او بازداشتند كه هيچ كس به او نزديك نتوانست شد مگر امير مومنان و دو فرزندش و
عمار. و چه درگيرى اى ميان ايشان و مروان پديد آمد و درگيرى اى نيز ميان امام
با عثمان، و سخنانى كه بدرقه كنندگان براى دلدارى ابوذر گفتند و آن چه را خود
او به كسى كه در ربذه ديدارش كردگفت و نيز سخن عثمان به عمار: اى گزنده... پدر
خويش آيا مى پندارى من از تبعيد او پشيمان شده ام؟ و نيز سخنان ديگرى كه آشكارا
مى رساند وى را نه با خشنودى خودش تبعيد كرده اند و سپس نيز نكوهش همه ياران
پيامبر به مسبب آن، و پيش از همه اين ها، دانستى كه پيامبر خود پيش بينى كرده
بود كه با همه دلبستگى جانسوزى كه ابوذر به همسايگان با آرامگاه پيامبر دارد او
را از كنار آن، به دور مى سازند. آرى برگرديد به صفحات گذشته، و گسترده همين
گزارش ها را بخوانيد تا بنگريد كه چگونه آلوسى مى خواهد كسى را كه دوست مى دارد
تيرهاى انتقاد را از سوى او باز گرداند و باگزارش كردن داستان به شكلى پندار
آميز، نكوهش هائى را كه متوجه او است منتفى گرداند كه پنداشته است دست كاوشگران
از نشاندادن كجى و كاستى هاى كارش در مى ماند. و اى كاش هيئت داوران فراموش نمى
كردند كه گزارش آلوسى درباره چگونگى رفتن ابوذر به ربذه با آن چه خود ايشان از
گفتار ابن كثير و ابن حجر به گواهى آورده اند ناسازگار است زيرا آن دو اقرار
كرده اند كه رفتن ابوذر به ربذه، امرى خارج از اختيار وى و به صورت تبعيد بوده
جز اين كه آن دو، پرداخته اند به عذر آوردن از سوى مسبب قضيه.
7- اين كه آلوسى گويد: اين است كه آن چه درباره داستان ابوذر بايستى اطمينان
داشت... نگاه كنيد كه چگونه اين مرد مى خواهد حقايق ثابت را بر طبق خواسته ها و
هوس هايش انكار كند ومى پندارد كه مردم آن چه را او درهم بافته است اصل شايسته
پيروى گرفته، نوشته هاى ديگر را از ميان مى برند وبر چهره تاريخ، پرده كشيده
حديث ها را از مجموعه هاى مربوطه حذف مى كنندو جز كتاب او از همه كتاب هائى كه
گزارش تبعيد ابوذر در آن ثبت شده و ماخذ ما در شرح قضيه است چشم مى پوشندبا آن
كه از پژوهش هاى گذشته ما روشن شد كه دانايان سنى در مورد اين رويداد به دو
گونه بررسى كرده اند يك دسته از ايشان پيش آمدها را به صورت قضاياى تاريخى
بازگو كرده يا آن را در قالب احاديثى چند، روايت نموده اند بى اين كه در
پيرامون آن به داورى پردازند- كه ايشان را شناختيد- و دسته ديگر نيز درستى همه
آن گزارش ها را اعتراف كرده ولى نشسته اند به عذر آوردن براى نيكو نماياندن آن
رويدادها به اين گونه كه آن كارها براى پاسدارى از شكوه پايگاه خلافت و نگهبانى
از جايگاه شرع و برپا داشتن احترام دين لازم بوده است كه به هر حال هيچ كدام از
وابستگان به اين دو دسته، از شيعيان نبوده تا آلوسى بگويد كه گزارش ايشان در
خور اطمينان نيست. وآيا روا است كه بزرگان سنت و حافظان احاديث در ميان ايشان،
در تمام سده هاى گذشته، از آن چه آلوسى آورده، ناآگاه مانده و آن چه را شيعه
گزارش كرده اند صحيح پنداشته و از جمله اخبارى بشمارند كه بى چون و چرا عثمان
پديد آرنده حوادث آن بوده و وسيله نكوهش او گرديده و ايشان بايد عذرهائى
بتراشند تا وى در انجام آن گناهكار ننمايد؟ و پس از اين ها چه عذرى دارند آن
هيئتى كه پشتوانه خود را چنين سخنانى گردانند كه سرشته با دروغ است و آميخته با
نادرستى ها، و كژى و كاستى از همه سوى گرد آن را گرفته. اين بود حال نخستين
گواهى كه هيات داوران سخن او را گواه آورده است.
گواه دوم
دومين گواه هيئت داوران ابن كثير است و چه مى دانى ابن كثير كيست؟ و چه مى
دانى دو كتابى كه در تفسير و تاريخ نگاشته چيست؟ مجموعه هائى از دشنام، و دائره
المعارف هائى از تهمت، و طومارهائى از دروغ. و از دروغ زنى هاى او در اين جا،
آن كه به ابوذر بسته است كه او روا نمى دانسته كسى بيش از هزينه خانواده اش
چيزى پس انداز كند. ابن كثير ادعا مى كند كه ابوذر بر طبق اين نظر فتوى مى داده
و مردم را به پيروى از آن وا مى داشته... در حالى كه هيچ فتوائى از ابوذر نمى
توان يافت كه آشكارا يا با اشاره، چنان تحريمى را برساند يا دستور ياپافشارى اى
در اين باره باشد جز آن چه دروغ سازان در روزگاران نزديك به ما درهم بافته و
نسبتى ساختگى به او داده اند. آرى چه بسا براى اين دروغ ها ماخذى هم بتوان دست
و پا كرد كه همان مكاتباتى باشد كه سرى دروغگو از طريق شعيب ناشناس از زبان سيف
متهم به زندقه و فرومايه و بد كنش بازگو كرده كه مقام اين راويان را در ديندارى
و راستگوئى و درستكارى، شناختيم و به ويژه ارزش گزارش هاشان را در ص دريافتيم و
ديديم كه طبرى با آوردن آن ها روى تاريخ خويش را سياه كرده و اين ها بركسى
همچون ابن كثير و ديگران كه به راه او رفتند پوشيده نبوده ولى ايشان چنان ابوذر
را از ديده انداخته اند كه مى خواهند او را از پايگاه خود سرنگون ساخته و
برداشت هاى او را بى ارج نمايند و مانند غريق به هر خار وخسى چنگ مى زنند ولى
در كار خويش ناكام و نوميد خواهند بود زيرا تازه آن چه درباره ابوذر گزارش شده،
اين است كه وى آيه اى از قرآن و نيز آئين نامه پيامبر را- درباره گنج نهادن از
سيم و زر- مى خوانده است كه در مورد آيه، ديديم تا چه اندازه دلالت بر مدعاى
تهمت زنندگان دارد و روشن كرديم كه اختلاف ميان ابوذر و معاويه بر سر آن بود كه
آيه درباره چه كسانى نازل شده نه اين كه مفهوم آن چيست و دانستيم كه اگر چنان
نسبتى را بتوانيم به ابوذر بدهيم بايد عين آن را به معاويه نيز بدهيم و اگر روا
باشد كه معاويه را از آن تبرئه كنيم ابوذر را نيز... و تازه ابوذر در مورد آن
چه درباره آيه دعوى كرده همعقيده هائى نيز دارد چنان كه خود ابن كثير گزارش
كرده كه ابن عباس مى گفته حكم آيه عام است و ويژه اهل كتاب نيست و آورده است كه
سدى گفته: آيه درباره اهل قبله " مسلمانان " فرود آمده و بدين گونه وى نيز كم و
بيش با ابوذر همداستان بوده. و در تفسير خازن 2/232 مى خوانيم: ابن عباس و سدى
گويند: اين آيه درباره مسلمانانى كه زكات نمى دهند فرود آمده و قرطبى در تفسير
خود 8/123 مى نويسد: ابوذر و ديگران گفته اند: مقصود آيه، اهل كتاب و ديگران از
مسلمانان است و درست همان است زيرا اگر آيه به ويژه درباره اهل كتاب بودبه اين
گونه نازل مى شد: " اى كسانى كه ايمان آورده ايد به راستى بسيارى از دانايان و
پارسايان " يهود و مسيحى " دارائى هاى مردم را به ناروامى خورند و " ايشان را "
از راه خدا باز مى دارند و از سيم و زر گنج ها مى نهند و آن را در راه خدا
انفاق نمى كنند. پس مژده ده ايشان را به كيفرى دردناك " با آن كه در ميان دو
عبارت " باز مى دارند و " و " از سيم " كلمه " كسانى كه " افزوده شده و به آن
وسيله رسانده است كه مى خواهد درباره كسان ديگرى نيز سخن بگويد و يك جمله را به
جمله ديگرعطف كند پس اين عبارت: " و الذين يكنزون " جمله اى است استينافى و به
خاطر مبتدا بودن مرفوع است و- به گفته سدى- به جايى " اهل القبله- مسلمانان "
آمده است.
زمخشرى نيز دركشاف 2/31 مى نويسد: و مى تواند بودكه مقصود آيه همان
مسلمانانى باشند كه از سيم و زر گنج نهاده و آن را انفاق نمى كنند. و بيضاوى در
تفسير خود 1/499 مى نويسد: و مى تواند بود كه مقصود مسلمانانى باشند كه دارائى
ها را فراهم مى آورند و مى اندوزند وحقوقى را كه به آن تعلق مى گيرد نمى
پردازند. و شوكانى در تفسير خود 2/339 مى نويسد: بهتر آن است كه با توجه به
چگونگى الفاظ آيه، حكم آن را عام بدانيم زيرا مفهومش پهناورتر از آن است كه فقط
اهل كتاب را در بر بگيرد، و آلوسى در تفسير خود 10/87 مى نويسد مقصود از كلمه "
كسانى كه "، يا " بسيارى از دانايان و پارسايان" يهود و مسيحى " " است يا "
مسلمانان " كه اين دومى مناسب تر است زيرا در پى آن مى خوانيم: و آن را در راه
خدا اتفاق نمى كنند " و مى دانيم كه دستور انفاق براى مسلمانان فرود آمده "
پس با توجه به مجموع اين سخنان در مى يابيم كه برداشت ابوذر، درست و خود
مناسب تر و برتر است و نه تنها ويژه او نيست بلكه ديگران نيز آن را پذيرفته
اند. اكنون چرا تنها او را با آن تهمت ها مى كوبند؟ و نه ديگران را؟ و آيا
ابوذر حساب جداگانه اى دارد كه تنها بر او حق داريم دروغ ببنديم و نه بر
ديگران؟ آرى! آرى!
اما در آئين نامه هاى پيامبر نيز مى بينيم كه مانند آن چه را ابوذر گزارش
كرده بسيارى از صحابه هم آورده اند ولى مدعيان، آن كينه اى را كه از ابوذر در
دل نهان داشته اند از هيچ كس ديگر به دل نگرفته اندو چرايش را نيز با توجه به
برداشت ابوذر از مساله امامت مى توان دريافت كه آن را از آغاز كار آشكار مى
ساخت- چه با گرايش هاى هميشگى خود به على وچه با ناسازگارى هائى كه در برابر
خاندان اموى مى نمود- و اين بود خواستند او را بدنام نمايند و از هر راهى كه مى
توانند عقيده اش را ناچيز و سست نشان دهند. با آن كه در ميان ياران پيامبر
كسانى هستند همچون:
1- عبد الله بن مسعود كه مى گويد: پيامبر " ص " بر بلال وارد شد و در نزد او
مقدارى خرماى گرد آورده ديد گفت اى بلال اين چيست گفت اين را براى مهمانان تو
آماده كرده ام گفت: آيا نترسيدى كه برايت دودى در آتش دوزخ گردد؟ انفاق كن بلال
و در برابر خداوند صاحب عرش از هيچ عظمتى باك مدار.
گزارش بالا را بزار با اسنادى نيكو آورده و طبرانى هم در الكبير خود آن را
با اين عبارت نقل كرده: آيا نترسيدى كه براى آن، بخارى در آتش دوزخ بلند شود؟
2- ابو هريره گويد پيامبر به ديدار بلال رفت و او براى وى مقدارى خرما كه
گردآورده بود بياورد وى گفت: بلال اين چيست گفت اى پيامبر خدا آن را براى تو
اندوخته ام گفت نمى ترسى كه همين را برايت بخارى در آتش دوزخ بگردانند؟ بلال
انفاق كن و در برابر خداوند صاحب عرش از تنگدستى پروا مدار
اين گزارش را بويعلى و نيز طبرانى در الكبير و الاوسط به اسنادى نيكو آورده
اند.
3- اسماء دختر بوبكر آورده است كه پيامبر گفت: بخل مكن تا در برابرت بخل
ننمايند و در يك گزارش: انفاق كن، يا: ببخشاى يا: بپاش و از بخشش دست مدار كه
خدا نيز از بخشش به تو خوددارى مى كند و نعمت را پيش خود نگاه مدار كه خدا نيز
بدين گونه رفتار خواهد كرد. اين گزارش را نيز بخارى و مسلم و ابو داود بازگو
كرده اند.
4- بلال آورده است كه پيامبر گفت: اى بلال مستمند بمير و توانگر نمير گفتم
چگونه اين سان باشم؟ گفت هر چه روزى ات شد پنهان مكن و هر چه از تو خواستند از
بخشيدن آن خوددارى منما گفتم اى پيامبر خدا چگونه اين سان باشم؟ گفت همين است
وگرنه سر و كارت با آتش خواهد بود.
اين گزارش را نيزطبرانى در الكبير و ابن حبان در كتاب الثواب بازگو كرده و
حاكم نيز گذشته از نقل آن، صحت آن را گواهى كرده است.
5- انس بن مالك گويد: سه مرغ براى پيامبر ارمغان آوردند يكى را به خدمتگزارش
بخشيد و او چون فردا شد آن را باز آورد و پيامبربه او گفت مگر من تو را منع
نكرده بودم كه چيزى را براى فردا نگاه مداركه به راستى روزى فردا را خداوند
خواهد داد. اين گزارش را هم ابويعلى و بيهقى آورده اند و رجال سند ابو يعلى
مورد اطمينانند.
6- انس بن مالك آورده است كه پيامبر چيزى را براى فرداى خود نمى اندوخت اين
گزارش را ابن حبان در صحيح خود و نيز بيهقى آورده اند
7- سمره بن جندب آورده است كه پيامبر گفت: من جز با ترس، به درون اين اطاق
نمى روم. ترس از اين كه در آن، مالى باشد و من پيش از انفاق آن بميرم. اين
گزارش را نيز طبرانى با اسنادى نيكو آورده است.
8- ابو سعيد خدرى آورده است كه پيامبر گفت: دوست نمى دارم كه به اندازه كوه
احد طلا داشته باشم و " پس از سه روز " در بامداد سومين، چيزى از آن نزد من
مانده باشد. مگر آن چه را براى پرداخت بدهى نگه بدارم.
اين گزارش را نيز بزار بازگو كرده و اسناد آن نيكو است و گواهان بسياردارد.
9- ابو امامه آورده است كه مردى در روزگار پيامبر درگذشت و كفنى براى او
يافت نشد پس به نزد پيامبر شدند و او گفت: درون جامه اش را بنگريد چون ديدند يك
يا دو دينار در آن يافتند گفت: دو " افزار است براى" داغ نهادن " بر تن وى "
10- مردى از اهل صفه درگذشت و در جامه او يك دينار يافتند پس پيامبر گفت: "
افزارى است براى " داغ نهادن " بر تن وى " و سپس يكى ديگر درگذشت و در جامه او
دو دينار يافتند پيامبر گفت دو " افزار است براى " داغ نهادن " بر تن وى "
گزارش بالا را، هم احمد گزارش كرده است و هم طبرانى از چند طريق، و هم ابن
حبان در صحيح خود ازطريق عبد الله بن مسعود.
11- سلمه بن اكوع آورده است كه من نزد پيامبر نشسته بودم كه جنازه اى آوردند
و سپس نيز جنازه ديگرى. حضرت پرسيد آيا بدهكار هست؟ گفتند نه پرسيد آيا چيزى به
جاى گذاشته گفتند آرى سه دينار حضرت با اشاره به انگشتش گفت: سه " افزار است
براى "داغ نهادن، " بر تن وى ".
گزارش بالا را، هم احمد با اسنادى نيكو آورده است و هم ابن حبان در صحيح
خود- با همان عبارات ياد شده- و بخارى نيز مانند آن را بازگو كرده است.
12- ابو هريره آورده است كه عرب چادرنشينى همراه پيامبر به جنگ خيبر رفت و
از غنيمتى كه به وى رسيد دو دينار را بگرفت و در عبائى نهاد و بپيچيد و بدوخت
پس اعرابى بمرد و دو دينار را بيافتند و داستان را براى پيامبر خدا باز گفتند و
او گفت: دو "وسيله است براى " داغ نهادن " بر تن وى ".
گزارش بالا را احمد بازگو كرده و اسناد آن نيكو است و ايرادى ندارد
اين بود تعدادى از آن حديث ها كه حافظ منذرى در " الترغيب و الترهيب " ج 1 ص
253 تا 258 آورده است.
13- احمد در مسند خود- 1/300- از طريق ابن عباس آورده است كه پيامبر روى به
كوه احد كرد و گفت: سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست، من شادمان نمى شوم كه
احد براى خاندان محمد تبديل به طلا شود تا آن را در راه خدا انفاق كنم ولى در
روزى كه بميرم دو دينار از آن را بر جاى بگذارم مگر دو دينار كه براى پرداختن
بدهى- اگر در كار باشد- آماده كرده باشم.
14- ابن كثير خود در تفسيرش- 2/352- از طريق عبد الله بن مسعود آورده است كه
پيامبر گفت: سوگند به آن كه خدائى جز او نيست هيچ بنده اى گنج ننهد كه دينارى
به دينار ديگر يادرهمى به درهم ديگر ماليده شود مگر پوست خودش را پهن كنند و هر
دينارى و هر درمى را بر تيزى آن بنهند.
گزارش بالا را سفيان از عبد الله بن عمر بن مره و او از مسروق از ابن مسعود
بازگو كرده است و ابن مردويه نيز از زبان ابو هريره.
15- ابن كثير از ابوجعفر ابن جرير طبرى و او از طريق ثوبان آورده است كه
پيامبر گفت: هر كس گنجينه سيم و زرى از وى بماند روزرستاخيز همان براى وى به
گونه ى مارى پر زهر نمودار مى شود كه بالاى دو چشم او دو نقطه سياه است و وى را
دنبال مى كند و او گويد: واى بر تو تو كيستى و او گويد: من همان گنجينه اى هستم
كه پس از خود بر جاى نهادى، و همچنان او را دنبال مى كند تا دست او را لقمه
گردانيده ومى خورد و به دنبال آن نيز ديگر اندام هاى تنش را. ابن كثير گويد:
اين را ابن حبان نيز در صحيح خود بازگو كرده است.
16- و همو در ص 353 از ابن ابى حاتم به اسناد وى از طريق ثوبان آورده است كه
پيامبر گفت: هيچ مردى نيست كه چون بميرد از سكه هاى سرخ و سپيد، چيزى داشته
باشد مگر آن كه خداوند در برابر هر قيراط " يك چهارم از يك ششم دينار " صفحه اى
از آتش براى او قرار مى دهد تا ازچانه او تا گام وى را با آن داغ كنند.
17- و آورده اند كه ابويعلى به اسناد از طريق ابو هريره نقل كرده است كه
پيامبر گفت دينارى بر روى دينار نهاده نشود و نه درهمى بر روى درهم مگر پوست "
صاحبان " آن را پهن كنند وبا همان " سكه " ها پيشانى ها و پهلوها و پشت هاى
ايشان را داغ نهند " و گويند " اين است آن چه گنج نهاده بوديد براى خويش، پس
بچشيد آن چه را اندوخته و گنج مى نهاديد.
18- احمداز طريق عبد الله بن ابى الهنذيل آورده است كه وى گفت: دوستى مرا
حكايت كرد كه پيامبر گفت: مرگ بر سيم و زر. و همان دوست گزارش داد كه من با عمر
پسر خطاب برفتم و او پرسيداى پيامبر اين كه مى گوئى مرگ بر سيم و زر. پس ما چه
بياندوزيم؟ پيامبر گفت: زبانى ياد كننده خدا و دلى سپاسگزار او و همسرى كه در
كار جهان ديگر، يارى برساند. تفسير ابن كثير2/351
19- احمد و ترمذى و ابن ماجه از طريق سالم بن ابو الجعد آورده اند كه ثوبان
گفت چون درباره سيم و زر، فرود آمد آن چه فرود آمد، پس مردم گفتند چه مالى را
برگيريم عمر گفت من اين را براى شما مى پرسم پس بر روى شترى پريده و آن را
شتابان به حركت درآورد تا به پيامبر رسيد و من نيز در پى او بودم پس گفت اى
پيامبر خدا چه مالى را بر گيريم گفت دلى سپاسگزار و زبانى ياد كننده خدا و
همسرى كه يكى از شما را بر كار جهان ديگر يارى دهد.
و پيش از همه اين هاآن چه پيشواى حنبليان احمد در مسند خود 1/62 از طريق خود
عثمان بن عفان گزارش كرده است كه به موجب آن، پيامبر گفت: به جز سايه خانه و
ظرف نان و پيراهنى كه اندام پوشيده فرد را نهان دارد و آب، همه چيزهاى ديگرى كه
بيش از اين ها باشد آدميزاد را حقى در آن نيست. كه اين گزارش را بونعيم نيز در
حليه الاولياء 1/61 آورده است.
اين حديث ها را پيشوايان فقه و پاسداران حديث و رجال تفسير در نگاشته هايشان
آورده و مستند نظرياتى قرار داده اند كه خود درباره پارسائى و انفاق هاى مستحب
و ترساندن مردم از گنج نهادن و زر اندوختن داشته اند و هيچ يك از ايشان نيز
درباره كسى از راويان آن هابه گفتگو نپرداخته و هيچ كدام از آنان را هدف اتهامى
همچون آن چه ابوذر را بدان متهم داشتند نگردانيدند با اين كه اگر بتوان آن ها
را بر معناى درستى حمل كرد و به تاويل آن ها پرداخت آن چه را نيز ابوذر گزارش
كرده است مى توان، و با آن يكسان است. پس چه مانعى از تاويل گزارش هاى ابوذر
هست؟ و چرا از ميان آن همه ياران پيامبر، تنها او را هدف تيرهاى تهمت گردانيده
اند؟ با اين كه غرض ابوذر از آن تبليغات، اين نبود كه مردم را به پرهيز از
كالاهاى جهان وادارد تا از اين راه به پاكيزه ساختن جان بپردازند و به مراتب
كمال برسند بلكه اعتراض او به گروهى بود كه- چنان چه با گستردگى درباره آن سخن
گفتيم- گنج هائى از زر و سيم و آن هم از راه هاى ناروا بر هم انباشته بودند.
ابن كثير كه گواه استوارى براى ادعاى خود در سخنان ابوذر نيافته، رفتار او
در زندگى شخصى اش را دست آويز گردانيده و گويد: هنگامى كه او نزديك معاويه مى
زيست وى احضارش كرد و خواست بداند آيا كار وى با سخنش هماهنگ هست يا نه پس هزار
دينار براى وى فرستاد و او آن را در همان روز ميان اين و آن بخش كرد و پس از
آن، آورنده پول را باز به سراغ او فرستاد تا به وى گفت: معاويه آن پول را داده
بود تا من به ديگرى برسانم و من اشتباها به تو دادم، زرها را بياور. او گفت آه
از دست من به در رفت ولى هر گاه پول خودم رسيد حساب تو را هم با آن مى پردازم.
كه از داستان بالا نيز بيش از اين بر نمى آيد كه ابوذر در پارسائى به جائى
رسيد كه سياه و سفيدخود را در اين راه فدا كرد و كارش نشانه آن نيست كه به
فتواى او چنين رفتارى بر همگان واجب بوده بلكه نماينده پايگاه بسيار والائى است
كه در پارسائى و بخشندگى و نيكوكارى داشته كه در اين راه نيز سرور آدميان" ص "
بر او پيشى گرفت، چنان زيست كه خود آگاهيد و در حالى درگذشت كه زر و سيم و غلام
و كنيز و گوسفند و شترى از وى بر جاى نماند و زرهش در نزد يهودى اى بود كه آن
را در برابر سى پيمانه جو نزد وى به گرو نهاد و خاندان او- درود بر ايشان- نيز
به راه او رفتند و همان كسان بودند كه در راه دوستى حق، به مستمند و پدر مرده و
گرفتار، خوراك خورانيدند و گرچه خود بدان نيازمند بودند ديگران را بر خويش مقدم
داشتند و همانان كه چون ايمان آوردند نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع،
صدقه مى دهند و دارائى هاى خويش را در شب و روز و آشكار و پنهان انفاق مى كنند
چنان كه پيشواى ما دخترزاده پيامبر، حسن پاك دو بار از همه دارائى اش بيرون شد
" و آن را بخشيد " و سه بار همه دارائى اش را ميان خود و خداى بزرگ و گرامى بخش
كرد تا آنجا كه كفشى را مى بخشيد و كفشى را نگاه مى داشت و موزه اى را مى بخشيد
و موزه اى را نگاه مى داشت.
و چه بسيارند پارسايان همانند ابوذر در ميان پيروان محمد " ص " كه پارسائى،
همه دارائى شان را از تر و خشك بر باد داده و اين براى همه ايشان برترى اى
شمرده مى شود كه آن را ياد بايد كرد و موجب سپاسگزارى بايد دانست مگربراى ابوذر
كه در ميان پيروان محمد همانند عيسى پسر مريم است. آرى همين روش را در وى دست
آويزى مى گيرند براى آن فتواى پندارى بار خدايا از تو آمرزش مى خواهيم و بازگشت
به سوى تست.
گواهى خواستن هيئت داوران از گفتار ابن حجر
در مورد گواه سوم " ابن حجر " نيز بايد گفت: اى كاش هيات داوران، سخن