الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۷ -


غديريه جعفر بن حسين

قل للذى بفجوره فى شعره ظهرت علامه

- بگوى آن را كه پاى از گليم بيرون نهاده و در سروده اش آثار تجاوز آشكار است.

- از بيخردى، دين خود را به گمراهى سرگشته فروخته، چشم طمع به حطام دنيويش دوخته:

- ترا چه رسد - اى ملعون ازل و ابد - كه در اسرار امامت سخن ساز كنى؟

- پنداشتى، امامت ميراث رسول است، نه حق گفتى و نه شايسته تكريم شدى.

- امامت و پيشوائى با نص رسول است كه قائم مقام اوست.

کمقاله فى يوم خم لحيدر لما اقامه

- چونانكه در غدير خم با حيدر فرمود، آنگاه كه اورا بپا داشت:

- هر كه را من سالار و سرورم، اين على سرور سالار است.وه چه بليغ و رسا فرمود.

- از صاحب خبرى پرس، تا بدانى و سر انگشت ندامت به دندان گيرى.

- اوست كه با شمشير بران در پهنه پيكار، غبار غم از چهره ها زدود.

- در روز " بدر " كه سرورانت از ضرب بازويش به ستوه آمدند. - پدرشان "عباس" در بند اسارت، با ناله و افغان خواب از چشم پيامبر ربود.

- در آئين ما، پيشوا و سالار، آن كسى است كه رسولش علنا نام برد و اركان امامتش استوار كند.

- درميدانهاى نبرد كه آتش جنگ فروزان شود، شعله هاى آنرا خاموش سازد.

- اوست قلعه گشاى " خيبر" بعد از آنكه دگران با فرار، راه سلامت جستند.

- بخدا سوگند اگر جهانيان را با او مقياس گيرند، با سر ناخنش برابر نيايند.

قاضى ابو المكارم، محمد بن عبد الملك بن احمد بن هبه الله بن ابى جراده حلبى، درگذشته سال565، در شرح قصيده ميميه ابى فراس كه به نام " شافيه " شهرت يافته، از مروان بن ابى حفصه شاعر نقل مى كند كه: در حضور متوكل قطعه شعرى خواندم كه در آن به رافضى ها تاخته ام، متوكل به عنوان صله، فرماندارى بحرين و يمامه را به من عطا كرد و در حضور همگان چهار خلعت بر تنم بياراست، قطعه شعر اين است:

لكم تراث محمد و بعد لكم تنفى الظلامه

- جانشينى رسول، بميراث، شما راست، با دادگرى شما سيه كارى از ميان برخاست.

- دخترزادگان رسول، چشم طمع بميراث او دوخته اند و كمترين بهره اى ندارند.

- داماد كه ارث نبرد، و دختر را جانشينى نسزد.

- آنانكه ميراث شما رابخود بستند، جز پشيمانى طرفى نبستند.

- حق وراثت به حقدار رسيد.

- اگر حق جانشينى و خلافت دخت رسول را بود، هنگامه قيامت بپا بود.

- ميراث او جزبهره شما نيست، نه بخدا سوگند، كرامتى هم نيست.

اصبحت بين محبكم و المبغضين لكم علامه

- اينك منم كه با اين چكامه ام، ميان دوست و دشمن نمايانم.

مردى كه او را جعفر بن حسين خوانند، بر ابن ابى حفصه تاخته و با اين شعر: " قل للذى بفجوره " الخ سخن در دهان او شكسته است.

امينى گويد: به گمان اينكه شاعر ما از فرزندان ابو عبد الله حسين بن حجاج بغدادى باشد يا از معاصرين او، در شمار غديريه سرايان قرن چهارمش ياد كرديم، و بيش از اين از شرح حال شاعراطلاعى بدست نياورديم.

البته غير از آنچه ذكر شد، غديريه هاى فراوانى از سروده هاى قرن چهارم بدست آورديم، ولى چون به شرح حال سرايندگان آن واقف نشديم، از ايراد آن صرف نظر نموديم.

شعراء غدير در قرن 05

غديريه ابوالنجيب طاهر

درگذشته401

عيد فى يوم " الغدير " المسلم و انكر العيد عليه المجرم

-آنكه در برابر حق تسليم است، روز غديريش عيد است، اما مجرم تبهكار در عناد و انكار.

- اى منكران روز غدير و آنچه رسول مختار در غدير خم اعلان كرد مرگ بر شما باد!

- خداى تعالى كه شوكتش بلند باد، آيتى فرستاد، " امروز آئين شما را به كمال رساندم.

-و نعمت هدايت را بر شما تمام فرمودم " آرى نصب امام، از نعمت بخشى خداست بر انام.

شرح حال شاعر

ابو نجيب، شداد بن ابراهيم بن حسن جزرى ملقب به " طاهر " از شعراى اهل بيت است كه در رشته هاى مختلف شعر به نظم گهر پرداخته و بر شاخسار سخن سرود شادى ساز كرده، با احساسى رقيق و عباراتى رشيق و مضامين ژرف و عميق.اشعار آبدارش در ديوانى گرد آمده است.

ابن شهر آشوب در " معالم العلماء" گويد: از شعراء با شهامت اهل بيت است كه بى پروا از فتنه دشمنان، نداى ولايت در داده و به ستايش اين خاندان زبان گشاده است.

و در " معجم الادباء " ج 4 ص 261 گويد: از شعراء عضد الدوله فرزند بويه است مهلبى را هم ثنا گفته: شعرش دقيق و اسلوبش لطيف بود.در سال 401 درگذشته از جمله شعراو:

- اگر آدميزاده از امكانات خود خوشنود نباشد و كار نيكى به فرجام نياورد.

- او را واگذار كه رسم تدبيرنداند، يك روز خندان است و در برابر سالى گريان.

و از جمله شعر او:

- اى گروه صوفيان اى شريرترين گروهان كيشى پديد آورديد ناستوده و پليد.

- آيا خداوند عزت در قرآن فرمود كه چون چارپايان بخوريد و رقص كنان جفتك بيندازيد؟

و همو گويد: قلت للقلب: ما دهاك ابن لى

قال لى: بايع الفرانى فرانى ناظراه فيما جنت ناظراه

او دعانى امت بما او دعانى

- به دل گفتم: از چه آشفته بر گو گفت: خباز پسرى تارو پودم دريد.

- جادوى چشمانش جان مرا خسته، دلش بجوئيد تا قلب مرا شفا بخشد يا واگذاريد كه با درد خود بميرم.

و نيز گفته:

- سرزمين خدا وسيع است و نعمت دنيا فراوان.

- بآنهاكه تن به خوارى داده بر خاك راه نشسته اند بر گو: سبكبال بار سفر بنديد.

و نيز گفته:

- راى مرا بر هم زديد، از آنروز كه از ديده ام پنهان شديد روى خوش نديدم تا بازگشتيد.

- شما را با شور و شيدائى من كارى نباشد، بهر چشمى بنگرم، ممكن نيست بهتر از شما بيابم با نگاه مهرآميز ويا با نفرت و خشم.

و نيز در ج3 ص 194 " معجم الادباء " گويد: ابو نجيب شاعر گفت: من بيشتر اوقات، در ملازمت وزير ابو محمد مهلبى "درگذشته سال 352 "بودم، روزى جامه هاى خود راشسته و بر روى بند نهاده بودم تا خشك شود، وزير، چاكرى در پى من فرستاد من عذر آوردم، عذر مرا نپذيرفت و با اصرار مرا به حضور خواند، بدو نوشتم:

- چاكرت در زير بند عريان است، گويا - و خدا نكند - شيطان است.

- جامه مى شويد كه چرك و فرسودگى در آن شريك ملك است به هيچ وجهى جدا نمى شود، گويا وطن كرده است.

- جامه كه از دين و آئينم فرسوده تر است، اگر مرا دينى باشد، آنچنانكه مردم را چند دين است.

- اين حال و روزگار من بود، قبل از اينكه احسانت دست مرا بگيرد.

- هر كه مرا بيند، روى گرداند و گويد - البته هر سخنى را دلائلى در ميان است:

- اين مرد كه تار و پودى از بافته عنكبوت بر تن دارد، آدميزاد است؟ وزير، برايم جبه فرستادبا يك عمامه و شلوار باضافه 500 درهم سيم.

" كتبى " در " فوات الوفيات " ص 167 به شرح حال او پرداخته و گويد: "شاعرى است كه ابو محمد مهلبى: وزير معز الدوله را ثنا گفته و هم عضد الدوله را، وفاتش در حدود سال 400 هجرى است " و بعد شمه اى از ابيات او را نقل كرده.

و نيز در ص 132 ضمن ترجمه وزير مهلبى، داستان رخت شوئى مزبور را كه ما از " معجم الادباء" آورديم بازگو نموده است.

ترجمه حال شاعر، در " دائره المعارف بستانى " ج2 ص 360 نيز مذكور است.مصادر سه گانه كه ياد شد، متفقا " ابو نجيب " را كنايه " شداد بن ابراهيم " دانسته اند كه با لقب " طاهر " معروف بوده، در اين صورت، تنها پاى يكتن در ميان است، نه دو تن چنانكه سرورمان " امين " در كتاب " اعيان الشيعه " پنداشته:يكبار در ج 1 ص 389 شاعر نامبرده را با نام كوچك " شداد " ياد كرده و گويد: در حدود سال 400 فوت كرده و دگر بارش در ج 1 ص 411 با نام بزرگش با نام بزرگش " ابو نجيب طاهر جزرى "و گويد: عصر زندگى او ناشناخته است.

صاحب " دميه القصر " در ص 50،اين شعر را از شاعر نامبرده ياد مى كند:

- بنگر به " ابن شبل " كه در عشقبازى چسان كامياب است، پيوسته قلب دگران بدو مشتاق است.

- اينك دلهاى زنان سرخوش رويش كه بديگران نپردازند، ديروز، چشم مردان شيفته رخسارش، گويا از زنان بيزارند.

عشقوه امرد و التحى فعشقنه الله اكبر ليس يعدم عاشقا

- بى ريش بود و مردان دلباخته اش، ريش بر آورده وزنان عاشق شيدايش الله اكبر ازين رونق بازارش!

ثعالبى هم در " تتميم يتيمه الدهر " ج 1 ص 46 به ياد او پرداخته و از قصيده اى كه در ستايش سيف الدوله على بن عبد الله، درگذشته سال 356 سروده اين سه بيت را برگزيده:

و حاجه قيل لى نبه لها عمرا و نم. فقلت: على قد تنبه لى

- نيازى داشتم، گفتند: چاره اش بيدار كردن عمر است، بعد از آن راخت بخواب.گفتم على خود بيدار من است.

- دو على دارم كه در دنيا و آخرت حاجت من از دست آنها رواست.

- " على بن عبد الله " گل بوستان من، و " على امير المومنين " سرور و سالار من.

و از شعر ديگرش:

- به آسمان ننگرى كه سيلاب اشكش روان گشته، نيشخند رعد و برق با او در مزاح است؟

- كمان رنگينش از دور پيداست، و پندارى بر لب بام است.

- گويا طاقى است از عقيق سرخ و طاق دگراز فيروزه نيلگون.در وسط طاقى از زرناب است.

اضافات چاپ دوم:

|ابن خلكان هم قسمتى از شعر او را در " وفيات الاعيان " ج 2 ص 236، به نقل از دميه القصر آورده و احساس او را مى ستايد|.

غديريه شريف رضى

406-359

نطق اللسان عن الضمير و البشر عنوان البشير

- زبان ترجمان دل است، مژده شادى از قيافه پيك پيداست.

- اينك دلها از اضطراب و وحشت آرميد.

-تاريكى از افق ناپديد شده صبح اميد دميد.

تا آنجا كه گويد:

- بهجت و سرور از ما بريد و تنها روز " غدير "ش سر آشتى بود.

- روزى پر افتخار كه وصى رسولش حلقه بر در كوفت و امير مومنان گشت.

- از اين رو دل خنك دار و عشق عاريتى را به معشوق باز گردان.

- ريشه غم و اندوه بر كن و نهال شادى و اميد بنشان.

- آن ديگرانند كه اندوه دل را با جرعه شراب چاره سازند.

- و چون در جستجوى نعمت شوى، از فضل بى كران به نصيبى جز فراوان قانع مباش.

- كه چشم طمع فرو دوزى و از آب دريا به كفى قناعت ورزى. - اينك هنگام آن است كه دست تمنا فراز باشد و آرزوها دور و دراز.

- بادو دست كرم، جود و بخشش كن، نه كم بلكه بسيار.

- مگذار كه دست الحاح و طلب كشيده دارند با آنكه نعمتت سرشاراست و بختت كامكار.

- سپاس و ثنايت بر زبان است و داغ مهرت بر دل آشكار.

- نك ستايشنامه بكر و نو، هچون درخش بوستان خرم و دلپذير.

- از سراينده اش خوشدل و شادان، چون شادى نيزار ازآب غدير.

تا آخر قصيده.

شرح حال شاعر

شريف رضى، ذو الحسبين، ابو الحسن، محمد بن ابى احمد: حسين بن موسى - بن محمد بن موسى بن ابراهيم فرزند امام ابى ابراهيم موسى كاظم عليه السلام.

مادرش فاطمه خاتون دختر حسين بن ابى محمد: حسن اطروش فرزند على بن حسن بن على بن عمر بن على ابن ابى طالب عليه السلام.

پدرش ابو احمد، در عهد خلافت سياسى و دولت آل بويه، صاحب منزلتى بزرگ و والا بود، ابو نصر بها الدين،او را با لقب " طاهر اوحد " امتياز بخشيد.پنج نوبت سرپرستى و نقابت آل ابى طالب را بعهده گرفت، و در حال نقابت رخت از جهان كشيد موقعيكه ديدگانش تاريك گشته بود.

واگر عزت و اقتدارش نبود، عضد الدوله ناچار نميشد كه او را موقع بازداشت در شهر فارس در دژى محكم و استوار نگه دارد،ابو احمد همواره در آن دژ بود تا عضدالدوله رخت از جهان كشيد و فرزندش شرف الدوله او را آزاد نمود، و هنگامى كه راهى بغداد شد، به مصاحبت خود برگزيد.