- دو پيشوايى عسكر: حسن و زاده اش مهدى كه
اميدوارم به يمن وجودشان به حقيقت راه يابم.
قصيده اى هم در ثناى امير مومنان و غزوه خيبر
دارد:
فهزها فاهتز من
حولها |
حصنا بنوه حجرا جلمدا |
- دراز قلعه خيبر بر كند، لرزه بر اركان حصار
افكند.
- چنانش پر تاب كرد كه پنجاه ذراع بدورافكند.
- سپس بر سر دست گرفت و سپاه را از خندق عبور
داد.
از جمله قصيده ايكه خطاب به امير مومنان گويد:
- دست بريده را بر جاى خود پيوند كردى، چونان
كه چشم بركنده را در حدقه جاى دادى.
- جمجمه " جلندى " را كه استخوانى پوسيده بود،
مخاطب ساختى با تو سخن گفت.
در پايان قصيده اى كه ده بيت آن به نقل از حموى
گذشت، چنين گويد:
دع يا سعيد هواك
و استمسك بمن |
تسعد بهم و
تزاح من آثامه |
- اى سعيد، هواى نفس از سربنه، بدامن آنها چنگ
زن كه سعادت يابى و از قيد گناهان وارهى.
- با محمد و حيدر و فاطمه و فرزندانشان كه
پيمان ولايت كامل شد.
- آن گروه كه دوستانشان برستاخيز مسرور شوند،
بد خواهانشان انگشت ندامت بدندان گزند.
- نور از پيشانى دوستانشان بلكه دوست دوستانشان
در لمعان است، نامه اعمالش بدست راست.
- از حوض كوثر سيراب شوند، جامى شراب كه ديگر
تشنگى نيابند.
- از دست امير مومنان على، خوشا بر حالش كه از
دست امامش آب حيات نوشد. - اگر نبود، راه هدايت
روشن نمى بود، با پست و بلنديها، دشت و هامونها.
- خدا را مى پرستيد، ديگران از جهالت بدامن
بتها پناه مى گرفتند.
- آصف برخيا،شمعون صفا، يوشع وصى موسى، در علم
و دانش كمترين شاگرد او باشند.
يوسف واسطى دو بيت در نكوهش سرور عالميان على
سروده، و ابن مكى نيلى او را چنين پاسخ گفته است:
الاقل لمن قال فى
كفره |
و ربى على قوله
شاهد |
اذا اجتمع الناس فى
واحد |
و خالفهم فى الرضا واحد |
فقد دل اجماعهم كلهم |
على انه عقله
فاسد |
- بگو بان نابخرد كافر كه در ناسپاسى گويد و
خدايم شاهد گفتار است.
- آنگاه كه مردمان در خلافت متفق گردند، يكتن
از ميانه مخالف باشد.
- اتفاق آراء آنان گواه است كه راى آن يك نفر
فاسد است.
بدو بر گو:
كذبت و قولك غير
الصحيح |
و زعمك ينقده
الناقد |
فقد اجمعت قوم موسى
جميعا |
على العجل يا رجس يا
مارد |
و داموا عكوفا على
عجلهم |
و هارون منفرد فارد |
فكان الكثير هم
المخطئون |
و كان المصيب
هو الواحد. |
- خطا گفتى،دروغى بهم بافتى، تصورت در نظر
ناقدان مردود است.
- قوم موسى، همگان بر گوساله سامرى متفق و
يكراى شدند. اى خبيث اى نابكار.
- گوساله را خداى گرفتند و بپرستش ادامه دادند.
هارون وصى موسى يكه و تنها ماند.
- اكثريت، خطاكار بودند كه دنبال گوساله
گرفتند، آنكه تنها و منفرد ماند، رايش صحيح و بر
حق بود.
و در قصيده دگر، امير مومنان را چنين ثنا مى
گويد:
خصه الله بالعلوم
فاضحى |
و هو ينبى بسر كل
ضمير |
حافظ العلم عن اخيه عن
الله |
خبيرا عن اللطيف الخبير |
- خدايش بدانش بر كشيد، بدان حد كه از راز
پنهان باخبر گشت.
- مايه دانش از برادرش محمد گرفت، و محمد از
خداوند يكتا، لطيف خبير.
توجه:
سرورمان، سيد امين، در اعيان الشيعه ج 6 ص 407
تحت عنوان "ابو سعيد نيلى" فصلى باز كرده، و شرح
حالى كه در مجالس المومنين براى "سعيد بن احمد
نيلى" آمده، در آن فصل باز گو نموده، و دنباله سخن
را به تحقيق در نام صاحب ترجمه كشانده است، تحقيقى
كه مايه شگفتى است.
فرموده است كه سخن شاعر "دع با سعيدهوام و
استمسك بمن"، با سعيد مخفف ابا سعيد است، حرف ندا
حذف شده، خطاب بخود اوست كه گويد اى ابا سعيد، از
اينجا معلوم مى شود كنيه شاعر ابو سعيد است، در
حالى كه شعر "دع يا سعيد" ضبط شده و با نام كوچك
خودرا مخاطب ساخته است، نه با كينه. سيد امين، در
ج 14 ص 207 اعيان الشيعه نوشته: ابن مكى نامش سعد
يا سعيد است، وفات شاعر را در ج 1 ص 595 ط اول
بسال 592 ثبت كرده و در طبع دوم ج 1 ص 177 قسم
دوم، بسال 595 ثبت نموده كه هر دو اشتباه است.
ضمنا شرح حال شاعر را از ابن خلكان نقل كرده،
بااينكه ابن خلكان، شاعرما نيلى را عنوان نكرده
است.
"پايان اضافات چاپ دوم"
غديريه خطيب خوارزمى
484 - 568
الاهل من فتى
كابى تراب |
امام طاهر فوق
التراب |
- جوانمردى چون بو تراب كجاست؟ پيشواى پاك گوهر
در پهنه گيتى.
- اگر ديدگانم دردمند گردد، از غبار نعلش توتيا
سازم.
- محمد رسول گرامى شهر علم است، امير مومنان
باب علم باشد.
- در محراب عبادت گريان، در صحنه پيكار خندان.
- از زر و زيور چشم پوشيد، در هم و دينار
نيندوخت.
- در پهنه رزمگاه سپاه شيطان تار و مار كرد،
چون صاعقه شمشيرش آتش برانگيخت.
- على است كه با زيور هدايت آزين گرفت، از آن
پيش كه جامه جوانى در پوشد.
- على است كه بتهاى قريش بشكست، آنگاه كه بر
شانه رسول بر آمد.
- على است كه با نص وصايت،زنان پيغمبر را كفيل
آمد، امينى كه حجابش رادع نباشد.
- على است كه " عمرو عبدود " را با ضرب شمشير
فرو انداخت، ضربتى كه اسلام را آباد كرد.
- داستان " براءت " و " غدير خم " و " پرچم روز
خيبر " نزاع را فيصله بخشد. - محمد و على چون
هارون و موسى باشند. اين تمثيل از پيامبر بزرگوار
است.
- در مسجد خود، درهاى ديگران مسدود كرد، درب
خانه على باز ماند.
- مردمان، يكسر، قشراند، سرورمان على مغز باشد.
- ولايتش - بى شك - مانند قلاده - بر گردن
مومنين افتاد، بينى دشمنان بر خاك ماليد.
- هر گاه " عمر " در پاسخ مسائل بخطا رفت، على
راه صوابش بنمود.
- و عمر از راه انصاف گفت: اگر على نمى بود
پاسخ خطايم مرا به هلاكت و تباهى مى راند.
- از اينرو فاطمه و سرورمان على، با دو فرزندش،
مايه خوشنودى و مسرت خاطراند.
- هر كه خواهد خاندانى را با ستايش بر كشد، من
ثنا خوان اهل بيت رسولم.
- اگر مهر آنان مايه ننگ و عار باشد - و هيهات
كه چنين باشد - من از روزى كه فرزانه گشتم، قرين
اين ننگ و عارم.
- على را كه پرتو حق و رهبر حقجويان بود،
كشتند. آنكه يكتا مرد ميدان بود.
- زاده اش حسن مجتبى، جوانمرد در عرب را كشتند،
باسم مذاب كارش ساختند.
- حسين رااز آب فرات محروم كردند، با طعن نيزه
و شمشير بخاك و خون كشيدند.
- اگر سخن زينت نبود، على سجاد را هم مى كشتند،
كودكى خردسال.
- پيشوايى عدالت زيد بن على را بردار كشيدند،
خدا را زاين ستم ناهنجار.
- دختران محمد در تابش خورشيد، تشنه لب، خاندان
يزيد در سايه قصر و خرگاه.
- خاندان يزيد خيمه چرمين بپا كردند، اصحاب
كساء جامه بر تن نداشتند.
شرح حال شاعر
حافظ، ابو المويد، ابو محمد، موفق بن احمد بن
ابى سعيد اسحاق بن مويد مكى حنفى، معروف به " اخطب
خوارزم ".
فقيهى دانشور، حافظى مشهور، صاحب حديثى با
اسناد فراوان، خطيبى پر آوازه، آگاه از سيره و
تاريخ، شاعر، اديب، خطبه ها انشاء كرد، سروده هايش
ثبت دفاتر آمده است.
حموى، در معجم الادباء، ضمن شرح حال ابو العلاء
همدانى، به عنوان حافظ از او نام برده و صفدرى در
" الوافى بالوفيات "او را ثنا گفته و تقى فارسى در
" عقدالثمين فى تاريخ البلد الامين " از او ياد
كرده.
و نيز، قفطى در " اخبار نحاه "، سيوطى در "
بغيه الوعاه " ص 401، محمد عبد الحى در "فوائد
البهيه " ص 39، سيد خونسارى در " روضات الجنات " ص
21 و جرحى زيدان در تاريخ آداب اللغه العربيه ج3 ص
60 و صاحب " معجم المطبوعات " ص 1817 بنقل از
جواهر المضيه در اول كتاب، ضمن مناقب ابى حنيفه.
اين معاجم، يكسره از تفصيل اساتيد و شاگردان:
مشايخ و تلامذه او، و نيزنام كتابهاى نفيس او خالى
است، ما در تمام اين نواحى بحث كرده و از كتابهاى
خود مولف و كتب اجازات استفاده كرده ايم.
مشايخ، اساتيد روايت
1- حافظ، نجم الدين، عمر بن محمد بن احمد،
نسفى، در گذشته 437 خدمت او دانش اندوخته و حديث
فرا گرفته.
2- ابو القاسم، جار الله، محود بن عمر زمخشرى
در گذشته 538، ادبيان را نزد او خواند و حديث هم
فرا گرفته.
3- ابو الفتح، عبد الملك بن ابى القاسم بن ابى
سهل، كروخى، هروى، در گشذته. 548 در بازگشت از سفر
حج از او حديث فرا گرفته، چنانكه در جزء اول مقتل
او ديده مى شود.
4- ابو الحسن، على بن حسين غزنوى، ملقب به"
برهان " در گذشته. 551 در بغداد آخرين روز ماه
ربيع الاول از سال 544درخانه استاد، از او حديث
فرا گرفته.
5- شيخ الدين، ابو الحسن، على بن احمد بن
محمويه، جوينى، بردى، در گذشته 551.
6- ابو بكر، محمد بن عبيد الله بن نصر، زاغونى،
در گذشته 552، در بغداد، از او حديث شنيده.
7- مجد الدين، ابو الفتوح، محمد بن ابى جعفر
محمد، طائى، درگذشته 555. بوسيله نامه از او اجازه
حديث گرفته.
8- زين الدين، ابو منصور، شهردار بن شيرويه،
ديلمى، در گذشته 558، از او اجازه حديث دارد، با
نامه ارتباط علمى داشته اند.
9- ابو العلاء، حسن بن احمد بن حسين بن احمد بن
محمد، عطار، همدانى، در گذشته 569، اجازه حديث
دارد.
10- ابو المظفر، عبد الملك بن على بن محمد،
همدانى، ساكن بغداد، اجازه حديث دارد.
11- ابو النجيب، سعد بن عبد الله بن حسن،
همدانى مروزى، ضمن نامه اجازه حديث گرفته.
12- ابو الفرج، شمس الائمه، محمد بن احمد مكى،
برادر خوارزمى، چنانكه در مقتل خود از او ياد مى
كند، و به عنوان، پيشواى اجل، بزرگوار، برادرم
سراج الدين،ركن الاسلام، شمش الائمه، امام
الحرمين، رحمه الله عليه، مى ستايد.
به صورت املاء "ديكته" از برادرش روايت مى كند.
13- ابو طاهر، محمدبن محمد، شيحى، خطيب مرو.
اجازه حديث گرفته.
14- ابوبكر، محمد بن حسن بن ابى جعفر بن ابى
سهل، زورقى. طى نامه اجازه حديث دارد. 15- ابو
الفتح، عبد الواحد بن حسن، باقرحى.
16- ابو عفان، عثمان بن احمد صرام، خوارزمى.
17- نجم الدين، ابو منصور، محمد بن حسين بن
محمد، بغدادى، چنانكه حمويئى در " فرائد السمطين "
ياد كرده، از نامبرده اجازه حديث دارد.
18- ابو داود، محمد بن سليمان بن محمد خيام،
همدانى، طى نامه از او روايت مى كند.
19- حسن بن نجار، چنانكه در " فرائد السمطين "
آمده، از او روايت دارد.
20- ابو محمد عباس بن محمد بن ابى منصور،
غضارى، طوسى.
21- كمال الدين، ابو ذر، احمد بن محمد بن
بندار.
22- افضل الحفاظ، تاج الدين، محمد بن سمان بن
يوسف همدانى. طى نامه روايت مى كند.
23- فخر الائمه، ابو الفضل،ابن عبد الرحمن، حفر
بندى. اجازه حديث دارد.
24- شيخ سعيد بن محمد بن ابى بكر، فقيهى،
چنانكه در مقتل ياد كرده، از او با اجازه روايت مى
كرده.
25- ابو على حداد.
26- سيف الدين، ابو جعفر، محمد بن عمران بن ابى
على جمحى، روايت از طريق مكاتبه.
27- ابو الحسين، ابن بشران، عدل، در بغداد از
او حديث گرفته.
28- مبارك بن محمد شعطى.
29- ركن الائمه، عبد الحميد بن ميكائيل.
30- ابو القاسم، منصور بن نوح، شهرستانى، در
بازگشت از سفر حج، بسال 544 در " شهرستان " از او
حديث گرفته.
31- ابو الفضل، عبد الرحمن محمد، كرمانى.
32- ابو داود، محمود بن سليمان بن محمد،
همدانى، روايت دارد، با نامه ارتباط علمى.
33- سديد الدين، محمد بن منصور بن على، مقرى،
معروف به ديوانى.
34- ابو الحسن، على بن احمد، كرباسى. در مجلس
املاء، از او حديث گرفته.
35- امام، مسعود بن احمد دهستانى، با نامه
اجازه حديث گرفته.
شاگردان، راويان
1- برهان الدين، ابو المكارم، ناصر بن ابى
المكارم، عبدالسيد، مطرزى خوارزمى، حنفى "610-
538" در مختصر صاحب ترجمه قرائت داشته و اخذ حديث
كرده، چنانكه بغيه الوعاه ص 402، مفتاح السعاده ج
1 ص 108 نوشته اند، و از او روايت ميكرده، چنانكه
در فرائد السمطين واجازه علامه حلى به بنى زهره، و
اجازه مفصل صاحب معالم ياد شده.
2- مسلم بن على، ابن اخت، كتاب مناقب را از
مولف صاحب ترجمه روايت مى كرده، چنانكه در اجازه
شاگرد شيخ نجيب الدين يحيى بن سعيد حلى، در گذشته
689 براى سيد شمس الدين محمد بن جمال الدين احمد،
استاد شهيد اول، ياد شده.
3- شيخ، ابو الرضا، طاهر بن ابى المكارم، عبد
السيد بن على، خوارزمى، كتاب مناقب را از صاحب
ترجمه "مولف" روايت مى كرده. به اجازه شاگرد حلى
مراجعه شود.
4- شيخ، ابو محمد، عبد الله بن جعفر بن محمد،
حسينى، كتاب مناقب را از مولف روايت مى كرده. به
اجازه شاگردحلى مراجعه شود.
5- ابو جعفر، محمد بن على بن شهر آشوب، سرورى،
مازندرانى، در گذشته 588 "رك: مقاييس" با خوارزمى
مكاتبه مى كرده.
6- جمال الدين، ابن معين، كتاب مناقب خوارزمى
را از مولف روايت مى كرده، "رك: فرائد السمطين".
7- ابو القاسم، ناصر بن احمدبن بكر نحوى، در گذشته
607، خدمت صاحب ترجمه قرائت كرده، به بغيه الوعاه
مراجعه شود.
تاليفات خوارزمى
خوارزمى، در علم فقه و حديث و تاريخ و ادب و
ساير علوم متفرقه دستى بكمال داشته، و از طرف
ديگر، شهرت او در دوران زندگى ونامه نگارى و
ارتباط با اساتيد علم وحديث در اكناف جهان، ايحاب
مى كند ومى رساند كه خوارزمى تاليفات فراوانى
برشته تحرير آورده باشد، و من فكر مى كنم چنين
بوده است، منتهى آننچه شهرت يافته و بدست ما رسيده
تنها هفت كتاب است كه اينك نام مى بريم:
1 - مناقب امام ابو حنيفه، در 2 جلد، حيدر آباد
دكن 1321 طبع شده.
2- ردشمس براى امير مومنان على عليه السلام.
ابو جعفر، ابن شهر آشوب دركتاب مناقب خود ج 1 ص
484 از اين كتاب نام مى برد.
3- كتاب اربعين،در مناقب پيامبر امين، و وصى او
امير مومنين، در مقتل خود چنين ياد كرده، ابن شهر
آشوب اين كتاب را روايت مى كرده و گويد: مولف كتاب
خوارزمى، طى نامه اى از كتاب اربعين خود ياد كرده
و بمن اجازه روايت داده.
ابن شهر آشوب، در كتاب مناقب خود از اين كتاب
اربعين فراوان نقل كرده و ما تمام آن روايات را
استقصا و بررسى كرديم، با كتاب مناقب معروفش برابر
نبود، در اينصورت احتمال اينكه كتاب اربعين
خوارزمى با كتاب مناقب او متحد باشد، بيمورد است.
4- كتاب قضايا امير المومنين، ابن شهر آشوب در
ج 1 مناقب خود ص 484 از آن نام مى برد.
5- كتاب مقتل الحسين سيد الشهدا سلام الله
عليه، جمال الدين ابن معين آنرا روايت كرده، آن
چنانكه در اجازات آمده.
اين کتاب با پانزده فصل در دو جلد مرتب گشته و
فهرست فصول آن بدين قرار است:
1- برخي از فضائل پيامبر "ص".