- اگر مى خواست، هلاكشان مى ساخت، ولى بجا گذاشت
تا نسل مومنين بر جاى ماند.
از چكامه هاى عبدى، قصيده اى است كه پيشواى سوم
سبط شهيد را رثا گفته است:
لله ما صنعت فينا
يد البين |
کم من حشا اقرحت
منا و من عين |
مالى و للبين؟ لا
اهلا بطلعته |
کم فرق البين
قدما بين الفين |
- خدا را، جدائى بروزگار ما چه آورد، كه دلها
داغديده و ديده ها اشكبار آمد.
- مرا با جدائى چه كار؟ طلعتش ناخجسته باد
چگونه بين دوستان تفرقه انداخت؟
- بسان دو شاخه تر از يكريشه آب مى خوردند:
شاداب و خرم، با شمايل يكسان.
- در اثر مهر و الفت گويا يك روح باشند و دو
پيكر.
-روزگار نتوانست با همه مكر و فسونش، تخم
اختلاف در ميان پاشد و نه آندو عهد مودت زير پا
گذاشتند.
- آخر، چشم " سفر " به آن دو يار جانى افتاد كه
بى دغدغه و آرام به زندگى خود ادامه دهند.
- تير بلائى در كمان نهاد و مصيبتى ببار آورد،
بعد از سالها مهر و الفت آندو را از هم جدا كرد:
- يكى در شرق و ديگرى در غرب، پراكنده و زار،
رانده و اندوهبار.
- آرى روزگار،نسبت نسبت به دوستان يكدله حسودتر
است كه روز وصل را به شب فراق تبديل كند.
- به روزگار دل مبند كه رنگ و وارنگ است، با دو
چهره و دوزبان.
- جفا كرد بر خاندان محمد كه به هر ديارشان
پراكنده ساخت: دو تن در يكجانباشند.
- گويا سوگند ياد كرده كه آنان را تار و مار
سازد، مانند كينه ورى سرسخت يا دشمنى خونخواه.
- گروهى در مدينه مدفون گشته اند و جمعى به
كربلا و برخى در نجف.
- و هم خاك طوس، و سامرا كه چون بغداد، دو بدر
تابان در ميان گرفته.
-سروران من بر كدامتان افسوس خورم و بر كدام
گريه كنم با چشم خون چكان.
-بر حسن مسموم بمويم كه مظلوم ماند؟ يا بر حسين
كه پيكر عريانش ميان دو لشكر بخاك افتاد.
- گريم بر آنكه محاسنش با خون خضاب گرفت، صورتش
را بر خاك نهاده رگهاى گردنش بريدند.
- و زينب كه در ميان دختران حسين لطمه به صورت
مى نواخت و اشك بر دو گونه اش شيار انداخته بود.
- فرياد مى زد:اى يگانه اميد زينب كه دست جدائى
از كفم ربود.
- بعد از تو روزگارم مباد، و اگر زنده مانم روى
خوش نبينم و نه خواب بچشمانم راه كند.
- برادر جان قبل از جدائى سوى من بنگر، بخدا
سوگند كه فراقت دل مرا باتش كشيد.
- بنگر به اين دخترت فاطمه كه با ذلت يتيمى و
اسيرى روبروست.
- هر گاه به پيكر پر خونت نزديك شود، آن پليد
شوم با تازيانه اش بزند و او باز و سپر سازد.
- پناه آورده و فرياد زند: عمه جان جانم بخاطر
اين دو مصيبت تباه شد:
- ضرب تازيانه بر پيكر ناتوان و رنجورم، و داغ
پدر كه بر دل نشسته گرانباتر و جانكاه تر.
- به يگانه باز مانده ات على بنگر كه بى ياور
است و با دو زنجيرش به غل بسته اند.
- كيست كه بعد از تو بما رحم كند، كيست به اين
دو اسير يتيم شفقت آرد. - و حسين سبط، در گرداب
مرگ: گاهى دودست به جلو افراشته و گاه به دو
زانومى نشيند.
- توان پاسخ ندارد، جز اينكه با چشم حسرت بار
بدانها مى نگرد.
- همواره چون ابر بهاران بگريم، براى آن دو
سرور شهيد.
- آن دو سرور شريف كه بهترين جهانيان اند از
حيث پدر و جد.
- نياز بران، به درگاه حق، پيشگامان به سوى
خدا، دو شفيع روز جزا.
- عارف بمقام خالق، حكيم در ميانه خلق.دادگستر،
و فرزانه.
- شكيبا در نقمت، شاكر در نعمت، پشت كرده به
دنيا، رو آورده به خدا.
- گواه بر خلق، پيشواى بر حق، راستگو از جانب
خدا، وه چه با وفا.
- پارسا، پرهيزگار و پاك، با ايمان، شجاع و بى
باك.
- حجت بر خلق، فرمانرواى پاك سيرت، پاك نهاد با
درايت.
- دو پرتو فروزان در عالم اشباح "ذر" و چونانكه
رسول فرمود: دوگوشواره عرش.
- دو سيب خوشبو بر دست احمد، و دو نسل گهربار
براى على و فاطمه.
-درود خدا بر روح پاكشان، و سيراب باد تربتشان
در پائيز و بهار.
تا آنجا كه گويد:
- ابن حماد را عملى شايسته درگاه نباشد، جز
اينكه به دامن " ميم و عين " چنگ زده باشد.
- " ميم " يعنى منتهاى آرزويم محمد." عين "
يعنى على كه نور چشم است.
- درود خداى بر ايشان باد، مادام كه خورشيد
بدمد و سپس راه غروب گيرد.
اين قصيده 57 بيت است كه چهل وچهار بيت آن
مذكور شد.
و قصيده دارد در سوك سيدالشهدا سبط پيامبر كه
ضمنا از حديث غدير ياد مى كند:
- سلام بر آن بارگاهى كه در كربلا مى درخشد، و
پنج پارسائى و جهان دانش درخود نهفته است. - محفل
ماتم بپا كن و سيلاب اشك فرو ريز!
- تربت پاكش با سوز دل ببوس و گونه ها بر خاك
درش نه.
- بگو اى آرامگاه قدس كه پيكر سرورم در برتو
است، سيراب باشى سيراب.
- بناز بر تربت دگران كه سزاوار هر گونه افتخار
و نازى.
- گل بوستان پيامبر در تو آرام گرفته: آنكه در
قلب و ديده مصطفى جاى داشت.
-كوه وقار و درياى دانش در تو جا ساخته، آرى
سرفرازى و باليدن سزاوار توست.
- پيكرى در تو نهان است كه با فرو افتادنش
اركان دين فرو ريخت با آنكه استوار بود.
- آنكه جبرئيلش با سرود شادى گهواره جنبان بود،
و ميكال با تحفه و ارمغان به درگاه.
- آنكه فطرس ملك به آستان همايون پناه جست وبه
آسمان نيلگون پر كشيد.
- آن روز كه سپاه " پسر هند " به سويش شتافت تا
كينه دل باز جويد.
- آه، خداوندا با شمشير گلويش شكافتند، جانم
فدايش باد.
- با اندوهى جانكاه به خيمه زنان چشم دوخته از
غيرت دل خون مى خورد.
- آن هنگام كه سمندش بازين باژگون غرقه در خون
جانب خيمه ها گرفت شيهه كشان.
- پردگيان فرياد نوحه و زارى سر كردند، مو
پريشان و مويه كنان.
- از خيمه بيرون شتافتند،با آنكه جامه تقوى و
پارسائى به تن داشتند.
- از سوز دل سيلى به صورت نواختند، و با ناله و
شيون برون تاختند.
- آوايشان به ماتم و زارى درميان دشمنان بلند
بود، چون ديوانگان.
- چادر از سر فرو گذارده بيگانه و خويش از هم
باز نشناسند.
- و چون سرانور حسين را بر بالاى نى ديدند، چون
بدر تابان.
- فرياد بى كسى بر آوردند: اى قوم از چه رو
اسير باشيم؟با آنكه جرمى نياورديم.
- از چيست كه در ميان شما يكتن خاندان رسول را
يارو ياور نيست؟ - بر اين سيه كاران خشم و نفرين
خدا نثار باد، و لعنتى پيوسته و هموار، در همه
روزگار.
- به آنكه بر دوستى آل احمدم ملامت كند، بر گو:
پيوسته در آتش حسرت سرنگون باش.
- در عوض تشويق و معذرت،زبان به ملامت گشوده
اى، آنهم در محبت اين خاندان.
- كه خداى كيهان، على پدرشان را به روز " خم "
پيشواو رهبر ساخت بر جهانيان؟
- روزى كه دست بيعت سپردند همگان، گوئى نه؟ از
غدير خم پرس و جهاز شتران!
- آنكه رسول خدا دانش اولين و آخرين را ويژه او
ساخت.
- همان كه بر دوش پيامبر گام نهاد، بهتر به
گويم: بر عرش خدا پا نهاد.
- و خانه كعبه را از لوث بتها پاك كرد: يك يك
از بالا به زير افكند.
- مى گفت: " اگر خواستمى، دست بر اختران آسمان
سودمى، وه چه با اقتدار بودم آن دم ".
- همان كه خورشيد مغرب براى او بازگشت سفيد و
رخشان.
- همان نماز پسين به وقت بگذاشت، روان شد به
سوى مغرب شتابان.
- همان كه ساقى كوثر باشد، نوشاند دوست را و
محروم سازد دشمنان.
- فرماندار " حشر " كه دوزخيان را در دوزخ و
بهشتيان را در بهشت جاى دهد جاودان.
- خداى را فرشته اى است مقرب،بر صورت على بر
فراز كيهان.
- فرشتگان كه شوق لقايش دارند، بزيارت شتابند،
به به از زائر و ميزبان.
- همانكه در " صرصر " مرده اى را زنده ساخت، از
گورش بر آمد لبيك زنان. - آن على كه پيامبر خدا،
مكرر،در مكررش فرمود، با بانگ بلند:
- توئى رفيق من دمساز من وزير و خليفه من، وه
چه وزير خردمند!
- توئى جايگزين من همچون هرون جايگزين موسي.از
اين رو پشتيبان ديگر نخواهم.
- همان كه در پهنه ميدان " عمرو عبدود " را بر
خاك هلاك افكند.
- و در خيبررا با دليرى و جسارت از جاى بركند.
-فاتحانه پرچم را بر دوش كشيد، كه روز قبل به
دست مردى زبون و ترسو نگون گشت.
- آنكه بفرمان حق جفت فاطمه شد و ديدگانش با
ميلاد شبر و شبير روشن گشت.
و بهم تاب ذو الجلال على آدم فارتد ذنبه مغفورا
- با شرافت اين خاندان توبه آدم به درگاه حق
پذيرا شد و گناه او بخشوده آمد.
- به يمن وجودشان آسمان بر جا ماند وگرنه با
ساكنانش فرو مى ريخت.
- به همراه همين خاندان رسول حق به " مباهله "
برخاست، در جهانيان شرافتى بدين پايه سترك توان
يافت؟
- در شان اين خاندان آياتى از جانب مقدر مهيمن
نازل گشت كه بس فراوان و شايگان است.
- در سوره هاى طس و حاميم و سوره رحمن و آيات
دگر كه دروغ و افترا نيست.
- در اين آيه كه گويد: " به صورت نطفه اش
بيافريديم تا بيازمائيم، از اين رو شنوا و بيناست
".
- لطيفه اى است كه اگر شناساى حق تامل كند،
مقام ارجمندش دريابد.
- اى دوست من اگر ازسوره هل اتى و تفسير آن با
خبرى گوش فرا ده كه گويد:
- " نيكوكاران از جام شرابى سيراب شوند كه
چاشنى آن كافور است ".
- ويژه آنان، قادر مهيمن چشمه بر آورد كه به
هنگام نوش،در جوش و خروش است.
- به نذرشان وفا كردند و خدايشان ستايش كرد، با
آن شرائط كيست كه به نذر خودبپايد.
- آرى، آنان از حساب و بازجوئى رستاخيز
بيمناكند، روزى كه شرار شكنجه و عذابش در هوا پران
است.
- خدايشان از آسيب آن روز در پناه گرفت كه جز
خرمى و نشاط نبينند.
- بپاس صبر و شكيبائى در شدائد، بوستان بهشت و
جامه هاى حرير پاداش گرفتند.
- تكيه زنند بر تختهاى زرين در سايه انبوه
درختان، نه خورشيدى پيدا و نه سوز سرما.
- جامهاى شراب گوارا بچرخ افتد، شرابى كه از
چشمه قدرت پر شود.
- در پياله نقره و ميناى بلور، وه چه زيبا و
خوش تراش.
- جامى ديگر از سلسبيل با عطر زنجبيل،كه كامرا
شيرين و معطر سازد و دل را شفا بخشد.
- در عرصه بهشت به هر سو بنگرى، نعمتى پايدار
بينى با سلطنتى برقرار.
- جامه ها از تافته سبز كه پرتو آن دلرباست.
- حلقه هاى نقره خام، زيور دست و گردن، از همه
والاتر، شراب ناب كه خمار از سرها بزدايد.
- عبد العزيز جلودى كه مردى راستگو و نيكوكر
بود، حديث گفت:
- از راستگويان دگر همچون علائى، كه ياد هر دو
گرامى باد.
- تا برسد به ابن عباس گفت: جمعى در خدمت رسول
خدابوديم. - دخترش فاطمه بتول گريان و نالان در
رسيد.
- فرمودش: چيست كه اى دختركم كه گريانى و
نالان؟ در پاسخ آهسته گفت:
- زنان گردم جمع آمدند و هر يك به زبانى سركوفت
زدند.
- پدرت ترا با على كابين بست، شوهرى فقير و بى
مال.
- فرمود: فاطمه جان گوش فرا ده خدايرا سپاس
گزار كه نعمت سرشارى نصيبت كرد.
- جز بفرمان خداى، ترا با على جفت نكردم، همان
خداى كه تدبيرش نكو است.
- خدا به جبريل فرمان داد و او با آواى بلند در
آسمانها صلا در داد.
- فرشتگان همه فرا آمدند و در " بيت المعمور "
گرد جبرئيل انبوه گشتند.
-جبريل به پا خاست و حق ستايش و بزرگ داشت حق
بجاى گذاشت.
- آنگاه ندا در داد: پروردگارا شاهد باش كه
فاطمه رابا على، جوانمرد پاك گوهر، جفت كردم.
- خداى آسمانها فرمود: كابين اين فرخنده ازدواج
را من مقرر سازم كه بالاترين كابين است.
- يك پنجم سود ويژه آب و خاك، و مهر و
ودادآنانرا بر همگان فرض و مسلم ساختم.
-بدين هنگام درخت طوبى شاد باش خود رابر حوريان
نثار كرد، مشك عنبر و عبير.
- روايت است از رسولخدا سخنى كه در ميان امت
مشهور است.
- فرمود: در آن اثنا كه بهشتيان در بوستانها مى
خرامند، پرتوى بتابد. - چنان پرتوى كه از درخش آن
چشمها خيره شود، شگفت آورند و فرياد زنند:
- مگر نه خداى عزت فرمود: آنجا نه خورشيد تابد
و نه سوز سرما باشد؟
- هاتفى بهشتيان را پاسخ دهد: " آرام گيريد،
شما از هر آفتى در امانيد.
- سرور و سالارتان على بازهراء مرضيه سخنى گفت
كه او را به وجدآورد.
- اين درخش و پرتو از شكر خند مبارك اوست ".حق
او را بشناسيد و يادش گرامى داريد.
- اى زادگان احمد به رستاخيز، پشت و پناه من
شمائيد.
-به خاطر شما و به فرمان شماست كه دوستان سعادت
يابند و دشمنان شما در آتش سوزان جاى كنند.
- دوستى شما ذخيره فرداى ماست، وه چه ذخيره با
بركت و گرامى.
- باين قصيده چون در وگوهر گوش سپار كه همه جد
است نه شوخى، شايسته سپاس نه سرزنش.
- ابيات آن پرداخته فكر و نتيجه احساس على بن
حماد است كه چنين با زيب و زيور است.
قصيده 94 بيت است.
به نام ابن حماد شاعر، در ضمن مجموعه هاى قديمى
كه در نجف اشرف و كاظميه بدست آمد، قصائد فراوانى
ديده شد كه اينك فهرست آنرا مى نگاريم، و برخى از
ابيات منتخبه را عينا درج مى كنيم:
1 - قصيده در 46 بيت و مطلع آن:
يا يوم عاشورا
اطلت بكائى |
هن بالعيد ان
اردت سوائى |
2 - قصيده در 37
بيت و تمام آن:
اى عيد
لمستباح العزاء |
و تركتنى وقفا
على البرحا |
- براى تهنيت عيد،سراغ دگران گير آنكه پرچم عزا
افراشته عيدش كدام است؟
- در اين سوك و ماتم از هر چه عيد است، بيگانه
ام، مرا با سوز دلم واگذار و بگذر.
- همگان سال نو را با شادى و سرور استقبال
كنند، عيد من با فرياد زارى شروع شود.
- و چون جامه نو در پوشند، من جامه اندوه و
مصيبت به تن بيارايم.
- دگران شراب ناب نوشند، شراب من سرشكى باشد كه
همراه خون از ديده روان است.
- و چون از وجد و سرور، شادى آغاز كنند، من با
شيون و زارى بر حسين ترانه غم ساز كنم.
- اگر بار غمى كه از مصيبت او بر دل نشسته، تار
و پود وجودم را بر باد دهد، كم است.
ايهنى بعيده من
مواليه |
ابادتهم يد الاعداء |
- آيا سزاوار تهنيت و مباركباد است، آنكه
سرورانش به دست دشمن نابود و هلاك شدند؟
- آه، اى كربلا چه غبار غمى كه در تو، بر دلهاى
داغدار ننشست؟
- بعداز كشته كربلا به جور و سيه كارى شهيد شد،
باز هم از زندگى برخوردار باشم؟ چه بيحيائى؟
- چگونه شربت آبم گوارا شود، با آنكه حسين، با
تشنگى جام بلا را سر كشيد؟
- چگونه صبر و قرار گيرم كه پيكر شريفش عريان و
بى ردا در برابر چشم باشد؟
- چگونه سر شكم چون سيل روان نباشد، كه محاسنش
از خون خضاب گرفت؟
- پيكر او در بيابان " طف " پامال سم ستوران
گشت، و پيكر من بر بستر نرم آرميده؟
- پدرم فداى زينب باد كه چون كنيزانش، از پرده
عزت بدر آورده به اسيرى بردند.
- و چون بر شهدا گذر كرد و پيكر برادر را عريان
و پر خون بر خاك ديد.