- نوالت روزى مقدر، شمشيرت اجل معلق.
انت الهمام بل البدر التمام بل السيف
الحسام بل الصارم الذكر
- توئى و الامقام چو نان ماه تمام، و يا
چون شمشير خونبار و يا تيغ آبدار.
- درماندگان را پناه و ملجا، بروزگار تنگى
و طوفان بلا. و در تغزل سروده:
اريا شمال؟
ام نسيم من الصبا |
اتانا طروقا؟
ام خيال لزينبا؟ |
ام
الطالع المسعود طالع ارضنا |
فاطلع فيها
للسعاده كوكبا؟ |
- شميم جان پرور سحرى بود كه شبانه حلقه بر
در كوفت؟ يا نسيم روح بخش صبا. يا روياى نگار.
- يا بخت مسعود بر اين ديار گذر كرد كه
اختر اقبالم بدرخشيد.
شاعر گرانمايه ما ابو على گويد: ابن هودار
پس از مرگ در رويا بر من آشكار شد، بدو گفتم:
لقد تحولت من
دار الى دار |
فهل رايت
قرارا يا ابن هودار |
- از دار فانى به خانه باقى شتافتى، آيا
قرار و آرامشى يافتى؟ پاسخ داد:
لابل وجدت
عذابا لا انقطاع له |
مدى
الليالى و ربا غير غفار |
- نه، آرامشى نيافتم، بلكه شكنجه دردناك
براى هميشه،، پروردگارم با نظر آمرزش ننگريست.
- خانه اى تاريك در ته دوزخ، با ناسپاسان
بدكار در غل و زنجير.
- به خاندانم بر گو: راه گيريد كه ناسپاسان
كافر، جز باتش سوزان ماوا نگيرند.
فرزند شاعر،ابو حفص عمر، فقيهى فاضل و اديب
بود، در شعبان سال 532 دار فانى را وداع گفت.
غديريه ابو العلاء معرى
363 - 449
ادنياى اذهبى
و سواى امى |
فقد الممت
ليتك لم تلمى |
- اى روزگار غدار، راه خود گير و در كمين
دگران باش،مصيبتى ببار آوردى و كاش نياوردى.
- زمانه را نه آن منزلت است كه فرزانگان
بستايش برخيزند و يا زبان بملامت گشايند.
- چنين پندارم كه شب ديجور، به صحراى هلاك
بانگ جدائى و فراق بر كشيد.
- اگر " بكر " جنايتى آرد، " عمرو " هم از
پا ننشيند، آخر نه هر دو از يك پدر و مادر
زاده اند.
- در پهنه گيتى از هر جاندارى بر حذر باش،
كه شاخدار و بى شاخش حمله خواهد كرد.
- هر موجودى بالطبع مى گزد، منتها همگان را
نيش زهرا گين نباشد.
- شير و پلنگ را چه گناه است، اگر شكار خود
را بخاك و خون مى كشد؟
- با خوى درندگى پا بجهان نهاد، چونان كه
شنهاى رونده در بيابان روانند.
- پرتوى هست اما چشم نابينااحساس نكند، و
سخنى حق كه در گوش كران جا نكند.
- بجانب سوگند كه نه در عيد فطر شادمانم و
نه در روز قربان و نه در عيد غدير. - فراوان
بينم سر گشته اى راه تشيع پويد، از اين رو كه
بلاد قم منزل و ماواى اى اوست.
پيرامون شعر:
اين ابيات گزيده اى است از قصيده ابو
العلاء معرى كه در " لزوم ما لا يلزم " ج
318/2 آورده، شارح مصرى اين كتاب گويد: غدير
خم، مكانى است بين مدينه و مكه سمت راست جاده
در سه ميلى جحفه، ابو العلاء به اين شطر بيت
"و لا اضحى و لا بغدير خم" به مذهب تشيع اشاره
مى كند، در اين غدير خم بود كه رسول خدا
دربازگشت از حجه الوداع، به على فرمود" هر كه
را من مولا و سرورم، على مولا و سرور اوست،
بار خدايا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را
دشمن باش " شيعه به زيارت آن مكان روند و از
اين راه شاعر آنان گفته است:
و يوما
بالغدير غدير خم |
ابان له
الولايه لو اطيعا |
- روز بر پائى جهاز شتران، همان روز غدير
خم كه رسول خدا سرورى او را بر ملا ساخت، اگر
راه اطاعت مى گرفتند.
شايسته آن بود كه در جزء اول كتاب، مبحث
عيد غدير، اين ابيات را درج مى كرديم و در
طبقات راويان حديث غدير، سخن اين شارح مصرى را
ياد مى نموديم، اينك كه به اين اشعار و شرح آن
دست يافتيم، در اينجا استدراك نموديم.
اشاره به شرح حال شاعر و مصادر ترجمه او
كسانيكه به شرح حال ابو العلاء معرى
پرداخته اند، بسياراند، تا آنجا كه زندگى و
رفعت مقام او بر كسى پوشيده نيست و ديوان شعرش
بهترين گواه نبوغ و عظمت اوست. صاحب كمال
الدين عمر بن احمد بن عديم حلى درگذشته 660
هجرى بتفصيل و نيكوترين وجهى بشرح حال او
پرداخته، و نام تاليف خود را " انصاف و تحرى
در رفع ظلم و تجرى از ابى العلاء معرى "
نهاده، خلاصه اين كتاب در جزء چهارم تاريخ حلب
ج 4 ص 77 تا 180 بچاپ رسيده، و فهرست آن بدين
قرار است: نسب، شرح حال خاندان و فاميل او
ص 101 - 80 تولد، تربيت، ضايعه كورى ص 104
- 101
اشتغالات علمى، مشايخ و اساتيد " 106 - 104
راويان، شاگردان، دبيران و نويسندگان " 113
- 106
- تاليفات، منشات، در حدود 65 رساله " 125
- 113
- سفر بغداد، و بازگشت به معره " 132 - 125
تيز هوشى و تيز فهمى " 144 - 132
منزلت او در پيشگاه ملوك وخلفا و اميران "
151 - 144
جود و فتوت با تنگدستى " 153 - 151
عفت و مناعت " 154 - 153
يك فصل از كتاب " فصول و غايات " 158 - 154
ابو العلاءدر پيشگاه سلاطين " 163 - 158
سخن آنان كه عقيده او را فاسد دانند، و
دلائل آنان " 166 - 163
سخن آنان كه عقيده او را درست دانند " 166
وفات او، و مراثى شعرا در سوك او " 169-
166
آخرين سخن در حسن عقيده او، و شواهد آن "
180 - 169
غديريه المويد فى الدين
در گذشته 470
قال و الرحل
للسرى محمول |
حق منك
النوى و جد الرحيل |
- كاروان بار سفر بربست و او گفت: اين نه
هنگام رفتن است.
- كارت از شوخى به جد پيوست، نه چنينم گمان
بى مهرى مى رفت.
- گفتم - و دل در آتش حسرت مى سوخت، سيلاب
اشك بر رخسارم روان بود:
- پدرم فدايت باد، فرمان سرنوشت است و
اقتضاى آن وعده هاى دروغين.
- تا چند گفتم و گفتم: دست از جفا و بى
مهرى بردار،كوه راهم طاقت حرمان نيست.
- پندارى رنج حرمان سهل و آسان است، ندانى
كه تا چند بر دل زارم ناگوار است.
- درجامه سلامت خوش و خرم مى خرامى، من از
سوز عشق درمانده و از پافتاده.
- گفت: اينك خرده مگير، چندى بپاى كه عذر
گذشته ها باز جويم. گفتم: ديگرنه جاى درنگ
است.
- گفت: من بر سر پيمانم، هر چه خواهى
آرزويت بر آرم. گفتم: نه پندارم كه راه وفا
گيرى.
- گفت: آتش درونم را دامن زدى، آه جگر سوزم
گواه اشتياق است. - گفتم: آنچه خوارى و حرمان
ديدم، مرا بس. ديگرم آرزوى خوارى و حرمان
نيست.
- هوس عشق و شيدائى از سرم رفت، لشكر پيرى
بر سرم شبيخون آورد.
- اينك ياد رستاخيز بخودم مشغول دارد،
ديگرم هوائى در سر نيست.
- بسيارى به درياى حيرت اندر اند، آنان كه
با چراغ اند چه اندك اند
- گويند: پايان زندگى نيستى و نابودى است.
جمعى راه تعطيل گرفته گويند حقيقت روشن نيست.
- برخى ديگر مدعى نسخ و فسخ ارواح اند، سخن
بى اساسشان طولانى است.
- از پس اين زندگى، دار آخرت را منكر شدند،
كه جهانيان زندگى تازه از سر گيرند.
- نه پاداش و ثوابى شناسند و نه آتش و
عقابى در كمين خود دانند.
- دولتمندان را صاحب پاداش بينند،
درماندگان را در خور عذاب و بيل.
قال قوم و هم ذوو العدد الجم لنا الزنجبيل
و السلسبيل
و لنا بعد
هذه الدار دار |
طاب فيها
المشروب و الماكول |
و لكل من
المقالات سوق |
و امام و
رايه و رعيل |
- جمهور و فرزانگان گويند: ما را بهشتى است
با شراب زنجبيل از جوى سلسيل.
- بعداز مرگ، حيات جاويد است، با بهترين
شراب و كباب.
- اين مقالات گوناگون را هر يك بازارى است
رواج با پيشوائى و پرچمى و انبوهى.
- ولى در پيشگاه عقل، سخنى شايان توجه
ندارند، و نه انديشه اى قابل قبول.
- امتى كه پيشوايشان، حق امانت را ضايع
كرد، همان گمنام سيه كار جهول.
- بد گوهرى از زمره آدميان، با يارى شيطان
صفت، فريبكار و رسوا.
- گمراهان و سرگشتگان كه رشته دين و رهبرى
را از هم گسيختند.
- واى بر آنها. كه در نينوا، اساس دين را
باژگون نمودند، اين مجملى است گواه بر حديث
مفصل.
- زمام دين را بدست زنان وزن صفتان سپردند،
ناتوانى كه قدرت رهبرى نداشت.
تا آنجاكه گويد:
- اگر جوياى حقيقت بودند،جوياى كسى مى شدند
كه رسولش بپا داشت.
- نص قرآن به تبليغ ولايتش وارد شد، در
غدير خم كه جبرئيل امين نازل گشت.
- همان مرتضى على صاحب حق ولايت، آيات قرآن
بر اين گواه است.
- حجت خدا است بر جهانيان، شمشير آخته بر
فرق دشمنان
فاضاعوا جحدا
اولى الامر منهم |
و لهم فى
الخلائق التفضيل |
- از عناد و انكار، صاحب راضايع گذاشتند،
با آنكه از همه جهانيان برتر بودند.
- خاندانى كه قرآن بر آنان فرود شد، با
احكام حلال و حرام.
- درمان كورى و جهالت اند، و راه راست،
سايه گسترده الهى بر سر همگان.
قصيده 67 بيت است
- قصيده ديگرى دارد با ده بيت كه در ص 245
ديوان او ثبت است، با اين مطلع:
نسيم الصبا
المم بفارس غاديا |
و ابلغ
سلامى اهل ودى الازاكيا |
- اى نسيم جان پرور صبا، راه فارس گير و
صبحگاهان درود مرا به دوستان پاكم برسان.
در اين قصيده گويد:
فلهفى على
اهلى الضعاف فقد غدوا |
لحد شفار
النائبات اضاحيا |
- آوخ بر اين ياران ناتوانم كه دستخوش
حوادث و پى سپر بلا گشتند.
- كاش دانستمى دادرس اينان كيست؟ روزى كه
از دست حوادث شكوه بر آرند؟
- كاش دانستمى چگونه دشمن بآرزوى خود رسيد.
و جمع ما را بپراكند؟ - اى ياران عزيز. صبر
شكيبائى پيش گيريد و چون من برضاى حق راضى
شويد.
و فى آل طه
ان نفيت فاننى |
لاعدائهم ما
زلت و الله نافيا |
فما كنت
بدعا فى الاولى فيهم نفوا |
الا فخران
اغدوا لجندب ثانيا |
- اگر درراه خاندان طه آواره گشتم، چه پاك
است. هماره دشمنانشانرا بخاك نشاندم.
- اولين آواره ديار نه من باشم، اقتدايم به
ابوذر باشد و اين خود جاى افتخار است.
- اگر رنج آوارگى جان مرا خست، خرسندم كه
هواى جانان بحقيقت پيوست.
- بارگاه مجد و عظمت را در كوفه پابوس گشتم
كه دين و دنيا در آن جمع است.
- بارگاه انور، قبه حيدر، وصى رسول خدا
هادى و رهبر.
- وصى مصطفى، يعنى على مرتضى، پسر عمش كه
بروز " غدير " سالار و سرور گشت.
- سرورى كه چون مسيح پاك، جمعى به خدائى او
گردن نهادند.
- چه خوش است طواف بر گرد تربتش؟ نماز در
قبه انورش؟
- از آن خوشتر، سائيدن جبين بر خاك درش،
مناجات با حضرتش.
- راز و نياز با كردگار، شكوه از دشمن سيه
كار، سيلاب اشكم از رخ روان.
- توفيقى دگر كه در خاك كربلاتربت پاك حسين
در بر گرفتم، جانم فداى آن شهيد تشنه لب باد.
تا آخر قصيده
- قصيده ديگرى در 60 بيت كه در ص 256
ديوانش ثبت است:36 بيت آن را ملاحظه كنيد، با
اين مطلع:
الا ما لهذى
السماء لا تمور؟ |
و ما للجبال
ترى لا تسير؟ |
و للشمس
ما كورت و النجوم |
تضيى ء و
تحت الثرى لا تغور |
- خدا را. آسمان از چه درهم نريزد؟ كوهها
از چه درهم نلرزد؟ - چرا خورشيد بر خود نپيچد؟
اختران بر خاك نيفتند؟
- چرا زمين در هم نپاشد؟ درياها بجوش و
خروش نيايد؟
- چرا خونها جوى نكشد،آن چنانكه اشكها
سيلاب كشد؟
- رواست كه دلها درهم شكافد، گرچه از سنگ
خارا باشد.
ليوم ببغداد
ما مثله |
عبوس يراه
امرء قمطرير |
و قد قام دجالها
اعور |
يحف من بنى
الزور عور |
فلا حدب منه لا
ينسلون |
و لا بقعه ليس
فيها نفير |
يرومون آل نبى
الهدى |
ليردى الصغير
و يفنى الكبير |
لتنهب انفس
احيائهم |
و تنبش
للميتين القبور |
و من نجل صادق
آل العباء |
ينال
الذى لم ينله الكفور |
فموسى يشق له
قبره |
و
لما اتى حشره و النشور |
ويسعر بالنار منه
حريم |
حرام على
زائريه السعير |
- آنروز كريه و شوم كه در بغداد گذشت، روزى
بدان شومى و نحوست در جهان چهر نگشود.
- دجال خوئى يك چشم بپا خاست، كوران دگر بر
گرد او حمله آوردند.
- ياجوج صفت از در و بام فرو ريختند، بهر
كوى و برزن نفيرى برانگيختند.
- تا رهبران هدايت را پى سپر سازند، كودك و
پيرشان را در خاك نهان سازند.
- جان زندگان بيغما برند، مردگان را از گور
بر آرند.
- بر زاده صادق آل محمد آن روا دارند كه
كافران روا ندارند.
- تربت " موسى " در هم شكافتند. محشر كبرى
بپا كردند.
- در حريم طورش آتش كين بر افروختند، آنجا
كه آتش دوزخ بر زائرانش حرام گردد.
- از عناد و كين، پيروان آل رسول را كشتند،
پرده حرمتشان بر دريدند.
- آوخ بر آن خونهاى پاك كه سيلاب كشيد، صد
واى بر آن سرها كه با تيغ كين از تن پريد. و
ما نقموا منهم غير ان وصى النبى عليهم امير
كما العذر فى غدرهم بغضهم لمن فرض الحب فيه
الغدير
- جرمى نديدند، جز آنكه وصى رسول را
بسالارى خود برگزيدند.
- آنسان كه دشمنى قريش را بهانه كردند، و
فرمان ولايت غدير را زير پا نهادند.
- اى امت نگوسار كه با دست شقاوت راه سعادت
را بستيد، چهره آفتاب هدايت را تيره و تار
كرديد.
- شفيع محشرتان خصم داد خواه است، واى بر
شما امت از خداى عدالت صد واى.
- حسين را در كربلا بخون كشيدند، و گفتيد:
مردم عراق را بر آشوفت.
- جرم " موسى " چه بود كه دست ستم تربت و
بارگاهش را در هم نور ديد.
- از چه اين جنايت روا شمرديد؟ بخدا سوگند
كه شيطانتان بافسون بفريفت.
ايا شيعه
الحق. طالب الممات |
فياقوم.
قوموا سراعا نثور |
فاما
حياه لنا فى القصاص |
و اما الى
حيث صاروانصير |
- اى پيروان حق. اينك شرنگ مرگ گواراست. اى
دوستان با شتاب بپا خيزيد.
- يا زندگى با افتخار در سايه انتقام، يا
به دوستان شهيد خود ملحق گرديم.
- اى خاندان " مسيب " شما كه هماره دوستار
ولايت بوديد.
اى خاندان " عوف " اى پناه سختى زدكان. اى
شيران و رزمندگان.
- اى فرزانگان. اى جوانمردان. اى نيزه
داران. اى گردن فرازان!
- بر اين خوارى و خفت چگونه صبورى كنيد،
همت شما نه پست بود. دست قدرت شما نه كوتاه.
- خاندان رسول را پرده حرمت بر درند و در
پهنه زمين ديارى از شما باقى بماند؟
- رواست كه شما حاضر و ناظر باشيد و تربت
زاده رسول را در هم نوردند؟