و در شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 20 "در ذكر اين
داستان" چنين مذكور است: عمر گفت: اى ابن عباس
سوگند بخدا همانا، اين رفيق تو "يعنى على عليه
السلام" اولى "سزاوارترين" مردم است بامر "خلافت"
بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جز
اينكه ما درباره او "تصديق او بامر خلافت" از دو
چيز ترسيديم،.. تا آنجا كه ابن عباس گويد: گفتم يا
اميرالمومنين، آن دو چيز كدام است؟ گفت: ترس و
انديشه ما از جوانى او، و علاقه و محنت او نسبت
باولاد عبد المطلب بود.
و در جلد 2 ص 115 "همان كتاب" چنين مذكور است:
بى ميلى ما نسبت باو بجهت جوانى او و محبت او نسبت
باولاد عبد المطلب بود.
و گواهى بولايت اميرالمومنين عليه السلام
بمعناى مقصود ما "اولويت مطلق" نور و حكمتى است كه
در دلهاى دوستان آنجناب نهاده شده است كه در برابر
آن بار سفر بسته ميشود و براى تعيين "و تشخيص"
حامل بار سنگين آن "ولايت" رسولان اعزام ميشوند،
چنانكه در آنچه بيهقى در " المحاسن و المساوى " ج
1 ص 30 ضمن حديث طولانى كه بين ابن عباس و مردى از
اهالى "حمص" از توابع شام جريان يافته وارد شده،
ضمن آن چنين مذكور است: آنمرد شامى بابن عباس گفت:
همانا طايفه و قبيله من خرج سفر براى من گرد
آوردند و من فرستاده آنهايم كه بعنوان امين خود
مرا نزد تو فرستاده اند و تو را نميسزد كه مرا
بدون برآوردن حاجتم برگردانى، زيرا قبيله و قوم من
در امر على عليه السلام "و براى محبت او" در معرض
هلاكت هستند، تو آنها را از اين تنگى و مشكل
برهان، تا خداوند تو را از تنگى برهاند، در نتيجه
ابن عباس باو گفت: اى برادر شامى همانا على عليه
السلام در اين امت از حيث فضيلت و علمش همانند آن
عبد صالح است كه موسى عليه السلام با او ملاقات
نمود. سپس حديث ام سلمه را ذكر نموده كه متضمن
فضايل بسيارى است براى على عليه السلام و آن مرد
شامى بابن عباس گفت: سينه مرا از نور و حكمت پر
نمودى و مرا از تنگى و مشقت رهاندى خداى تو را از
تنگى برهاناد، گواهى ميدهم باينكه على رضى الله
عنه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مومنى است.
هذا صراط ربك مستقيما قد فصلنا الايات لقوم
يذكرون
سوره انعام آيه 136.
سخنانى در پيرامون مفاد حديث غدير
از بزرگان پيشوايان " حديث " در تاليفاتشان
آنچه از معناى "مولى" با حقيقت امر موافقت دارد،
در بهترين مظاهرش آشكار و نمايان شد، بطوريكه خصم
را ديگر راهى جز تسليم و گردن نهاده در مقابل آن
حقيقت باقى نماند، مگر كسيكه راه عناد و لجاج پويد
و مسلك و روش او انحراف از راه راست باشد. و كاوش
و تعقيب كشف حقيقت ما را بسخنانى تابناك از گروهى
دانشمند واقف و آگاه نمود كه حس حقيقت جوئى آنها
را بانچه صراحت "در معناى مقصود" دارد رهبرى نموده
و در نتيجه حقايقى را كه در اين باره بدست آوردند
بدان اشعار نموده اند بدون اينكه توجه باهنگهاى
ناهنجار و ماجراجوئيها بنمايند
اينك عين كلمات آنان:
1- ابن زولاق، حسن بن ابراهيم، ابو محمد مصرى،
متوفاى 387 در تاريخ مصر چنين گويد:
و در هجدهم ذى حجه سال 362 "كه روز غدير است"
گروهى از اهالى مصر و مغاربه و باتفاق آنها ديگران
براى دعا گرد آمدند، چه آنروز، روز عيد بود. زيرا
رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز
اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام را
بخلافت برگزيد.
اين كلام مشعر بر اينست كه: ابن زولاق آن مرد
عرب توانا بلغت و ادب از حديث غدير، جز همان معنى
كه نظر ما است معناى ديگرى را نفهميده و آنروز را
جز روز بيعت با اميرالمومنين و نصب او بخلافت
نديده.
2- امام ابوالحسن واحدى، متوفاى 468 بعد از ذكر
حديث غدير گويد: اين ولايت كه پيغمبر صلى الله
عليه و آله آنرا استوار و برقرار داشت، روز قيامت
مورد بررسى و سوال خواهد بود. تمام مطالب او در
صفحه367 همين مجلد مذكور است مراجعه نمائيد.
3- حجه الاسلام ابو حامد غزالى، متوفاى 505 در
كتاب خود " سر العالمين صفحه 9 گويد: علماء در
ترتيب خلافت و "چگونگى" تحقق و حصول آن براى كسيكه
امر خلافت باو ارجاع شده اختلاف نموده اند نظر بعض
از آنان اين است كه خلافت به نص "تصريح بمقام ذى
صلاحيت" است، و دليل اينان در اين مسئله قول خداى
تعالى است: " قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى
قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون، فان
تطيعوا يوتكم الله اجرا حسنا و ان تتولوا كما
توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما و بتحقيق آنها
را "مسلمين را" ابوبكر بعد از رسول خدا صلى الله
عليه و آله دعوت بطاعت نمود. و آنها دعوت او را
اجابت نمودند و بعض از مفسرين در "تفسير" قول خداى
تعالى: " و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا...
راجع بلفظ حديث "در آيه" چنين گفته يعنى همانا پدر
تو، او است خليفه- بعد از من اى حميراء- و زنى
"برسول خدا صلى الله عليه و آله" گفت: هنگامى كه
تو را از دست داديم، بكه رجوع نمائيم؟ پيغمبر صلى
الله عليه و آله اشاره به ابى بكر نمود، و "از
جمله اموريكه بمنزله نص خلافت ابى بكر دانسته
اند": اينكه او "ابوبكر" در حيات رسول خدا صلى
الله عليه و آله "بجماعت" امامت نمود، و امامت
"جماعت" تكيه گاه دين است.
"دنباله سخن غزالى است" اين بود اجمالى از آنچه
قائلين بنصوص بدان تعلق "و استناد" نموده اند، و
سپس تاويل نموده گويند: اگر على عليه السلام اولين
"شخص" خلفاء ميبود، موجبات فنا و نيستى را براى
آنها "امت" جلب و فراهم ميساخت و در نتيجه پيروزى
در فتوحات و منقبت ها نصيب آنها نميشد، و ملامت و
منقصتى نخواهد بود در اينكه او "على عليه السلام"
چهارمين خليفه باشد، كما اينكه آخرين پيغمبران
بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله ملامت و منقصتى
ندارد، و آنها كه از اين طريقه عدول نموده اند
چنين پنداشته اند كه: اين "مبنى" و آنچه بدان تعلق
"استناد" يافته فاسد است و تاويل مزبور هم سرد "و
بى اساس" است و از گمان و دلخواه شما صادر گشته، و
بطور تحقيق در خلافت و احكام ميراث صورت گرفته
مانند داود، و زكريا، و سليمان، و يحيى، و اين
دسته گويند: براى زنهاى "پيغمبر صلى الله عليه و
آله" يكهشتم خلافت بوده، پس باين عقيده استناد
كرده اند، و اين "نظر" باطل است، زيرا اگر "خلافت"
ميراث مى بود، هر آينه عباس "عموى پيغمبر صلى الله
عليه و آله" سزاوارتر بود.
لكن، چهره برهان نمايان گشت و گروههاى "علماء
حديث و تفسير" اجماع نمودند بر متن حديث "غدير" از
خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غديرخم
باتفاق همگان كه آنجناب فرمود: " من كنت مولاه
فعلى مولاه " پس "از اين سخن پيغمبر صلى الله عليه
و آله" عمر گفت: " بخ بخ يا ابا الحسن، لقد اصبحت
مولاى و مولى كل مومن و مومنه " پس اين "سخن عمر"
گردن نهادن بامر و رضايت و تاييد است سپس هواى
نفسانى بعلت شيفتگى برياست غلبه كرد و عشق و علاقه
بدست گرفتن استوانه خلافت و بلند كردن پرچم هاى
بزرگ "فرماندهى" و حركت بيرقها توام بچكاچك سلاحها
و صف آرائى هاى سپاهها و درهم پيوستن سوارها و فتح
نمودن بلاد و ممالك، آنان را با جام پر از آرزو
سيراب نمود، در نتيجه بازگشت بخلافت و سركشى نخست
نمودند و "امر پيغمبر صلى الله عليه و آله را" پشت
سر افكندند و ببهاى كمى آن را فروختند و چه داد و
ستد بدى بود كه كردند و چه بد بود آنچه خريدند!!
4- شمس الدين، سبط ابن جوزى حنفى، متوفاى 654
در "تذكره خواص الامه" ص 18 گويد: علماء تاريخ
متفقند كه داستان غدير بعد از بازگشت پيغمبر صلى
الله عليه و آله از حجه الوداع در هجدهم ذى حجه
بوده، گرد آورد صحابه را و آنان يكصد و بيست هزار
تن بودند و گفت: " من كنت مولاه فعلى مولاه ".. تا
پايان حديث پيغمبر اكرم تصريح بر اين امر نموده،
نه بطور تلويح و اشاره.
و ابو اسحق ثعلبى در تفسير خود باسنادش آورده
كه: چون پيغمبر صلى الله عليه و آله اين سخن را
فرمود، در اقطار منتشر شد و در بلاد و شهرها شايع
گشت.. "سپس آنچه را كه درباره آيه: " سئل سائل...
" ذكر شد، بيان نموده" بعد از آن گويد: و اما قول
او "پيغمبر صلى الله عليه و آله": " من كنت
مولاه.. " علماء عربيت گفته اند كه لفظ مولى
بمعانى متعددى آمده، "سپس از معانى مولى، نه معنى
ذكر نموده بعد گويد: و دهم بمعناى اولى است، خداى
تعالى فرمايد: " فاليوم لا يوخذ منكم فديه و لا من
الذين كفروا ماويكم النار، هى مولاكم ". سپس شروع
بابطال يكايك معانى مذكوره نموده و گويد:
و مراد از "مولى" در حديث مزبور، طاعت
"فرمانبردارى" محضه و مخصوصه است، پس وجه دهم
متعين است و آن: " اولى " است، و معناى "فرمايش
پيغمبر صلى الله عليه و آله" چنين ميشود: هر كس كه
من باو اولى "سزاوارتر" هستم از خود او، على اولى
"سزاوارتر" است باو.. و حافظ، ابو الفرج، يحيى بن
سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب خود "بنام- مرج
البحرين" تصريح باين معنى نموده. چه نامبرده اين
حديث را باسناد خود از استادانش روايت نموده و در
آن گويد: پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على
عليه السلام را گرفت و گفت: " من كنت وليه و اولى
به من نفسه فعلى وليه "، پس دانسته شد كه تمام
معانى "مولى" بمعناى دهم "اولى" باز گشت مينمايد و
سخن آنجناب "پيغمبر صلى الله عليه و آله" نيز
دلالت بهمين معنى دارد: " الست اولى بالمومنين من
انفسهم "؟ "يعنى: آيا نه اينست كه من اولى بمومنين
هستم از خودشان؟"، و اين نص صريحى است در اثبات
امامت او "على عليه السلام" و پذيرش طاعت او، و
همچنين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله: " و ادر
الحق معه حيثما دار و كيفما دار " يعنى: "
پروردگارا " او را محور و مدار حق قرار ده " تا
آخر...
5- كمال الدين ابن طلحه شافعى، متوفاى 654 در "
مطالب السئول " ص 16 بعد از ذكر حديث غدير و نزول
آيه تبليغ در آن باره، گويد: پس قول رسول خدا صلى
الله عليه و آله: " من كنت مولاه فعلى مولاه "
مشتمل بر لفظ " من " "هر كس" ميباشد و اين لفظ
داراى معناى عمومى است، پس اقتضا دارد اين معنى را
كه: هر انسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله
مولاى او بوده، على عليه السلام مولاى او است، و
حديث مزبور مشتمل بر لفظ "مولى" است. و اين لفظ در
قبال معانى متعدد استعمال شده كه در قرآن كريم بان
معانى استعمال شده، يكبار بمعناى اولى آمده: خداى
تعالى درباره منافقين فرموده: " ماواكم النار هى
مولاكم " يعنى: " اولى بكم " سپس نامبرده- "ابن
طلحه" از جمله معانى آن- اينها را ذكر نموده:
ناصر، و وارث. و عصبه "پيوند و خويش" و صديق، و
حميم. "نزديك" و معتق، سپس گويد: وقتى كه "مولى"
باين معانى وارد شده- بهر يك از آن معانى حمل شود
يا- بمعناى اولى چنانكه طايفه اى بر اين عقيده
اند،- يا- بمعنى صديق و حميم، معناى حديث چنين
ميشود: هر كس، كه من اولى "سزاوارتر" باو هستم،
يا- ناصر اويم، يا وارث اويم. يا پيوند و خويش
اويم. يا صديق و نزديك اويم. على نيز نسبت باو
چنين است، و اين بيان صراحت دارد باينكه "پيغمبر
صلى الله عليه و آله" على عليه السلام را باين
منقبت عاليه اختصاص داده و او را براى سايرين
همانند خودش نسبت بهر كس كه كلمه "من عمومى" شامل
آنها است قرار داده، بامتيازى كه براى غير او قرار
نداده است.
و بايد دانست كه اين حديث "غدير" از اسرار قول
خداى تعالى است در آيه مباهله: فقل تعالوا ندع
ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و
انفسكم... كه مراد از "انفسنا" شخص على است، بنابر
"دلائلى" كه گذشت. چه خداى متعال چون شخص رسول خدا
صلى الله عليه و آله را با شخص على عليه السلام
قرين هم قرار داد و هر دو را با ضميرى كه مضاف
برسول خدا صلى الله عليه و آله است جمع كرد، رسول
خدا صلى الله عليه و آله نيز بموجب اين حديث
"غدير" ثابت فرمود براى على عليه السلام آنچه را
كه براى خودش ثابت است بر تمامى اهل ايمان، زيرا
پيغمبر صلى الله عليه و آله اولى بمومنين است،
ناصر مومنين. سيد "آقا و سرور" مومنين است... و هر
معنائى كه بموجب كلمه "مولى" امكان داشته باشد كه
درباره پيغمبر صلى الله عليه و آله اطلاق شود آنرا
براى على عليه السلام قرار داد، و اين مرتبه ايست
بسى ارجمند و درجه و جايگاهى است بس رفيع كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام اختصاص
داده، نه باحدى جز او. و براى همين امر آنروز "روز
غدير خم" روز عيد و موسم سرور است براى دوستان
آنجناب.
تقرير و شرح و بيان اين مطلب: بدان "اى خواننده
ارجمند"- خداى بنور خودش تو را باسرار تنزيل واقف
سازد و بلطفش نيروى بينش بتو عطا فرمايد كه تو را
بشاهراه "سعادت" رهبرى فرمايد- كه، چون از جمله
معانى كه لفظ "مولى" حمل بان شده " ناصر " است، و
"بنابراين معنى" جمله: " من كنت مولاه فعلى مولاه
" چنين ميشود: هر كس كه من ناصر او هستم، على ناصر
او است، و در اينصورت، پيغمبر صلى الله عليه و آله
على عليه السلام را به ناصر وصف فرموده نسبت بهر
كس كه خودش ناصر او است، زيرا اين معنى را بلفظ
عموم "من" ذكر فرموده و جز اين نيست كه اثبات
پيغمبر صلى الله عليه و آله اين صفت "ناصريت" را
در حق على عليه السلام براى اينست كه خداى عز و جل
اين صفت را درباره على عليه السلام قرار داده است.
"مويد اين مطلب" ابواسحق ثعلبى بسند خود- در
تفسيرش نقل نموده و روايت منتهى به اسماء بنت عميس
ميشود كه گفت: چون اين آيه نازل شد: و ان تظاهرا
عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين،
از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: "
صالح المومنين على بن ابى طالب " "عليه السلام" پس
چون خداى تعالى در آيه كه نازل فرمود به پيغمبر
صلى الله عليه و آله خبر داد كه ناصر او خدا است،
و جبرئيل است، و على است، وصف ناصريت "از جانب
خدا" براى على عليه السلام ثابت است، پس پيغمبر
صلى الله عليه و آله به پيروى از قرآن كريم وصف
ناصريت را براى على عليه السلام ثابت فرمود. سپس
رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را
بانچه كه از لوازم اين سمت و وصف است توصيف فرمود
بصريح سخن خود، بطوريكه حافظ ابو نعيم در جلد 1
"حليه" ص 66 بسند خود روايت نموده: اينكه على عليه
السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و
آنجناب فرمود: مرحبا بسيد المسلمين، و امام
المتقين، يعنى: خير مقدم باقا و سرور مسلمين و
پيشواى پرهيزكاران، پس سيادت بر مسلمين و پيشوائى
پرهيزكاران چون از صفات نفسى و شخص پيغمبر است و
خداى متعال از على "بموجب كلمه: انفسنا: در آيه
مباهله" به نفس او "پيغمبر" تعبير فرموده و او را
بچيزى توصيف فرموده كه آن از صفات پيغمبر است اين
مطلب را درياب و فهم كن.
بدينجهت، پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله
آنجناب را بصفات خاصه خود متصف فرموده است نظر
باينكه نكته كه ذكر نموديم. حتى، حافظ نامبرده اين
روايت را نيز در جلد 1 حليه ص 67 بسند خود از انس
بن مالك آورده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و
آله بابى برزه "در حاليكه من مى شنيدم" فرمود: اى
ابى برزه همانا خداوند درباره على بن ابى طالب بمن
سپرده كه او پرچم هدايت و مركز نورانيت ايمان و
پيشواى اولياى من و نور همه پيروان من است، اى ابو
برزه على پيشواى پرهيزكاران است، هر كس او را دوست
بدارد مرا دوست مى دارد. و هر كسى او را دشمن
بدارد مرا دشمن ميدارد. پس او را باين امر بشارت
ده. پس از آنكه اين مستند براى تو واضح و آشكار شد
سر و حكمت اختصاص على عليه السلام از طرف پيغمبر
صلى الله عليه و آله به بسيارى از صفات كه براى
غير او نيست هويدا مى گردد و فى ذلك فليتنافس
المتنافسون.
6- صدر الحفاظ، فقيد الحرمين، ابو عبد الله
گنجى، شافعى، متوفاى 658 در " كفايه الطالب " ص 69
بعد از ذكر سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله بعلى
عليه السلام: اگر كسى را بجاى خود تعيين ميكردم-
هيچكس از تو سزاوارتر نبود بواسطه پيشى تو در
اسلام و خويشى تو با رسول خدا و داماد بودن تو با
همسرى فاطمه سيده زنان عالمين چنين گويد: و اين
حديث هر چند دلالت دارد بعدم تعيين خليفه، ولى
حديث غدير خم دليل است بر توليت "سرپرستى" و توليت
همان تعيين خليفه است، و اين حديث يعنى حديث غدير
خم بعلت اين كه در پايان زندگى پيغمبر صلى الله
عليه و آله شرفصدور يافته ناسخ است.
7- سعيد الدين فرغانى، متوفاى 699- بطوريكه
ذهبى در " العبر " ذكر نموده، در شرح قصيده تائيه
ابن فارض حموى متوفاى 576 كه اول آن اين بيت است:
سقتنى حميا الحب
راحيه مقلتى |
و كاسى محيا من
عن الحسن جلت |