- هر چند از مقابله و دفاع ناتوان ماندم، بدون
باخت، از معركه جان بدر بردم.
- با شتاب، در سياهى شب روى نهان كردم، آنگاه
كه بيابان لخت و عريان شد از دد و دام.
- گويند گفت- و سوز دل، اشك بر رخسارم مى
باريد:
- آرام گير و درد را بر خود هموار كن- براى
اندوه و غم وقت بسيار است.
- گفتم: هيهات پندت نه بموقع است، غم واندوه جز
در روز عاشورا به دلم راه نگيرد.
- روزى كه بر پسر فاطمه، آواى رحيل بركشيد،
ناوك تيرى دو پهلو و تيز.
- به خاك در غلطيد، بى پرستار وغمخوار، پرستارش
سم ستوران، غمخوارش تيغ ساربان.
- با لب تشنه، نيزه جان ستان در دلش جا گرفت،
سوز تشنگى و آرزوى آب گوارا از خاطرش برد.
- گوياشمشيرهاى تيز و بران كه در پيكرش جا مى
گرفت، آتشى بود كه بر خرمنى از نور در مى گرفت.
لله ملقى على
الرمضاءعض به |
فم الردى بين
اقدام و تشمير |
- خدا را.بر ريگزار تفتيده كربلا، پيكرى نگون
است كه از نيش هيولاى مرگ پاره پاره غرق در خون
است.
- تپه ها با سايه خود بر پيكر چاك چاكش رحمت
آرد و گردباد، جسم عريانش را با دامن محبت مستور
دارد.
- وحش بيابان حرمت قربانگاهش شناخت، با آنكه سه
روز بر خاك افتاده بود، گامى پيش نگذاشت.
- بسا درياى آرام، كه گرداب اجل در پيش دارد و
امواج مرگبارش بدنبال است.
- بسا قهرمانى كه بر روزگار مى باليد و چرخ
زمانه به كام مرگش در افكند.
- زاده زياد را ناپاكى حسب بر حسين بياشوفت،
تلاش او در استحكام قدرت يزيد تحسين و سپاسى
برنينگيخت.
- خواست جنايت ننگين خود را جبران كند، ولى
شكست، قابل ترميم نبود.
- دختران رسول را به اسارت بردند، با آنكه نهال
دين سرسبز و خرم بود.
- اگر غول مرگ نجيب زاده از خاندان ما در
ربود،اين هيولا، چنگ و دندانش هماره به خون رنگين
است.
- اينك با صفحه جبين نيزه دشمن را بجان مى خرد،
كه از خاك و خون خضاب بسته.
- بعد از آنكه، با قلبى آرام و انديشه استوار،
ناوك سنان را از جبين خود بر مى تافت.
- غبار ميدان، دامن كشان مى گذرد، گريبان در
ماتم خورشيد چاك زده.
- برگروهى كه شميرشان در گلو شكسته، گويابرقى
بود كه بر فراز تپه ها درخشيد.
بنى اميه ما الا
سياف نائمه |
عن شاهر فى اقاصى
الارض موتور |
و البارقات تلوى
فى مغامدها |
و السابقات
تمطى فى المضامير |
- اى پسران اميه تيغ دلاورانى كه عزيزانشان در
اقصى نقاط زمين بخوط طپيدند، بخواب نخواهد رفت.
- شمشير در نيام بخود مى پيچد،سمند تيزگام در
ميدان تمرين بى قرار است.
- و من به انتظار روزى نشسته ام كه بى پروا
درآيد و لرزه بر اندام اين فريب خوردگان افكند.
- تيغها، هر چندبخواهد بر گردن دشمنان فرود آيد
و شراب خون بياشامد.
- رواست كه هر روزاز خاندان مصطفى، با ضرب تيغ
و سنان ماهى بر زمين افتد؟
- و هر روز چشمه زلال آنان با حوادث روزگار،
تيره و تار گردد؟
- غار تبر قوم كه ديو مرگ از چنگالش مى گريخت،
اينك در پنجه غارتگران اسير است.
- سپيد چهره ايكه با كبر و ناز مى گذشت، در روز
عاشورا ديده از جهان بربست. - چيست كه از چهره
غمين و ديدگان فرو رفته در شگفتى؟ جراحت قلبم عميق
گشته التيام نگيرد.
- با كدام چشم سوى معالى ارجمندى بنگرم كه
ديدگانم خشك شده چاره پذير نباشد.
- با روزگار، بازخمى جانكاه روبرو شوم، تا عمر
باقى است، و هم قلبى كه خرم و شادان نيست.
- يا جداه غم جانكاه و سوز درونم در اختيار
نباشد.خواهم آبى از ديدگان برآتش دل بيفشانم.
- ديده بيخوابم خيانت كرده از ريزش اشك دريغ
دارد، همچون كمان سخت كه از اطاعت كماندار سر
پيچد.
- تسلاى خاطرى بر دل من حرام است، با آنكه بر
هيچ دلى حرام نباشد.
و در عاشوراى سال 387 باز هم سيد الشهدا را
چنين در سوك و ماتم نشسته:
راحل انت و
الليالى تزول |
و مضربك البقاء
الطويل |
- از اين سراكوچ خواهى كرد، روزگار هم نخواهد
ماند.دير زيستن درد بى درمانى است.
-نه دلاورى بجا ماند كه با شمشير هم آغوش گردد،
نه آرزوئى و نه آرزومندى.
- پايان زندگى - در اين جهان - نابودى است،
بوستان سبز و خرم روزى افسرده خواهد گشت.
- آدميزاده طعمه مرگ است، اسب تازى هم كه پرورش
جنگى يابد، عاقبت هدف تير و نيزه خواهد بود.
- زندگى در شكم مادر، با خواب نوشين شروع شود،
بعد از آن درد و رنجى است طولانى تا در خاك تيره
به خواب ابد آرام گيرد.
-زندگى چون ابر است كه باد جنوبش، در روزى
آكنده از مه، گرد آورد، و باد صبايش پراكنده سازد.
- شيوه روزگار است: دوستان راه سفر گيرند و
بازماندگان بر آنها بگريند.
- گذشت روزان و شبان، فراق و جدائى را تسريع
كند، چونانكه گياه، هر چند بيش قد بر افرازد،
طراوت خود را از دست بدهد.
-بسا جوانمردى كه از روزگار خود خرم وشادان
است، و دگرى در تب و تاب
- دنياست.اگر با آن سر وصل دارد، با اين تخم
جفا كارد، چون زيبارويان بى وفا.
- اينك بر فراق عزيزش عزادار و گريان است،
فرداست بر او بگريند و بعزايش نشينند.
- آرزوها مايه حسرت و رنج است، نه دلگرمى و
اميد.
-غول مرگ را چه باك است كه كدامين عزيز را در
ربايد، بعد از آنكه پسر فاطمه را در ربود.
- كدامين روز، بخاطر حادثه هولناك و فاجعه
دردناك، ديده ها اشكبار است؟
- روز عاشوراى حسين، كه نه دوست وفا كرد، نه
ميزبان پناه داد.
- اى پسر فاطمه عهد كردند و عهد خود شكستند،
وفاداران چه اندك اند.
- سفارش رسول را در حق تو زير پانهادند و به
خونخواهى جاهليت برخاستند.
- به رويت شمشير كشيدند، ومقدرات الهى را بهانه
كردند، عذرى بدتر از گناه.
- عذر خواستند و پشيمان گشتند، بعد از آنكه
سپاه خود را بسيج كردند اين نه هنگام معذرت و
پشيمانى است؟
- كارى كه جز با ضرب شمشير سرانجام نگيرد،
فرجامش تلخكامى و نابودى است.
يا حساما فلت
مضاربه الهام |
و قد فله الحسام
الصقيل |
يا جوادا ادمى
الجواد من الطعن |
و ولى و نحره مبلول |
حجل الخيل
من دماء الاعادى |
يوم يبدو طعن و تخفى حجول |
يوم طاحت
ايدى السوابق فى النقع |
وفاض الونى و
غاض الصهيل |
- اى شمشير بران كه سرها شكستى و عاقبت باتيغ
كين سرت را شكستند.
- اى جوانمردى كه با سمند تيزگام به درياى خون
تاختى، بازگشتى و گلويت گلگون است.
- ساق ستوران از خون رنگ شقايق گرفت، روزى كه
طعن نيزه آشكار است و سپيدى ساقها در خون پنهان.
- روزى كه سمند تيز تك در لاى و لجن گرفتار
ماند.ضعف و سستى بالا گرفت شيهه ستوران جانب پستى.
- پندارى صورت خود را نهان سازم، با آنكه با
خيل ستور، بر سر و صورت او تاختند؟
- پندارى شربت آب گوارا باشدم و هنوز سينه دشمن
از خون او سيراب نگشته؟
قبلته الرماح و انتضلت فيه المنايا و عانقته
النصول
- نيزه ها سينه اش را بوسه زدند، تيرها از شوق
رخش بپرواز آمدند، ناوك سنانها در آغوشش نشستند.
- اسيرانش بر شتران سوار گشته، گريبانها تا به
دامن چاك زده اند.
- بخاطر آن دلها كه ديده عشق بديدارشان خونچكان
و بخاطر آن اشكها كه بر رخسارشان روان است.
- نقاب از چهره چون آفتابشان كشيدند، تابش
آفتاب هم خود نقاب است.
- با سرانگشت چهره ماهشان را پنهان نمودند، اشك
رخسار هم چون حجاب است.
- شكوه بردند، اما با گريه و زارى، فرياد زدند،
ولى با نوحه و شيون.
- ساربان بدخيم كنارى نگيرد.و ناله يتيمان آرام
نپذيرد.
يا غريب الديار
صبرى غريب |
و قتيل الاعداء
نومى قتيل |
- اى آواره شهر و ديار صبر و قرارم نماند.اى
كشته دشمنان خواب برمن حرام است.
- دل بى قرارم به سويت پر مى كشد، با عشق و
شعف، با ناله و شور.
- كاش در كنارت به خاك مى رفتم،يا تربتت را در
چشم مى انباشتم.
- همواره مزارت بموسم باران سيراب باد. -
بارانى نرم و هموار، همراه بادى لطيف و نسمى خنك و
سايه بر دوام.
- اى زادگان احمد تا چند امروزفردا كنم و سنان
نيزه ام از طعن و ضرب محروم.
- خيل تيزگامم در زير زين، اشتران باد پيمايم
در كمين، تازه وارد از آمادگيم در انديشه و بيم.
- تا چند؟ باز هم تا چند، سركشان و جانيان گردن
افرازند؟ و تا چند فرومايگان دون بر والا گهران
ارجمند فرمانروا باشند؟
قد اذاع الغليل
قلبى و لكن |
غير بدع ان
استطب العليل |
- آتش درون تار و پود قلبم را بسوخت، عجبى نيست
كه دل سوخته در پى درمان برآيد.
- كاش زنده مانم و روزى با دوستان برجهم، در
كفم شمشيرى برنده و آخته.
- به خونخواهى قربانيان " طف " پيكرشان رابا
نوك سنان بر خاك كشم.گروه گروه بهم پيونديم.
- تار و پود قلبم با مهرش زيور بسته چونان موى
سپيد و سپيدى مو، جز با مرگ درمان نيابد.
- من رعيتى سر بفرمانم، گرچه از خاندان شمايم:
پدرم حيدر است و مادرم زهراى بتول.
- هر گاه ديگران با مجد و جمال به ميدان مفاخرت
آيند، گوى سبقت آنراست كه گويد: جدم رسول.
- همگان از ديدارم خرم و شاداند، چون به فضل و
برتريم شناسند.دگران را هركه بينم زائد و فضول.
- جمعى با شور و نوا چكامه دلربايم را در بزم
ادب بخوانند، برخى دگر به خطابه و سخن پردازيم گوش
سپارند.
- كاش مى دانستم نكوهشگرم كيست؟ با آنكه
انديشمندان حقشناس بر سخنم خرده نگيرند. -با هدف و
خواسته ام وداع گويم كه گمنامى بملامتم برخاست؟ با
آنكه جهانيان معذورم شناسند؟
- آرى آرزويم همين است - اگر خداوندم با بخت
فيروز قرين سعادت سازد - پايگاه برتر، آرزوى
خردمندان هوشيار است.