افتخار آفرينان، و مركز و مدار جهان، كه روزگار به
امرشان مى گردد.
دودمان احمد، بزرگ سادات درخشان، جوانان علوى
سپيد چهره.
سپيدان بنى هاشم. وجوانمردان با فضيلت، بزرگانى
كه دودمان " نضر " به بزرگى آنان نازند.
با عقلت بينديش، آيا كسى ديگر به قدر آنان رسد،
قومى كه تقدير الهى را بكف گرفته اند.
به اينان، قبل از خلقتشان، صفا عطا شده و نبوت،
چوب آب صافى، بى كدر، داده شده است.
و آنان را تاج شرافتى بيمانند و بزرگوارى و
شخصيت بى رقيبى عطا گرديده است
مرا اين گونه حجتهاى واضح الهى بسنده است،
اينان كه هر گاه ياد شوند درود بر آنها فرستيد.
اينان درخت عظمت اند و شيعيانشان برگهاى آن،
ريشه اين درخت، مصطفى وذريه ى او ميوه آنند.
و دررثاى اهل بيت او راست كه گويد:
يا آل احمد ماذا
كان جرمكم |
فكل ارواحكم
بالسيف تنتزع |
فكل ارواحكم
بالسيف تنتزع |
فكل ارواحكم
بالسيف تنتزع |
" اى دودمان احمد، گناه شما چه بوده است كه
بايد ارواح شما با شمشير از بدنتان جدا شود.
اجتماع شما را با سنگ تفرقه ميان مردم به جدائى
انداخته اند، در حاليكه اجتماع مردم بهم پيوسته
باشند.
ماههاى چهره شما از بدنهاتان بزير افتاده و
سرها بر سر شاخسار نيزه ها قرار گرفته است.
آيا شما بهترين رهبر هدايت نبوديد؟ آيا شما روش
گمراهى و بدعت را نشكستيد؟
آيا خداى يگانه، بى نياز و برتر، به راهنمائى
شما كه پرچم دار، و مقتداى هدايتيد به يگانگى
پرستيده شد؟
پس چرا حوادث بر دشمنان ستمگر شما، نمى گذرد و
چرا مصيبتها از شما، دست نميدارد؟
بعضى از شما روى خاك افتاده و با لب تشنه، كشته
شده ايد و پاره اى سر بريده اش فراز نيزه است.
برخى در بلاد غربت، دورترين نقطه مغرب گريخته و
با خونهاى لاله گون، بر خود زره بسته است.
كسانى كه از شما را سوزانده و خاكسترش بر باد
رفته كه قبرى و آرامگاهى براى توبه كنندگان مشهدش
بجاى نگذاشته اند.
اگر همه را فراموش كنم، چگونه حسين را كه سپاه
شرك با كوبيدن شمشير و نيزه بر او تاختند توانم
فراموش كرد.
پيكرش براى تاختن اسبان سياه، روى خاك افتاده و
سرش بر فراز نيزه ها جاى گرفته است.
و نيز در مرثيه اهل بيت سلام الله عليهم گويد:
اى فرزندان مصطفى با شمشير بر شما حمله كنند و
من به خواب آرام رفته شب استراحت كنم؟
شما را ستم كنند، بكشند و اموالتان تقسيم گردد،
و در برابر اين همه جور و جفا چه كس بر شما خضوع
كند و حق شما را ادا نمايد؟
هيچ سرزمينى در شرق و غرب نباشد مگر اينكه كشته
اى از شما يا بخاك افتاده اى در آن باشد
و در رثاى امام سبط شهيد گويد:
اعاتب عينى اذا
اقصرت |
و
افنى دموعى اذا ما جرت |
و افنى دموعى اذا
ما جرت |
و افنى دموعى اذا ما جرت |
" هر گاه از گريه چشمانم كوتاهى كند، توبيخش
كنم و چون سرشگم جارى شود تا پايان بگريم.
" به ياد شما اى فرزندان مصطفى سرشگم بر چهره
رقم كشيده است.
براى شما و بر شما پلكهايم از بهم آمدن سرباز
زده نخوابيد و هشيار مانده است.
من براى پيكرهاى شما كه در عراق نيزه ها بر
آنها كارگر شده خوردش كرده، تشبيهى دارم.
و شما را در عرصه كربلا، به ماههاى درخشنده اى
كه كسوف كند مانندكرده ام؟
ديگر سرزمين مدينه از جمع شما خالى شد مانند
لوحه اى كه خطوطش را بزدايند.
و زمين كربلا با شما عملى كرد، مانند درخشنده
ستارگانى كه فرو ريزد.
گويا زينب را مى بينم گرد حسين با گيسوانى
پريشان است.
صورت به رگهاى بريده گردنش فرو برده و آه و
ناله از دل دردمندش بيرون مى دهد.
و مى بينم فاطمه را حيران است وقتى تازيانه به
پهلوى زينبش مى نگرد
و سبط پيامبر را كه پيكرش روى خاكها مانند
قربانى سر بريده فتاده است.
وسرهاى بريده آنان بر فراز نيزه ها همسان
شاخسارهاى ميوه دار است.
و سرحسين در پيشاپيش ساير سرها مانند سپيدى صبح
مى درخشد.
و در رثاى آن حضرت صلوات الله عليه گويد:
اى ديده ها سرشگ فرو باريد سرشگ فرو باريد بر
آل پيامبر خدا تا گونه ها از آن ها اثر پذيرد.
و اى دلها در آتش اندوه زير و بالا شويد كه
اندوه آنان را پايانى نيست. از آنجا به نخل هاى
بلند خوش تركيب كه شكوفه هايش بهم بسته، تعبير شده
است.
از آنان در كتاب الهى به زيتون نور، و براى
روشنى فروغ هدايت به گيرايه، تعبير شده است.
اسامى آنان چون ياد خدا شود به اسامى خدا به
شدت مقرون گردد.
حوادث روزگار هر يك از آن بزرگواران به خاك
انداخته و به نزع افتاده اند.
من حسين را در كربلا فراموش نمى كنم حالى كه
بين دشمنان تشنه و تنها است.
و در حال سجود صورت بر خاك نهاده، و به ركوع و
سجود پردازد و شمشير آبدار بر او كشيده اند.
با نزديكى آب فرات، آب مى جويد و آنرا مى بيند،
ولى از آب دور است.
اى ستمگران مى دانيد چه كسى را كشتيد؟ بجانم
سوگند كسى را كشته ايد كه هستى در وجودش خلاصه شده
است.
" و در مدح اهل البيت عليهم السلام گويد:
" من از قومى سخن گويم كه آسمانشان شمشير، و
زمينشان دشمنان، و خون گلوهاى دشمنان درياهاى
آنانست.
" از گرد و غبار ميدان نبرد به عنوان ابر باران
مى طلبند، باران مرگ بر گروه دشمنانشان.
و چون تاريكيهاى فتنه، تيرگى فزايد، خورشيد و
ماه آنرا اراءو افكارشان تشكيل دهد.
به فضل اينان مى توان بهشت را خريد و باغهاى آن
همه و خيام و قصورشان از آن آنها است. وقتى گناهان
متراكم شد به مهر آنان گنهكار مى توان غفران يابد.
اينانند اختران رخشان در برجهاى فلك و سال به
تعداد آنان ماههايش تكميل مى شود.
شرح حال زاهى را، از اين ماخذ گرفتيم: تاريخ
بغداد 350/11، يتيمه الاهر 198/1، انساب سمعانى،
مناقب ابن شهر آشوب معالم ابن شهر آشوب، تاريخ ابن
خلكان 390/1، مراه الجنان 349/2، مجالس المومنين
459، بحار الانوار 255/10 الكنى و الالقاب 257/2،
دائره المعارف بستانى 161/9 الاعلام زر كلى 659/2.
امير ابو فراس الحمدانى
متولد 320 يا 321 ه متوفى 357 ه
الحق مهتضم و
الدين مخترم |
و فى ء آل رسول
الله مقتسم |
و الناس عندك لا
ناس فيحفظهم |
سوم الرعاه و لا
شاء و لا نعم |
انى ابيت قليل
النوم ارقنى |
قلب تصارع فيه
الهم و الهمم |
و عزمه لا ينام
الليل صاحبها |
الا على ظفر فى
طيه كرم |
يصان مهرى لامر
لا ابوح به |
والدرع و الرمح و
الصمصامه الخدم |
و كل مائره
الضبعين مسرحها |
رمث الجزيره
و الخذراف و العنم |
و فتيه قلبهم
قلب اذا ركبوا |
و ليس
رايهم رايا اذا عزموا |
يا للرجال اما
لله منتصر |
من
الطغاه؟ اما لله منقتم |
بنوعلى رعايا فى
ديارهم |
و
الامر تملكه النسوان و الخدم |
محلئون فاصفى شربهم و
شل |
عند الورود و اوفى و دهم لمم |
فالارض الا على ملاكها
سعه |
و المال الا على اربابه ديم |
فما السعيد بها الا الذى
ظلموا |
و ما الشقى بها الا الذى ظلموا |
للمتقين من الدنيا
عواقبها |
و ان تعجل منها الظالم الاثم |
اتفحزون عليهم لا
ابا لكم |
حتى كان رسول الله جدكم |
و لا توازن فيما
يينكم شرف |
و لا تساوت لكم فى موطن قدم |
و لا لكم مثلهم فى
المجد متصل |
و لا لجدكم معشار جدهم |
و لا لعرقكم من
عرقهم شبه |
و لا نثيلتكم من امهم امم |
قام النبى بها "
يوم الغدير " لهم |
و
الله يشهد و الاملاك و الامم |
حتى
اذااصبحت فى غير صاحبها |
باتت تنازعها الذوبان و الرخم |
و
صيروا امرهم شورى كانهم |
لا يعرفون ولاه الحق ايهم |
تا
لله ما جهل الاقوام موضعها |
لكنهم ستروا وجد الذى علموا |
ثم ادعاها بنو العباس ملكهم |
و لا لهم قدم فيها و لا قدم |
لا يذكرون اذا ما معشر ذكروا |
و لا يحكم فى امر لهم حكم |
و لا رآهم ابوبكر و صاحبه |
اهلا لما طلبوا منها و ما زعموا |
فهل هم مدعوها غير واجبه |
ام اهل ائمتهم فى اخذها ظلموا |
اما
على فادنى من قرابتكم |
عند الولايه ان لم تكفر النعم |
اينكر
الحبر عبد الله نعمته |
ابوكم ام عبيد الله ام قثم؟ |
بئس
الجزاء حزيتم فى بنى حسن |
اباهم العلم الهادى و امهم |
لا
بيعه ردعتكم عن دمائهم |
و لا يمين و لا قربى و لا ذمم |
هلا
صفحتهم عن الاسرى بلا سبب |
للصافحين ببدر عن اسيركم |
هلا كففتم عن " الديباج " سوطكم |
و عن بنات رسول الله شتمكم |
ما نزهت لرسول الله مهجته |
عن السياط فهلا نزه الحرم |
ما نال منهم بنو حرب و ان عظمت |
تلك الجرائر الا دون نيلكم |
كم غدره لكم فى الدين واضحه |
و كم دم لرسول الله عندكم |
انتم له شيعه فيا ترون و فى |
اظفاركم من بنيه الطاهرين دم |
هيهات لا قربت قربى و لا رحم |
يوما اذا اقصت الاخلاق و الشيم |
كانت موده سلمان له رحما |
و لم يكن بين نوح و ابنه رحم |
يا جاهدا فى مساويهم يكتمها |
غدر الرشيد بيحيى كيف ينكتم |
ليس الرشيد كموسى فى القياس و لا |
مامونكم كالرضا لو انصف الحكم |
ذاق الزبيرى غب الحنث و انكشفت |
عن ابن فاطمه الاقوال و التهم |
باءوا بقتل الرضا من بعد بيعته |
و ابصروا بعض يوم رشدهم و عموا |
يا عصته شقيت من بعد ما سعدت |
و معشرا هلكوا من بعد ما سلموا |
لبئسما لقيت منهم و ان بليت |
بجانب الطف تلك الاعظم الرمم |
لا عن ابى مسلم فى نصحه صفحوا |
و لا الهبيرى نجا الحلف و القسم |
و لا الامان لاهل الموصل اعتمدوا |
فيه الوفاء و لا عن غيهم حلموا |
ابلغ لذيك بنى العباس مالكه |
لا يدعوا ملكها ملاكها العجم |
اى المفاخر امست فى منازلكم |
و غيركم آمر فيها و محتكم |
انى يزيدكم فى مفخرعلم؟ |
و فى الخلاف عليكم يخفق العلم |
يا باعه
الخمر كفوا عن مفاخركم |
لمعشربيعهم يوم الهياج دم |
خلوا
الفخار لعلامين ان سئلوا |
يوم السوال و عمالين ان عملوا |
لا
يغضبون لغير الله ان غضبوا |
و لا يضيعون
حكم الله ان حكموا |