و اما رد حلى:
ما اصل مسلمى در دست نداريم كه باتكاء آن
زيادتى پاداش عبادت واجبه را بر ثواب مستحبات لازم
بشماريم، بلكه امثال احاديثى كه در رد نقضى ذكر شد
ما را بامكان عكس و حتى وقوع آن راهنمائى مينمايد،
و احاديث وارده در مورد ساير اعمال "مستحبه" جز
روزه كه در شرع مورد ترغيب قرار گرفته و اين معنى
را تاييد و تاكيد مينمايد، مضافا بر اين، اصولا
پاداش و ثواب در مقابل حقايق اعمال و مقتضيات
طبيعى آن قرار دارد، نه در برابر عنوانهاى عارض بر آن از قبيل وجوب و استحباب كه بر
حسب مصالح مقرون بدان اعمال مقرر ميشود.
بنابراين امتناعى نيست كه در طبيعت يك عمل
مستحب، در ماهيت هاى گوناگون يا در ماهيتهاى متحد
بر حسب مناسبات همزمان بان عمل چيزى باشد كه موجب
افزايش ثواب و پاداش گردد.
و در اين مقام اين نكته قابل تذكر است كه:
مترتب شدن ثواب و پاداش بر يك عمل منحصرا به نسبت
و مقدار كشف آن عمل از حقيقت ايمان و جايگزين بودن
آن است در نفس، و آنچه كه شكى در آن نيست اينست كه
بجا آوردن اعمال "مستحبه" اضافه بر آنچه از واجبات
بر عهده بنده است و يا دورى و اجتناب از مكروهات
علاوه بر ترك امور محرم و ناروا بيشتر از ثبات و
استقامت انسان در بجا آوردن امر "مولى" كشف كننده
و دال بر امتثال او و خضوع و فروتنى در برابر او و
ابراز علاقه و محبت نسبت باوست و بهمين امر ايمان
كامل "و استوار" ميشود، و پيوسته بنده تقرب ميجويد
بمولاى خود "بوسيله اعمال مستحبه" تا بدان حد كه
او را دوست بدارد، چنانكه در حديثى كه بخارى در
جلد 9 صحيح خود ص 214 از ابى هريره روايت نموده
مذكور است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
همانا خداى عز و جل فرمايد: ما يزال عبدى يتقرب
الى بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته كنت سمعه الذى
يسمع به و بصره الذى يبصر به و يده التى يبطش بها
و رجله التى يمشى بها.. الحديث يعنى: پيوسته بنده
من بسبب نافله ها بمن نزديكى ميجويد تا او را دوست
بدارم، پس وقتيكه او را دوست داشتم، خواهم بود گوش
او كه با آن بشنود و چشم او كه را او ببيند و دست
او كه با او قبضه كند و پاى او كه با او راه رود.
بلكه ممكن است گفته شود: بر حسب نواميس عدالت
"الهى" لزومى ندارد كه اجر و پاداش اضافه بر اتيان
بوظيفه واجب و ترك عمل حرام مترتب شود، جز همان
عطايا و مواهبى كه بنده از آن برخوردار و بهره مند
است، از قبيل نعمت زندگى و خرد و عافيت و استفاده
از نيروى حيات و آمادگى براى عمل و نجات يافتن از
آتش در آخرت، حتى اينكه تمام اعمال صالحه بنده در
مقابل اينهمه مواهب و عطايا الهيه و نعمت هاى بى
منتهاى او بسى كوچك و ناچيز است و اين همه عنايات
عاليه پروردگار نيست مگر تفضل او به بنده خود.
و همين حقيقت است كه از آيات متعدده كتاب عزيز
"قرآن" استفاده ميشود، نظير اين كلام خداى متعال:
" ان المتقين فى مقام امين، فى جنات و عيون يلبسون
من سندس و استبرق متقابلين كذلك و زوجناهم بحور
عين، يدعون فيها بكل فاكهه آمنين، لا يذوقون فيها
الموت الا الموته الاولى و وقاهم عذاب الجحيم فضلا
من ربك، ذلك هو الفوز العظيم ".
پس تمام آنچه در آنجا از پاداشها و ثواب هست جز
اين نيست كه همه بفضل و احسان خداى سبحانه و تعالى
است.
فخر رازى در جلد 7 تفسيرش در ص 459 گويد: اصحاب
ما باين آيه استدلال نمودند بر اينكه بهره مندى از
ثواب و پاداش از طرف ذات اقدس الهى بر سبيل تفضل
است نه از راه استحقاق، زيرا خداى تعالى چون اقسام
ثواب "و پاداش" اهل تقوى را تعداد فرمود، بيان كرد
كه تمام آنها بر سبيل فضل و احسان از جانب او براى
آنان حاصل ميشود و سپس فرمود: " ذلك هو الفوز
العظيم " يعنى: اين رستگارى بزرگى است، و "نيز"
اصحاب ما باين آيه استدلال نموده اند بر اينكه
تفضل "و احسان" از حيث درجه بالاتر است از ثواب و
پاداش استحقاقى، چه خداوند متعال آنرا توصيف
فرموده باينكه فضلى است از جانب خداوند، و سپس فضل
را توصيف فرموده باينكه رستگارى بزرگى است، و باز
دليل بر اين مطلب اينست كه: پادشاه بزرگ وقتيكه
پاداش و اجرت اجير را عطا نمود و سپس شخص ديگرى را
خلعتى بخشيد، اين خلعت "بطبيعت حال" بالاتر از آن
اجرت و پاداش است.
و ابن كثير خودش هم در جلد 4 تفسيرش در ص 147
گفته: در روايت صحيح از رسول خدا صلى الله عليه و
آله رسيده كه فرمود: عمل كنيد و عمل خود را استوار
سازيد و از راه خلوص و صدق آنرا انجام دهيد و
بدانيد كه عمل هيچكس هرگز او را داخل بهشت نميكند،
عرض كردند: درباره خود شما هم چنين است، يا رسول
الله؟ فرمود آرى مگر اينكه رحمت و فضل خدا مرا فرا
گيرد. تمام شد.
و در اختيار و وسع تو "خواننده عزيز" است كه
اين معنى را از روايت صحيح كه بخارى در " صحيح "
خود جلد 4 ص 264 از رسول خدا صلى الله عليه و آله
آورده درك كنيد كه فرمود: حق خداوند بر بندگان
اينست كه او را پرستش كنند و چيزى را در پرستش او
شريك و انباز نياورند و حق بندگان بر خدا اينست كه
موحدين را شكنجه و عذاب نفرمايد.
و تو "خواننده گرامى" بخوبى آگاه هستى باينكه:
اين مقدار از حق ثابت بر خداوند براى بندگان همانا
بنا بتقرير عمل سليم است، و اما زايد بر آن از
نعمتهاى "الهى" كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از
بيان آن سكوت فرموده نيست مگر فضل و احسان از جانب
مولى "پروردگار" سبحان.
و در روش و كار دولت ها با افراد كارمندان
مشاهده ميكنيد كه در مقابل انجام تكاليف و خيانت
نكردن در آن پاداش و اجر آنها جز همان حقوق مقرر و
رتبه هاى قانونى نيست، و چنانچه يكى از آنها
بترفيع مقامى يا رتبه زيادى اضافه بر استحقاق نايل
گردد، بسبب خدمت اضافى، زياد بر وظايف مقرره بر او
است و كسى در ميان مردم نيست كه اين روش را بر
حكومت ها خورده گيرى نمايد و بدبين شود، و اين
حالت عينا بين بردگان و موالى آنها برقرار و معمول
است و اين روش از امور ثابت و پايدارى است كه در
نفوس تمام افراد بشر موجود است، جز اينكه ذات اقدس
خداوند سبحان بفضل دايم و پيوسته خود جهانيان را
در برابر تكاليف واجبه وظايفشان پاداشها و اجرهاى
فراوان عطا ميفرمايد و در اينجا كلمه قدسيه ايست
از سرور و مولاى ما زين العابدين، امام منزه على
بن الحسين صلوات الله عليهما و آلهما كه از ذكر آن
در اينجا نبايد خوددارى كرد و آن فرمايش آنجناب
است در ضمن دعائى كه در مقام اعتراف بتقصير و
نارسائى از اداى شكر در صحيفه شريفه آن جناب وارد
شده:
سخن امام زين العابدين
" اللهم ان احدا لا يبلغ من شكرك غايه الا حصل
عليه من احسانك ما يلزمه شكرا و لا يبلغ مبلغا من
طاعتك و ان اجتهد الا كان مقصرا دون استحقاقك
بفضلك فاشكر عبادك عاجز عن شكرك و اعبدهم مقصر عن
طاعتك، لا يجب لاحد ان تغفر له باستحقاقه، و لا ان
ترضى عنه باستيجابه، فمن غفرت له فبطولك و من رضيت
عنه بفضلك، تشكر يسير ما شكرت به، و تثيب على قليل
ما تطاع فيه، حتى كان شكر عبادك الذى اوجبت عليه
ثوابهم و اعظمت عنه جزائهم امر ملكوا استطاعه
الامتناع منه دونك فكافيتهم، او لم يكن سببه بيدك
فجازيتهم، بل ملكت يا الهى امرهم، قبل ان يملكوا
عبادتك، و اعددت ثوابهم قبل ان يفيضوا فى طاعتك، و
ذلك ان سنتك الافضال، و عادتك احسان، و سبيك
العفو، فكل البريه معترفه بانك غير ظالم لمن
عاقبت، و شاهده بانك متفصل على من عافيت، و كل مقر
على نفسه بالتقصير عما استوجبت، فلو لا ان الشيطان
يختدعهم عن طاعتك، ما عصاك عاص، و لو لا انه صور
لهم الباطل فى مثال الحق، ما ضل عن طريقك ضال،
فسبحانك ما ابين كرمك فى معامله من اطاعك او عصاك،
تشكر للمطيع ما انت توليته له، و تملى للعاصى فيما
تملك معاجلته فيه اعطيت كلا منهما ما لم يجب له، و
تفضلت على كل منهما بما يقصر عمله عنه، و لو كافات
المطيع على ما انت توليته لا و شك ان يفقد ثوابك.
و ان تزول عنه نعمتك، و لكنك بكرمك جازيته على
المده القصيره الفانيه بالمده الطويله الخالده، و
على الغايه الزائله بالغايه المديده الباقيه، ثم
لم تسمه القصاص فيما اكل من رزقك، الذى يقوى به
على طاعتك، و لم تحمله على المناقشات فى الالات
التى تسبب باستعمالها الى مغفرتك و لو فعلت ذلك به
لذهب بجميع ما كدح له، و جمله ما سعى فيه، جزاء
للصغرى من اياديك و مننك، و لبقى رهينا بين يديك
بسائر نعمك. فمتى كان يستحق شيئا من ثوابك لامتى
الخ.
ترجمه: بار خدايا، كسى شكر و سپاس تو را "در
قبال موهبتى" بانجام نمى رساند مگر شكر و سپاس
ديگرى در قبال احسان بر او واجب آيد، و كسى در راه
طاعت و بندگى تو هر قدر كوشش كند بجائى نميرسد جز
آنكه قصور و نارسائى او از اداء حق فضل تو آشكار
گردد، بنابراين، شاكرترين بندگان تو از اداى حق
شكرت عاجز و كوشاترين آنها از اداى حق بندگيت قاصر
است.
كسى از روى استحقاق نه در خور آمرزش تو است و
نه شايسته رضاى تو، پس هر كس را آمرزيدى بمقتضاى
كرم تو است و از هر كس راضى شدى بموجب فضل و عنايت
تو است.
كمترين شكر و سپاس بنده ات را مى ستائى و
ناچيزترين طاعت را پاداش دهى گوئى شكر بندگانت را
كه مستوجب پاداش داشته اى و در برابرش اجرى بزرگ
قرار داده اى از امورى بوده كه در خوددارى از آن
در برابرت مختار و توانا بوده اند كه بپاداش آنرا
تلافى فرموده اى يا تو خود سبب آن نبوده اى كه در
قبالش اجرى فراوان آماده داشته اى نه چنين است،
بلكه اى معبود من. تو خود قيام بامر آنان نموده اى
قبل از آنكه بطاعت تو قيام كنند و پاداش آنها را
آماده فرموده پيش از آنكه بر بندگيت گردن نهند،
زيرا شيوه تو فضل و كرم و عادت تو اعانت و احسان و
رويه تو عفو بر بندگان است، آرى تمامى خلق معترفند
كه: هر كرا عقاب كنى بر او ستمى نرفته و همه
گواهند كه هر كه از او دفع بلا كنى باو تفضل
فرموده و جمله اقرار دارند كه در انجام آنچه تو
مستوجبى مقصرند، اگر شيطان آنها را فريب نميدهد و
از اطاعت تو باز نميداشت كسى مرتكب گناه و تمرد
نميشد و اگر باطل را بصورت حق در نظرشان جلوه گر
نميساخت، كسى از راه بندگى تو گمراه نميگشت!
تو منزهى، چقدر كرم و احسان تو در حق مطيع و
عاصى نمايان است؟ مطيع را مورد نوازش قرار ميدهى
در امرى كه خود او را بانجام آن توانا ساختى و
عاصى را مهلت ميدهى در حاليكه قادرى در عقاب او
شتاب كنى؟ بهر دو گروه "مطيع و عاصى" عنايتى
فرموده اى كه استحقاق آنرا نداشته اند، و تفضلى
نموده اى كه عمل آنها در برابرش نارسا و كوتاهست.
اگر مطيع را بر حسب قدرتى كه خودت باو داده اى
پاداش ميدادى جاى اين بود كه از پاداش تو محروم
ماند و نعمت تو از او روى بزوال نهد، ولى تو در
برابر طاعت ناچيز او در زمان كوتاه كمى، پاداش
بسيار و پايان ناپذير باو عطا فرمودى و در قبال
مدت نزديك ناپايدار با مدت دراز پايدار ماجور
ساختى.
سپس در خوردن از آن روزى كه ميتوانست بوسيله آن
بر طاعت تو نيرو گيرد قصاص روا نداشتى و در بكار
بردن از آن آلات كه ميتوانست بواسطه آن بعفو و
مغفرت تو راه يابد خورده گيرى در حساب بجا نياوردى
وگرنه همه مجاهدات او در مقابل بجا آورده تو
كوچكترين مواهب و عطاياى تو ارزش نميداشت و همچنان
در گرو سائر عنايات و الطاف تو مى ماند در اين
صورت كى استحقاق كمترين پاداش تو را داشت نه، كى؟.
الخ.
و در روز غدير، نمازى وارد است كه ابو النضر
عياشى، و صابونى مصرى درباره آن كتابى جداگانه
تاليف نموده اند درباره آن نماز و دعاهائى كه در
آن روز وارد است بتاليفاتى كه بدين منظور تهيه و
جمع آوري شده مراجعه فرمائيد.
هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه و اتقوا لعلکم
ترحمون.
سوره انعام، آيه 155.