شرح حال وزير، ابو العباس ضبى، در همين جلد صفحه
181 گذشت.
مراثي- سوگنامه ها
جمع كثيرى ازمعاصرين شريف رضى، او را مرثيه
گفتند، و در پيشاپيش آنان برادرش علم الهدى است كه
گفته:
- اى ياران داد از اين فاجعه ناگوار كه بازوى
مرا شكست، كاش جان مرا هم مى گرفت.
- پيوسته بيمناك و بر حذر بودم، تا اينكه در
رسيد، و شرنگ مصيبت در كام من ريخت.
- چندى التماس كردم و مهلت خواستم، آخر هجوم
آورد و به حال زارم ننگريست.
- مگوئيد از چه سيلاب اشكش روان نيست؟ اشك را
هم چون بخت نامساعد سربارى نيست.
- خدا را، بر اين عمر كوتاه و تابناك، و چه
عمرها كه دراز بود و ناپاك.
ازجمله كسانى كه در سوك شريف، مرثيه ساختند،
شاگردش مهيار ديلمى است، شرح حال او در ضمن شعراء
قرن پنجم خواهد آمد، دو قصيده دارد، كه يك قصيده
آن 70 بيت است، و در ديوان او ج 3 ص 366ثبت شده،
اين چنين شروع مى شود:
- بازوى " هاشم " را كه فرو انداخت؟ دست " لوى
" را در پيچيد و از پايگاه حشمت فرو كشيد؟
- در ريگزار حجاز، قريش را درهم كوبيد و سرا
پرده عزتشان بركند؟
- پاى بر فرق " مضر " نهاده با خفت و خوارى
پامالشان كرد، و كس دم بر نياورد؟
- كيست كه به مكه تاخت و حرمت خانه خدا بشكست؟
-از آن پس به مدينه تاخت و تربت پاكان عترت را
پى سپر ستوران ساخت؟
- رسول خدا گريان است، فاطمه در صحراى " طف "
برفرزندان عزيزش زار و نالان. - دين خدا در امن و
امان بود، چه كسش بر آشوفت؟ حصار دژ بلند و
افراخته چه كسش بعزم تسخير برخاست؟
- بازوى مردان دلاور از كار ماند كه تسليم
شدند؟ ياسر از مسلمانى برتافتند؟
- يا " شريف رضى " شبان فداكار اين خاندان،
طعمه اجل گشت كه رمه آنان از چرا باز ماند.
و قصيده ديگرش 40 بيت است و در ديوانش ج 1 ص
249 با اين مطلع ثبت شده:
اقريش لالفم اراك
و لايد |
فتواكلى غاض الندى و خلى الندى |
به خاطر شهرت اين دو قصيده، و اينكه در بسيارى
از كتب تراجم و فرهنگهاى رجالى ثبت آمده تا برسد
بديوان مهيار ديلمى، از نقل تمام اين دو قصيده صرف
نظر شد.
نمونه اي از اشعار و قصائد
يک نمونه از شعر شريف رضى، قصيده است كه درباره
مذهب سروده، با ياد اهل بيت افتخار مى جويد، و
اشتياق خود را بزيارت تربت پاكشان مى رساند:
الا لله با دره
الطلاب |
و عزم لا يروع بالعتاب |
- هلا!چه خوش است حمله با شتاب، و اراده كه
نلرز از بيم عتاب.
- و آنكه دامن همت بر كمر زده مى تازد، همچون
تاختن شمشير به سوى گردنها و رقاب.
- ملامتش كنم كه از چه دورى گرفتى؟ و از نكوهش
آرد كه زور آمدى نابهنگام.
- من به چشم ديدم كه عجز و ناتوانى از بيم صولت
شب به خاك افتاده جنايات او را ستايش كرد.
- اگر روزگار، با صولت و سطوت راه مرا نمى بست،
از همه سو به جانب سرورى و ارجمندى مى تاختم.
- شيوه جوانمرد عرب، هم آغوشى با شمشير بران و
سمند تيزگام است.
- از دشمنان: جز تهديد دروغين نبيند و از او جز
شمشير راست نبينند. - فرداست كه از شمشير و سنان
خفتان سازم، با اينكه از شيوه جوانى بر كنار نيم.
- و از سياهى شب جامه بر تن آرايم، بهنگامى كه
كاروان برون تازد، برون تاختن شمشير از نيام.
و كم ليل عبات له
المطايا |
و نار الحى طائره الشهاب |
- چه شبها كه با مركوب رهوار، آماده تاخت شدم،
ديگران در اطراف آتش پر شرر سرگرم.
-نگريستم كه زمين چهره خود را دگرگون ساخته و
با شير و گرگ ببازى برخاسته.
- من نيز چهره و ديدار خود دگرگون ساختم،
چنانكه سپيدى مو از خضاب.
- زيباتر از آن نديدم كه سفيدى را با سياهى
طراز بندند.
- من با آرزوى خودهمخوابه ام ولى سنگينى آمال و
آرزو شتران قوى هيكل را بزانو در آورده است.
- اگر ياس و نااميدى بر ما چيره شود، اميد را
در دل زنده كنيم و با شجاعت پيش تازيم.
- هر آنگاه كه ژاله بهارى از ابر خيزد و شرار
باران همراه حباب برقص آيد.
- گويا آسمانرا آب در گلو شكسته، بر سرواديها
از دهان فرو ريزد.
- دره و هامون با سيلاب، هم آغوش گشته، ابر
سپيد بر سر آن دامن بگسترد.
- و چون بر تپه و ماهور بگذرد، مانند لعاب
ازگردنه ها سرازير شود.
- گويم: خداوندسرزمين مدينه را از باران رحمت و
آب گوارا سيراب كند.
- به ويژه، تربت بقيع را و خفتگان آن، آبى دامن
كشان وسيلابى ريزان.
- و تپه هاى " غرى " وچكيده حسبى كه در
بلنديهاى آن جا گرفته.
- و تربت آن شهيدى كه در بيابان " طف " خفته و
با لب تشنه داعى حق را لبيك گفته.
- و هم بغداد و سامرا و طوس را، سيراب كن، از
ژاله بهاران و سيلاب باران. - چشمها در كنار اين
گورها اشكبار است همچون گريه آسمان بر كوهساران.
- اگر ابر آسمان از ريزش باران دريغ ورزد،
سرابها آب گشته بر زير آن گورها روان گردد.
- خدايت سيراب كند كه چه روزها تشنه ديدار
بودم، از راه دور و نزديك.
- اى باد " جنوب " از سر راهم بر كنار شو، و
سرماى جان گزايت را از ساحت من دور ساز.
- در سياهى شب به سويم متاركه از آن تربت پاك
توشه نگرفتم.
- اگر ابرها از اكناف آسمان بدان سوى كشانده
شوند و چون شتر قربانى از گلوى آنها ناودانها
سرازير شود.باز هم حق آن تربت پاك ادا نشود.
- مگر آن تنهاى پاك در كام زمين فرو نشدند كه
به رستاخيز براى نعمت جاودانى انگيخته شوند؟
- چه بسيار شد كه كينه حسودان، مست و خراب، جام
مرگ را در ميانشان به گردش آورد.
- درود الهى هر دم و هر روز بر آن نشانه هاى
هدايت و قبه هاى عظمت چون نسيم وزان باد.
- پيوسته عزم سفر را تجديد كنم، گر چه ياران از
رفاقت و يارى دريغ ورزند.
- سينه باد و طوفان بشكافم تا نسيم جانفزائى از
تربت بوتراب دريابم.
- چشم دارم كه روزگارم سر يارى در قدم نهد و
صيد آرزو در ميان چنگالم بال و پر زند.
- شتران بادپيما را جانب شما روان سازم تا چون
تير شهاب دل هامون را بشكافند.
-لعاب از دهانشان بر سر و گردن ريزد، چونانكه
لعاب سيل بر دامن جبال.
واجنب بينها حزق
المزاكى |
فاملى باللغام على اللغاب |
- مهار توسن تيز گام را يدك كشم و بنوبت خستگى
از جان شتران برآرم. - باشد كه آبى بر اين آتش
تفته بپاشم كه در ميان سينه ام جاى كرده است.
- ديدار و زيارتتان رهبرى است كه ما را به
گنجور رستگارى و پاداش هدايت كند.
- در " زورا " بغداد "كاظميه"دو تربت پاك مى
شناسم كه درد حسرت و اشتياقم را كنار آن شفا مى
جويم.
- مهار جانرا جانب آن درگاه مى كشم و سلام خود
را تقديم آن بارگاه مى سازم كه بى جواب نخواهد
ماند.
- زيارتشان روان مرا پاك سازد و جامه ام را از
هر عيب و عارى بپالايد.
- جدم على فرمانرواى دوزخ است روزى كه نجات
بخشى از عذاب خدا جز او نيست.
- ساقى حوض كوثر، روزيكه دلها از تب و تاب كباب
است، و همو پيشگام بر " صراط " باشد، براى حساب.
و من سمحت بخاتمه
يمين |
تضن بكل عاليه الكعاب |
- دست راستش انگشترى خاتم به سائل بخشد و بخل
ورزد كه مجد و عزتش به يغما رود.
- آيا كندن دراز خيبر معجزه نيست كه اعتراف
كنند و يا " غائله " آن مار.
- مى خواست كه مكرى انديشد وخدا نخواست، كلاغى
پرواز گرفت و فتنه از ميان برخاست.
- آيا اين چنين بدر تابان در تاريكى و سياهى
محو شود؟ و اين خورشيد درخشان در ميان ابر و مه
پنهان ماند؟
- هر كه بر او ستم راند، با گذشت و وقار، كيفر
او در كف نهاد.
- بينم كه ماه شعبان درآمد و مرا مشتاق زيارت
ساخت، كيست كه پاداش مرا خاطر نشان سازد؟
- در قصائد خود با نام شما افتخار جويم، نه با
شعر و احساسم، و با مدد شماست كه گامهاى استوارى
در خطابه و نثر بردارم.
- از آلودگى بركنارم.از اينرو كه با دشمن شما
در جدالم، هدف تير فحش و ناسزايم.
- آشكارا دم از ولاى شما زنم نه در پرده.از
دگران بيزارى جويم و باك نيارم.
- سزاوارتراز من به ولاء شما كيست؟ با آنكه
رشته خاندانم بشما منتهى است.
- دوستار شمايم، گر چه دشمنم دارند، به پابوس
شما روانم گر چه از پاى درمانم.
- فتنه روزگار ميان ما جدائى افكند، ولى بازگشت
ما به يك دودمان و تبار است.
در اين قصيده بسال 391 روز عاشورا، سيد الشهدا
سبط پيامبر امام حسين عليه السلام را مرثيه گفته
است:
هذى المنازل
بالغميم فنادها |
و اسكب سخى
العين بعد جمادها |
- اينك سرزمين " غميم " است: صلا درده و سيلاب
اشك از ديده روان ساز!
- گر اين حصار بلند را وامى بر دوش است بپردازو
اگر خون دلى در اين خاكدان اسير است، فدا بخش و
رها ساز.
- يا بر شو بر فراز جهاز شتران و با نظاره اين
ويرانه، آبى بر آتش درون بيفشان.
نوى كمنعطف
الحنيه دونه |
سحم الخدود لهن
ارث رمادها |
- خندقى بپيرامون همچون قوس كمان، نزديكتر
گودالى سياه پر ازخاكستر ميراث مطبخيان.
- اينك طناب بند خيمه ها و در كنارش نشمينگاه
جوانمردان، آتش دگران رو به خاموشى است، جز آتش
اينان.
- و اين مهار بند،ويژه آن جوانان كه با سمند
زرد و سرخ خيمه خود آزين بندند، و ديگران با حله
آويزان. - بخدا سوگند با كاروانى برگرد اين ديار
از حركت باز ماندم كه دستها بر جگر نهادند.
- با حسرت و زارى سيلاب اشك بر رخسار روان كرده
از سوز دل جامه بر تن دريدند.
-چندان در اين ماتم سرا ماندند كه گويا پاى
شتران و استران ميخكوب زمين كردند.
- سپس راه برگرفتند، آبشخور آنان، سيلاب
ديدگان، توشه راهشان غم و اندهان.
- هر يك جامه عزا حمايل ساخته، دانه هاى اشك
چون مرواريد برحله ها رخشان.
- به تهنيت قدومت، بارانى فرو ريزد كه توده خاك
را جان بخشد، نرم و هموار.
- و چون به دشت و هامون بنگرى، مرغزارى در نظر
آيد چون حله يمن شاهوار.
- از اين ديدگان كه اينك بزيارت آمده اند، بجز
بيخوابى و غمگسارى چه ميجوئيد؟
- ديگر اشكى بر اين ديده ها نماند، نه بخدا،
خواب هم بدان راه نبرد.
- اينك از گريه بر اين ديار باز مانديم، و بر
حال زار فاطمه گريانيم كه در سوگ فرزندانش اشكبار
است.
لم يخلفوها فى
الشهيد و قد راى |
دفع الفرات
يزاد عن اورادها |
- آيا بهنگام ولادتش دانست كه زنازادگان سر
حسين را بر سر نى خواهند كرد؟
- آن روز كه عراقيان به سوگ و ماتم نشينند،
شاميان با جشن و سرورش عيد شمارند.
-از خشم پيامبر نهراسيدند كه يكسر كشتزار او را
درو كردند.
- بينش و هدايت را در برابر سرگشتگى و ضلالت
فروختند، رشد و صلاح را وا نهاده نكبت و جهالت
خريدند.
- رسول خدا را خصم خود ساختند و چه بد ذخيره
براى روز جزا مهيا كردند. - خاندان پيامبر بر پشت
شتران بدخو سوار، خون پيامبر بر ناوك نيزه ها
نمايان.
- اى دل بسوز، بر خاندان على كه پس از عزت و
ارجمندى، پامال امويان گشت.
- مهارذلت و خوارى در بينى كشيدند و ريسمان
اسارت بر گردن نهادند.
- گفتند: هلاك آل على، دين كردگار است مگر نه
اين دين از جدشان بيادگار است؟
طلبت ترات
الجاهليه عندها |
و شفت قديم
الغل من احقادها |
- به آئين " جاهليت "خون كشتگان باز جستند و
سينه هاى پر كينه را از آتش التهاب، شفا بخشيدند.
- حقوق غائبين را ويژه خود ساختند و بدلخواه
خود بر حاضرين ستم راندند.
الله سابقكم الى
ارواحها |
فكسبتم الاثام فى اجسادها |
- خدا، ارواحشان را از معركه نبرد به عالم بالا
بر كشيد، و شما با تاختن بر اجسادشان فجيع ترين
جنايات را مرتكب گشتيد.
- اگر قبه هاى افراشته آن پاكان بر زمين فرو
خوابيد، اركان دين خدا هم به خاك در غلطيد.
- اينك خلافت اسلامى از مسير خود منحرف است،
ديگر به رشد و صلاح امت اميد نتوان برد.
- منبر خلافت پى سپر قلدران گشت: گرگهاى بنى
اميه بر زبر آن جستند.
- خلافت، ويژه برگزيدگان خداست كه بآنان الهام
بخشيد و كفيل دين و آئين ساخت.
- بتمام افتخارات چنك يازيده ويژه خود ساختند،
ملامتى نيست كه جن و انس به حسادت برخاستند.
- پارسائى و بردبارى، منش گستاخان خونريز،
خونريزى و جلادت - اگر از خدايشان بيم نبود - روش
زاهدان گوشه گير.
- خاندانى كه نوزدان خود را با يراق جنگ در "
قماط " پيچند و به جاى گهواره در صدر زين جاى
دهند.
-حديث آزادگى و كمالاتشان بر زبان دشمنان، كه
همواره از رقيبان روايت كنند.
- اى خشم خداى بپاخيز و بخاطر پيامبرش بر
دشمنان بتاز، و شمشير تيزاز نيام بركش!
- بتاز بر آن گروهى كه خون محمد و خاندانش را
بخاطر يزيد و زياد تباه كرده بر زمين ريخت.
صفدات مال الله
مل ء اكفها |
و اكف آل الله
فى اصفادها |
- حقوق الهى را چنگ چنگ به يغما برند و دست
خاندان الهى را در غل و زنجير كشند.
- با شمشير محمد، در پى آل و تبار او تاخته بهر
سو راندند، چونانكه شتران غريبه را ازسر آبگاه
برانند.
- گفتم - كاروان خسته و رنجور را كه چون عقاب
هاى خاكسترى بر قله كوهساران روان است.
- ساروان در پى شتران مى دود كه از لاغرى چون
كمان اند، سركش آنها ازبيم تازيانه مطعى گشته و او
بر كفل رامها مى نوازد.
- چنان تند و سريع در اهتزازند كه پندارى گردن
شتران، پيشاپيش، جدا از تنشان دوان است.
- گفتم: بايست گرچه دامنم پر غبار است، دلى در
سينه دارم كه از فراق ياران در تب و تاب است.
بالطف حيث غدا
مراق دمائها |
و مناخ اينقها
ليوم جلادها |
القفر من
ارواقها و الطير من |
طراقها و الوحش
من عوادها |
- در اين صحراى " طف " كه قربانگاه شهيدان و
نبردگاه دليران بود.
- اينك رواقش خشك و سوزان، پناهنده اش مرغان
آسمان، زائرش وحش بيابان است.
- دانه هاى اشكى بر اين زمين ريزان است كه سوز
و گداز عشقش مددكار است.
- اى عاشوراى حسين شعله هاى جانسوزت تار و پود
مرا بسوخت.
- هر ساله به سوز درونم دامن زنى، هر چند به
خاموشى آن بكوشم.
- چون مار گزيده روزگارم تلخ و دردبار و چشمم
در تب وتاب است.
- اى جد والا تبار سپاه غم و حسرت، همواره بر
دلم مى تازد: حمله مى كند و مى ستيزد.
- سيلاب اشكم ريزان است، اگر شبانگاهم دريغ
كند، صبحگاهان روان است.
- اين بود ثنا و ستايشم.و رسا نيست.بلى.هر كسى
به ميدان تازد، مهار سمند را از كف بگذارد.
- آيا بگويم: " تربتت سيراب باد "؟ كه شما خود
باران رحمتيد و ابر بهاران.
- با مدح و ثنايم، ارج ومنزلت شما را بيفزايم؟؟
شما بر قله كوهساران و من در تپه و هامون!
- با چه زبان به ستايش اختران خيزم كه بر طاق
آسمان همطراز كهكشان باشند؟
- خورشيد كه با روشنى و جلال ميدمد، ازستايش ما
بى نياز است.
در عاشوراى سال 377، اين قصيده را در سوك جدش
سيد الشهدا سروده است:
ساحت بذودى بغداد
فآنسنى |
تقلبى فى ظهور الخيل و العير |
- بغداد، فريادم بركشيد كه برون شو و من بر پشت
سمند و تكاور، با خاطرى آرام.
- هر چند ازاين سو بآن سويم كشاند، با شهامت و
جلادت بيشتر در برابر خود يافت.
- بى واهمه بر شهر بغداد بتازم و بى محاباآنچه
خواهم كنم.
- فتنه برخاست و آواره ديارم كرد، مرا آفريدند
كه بر صدر زين جاى گيرم يا جهاز شتران.نه بر بالش
نرم در كنار زنان.