الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۷ -


فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم در مورد قول خداى تعالى يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و قول خداى تعالى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا تا آخر آيه و سپس اين آيه كه فرمايد:

و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنين وليجه، پس مردم گفتند: يا رسول الله آيا مخصوص بعضى از مومنين است و يا شامل همه آنها است؟

در نتيجه خداى عز و جل امر فرمود به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله كه بانها بياموزد و براى آنها تفسير نمايد ولايت را همان طور كه نماز و روزه و زكوه و حج آنها را تفسير و تعليم فرمود، پس مرا در غدير خم منصوب نمود و فرمود: همانا خداوند مرا بابلاغ امرى مامور فرموده كه سينه من بان تنگ شده و انديشه نمودم كه مردم در مقام تكذيب من برآيند. پس خداوند مرا تهديد بعذاب فرمود چنانچه آنرا ابلاغ نكنم. يا على برخيز و سپس مردم را براى نماز جماعت دعوت كرد و نماز ظهر را با آنان خواند.

سپس فرمود: اى مردم همانا خداوند مولاى من است و من مولاى مومنين هستم و اولى هستم "سزاوارترم" بانها از خودشان، هر كس كه من مولاى اويم پس على مولاى او است بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن بدارد و يارى كن آنكه را كه او را يارى نمايد و خوار گردان آنكه را كه او را خوار نمايد. در آن هنگام سلمان "از ميان آن جمع كثير" برخاست و گفت: يا رسول الله چگونه ولائى؟ فرمود: ولائى مانند ولاء من، هر كس كه من باو اولى "سزاوارتر" هستم از خودش على عليه السلام اولى "سزاوارتر" باو است از خود او و خداى متعال نازل فرمود اين آيه را: " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "تا آنجا كه راوى گويد" در اين موقع دوازده تن از اصحاب بدر بپا خاستند و گفتند ما شهادت ميدهيم كه آنچه را فرمودى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم.. تا آخر حديث و آن طولانى است و مشتمل بر فوايد بسيارى.

احتجاج حضرت صديقه

شمس الدين ابوالخير جزرى دمشقى- مقرى- شافعى "شرح حال او در ج 1 ص 209 گذشت" در كتاب خود "اسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب" گويد لطيف ترين و غريب ترين طريق براى اين حديث "يعنى حديث غدير" كه بنظر من رسيده آنست كه خبر داد آنرا بما استاد ما خاتمه حفظ كنندگان حديث ابوبكر محمد بن عبد الله بن محب مقدسى با زبان خود كه گفت خبر داد بما استاد بانو ام محمد، زينب بنت احمد بن عبد الرحيم مقدسيه، از ابى مظفر محمد بن فتيان بن مثنى باخبار از ابى موسى محمد بن ابى بكر حافظ، باخبار از پسر عمه پدر من قاضى، ابوالقاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد مدنى بوسيله قرائت در محضر او باخبار از ظفر بن داعى علوى در استرآباد، باخبار از پدرش و از ابو احمد بن مطرف مطرفى، كه آندو گفتند، حديث نمود ما را ابو سعيد ادريسى بطريق اجازه در آنچه در تاريخ استرآباد بررسى و بدست آورده، بحديث از محمد بن محمد بن حسن ابوالعباس رشيدى- از اولاد هاورن الرشيد- در سمرقند و ابو سعيد ادريسى گفت: ننوشتيم ما اين حديث را مگر از او كه گفت: حديث نمود ما را ابوالحسن محمد بن جعفر حلوانى، از على بن محمد بن جعفر اهوازى "وابسته رشيد"، از بكر بن احمد قصرى كه گفت: حديث نمودند براى ما: فاطمه، و زينب، و ام كلثوم، دختران موسى بن جعفر عليهما السلام كه آنها گفتند: حديث نمود براى ما فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق عليهما السلام، و گفت: حديث نمود براى من، فاطمه دختر محمد بن على عليهما السلام و او گفت: حديث نمود براى من: فاطمه دختر على بن الحسين عليهما السلام و گفت: حديث نمودند براى من: فاطمه و سكينه دختران حسين بن على عليهما السلام از ام كلثوم دختر فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا فراموش كرديد گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. و گفتار آنجناب را كه فرمود "بعلى عليه السلام" انت منى بمنزله هارون من موسى عليهما السلام؟؟:

و بهمين طريق حافظ بزرگوار ابو موسى مدينى با دقت و بررسى در كتاب خود " المسلسل بالاسماء " اين حديث را روايت نموده و گويد:

اين حديث از يك وجه مسلسل است، و آن اينست كه: هر يك از بانوان موسوم به فاطمه از عمه خود روايت نموده اند و بنابراين، اين روايتى است از پنج دختر برادر كه هر يك از آنها از عمه خود روايت نموده اند.

احتجاج امام حسن

در سال 41 هجري

حافظ بزرگ ابو العباس بن عقده با دقت و بررسى در طريق آورده كه: حسن بن على عليهما السلام پس از موافقت در صلح با معاويه براى اداى خطبه بپا خاست و پس از حمد و ثناى خداوند و نام بردن از جدش مصطفى صلى الله عليه و آله برسالت و نبوت فرمود: همانا ما اهل بيتى هستيم كه خداى متعال ما را باسلام گرامى داشت و ما را برگزيد و برطرف ساخت از ما هر پليدى را و پاكيزه و منزه ساخت ما را، از زمان آدم تا زمان جد من محمد صلى الله عليه و آله مردم دو فرقه و گروه نشدند مگر آنكه ما را در بهترين آندو فرقه قرار داد، پس از آنكه محمد صلى الله عليه و آله را به نبوت مبعوث و برسالت برگزيد و فرو فرستاد باو كتابش "قرآن" را و سپس امر فرمود او را كه بسوى خداى عز و جل "خلق را" دعوت كند، پدر من اول كسى بود كه خدا و رسول را اجابت نمود، و اول كسى بود كه ايمان آورد و تصديق نمود خدا و رسول او را، و خداوند در كتاب خود كه به پيغمبر فرستاده خود نازل نموده فرمايد: " افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه "... "آيا پس كسى كه از پروردگارش بر مبناى برهان و گواه است و پيروى ميكند او را گواهى، از او" پس جد من آنچنان كسى است كه از پروردگارش بر برهان گواه "مبعوث گشته" و پدر من آنچنان كسى است كه پيروى ميكند او را، و او شاهد و گواهى است از او.... تا آنجا كه فرمود: اين امت از جد من شنيده اند كه فرمود: هيچ قوم و امتى زمام امور را بدست كسى نداد در حالتى كه داناتر از آنكس در ميان آنها وجود داشته باشد مگر آنكه پيوسته امر آن امت به پستى ميگرايد تا بسوى آنچه آنرا واگذاشته اند بازگشت نمايند، و از او شنيدند كه بپدرم ميفرمود:

انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه الا نبى بعدى يعنى "يا على" تو از من بمنزله هارون هستى از موسى، جز آنكه پيغمبرى بعد از من نخواهد بود، و ديدند او را و شنيدند از او، هنگامى كه در غديرخم پدرم را گرفت و بانان فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و سپس بانها امر فرمود كه حاضر بغايب ابلاغ نمايد. و قندوزى حنفى قسمتى از اين خطبه را در " ينابيع الموده " صفحه 482 ذكر نموده و در اين خطبه "چنانكه تصريح بان دارد" بحديث غدير استدلال و احتجاج شده است.

احتجاج امام حسين

در سال 9-58 هجري

تابعى بزرگوار- ابو صادق- سليم بن قيس هلالى در كتاب خود، در پيرامون سخت گيرهاى و مزاحمت هاى خصمانه معاويه بن ابى سفيان بر شيعيان و وابستگان امير المومنين عليه السلام بعد از شهادت آنجناب مطالب جامع و سخنان وافى بيان داشته سپس چنين مينگارد:

تا اينكه دو سال قبل از مرگ معاويه حسين بن على عليهما السلام بحج بيت الله بهمراهى عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر عزيمت فرمود و بنى هاشم را "از مرد و زن" و پيروان و وابستگانشان را چه آنها كه حج نموده بودند و چه آنها كه حج نه نموده بودند جمع نمود و از انصار آنها را كه بشخصيت و مقام آنجناب و اهل بيتش عارف بودند همه را گرد آورد و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و از تابعين انصار كه بصلاحيت و تقوى موصوف بودند و آن سال بحج آمده بودند احدى را فرو گذار نفرمود، در نتيجه جمعيتى بالغ بر هفتصد نفر از مردان در محضر آنجناب جمع شدند كه همگى از تابعين بودند و بالغ بر دويست تن از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه همگان در منى و در خرگاه و اقامتگاه آنحضرت حضور يافتند، سپس بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: همانا اين ستمكار ياغى "معاويه" بر سر ما و بر سر شيعيان ما آورد آنچه را كه دانستيد و ديديد. مشاهده كرديد و بشما خبر آن رسيد، و من ميخواهم از شما درباره چيزى سئوال كنم، چنانچه سخن من مقرون بصداقت و راستى است مرا تصديق كنيد و اگر بر خلاف حقيقت چيزى از من شنيديد مرا تكذيب نمائيد، سخن مرا بشنويد و گفتار مرا بنويسيد و ثبت كنيد، سپس بشهر و ديار خود مراجعت كنيد و آنها را كه از آنها ايمن هستيد "كه نفاق نورزند و سخن چينى و فتنه انگيزى نكنند" و بانها اعتماد و وثوق داريد دعوت كنيد و آنچه را كه درباره ما و حق ما علم بان داريد و بدان معتقد هستيد بانان بياموزيد و ابلاغ نمائيد زيرا ما مى ترسيم از اينكه اين حق كهنه و متروك شود و "در اثر كيد و نيرنگ و تبليغات مداوم دشمن" از بين برود و مغلوب شود در حاليكه خداى متعال "بر حسب وعده و تصريحى كه در قرآن فرموده" نور خود را تمام و كامل مى فرمايد اگرچه كفار و ناسپاسان از آن اكراه داشته باشند، در اين موقع آنجناب فرو گذار نفرموده و آنچه خداوند در قرآن درباره اهل البيت نازل فرموده تلاوت و بيان داشت و تفسير فرمود و آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره پدرش و مادرش و خودش و اهل بيتش فرموده بود روايت فرمود و در مورد هر جمله از فرمايشات آنجناب حاضرين ميگفتند: بار خدايا تمام اينها درست است و راست است و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده و بدانها گواهيم و تابعين ميگفتند: بار خدايا چنين است. آنان كه از صحابه مورد وثوق و تصديق هستند اين را حديث نموده اند و ما از آنها شنيده و بان ايمان داريم و گواهيم...

آنجا كه فرمود: بخدا سوگند ميدهم شما را آيا آگاهى داريد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را" در روز غدير خم منصوب فرمود و ولايت او را اعلام نمود و فرمود بايد حاضر بغايب ابلاغ كند؟ گفتند: بار خدايا آرى باين جريان آگاه و مطلع و گواهيم. تا پايان خبر. و در آن قسمتهاى جالبى از اخبار متواتر مشتمل بر فضايل امير المومنين عليه السلام مذكور است. مراجعه كنيد.

احتجاج عبد الله بن جعفر بر معاويه

عبد الله بن جعفر بن ابى طالب گفت: نزد معاويه بودم و حسن و حسين عليهما السلام با ما بودند و عبد الله بن عباس و فضل بن عباس نيز نزد معاويه بودند، معاويه بطرف من توجه كرد و بمن گفت: چقدر حسن و حسين را بزرگ ميشمارى؟ و حال آنكه نه خود آنها بهتر از تو هستند و نه پدرشان بهتر از پدر تو؟ و اگر نه اين بود كه فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است، هر آينه ميگفتم كه: مادر تو اسماء بنت عميس هم مادون او نيست، در جواب او گفتم: بخدا آگاهى تو نسبت بانها و پدر و مادر آنها كم است، و چنين نيست كه پنداشتى، بخدا سوگند اين دو بهترند از من و پدر آنها بهتر است از پدر من و مادر آنها بهتر است از مادر من، اى معاويه تو غافل هستى از آنچه كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آنها و درباره پدر و مادر آنها شنيدم و آنچه شنيدم حفظ كردم و درك نمودم و آنرا روايت كردم. گفت بياور اى پسر جعفر بخدا قسم تو نه دروغ ميگوئى و نه مورد اتهام هستى. گفتم آنچه من در اين موضوع ميدانم بزرگتر است از آنچه تو مى پندارى گفت: هر چند بزرگتر از كوهها احد و حراء "بكسر حاء" باشد. اكنون كه خدا او را كشته و جمع شما را مبدل بتفرقه نموده و امر خلافت باهلش رسيده تو حديث كن، ما با كى از آنچه بگوئى نداريم و آنچه "در فضايل او" تعداد كنى زيانى بما نميرساند.

گفتم: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه از اين آيه از حضرتش سوال شد: " و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن ": فرمود: همانا ديدم دوازده تن از پيشوايان گمراهى را كه بر منبر من بالا ميروند و فرود ميايند و امت مرا بسير قهقهرائى مى برند و شنيدم از آنحضرت ميفرمود: همانا فرزندان ابى العاص زمانى كه تعدادشان بپانزده تن رسيد كتاب خدا را مورد تجاوز و تحريف قرار ميدهند و بندگان خدا را بردگان خود قرار ميدهند و مال خدا را ثروت شخصى پندارند.

اى معاويه، همانا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم در حاليكه آنجناب بر منبر بود و من در برابر او بودم و عمر بن ابى سلمه، و اسامه بن زيد، و سعد بن ابى وقاص، و سلمان فارسى، و ابوذر، و مقداد، و زبير بن عوام نيز در مقابل منبر حضور داشتند آنجناب فرمود: آيا من بمومنين اولى "سزاوارتر" نيستم از خودشان؟ گفتيم: بلى يا رسول الله، فرمود: آيا زنان من مادران شما نيستند؟ گفتيم بلى يا رسول الله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اولى به من نفسه و ضرب بيده على منكب على فقال اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،- يعنى: هر كس كه من مولاى او هستم، پس على مولاى او است، اولى "سزاوارتر" است باو از خودش و دست خود را بر شانه على عليه السلام نواخت و فرمود: بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه را كه او را دشمن دارد، اى مردم، من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان و با وجود من براى آنان امرى "اختيارى" نيست "يعنى بايد مطيع و بفرمان من باشند و از خود راى و عقيده ابراز نكنند" و على پس از من اولى "سزاوارتر" است بمومنين از خودشان و با وجود او براى آنان امرى "اختيارى" نيست، سپس، پسرم حسن اولى بمومنين است از خودشان و با وجود او براى آنها امرى "اختيارى" نيست، سپس بار ديگر خطاب بمردم نمود و فرمود: زمانيكه من از دنيا رخت بربستم، على بشما اولى است از خود شما، و زمانى كه على از دنيا رفت، پسرم حسن اولى بمومنين است از خود آنها و زمانيكه حسن از دنيا رفت پسرم حسين اولى بمومنين است از خود آنها... تا آنجا كه عبد الله بن جعفر گويد: معاويه گفت: اى فرزند جعفر سخن بزرگى گفتى، و چنانچه آنچه گفتى بحق باشد، بطور تحقيق امت محمد صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار همگى، جز شما اهل بيت و دوستان و ياران شما هلاك شده اند گفتم: قسم بخدا آنچه گفتم، بحق و مطابق واقع گفتم و آنرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله استماع نمودم، معاويه "رو بطرف حسن و حسين عليهما السلام و ابن عباس نمود و بانها" گفت: فرزند جعفر چه ميگويد؟ ابن عباس در پاسخ معاويه گفت: اگر تو بانچه او گفت ايمان ندارى بفرست دنبال آنهائى كه نام آنها را برد و از آنها داير باين مطالب سوال كن، معاويه فرستاد دنبال عمر بن ابى سلمه و اسامه بن زيد و از آنها سوال نمود، آنها گواهى دادند كه آنچه را فرزند جعفر گفت، خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم همانطور كه او شنيده تا آنجا كه گفت "تتمه سخن ابن جعفر است" و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله بطور تحقيق بهترين و برترين خلق را در غديرخم و در مواطن ديگر براى امت خود نصب فرمود و بر آنها با او حجت گرفت و آنها را باطاعت او امر فرمود و بمردم آگاهى داد كه او "على عليه السلام" از رسول خدا صلى الله عليه و آله بمنزل هارون است براى موسى و اينكه او ولى هر مومن است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اينكه هر كس پيغمبر صلى الله عليه و آله ولى "متصرف در امور" او است على عليه السلام ولى "متصرف در امور" او است و هر كس پيغمبر صلى الله عليه و آله باو اولى "سزاوارتر" است از خودش، على عليه السلام اولى "سزاوارتر" است باو. و اينكه او "على عليه السلام" جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله است در ميان آنها و وصى او است و اينكه هر كس اطاعت او كند، اطاعت خدا نموده و هر كس نافرمانى او كند نافرمانى خدا نموده، و هر كس او را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر كس با او كينه بورزد و دشمنى كند با خدا دشمنى كرده... تا پايان حديث كه مشتمل بر فوائد بسيار و گرانبهائى است " كتاب سليم ".

احتجاج برد بر عمرو بن عاص

ابو محمد، ابن قتيبه "شرح حال او در ج 1 ص 161 مذكور است" در كتاب خود " الامامه و السياسه " ص 93 گويد: و "مورخين" ذكر كرده اند كه: مردى از "همدان" بنام " برد " بنزد معاويه آمد، در آنهنگام از عمرو بن عاص شنيد كه نسبت بعلى عليه السلام سخنان ناروا و توهين آميز ميگويد باو گفت: همانا بزرگان ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اند كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، آيا اين مطلب حق و درست؟ يا نادرست و باطل است؟ عمرو بن عاص گفت: حق و درست است و من بر آنچه شنيده اى ميافزايم و ميگويم: احدى از صحابه رسول خدا نيست كه مناقبى چون مناقب على براى او باشد، آن جوان همدانى "برد" بيتاب و هراسان شد، عمرو گفت: على مناقب خود را بسبب اقدامى كه درباره عثمان نمود تباه و نابود ساخت برد گفت: آيا على عليه السلام امر بكشتن عثمان نمود يا خود اقدام بكشتن او كرد؟ عمرو گفت: نه "او نه امر نمود و نه خود او را كشت" ولى پناه داد "قاتل او را" و منع كرد "از دست يافتن باو"، برد گفت: آيا "با اين وصف" مردم با او بخلافت بيعت كردند؟ گفت: آرى، برد گفت: پس چه چيزى تو را از بيعت على عليه السلام خارج نمود؟ گفت: متهم دانستن من او را درباره قتل عثمان، برد گفت: تو خود نيز مورد چنين اتهامى واقع شدى؟ عمرو گفت: راست گفتى، و بهمين علت به فلسطين رفتم، پس از اين محاوره و احتجاج جوان نامبرده "برد" بسوى قبيله و قوم خود برگشت و بانها گفت: ما بسوى قومى رفتيم و عليه آن قوم از لفظ خودشان برهان "و سند محكوميتشان را" گرفتيم على عليه السلام بر حق است، از پيروى كنيد.

احتجاج عمرو بن عاص بر معاويه

خطيب خوارزمى- حنفى- در كتاب " المناقب " ص 124 نامه اى را ذكر نموده كه معاويه به عمرو بن عاص نوشته و ضمن آن نامه او را در جنگ صفين بيارى خود ترغيب نموده، و سپاس نامه اى را از عمرو ذكر كرده كه بمعاويه جواب داده و قريبا در شرح احوال عمرو بن عاص بهر دو نامه اطلاع و وقوع خواهيد يافت، و از جمله مطالب نامه عمرو در جواب بمعاويه اين جمله است: و اما آنچه را كه بابى الحسن "على عليه السلام" برادر و وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله داير به ستم نمودن آن جناب و رشك بردن او بر عثمان نسبت دادى و صحابه را فاسق ناميدى و چنين پنداشتى كه او آنها را وادار بكشتن عثمان نمود، اين مطلب خلاف واقع و پنداشتن آن گمراهى است! واى بر تو اى معاويه آيا ندانستى كه ابوالحسن جان خود را در راه رسول خدا صلى الله عليه و آله بذل نمود و در فراش او خوابيد؟ و او در اسلام و هجرت بر سايرين سبقت دارد و رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: على از من است و من از على هستم. و او از من بمنزله هارون است از موسى، جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست، و درباره او در روز غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.

احتجاج عمار بن ياسر بر عمرو بن عاص در روز صفين

سال 37 هجري

نصر بن مزاحم كوفى در كتاب " صفين " صفحه 176 در حديثى طولانى از عمار بن ياسر روايت نموده كه در روز صفين خطاب به عمرو بن عاص نمود و گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر فرمود كه با ناكثين "شكنندگان پيمان" جنگ كنم، و من با آنها "اصحاب جمل، طلحه و زبير و يارانشان" جنگ نمودم، و مرا فرمود كه با قاسطين "منحرفين از طريق حق" روبرو شوم، و شما آنهائيد و اما مارقين "آنها كه از دين بيرون جستند" نميدانم آنان را درك ميكنم يا نه؟ اى ابتر "بلا عقب": آيا تو نميدانسته اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انا مولى الله و رسوله و على بعده و ليس لك مولى.

عمرو در جواب عمار گفت: اى ابو اليقظان "كنيه عمار است" چرا مرا دشنام ميدهى؟... تمامى حديث ضمن شرح احوال عمرو بن عاص خواهد آمد، مراجعه كنيد، و ابن ابى الحديد نيز در جلد 2 " شرح نهج البلاغه " در صفحه 273 آنرا ذكر كرده است.