كداميك از شما زنان صاحب شتر پر موى خواهد بود كه
خروج مى كند و سگهاى محله حواب بر او عوعو كنند،
كشتگان فراوانى گردش بر زمين افتند و او تا نزديك
كشته شدن ميرود و نجات مى يابد؟
و در تعبير ديگرش " ص ": چگونه خواهد بود وضع
يكى از شما زنان وقتى سگان محله حواب بر او حمله
كنند
و در تعبير ديگر: كداميك از شما زنان هستيد كه
سگان محله حواب بر او بانگ زنند.
و در تعبير ديگر خطاب به زنان: كاش ميدانستم
كدام يك از شما زنان، هنگاميكه با لشگرى به سوى
مشرق ميرود، سگان حواب بر او پاس خواهند زد؟
و در تعبير خفاجى در شرح الشفا 3ر166:
ايتكن صاحبه الجمل الازب تنبحها كلاب الحواب.
" كاش ميدانستم كداميك از شما صاحب شتر پر موئى
خواهد شد كه سگهاى قبيله حواب بر وى عوعو كنند ".
و گفتار او " ص " به عايشه:
كانى باحداكن قد نبحها كلاب الحواب. و اياك ان
تكونى انت يا حميراء.
گويا مى نگرم يكى از شما را كه سگهاى حواب بر
او بانگ زنند، بر حذر باش عايشه، كن آنكس تو
نباشى.
و سخن پيامبر " ص " به عايشه: اى حميرا، گويا
مى بينمت، سگهاى محله حواب ترا بانگ زنند، تو با
على در حاليكه بر او ستمگر باشى به كشتار پردازى.
و گفتار رسول اكرم " ص " به او: بنگر اى حميرا،
تو آنكس نباشى.
و در بيان ديگرش " ص " خطاب به على " ع ": اگر
گوشه اى از كار عايشه را بدست گرفتى بر او ارفاق
كن.
و در بيان ديگرش " ص " كه فرمود: پس از من قومى
به كشتار با على خواهند پرداخت، اينان بروى خدا
شمشير مى كشند، هر كس از شما نتواند بدستش با آنها
بجنگيد بايد به زبان و هر كسى نتواند به زبان بايد
بقلبش با آنها مبارزه كند، راه ديگرى در پيش نيست.
اين حديث را طبرانى به نقل مجمع الزوائد 9ر134
و كنز العمال 6ر155 نقل كرده و در 7ر305 كنز
العمال از طبرانى، ابن مردويه و ابى نعيم هم روايت
كرده.
به حذيفه اليمان گفتند: ما را از رسول خدا " ص
" حديثى كه شنيده اى بازگوى، گفت اگر چنين كنم مرا
سنگسار. گفتيم: سبحان الله؟ گفت اگر براى شما
بگويم كه يكى از مادرانتان " زنان پيغمبر، به ام
المومنين معروف اند "با شما با سپاهى مجهز خواهد
جنگيد و شمشير برويتان خواهد كشيد، تصديقم نكنيد،
گفتند: سبحان الله كيست بتواند در اين امر تو را
تصديق كند گفت: حميرا، با لشگرى كه مردان قوى
هيكل، او را مى رانند سوى شما آيد.
طبرى و ديگران روايت كرده اند چون عايشه رضى
الله عنها صداى عوعو سگان را شنيد گفت: اين چه آبى
است " اين آب رابنام كدام محله خوانند " گفتند
حواب، گفت: انا لله و انا اليه راجعون، همانا من
همان زنى هستم كه شنيدم پيغمبر " ص " درميان جمع
همسرانش مى گفت: " كاش مى دانستم بر كداميك از شما
سگهاى حواب بانگ زنند " پس اراده بازگشت كرد كه
عبد الله بن زبير نزد او آمد به نظر مى رسد به او
مى گفت:
دروغ گفت هر كس گفت اين جا محله حواب است، تا
جائى اين سخن تكرار شد كه عايشه از ان محل گذشت.
عرنى صاحب شتر عايشه گويد: وقتى بر آن حواب
شبانه وارد شديم سگهاى حواب براى ما به عوعو
افتادند، گفتند اين چه آبى است؟ من گفتم: آب حواب.
گويد: عايشه با صداى بلند جيغ زد آنگاه بر بازوى
شترش زد تا آن را نشانيد سپس گفت سوگند بخدا، منم
صاحب سگهاى حواب كه بر آنان شبانه وارد شده ام،
مرا باز گردانيد. اين سخن را سه بار تكرار كرده و
شتر سواريش را فرو نشاند، و ديگران اشتران بر گرد
او فرو نشاندند و از رفتن امتناع ميكرد، تا فرداى
آن روز كه درست يكشبانه روز گذشته بود، ابن زبير،
نزد او آمده گفت:
" النجاء النجاء فقد ادرككم و الله على بن ابى
طالب ".
زود باشيد خود را نجات دهيد كه بخدا سوگند على
بن ابى طالب بشما رسيد. گويد: آنگاه همه حركت
كردند و بر من ناسزا گفتند.
و در حديث قيس بن ابى حازم گويد: وقتى عايشه "
رضى الله عنها " به خانه هاى بنى عامر رسيد سگها
به صدا در آمدند او گفت اين چه آبى است؟ گفتند
حواب گفت: من نظرى جز بازگشت ندارم. ابن زبير گفت،
نه، هنوز " به حواب نرسيده ايم " جلو تر بيا، تا
مردم تو را به بينند، و خداى ميان آنان صلح بر
قرار ميكند عايشه گفت من نظرى جز بازگشت ندارم،
شنيدم كه رسول خدا " ص " مى گفت:
كيف باحداكن اذا نبحتها كلاب الحواب.
و در معجم البلدان 3ر356: در حديث است كه:
عايشه و قتى خواست در واقعه جمل به بصره رود به
اين محل- يعنى حواب- گذشت و بانگ سگها را شنيده
گفت اينجا كجا است؟ گفتند: اينجا جائى است كه به
آن حواب مى گويند گفت: انا لله من خود را صاحب آن
قصه مى پندارم، گفتند كدام قصه؟ گفت شنيدم پيامبر
خدا " ص " وقتى زنانش نزد او بودند ميگفت:
" ليت شعرى ايتكن تنبحها كلاب الحواب سائره الى
الشرق فى كتيبه "..
آنگاه اراده بازگشت كرد پس بر او مغالطه كارى
كردند و سوگند ياد كردند كه اينجا حواب نيست.
" امينى گويد: " قومى را كه خداوند هدايتشان
كند، تا راه پرهيز از خطاها را بر آنها ننمايد، به
گمراه نمى كشاند، تا آنكس كه هلاكت را بر گزيند با
روشنى و صراحت، و آنكس كه راه حيات ا پيش گيرد از
روى بصيرت باشد كه خداى شنوا و دانا است، اين
انسان، سخت بجدال و كشمكش مى پردازد و گر نه او هر
گاه نخواهد بهانه گيرد از باطن خود هشيار و آگاه
است.
بتحقيق به صحت پيوسته است كه رسول خدا " ص " به
زبير فرمود: انك تقاتل عليا و انت ظالم له.
و به اين حديث امير المومنين " ع " بر زبير در
روز جمل احتجاج فرموده، گفت: آيا بخاطر دارى
پيغمبر خدا " ص " بتو فرمود: تو با من در حاليكه
بر من ستمگرى، نبرد خواهى كرد؟ گفت: بلى.
اين حديث راحاكم در مستدرك 3ر366 روايت كرده و
او و ذهبى هر دو به صحتش اعتراف نموده اند، و
بيهقى در الدلائل، ابو يعلى، ابو نعيم، و طبرى در
تاريخش 5ر204 و 200، ابو الفرج در اغانى، 16ر132 و
131، و ابن عبد ربه در عقد الفريد 2ر279، مسعودى
در مروج الذهب 2ر10، قاضى در شفت نقل كرده اند. و
ابن اثير دركامل 3ر102، ابن طلحه در المطالب 41،
محب الدين در رياض 2ر273، هيثمى در مجمع 7ر235،
ابن حجر در فتح البارى 13ر46، قسطلانى در مواهب
2ر195، زرقانى در شرح المواهب 3ر7 و 318ر212،
سيوطى در خصائص 2ر137 به نقل از گروهى حفاظ به
طريق هاى خود از اى الاسود و ابى جروه و قيس و عبد
السلام. و حلبى در سيره اش 3ر315، خفاجى در شرح
الشفا 3ر165 و شيخ على قارى در شرحش خاشيه شرح
خفاجى 3ر 165.
و اين كلمات اصحابست كه در لابلاى كتابها و
تراجمشان پراكنده، نشان اين حقيقت است كه پيامبر
اكرم " ص " اصحابش را به يارى امير المومنين در
اين جنگها ترغيب ميكرد و آنانرا به نبرد همراه او
فراميخواند و ديد باانان اصحابش را به جنگ
باناكثين و قاسطين و مارقين امرميكرد اكنون اين
اصحاب را نام ميبريم تا آنان را بهتر بشناسيم:
1- ابو ايوب انصارى آن صحابى بزرگ. ابو صادق
گويد: ابو ايوب وارد عراق شد، قبيله ازد براى او
پروارى هديه فرستاد، و آن هديه وسيله من ارسال شد.
وقتى من بر او وارد شدم، سلام كرده، او را
گفتم: خداوند ترا به مصاحبت پيامبرش گرامى داشت و
توفيق محضرش نصيب گردانيد اينك چرا مى بينم تو رو
در روى مردم با آنها مى جنگى؟ گاهى با اين گروه و
زمانى با آن گروه مواجه مى گردى؟ گفت: رسول خدا "
ص " از ما پيمان گرفته است كه همراه على با ناكثين
بجنكيم، جنگيديم و از ما پيمان گرفته كه با قاسطين
همراه على بجنگيم و اكنون با آنها در گيريم مقصود
معاويه و ياران اوست و از ما پيمان گرفته كه همراه
على با مارقين بجنگيم من هنوز آنها را نديده ام.
علقمه و اسود از ابى ايوب روايت كرده اند كه او
گفت:
ان الرائد لا يكذب اهله
رسول خدا " ص " ما را به جنگ با سه گروه در
ركاب على امر كرده، جنگ با ناكثين، قاسطين و
مارقين...
و عتاب بن ثعلبه گويد: ابو ايوب انصارى در
خلافت عمر بن الخطاب مى گفت: رسول خدا " ص " مرا
به جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين در ركاب على
امر فرمود:
اين روايت را اصبغ بن نباته از او نيز نقل كرده
تنها بجاى " امرنى "، " امرنا "آورده است.
2- ابو سعيد خدرى گويد: رسول خدا " ص " ما را
به جنگ با ناكثين، قاسطين و مارقين، امر مى فرمود،
گفتيم يا رسول الله ما را به جنگ با اين گروه،
همراه چه كسى امر كنى؟ فرمود: همراه على بن ابى
طالب.
3- ابو اليقظان عمار بن ياسر گويد: رسول خدا "
ص " مرا امر كرد تا با ناكثين و قاسطين و مارقين
بجنگم. اين روايت را طبرانى نقل كرده و در تعبير
ديگر از طريق ديگر به جاى امرنى، امرنا آورده است.
طبرانى و ابو يعلى و از آن دو هيثمى در مجمع
الزوائد 7ر238 روايت را نقل كرده اند.
اما اين مطلب، كه جنگ خود امير المومنين به امر
رسول الله " ص " بوده است نه به راى و نظر شخصى،
حقيقت مطلب، را چند حديث آشكار مى كند:
1- خليد العصرى گويد: شنيدم امير المومنين على
روز نهروان مى گفت: پيامبر خدا مرا به نبردبا
ناكثين و قاسطين و مارقين فرمان داده است.
2- ابو اليقظان عمار بن ياسر گويد: رسول خدا "
ص " فرمود:
يا على ستقاتلك الفئه الباغيه و انت على الحق
فمن لم ينصرك يومئذ فليس منى.
يا على با تو گروه ستمگرى بزودى نبرد خواهد كرد
در آن روز تو بر حقى و هر كس ياريت نكند از من
نيست.
3- و از سخنان عمار ياسر است كه به ابو موسى
خطاب كرده، گويد: من گواهى ميدهم رسول خدا " ص "
على را به جنگ ناكثين امر كرد و براى من نام كسانى
را برد، و او را به جنگ قاسطين امر كرد، اگر
بخواهى حاضرم گواهانى اقامه كنم تا گواهى دهند
رسول خدا " ص " ترا شخصا نهى كرد و بر حذر داشت تا
در فتنه داخل نشوى.
4- ابو ايوب انصارى درزمان خلافت عمر بن الخطاب
مى گفت:
امر رسول الله " ص " عليا بقتال الناكثين و
القاسطين و المارقين
5- عبد الله بن مسعود مى گويد: امر رسول الله
عليا...
6- على بن ربيعه والبى گويد: شنيدم على مى گفت:
عهد الى النبى " ص " ان اقاتل بعده القاسطين و
الناكثين و المارقين
پيامبر " ص " با من پيمان بسته است كه پس از او
به نبرد قاسطين، ناكثين و مارقين، برخيزم.
7- ابو سعيد مولى رباب گويد: شنيدم على مى گفت:
به نبرد با ناكثين و قاسطين و مارقين دستور گرفته
ام. 8- سعد بن عباده گويد: على گفت: مامور جنگ با
ناكثين و قاسطين و مارقين شدم.
9- ابن عساكر از طريق زيد شهيد از على نقل كرده
كه او گفت: رسول خدا " ص " مرا به نبرد به ناكثين
و قاسطين و مارقين امر فرموده است.
10- انس بن عمرو از پدرش از على گويد: من به
نبرد با سه گروه مارقين قاسطين و ناكثين مامور
شدم.
11- عبد الله بن مسعود گويد: رسول خدا " ص "
بيرون شده به حجره ام سلمه آمد آنگاه على نزدش
امد. رسول خدا " ص " فرمود: اى ام سلمه بخدا سوگند
پس از من اين كشنده قاسطين، ناكثين و مارقين است.
12- ابن عباس گويد: پيغمبر خدا " ص " به ام
سلمه گفت در حديثى كه در 2ر285 در توصيف على " ع "
گذشت مى فرمود كه او: قاسطين، ناكثين و مارقين را
خواهد كشت.
13- امير المومنين گويد رسول خدا " ص " بمن
فرمود كه يا على توى كه سوار عرب و كشنده ناكثين،
مارقين و قاسطينى و تو برادر من و دوست هر مومن و
مومنه اى.
14- ابو ايوب انصارى گويد: شنيدم پيامبر " ص "
بعلى بن ابى طالب مى فرمود: تو با ناكثين، قاسطين
و مارقين، نبرد خواهى كرد.
15- ابن ابى الحديد در شرح خود 3ر245 گويد:
محقق شده كه پيامبر " ص " به على فرمود: پس از من
با ناكثين، قاسطين و مارقين خواهى جنگيد.
16- بهمين حديث امير المومنين " ع " در روز
شورى استشهاد و احتجاج كرده فرمود: شما را بخدا
سوگند ميدهم آيا در بين شما كسى هست كه با ناكثين،
قاسطين و مارقين از زبان پيامبر " ص " جز من
بجنگد؟ همه گفتند، خدا گواه است نه.
17- ابو رافع گويد: پيغمبر خدا " ص " به على
فرمود: ميان تو و عايشه اتفاقى روى خواهد داد، على
پرسيد، يا رسول الله مرا ميفرمائيد؟ پيغمبر فرمود
بلى، باز على گفت: من؟ آنگاه گفت يا رسول الله، من
شقى ترين آندو خواهم بود؟ فرمود نه، اين طور نيست
ولى وقتى چنين پيش آمدى شد، شما بايد او را به محل
امنش بازگردانى؟
اين حديث را احمد درمسندش 6ر393، هيثمى در مجمع
الزوائد 7ر234 روايت كرده و هيثمى گويد: احمد،
بزار و طبرانى آنرا نقل كرده اند و رجال آن مورد
وثوقند. و در كنز العمال 6ر37 و خصائص الكبرى
2ر137 نيز روايت شده است.
18- ابو نعيم از حادث روايت كرده كه گفت: در
خدمت على درصفين حضور داشتم ديدم شترى از اشتران
شام آمد، و سوار و محمولاتى هم برپشتش بود، آنها
را بزمين انداخت و صفوف لشگر على را طى كرد تا نزد
على رسيد، لبهاى خود را ميان سر و شانه على قرار
داد و با گردن خود شانه هاى على را جنبانيد، على
گفت:
بخدا سوگند اين همان نشانه اى است كه ميان من و
رسول خدا معهود است.
انکار مناقب دهگانه که مخصوص علي بن ابيطالب
است
23- ابن تيميه گويد: رافضى " علامه حلى " گويد
از عمرو بن ميمون روايت شده كه گفت: براى على بن
ابى طالب ده فضيلت انحصارى است: