الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۲۵ -


و اين از گفتار شيعيان است: پيغمبر، ده نام دارد.

و اين از گفتار شيعيان است: خداوند عقل آدمى را به ده چيز نيرومند كرد.

و اين از گفتار شيعيان است: ده خصلت از صفات امام است.

و اين از گفتار شيعيان است: على از پيغمبر ده خصلت فرا گرفت.

و اين از گفتار شيعيان است: شيعيان را به ده خصلت مژده داده اند.

و اين از گفتار شيعيان است: ده خصلت ازمكارم اخلاق است.

و اين از گفتار شيعيان است: تا ده علامت پديدار نشود، قيامت بر پا نمى شود.

و اين از گفتار شيعيان است: مومن خردمند نخواهد بود، مگر به ده خصلت.

و اين از گفتار شيعيان است: ده چيز را نبايد خورد.

و اين از گفتار شيعيان است: ده چيز از مردار پاك است.

و اين از گفتار شيعيان است: ده جا نبايد نماز خواند.

و اين از گفتار شيعيان است: ايمان را ده درجه است.

و اين از گفتار شيعيان است: عاقيت را ده بخش است.

و اين از گفتار شيعيان است: زهد را ده بخش است.

و اين از گفتار شيعيان است: شهوت را ده بخش است.

و اين از گفتار شيعيان است: بركت را ده بخش است.

و اين از گفتار شيعيان است: حياء را ده بخش است.

و اين از گفتار شيعيان است: در شيعه ده خصلت موجود است.

و اين از گفتار شيعيان است: اسلام ده سهم دارد.

و اين از گفتار شيعيان است: در مسواك ده خصلت است.

و اين كاخ هاى بر افراشته شيعه، و ساختمانهاى آباد آنان، و ارنيه با عظمتش، همه و همه، ابن تيميه را تكذيب ميكند، كه بر دل هيچكدام از بانيانش بافته هاى دروغين ابن تيميه نگذشته است.

اصولا شيعه براى عدد به تنهائى ارزشى قائل نيست و هيچ كس را به دوستى و دشمنى عدد، علامت گذارى نمى كند، هر چند معدودش را دوست يا دشمن دارد. و گردش دنيا از احدى از آنان درباره نام عدد ده، به عنوان نه و يك نشنيده است. از اينهمه نادانى به خدا پناه مى بريم.

2- گويد: از نادانيهايشان و يعنى شيعه " اينكه براى امام منتظرشان چند محل قرار داده، در آنجا انتظار او را مى كشند مانند سردابى كه در سامراء است و گمان مى كنند، او در انجا غائب گرديده و چند جاى ديگر. و گاهى در آنجا حيوانى " استر يا اسب يا حيوان ديگر " نگه ميدارند تا وقتى بيرون آمد، سوار شود. و در آنجا كسى رامى گمارند تا در ساعات روز يا اوقات ديگر او را بخارج شدن ندا دهد و بگويد يا مولانا اخرج: " اى مولايما بيرون شو "، و شمشير را بدون اينكه كسى در مقابلشان باشد از غلاف بيرون مى كشند و سلاح بر مى دارند، در بين شيعه كسانى هستند كه دائما به خدمتش ايستاده حتى نماز نمى خوانندتا مبادا منتظر آنها خروج كند و او در نماز باشد و نماز، او را از خروج و اداى وظيفه خدمتش، باز دارند، و آنان در جاهاى دور از محل ظهورش مانند مدينه پيغمبر " ص "، چه در ده روزه اواخر ماه رمضان، يا در وقت ديگر رو به سمت مشرق ايستاده، و با صداى بلند، خروج او را مى خواهند.

3- از حماقت هاى آنان: بره اى را نگهدارى كرده و گاهى آن را به رنگ قرمز، رنگ آميزى مى كنند زيرا عايشه را حميرا مى ناميدند " و حميرا از احمر يعنى قرمز گرفته شده " و آن را عايشه فرض كرده حيوان را با كندن مو و آزارهاى ديگر، شكنجه مى دهند، تا بدين وسيله عايشه را كيفر داده باشند.

4- و ديگر پوستى را پر از روغن مى كنند انگاه شكم پوست را شكافته روغن از آن گرفته مى خورند و مى گويند اين بجاى زدن عمر و نوشيدن خون اوست.

5- و از اين قبيل است نامگذارى برخى از آنها دو الاغ از الاغهاى آسيا را يكى به نام ابا بكر و ديگرى را به نام عمر، آنگاه كيفر دادن دو الاغ به جاى كيفر دادن ابو بكر و عمر.

اين سه نسبت را در 2ر145 كتاب خود باز تكرار كرده است.

6- مى گويد: گاهى نامشان را به زير پاهاشان مى نويسند، تا جائيكه يكى از حكام پاى مردى راكه چنين كرده بود، مى زيد و مى گفت: من ابا بكر و عمر را زدم و پيوسته آنها رامى زنم تا نابودشان كنم.

7- و بعضى از آنان سگهاى خود را به نام ابى بكر و عمر ناميده، آنها را لعن مى كنند 1ر0 11

پاسخ- ما در كتابمان پرهيزميكرديم كه صفحاتش را به چيزهائى كه ابن تيميه جبين كتابش را بدانها آلوده كرده است، موهون و آلوده سازيم. چيزهائى كه نه تنها صفحات كتابش بلكه صفحات تاريخ زندگانى اشت، و تاريخ قومش همه را سياه كرده است. ولى از آنجا كه من ترسيدم بر مردمى ساده لوح اين مطالب پوشيده بماند، ترجيح دادم آنها را نقل كنم، و در تعقيب آن بگويم امثال اين موهومات كه خارج از بحث هاى علمى و گفتگوى دانشمندان است، تنها نسبت هائى است كه مردم دون و اراذل كوچه و بازار به هم مى دهند و شايد در بين آنها كسانى باشند كه از آوردن اين نامها بر جبهه انسانيت خود شرم آرند، زيرا اين گونه بافندگيها چيزى جز تهمت نيست كه براى وجود خارجى اش جائى جز در اوهام و خيالات ابن تيميه نمى توان پيدا كرد.

او اين لقب هاى دروغين را از خود مى سازد، و در به هم انداختن اين دروغهاى محض، تعمد دارد. آنگاه آمده فحش و ناسزا مى گويد، تفكر ميكند، و نسبت به شيعه رذالت نشان مى دهد، او نه تنها آداب دينى را رعايت نمى كند بلكه رسم علم و ادب تاليف، و امانت در نقل و عفت قلم و بيان را هم نمى فهمد.

خواننده نبايد گمان برد، اين نسبت هاى دروغين به قرون گذشته مربوط بوده، و ناشى از جهل و نادانى مردم، نسبت به عقائد و مذاهب اسلامى است كه عامل آن دورى فاصله ميان آنان بوده است و ديگر مانند قصه گذشتگان است كه تكرار نخواهد شد، زيرا امروز افكار مردم پيشرفته و ارتباطات موجود، كشورهاى جهان را سخت به هم نزديك ساخته، و عقائد هر مذهب مشهور و معروف بين مردم شده است. بدين ترتيب شايسته است در اين عصر " كه آن را نابخردان " دوران نورانى اش مى خوانند، ديگر كسى پيدا نشود مانند پيشينيان شيعه را به اين خيالات و موهومات بى مايه نسبت دهد.

بلى، اما قلم نويسندگان مصر امروز در صفحات تاليفات خود همين نسبت هاى دروغين را منتشر مى سازد و همين مطالب بى مايه را با اضافاتى كه به مراتب در بد خواهى و بيمايگى از ياوه هاى دروغين پيشينيان خطر ناكتر است به طرفدارى از گذشتگان عرضه مى كند.

مابه همين زودى شما را به متن اين بيانات آگاه مى سازيم و نشان مى دهيم كه نويسنده امروز باطل گرائى اش شديدتر، و آثارش وقيح تر، و زبانش دورغگو تر، و به باطل و فحشاء از گذشتگان و استادان ياوه گويش بيشتر است با اين وصف جاى شگفتى است كه همين آقايان امت اسلامى را به كلمه توحيد و وحدت كلمه فرا مى خوانند!!

8- مى گويد: دانشمندان، همه اتفاق كلمه دارند كه دروغ در رافضيان ازهمه طوائف اهل قبله، آشكار تر است تا جائيكه مولفان اخبار صحيح مانند بخارى از احدى از قدماى شيعه، مانند عاصم بن حمزه، و حارث اعور و عبد الله بن سلمه و امثال آنها روايت نكرده است، با اينكه اينان از نيكان شيعيانند 1ر15

پاسخ- اين فتوى كه با نقل اتفاق علما همراه است خبر ميدهد علما بحث مفصلى دركتب خود، در اين مسئله دارند كه آيا كدام يك از طوائف اهل قبله دروغگو ترند و نتيجه آن بحث و دقت، اين است كه دروغ در رافضيان... بنابر اين اجماع علما بدست آمده، حال ابن تيميه كف ميزند، و ميرقصد و پايكوبى ميكند و نميداند كه باين ترتيب همه كتابهاى قوم گواه صادق بر دروغ خود او است در آنچه مى گويد. و مراجعه به كتابهاى " منهاج السنه " و " الفصل " و كتابهاى مشابه هماهنگى آندو برهان صادقى بما ارائه ميدهد، كه كدام فريق، دروغگو ترند.

از عجيب ترين دروغهايش اينكه گويد: مولفان اخبار صحيح از شيعه نقل نكرده اند...، صحاح ست " كتابهاى ششگانه اهل سنت كه مقيد به روايت صحيح بوده اند " را بنگريد مملو از روايت از طريق قدماى شيعه از صحابه و تابعين نيكو كارشان و از كسانى كه پس از آنها از مشايخ حديث آمده اند، ميباشد، چنانكه تفصيل آنرا در همين مجلد 169- 167 ملاحظه گرديد.

9- نزد اماميه اصول دين در چهار اصل است: توحيد، عدل، نبوت، و امامت كه در آخر واقع شده و سه اصل توحيد و عدل و نبوت قبل از آنست. و آنان در اصل توحيد، نفى صفات و عقيده به مخلوق بودن قرآن، و اينكه خدا در آخرت هم ناديدنى است، را داخل ميكنند. و در عدل منكر قدرت خدا ميشوند، و ميگويند خدا نيمتواند هر كس را بخواهد هدايت كند، و نميتواند هر كس را بخواهد گمراه سازد. و او گاه پيش مى آيد چيزى كه در خارج نميباشد بخواهد و چيزى كه شده است را، نخواهد و چيزهاى ديگر.. و آنها اينكه خدا خالق همه چيز است و بر هر چيز، توانا است، و آنچه او بخواهد، مى باشد و هر چه او نخواهد، نمى باشد را، منكرند 10 ر 23.

پاسخ تهمت هاي او راجع به اصول دين شيعه

پاسخ- نادانى مرد را بنگريد تا كجا كشيده، كه فرق بين اصول دين و اصول مذهب نمى گذارد، و امامت را كه در اصول مذهب است، به حساب اصول دين گذارده و در نتيجه عقائد قومى راكه از آنها بحث مى كند، نمى شناسد به همين دليل هم معاد را از شمار اصول دين انداخته است، در حاليكه دو نفر شيعه را كه اختلاف داشته باشد آيا معاد از اصول دين است، پيدا نمى كنيد.

هر چند اگر امامت، از اصول دين شمرده شود، از مقياس برهان، دور نخواهد بود، زيرا خداوند سبحان ولايت مولاى ما امير المومنين را، به ولايت خود و ولايت رسولش " ص " مقرون ساخته، به اين بيان: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين.. و لفظ امير المومنين به على " ع "، اختصاص، يافته، چنانكه در جلد سوم 84 به آن اشارت رفت و به همين زودى حديثش را مفصلا متعرض خواهيم شد.

و در آيه ديگر، خداى بزرگ، ولايت على را، مايه كمال دين قرار داده آنجا كه گويد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا

" امروز دين شما را برايتان كامل، و نعمتم را بر شما تمام كرده و اسلام را بعنوان دين براى شما رضا دادم "

و اين معنى نشانه آن است كه ولايت يكى از اصول دين قرار گرفته و اگر چنين نبود دين ناقص، و نعمت هاى خدا بر بندگانش نا تمام مى ماند و با ولايت كمال الام كه خداوند براى مسلمانان به عنوان دين پذيرفته است، تحقق مى يابد.

تا آنجا اين ولايت اهميت دارد، كه اگر رسول " ص " آن را ابلاغ نكند، رسالتش را ابلاغ نكرده است، فرمايد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس:

" اى پيامبر: آنچه بر تو از پروردگارت نازل گرديده است ابلاغ كن، و اگر كوتاهى كنى، رسالتش را ابلاغ نكرده اى، خداى از شر مردم ترا محفوظ خواهد داشت "

شايد شما در آنچه ياد شد، اگر به احاديث وارده كه از ده ها طريق در مورد آيات سه گانه نامبرده، رسيده است، مراجعه كنيد، بصيرت بيشترى بيابيد. ما اين مطالب را در جلد دوم 144- 88 و 126- 115 و در اين جلد به تفصيل متعرض شده ايم. و به همين حدود مطالب، در جلد دوم 302 و 301 متن اشاره كرديم كه قبولى همه اعمال مشروط و منوط به صحت ولايت است و معنى اصل همين است چنانكه در مورد توحيد و نبوت اين چنين است و در فروع دين هيچ كدام اين خاصيت، كه كليه اعمال به صحت آن بستگى داشته باشد، ديده نمى شود. و شايد اين امر نزد اصحاب پيغمبر در صدد اسلام، مسلم بوده است كه عمر بن الخطاب وقتى دو نفر بداد خواهى نزدش امدند، مى گويد: اين مولاى من و مولاى هر مومنى است و اگر كسى او مولايش نباشد، ديگرمومن نخواهد بود مراجعه كنيد جلد دوم 360.

در همين مجلد بزودى به پاره اى از احاديث مستفيضى كه دلالت دارد: دشمنى على علامت نفاق، و نشان كفر است و اگر او " ع " نبود مومنان بعد از پيغمبر " ص " شناخته نمى شدند، و كسى او را دشمن نمى گيرد مگر از ايمان بيرون است، اشارت خواهيم كرد.

اينها دليل است بر اينكه هر كس ازولايتش روگردان باشد مانند كسى كه از توحيد و نبوت منحرف باشد، از صراط حق منحرف است. پس، از آنجا كه بسيارى از احكام دو اصل " توحيد و نبوت "، بر ولايت مترتب است، به نظر ميرسد ولايت را از اصول بايد شمرد، و در اين امر منافاتى نيست كه از پاره اى احكام مستثنى باشد، زيرا در اينجا مصالح و حكم اجتماعى نهفته است كه نبايد بر كسى پوشيده ماند.

اما در مورد نفى صفات، اگر به آن معنى كه شيعه نفى مى كند يعنى بگوئيم زائد بر ذات نيست و عين ذات است، اين توحيد محض است و جاى بحث درباره آن كتب كلام است. و اگر به آن معنى باشد كه " معطله " مى گويند، شيعيان از آن معنى مبرايند. همچنين سخن در خلقت قرآن زيرا با خدا چيز ديگر كه ازلى باشد و در قدمت با او برابرى كند، وجود ندارد. چنانكه برهان صادق آن را كتب عقائد، به تفصيل متعرض است.

اما اينكه خدا ناديدنى است، دليلش آنست كه خدا جسم نيست و منطق صحيح مويد به كتاب و سنت، گواه آنست. براى اين بحث، نيز بايد به جاى مناسبش مراجعه كرد.

اما ساير چيزها كه به آنان نسبت داده است، دروغ هاى محض است شيعه از قديم و جديد ترديدى در گمراهى كسى كه آنها را عقيده مند باشد، ندارد.10

- مى گويد: رافضيان مساجد را كه خداوند امر كرده احترام بگذارند و نامش را در آن ها برند، رها كرده نه نماز جمعه مى خوانند و نه نماز جماعت، و احترامى براى مساجدشان نيست اگر هم در آن نماز بگذراند، افرادى نماز مى گزارند به بجماعت ولى مشاهد و آثارى كه بر فراز گورها بنا كرده اند، احترام فراوان مى نهند، و مانند مشركان در آنجا عكوف كرده به شيوه حاجيانكه براى زيارت بيت عتيق به مكه مى روند، آنجا را مقصد و مقصود، قرار مى دهند. تا جائيكه برخى از آنها زيارت آن اماكان را، از زيارت كعبه و انجام عمل حج برتر ميد انند بلكه اگر كسى با زيارت آنها خود را از زيارت حج واجب، مستغنى نكند او راناسزا مى گويند، چنانكه اگر به جاى جمعه و جماعت به مشاهد نرود مشمول بدگوئى خواهد بود، و اين خود نمونه اى از دين مسيحيان و مشركان است 1ر 131.

و در 2ر39 گويد: رافضيان مشاهد " قبورى " را كه خدا و پيامبرش ساختمان آنها را حرام كرده اند، مانند خانه هاى بت پرستان مى سازند. و برخى از رافضيان وزيارتش را مانند عمل حج قرار مى دهند. چنانكه مفيد كتابى تصنيف كرد به نام " مناسك حج المشاهد " و در آن دروغ و شرك هائى از نوع دروغ و شرك هاى مسيحيان، ديده مى شود.

پاسخ- مساجد آباد، چه در شهرها و چه در روستاهاو حتى قصبات كوچك شيعه نشين نشان دهنده يكى از مظاهر تشيع درطبقات متوسط و متمدن شيعه است كه با احترام خاص خود را در برابر مسجد موظف به انجام وظائفى مى دانند: تنجيس مسجد نزد شيعيان حرام، و پاك كردن آن از نجاست واجب است. و اگر كسى از آلوده شدن مسجد قبل از نماز آگاهى پيدا كند و تطهير مسجد نكرده به نماز ايستد نمازش باطل است. جنب، حائض و نفساء نبايد درمسجد مكث كنند، و ارد كردن عين نجاست در مسجد اگر عنوان هتك حرمت پيدا كند، ممنوع است.

هر نوع معامله و سخن گفتن جز ذكر خدا و عبادت كه از امور دنيا باشد در مسجد مكروه است و كسى كه چنين كند سرش را بايد كوبيد و او را گفت " فض الله فاك " خدا دهنت را بشكند. ائمه شيعه اين روايت را از پيغمبر " ص " نقل كرده اند كه همسايه مسجد نمازش جز در مسجد پذيرفته نيست و بسيارى از احترامات ديگر كه فقه شيعه متعرض آنست و عمل شيعيان و اقامه جماعت ها، نشان دهنده آن. اين مطالب براى كسيكه گردشى دور شهرها كند، و اخبار از شيعه بگيرد، آشكار تر از آنست كه بر او پوشيده بماند.

اما تعظيم مشاهد، ربطى به مشركان ندارد، زيرا شيعه صاحبان مشاهد را عبادت نمى كند، بلكه با زيارت آنان، و درود و ثناى بر آنها و سوگوارى براى آنها، به خداى سبحان تقرب مى جويد زيرا اينان اولياى خدا و دوستان اويند و شيعه در اين باره، احاديثى از پيشوايانش نقل مى كند، و در الفاظ زيارات گواه و اعتراف به اين حقيقت است كه آنان " عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون ".

بندگان عزيز خدايند كه در سخن بر او پيشى نمى جويند و به فرمانش عمل مى كنند "

اما فحش و ناسزا نسبت به كسى كه حج برود و زيارت مشاهد نرود، از بزرگترين دروغهاى بافته اوست. شيعه از روز نخست از پيشوايان خود اين روايت را نقل كرده كه:

بنى الاسلام على خمس: الصلاه و الزكاه و الحج و الصوم و الولايه

اسلام پنج پايه دارد: نماز، زكاه، حج، روزه و ولايت.

و احاديث فراوان در اين زمينه وارد شده و معتقد است، كه تاخير حج واجب، از سال استطاعت، گناهى بزرگ و پر عقوبت است، و به تارك حج، هنگام مرگ، گفته مى شود، بمير اگر خواهى به كيش يهود و اگر خواهى به كيش مسيحيت. حال آيا معقول است با وجود اين عقائد و احاديث و فتاوى فقها كه از كتاب و سنت استنباط شده، مبنى بر وجوب حج، شيعه به كسى كه زيارت را بجاى حج كافى نداند ناسزا گويد؟!

اما كتاب شيخ مفيد، چيزى در آن كتاب نيست جز اينكه آن را " منسك الزيارات " " عبادت زيارت ها " ناميده است و منسك، چيزى جز عبادت و آنچه حق خدا را اداء كند، نيست. و براى اين لفظ حقيقت شرعى نسبت به خصوص اعمال حج، پديد نيامده است، هر چند در عرف و اصطلاح مناسك را در مورد حج بكار مى برند. از اين رو هر عبادتى كه مشمول رضاى حق باشد درهر مكان و هر زمانى باشد مى توان منسك به آن، اطلاق كرد. و از آنجا كه زيارت مشاهد و آداب رسيده و ادعيه و نمازهاى و اراده بر خلاف سجده بر قبر يا نماز به سوى قبر يا خواستن حاجتى مستقيما از صاحب قبر، از عبادتهاى مشروع و صحيح است، و اين عبادت همان وسيله قرار دادن آنان است بر اثر قرب و مقامى كه نزد خدا دارند، بدين ترتيب چه مانعى از اطلاق لفظ منسك به اين عبادت وجود دارد؟!

و اما آنچه نسبت داده كه در آن كتاب دروغ و شرك وجود دارد، او با ساير نسبت دروغينش به عواقب اين دروغها اهميت نمى دهد. كتاب شيخ مفيد هم هنوز از بين نرفته، در مقابل ما است چيزى در آن نيست، مگر آنچه در كتابهاى مشابهش از كتابهاى مزار " ادعيه و زيارات " موجود است، محتويات كتاب تنزل ائمه طاهرين از مراتب الوهيت است، كه حق آنها نيست، و اثبات بندگى و خضوع در برابر قدرت خداى سبحان با داشتن عاليترين مقام قرب به درگاه او...

اين چيست كه از اين قوم، فهم هيچ گفتارى را، اميد نيست.

انکار نزول آيه ولايت "انما وليکم الله" درباره علي

11- مى گويد: برخى از كذابان حديثى افترا بسته اند مبنى بر اين كه: اين آيه.