و خون دادن در راه
خداى متعال دانسته است ، چنانكه در خبر است :
اطلبوا العـلم و لو بـخـوض للجـج و شق المهج
(793) دانش را به دست آوريد اگر چه در درياهاى
مرگبار سفر كنيد و جان دهيد.
3ـ فـعال سازى عقل و اهميت به كار بستن آن : بعضى از كارهاى آدمى است
كه بقاى نوع و ادامه حيات او به آنها وابسته است . و آن كارهايى است كه
به انگيزه اى طبيعى و با وادار سـازى غـريـزه اى فـعـال از او صـادر
مـى شـود. ايـن انـگـيـزه هـاى غـريـزى بـر شعور و امـيـال آدمـى
فـرمـانـروا اسـت ، و او را بـه جـانـب آنچه مقتضى است مى راند. و همين
است كه زنـدگـى را بـه صـورت سـيلى خروشان در مى آورد، و بقاى انسان را
تضمين مى كند، و انسان را بر آن مى دارد تا بكوشد و تلاش كند. و براى
اين است كه مى بينيم آدمى براى پـاسـدارى از حـيـات خـود و ادامـه دادن
بـه آن ، بـا سـخـتـيـهـا دست و پنجه نرم مى كند، و دشواريهاى گران را
برمى تابد؛ حديث اشاره به همين معنى است :
حديث
1 الامـام الصـادق عـليـه السـلام :فـكـر
يـا مـفـضـل ! فـى الافـعـال التـى جـعـلت فـى الانـسـان ، مـن الطـعـم
و النوم و الجماع و ما دبر فيها. فانه جـعـل لكـل واحد منها فى الطباع
نفسه محرك يقتضيه و يستحث به . فالجوع يقتضى الطعم الذى به حياة البدن
و قوامه . و الكرى تقتضى النوم الذى فيه راحة البدن و اجمام قواه .
والشـبق يقتضى الجماع الذى فيه دوام النسل و بقاوه . و لو كان الانسان
انما يصير الى اكـل الطعام لمعرفته بحاجة بدنه اليه . و لم يجد من
طباعه شيئا يضطره الى ذلك ، كان خـليـقـا ان يـتـوانـى عـنـه
احـيـانـا، بـالتـثـقـل و الكـسـل حـتـى ينحل بدنه فيهلك .
فانظر كيف جعل لكل واحد من هذه الافعال التى بها
قوام الانسان و صلاحه محرك من نفس الطبع ، يحركه لذلك و يحدوه عليه ...(794)
امـام صـادق عـليـه السـلام : اى مـفـضـل ! در كارهايى كه براى انسان
قرار داده اند، يعنى خـوردن و خـوابـيـدن و هـمـخـوابگى كردن و آنچه در
آنها تدبير شده است ، نيك بينديش ! بـراى هـر يـك از آنـهـا در طـبـايع
مردمان محركى آفريده شده كه مقتضى آن است و آدمى را بـراى انـجـام دادن
آن بـر مـى انـگـيـزد. گرسنگى مستلزم خوردن است كه از آن زندگى و
اسـتـوارى بـدن تـاءمين مى شود. خستگى و خواب آلودگى مقتضى خفتن است كه
با آن بدن آسـايـش پـيـدا مى كند و نيروها دوباره جمع مى شود. افزايش
شهوت مقتضى جماع است كه دوام و بـقـاى نـسـل وابـسته به آن است . و اگر
انسان چنان بود كه از راه شناخت نيازمندى بـدن بـه خوراك به خوردن رو
مى كرد، و در طبع وى غريزه اى وجود نداشت كه او را به ايـن كـار
نـاگزير كند، احتمال آن بود(795)
كه از سنگينى و كسالت گاه در اين كار چـنـدان سستى كند كه تنش تحليل
رود و هلاك شود... پس نيك بنگر! كه چگونه خدا براى هـر يـك از ايـن
افـعـال كـه قوام و دوام انسان و مصلحت او در آنها است ، محركى از خود
طبيعت قرار داده است تا او را به اين كار برانگيزد و به طرف آن
بكشاند...
جـانـور را نـيـز غـريـزه هـايـى اسـت كـه از آنها افعالى صادر مى شود،
و آن غريزه ها در گـونـه هـاى مـخـتـلف جـانوران متفاوت است ، و سبب
شناخته شدن آنها از يكديگر مى شود. خـداى متعال براى هر يك از گونه هاى
جانوران غريزه اى ويژه خاص آفريده است كه با آن از ديـگـر جـانـوران
بـاز شـنـاخـتـه مـى شود. و اين علاوه بر غريزه هايى است كه همه
جانوران در آنها با يكديگر شركت دارند. وليكن در اين ميان ، براى انسان
گونه ديگرى از فعل و كردار هست كه از شناخت و دانش سرچشمه مى گيرد نه
از طبع و غريزه ؛ و آنچه آدمـى را بـه ايـن گـونـه فـعـل وا مـى دارد،
چـيـزى جـز فـهـم و مـعـرفـت حـاصـل شـده بـراى او نـيـسـت ... بـه
انـسـان دسـتـگـاهـهـاى لازم بـراى ايـن گـونـه فعل داده شده ، و آن
عقل است و قدرت و اختيار، كه در نتيجه آن مى تواند چيزى را بشناسد و
دريـابـد، سـپـس مـى تواند آن را با اختيار خود به وجود آورد. بنابراين
انسان ، همچون جانور، محصور در چهار چوب طبع و غريزه نيست .
و اهـمـيـت انـسـان ، و كـرامـت ويـژه ، و ارزش وى ، در هـمـيـن گـونـه
فـعـل - يـعـنـى فـعـل ارادى - مـتـجـلى مـى شـود، چـرا؟ چـون ايـن
گـونـه فـعـل اسـت كـه مشتمل است بر حركات سازنده و دگرگونيهاى تكاملى
، كه در زندگانى انـسـان ، در اجتماع و تاريخ ، پديدار مى گردد، و سبب
آن است كه حيات انسانى از
حيات جانورى تمايز پيدا كند.
بـنـابـرايـن ، آدمـى را دو زندگى است : يكى زندگى حيوانى غريزى كه در
آن با ديگر جانوران شريك است ، و ديگرى زندگى انسانى عقلانى كه به
وسيله آن به مقام انسان و مرتبه انسانيت ارتقا پيدا مى كند.
از ايـنـجـا به اين نتيجه مى رسيم كه انسان كارى را انجام مى دهد كه
خود به اراده خويش بـرگـزيـده است . و اين گزينش هم بر حسب عقل و شناخت
او صورت مى گيرد. پس هر كه دامـنـه عـقـلش كـوتـاه بـاشـد، يـا
نـتـوانـد خـوب انـتـخـاب كـنـد، دامـنـه عـمـل و كـارهـاى نـيـكـش
نـيـز كـوتـاه خـواهـد شد. و هر كه دامنه عقلش گسترده باشد، دامنه
عـمـل و كـارهـاى نـيـكـش نيز گسترده خواهد شد، چنانكه امام على بن
ابيطالب عليه السلام گـفـتـه اسـت : الانـسـان
بـعـقـله
(796) - انـسـان بـه عـقـل خـويـش انـسـان اسـت
. و بـه هـمـيـن جـهـت از دسـت دادن عـقـل را، از دسـت دادن زنـدگـى
شـمـرده انـد (فـقـد العقل فقد الحياة ).(797)
پس انسان به شناختها و دريافتهاى خود انسان است نه به غريزه هاى خويش ،
انسان به غـريـزه هـايـش حـيـوان اسـت . بـنـابـرايـن ، مـايـه
امـتـيـاز اصـلى انـسـان ، عـقل و دريافت انسان است و كارهايى كه از
آنها صادر مى شود. و با اين كارها است كه مى تـوانـد تـاريـخ را دگرگون
سازد، و اجتماع را بنا كند، زندگى را از آرمانهاى والا بپا كـنـد، و
بـر غـريـزه هـاى فـردى و اجـتـمـاعـى چـيـره شـود، و اوضـاع و احوال
را در جهت بهتر و شايسته تر شدن و مطابق حكمت بودن تغيير دهد.
4 - انـديـشيدن و اهميت آن : آنچه در اسلام ، درباره بزرگداشت تفكر
وانگيختن مردمان بر آن ديـده مـى شـود، در ديـگـر اديـان و نـظـامـهاى
اجتماعى و برنامه ريزيهاى انسانى ، در عـرصـه پرورش و آموزش ديده نمى
شود. در اسلام ، انديشه يك ساعت بهتر از عبادت يك سـال دانـسـتـه شـده
(فـكـرة سـاعـة خـيـر مـن عـبـادة سـنـة )(798)
و انديشيدن ، زندگى دل و حيات قلب خوانده شده است (التفكر حياة قلب
البصير).(799)
آدمـى بـراى رشـد كـردن اندامها و نيروى بدنى خود به غذا خوردن و ورزش
نيازمند است ، ولى امـرى مـهـمـتـر و بـزرگـتـر نـيـز هـست كه - چنانكه
بدان اشاره شد - اساس حيات انـسـانـى بـه
شـمـار مى رود. و آن چيزى جز پروردن نيروهاى باطنى و دريافتهاى قـلبـى
نـيـسـت . پـس بـر آدمـى واجـب اسـت كه تمام كوشش خود را براى پرورش
دادن اين نيروهاى باطنى به كار اندازد و در اين باره تلاش كند.(800)
و ايـن رشـد درونـى ، جـز از طـريـق بـه كـار انداختن فكر و ورزش باطنى
و مداومت بر آن حـاصـل نمى شود. بنابراين ، انديشيدن امرى حياتى است
براى انسان و مايه رشد و نمو عقلى او است ، و خود وسيله اى است براى
كامياب شدن از لذت دركها و معرفتهاى تجربى .
و از ايـن راه اسـتـعـدادهـاى آدمـى از مـرحـله
بـالقـوه بـه مـرحـله بالفعل
انتقال پيدا مى كند. و همين امر اساس فراهم آمدن آن پيشرفت است كه از
انسان در زندگى بر اين سياره انتظار مى رود.
و انـديـشـه ، پـيـوسـته ، همچون شعله درخشانى است كه راه آدمى را در
زندگى كنونى و بعدى روشن مى كند، و راهنمايى است كه انسان را براى
برداشتن دشواريها از پيش پاى خـود و حـل كـردن مـسـائل و از بـيـن
بـردن مشكلات يارى مى دهد. فكر كردن كليد هر خير و بركت است ، و همچون
آينه اى صاف و پاك است براى دركها و دريافتها.
5 - رهـنـمونى به خود يادآورى
(801) :در زندگى آدمى اسباب و عللى است كه انسان را از
جستجوى معرفت و دست يافتن به آن باز مى دارد، يا چنان كار مى كند كه
شناخت به دسـت آمـده سـست مى شود و در زير پوششى از غفلت و فراموشى
قرار گيرد. و اين سببها بـسـيار گوناگون و متنوع است و از جمله آنها
است : فراموشى ، خودپسندى ، تكبر، هواى نـفـس ، عـشـق كور، افتادن در
زير فشار عرف و عادت ، پيشرفت سن ، كم توجهى به امر حـيـات فـكـرى و
عـقـلى ؛ و چـسـبيدن به حيات زمينى و كالاهاى دنيوى و لذتهاى جسمانى و
خواسته هاى طبيعى .
و از جمله اين اسباب است اوضاع و احوال رايج در محيط زندگى ، و سنتهاى
نادرست رايج ، و تـبـليـغـات گـمـراه كننده ميانتهى ، و فرهنگهاى قلابى
، و مقياسهاى بيمايه ، و نبودن آزادى در انديشه و در پرورش صحيح ، و
شيوع فساد و فرومايگى اخلاقى و...و اينهمه ، مـانـع آن مـى شـود كـه
انـسـان بـه مـعـرفـت و شـناخت صحيح دست يابد و تمام همت خود را
مـصـروف پـروردن اسـتـعـدادهـاى خـويـش سـازد، آرى ، ايـن امـور از
پيشروى انسان در خط تكامل جلوگيرى مى كند.
بـر ايـنـهـمـه اضـافـه مـى شـود ايـنـكـه آدمـى پـيـوسـتـه در حـال
شـدن و دگـرگـونـى يـافـتـن اسـت ، پـس بـر وى واجـب اسـت كـه مـواظـبت
كند تا اين دگـرگـونـى بـه طـرف حـالت بـهـتـر صـورتـپـذير شود، و اين
شدن در جهت فهميدن و دريافتن همه چيزهايى كه از جهتى با انسان بستگى
پيدا مى كند باشد.
بـنـابـر هـمـه آنـچـه بـدان اشـاره كـرديـم ، قـرآن كـريـم كـمـال
تـوجـه را بـه بـيـدار كـردن جـانـهـا و واداشـتـن آنـهـا بـه تاءمل و
تدبر مبذول داشته است ، تا چنان شود كه آدمى حق و خير را دوباره به ياد
خويش آورد، آنـهـا را بـازشناسد و به آنها تمايل به هم رساند. آيات
فراوانى در قرآن براى آگـاهـى دادن بـه آدمى و ايجاد بيدارى در نفس او
آمده است ، تا او را از غفلت دور كند و بر آن دارد كـه
خـود بـاآور گـردد و خـرد خـويـش بـه
كـار اندازد، و چنان شود كه رو پـوش غـفلت از آيينه جان او برداشته
گردد و غبار كدورتهاى طبيعى از آن پاك شود، تا او را دريافت حقيقت واقع
و فهم فطرت و حقيقت ميسر آيد.
6 - نـاآگـاهـى و نـادانـى : آشـكار است كه زيانمندترين چيزى كه آدمى
با آن روبرو مى شـود نـادانـى است ؛ انسان جاهل خود و حقوق خود را نمى
شناسد، و از ارزش انسانى خويش بـيـخـبـر اسـت ، و بـه هـمـيـن جـهـت
فـرصـت ايـنـكـه خـود را بـه درجـه كمال برساند براى او فراهم نمى آيد.
نيز ديگر مردمان را - چنانكه بايد - نمى شناسد و از حـقـوق ايشان
ناآگاه است ، و از زندگى و هدفهاى آن خبر ندارد، و از بهره خويش در اين
زندگانى و آن زندگانى و آنچه براى او مقدر و مهيا كرده اند بى اطلاع
است .
انـسـان نـادان روزهـاى عـمـر خـود را بـه بـيـهـوده تـريـن شكل تلف مى
كند - علاوه و زر و بالى كه از كارهاى زشتى كه مى كند بر دوشش مى ماند
- زيرا كه از خير و شر هر دو ناآگاه است و نمى داند چگونه از آن يك
پيروى و از اين يك دورى كـنـد؛ و راه رسـيـدن بـه اسـبـاب خـوشـبـخـتـى
بر او بسته است ، و وسيله اى براى آگاهسازى خويش در اختيار ندارد، تا
هدفهاى زندگى را دريابد.
انـسـان جـاهـل هـمچون توپى در اختيار پيشامدها است كه هرگونه بخواهند
با آن بازى مى كـنـند. به همين جهت اسلام نادانى و ناآگاهى را به سخت
زشت شمرده است ، و آن را مخالف شخصيت انسانى دانسته ، و با شدت تمام به
مبارزه و طرد آن پرداخته است .
7 - فـهـم و دريـافت دين : پذيرفتن دين - به صورتى ساده - آن فايده اى
را كه منظور است ندارد. و به همين جهت است كه مى گويند: دو گونه اعتقاد
داريم : اعتقاد زبانى و اعتقاد قلبى . اعتقاد سازنده و تكامل بخش آن
است كه در جان رسوخ كند و در مشاعر متمركز شود و حركات و كردارها و حتى
افعال قلبى را دگرگون سازد. و اين اعتقاد، مستلزم رياضت و ورزيـدن و
مـجـاهـدت اسـت ، تـا آدمـى را بـر آن وادارد كـه اعـمـال شـخـصـى خـود
را اصـلاح كـنـد و از بـيـطـرف بـودن و خـط نداشتن بپرهيزد، و در مسائل
اجتماعى و بشرى و پيشامدها ايستارى قطعى اتخاذ كند، ايستارى بيزار از
سازش و سستى .
و معلوم است كه چنين ايمانى جز از راه فهم و كوشش و تفقه - به معناى
درست و جامع كلمه تـفـقـه - حاصل نمى
شود. به همين جهت امام جعفر صادق عليه السلام گفته است :
ليـت السـيـاط عـلى روؤ س اصـحـابـى حـتـى
يـتـفـقـهـوا فـى الحـلال و الحـرام
(802) كاش تازيانه ها بر سر اصحاب من افراخته
بود، تا در حـلال و حرام تفقه كنند و و آن را چنانكه شايسته است
بفهمند. آرى ، دين تواءمى از شناخت و عـمـل اسـت ، و تـا چنانكه بايسته
و شايسته است فهم نشود سودى ندارد. و تنها هنگامى كه دين درست فهم و
دريافت شود اصلاح كننده انسان و تغيير دهنده صورت اجتماعى است ، نه
هنگامى كه تنها چيزى باشد زبانى و سطحى ، يا فهميده شده اى محدود و
ناقص .
8 - لزوم هـمـگـانـى شـدن شـنـاخـت : اسـلام بـر پـراكندن دانش و شناخت
تاءكيد و سفارش فـراوان كـرده اسـت تا آن را در ميان افراد و اجتماعات
پراكنده سازند، زيرا كه بالا آمدن سـطـح دريافت توده مردم و فهم ايشان
، به همين امر (همگانى شدن علم و شناخت ) وابسته اسـت . اسـلام بـر هـر
كـس لازم كـرده اسـت كـه بـه تعليم ديگران بپردازد و آنان را، به
انـدازه اى كـه براى وى امكان دارد، از تاريكيهاى نادانى به روشناييهاى
دانايى بيرون آورد. عـلاوه بـر ايـن ، ارزش عـلم در اسـلام ، بسته به
جنبه مثبت آن است و به اينكه نورى باشد كه مردمان در پرتو آن راه خود
را بيابند و بپيمايند. به همين جهت است كه پوشيده نگاه داشتن علم را
نكوهيده ، و از خوددارى از آموختن آن به ديگران نهى كرده است . پس بر
عـالم اسـت كـه نگذارد نادانان در نادانى خود باقى بمانند، بلكه بر او
لازم است كه علم را در مـيـان مـردمـان و اجـتـمـاع پـراكـنـده سـازد،
تـا چـنـان بـاشـد كـه روشـنى علم همه جا پرتوافكن شود.
در اين خصوص به باب هشتم ، از اين كتاب (جلد دوم ) نيز رجوع شود.
9 - بـيـنشها و دانشهاى سودمند: از ويژگيهاى شناخت اسلامى توجه آن به
واقعيات است و بـه آنـچـه مـايـه خـوشـبـختى و كمال هر دو زندگى است .
به همين جهت مشاهده مى كنيم كه تـعـاليـم اسـلامـى تاءكيد دارد كه مؤ
منان هم به كسب بينشهاى راهنما و دانشهاى كار آمد و ضـرورى براى بهبود
بخشيدن به اين زندگى و بهره مند شدن از حقايق و واقعيات آن و از
نـمـودهـاى طـبـيعى و موهبتهاى هستى بپردازند، و هم دانشهاى مفيد براى
زندگى ابدى و شناختن حقايق سودمند براى آن زندگى بزرگ ، تا بتوانند در
سراى ديگر به زندگيى آرام و پاكيزه برسند.
بـراى ايـن اسـت كـه تـعـليـمـات اسـلامى ، بر انسان ، شناختن مبداء
(خدا) و چگونگى آغاز آفـرينش ، شناختن معاد و چگونگى ورود به زندگى پس
از مرگ ، و همچنين شناختن واجبات و وظـايـف فـردى و خـانـوادگـى و
اجتماعى ، و هر چيز ديگر را، كه براى زندگى نخستين ناپايدار و زندگى
ديگر پايدار، سودمند است واجب شمرده است .
و از ايـنـجـا دانـسته مى شود كه علومى كه با خوشبختى انسان ارتباطى
ندارد، و ندانستن آنها سبب پس ماندگى و بدبختى نمى شود، بلكه در
فراگرفتن بعضى از آنها زيان و بـدبختى وجود دارد، نبايد طرف توجه فرد
مسلمان قرار گيرد و براى فراگرفتن آنها صرف عمر كند، چنانكه در اغلب
موارد، فراگرفتن آنها از طرف شريعت نهى شده است .
10 - مـحـدوديـت شـنـاخـتـهاى انسانى : جهان - با همه ابعاد گسترده و
جهات پهناور آن - از اءتـوم خـرد گـرفـتـه تـا كهكشانهاى كلان هولناك ،
و ديگر عالمهاى هستى ، همه و همه ، آكـنـده از نـمـودهـا و حـقـايـق و
رازهـاى بـزرگ و بـى پـايـانـى اسـت كـه در فواصل زمانى دور و نزديك
قرار گرفته اند. و آدمى ، در برابر اين اقيانوس بزرگ ، چـنـان قـطـره
اى اسـت كـوچك ، كه محدود است به زمان و محيط و بدن و خصوصيات عقلى و
حـسـى نـاقـص خـود، و گـرفـتـار اسـت در دايـره اوضـاع و احوال شخصى
اثر گذار بر فهميدن و دريافتن ، و سنتهاى ديرينه ، و اجتماع ويژه .
بـه هـمـيـن جـهت است كه آگاهى انسان از جهان گسترده و حقايق آن آگاهيى
فراگير نيست ، بـلكـه آگـاهـيـى اسـت مـحـدود و تـاءثـيـر يـافـتـه از
اوضـاع و احـوال و حدود و محدوديتها، و از جمله چيزهايى كه محدوديت
شناخت آدمى و تنگى قلمرو آن را مؤ كد مى سازد، ارتباط و پيوستگى كه همه
را به صورت شى ء واحد در مى آورد. و همين چگونگى سبب آن است كه علمى
انسان به آن دست پيدا مى كند علمى ناقص باشد.
هنگامى كه ما چيزهايى - يا چيزهاى بيشترى - را مى دانيم ، از اين دانش
به شناخت همه جهان و اجـزاى آن و چـگـونـگـى پيدايش جهان و طرز ساختمان
آن و ماهيت وابستگى ميان اين اجزاى فـراوان مرتبط دست پيدا نمى كنيم .
و اين بدان جهت است كه جهان و پاره اى آن ، در زير نظام به هم پيوسته
يگانه اى قرار دارد، و به مقتضاى همين نظام يگانه حاكم بر همه آن ،
عـمـل مى كند. و چون راهى براى شناخت همه جهان و آنچه در آن است نداريم
، دانش ما نسبت بـه بـعضى از چيزها - حتى اگر بسيار هم پيشرفته باشد -
علمى نيست كه بتواند حقيقت را به صورت كامل بر ما مكشوف سازد.
از ايـنـجا دانسته مى شود كه نظريات قطعيى كه بعضى از دانشمندان يا
جويندگان ، در مـيـدانـهـاى مـخـتـلف دانـش ، به نام علم و آزمايش ،
عرضه مى دارند و آنها را در زير عنوان علم
ترويج مى كنند، در نظر كسى كه به بزرگى جهان و پاره هاى بى
پايان و رازهاى ژرف و پيوستگى اجزاى آن به يكديگر توجه دارد، همچون
احكامى جلوه گر مى شود كه كودكان صادر مى كنند.
و از آنچه گفتيم به اين امر منتقل مى شويم كه حواس محدود و تنگ آدمى ،
و آنچه از راه آنها دريافت مى كند، او را از جستجوى علمى و دانشى بيرون
از محدوده حواس بى نياز نمى كند. آنـچـه در فـصل
محدود بودن شناختهاى حسى و لزوم شناخت عقلى آورديم تاءكيدى در
اين باره است .
11 - شـنـاخـت ، چـگونگى و درجات آن : شناخت ، در برنامه تربيت اسلامى
، هنگامى داراى ارزش محسوب مى شود كه نور و بينش باشد. و آن ، معرفت
قاطع و متبلور شده اى است كه خـاصـيـت نـور بخشى دارد، و راهها را روشن
مى دهد، و هدف شريف زندگى را به آدمى مى شـنـاسـانـد. و از هـمين معرفت
و شناخت است كه در قرآن به نور تعبير شده
است : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات
الى النور(803)
- خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده اند، و آنان را از تاريكيها
به نور بيرون مى آورد.
و اينچنين شناخت ، كيفيت اصيلى است كه - اگر به دست آمد - همچون چشم
ملازم انسان است و راه بـه او مـى نـماياند و در جاهاى سقوط كردن و
انحراف يافتن دست او را مى گيرد. نيز ايـن شـناخت ، شناختى قاطع و
جهانبينانه و دستگاهى (ايدئولوژيك ) است . و از نظر تبيين امـور و خـط
دهـى بـه انـسـان چنان است كه پيوسته او را به كار و حركت وامى دارد، و
خود مـلازم بـا كـوشايى و مكتبى بودن است ، و همه جوانب و ابعاد زندگى
را فرامى گيرد، و هـمـه فـعلها و تركهاى آدمى را، در راه هدف بزرگ حيات
و منظور اعلاى زندگى قرار مى دهد. و انسان از اين راه براى اجتماع خويش
به صورت عضوى در مى آيد آگاه ، صالح ، بانشاط، فاضل ، مكتبى و
تعهدشناس .
بنابراين ، در روش پرورش اسلامى ، مقياس صحيح براى ارزشيابى چيزها و
بازشناختن ارزشها و اعتبارها، چيزى جز شناخت و معرفت نخواهد بود. چه
بسا چيزها و نمودها و اعتبارها كه مردمان آنها را ارزان مى پندارند و
ارزان نيست . مقياس درست براى بازشناختن گران و ارزان از يـكديگر در هر
چيز، دانش راستين و شناخت حقيقى است كه با آنها گران و ارزان و تقلبى و
درست از يكديگر تميز داده مى شود.
12 - روش بـه دسـت آوردن شـنـاخـت و عـلم : هـدف مـا در ايـن فـصـل ،
از كـتـاب ، آگـاه سـاخـتـن خـوانـنـده گـرامـى از بـرنـامه اى است كه
اسلام براى تـحـصـيـل مـعـرفت و طلب علم عرضه كرده است . و اين همان
است كه از آن به روششناسى (متدولوژى )، يعنى شناخت روش تحصيل علم و
معرفت ، تعبير مى شود.
اسلام شخص را به شناختن انسان و جهان ، به روش خاص خود، فرا مى خواند،
و آن روش ، عبارت است از ژرفنگرى در امور عينى خارجى و نمودهاى محسوس ،
و در طبيعت ، انسان ، و در اجـتـمـاع و تـاريـخ ، و تـحـقـيـق دربـاره
ابـعـاد وجودى انسان ، و حيات انسانى در زمان حال و زمان گذشته .
مـايـه امـتياز اين روش اساسى كه به اسلام اختصاص دارد، تاءكيد بر
شناخت هر نمود از نـمـودهـا و هـر مـوضـوع از مـوضـوعـات از
مـوضـوعـهـاسـت بـه اين صورت : در اوضاع و احـوال وجـودى و مـدار
طـبـيـعـى و كـيـونـت واقـعـى آنـهـا، و در حـال فـعليت و هستى و
دگرگون شدن ، و در عين پيوستگى با ديگر نمودها و موضوعها، بـى آنـكـه
نـظر تجديدى يا ذهنى به آنها داشته باشيم ، به صورتى كه سبب جدايى
آنـهـا از ديگر موجودات شود. پس در اين روش هدف فهميدن قوانين طبيعى يا
تاريخى به صورتى جدا از اوضاع و احوال وجودى و عينى آنها نخواهد بود.
به همين جهت ، در تعاليم اسلامى ، ذكر نمودهاى طبيعى ، مطرح شده است و
نظرها به آنها - بـا تـاءكـيـد - جـلب گـشـتـه است ، و اينهمه براى آن
است كه شخص فراگير نسبت به كـايـنـات انـگـيـخـتـه شـود، و قـوانـيـن
روان در تـاريـخ را بـه صـورت كامل بفهمند.
بـر ايـن اسـاس ، چون با نظر امعان در قرآن
بنگريم ، خواهيم ديد كه اين كتاب مـقـدس ، خـود، صـورت
مـتـبـلورى از حقايق و واقعيات ، و لوحه زنده اى از عناصر زندگى بشرى
است ، و مجموعه يگانه و به هم پيوسته اى است ، همچون كاينات بيرونى .
از ايـن جستار نتيجه ديگرى نيز به دست مى آيد كه داراى اهميتى تربيتى و
ژرف است . و آن ايـنكه هدف از موضوعات طرح شده در دايره تعليمات قرآنى
و اسلامى - همچون ديگر كايناتى كه در خدمت انسان و مسخر او است - يارى
دادن و خدمت كردن به آدمى براى خط شـنـاخـتـى
دادن و فـهـمـانـدن اسـت . بـه عـبارت ديگر، علم و فرهنگ ، در
دايره روش اسـلامى ، هدفى مكتبى و فراگير دارد كه به انسان و آگاهسازى
او ارتباط پيدا مى كند، و مـى خـواهـد او را از لحـاظ تـصـور و
شـنـاخـت جـهـان و هـستى (جهانشناسى و جهان بينى ) راهنمايى كند. مثلا
آيه كريمه و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم
تذكرون
(804) - از هـر چـيـز جـفـت آفـريـديـم ، بـاشـد
كـه شـمـا بـه خـود يـاد آوريـد، بـه اصل علمى بزرگى اشاره دارد كه
همان اصل تضاد(805)
است . و هدف از ذكر ايـن اصـل چـيـزى جز ايجاد فهم و فرهنگ در آدمى و
يارى رساندن به او در سير به جانب خـداى مـتـعـال نـيـسـت :
بـاشد كه شما خود يادآور و آگاه گرديد و
چنين است ديگر مـوضـوعـاتى در قرآن كريم درباره طبيعت و انسان و زندگى
و سياست و اجتماع و احكام و حـقـوق و تـاريـخ آمـده اسـت . هـدف آنـهـا
هـمـان است كه ذكر شد، چنانكه در اين گفته خداى مـتعال ديده مى شود:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب
(806) - همانا در حـكـايـتـهـاى ايـشـان
عـبـرتـى (و درسـى آمـوخـتـنى ) است براى خردمندان . در اين آيه
تـصـريـح شـده است كه هدف از ذكر حكايتها، گستردن دريافت آدمى و دعوت
او به عبرت گرفتن و درس آموختن است .
و ايـنـهـمـه از خـواص اسـاسـى يـك جـهـان شـنـاس و جـهـان بـيـنـى
كـامـل اسـت . و از ايـنـجـا مـى فـهـمـيـم كـه شناخت مبتنى بر روش
قرآنى ، شناختى زنده و تـكـامـل يـافـتـه و هـمـاهنگ با زندگى و حركت
انسان است . و انسان مى تواند در ميدان اين شـنـاخـت بـا حـقـايـق عينى
و كاينات تولدى دوباره پيدا كند، و به صورت انسان بصير الاهـى كامل
درآيد. و اين مرتبه اى است كه با فعليت پيدا كردن همه استعدادهاى آدمى
همراه است .
در مـقـابـل ايـن روش ، روشـى اسـت كه در مكتبهاى فلسفى مى بينيم - كه
در اسلام نيز راه يـافـت و در تـحـريـف آمـوزشها و سنتهاى آن نقشى داشت
. اين روش براى شناخت چيزى به تـعـيـيـن جنس و فصل و ديگر قالبهاى ذهنى
آن مى پردازند. و اين امر خود سبب تجريد آن چـيـز از جز خود، و بريده
شدن آن از چيزهايى كه در هستى و جهان آن را فراگرفته است مـى شـود. و
ايـن شـنـاخـتـى بـسيار ناقص است كه با روش اسلامى اختلاف دارد، و
چنانكه ديـديـم از آن دور اسـت . و مـبـانـى عـرفـانى با آموزشهاى
قرآنى صورت گرفته ، به آمـيـخـتـه شـدن هـر دو روش و مـخلوط شدن آنها
با يكديگر انجاميده است . و اين خود سبب آن گشته است تا آن شناخت عينى
زنده جهانشناسانه سازنده - كه قرآن همان را پيشنهاد نموده و بـر آن
تـاءكـيـد كرده است - به صورت شناختى خشك و ذهنى و پراكنده درآيد؛
شناختى كـه بـه آنـچـه هدف قرآن كريم در
ساختن فرد و اجتماع است نخواهد رسيد. و با نگريستن و دقت در آنچه
درباره معرفى روش قرآنى به اختصار يادآور گشتيم ، امتياز اين روش بر
ساير روشها، در فلسفه هاى متاءخر و معاصر، نيز آشكار مى شود.
13 - سرچشمه درست شناخت : لازم است كه شناخت و دانش و جستجوى آنها نقطه
آغازى درست و والا، مقصدى عالى ، و جهتى الاهى و خالص داشته باشد، تا
اين شناخت و دانش وسيله اى بـراى تـحـقق يافتن خير و نفع آدمى ، و رفاه
او در زندگى ، و استوار شدن پيوندهاى او بـا خـدا و انسان شود، نه
اينكه وسيله و دستاويزى براى گردنفرازى و تفرعن گردد، و مـايـه
خـوشـگـذرانـى و بـهـره كشى از مردم شود. پس شناخت حقيقى و ارزشمند آن
است كه وسـيـله اى بـراى جـلب خـرسـنـدى خـدا بـاشـد نـه خـرسـندى نفس
و هواهاى آن ، و لذتهاى نفسانيى كه تنها از طريق علم و معرفت به دست مى
آيد. بر اين قاعده ، بسيارى از معارف و علوم بشرى امروز در خارج اين
زمينه قرار دارد، چه هدف آنها رسيدن به اين مقصد عالى نـيـسـت ، و در
زيـر مراقبت دينى شايسته اى قرار ندارد. به همين جهت براى خير انسان به
كار نمى رود، بلكه اسبابى براى بنده ساختن و بهره كشيدن و بدبخت كردن
انسان است . و از ايـن شـكـنـجه دادن به آدميان و نابود كردن بشريت و
منهدم ساختن شهرها و جز اينها است ، كه در دست اصحاب قدرت و جباران
طغيانگر قرار گرفته است .
14 - شـنـاخت و ريشه هاى عاطفى آن : آگاهى و شناخت آدمى بايد كه با
عاطفه و احساس در ارتـبـاط و انـسـجـام بـاشـد، تـا انـسـان بـتـوانـد
بـا عـقـل خـود بـفـهـمـد، و بـا قلب خود بخواهد؛ و در نتيجه ، آنچه را
كه دريافت مى كند و مى فـهـمد، با آنچه احساس مى كند و دوست مى دارد در
هم آميزد. و بدين ترتيب است كه انسان از فـهـم خـشك و دريافت قشرى دور
مى شود. عقل و دريافته هاى آن ، زمانى بر وجود آدمى تـسـلط پـيدا مى
كند و او را به كار برمى انگيزد كه با قلب در ارتباط باشد. آنچه در
احـوال افـراد و جـمـاعـتـهـاى مـؤ مـن ، از اقـدامـات درخـشـان و
كارهاى بزرگ و فداكاريهاى چشمگير، مشاهده مى كنيم ، از همين ناحيه
فراهم مى آيد.
بـر آنـچـه گـفـتـه شـد، آنـچـه را كـه در هـمـيـن فـصـل دربـاره
اهـمـيـت احوال قلبى در ساختن انسان و رسانيدن وى به درجات عالى گفتيم
نيز، بيفزايد.
15 - شـنـاخـت و مـراحـل آن و اوجـگاههاى آن : آشكار است كه شناخت براى
انسان به تدريج حـاصـل مـى شـود. و بـه همين جهت است كه بر تداوم
جستجوى آگاهى و شناخت تاءكيد شده اسـت ، تـا از اين راه شخص بتواند به
بالاترين پايگاههاى شناخت ممكن برسد. و البته ايـن تـدريـجـى بـودن ،
لازمه آفرينش و طبيعت است و امرى است بر وفق حكمت و تدبير. و احاديث
بدان اشاره كرده اند.(807)
و بـايـد دانـسـت كـه شناخت بر دو گونه است : فطرى و برخاسته از فطرت و
درون ، و اكتسابى و به دست آمده از راه جستجو و تحصيل . شناخت فطرى ،
از طريق علم و تجربه ، و ارتـبـاط بـا حـقـايـق خـارجـى ، و انديشيدن و
تدبر در آيات الاهى ، و نيك نظر كردن در آفـاق و انـفـس افـزايـش
پـيـدا مـى كـنـد. و ايـن امـور هـمـه سـبـب تـكـامـل نـيـروهـاى
بـشـرى اسـت ، و اسـتـعـدادهـاى او را از حـالت
قـوه بـه حـالت فعل در مى آورد.
مـعـرفـت فـطـرى داراى شـاخـه هـايـى اسـت : از آن جـمـله اسـت
شـنـاخـت خـداى متعال ، و راهجويى براى رسيدن به قرب او. و ديگر شناختن
نفس است و شايستگى آن . و تـمـايـز گـذاشـتـن ميان خيرات و شرور نفس
فاءلهمها فجورها و تقواها(808)
- خدا نـفـس انـسـانـى را از بـدكـارى و پـرهـيـزكـارى ، هر دو،
آگاه ساخت ). و ديگر شناخت حق و بـاطـل اسـت ، و مـجـال پـهـنـاور
خـيـر و صـلاح و نـيـكـبـخـتـى و مـوفـقـيـت (انـا هـديـنـاه السبيل
(809) ...- ما راه را به انسان نموديم ...).
آنـچـه از آيـات و احـاديـث ، كه انسان را به شناختن طبيعت و جهان فرا
مى خواند (و به اين شـنـاخت از دو لحاظ استقلالى و آلى مقدماتى - بدان
جهت كه راه و مقدمه براى معرفت خداى مـتـعـال اسـت - مـى نـگـرد)
بـرمـى آيد اين است كه نظام تعليمى اسلام ، نه تنها به ممكن بـودن ايـن
شـنـاخـت مـعـتقد است ، بلكه آن را سرچشمه بزرگ شناخت به صورت مطلق مى
دانـد. و از شـنـاخـتهاى بزرگى كه درباره آن به سبب اهميتى كه دارد
تاءكيد شده ، يكى معرفت نفس انسانى (خودشناسى ) در ابعاد مختلف آن است
، و معرفت باطن انسانى و عوالم گسترده آن و فى
الارض آيات للموقنين و فى انفسكم
(810) در زمين آياتى است براى يقين نشانه هايى
است
و هم در خويشتن خودتان ...). يكى ديگر معرفت تاريخ و حركت و سنتهاى آن
است . ديگرى مـعـرفـت اقـوام و اجـتماعات است (سيروا فى الارض فانظروا(811)
...- در زمين گردش كنيد و بنگريد...).
در ايـن بـاره ، بـه فـصل 15، از همين باب (روش به دست آوردن شناخت و
علم ) نيز رجوع كنيد.
16 - شـنـاخـت تـكـامـل يـافـتـه و نـمـودارهـاى آن : بـراى شـنـاخـت
تـكـامـل يافته كه پخته و با نفس انسانى در آميخته شده است ، آثار و
پيامدهايى است كه مـقـدارى از آنـهـا را در كـتـاب يـاد كـرديـم . و
ايـن آثـار، پيامدهاى طبيعى شناخت اساسى و اصـيـل است ، به طورى كه در
هر جا آن شناخت يافت شد اين نتايج و پيامدها نيز به همراه آن خواهد
بود: اقدام ، عمل ، ساختن نفس ، اصلاح درمانى اجتماع ، غلبه بر
دشواريها، و...
17 - شـنـاخـت تـجـربـى : هـر وقـت كـه بـه علمى دسترس پيدا مى كنيم ،
لازم است به آن عـمـل كنيم ، و آن را از ميدان ذهنى به ميدان عينى
بيرون آوريم . دانسته هاى ذهنى ، در مرحله عـمـل ، بـا واقـعـيات عينى
تصادم پيدا مى كند و از اين برخورد معرفت جديدى به دست مى آيـد كـه
هـمـان تـجـربـه اسـت . و ايـن تـجـربـه دانـش تـازه اى در پـى دارد
كـه مـسـتـلزم عـمـل كـردن بـه آن اسـت . پـس عـلم و عمل پيوسته در
يكديگر كار مى كنند. شناخت علمى در اثـنـاى عـمل به شناخت عينى تبديل
مى شود، و انسان از اين طريق ، امكان امر و چگونگى و صـور آن را مـى
فـهـمد. و اين علم برخاسته از عمل باز علم ديگرى را نتيجه مى دهد. و
اين جريان ، همينسان ، در مقوله هاى تجربه پذير استمرار پيدا مى كند.