شعراء غدير در قرن 06
سيد محمد اقساطى
متوفى 575
و حق على خير
من وطا الثرى |
و افخر من
بعد النبى قد افتخر |
خليفته حقا
و وارث علمه |
به
شرفت عدنان و افتخرت مضر |
و من قام فى
يوم الغدير بعضده |
نبى الهدى
حقا فسائل به عمر |
خلافت حق على است كه بعد از رسول خدا،
بهترين انسان روى زمين است و برترين فردى است
كه شايسته مباهات است.
او جانشين واقعى و وارث علم پيامبر اكرم
است كه " عدنان " و " مضر " به وجود او شرافت
پيدا كرده و مباهات مى كنند.
او كسى است در روز " غدير خم " رسول خدا
بازويش را گرفت و بلندش كرد، اگر شك دارى از
عمر بپرس.
او كسى است كه بتها را "در روز فتح مكه در
خانه خدا بودند" شكست و از تقبيح مردم نهرا
سيد صورتى كه از مدتها پيش جماعتى در برابر
آنها عبادت مى كردند.
او داماد رسول خدا است و شوهر آن دخترش كه
آيه ها و سوره ها در فضيلتش نازل شده است.
بخشش حق كسى است كه روز قيامت ذخيره اى جز
دوستى او براى خود نمى بيند.
روز وداع اندوهگينم مى كند اما آمدنت با
طلايه اى از امنيت و پيروزى خوشحال مى سازد ".
شاعر ما " سيد محمد اقساسى " با اين اشعارش
با دو بيت شعرى كه برخى از عامه درباره ابو
بكر گفته بودند به معارضه پرداخت و ترجمه آن
دو شعر اين است: " خلافت حق ابى بكر است كه او
بعد از رسول خدا بهترين فرد روى زمين است. و
هنگام مرگ، آتش اشتياق از دل شعله مى گيرد "
شخصيت اقساسى
نام او محمد پسر على است و او پسر " فخر
الدين ابى الحسن حمزه " است و او پسر " كمال
الشرف ابى الحسن محمد " است و او پسر " ابى
القاسم حسن اديب " است و او پسر " ابى جعفر
محمد " است و او پسر " على زاهد " است و او
پسر محمد اصغر اقساسى " است و او پسر يحيى "
است و او پسر " حسين ذى العبره " است و او پسر
" زيد شهيد " است و او پسر امام چهارم حضرت
زين العابدين عليه السلام است.
" خاندان اقساسى " از خاندن هاى بزرگ
دودمان على عليه السلام است، و داراى شاخه هاى
بلند و متصل به درخت عالى وجود رسول خدا است،
عراق ساليان دراز از آن روشنى گرفت گرچه اصل
اين نهال پاك از يكى از قريه هاى كوفه به نام
" اقساسى مالك " بوده است. و از اين خاندان
دانشمندانى متبحر،، محدثانى مورد اعتماد،
لغويانى پر مايه، شاعرانى خوش قريحه،
فرماندهانى پيروز، و نقيبانى فاضل برخاستند.
نخستين كسى كه به اين نام "اقساسى" معروف
شد " سيد محمد اصغر " پسر " يحيى بن زيد "
است. فرزندان او به تيره هاى مختلف از قبيل:
" بنو جوذاب " كه فرزندان " على ابن محمد
اصغر " هستند.
" بنو الموضح " كه فرزندان " احمد ابن محمد
اصغر " هستند.
" بنو قره العين " كه فرزندان " احمد پسر
على زاهد پسر محمد اصغر " هستند.
بنو صعوه كه فرزندان احمد پسر محمد پسر على
زاهد پسر محمد اصغر هستند.
طاهر ابن احمد از " بنو صعوه " است كه "
سمعانى " در كتاب " الانساب " درباره او مى
نويسد: " طاهر ابن محمد ابن على اقساسى ملقب
به صعوه " آدم متدين و مورد اعتماد است و از
ابو الحسن ابن محمد ابن سليمان عربى عدوى و او
از حراش و او از انس ابن مالك روايت مى كند "
شرح حال خاندان اقساسى
ابن عساكر در " تاريخ الشام " جلد 4 صفحه
247 درباره جد اعلاى سيد محمد اقساسى " ابو
القاسم حسن اقساسى " معروف به اديب پسر ابى
جعفر محمد مى نويسد: " او، در محرم سال 347 ه
وارد دمشق شد و بعد به مدينه و مكه رفت. "
او مردى اديب و شاعر و داراى هيبت و عظمت و
چهره زيبا بود، به شعر و لغت و ادب آگاهى كامل
داشت، به خوبى شعر مى گفت از لحاظ زندگى از
بهترين افراد خاندان ابى طالب بود و از جهت
اخلاقى، خوض اخلاق ترين آنها بود و به "
اقساسى " معروف بود كه ناحيه اى است از كوفه.
از مجمع آداب ابن فوطى نقل شده كه: ابو
القاسم حسن در پى كسب دانش زياد مسافرت كرده و
خوب ادب آموخته و داراى خط زيبائى بوده و
ياران زيادى داشته است. و من اشعارى كه او با
خط خودش براى ابن نباته سعدى نوشته است خواندم
و ترجمه آن اين است: گوسپندان عراق گولت
نزنند، چوپان آنها خوابيده است، پس كجا است
گرگ؟ بنيانش را خرابى غارت كرده و تازيانه
عذاب بر سر مردمش نواخته است، مالك شدند اما
پستى ذليلشان كرد، عقل و ادب رامش نكرد.
كل الفضائل
عندهم مهجوره |
و الحر
فيهم كالسماح غريب |
تمام فضائل پيش آنها مهجور شده آزاده در
ميان آنها همانند آدم بخشنده و بزرگوار، غريب
و كم است ".
يكى ديگر از خاندان اقساسى
كمال الدين شرف ابو الحسن محمد پسر ابو
القاسم حسن " ياد شده، يكى ديگر از نياكان
شاعر ما است
سيد مرتضى "شرح حالش در ضمن شعراى قرن پنجم
گفته شده" او را " نقيب " كوفه و امير " حاج "
كرد و او بارها به عنوان امير حاج به مكه مشرف
شد.
همانطور كه در تواريخ آمده، او در سال 415
ه فوت كرد و " شريف مرتضى " در مرثيه او
اشعارى سرود كه ترجمه آن اين است:
" او را شناختم و اى كاش نشناخته بودم.
تلخى زندگى براى كسى است كه او را شناخته
باشد.
بدانيد كه توانائيم در اين روزها زياد است.
و گرنه تحمل اين همه اندوه و تاسف مشكل است.
و اين حالتم به خاطر رفته اى است كه بر نمى
گردد و گذشته اى است كه جانشين ندارد.
نه روزگار به زنده ها بهره مندم مى كند و
نه از گذشتگان برايم بر مى گرداند. اگر مى
توانيد كسى را نشانم دهيد كه بالاخره از جام
مرگ ننوشد و جاودانه بماند؟
و هنگامى كه داعى مرگ او را مى خواند و يا
بانگ مى زند در گروش نباشد؟ روزگار جز گول
زننده نيرنگ باز نيست، پس اين همه دلباختگى و
به آب و آتش زدن براى آن چرا؟
روزگار جز همانند يك برق زدن و يا وزيدن
باد خزان پائيز نيست.
هيچ روزى را اگر چه روز بدى هم بوده همانند
روز مرگ " كمال اشرف " نديدم.
گويا بعد از فراق او و قطع اسباب اين الفت،
من عازم سفر طولانى خواهم بود كه جز بقاياى
لطفش زادى ندارم.
روزگار با مرگ او، در عوض خواب و آرامش، به
من اضطراب و بى خوابى داده و روشنائيم را بدل
تاريكى نموده است.
مفارقتى كه ديگر ملاقاتى به دنبال ندارد و
مانعى كه رفع شدنى نيست.
به خاطر تو گذشت زمان را سرزنش كردم و هر
كه چنين كند، انتقامش را از آن نگرفته است.
مرگ همه مردان را مى ربايد، اما همانند تو
هرگز از ميان ما ربوده نمى شود.
تو همواره قلبا، ستم را دشمن مى داشتى و از
آن پرهيز مى كردى و در تمام دوران زندگى از
بدى ها دور و دامنت از آلودگى ها پاك بود.
اشگها در مرگش جارى است، اما كى اشگهاى
جارى مى توانند جلو مرگ ها را بگيرند؟
ديگر كجا چشمها مى توانند به سوى تو خيره
شوند، در صورتى كه در ميان خاك و گل آرميده
اى؟
افسردگيم را دور كن كه چه بسيارى دور كننده
اى كه بغض و ناراحتى همه جانبه را، به آهستگى
از بين برده است.
به قدرى كه لطف ايجاب مى كرد، ضريحت نيكى
ها را ميان قبرها فرو باريد و همواره از دو
طرف آن نسيم جانبخش به سوى بهشت روان است.
خداوند ترا، از ساكنان بهشت و مقيمان غرفه
هاى آن بگرداند تا مجاور پدران پاكت باشى، كه
بازماندگان به گذشتگان مى پيوندند.
ابن اثير در كتاب " كامل " جلد 9 صفحه 121
مى گويد: " ابو الحسن اقساسى " در سال 412 ه
با مردم براى انجام عمل حج، به سوى مكه حركت
كرد، هنگامى كه به " فيد " رسيدند عده اى از
اعراب آنها را محاصره كردند. ابو محمد ناصحى
قاضى القضاه، حاضر شد پنج هزار دينار به آنها
بدهد تا دست از آنان بكشند، ولى آنها حاضر
نشدند و تصميم گرفتند كه حاجيان را گرفته لخت
نمايند.
پيشاپيش آنان، مردى بود كه او را " حمار
ابن عدى " مى گفتند و از " بنى نبهان " بود.
او در حالى كه زره بر تن داشت و غرق در اسلحه
بود، سوار بر اسب شد و آن را بطرز وحشتناكى
بجولان آورد.
در اين هنگام، جوانى از سمرقند كه در
تيراندازى مهارت كامل داشت، تيرى به سوى او
رها كرد و او را كشت در نتيجه يارانش متفرق
شدند و حاجيان به سلامت به مكه رفتند و مراجعت
نمودند.
باز ابن اثير در صفحه 127 همان كتاب،
درباره حوادث سال 415 ه چنين ادامه مى دهد:
حاجيان از مكه به عراق بازگشتند اما به خاطر
دشوارى راه از طريق معتاد يعنى از راه شام
آمدند ".
آنان هنگامى كه به مكه رسيدند " ظاهر علوى
فرمانرواى مصر مال هاى زياد و خلعت هاى قيمتى
به آنان بخشيد، و براى آنكه در برابر مردم
خراسان ابراز شخصيت كند خود را به تكلف انداخت
و به هر كدام از حاجيان مبالغ زياد و هداياى
فراوان عطا كرد در حالى كه امير الحاج مردم
عراق " ابو الحسن اقساسى " و امير الحاج مردم
خراسان " حسنك " نائب " يمين الدوله " پسر "
سبكتكين " بود.
اين كار بر خليفه " القادر بالله " گران
آمد. بعد از آنكه " حسنك " از دجله عبور كرد و
به خراسان رسيد، خليفه، پسر اقساسى را تهديد
كرد و او مريض شد و مرد و سيد مرتضى و ديگران
در مرگ او مرثيه گفتند.
كمال اشرف قصيده " سلامى " را كه اولش
اينست: سلام على زمزم و صفا: " درود بر زمزم و
صفا " شرح كرده و سيد ابن طاووس در كتاب "
اليقين " در باب 155 و باب بعد از آن اين
اشعار را از او نقل مى كند.
ابن جوزى در " المنتظم " جلد 8 صفحه 19 مى
نويسد: ابو الحسن اقساسى داراى اشعار مليحى
است، از آن جمله شعرى است كه درباره جوانى كه
نامش " بدر " بوده سروده و ترجمه آن اين است:
" اى پدر: صورتت ماه شب چهارده است، و ناز
چشمهايت سحر است، آب رويت گل است و آب گودى
زنخدانت شراب، از ناحيه ات مامور به شكيبائى
شدم، ليكن قدرت بر آن، مرا امر به فراموشى مى
كنى در صورتى كه قادر بر آن نيستم ".
نياى اقساسى
نسابه معروف " العمرى " در كتاب " المجدى "
درباره جد سيد محمد اقساسى يعنى، فخر الدين
ابو الحسين حمزه مى نويسد: او نقيب كوفه و
دوست با فضل و بردبار و صاحب رياست و نيكو
كارم بوده است.
اين آقاى فخر الدين، داراى برادرى است به
نام " ابو محمد يحيى " كه سمعانى در " الانساب
" درباره اش مى نويسد: " او مرد بزرگوار و
مورد اعتمادى است و از ابو عبد الله محمد ابن
عبد الله قاضى جعفر سماع خبر كرده است.
ابو القاسم اسماعيل ابن احمد سمرقندى و ابو
الفضل محمد ابن عمر ارموى در بغداد و ابو
البركات عمر ابن ابراهيم حسينى در كوفه از او
براى ما روايت كرده اند.
او در شوال سال 395 ه متولد شده و در سال
چهار صد و هفتاد و اندى وفات يافت و ياقوت
حمودى در معجم البلدان جلد 1 صفحه 312 از او
ياد كرده است.
آشنائى بيشتر با شاعر ما و دودمانش
ابن اثير در تاريخ كامل جلد 11 صفحه 174
درباره شاعر ما چنين مى نويسد: " در سنه 575 ه
" محمد ابن على ابن حمزه اقساسى " نقيب علويان
در كوفه درگذشت و او اين شعر را زياد مى
خواند:
رب قوم فى
خلائقهم |
غرر قد صيروا
غررا |
ستر المال
القبيح لهم |
سترى ان
زال ما سترا |
: "چه بسا افرادى در ميان قومشان در معرض
هلاكتند كه بعدا چون ماه شب چهارده بر تارك
اجتماعشان مى درخشند، مال زشتيهايشان را
پوشانده است كه اگر مالشان از بين برود بزودى
چيزى را كه مال پوشانده بود خواهى ديد ".
او داراى برادرى است به نام " علم الدين
ابو محمد الحسن النقيب الطاهر ابن على ابن
حمزه " كه در كوفه متولد شد و در آنجا زندگى
كرد و در سال 593 ه وفات يافت. ابن كثير در "
البدايه و النهايه " جلد 13 صفحه 16 در باره
اش مى نويسد: " او شاعر توانائى بوده كه خلفاء
و وزراء زمانش را مدح مى كرده است. او از
خانواده اى است كه معروف به ادب و رياست و
جوانمردى هستند.
او به بغداد رفت و " المقتفى " و "
المستنجد " و بسرش " المستضى ء " و پسر او "
الناصر " را مدح كرد و " الناصر " هم به او
منصب نقابت داد. و او پيرمرد با هيبتى بوده و
عمرش از هشتاد تجاوز مى كرد.
و ابن السباعى، براى او قصائد زيادى نقل
كرده كه از آن جمله است مضامين زير: " بر
دشمنى زمانه شكيبا باش همواره يكسان نخواهد
بود، و چون خواست خدا است، پس نسبت به آن راضى
باش و تغيير آن را طلب مكن، چه بسا تو گاهى
پيروز مى شوى، اما همواره ترا در وسعت و مضيقه
آن مى بينم، اين وضع همواره در فرزندان آدم
ادامه دارد ".
" قاضى مرعشى در كتاب " مجالس المومنين "
صفحه 211 درباره او چنين مى نويسد: " ميرزا در
كتاب " رياض العلماء " گفته است: او از اجله
سادات و شرفاء و علماء و ادباء كوفه بوده كه
شيخ على ابن على ابن نما " كه از بزرگان اصحاب
ما است از او روايت مى كند. "
همانطور كه در " تجارب السلف " ابن سنجر
صفحه 31. آمده است: " علم الدين " به كتاب "
الافصاح عن شرح معانى الصحاح " تقريظى با شعر
نوشته كه ترجمه آن اين است: " او پادشاه كشور
فصاحت است كه براى بدست آوردن آن با مشكلاتى
روبرو نشده است، او بيان را آشكار كرد تا جائى
كه با سخن گفتن هر سخنورى را لال كرده است، او
هر مشكلى از معانى متون صحاح را كه پيش از او
هيچ صاحب هدايت و اصلاحى حق آن را اداء نكرده
بود، در كتابى براى ما حل كرده است ".
بعد از علم الدين " پسرش " قطب الدين ابا
عبد الله الحسين " جانشين او و نقيب