كه تنها سه روز يا كمتر بعمر پيغمبر " ص " باقى
نمانده بود. عينى در عمده القارى 7ر592 گويد: حديث
بستن درها در آخر زندگى پيغمبر، همان وقتى كه
دستور داد كسى جز ابا بكر بر آنان امامت نكند،
صادر شده است.
وفات پيغمبر خدا " ص " به اتفاق همه مورخان روز
دوشنبه واقع شده بنابراين حديث خوخه بايد روز جمعه
يا شنبه وقع شده باشد، طبعا بيمارى پيامبر " ص "
هم روز بروز شدت مى گرفته، حال مى پرسيم: چرا حديث
خوخه را بخشى از عوارض حديث كتف و دوات، هم نصيبش
نگرديد، و سخنانى كه در آن حديث از طرف بعض مقدسين
گفته شد، اينجا رعايت نگرديد؟
من مى دانم چرا، منجم هم ميداند، حتى آدم غافل
هم مى فهمد و از همه بيشتر ابن عباس خوب مى دانست
كه گفت: مصيبت مسلمانان، همه مصائبشان از وقتى
شروع شد كه ميان رسول خدا " ص " و نوشتن نامه اى
كه جلو اختلاف و لغزش هاى امت را بگيرد، حائل
شدند.
يكى ديگر از چيزهائى كه ابن تيميه در اين حديث
تكذيب كرد، گفتار رسول خدا " ص " است:
انت ولى كل مومن بعدى:
" تو بعد از من صاحب اختيار هر مومنى خواهى بود
"، وى گويد: به اتفاق حديث شناسان اين حديث مجعول
است.
پاسخ- حق مطلب اين بود آن مرد بگويد: به اتفاق
حديث شناسان، اين حديث صحيح است، ولى خوشش آمد در
صحتش خدشه كند و چنانكه عادت اوست آنرا به رويه
باطلش مشوب سازد. آيا او گمان مى كند كسانى از
پيشوايان فن حديث كه آن را روايت كرده اند از حديث
شناسان محسوب نمى شوند؟
با اينكه در بين آنها احمد بن حنبل امام مذهبش
وجود داردكه حديث را به اسناد صحيح با رجالى كه
همه آنها مورد وثوقند، روايت كرده، گويد:
عبد الرزاق ما را حديث كرده از جعفر بن سليمان
كه او مارا حديث كرد از يزيد الرشك از مطرف بن عبد
الله از عمران بن حصين، گويد:
گروهى را پيغمبر خدا به جنگ فرستاد و على بن
ابى طالب را بر آنها فرمانده ساخت، او در سفر كارى
كرد كه چهار نفر از اصحاب پيغمبر " ص " با يكديگر
هم پيمان شدند كار على را نزد پيغمبر خدا " ص "
گزارش كنند عمران گويد: و هر وقت ما از سفر فرا مى
رسيديم آغاز برسول خدا نموده سلامش ميكرديم. در
اين سفر وقتى بر او وارد شديم مردى از همراهان ما،
برخاست و گفت: يا رسول الله در اين سفر على چنين و
چنان كرد. پيغمبر از او روى گردانيد سپس دومى
برخاست گفت: يا رسول الله على چنين و چنان كرد،
پيغمبر از او روى برگردانيد سپس سومى برخاست و او
نيز گفت يا رسول الله على چنين و چنان كرد، آنگاه
چهارمى برخاست و گفت يا رسول الله على چنين و چنان
كرد، گويد آنگاه پيامبر خدا رو به چهارمى كرد و در
حاليكه رنگ چهره اش دگرگون شده بود. گفت دست از
على برداريد، دست از على برداريد، دست از على
برداريد على از من است و من از او. و او بعد از من
صاحب اختيار هر مومنى است. و هو ولى كل مومن بعدى.
اين حديث را حافظ ابو يعلى موصلى از عبد الله
بن عمر قواريرى و حسن بن عمر حمرى و معلى بن مهدى،
همه از جعفر بن سليمان روايت كرده اند. و ابن ابى
شيبه و ابن جرير طبرى آنرا نقل، و به صحتش اعتراف
كرده است. و نيز ابو نعيم اصفهانى در حليه
الاولياء 6ر296 محب الدين طبرى در رياض النضره
2ر171، بغوى در مصابيح 2ر275 بدون ذكر صدر روايت.
ابن كثير در تاريخش 7ر344، سيوطى، متقى در كنز
العمال 6ر300 و 154 با اعتراف به صحتش و بدخشى در
نزل الابرار 22 اين حديث را روايت كرده اند. صورت
ديگر:
از على چه ميخواهيد؟ از على چه ميخواهيد؟ از
على چه ميخواهيد؟ على از من است و من از او، و او
صاحب اختيار هر مومنى بعد از من است. و هو ولى كل
مومن بعدى.
حديث را به اين تعبير ترمذى در جامعش 2ر222 به
اسنادى كه تمام رجالش صحيح و مورد وثوقند نقل
مرده، همچنين نسائى در خصائص 23، حاكم نيشابورى در
مستدرك 3ر111 با اعتراف به صحتش، و بدان ذهبى هم
اقرار كرده، ابو حاتم سجستانى، محب الدين در رياض
2ر71، ابن حجر در اصابه 2ر509 آنرا روايت كرده و
ابن حجر افزوده است، اسناد نيرومندى است، و نيز
سيوطى بر طبق ترتيبش 6ر152، و بدخشى در نزل
الابرار 22 حديث را نقل كرده اند.
سند ديگر
ابو داود طيالسى از شبعه از ابى بلج از عمرو بن
ميمون از ابن عباس روايت كرده: رسول خدا " ص " به
على گفت: انت ولى كل مومن بعدى تو پس از من سرپرست
هر مومنى. تاريخ ابن كثير 7ر345 و اسناد چنانكه
مكرر ياد شده صحيح، و همه رجالش موثق اند.
اگر اين حافظان و بزرگان، از حديث شناسان
بيرونند، پس با اسلام ابن تيميه بايد توديع كرد، و
اگر داخل در اتفاق كنان نيستند پس خاك بر سر
معرفتش به حديث، و اگر وقتى چنين گفته نمى دانسته
اينان حديث را روايت كرده اند، پس آفرين بر اطلاع
وسيع او در علم حديث، و اگر هيچكدام از اين ها
نبوده است، پس آفرين بر راستى و امانت داريش نسبت
به امانتهاى نبوت. اين بود گوشه ناچيزى از بافته
هاى ابن تيميه اگر بخواهيم همه آنچه در منهاج
بدعتش " بجاى سنتش " از گمراهيها دروغها، زور
گوئيها و نسبتهاى ناروايش آورده بشماريم بايد تمام
مجلداتش را استنساخ كنيم و چهار مجلد ديگر در ردش
بنويسيم.
من بيانى كه بتواند حقيقت اين مرد را نشان دهد
و او را بجامعه علمى معرفى كند، پيدا نكردم تنها
به كلامى از حافظ ابن حجر دركتابش الفتاوى
الحديثيه 86، اكتفا مى كنم. او گويد:
ابن تيميه بنده اى است كه خدا او را ترك گفته،
و گمراهش، كورش، و كرش ساخته و ذليلش كرده است
ائمه اهل سنت كه بيان فساد احوال، و كذب اقوالش را
نموده اند به ترتيبى كه ذكر شد او را معرفى كرده
اند. كسى كه بخواهد از اقوالشان با خبر شود بايد
كلام امام و مجتهدى كه امامت، جلالت شان و مرتبه
اجتهادش، مورد اتفاق همگان است يعنى ابو الحسن
سبكى و كلام فرزندش تاج، و كلام شيخ الامام عز بن
جماعه و كلام معاصرانشان و ديگر علماى از شافعيان،
مالكيان و حنفيان را درباره او مطالعه كند تا
بداند او اعتراضاتش را بر صوفيان متاخر محدود
نكرده، بلكه حتى بر مثل عمر بن الخطاب و على بن
ابى طالب " رضى الله عنهما "، اعتراض نموده است.
حاصل اينكه: براى سخنان او وزنى نيست.
عقيده عموم بر آنست كه او اهل بدعت است، گمراه
و گمراه كننده و غالى است خداى با عدلش با او
رفتار كند و ما را از طريقه و عقيده و كارهايش در
امان دارد، آمين.
" تا آنجا كه گويد " او قائل به جهت " براى خدا
" است و در اثباتش يك جلد كتاب نوشته است، لازمه
اين مذهب، عقيده به جسميت و محاذات و استقرار خدا
است. بلى، شايد او در بعض اوقات به اين لوازم
تصريح كرده باشد كه نسبتش را به او داده اند
مخصوصا يكى از كسانيكه باو اين نسبت ها را داده،
از ائمه اسلام و كسانيست كه بزرگوارى، پيشوائى و
ديانتش مورد اتفاق است، و موثق، دادگر، مرضى
الاخلاق، محقق، مو شكاف است. چيزى جز از روى دقت و
تحقيق با كمال احتياط و مراقبت نميگويد، مخصوصا
اگر بمسلمانى بخواهد نسبتى دهد كه مقتضى كفر
ارتداد، و ضلالتش باشد و يا او را مهدور الدم
كند... تا آخر.
" واى بر هر مفترى گنهكار كه آيات خدا را چون
بر او خوانده شود مى شنود آنگاه مثل كسى كه نشنيده
است، مصرانه تكبر مى ورزد. شما پيامبر او را به
شكنجه اى دردناك، مژده دهيد "