الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۷ -


ياسمى المياح فى ظلمه الجب لمن ساقه القضاء اليها

- اى همنام يوسف كنعان، كه قضا و قدر در بن چاهش كشاندند.

- آنكه لوليان شيفته روى و مويش دست ازترنج بنشناختند.

- رخسارت قالب حسن و جمال است كه دينار و سرخ بر آن منطبع سازند.

ابن منير به قاضى ابو الفضل، هبه الله، در گذشته 562 نوشت و كتاب " وساطت ميان متنبى و ناقدان " تاليف قاضى على بن عبد العزيز جرجانى را كه باو وعده نهاده بود، درخواست كرد:

- ايكه منتهاى فضيلت را دريافتى خرد از درك آن ناتوان است.

- ايكه بر مدارج كمال بالا رفتى و بر فوق ثريا خيمه زدى.

الى متى اسعط التمنى؟ و لا نرى المن بالوساطه

- تا كى و چند خودرا با آرزو نويد دهم و عنايتت را به ارسال " وساطت " نبينم؟

ابن منير، در سال 473 در طرابلس پا بجهان نهاد و در جمادى الاخره سال 548 "بگفته اكير مورخين" در حلب ديده فرو بست و در كوه جوشن كنار مزار آنجا خاك شد، ابن خلكان گويد: قبر او را زيارت كردم، بر آن مكتوب بود:

من زار قبرى فليكن موقنا ان الذى القاه يلقاه
فيرحم الله امرءا زارنى و قال لى: يرحمك الله

- آنكه مزارم بيند، بخاطر آرد كه او هم چو من روزى اسير خاك است.

- خدايش رحمت آرد كه بديدارم آيد و گويد: خدايت رحمت آرد.

و از آن پس در ديوان ابى الحكم عبيد الله چنين ديدم كه ابن منير در دمشق بسال 547 در گذشته، و با ابياتى او را سوك و ماتم گفته بود كه طبق سيره و روش خودبر اساس هزل و شوخى سروده، و حاكى از آن است كه ابن منير در دمشق در گذشته، از آن جمله:

- بر زبر چند پاره چوبش بياوردند، در كنار نهر " قلوط " غسل دادند.

- ديگ مرصعى آب كردند، زير آن هيزم " بلوط " برافروختند.

بر اين وجه كه در گذشت ابن منير بسال 547 باشد، بايد چنين گفت: شايد در دمشق بسال 547 در گذشته و بعد سال ديگر به حلب منتقل شده باشد. انتهى.

اما پدر شاعر، " منير " او هم مانند جدش " مفلج " از شعراء است، و فراوان اشعار عونى را در بازارهاى طرابلس انشاد مى كرده، آن چنان كه ابن عساكر در تاريخ شام 97/2 ياد كرده است، و از آنجا كه عونى از شعراء اهل بيت است، و جز درباره آنان شعرى نسروده، و باز خوانى آن در بازارهاى طرابلس: مجمع توده هاى مختلف و اقوام گوناگون، بوسيله يكنفر شيعى شاعر انجام مى گرفته، قهرا بر صاحبان مذاهب مختلف دشوار و سنگين بوده است.

و چون با خشم و خروشى كه در دل داشته اند، و بخاطر بزرگان و هواخواهان تشيع نمى توانسته اند با او در ستيز شوند، بناچار چنين راه نكوهش گرفته اند كه مانند ابن عساكر بگويند: " با اشعار عونى در بازارهاى طرابلس آوازه خوانى مى كرد "، و يا مانند ابن خلكان بگويند: "در بازارهاى طرابلس آوازه خوانى مى - كرد " و ساير جملات را حذف كنند، تاكين دل از او گرفته باشند، زيرا اگرنام عونى و اشعار او در ميان بيايد،همگان مى دانند كه منظور، آوازه خوانى نيست بلكه اشعار عونى را با آواز بلند و رسا مى خوانده، آن چنان كه مداحان بر منابر انشاد كنند، و اين آهنگ و نوا بخاطر اين است كه اشعار عونى آويزه گوشها گردد و روح ايمان علوى در دلها بتابد و پرچم باطل سرنگون گردد، نه غنا و سرودى كه روش خنيا گران مخالفين است.

بارى شرح حال ابن منير، در بسيارى از فرهنگ هاى رجال و كتب تاريخ ثبت است، از آن جمله: تاريخ ابن خلكان 139/1 "51/1 ط محمد محيى الدين" خريده عماد كاتب، انساب سمعانى، تاريخ ابن عساكر 97/2، مرآه الجنان 287/3، تاريخ ابن كثير 231/12، مجالس المومنين 456، امل الامل شيخ حر عاملى، شذرات الذهب 146/4، نسمه السحر جزء اول، روضات الجنات 72، اعلام زركلى 81/1 تاريخ آداب اللغه 20/3، دائره بستانى 709/1، تاريخ حلب. 231/4

غديريه قاضى ابن قادوس

درگذشته 551

يا سيد الخلفاء طرا بدوهم و الحضر:

- اى سالار خلفاء يكسر، آنها كه حاضراند يا در سفر.

- اگر ساقى حجاج را تكريم و عظمت نهند، توئى ساقى كوثر.

- پيشواى محبوب، شفيع دوستان به محشر.

- سرور خاندان احمد، پدر شبير و شبر و الحائز القصبات فى يوم الغدير الازهر:

- برنده گوى سبقت درتابنده روز " غدير " انور.

- در هم كوبنده غوغاى بدر، هماورد يهود، در بنى نضير و خيبر.

شرح حال شاعر

قاضى جلال الدين، ابو الفتح، محمود، ابن قاضى اسماعيل بن حميد، معروف به ابن قادوس، دمياطى، مصرى، از ممتازان ادب پرور، يكتا سخندان هنرور، در ميدان شعر بر همه سرور، در خدمت علويين مصر دبير انشاء بود، و در مسند قضا صدر نشين: ميان دانش و ادب جمع آورد، و در شمار سخنوران اديبى در آمد كه رساله هاى خلافيه و آداب ديوانيه "دفترى"آنان با بهترين گوهر سخن سرمشق ادب آموزان قرار گرفته است. قاضى فاضل افتخار شاگردى او دارد، واو را ذو البلاغتين، يعنى هنرمند شعر و نثر مى خواند. ديوان شعرش در دو جلد تدوين گشته است و در سال 551 در مصر در گذشته.

ابن خلكان در تاريخ خود 54/1 اين شعر او را درباره قاضى رشيد كه سپه چرده بوده ياد كر ده:

يا شبه لقمان بلا حكمه و خاسرا فى العلم لا راسخا
سلخت اشعار الورى كلها فصرت تدعى الاسود السالخا

- ايكه در سياهى چو لقمانى اما حكمتت نباشد، در علم و دانش زيانبارى قدمت ثابت نباشد.

- پوست از تن جهانيان بر كندى، از اينرو مار پوست كن نامت نهادند.

ياقوت حموى در معجم الادباء 60/4 گويد: جماعتى از فضلاء خدمت صالح بن رزيك بودند، سوالى در علم لغت مطرح نمود، تنها پاسخ صحيح به وسيله قاضى رشيد بعرض رسيد، سپس گفت: از هيچ سوالى مورد آزمايش قرار نگرفتم جز اينكه مانند آتش فروزان بودم. ابن قادوس كه در آن جا حاضر بود، چنين بپاسخ سرود:

- اگر گوئى از آتش مايه گرفتم و بر همگان بدانش و فهم فائق آمدم.

- گويم راست گفتى: اما از چه خاموش گشتى كه چون ذغال سياه آمدى؟

ابن كثير، در تاريخش اين دو بيت را از او ياد كرده كه درباره مبتلايان به وسوسه شيطان در نيت نماز سروده است:

- سست عزم در نيت، چون عنين نامراد، با آنكه هاى و هويش بسيار است.

- در يك نماز، هفتاد مرتبه تكبير مى راند، گويا بر حمزه سيد الشهدا نماز مى گزارد. و اين دو بيت را مقريزى در خطط298/2 ياد كرده كه ابن قادوس درباره قلعه روضه، كه بنام جزيره معروف است سروده:

- كاخهاى جزيره از دور هويدااست، بوستانها در كنار هم به عشقبازى اندراند.

- گويا كهكشان جوزا سر بهم آورده برجهاى آسمانى را در ميان.

و از سروده هاى مذهبى او كه در مناقب ابن شهر آشوب آمده:

- اين همان بيعت رضوان است با كلمه تقوى استوار شد، نص جلى از آن پرده برداشت.

- از اين رو جدت رسول در حق على سفارش ولايت كرد با آنكه پسر عمش بود، تا همگان بدو گرايند.

- و نيز حسين ولايت را به پسرش على داد، با اينكه از برادرش حسن ارث برد، و نسل هر دو تن از رسول اند.

و درباره حضرت سجاد سروده است:

- توئى پيشوايى دادگستر، جبريل مهار براق براى جدت كشيد.

- از همه سو نسب به سروران مى رسانى: پيشوائى طاهر، پاك نهادى بتول.

- گنجور دانش غامض الهى شمائيد، حلال و حرامش در بيان شماست.

- فرشتگان وحى مى رسانند، شرح و تاويل آن با شماست.

سرورمان، سيد امين، ابن قادوس را در اعيان الشيعه جزء 332/17 عنوان كرده و گويد: در جزء 93/6، اعيان الشيعه نوشتيم كه نام كوچك او را بدست نياورديم و در ج 206/13 ياد كرده و گفتيم: نام او محمود بن اسماعيل بن قادوس دمياطى مصرى است، چون در كتاب " طليعه " علامه سماوى تصريح شده است كه اشعار مذكوره در مناقب ابن شهر آشوب، متعلق به اوست.

از آن در كتاب شذرات الذهب به حوادث سال 639 بر خورديم كه مى نويسد:

" در اين سال نفيس ابن قادوس، قاضى ابو الكرم اسعد بن عبد الغنى عدوى در گذشت " ازاين رو ترجيح داديم كه اشعار ياد شده در مناقب از او باشد و لذا در مستدركات اين جلد ص 468 شرح حال او را ياد كرديم. وجه ترجيح از اينجاست كه ابن شهر آشوب او را به عنوان قاضى نام برده، و آنكه قاضى بوده همان اسعد است نه محمود، چنانكه در شذرات ديديم. محمود، تنها كاتب علويين بوده چنانكه در طليعه ياد شده است، البته قدرى بعيد مى نمايد، زيرا صاحب مناقب در سال 588 در گذشته و اسعد ابن قادوس بسال 639 بعد از 51 سال، وى چون اسعد 96 سال عمر كرده، مانعى نيست كه ابن شهر آشوب اشعار او را ياد كند.

امينى گويد: آنچه استادمان سماوى صاحب طليعه ياد كرده، همان صحيح است، و سرورمان امين از چند نكته غفلت داشته: 1 - ابو الفتح ابن قادوس هم كه شرح حال او مورد بحث است، قاضى بوده، چنانكه معاصرش قاضى رشيد، مقتول بسال 563 در كتابش " جنان الجنان و رياضه الاذهان " نوشته و صاحب تاريخ حلب در ج 133/4، نقل كرده. و نيز مقريزى در حطط 306/2 و دكتر عبد اللطيف حمزه در " الحركه الفكريه فى مصر " ص 271، او را با عنوان قاضى ياد كرده اند.

2- آنكه به نام " ابن قادوس " شهرت دارد، محمود، شاعر مورد بحث ما است، نه اسعد، چه او به عنوان قاضى نفيس بن قادوس، معروف بوده، نه ابن قادوس.

3- قاضى نفيس، به شعر و ادب معروف نيست، در هيچ فرهنگى ياد نشده كه شعر گفته باشد، آنكه در تمام فرهنگاى رجال و شعرا ياد شده، همان ابو الفتح ابن قادوس است. و خدا بحال همگان داناست.

غديريه ملك صالح

شهيد 556- 459

سقى الحمى و محلا كنت اعهده حيا بحور بصوب المزن اجوده
فان دنا الغيث و استسقت مرابعه ربافدمعى بالتسكاب ينجده:

- سيراب و خرم باد مرغزارى كه وعده گاه من بود، از نسيم دريا، سيلاب باران.

- اگر ژاله بهارى بر آيد تا بساط اين گلشن سيراب كند، سيلاب اشكم به مدد خيزد.

در اين قصيده گويد:يا راكب الغى دع عنك الضلال فهذا الرشد بالكوفه الغراء مشهده:

- اى كه بر مركب جهل سوارى. حيرت از سر بگذار، معدن رشد و رهيابى در كوفه هويداست.

- آنكه خورشيد به يمن كرامتش بازگشت تا فضل نماز دريابد و فرشتگان گواه باشند.

- و روز " غدير" كه رسول خدا در جمع حاضران فرمود ودست او را برافراشت:

- هر كه را من سرور و سالارم، اين على سالار و سرور است، اينم فرمان موكد است.

- هر كه ياريش وانهد، خدايش وانهد، هر كه دستيارش شود، خدايش كمك باد.

- دراز قلعه خيبر بر كند وبدور افكند، با آنكه از روزه ناتوان بود،

- لرزه بر اركان دژ افكند، يهود را از هراس دل در بر طپيد.

- روح الامين در سما فرياد بر كشيد: اينك وصى. و اينك احمد پاك گوهر.

- آب فرات سر به طغيان بر آورد، همگان از بيم هلاك بدو پناه بردند.

- فرموش: آب خود فرو دركش. ريگهاى فرات آشكار شد، از صولت فرمانش.

"اضافات چاپ دوم":

در قصيده ديگرى كه 57 بيت آن ياد شده، امير المومنين را چنين مى ستايد.

- در معركه هاى فراوان پيشتاخت، نه عقب نشست، نه لرزه بر اندامش فتاد.

- چه غمها كه از دل برادرش مصطفى زدود، گاهيكه حادثه بلا در كمين بود.

- ميان آنكس كه شيوه فرار بيادگارنهاد، با آنكه در پيكار چون كوه بر جا بود، تفاوت از زمين تا آسمان است.

- در سوره " هل اتى " خداى رحمان مقامش بنمود، جودش بستود، بدامنش چنگ بر زن.

- على است كه فرمود " سلونى " تا اسرار علوم پنهانى بر شما هويدا سازم، جز او را ياراى چنين ادعا نبود.

- بلكه مى گفت: بر شما سرو شدم، اما بهتر از شما نبودم، اگر راه كج گرفتم، براستم رهنمون باشيد.

- اگر حاسدان مقامش نشناختند، دوستان حق او را معترف آمدند. - بروز " غدير " فضلى نامور داشت كه رسول حق در ميان جمع دستش برافراشت.

در قصيده ديگرى كه 44 بيت است با اين مطلع:

لاتبك للجيره السارين فى الظعن و لا تعرج على الاطلال و الدمن
فليس بعد مشيب الراس من غزل و لا حنين الى الف و لا سكن
و تب الى الله و استشفع بخيرته من خلقه ذى الايادى البيض و المنن
محمد خاتم الرسل الذى سبقت به بشاره قس و ابن ذى يزن:

-تا كى بر ياران سفر كرده ات بنالى؟ تا چند كنار اين كلبه هاى فرو ريخته منزل سازى؟

- اينك كه گرد پيرى بر سر نشست، ديگرت دلدادگى بس است، ياددوست از سر بگذار.

- سوى خدا راه برگير، از همت برگزيدگانش شفاعت جوى كه صاحبان خيراند و بركت.

- محمد خاتم رسولان است: حكيم عرب " قس " امير عرب " ذى يزن " مژده رسالتش گفت.

در اين قصيده گويد:

- بدامنش چنگ بر زن، ذخيره دنيا و آخرتت او است، و هم ستوده كردار: ابو الحسن هادى انام:

- وصى او. جانفداى او. نگهبان و ياورش از كيد دشمنان.

- در روز " غدير " رسول خدا سفارش او كرد نه ديگران، همگان شاهداند:

- فرمود: اين است وصى من. جانشين من. دانشمند فرائض و سنن.

- گفتند: پذيرفتيم. و چون درگذشت، هنوز جنازه اش بر زمين راه خيانت گرفتند.