" به آن شخص گمراهى كه طالب نجات باشد و به كسى كه
فاسد را بجاى كامل گرفته است. "
" شما پسر هند و طرفدارانش را مانند على " ع "
تصور كرديد آيا حيا نميكنيد؟ "
" حيا، از اولين مرد مسلمان بعد از پيامبر " ص
"، كسى كه در ميان همه عالميان او تنها پيامبر را
پاسخ گفت. "
" داماد رسول و كيست مانند او، روزى كه از شدت
ترس جوانان پير ميگرداند "
53-جرير بن عبد الله البجلى گويد:
" درود پروردگار بر احمد فرستاده خدائى كه نعمت
را بر ما تمام كرد. "
" و درود بر پاكيزگان پس از او، خليفه قائم ما،
كه از او مدد ميگيرد. "
"مقصودم على " ع " وصى پيامبر است كه خداوند
گمراهان امت را از او دور ميسازد. "
" على " ع " كه داراى فضيلت و سبقت در دين و
كرامات است و از اهل بيت است نه ديگران.
54- عبدالله بن حكيم تميمى گويد:
" زبير و طلحه، بعد از آنكه بيعت خود را
شكستند، ما را به بيعت خود فرا خواندند. "
" گفتيم: ما ديگر بيعت خود را كرده ايم، اگر
شما عهد شكنيد، بايداز راه ما بدر رويد، آيا شما
بيعت على " ع " را كه اسلامش بر همه شما مقدم است،
مى شكنيد؟ "
55- عبد الرحمن بن حنبل " جعل " جمحى، هم پيمان
قبيله بنى المجع گويد:
" بجانم سوگند، اگر با كسى كه محافظ دين و
معروف به پاكدامنى و توفيق است، بيعت كنيد. "
"كسيكه از هر كار زشتى دامنش پاك است، بزرگوارى
سپيد چهره، بسيار راستگوو از دير باز بخدا مومن. "
" يعنى ابا الحسن، پس بدين بيعت خوشنود باشيد و
با او بيعت كنيد كه او گفتارش مانند كسانى كه پر
از عيب اند، نيست. "
" على، وصى مصطفى و وزير اوست و اول كسى است كه
در نزد خدا نماز گزارد و پرهيزكارى كرد".
56- ابوعمرو، عامر شعبى كوفى گويد: اول كسى كه
از مردان كه اسلام پذيرفت على بن ابيطالب " ع "
بود كه در آن زمانه نه ساله بود. " رساله اسكافى
چنانكه در شرح ابن ابى الحديد260/3 آمده است."
57- ابو سعيد حسن بصرى گويد: بعد از خديجه، على
اول كسى است كه اسلام آورد. اين روايت را احمد از
عبد الرزاق، از معمر، از قتاده، از حسن بصرى نقل
كرده است. و اسكافى آنرا در رساله اى كه از عبد
الرزاق دارد بر طبق شرح نهج البلاغه ابن ابى
الحديد 260/3 روايت كرده است:
روزى عده اى از تابعين نزد حسن بصرى بودند و
نام على بن ابيطالب " ع " به ميان آمده بود و حجاج
كه در مجلس حاضر بود به حسن گفت: تو در اين باره
چه مى گوئى؟ حسن گفت: من چه گويم، او اول كسى است
كه بر قبله نماز گزارد و دعوت رسول خدا را اجابت
كرد و براى على " ع " نزد پروردگارش مقام بلندى
است. و او نسبت به رسول خدا، قرابت و نزديكى دارد.
و براى او سوابقى است كه كسى نمى تواند آنهارا
انكار كند.
حجاج بشدت خشمگين شد، از تخت امارتش برخاست و
به خانه رفت.
مردى به حسن گفت: چرا هيچگاه نديده ايم تو على
" ع " را مدح و ثناگوئى؟
گفت: من چگونه به اينكار اقدام كنم در حاليكه
از شمشير حجاج خون مى ريزد. على اول كسى است كه
اسلام آورد و اين تنها ثناى على " ع "، شما را
كافى است. " رساله اسكافى بر طبق شرح ابن ابى
الحديد 258/3 "
58- امام محمد بن على الباقر " ع " فرمايد: اول
من آمن بالله على بن ابيطالب و هو ابن احدى عشره
سنه. " شرح ابن ابى الحديد 260/3 ".
59- قتاده بن دعامه الاكمه البصرى گويد: على
بعد از خديجه اول كسى است كه اسلام را پذيرفت. و
چنانكه ياد شد اين روايت را احمد نقل كرده و
قسطلانى او را درشمار معتقدان به آن آورده است. "
مواهب 0 45/1 شرح مواهب 242/1 ".
60- محمد بن مسلم معروف بن ابن شهاب، قسطلانى
او را در مواهب 45/1 در شمار آورده و زرقانى در
شرحش 242/1 او را از طرفداران اين عقيده كه على "
ع " اول كسى است كه اسلام آورده، نام برده است.
61- ابو عبد الله محمد بن المنكدر مدنى گويد:
على اول من اسلم، " على " ع " اول كسى است كه
اسلام آورد. " " تاريخ طبرى 212/2، كامل ابن اثير
22/2 ".
62- ابو حازم سلمه بن دينار مدنى گويد: على اول
من اسلم "تاريخ طبرى 213/2، كامل ابن اثير 22/2 ".
63- ابو عثمان ربيعه بن ابى عبد الرحمن مدنى
گويد: على اول من اسلم " تاريخ طبرى 213/2، كامل
ابن اثير 22/2 ".
64- ابو النصر محمد بن سائب الكلبى گويد: على
اول من اسلم و او در وقت اسلام آوردن نه ساله بود.
" تاريخ طبرى 213/2، كامل ابن اثير 22/2 ".
65- محمد بن اسحاق گويد: اول مردى كه به رسول
خدا " ص " ايمان آورد و با او نماز گزارد و او را
در آنچه ازجانب خداى بزرگ آورده بود، تصديق كرد،
على بن ابيطالب " ع " بود. كه در آن روز فرزندى ده
ساله بود. و يكى از نعمتهائى كه خدا بر على بن
ابيطالب " ع " ارزانى داشت، اينستكه از اسلام، در
دامان پيغمبر "ص " پرورش يافت.
و گويد: پاره اى از اهل علم متذكر شده اند كه
رسول خدا " ص " در هنگام نماز به سوى شعاب مكه
خارج مى شد، و على بن ابيطالب پنهان از ديد عموى
پيامبر ابى طالب وعموهاى ديگر و ساير اقوامش بيرون
شده، نمازهاى خود را با او در آنجا مى گزارد. و در
آخر روز به مكه باز مى گشتند و بدين ترتيب مدتى
دراز، عمل كردند تا آنگاه پس از دير زمانى، روزى
ابو طالب متوجه كار آنها شد، در حاليكه هر دو
بنماز ايستاده بودندبه پيامبر " ص " گفت: برادر
زاده اين چه دينى است؟... تا آخر حديث.
" تاريخ طبرى 213/2، سيره ابن هشام 265 و
264/1، سيره ابن سيد الناس " 93/1، كامل ابن اثير
22/4، شرح ابن ابى الحديد 260/3، سيره حلبيه 287/1
".
66- جنيد بن عبد الرحمن گويد: از " حوران " به
" دمشق " براى دريافت عطايم آمده بودم، نماز جمعه
را خوانده و از " باب الدرج " بيرون مى شدم كه
پيرمردى را كه ابو شيبه القاص مى گفتند، ديدم براى
مردم داستان مى گفت. او مردم را ترغيب بدين مى كرد
و ما تحت تاثيرش واقع شده بوديم، مى ترسانيد و ما
گريان مى شديم وقتى سخنش بپايان رسيد، گفت بيائيد
مجلس را به لعن ابو تراب پايان دهيم. آنگاه همه به
لعن ابو تراب پرداختند.
كسى كه پهلوى من بود رو به من كرد من او را
گفتم: ابو تراب كيست؟ او گفت: على بن ابيطالب ابن
عم رسول خدا " ص " و شوهر دختر و اول كسى از مردم
كه اسلام آورده و پدر حسن و حسين.
گفتم: اين قصه گو، كار درستى نكرد آنگاه بزودى
رفتم و ريش وموى سرش را كه خيلى هم بلند بود بدست
گرفتم و سيلى هاى محكمى بر او زده سرش را سخت به
ديوار كوفتم فريادش بلند شد، خدمه مسجد جمع شدند
عبايم را بگردنم افكنده مرا كشان كشان آوردند تا
بر هشام بن عبد الملك واردكردند، در آن حال ابو
شيبه در پيشاپيش من فرياد زد: يا امير المومنين
داستان گوى تو، و قصه پرداز پدران و اجدادت را
ببين امروز بر او چه مصيبت بزرگى گذاشته است؟
هشام گفت: چه كسى با تو چنين كرد؟ گفت: اين مرد
هشام كه در حضورش رجال و اشراف نشسته بودند، روبه
طرف من كرد و گفت: اى ابا يحيى تو چه وقت آمدى؟
گفتم: ديروز آمدم، و امروز سر راه بودم كه بر امير
المومنين وارد شوم، در نماز جمعه گير افتادم، نماز
را خواندم و از باب الدرج كه بيرون مى شدم، اين
پيرمرد ايستاده بود قصه مى گفت، من هم نشستم و
بگوش دادن پرداختم او خواند و ما شنيديم، گاهى
مردم را به هيجان و نشاط و گاهى به ترس و بيم مى
انداخت. بعدا دعا كرد و ما آمين گفتيم، و در آخر
سخنش گفت: بيائيد مجلس را به لعن ابو تراب پايان
دهيم، پرسيدم: ابو تراب كيست؟ گفتند: على بن
ابيطالب. اولين مسلمان، پسر عم رسول خدا، پدر حسن
و حسين و همسردخت پيامبر خدا.
بخدا سوگند يا امير المومنين اگر در آنچه گفت
مى دانستم پشت گرمى اش به قرابت با شمااست و به
اتكاء شما چنين لعنى را مرتكب شده من غير از عملى
كه با او كردم كار ديگرى انجام نمى دادم. آيامن
چگونه مى توانم براى داماد پيغمبرخدا و همسر دخترش
خشم نگيرم؟ هشام گفت: او بد غلطى كرده است. "
تاريخ ابن عساكر 407/3 ".
اين بود پاره اى از نصوص نبوى و سخنان ماثور از
امير المومنين و صحابه و تابعين در اينكه على " ع
" اول مسلمان بوده است، و تعداد اين نصوص بالغ بر
يكصد نص مى شود، علاوه بر اينها در جلد 276/2 همين
كتاب متذكر شديم كه امير المومنين پيشتاز اين امت
است، همه اينها را ضميمه مى كنيم با آنچه در جلد
306/2 نيز بدان اشاره كرديم كه آن حضرت صلوات اله
عليه صديق " بسيار راستگوى " اين امت است و اوست
صديق اكبر. با اين حال آيا شما مجوزى براى مكابره
و جدال ابن كثير در برابر اين حقيقت ثابت كه مى
گويد: روايت شده او اول مسلمان است... ، مى توانيد
پيدا كنيد.
اگر مطلبى به اين وضوح، صحيح نباشد ديگر چه چيز
مى تواند صحيح باشد. و اگر اين همه احاديث صحت
ندارد پس چه ارزشى براى كتابهاى مشتمل بر اين
احاديث است.
" كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ
الى يوم يبعثون "
اين مرد را ملاحظه كرديد، چگونه سخنان و
تصريحات عده كثيرى را كه بحكم حافظان ثبت و سخت
گير در امرحفظ احاديث، همه آنها صحيح است، بايك
جمله شكننده رد مى كند، ولى در مقابل هر مطلبى را
كه ميلش اقتضا كند، براى اثبات آن به هر گونه
روايتى اعم از روايات مرسل، روايات تقطيع شده،
روايات آحاد و روايات افراد مجهول، و روايات كسانى
كه اصلا وجودخارجى ندارند، اعتماد و استدلال مى
كند!
ذيل اشعار پيرامون اولين مسلمان
در حديث مناظره مامون با چهل نفر دانشمند، در
مورد اولويت امير المومنين " ع " از ديگران در
امرخلافت، مامون گويد: اى اسحاق روزى كه خداوند
پيامبرش را مبعوث گردانيد چه عملى از همه اعمال
برتر و افضل بود؟
اسحاق: شهادت به يكتائى خدا از روى اخلاص.
مامون: آيا بهترين اعمال پيشى جستن در قبول
اسلام نبود؟
اسحاق: چرا.
مامون: اين مطلب رااز قرآن بخوان آنجا كه گويد:
و السابقون السابقون اولئك المقربون مقصود از
اينان كسانى هستند كه سبقت در قبول اسلام گرفته
اند، آيا تو كسى را كه در قبول اسلام از على پيشى
گرفته باشد مى شناسى؟
اسحاق: يا امير المومنين على وقتى اسلام آورد،
سنش كم بود و به سن بلوغ نرسيده بود تا اسلامش سند
فضيلت باشد، ولى ابوبكر در سن بلوغ اسلام آورد و
مى توان اسلام او را سند فضيلتش گرفت.
مامون: قبل از بحث در سن كودكى و سن بلوغ، كدام
يك از اين دوزودتر اسلام آوردند؟
اسحاق: بدون قيد تكليف اگر باشد، على " ع " اول
اسلام آورد.
مامون: وقتى على اسلام آورد، آيا از روى دعوت
پيغمبر " ص "بود يا از جانب خدا به او الهام شد؟.
اسحاق در پاسخ اين سوال فرو ماند وسكوت اختيار
كرد.
مامون: نمى توانى بگوئى الهام از جانب خدا بود،
زيرا اگر چنين گفتى او را بر پيغمبر " ص "مقدم
داشته اى، زيرا خود پيغمبر " ص" تا وقتى فرشته وحى
بر او نازل نشد، اسلام را نمى شناخت.
اسحاق: بلى پيغمبر " ص " او را به اسلام دعوت
كرد.
مامون: آيا پيشنهاد، رسول خدا " ص " در مورد
پذيرفتن دعوت اسلام نسبت به كودكى نابالغ به امر
خدا بود يا اين دعوت از جانب خود پيغمبر " ص " به
او تحميل گرديد؟
اسحاق بار ديگر سكوت كرده سر بزير انداخت.
مامون: مگر نه اينست كه خدا مى گويد: و ما انا
من المتكلفين رسول خدا " ص " از جانب خود به كسى
تحميل تكليف نمى كند، تو نيز از دادن چنين نسبتى
خوددارى كن.
اسحاق: بلى، يا امير المومنين دعوتش به امر
پروردگار بود.
مامون: آيا اين حكم خدا است كه پيامبرانش را به
دعوت كسى بفرستد كه عمل او را سند فضيلت ندارد؟
اسحاق: پناه ميبرم بخدا از اين نسبت.
مامون: پس بر طبق سخن تو، اى اسحاق كه وقتى على
" ع " اسلام آورد، تكليف بر او روا نبود و رسول
خدا " ص " كودكان را ما فوق طاقتشان بر اسلام دعوت
كرده است.
آيا اگر آنان لحظه پس از دعوت پيامبر" ص " مرتد
گردند، ارتدادشان بى اشكال است و پيامبر " ص " نمى
تواند جلو آنها را بگيرد؟ آيا اين امر در نظر شما
جائز است كه به رسول خدا " ص" نسبت دهيد؟
اسحاق: پناه بخدا مى برم... تا پايان حديث "
عقد الفريد 43/3 "
ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفى 240 ه در رساله
اش گويد:
مردم عموما افتخار على " ع" را در پيشى جستن در
قبول اسلام، واينكه پيامبر روز دوشنبه اى كه
اظهارنبوت كرد، روز سه شنبه اش على " ع "اسلام
آورد، را روايت كرده اند.
و نيز اين سخن كه على " ع " گويد: هفت سال قبل
از ديگران نماز گزارده ام، و اين سخن كه پيوسته مى
گفت: من اولين مسلمانم، و بدان افتخار مى كرد و
دوستان و مداحانش و همچنين شيعيانش چه در زمان او
و چه بعد از وفات او، اين امتياز او را متذكر شده
اند و درنقل آن، اتفاق دارند، اين امر از هر
مشهورى مشهورتر است، و ما گوشه هائى از اين داستان
را در پيش متذكر شديم. ما در گذشته تا بحال نديده
ايم كسى اسلام آوردن على " ع " را امرى كوچك شمارد
و نسبت به آن بى توجهى كند يا بگويد اسلامش
كودكانه وكارى متناسب با كار بچه ها بوده است.
اين امر جاى شگفتى است كه شخصيتهائى مانند عباس
و حمزه منتظر بمانند تا ابوطالب در اين امر نظر
دهد، و آنها از اظهار نظرش، از اسلام برگردند، ولى
على " ع " فرزندابو طالب بدون بيم و اميد. نه كمى
جمعيت او را هراساند و نه از خوارى در برابر جمع
مى ترسيد، بدون اينكه پايان كار را بداند، با پدرش
مخالفت كرده، اسلام آورد. چگونه جاحظ و طرفداران
عثمان منكر اين واقعيت اند كه رسول خدا " ص " او
را به اسلام فرا خوانده و تصديق رسالتش را از او
خواسته است؟ خبر صحيح داريم كه رسول خدا " ص " در
آغاز دعوت قبل از علنى كردن دعوت اسلام و ترويج آن
در مكه دستور داد على " ع "طعامى ترتيب دهد و بنى
عبد المطلب رافرا خواند، على " ع " طعامى ساخت و
آنان را دعوت كرد.
در آن روز بر اثرسخنى كه عمويش ابولهب گفت،
هنوز ابلاغ و دعوتى صورت نگرفته بود كه همه متفرق
شدند. پيامبر براى بار دوم به على " ع " دستور
ترتيب غذائى داد تا بار ديگر كسانش را فرا خواند،
آنگاه كه غذا پرداخته شد و دعوت صورت گرفت پس از
صرف غذا، پيامبر " ص " با آنها سخن گفت و آنان را
به دين خودت دعوت كرد و از بنى عبد المطلب على " ع
" در اين دعوت با آنان مورد خطاب پيامبر " ص "
واقع شدو آنگاه براى هر كس كه با او همكارى كند و
قول دهد و بيارى اش برخيزد، تضمين كرد كه او را
برادرش در دين و وصى خود پس از وفات، و جانشينش پس
از خويشتن قرار دهد، همه ساكت ماندند و اين تنها
على " ع " بود كه پاسخ داده گفت:
من در آنچه آورده اى يار و ياور و كمككار تو
خواهم بود. و بر اين امر با تو بيعت مى كنم. وقتى
پيامبر " ص " بى توجهى آنان و يارى او را ديد،
عصيان آنان و اطاعت و اظهار امتثال او را ملاحظه
فرمود.
وقتى ديد آنان سرباز زدند و تنها او پاسخ داد،
فرمود: هذا اخى و وصيى وخليفتى من بعدى " اين
برادر و وصى و جانشين من پس از من خواهد بود "
آنان بپا خاسته مسخره كنان مى خنديدند و به
ابوطالب مى گفتند: تو بايد از فرزندت كه او را بر
تو امير ساخت، اطاعت كنى مى پرسيم!!
آيا ترتيب دادن غذا و دعوت از قوم كردن را بيك
كودك غير مميز و بى تجربه اى نابخرد وا مى گذارند؟
و آيا كودكى پنج يا هفت ساله را بدون داشتن
امتيازات ديگر امين اسرار نبوت مى سازند؟ آيا مگر
نه اينست كه در ميان پيرمردان و افراد سالخورده
مرد عاقل و هشيارى رابايد فرا خواند؟ آيا از اينكه
رسول خدا دستش را در دست او گذارد، با او پيمان
برادرى، وصايت و خلافت مى بندد نمى فهميم كه او
شايستگى اين مقام را داشته و به حد تكليف رسيده و
نيروى تحمل دوستى خدا ودشمنى دشمنانش را دارد؟
حاكم نيشابورى صاحب مستدرك صحيحين دركتاب "
العرفه " 22 گويد:
در ميان تاريخ نويسان خلافى در اينكه على بن
ابيطالب- رضى الله عنه- اولين مسلمان بوده است، من
نمى شناسم، تنها اختلاف درباره سن بلوغ اوست.
ابن عبد البر، در استيعاب 457/2 گويد: به اتفاق
مسلمين خديجه اول كسى است كه به خدا و پيامبرش
ايمان آورد و هر چه را پيامبر اظهار كرد، بدان
گرويد و سپس بعد از او على " ع ".
مقريزى در " الامتاع " صفحه 16 سخنى دارد كه
خلاصه اش چنين است: اما على بن ابيطالب، هيچگاه
براى خداوند شريك قائل نشد و از آنجاكه خدا، براى
او خير مقدر كرده بود، او را در كفالت پسر عمش سيد
المرسلين محمد " ص " قرار داد و هنگاميكه وحى بر
پيغمبر " ص " نازل شد و خديجه را آگاه ساخت و او
ايمان آورد، او و على بن ابيطالب و زيد بن حارثه
بودند كه با پيامبر " ص " نمازمى گذاشتند...
تا آنجا كه گويد: على " ع " ديگر نياز به دعوت
نداشت واو ديگر مشرك نبود تا موحد گردد و بگويند
مسلمان شد، بلكه از همان وقتى كه خداوند بر
پيامبرش وحى فرستاد و او در سن هشت يا نه يا يازده
سالگى بود، با پيامبر خدا " ص" در منزلش بسر مى
برد و در ميان خانواده اش مانند يكى از فرزندان او
در تمام حالات از او پيروى مى كرد...
موضوع اول بودن اسلام امير المومنين چيزى است
كه در شعر بسيارى از شعراى گذشته ملاحظه مى
شودمانند: شعر مسلم بن وليد انصارى كه گويد: