الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱ -


نقش الغدير در شناخت منابع اصيل فكر اسلامى

گامى نودر راه شناخت اسلام و وحدت مسلمين- سند مقبول و سند مردود- نقش زمامداران در انحراف مردم از اسلام- در طرز فكر اسلامى- در اجتهاد و تقليد- در نقل احاديث- در تاريخ اسلام- بازگشت به وحدت اسلامى

گامى نو در راه شناخت اسلام و وحدت مسلمين:

وقت آن رسيده است كه دنياى اسلامى به عقل و درايت باز گردد، و در راه شناخت اسلام راستين و معرفى آن به جهان امروز دور از مطامع شخصى، و اهواء سياست طلبى و ملك دارى، گامى استور و بى طرف، تنها بر محور عقايدو افكار اصيل اسلامى بردارد. و با ارائه شاهراه فكر اسلامى جهان امروز را از اين خلاء فكرى و ماده گرائى، به زلال معارف بلند اسلام فرا خواند. و بجاى اختلافات داخلى جبهه و احدى از همبستگى فكر اسلامى در مقابل گرايش هاى غير اسلامى تشكيل دهد. براى اولين گام در راه تحقق اين هدف بايد از همبستگى هاى موجود استفاده كرد و در شعاع آن به پيشروى ادامه داد تا در موارد اختلاف نظر به توافق رسيد. مسلم است هيچ كدام از منابع فكر اسلامى، براى مسلمان، اصيل تر از كتاب " قرآن " و سنت " گفتار، كردار، و تصويب پيامبر " ص " " نيست. و هيچ چيز بهتر از اين دوهم نميتواند مسلمين را فكرا و عملا با هم متحد و برادر سازد. در پيمودن اين راه در درجه اول تسليم به كتاب الهى و سنت مسلم پيامبرش سرمايه اى موثر و كافى است و آنگاه هر تكيه گاه ديگر و يا هر مبناى ديگرى را با ديده حزم و احتياط و حتى با ترديد و انكاربايد نگريست. و تا هنگاميكه از نظر كتاب و سنت قطعيت آن مسلم نشود، تسليم آن نبايد شد، زيرا يكى از مهمترين علل پديد آمدن شكاف بين مسلمين و تيرگى در روابط آنان، تمسك برخى از فرق و جمود پاره اى از طوائف به اصول و زير بناهائى است كه از نظركتاب و سنت هيچگونه ارزش منطقى ندارد. از اينرو اسناد ارائه شده را به دوقسمت تقسيم بايد كرد:

سند مقبول و سند مردود

سند مقبول و پذيراى مسلمين، كتاب و سنت است و هر گونه سند ديگر را بايد به كتاب و سنت عرضه داشت و اگر با آنها منطبق نشد هر چنداز روى حسن نيت و اعتماد متاخران نسبت به پيشينيان تنظيم شده باشد، بايد آنرا مردود شمرد و طرد كرد. براى نمونه: هر گاه احترام زائد الوصفى را كه براى اصحاب پيامبر " ص " به عنوان مجاهدان راه حق و حاميان دين خدا، در صدر اسلام و به عنوان طريق ما بسوى سخنان و اعمال و رفتار آنحضرت قائليم، باعث شود هر چه آنان به اسم سنت و حديث پيغمبر " ص " براى ما نقل كنند بى تحقيق و بررسى بپذيريم، در گم كردن راه سنت پيامبر" ص "، بيش از راه يابى بسوى آن كوشيده ايم.

مسلم است تنها صحابى بودن، تضمينى بر صحت نقل و عصمت ناقل نيست. قرآن كريم، بدون ذكر نام و معرفى شخص معين، پرده از روى نفاق گروهى از صحابه كه حتى خود پيغمبر " ص " هم آنان را قبل از نزول وحى نميشناخت برداشته گويد: و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم، و ما ميدانيم صحابه پيغمبر " ص " نه فرشته بودند تا از گرفتارى غرائز آزاد باشند و نه معصوم تا از قوه قدسى برخوردار باشند، بلكه مانند ساير مردم، در درجات متفاوت ايمان بسر ميبردند و مثل ديگر مردم تحت تاثير تهديد و تطميع واقع ميشدند. از اينرو، نقش اغراض مادى و مقاصد شخصى در اظهار و كتمان و تحريف رواياتشان را نميتوان ناديده گرفت با وجود اين احتمال، عقلا بايد سخن آنان را تحقيق كرد و شرعا به حكم آيه ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا در درستى و نادرستى آن دقت وبررسى كامل نمود. و به صرف صحابى بودن نميتوان، همه را چنانكه برخى از اهل سنت پنداشته اند، برگزيدگان حق، سادات امت، و افضل از ديگران پنداشت و همه را يكپارچه عدول و درستكار دانست. و چون دليلى بر اين پاكى و عصمت نيافتيم طبعا التزام بدان ما را در مقابل سنت به بدعت مى كشاند، زيرا هر تعهدى كه در مقابل قرآن و سنت صورت گيرد بدعت است و با بدعت ها، سنت كوبيده شود چنانكه على بن ابيطالب " ع " فرمايد: ما احدث بدعه الا ترك بها سنه " خطبه 145 نهج"

اينگونه بررسى هاى بى طرفانه است كه ميتواند دور از رنگها، مليت ها، زبان و نژاد و گرايش هاى قبلى همه مارا با هم، در زير لواى كتاب و سنت، در شناخت اسلام و همبستگى اسلامى مددبخشد. و آرزوى ديرين وحدت اسلامى رادر زير سايه روشن فكرى، نه جهل و تعصب، محقق سازد زيرا ديگر دور تعصب، و اعتماد به گذشته، سپرى شده است. ما در شرائط و احوالى زندگى ميكنيم كه عنوان آزادى به جوانان كم تجربه ما حق داده على رغم سنت هاى قومى و آداب و رسوم ملى و ميهنى خود، دست به عصيان زنند و علم مخالفت با رسوم كهن برافرازند و قيد و بندهاى اخلاقى را بشكنند تا ثابت كنند ما آزاد هستيم و داراى استقلال طبع و شهامت وشجاعتيم آيا در اين شرائط و احوال جاى اين اميد و بينش براى جهان اسلام نيست كه از رهگذر آزادى علم و منطق صحيح نهضت انديشه اصيل شناخت اسلام بر مبناى كتاب و سنت، عامل موثر در توجيه و همبستگى مسلمين جهان را فراهم سازد؟ اما بهمين اميد وبه اتكاء به وعده پيروزى كه خدا به يارى كنندگان راهش در اعلاى كلمه حق داده، بررسى هاى زير را كه بر هر محقق اسلامى، و هر مستشرق اسلام شناس قبل از اقدام به تحقيقات اسلامى، شايسته عنايت است، آغاز ميكنم.

نقش زمامداران در انحراف مردم

دلائل و شواهد فراوان در دست است، كه نشان ميدهد با پايان نزول وحى بر اثر وفات پيامبر اسلام " ص "، حكمرانان اسلامى غالبا كوشيده اند بجاى اينكه حكم و زمامدارى خود را برنگ اسلامى درآورند، براى تحكيم قدرت شخصى خود اسلام را برنگ زمامدارى خويش، رنگ آميزى كنند. زنگار اين رنگ آميزى هاى كريه و ناموزون بر چهره اسلام تا آنجا اثرات نامطلوب بجاى گذاشت كه حتى خود مسلمين را در شناخت اسلام راستين به شبهه انداخت. بديهى است در اين وضع مستشرقان و محققان خارجى و ارباب كليسا از موقع استفاده كرده حملات عنيف خود را به اين اسلام يعنى اسلام خلفا به عنوان اسلام واقعى آغاز كردند و حال آنكه از ديد تحقيق ميان اين اسلام، و اسلامى كه اراده زمامدار، در قالب برنامه هاى اسلامى جلوه ميكرد، اين بود كه پيروى از افكار او و متابعت عملى از او، جزء برنامه مسلمين قرار مى گرفت و با گذشت زمان اين برنامه به تاريخ منتقل گشته، در تاريخ اسلام گنجانده مى شد، و به نسل هاى بعدى منعكس مى گرديد و بدين ترتيب سرگذشت دردناك اسلام يامسلمين بدست اين دايه هاى مهربانتر از مادر بتدريج رنگ مى گرفت تا جائيكه بخشى از ماخذ و منابع طرز فكراسلامى، بحساب آمد. از اينرو در هيچ دوره اى از ادوار اسلامى، زمينه يك تحقيق آزاد، و خالى از محدوديت اغراض سياسى و نظرات حكام وقت، در راه شناخت اسلام راستين براى مسلمين جهان دست نداده است، زيرا در آغاز، رنگ سياست، و در دنبال، خوش باورى خلف نسبت به سلف به اصطلاح صالح، چهره اسلام را رنگ آميزى كرد. در اينجا به چند سطر از اين دگرگونى ها كه وسيله دستگاه خلافت در طرز تفكر و سيسم عملى اسلامى صورت گرفته و به دنبال آن چهره اسلام را از مدلول كتاب و سنت دور ساخته متذكر ميشود:

در طرز فكر اسلامى

ميان مسلمانان طرز فكرهاى مختلفى از اسلام ظهور كرد كه طرفداران هر كدام براى خود دلائلى ازكتاب و سنت همراه داشتند، پاره اى از آنها كه با مصالح دستگاه خلافت سازگار بود، رسما مورد تاييد واقع شد و اعتقاد بدان بر مسلمين فرض گرديد، پاره اى ديگر، كه بر خلاف مصالح تشخيص داده شده بود، ممنوع اعلام شد، مثلا فرقه معتزله پيروان واصل بن عطا معتزلى متوفى 748 ه با عقيده به پنج اصل، از ديگر مسلمانان متمايز ميشد، و اين پنج اصل عبارتنداز: توحيد، عدل، وعد و وعيد، منزلت بين المنزلتين و امر بمعروف و نهى از منكر.

توحيد معتزلى سخت استدلالى است و مانند فرقه اماميه صفات خدا را عين ذات او ميداند.

عدل آنان از روى قاعده لزوم حسن و قبح عقلى ثابت ميشود و در نتيجه آن شر و فساد و ظلم بر خداوند ناروا ميگردد، مردم در كارشان آزادند و خدا كسى را بر كارى مجبور نميكند و اصل آزادى و عدالت بايد محترم شمرده شود.

مقصود معتزله از وعد و وعيد، اينستكه خدا بوعده هاى پاداش و وعيدهائى كه بر كيفر اعمال بندگان ميدهد، به هر دو عمل خواهد كرد و تا شخص از گناهان خود توبه نكند گناهانش نابخشودنى است.

از تعبير منزلت بين المنزلتين، قصدشان اينستكه چون فاسقى از معصيتش توبه نكند نه مومن است و نه كافر.

وامر بمعروف و نهى از منكر، پنجمين اصل آنها، دو واجب عقلى هستند نه شرعى و تا سر حد شمشير بايد اجرا شوند.

در مقابل اين گروه، اشاعره پيروان " ابو الحسن على بن اسماعيل اشعرى " متوفى 324 ه قرار دارند كه در همه پنج اصل نامبرده با معتزله مخالف اند، و فرقه اماميه درست در وسط دو فرقه قرار گرفته اند در دو اصل توحيد و عدل معتزليان را با خود همراه مى دانند و در دو اصل منزلت بين المنزلتين و امر بمعروف و نهى ازمنكر اشاعره را محق ميدانند.

ولى درمسئله وعد و وعيد شيعه معتقد است خداوند به وعده هاى ثوابى كه داده وفا خواهد كرد ولى وعده هاى عذابش " = وعيدها " را ممكن است وفا كرده عذاب كند و ممكن است بر طبق آيه: ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير از آنها صرف نظر كند و ببخشد.

بارى غرض از اين بحث ذكر ادله و بحث كلامى نيست تنها منظور اينكه از ميان افكار و آراء مختلف از آنجا كه رويه فكرى اشاعره با انكار حسن و قبح عقلى و عقيده به جبر در افعال عباد، بهتر ميتوانست خطاهاى دستگاه خلافت را بپوشاند و توجيه كند، رسميت پيدا كرد، و رويه هاى ديگر، مردود و مطرود دستگاه خلافت واقع شد، تا جائى كه بساط معرفت و سازمان فكرى معتزليان بكلى برچيده شد و عنوان عدلى مذهب و پيروى از حسن و قبح عقلى، جز در فرقه اماميه كه به مخالفت با خلفا معروف است. تنها در سينه تاريخ درج شد و اثرى از آنان در محيط خارج باقى نماند.

حال اگر سوال شود معتزليان با منطق نيرومندشان چرا منقرض شدند، ولى اشاعره تقويت گرديدند با اينكه هر دو فرقه امامت را به انتخاب امت ميدانسته و منكر وجود نص بر شخص معين اند؟

پاسخى جز اين نداريم كه چون دين مردم به دست سياست خلفا بود و باعقيده به آزادى و حسن و قبح عقلى كارحكومت استبدادى خليفه نمى گذشت، ولى اشاعره از آنجا كه از بحث هاى مبتنى بر دلائل عقلى نفرت داشت و زير بار آزاد فكرى نرفته عقيده به جبر در افعال عباد را جزء مذهب كرده بود و مى گفت هر چه بر انسان بگذرد آنرا خدا خواسته و بايد چنين باشد، اين مذهب مورد تائيد خلفا و علماى دست نشانده آنان واقع گرديد.

در اجتهاد و تقليد

روزگارى بر مسلمين گذشت كه خلفا با آزادى عمل هرچه را مطابق ميل و صلاح سياستشان بودبه اسم اسلام، انجام ميدادند و مسلمانان كه خود را ملزم و مجبور به پيروى آنها ميديدند، براى تصحيح اعمال خليفه و حكام آنان، مسئله اجتهاد را پيش كشيده خطا و صواب آنان را معذور ميداشتند. اين اجتهادها غالبا در مقابل نص صريح كتاب و سنت صورت ميگرفت و تنها نام اجتهاد براى پاك كردن گناه خليفه كافى بود، مى گفتند مجتهدى كه براه صواب رود دو اجر دارد و مجتهد خطاكار گناهش بخشوده و از اجر اجتهاد خود برخوردارخواهد شد. علامه فقيد اسلام سيد شرف الدين عاملى در كتاب النص و الاجتهادبه 99 مورد از اجتهادات مقابل نص كتاب و سنت اشاره فرموده اند. مى پرسيم اجتهاد به اين وسعت چه بر سرش آمد، كه يكباره نقش صلاح و مشكل گشائى خود را از دست داد و كار مسلمانان عهد خلفا در احكام اسلامى به تقليد صرف، آنهم از چهار نفر عالمى كه خود را از ديگران برتر نميدانند و سالها منقرض شده و دليلى بر اولويت آنها در دست نيست. چگونه در ميان ده ها مذهب فقهى زمان بايد تنها از چهار مذهب حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى تقليد كرد. و چرا رسميت مذهب به اينها محدود شد؟!