الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۵ -


تتالف الاضداد فيه و لم تزل فى سالف الايام ذات نفار
و له من الزفرات لفح صواعق و له من العبرات لج بحار
كذباله القنديل قدر هلكها ما بين ماء فى الزجاج و نار

- كسى باشد كه معذورم شناسد؟ مى خواهم افسار گسيخته سر و گردنش ببويم رخسار گلگونش ببوسم.

- در وجودش جمع اضداد آمده،و هماره اضداد، نفرت و ادبار مى فزودند:

- از ناله هاى درونش شرار آتش خيزد، سيلاب اشكش دريا دريا موج ريزد.

- چونان فتيله مشعل كه هلاكش در ميان آب و آتش باشد.

و قاضى ابن زبير چنين سرود:

كانى قد سالت سيول مدامعى فاذكت حريقا فى الحشا و الترائب
ذباله قنديل تقوم بمائها وتشعل فيها النار من كل جانب

- با اين سيلاب اشكى كه بر رخسارم روان است، و اين آتشى كه تار و پود وجودم به آتش كشيده.

- فتيله مشعلى كه غرق درآبم، شعله هاى سوزان از هر جانبم سركشيده.

ابو المعالى قاضى جليس، به قاضى رشيد مصرى چنين برنگاشت:

ثروه المكرمات بعدك فقر و محل العلى ببعدك قفر
بك تجلى اذا حللت الدياجى و تمر الايام حيث تمر
اذنب الدهر فى مسيرك ذنبا ليس منه سوى ايابك عذر

- اندوخته كرامت و افتخار، از پس تو ناچيز ماند، مرغزار عظمت خشك و بى گياه شد.

- بهر جا روى، سياهى از رخ شب برگيرى، بهر سر شتابى، بخت و اقبال به آنسو شتابد.

- رفتى و روزگار جرمى مرتكب شد كه جز با مراجعت راه جبران نباشد. گويند: قاضى جليس و قاضى رشيد، هر دو با هم بدرگاه يكى از وزراء حاضر شدند، و بار نيافتند، وزير از ملاقاتشان عذرآورد، دربان درشتى كرد. نوبت ديگر خدمت رسيدند و بار خواستند، موفق نشدند، دربانشان پاسخ گفت: وزير درخواب است. از پيشگاه وزارت مراجعت گرفتند، قاضى رشيد چنين سرود:

توقع لايام اللئام زوالها فعما قليل سوف تنكر حالها
فلو كنت تدعو الله فى كل حاله لتبقى علهم ما امنت انتقالها

اقبال فرومايگان رو بزوال است، عنقريب زمانه را دگرگون يابى.

- اگر بر دوام، دست دعا بر كشى، بخت و پيرويشان بكام خواهى، در امان نباشند از تيره روزى و نگون بختى.

و قاضى جليس چنين سرود:

لئن انكرتم منا ازدحاما ليجتنبكم هذا الزحام
وان نمتم عن الحاجات عمدا فعين الدهر عنكم لا تنام

- گر امروز نيازمندان را در پيشگاهتان ازدحام است، بفردا بارگاهتان خلوت و نفرتبار است.

- اينك از پذيرش حاجتمندان در خواب نازيد، اما ديده روزگارتان در كمين انتقام بيدار است.

روزگارى بر نيامد كه وزيرمزبور با نكبتى شديد دچار آمد. "رك: مرآه الجنان ج 3 ص 302".

صفدى دركتاب " نكت الهميان " مى نويسد: موفق بن خلال، خالوى قاضى جليس بوده ابن خلال را نكبت و نگون بختى فرو گرفت، و قاضى جليس را بخاطر خالو بردرد سر بيفزود، جليس به قاضى رشيد چنين برنگاشت:

تسمع مقالى بابن الزبير فانت خليق بان تسمعه
نكبنا بذى نسب شابك قليل الجدى فى زمان الدعه
اذا ناله الخير لم نرجه و ان صفعوه صفعنا معه

- گفتارم به ابن زبير برسان. كارى است شايسته كه از تو انتظار دارم.

- نگون بختى خالو دامنم بگرفت، نسبى كه از بخت و اقبالش خيرى نفزود. - اگر بهره مند بود، ما را مفيد نيفتاد، اما امروزش در " پس گردنى " شرك باشم.

قاضى جليس چنانكه در فوات الوفيات آمده، بسال 561 با عمرى در حدود هفتاد سال، در گذشته است.

"اضافات چاپ دوم"

سرورمان، علامه سيد احمد عطار بغدادى، در جزء اول ازكتابش " رائق " قسمتى از اشعار قاضى جليس را ثبت كرده، از جمله قصيده اى كه در ماتم اهل بيت اطهار سروده، ضمنا ملك صالح بن رزيك را ثنا گفته وخدمات ذى قيمت او را نسبت به دربار علوى ياد كرده است. مطلع قصيده اين است:

لو لا مجانبه الملوك الشانى ما تم شانى فى الغرام بشانى

اين قصيده 50 بيت است.

قصيده ديگرى در ماتم عترت طه سروده كه 66 بيت و سر آغاز آن چنين شروع مى شود:

ارايت جرءه طيف هذا الزائر ما هاب عاديه الغيور الزاير
وافى و شملته الظلام ولم يكن ليزور الا فى ظلام ساتر
فكانه انسان عين لم يلج مذ قط الا فى سواد الناظر
ما حكم اجفانى كحكم جفونها شتان بين سواهر و سواحر

- دانى كه روياى خيال انگيزش با چه جراتى بديدار معشوق آمد، از رقيب نهراسيد؟

- از راه رسيد، در شنلى از سياهى شب، و از آن پيش جز در تاريكى شب بزيارت نيامد.

- گويا مردمك چشم است كه جز در ميان سياهى ماوا ندارد.

- ديدگان مرا با ديدگان او برابر نتوان كرد، ديدگان من ساهرو شب زنده دار، ديدگان او جادوى سحار است.

چكامه ديگر در ثناى امير مومنان كه ضمنا ملك صالح را هم ستوده، اين سروده 72 بيت است با اين مطلع:

على كل خير من وصالك مانع و فى كل لحظ من جمالك شافع

و قصيده ديگر 62 بيت كه برهان خلافت على امير مومنان را بنظم كشيده، ضمنا سيد الشهدا سبط رسول را در سوك و ماتم نشسته و يادى از ملك صالح بن رزيك و خدمات او دارد، سرآغاز قصيده اين است:

الا هل لدمعى فى الغمام رسيل و هل لى الى برد الغليل سبيل

قصيده لاميه اى هم در 51 بيت ياد كرده كه در ثنا و رثاى اهل بيت طاهرين است.

غديريه ابن مكى نيلى

در گذشته سال 565

الم تعلموا ان النبى محمدا بحيدره اوصى و لم يسكن الرمسا
و قال لهم و القوم فى " خم " حضر و يتلو الذى فيه و قد همسوا همسا:
على كزرى من قميصى و انه نصيرى و منى مثل هارون من موسى
الم تبصروا الثعبان مستشفعا به الى الله و المعصوم يلحسه لحسا
فعاد كطاوس يطير كانه تغشرم فى الاملاك فستوجب الحبسا
اما رد كف العبد بعد انقطاعها اما رد عينا بعد ما طمست طمسا

- ندانستى كه رسول حق محمد، امير مومنان حيدر را وصى خود ساخت ازآن پيش كه روحش بآسمانها پرواز گيرد؟

- در " غدير خم " كه همگان حاضر گواه بودند، خطبه بر خواند. صداها خاموش، جرسها بى صدا.

- فرمود: على يار و ياور من است، على راز دار من است، بسان هرون و موسى.

- نديدى كه اژدر بر سر منبر شده با او راز گفت، پاسخ مسائل شنيده آفرين گفت؟

- و زان پس چون طاوس بپرواز آمد، گويا از ناز در صفت فرشتگان خرامد.

- نه او بود كه دست بريده را بر جاى خود نصب كرد؟ نه او بود كه چشم بر آمده را در حدقه نهاد وبينا آمد؟

شرح زندگاني شاعر

سعيد بن احمد بن مكى، نيلى، مودب، از بزرگان شيعه و سرايندگان خوش پرداز،و فدائيام عترت طه است كه در راه عقيده و مذهب ثنا و ستايش اهل بيت پيامبر، فراوان سروده و نيك در سفته، مآثر و مفاخر آل طه را بر ملا منتشر ساخته، بدان حد كه كوتاه نظران او را به غلو و افراط، نسبت داده اند، در حالى كه شاعر گرانمايه، از دوستان معتدل و ميانه رواست، منتهى تا سر حد قدرت از مشعل فروزان اهل بيت پر تو گرفته و قدم جاى قدم آنان نهاده است. و لذا ابن شهر آشوب در كتاب " معالم العلماء " او را در شمار پرهيزگاران از سرايندگان نام برده است.

ياقوت حموى در معجم الادباء ج 4 ص 230 گويد: مودب شيعه مذهب، نحوى دانشورى بود،با لغت و ادب آشنا، در شيعه گرى راه افراط و مبالغه مى پيمود، شعر نيكوئى دارد، و بيشتر در ثنا و ستايش اهل بيت سروده. در غزل سرائى لطيف است، با عمرى قريب صد سال، درسنه 565 در گذشت.

از جمله اشعار او:

قمر اقام قيامتى بقوامه لم لا يجود لمهجتى بذمامه
ملكته كبدى فاتلف مهجتى بجمال بهجته و حسن كلامه
و بمبسم عذب كان رضابه شد مذاب فى عبير مدامه
و بناظر غنج و طرف احور يصمى القلوب اذا رنا بسهامه

- ماهپاره اى با قد دلجويش قيامت بپا كرد، خدا را، بر اين دل زارم رحمتى آرد.

- قلبم بدو سپردم، خون دلم ريخت، با جمال دلارايش، لهجه خوش بيانش.

- با لب و ندانى شيرين،شهد گوارايش آغشته با شراب انگبين.

- با نگاهى دلربا، چشمانى سياه و گيرا، دلها در خون كشد با تير مژگان.

و كان خط عذاره فى حسنه شمس تجلت و هى تحت لثامه
فالصبح يسفرمن ضياء جبينه و الليل من اثيث ظلامه
و الظبى ليس لحاظه كلحاظه و الغصن ليس قوامه كقوامه

- خط عذارش بر دميده، گويا خورشيد رخش مقاب بر كشيده.

- سپيده صبحگاهى از پرتو رويش نمونه اى، سياهى شب از سياهى زلفش جلوه اى.

- نگاه آهو، با نگاهش برابر نباشد، بالاى سرو، با قد والايش همانند نباشد.

قمر كان الحسن يعشق بعضه بعضا فساعده على قسامه
فالحسن من تلقائه و ورائه و يمينه و شماله و امامه
و يكاد من ترف لدقه خصره ينقد بالارداف عند قيامه.

- ماهى كه در حسن و نكوئى چون عشق است كه خود طالب عشق است و خداى عشق را با آن سر يارى است.

- از اين رو، حسن و ملاحت است كه از سيمايش مى بارد، از پس و پيش، از چپ و راست.

- چنان ظريف و لطيف كه اگر خواهد بر سرپا خيزد، ترسم ميان باريكش درهم شكند.

عماد كاتب در شرح حال شاعر گويد:

در تشييع راه افراط پيمود، در عين حال مردى پرهيزكار، اديب و اديب پرور، در تعصب دينى پيشوا و مقدم بود، كهن سال شد و از حد پيرى به فرتوتى پيوست، ديدگانش نابينا، وجودش چون عدم گشت. از نودسال عمرش بر گذشته، آخرين ديدار من و او در بغداد، محله صالح بسال 562 اتفاق افتاد.

امينى گويد:

درست همين است كه آخرين ديدار عماد كاتب با شاعر ما ابن مكى، در سال 562 اتفاق افتاده، و اين همان سال است كه عماد كاتب از بغداد خارج شده و ديگر بدان ديار باز نگشته تا در سال 597 دار فانى را ترك گفته، چنانكه ابن خلكان در وفيات الاعيان ج 2 ص 19 ياد كرده است.

در اين صورت، تاريخ 592 كه در فوت الوفيات ج 169 1، دائره - المعارف فريد وجدى ج 10 ص 440 از عماد كاتب نقل شده، نادرست و تصحيف واضحى است كه دچار آن شده اند.

شگفت تر آنكه همين تاريخ 592 در شذرات الذهب ج 4 ص309 و اعيان الشيعه ج 1 ص 595، به عنوان سال وفات ابن مكى، شاعر صاحب ترجمه، ياد شده، با آنكه تاريخ آخرين ملاقات او با عماد كاتب است، نه تاريخ وفات او، تازه رقم صحيح آن562 است نه 592.

در اين صورت، تاريخ وفات شاعر، همان سال 565 خواهد بود كه ياقوت حموى ياد كرده، و انكه مى بينيم، عماد كاتب، نام شاعر را در فرهنگ خود ثبت نموده، گواه بر اين است كه نبايد در سال 592فوت كرده باشد، زيرا اين فرهنگ ويژه شعرائى است كه بعد از شروع قرن پنجم و فقط تا سال 572 زندگى داشته اند، آن چنانكه در تاريخ ابن خلكان ج 2 ص 190 تصريح شده است.

عماد الدين كاتب گويد: خواهر زاده شاعر،عمر واسطى، صفار، در بغداد مى گفت: خالويم سعيد بن مكى در ضمن سخنى چنين سروه است:

ما بال مغانى اللوى بشخصك اطلال قد طال وقوفى بها و بثى قد طال

الربع دثور، متناه قفار، و الربع محيل، بعد الاوانس بطال

عفته دبور و شمال و جنوب معمر ملث مرخى العزالى محلال

يا صاح قفا باللوى فسائل رسما قد حال لعل الرسوم تنبى عن حال

ما شف فوادى الا نعيب غراب بالبين ينادى قد طار يضرب بالفال

مذ طار شجا بالفراق قلبا حزينا بالبين و اقصى بالبعد صاحبه الخال

تمشى تتهادى و قد ثناها دل من فرط حياها تخفى رنين الخلخال

- در پناه اين تل خاك، كلبه دوستان بود،از چه در هم ريخت؟ ديرى در اين سامان درنگ كردم، با غم دل بسر بردم.

- اينك بساط آن خشك و بى آب، كرانه وادى بى گياه، ديگر از انس و شادى خبرى نيست. - طوفان ازچپ و راست، جنوب و شمال، بنياد آن در هم نورديد، آنجا كه بهر شامگاه از ژاله باران خرم دلفزا بود.

- اى همسفر - لختى بيارام تا از در و ديوارفرو ريخته خبرى پرسم، باشد كه از حال دوستانم خبرى گيرم.

- اين دل زارم نشكست، جز ناله جغدى شوم كه آهنگ فراق و جدانى نواخت.

- ناله اى زد و پرواز گرفت، دلم را غم فرو گرفت، واى از دورى آن لعبت صاحب خال.

- نرمك نرمك مى خراميد، با ناز و ادا، از فرط شرم تا پنهان سازد آواى خلخال.

صفدى در " نكت الهميان " و ابن شاكر در " فوات الوفيات " ج 1 ص 169 بشرح حال شاعر پرداخته اند و گويند: شعرى استوار دارد و بيشتر در ستايش اهل بيت است،و بعد از اين كلام، سخن عماد كاتب را آورده اند.

شرح حال ابن مكى، درلسان الميزان ج 3 ص. مجالس المومنين ص 469 يافت مى شود، و از اشعار مذهبى اوست كه در ثناى امير مومنان سروده است:

فان يكن آدم من قبل الورى نبى و فى جنه عدن داره
فان مولاى عليا ذا العلى من قبله ساطعه انواره

اگر آدم بو البشر، پيش از عالميان پيامبر شد و در بوستان برين ماوا گرفت.

- سرور و سالارم على صاحب معالى، از آن پيشترپر تو انوارش بالا گرفت.

- خداى جهان بحرمت پنجتن از خطاى آدم درگذشت، پناه و حرمت يافت.

- اگر نوح سرخيل رسولان، كشتى نجات آراست تا از سيل طوفان در امان مانند.

- سرور و سالارم على صاحب معالى، خود كشتى نجات است، يارانش بدو پناه و آرام گيرند. - اگر يونس در شكم ماهى از دريا نجات يافت.

- داستان "جلندى " از امام مبين عبرتى است كه رهبر دوستان است.

- در سرزمين بابل، خورشيد بخاطر او بازگشت، از آن پس كه شب پرده تاريكى بر آويخت.

و ان يكن موسى رعا مجتهدا عشرا الى ان شقه انتظاره

- و اگر موسى عمران، ده سال شبانى كرد، بانتظارى مشقت بار.

- تا دخت شعيب را تزويج كرد و در وادى طور آتش اخضر ديد.

- سرور وسالارم على صاحب معالى بامر خدايا دخت محمد جفت شد.

- و اگر عيسى را فضل و مقامى است كه بامر خدا، مادرش حمل گرفت.

- على در شكم مادر به تسبيح و استغفار پرداخت و مادر خود از سجده لات و عزى باز داشت.

آخرين بيت قصيده، ناظر به حديثى است كه " حلبى " در سيره حلبيه ج 1 ص 285، زينى دحلان در سيره اش، صفورى در نزهه المجالس ج 210/2، شبلنجى در نور الابصار، روايت كرده اند، دائر باينكه على امير مومنين در زمان حمل، مادرش را از سجده كردن بر بتها مانع مى گشت.

و هموار است:

و محمد يوم القيامه شافع للمومنين و كل عبد مقنت

- رسول خدا در روز حشر، شفيع مومنان باشد و هم بندگان رام و مطيع.

- على با دو فرزندش زادگان فاطمه،شيعيان را برستگارى رسانند.

- و زين العابدين على، باقر علم پيامبر محمدو از آن پس زاده اش جعفر، رهبر آمال اند.

- كاظم فرخنده مال موسى، زاده اش رضا پرچم هدايت و تقوى در مشكلات پناه من اند.

- زاده رضا محمد هادى سبل، از آن پس على برگزيده امم، ذخيره فرداى من اند.