الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۱۰ -


تمام كوشش او صرف آن مى شد كه چنان حكومت اموى مقتدرى در شهرهاى اسلام بنياد نهد كه ديگران را مغلوب گردانيده نام ايشان در سده هاى گذشته را نيز از يادها ببرد ولى سرنوشت محتوم با خواسته هاى او مخالفت كرد وياد نيكو و جاودانه و بازماندگان به هم پيوسته در ميان گروه ها و روزگاران را براى خاندان على گذاشت اما كسى را نمى يابى كه خود را به خاندان بوسفيان بچسباند و هر كه هم به راستى از ايشان باشد نسب خود را پوشيده مى دارد و هنگام ياد از آن، پنهانى سخن مى گويد كه گوئى تنها سخن از ديروز گذشته است پس نه يادى از بازماندگانشان مى بينى و نه كمترين آوازى از ايشان مى شنوى.

خليفه در پس و پشت آن نيت دليرانه ى خود، در پس و پشت آرزوى بوسفيان راه مى سپرد كه روز خلافت يافتن او گفت: " خلافت را همچون گوى بگردان و امويان را ميخ هاى آن قرار ده " اين بود سرپرستى كار را در پايگاه هاى حساس و شهرهاى بزرگ به دست كودكان بنى اميه و جوانان ستمگر و خودپسند ايشان سپرد كه در آغاز جوانى بودند جوانانى از ايشان را فرماندارى بخشيد كه از كار سرمست و شاد مى شدند كه نه روزگار، ادبى به آنان آموخته بود و نه زمانه انديشه اى استوار به آنان داده بود آنانرا بر گردن مردم چيره مى ساخت، راه ها را بر ايشان استوار مى كرد و خارهاى ميان راه را از پيشرويشان جارو مى كرد و هر دو لنگه ى در آشوب ها و ستم را به روى اجتماع نيكو در شهرهاى مسلمانان بگشود و با دست آن فرومايگان، رسوائى ها را از همان روز به بعد، هم بر جان خويش و هم برجان توده ى مسلمان بخريد

به گفته ى بوعمر: شبل بن خالد بر عثمان درآمد و اين هنگامى بود كه غير از امويان كسى نزد او حضور نداشت پس گفت: اى گروه قريش آيا خردسالى ميان شما نيست كه بخواهيد ارجمند گردد آيا نيازمندى ميان شما نيست كه بخواهيد توانگر شود آيا گمنامى ميان شما نيست كه بخواهيد نام او را بلند گردانيد چرا عراق را به اين اشعرى- بوموسى رامى گويد- واگذارده ايد تا آن را به ستم بخورد. عثمان گفت چه كسى براى آن مناسب است ايشان عبد الله پسر عامر را پيشنهاد كردند كه 16 ساله بود آن گاه او را برگماشت

و اين كودكان نيز هيچكدامشان پروائى از آن چه مى كرد و مى گفت نداشتند و خليفه نيز به شكايت هيچ كس گوش نمى داد و نكوهش هيچ نكوهشگرى را نمى شنود از همين كودكان است فرماندار كوفه سعيد بن عاص آن جوانك ستمگر كه چنان چه درص گذشت بر فراز منبر مى گفت: سرزمين ميان بصره و كوفه و دهكده هاى پيرامون آن دو، باغستانى است براى كودكان قريش.

و اين كودكان همان هائى اند كه پيامبر " ص " با اين گفتار خويش گزارش ظهور آنان را داده: راستى را كه تباهى پيروان من به دست كودكانى بيخرد از قريش خواهد بود

و به اين گونه: هلاك اين ملت به دست كودكانى از قريش خواهد بود.

و همان فرمانروايان بى خرد هستند كه پيامبر " ص " در نظر داشته و به كعب بن عجره گفته: اى كعب خدا تو را از فرمانروائى بى خردان پناه دهد پرسيد اى رسول فرمانروائى بى خردان چيست؟ گفت: فرمانروايانى كه پس از من خواهند بود و خوى و سيرت مرا مايه ى راهنمائى نمى گيرند و سنت مرا شيوه ى خود نمى گردانند- همان حديثى كه در ص گذشت. و هم آنانند كه پيامبر در نظر گرفته و در باره ى ايشان به مردم گفته: بشنويد آيا شنيديد؟ پس از من فرمانروايانى خواهند بود كه هر كس بر ايشان درآمد و دروغ ايشان را راست شمرد و در ستمگرى هاشان كمك كار آنان شد، چنان كسى از من نيست و من از او نيستم و او بر من در كنار حوض كوثر در نمى آيدو هر كس بر ايشان در نيامد و دروغ ايشان را راست نشمرد و كمك كار ستمگرى شان نشد پس او از من است و من از اويم و بر من در كنار حوض كوثر در مى آيد- و در يك خبر:- در آينده فرمانروايانى دروغگو و ستمگر خواهند بود پس هر كس دروغ ايشان را راست شمرد... تا پايان

و به گزارش احمد در مسند 267/4: در آينده پس از من اميرانى دروغگو و ستمگر خواهند بود پس هر كه دروغ ايشان را راست شمارد ودر بيدادگرى هاشان آنان را يارى و هم پشتى نمايد او از من نيست و من از اونيستم و هر كس دروغ ايشان را راست نشمرد و در بيدادگرى ها ايشان را يارى و هم پشتى ننمود او از من است ومن از او

و هم آنان اند كه پيامبر درنظر گرفته و گفته: پس از من امرائى خواهند بود كه آن چه مى گويند نمى كنند و كارهائى مى كنند كه دستور آن را ندارند. " مسند احمد 456/1 "

آرى عثمان ايشان را به كار مى گمارد و خود بهتر از هر كسى ايشان را مى شناسد با آن كه پيامبر " ص " گفت: هر كس كارگزارى از مسلمانان را به كار گمارد و بداند كه در ميان ايشان شايسته تر از او- و داناتر از او به كتاب خدا و سنت پيامبرش- هست به خدا و پيامبر و به همه ى مسلمانان خيانت كرده است و به گزارش باقلانى در التمهيد ص 190: هر كس كه مى بيند درميان گروهى از مسلمانان برتر از او هست اگر بر ايشان پيش بيفتد. به خدا و رسول و به مسلمانان خيانت كرده است.

پس روزگار آن كودكان، روزگار هلاك توده ى محمديان و عصر تباهى آنان است، فتنه ها از ايشان آغاز شد و بر ايشان بازگشت، كه چون در آن روز مى نگرى مى بينى فرمانروا، يا رانده شده اى لعنت زده است يا قورباغه اى مانند او يا تبهكارى كه قرآن پرده از روى كارش برداشته. يا آزاد شده اى دو رو يا جوانكى ستمگر يا كودكانى بيخرد.

و البته خليفه درپس و پشت همه ى اين ها آرزوى آن را داشت كه كليدهاى بهشت نيز به دست او باشد كه تا آخرين نفر ايشان را به آن جا داخل كند احمد در مسند 62/1 از طريق سالم بن ابى الجعد آورده است كه عثمان مردمى از ياران رسول " ص " را كه عمار بن ياسر در ميان ايشان بود بخواند و گفت من از شما پرسشى مى كنم و دوست دارم كه به من راست بگوئيد شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد كه پيامبر، قريش را بر ديگر مردم و بنى هاشم را بر قريش ترجيح مى داد؟ آن گروه خاموش شدند پس عثمان گفت: اگر كليدهاى بهشت در دست من باشد به بنى اميه مى دهم كه تا آخرين نفر ايشان وارد شوند " اسناد اين گزارش صحيح است و همه ى راويان ميانجى آن مورد اطمينان و از راويان كتاب هاى صحيح اند "

گويا خليفه مى پندارد بلبشوئى كه در بخشيدن اموال به راه انداخته در آينده در آستانه ى بهشت نيز در كار خواهد بود تا همچنان كه در دنيا خاندان خود را با بخشيدن اموال كمك مى داد آن جا نيز به ايشان نعمت بخشدپس در يك روزه ى اين جهان كه خليفه بابهره مند ساختن شان- به آن گونه كه خود دوست مى داشت- ايشان را در معرض آزمايشى خرد كننده قرار داد. تا بزهكارى ها و تبهكارى هاى صحنه ى وجود ايشان را ميدان تاخت و تاز گرفتند. اما در آخرت ميان ايشان و ميان بهشت، سدى است براى آن چه از گناهان مرتكب شدند و نپندارم كه خليفه آن جا بتواند به آرزويش برسد و ما هر چند نه نظريه ى خليفه را در مسئله ى ثواب و عقاب مى دانيم و نه برداشت و تفسير او را از آياتى كه درباره ى اين دو موضوع در قرآن رسيده، و نه عقيده او را در پيرامون بهشت و دوزخ و اهل آن دو، با اين همه آيا هر مردى از ايشان طمع دارد كه به بهشت درآورده شود؟ آيا كسانى كه كارهاى زشت پيشه كردند مى پندارند ايشان را مانند و برابر با كسانى مى نهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند؟ هرگز نيكان در نعمت هايند و تبهكاران در دوزخ، و در روزسزا، وارد آن مى شوند اصلا نامه ى بدان در مكانى است در دوزخ، هرگز در خورد كننده اش مى افكنند و تو چه مى دانى خورد كننده چيست آتش افروخته ى خداست كه بر دل ها مسلط شود و بهشت به نيكوكاران نزديك گردد و جهنم به گمراهان نمودارشود كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و پروردگار خويش را تواضع كرده اند آن ها اهل بهشتند

در روزى كه خليفه، خود و سلطنت خود و مقامش را فداى اين امويان كرد ايشان بر خلاف آن چه وى اميدوار بود هيچ گونه نيازى را از او بر نياوردند تا كشته شد و گمان هم نمى كنم كه فردا- در پيشگاه خدا و در روزى كه هيچ دارائى و فرزندى انسان را بى نيازى ندهد- بتوانند كمترين نيازى از او را برآورده سازند. وانگهى آيا تعجب نمى كنى كه خليفه خوش نداشته پيامبرش، هاشميان را از ديگر قريش برتر شمارد و تعصب كوركورانه بر آنش داشته كه با آن سخن رسوا كننده و احمقانه اش با گفته ى پيامبر مقابله ى به مثل كند كه به گزارش احمد گفته بود: اى گروه هاشميان سوگند به آن كس كه مرا به پيامبرى حقيقى فرستاد اگر حلقه ى در بهشت را گيرم جز از شما آغاز نكنم

خليفه ابوذر را به ربذه تبعيد مى كند

بلاذرى روايت كرده كه چون عثمان، بخشش هاى آنچنانى را در حق مروان بن حكم روا داشت و به حارث بن حكم بن ابى العاص 300000 درم و به زيد بن ثابت انصارى 100000درم بداد ابوذر مى گفت: تهيه كنندگان گنج ها را مژده بده به كيفرى دردناك، و نيز اين آيه مى خواند: وكسانى كه زر و سيم را تل انبار مى كنند و در راه خدا به مصرف نمى رسانند نويد ده ايشان را به كيفرى دردناك مروان اين سخنان را به عثمان رساند و او برده ى خود ناتل را به سوى ابوذر فرستاد كه از اين سخنان كه به گوش من مى رسد دست بكش او گفت آياعثمان مرا از خواندن نامه ى خدا و از نكوهش كسى كه دستور او را رها كرده منع مى كند به خدا كه اگر خشنودى خدارا با خشم عثمان به دست آرم نزد من بهتر و محبوب تر است از اين كه با خشنود ساختن عثمان خدا را به خشم آرم، عثمان از اين سخن بر سر خشم آمد و آن را در دل نگاه داشت و شكيبائى و خوددارى نمود تا روزى گفت: آيا امام را روا است كه چيزى از مال مسلمانان برگيرد و چون توانگر شد بپردازد؟ كعب الاحبار گفت: عيبى ندارد ابوذر گفت: اى فرزند دو يهودى تو دين ما را به ما مى آموزى؟ عثمان گفت: چه انگيزه اى آزار تو را بسيار گردانيده و عليه ياران من برانگيخته؟ به واحدنظامى ات ملحق شو و واحد نظامى اش درشام بود و آن هنگام مطابق معمول براى حج آمده بود و از عثمان اجازه خواست كه در جوار قبر پيامبر بماند و او به وى اجازه داد و اين كه واحد نظامى اش در شام بود علتى جز اين نداشت كه چون ديد ساختمان ها تا ناحيه ى سلع رسيده به عثمان گفت: من از رسول " ص " شنيدم مى گفت: " چون ساختمان ها تا ناحيه ى سلع رسد، چاره، گريز است " اينك به من اجازه ده تا به شام روم و آن جا جهاد كنم او به وى اجازه داد و ابوذر كارهائى را كه معاويه مى كرد ناپسنديده مى شمرد و معاويه 300 دينار طلا براى اوفرستاد و او گفت: اگر اين ها از سهميه ى حقوق امسالم است كه از دادن آن خوددارى كرده بوديد، آن را مى پذيرم و اگر جايزه و بخششى است مرا نيازى به آن نيست و حبيب بن مسلمه فهرى دويست دينار طلا براى وى فرستادو او گفت: آيا نزد تو هيچ كس خوارتراز من نبود كه اين مال را براى من فرستادى؟ پس آن را برگرداند

معاويه، خضراء " كاخ سبز " را كه در دمشق بساخت- ابوذر به او گفت: اگر اين از مال خداست كه خيانت كرده اى و اگر از مال خودت است كه اسراف است معاويه خاموش ماند و ابوذر مى گفت: به خدا كارهائى شده كه نيك نمى شناسم و به خدا سوگند كه اين ها در كتاب خدا و سنت پيامبرش نيست و به خدا حقى را مى بينم كه خاموش مى شود و باطلى را كه زنده مى شود و راستگوئى را كه تكذيب مى شود و سنتى را كه از پرهيزگارى به دور است و شايسته مردمى را كه حقوق ايشان ربوده مى شود حبيب بن مسلمه به معاويه گفت: ابوذر شام را بر تو تباه خواهد كرد اگر شما نيازى به آن جا داريد اهل آن را دريابيد معاويه در اين باره با عثمان مكاتبه كرد و عثمان به معاويه نوشت: پس از ديگر سخنان، جندب " نام ابوذر در زمان جاهليت " را بر ناهموارترين ستورها سوار كن و او را از راهى دشوار بفرست. معاويه او را با كسى فرستاد كه شبانه روز ستورش را براند و چون ابوذر به مدينه آمد مى گفت: كودكان را به كار مى گمارى و چراگاه اختصاصى درست مى كنى و فرزندان آزاد شده ها را به خود نزديك مى كنى عثمان به نزداو فرستاد كه به هر سرزمينى خواهى ملحق شو. گفت به مكه گفت نه گفت پس بيت المقدس گفت نه گفت پس به بصره ياكوفه گفت نه من تو را مى فرستم به ربذه، پس او را به آن جا فرستاد و همچنان در آن جا بود تا درگذشت

و از طريق محمد بن سمعان آورده اند كه وى به عثمان گفت: ابوذر مى گويد تو او را به سرزمين ربذه تبعيد كرده اى گفت: شگفتا هرگز و به هيچ وجه چنين چيزى نبوده زيرا من برترى او و پيشقدم بودن او را در مسلمانى مى شناسم و ما در ميان ياران پيامبر هيچ كس را تواناتر از او نمى شمرديم

و از طريق كميل بن زياد آورده اند كه او گفت: من در مدينه بودم كه عثمان دستور داد ابوذر به شام ملحق شود و در سال آينده نيز هنگامى كه اورا به ربذه تبعيد كرد در مدينه بودم

و از طريق عبد الرزاق از معمر از قتاده آورده اند كه بوذر سخنانى گفت كه عثمان آن را خوش نداشت پس وى را دروغگو شمرد و او گفت: گمان نمى كردم هيچ كس مرا دروغگو شمارد آن هم پس از آن كه پيامبر گفت: زمين در برنگرفت و آسمان سايه بر سر نيفكند كسى را كه راستگوتر از بوذر باشد، سپس او را به ربذه فرستاد و بوذر مى گفت: حق گوئى براى من دوستى نگذاشت و چون به ربذه رفت گفت پس از كوچيدنم به شهر پيامبر، عثمان مرا به بيابان نشينى برگردانيد.

و گفت: على، بوذر را بدرقه كرد و مروان خواست از وى جلوگيرى كند على تازيانه ى خود را ميان دو گوش مركب او زد و در اين باره ميان على و عثمان سخنانى درگرفت تا عثمان گفت: تو نزد من برتر از او نيستى و با يكديگر درشتى نمودند و مردم سخن عثمان را ناپسند شمردند و ميان آندو افتادند تا آشتى شان دادند

و نيز روايت شده كه چون عثمان از مرگ بوذر در ربذه آگاه شد گفت خدا رحمتش كند عمار بن ياسر گفت: آرى خدا ازسوى همه ى ما رحمتش كند عثمان گفت: اى گزنده... پدرت آيا مى پندارى من از تبعيد او پشيمان شدم؟- كه تمام داستان، هنگام ياد از درگيرى هاى عمار خواهد آمد.

و از طريق ابن خراش كعبى آورده اند كه گفت بوذر را در سايبانى موئين يافتم و گفت: همچنان امر بمعروف و نهى از منكر كردم تا حق گوئى براى من دوستى نگذاشت.

و از طريق اعمش از زبان ابراهيم تيمى آورده اند كه: پدرم گفت از بوذر پرسيدم چه موجب شد كه تو در ربذه فرود آئى؟ گفت: نيكخواهى و اندرز به عثمان و معاويه.

و از طريق بشر بن حوشب فزارى آورده اند كه پدرش گفت: كسان من در شربه بودند و من گوسفندانى چند را كه از آن من بود به سوى مدينه كشاندم پس چون به ربذه گذشتم ناگهان در آن جا پيرى ديدم با سر و موى سپيد و پرسيدم اين كيست؟ گفتند ابوذر يار پيامبر. و ديدمش كه در خانه اى كوچك- يا خانه اى موئين- بود و با او گوسفندى چند گفتم: به خدا اين جا، محله ى قبيله ى تو- بنى غفار- نيست گفت به زور مرا به سوى اين جا بيرون كرده اند بشر بن حوشب گفت: اين سخن را براى سعيد پسر مسيب بازگو كردم و او منكر شد كه عثمان وى را بيرون كرده باشد و گفت: ابوذر از اين روى بدان سوى خارج شد كه خود مى خواست در آن جا مسكن گزيند و بخارى در صحيح خود از حديث زيد بن وهب آورده است كه گفت: به ربذه گذشتم و به ابوذر گفتم: چه موجب شد كه اين جا بار بيفكنى گفت من در شام بودم و با معاويه بر سر اين آيه اختلاف پيدا كردم: كسانى كه از زر و سيم گنجينه مى سازند... و او گفت: اين آيه درباره ى اهل كتاب فرود آمده و من گفتم هم درباره ى ايشان است و هم درباره ى ما و او شكايت مرا به عثمان نوشت و عثمان هم نوشت: به مدينه بيا و چون آمدم مردم چنان در پيرامون من انبوه شدند كه گوئى پيشتر مرا نديده اند و چون اين را به عثمان رساندند گفت: اگر خواهى از ما كناره كنى نزديك شهر من باش، اين است آن چه موجب شد كار من به اين جا كشد.

ابن حجر در فتح البارى در شرح اين حديث مى نويسد: "در گزارش طبرى آمده كه مردم پيرامون وى انبوه شده و علت بيرون شدنش را ازشام مى پرسيدند و عثمان نيز از وى بر مردم مدينه بترسيد- همان گونه كه معاويه از وى بر مردم شام ترسيده بود " و پس از اين فراز "اگر خواهى كناره كنى " مى نويسد: درروايت طبرى آمده است: كنارى نزديك " شهر " من باش و بوذر گفت: به خدا آن چه را مى گفتم رها نمى كنم و به روايت ابن مردويه: آنچه را گفتم رهانمى كنم

مسعودى نيز جريان بوذر را با عباراتى بدين گونه ياد كرده كه اوروزى در مجلس عثمان حاضر بود و عثمان گفت: آيا شما بر آنيد كه هر كس زكات مالش را داد باز هم حقى براى ديگران در مال او هست كعب گفت: اى امير مومنان نه. ابوذر به سينه ى كعب كوبيد و به او گفت: اى يهودى زاده دروغ گفتى سپس اين آيه را خواند: نيكى آن نيست كه روى خويش را به سوى خاور و باختر بگردانيد نيك آن كس است كه به خدا ايمان آرد- و به روز بازپسين و به فرشتگان و به نامه ى آسمانى و به پيامبران، و در راه دوستى او مال دهد- به خويشان و پدر مردگان و مستمندان و در راه ماندگان و خواهندگان و بردگان- و نماز بر پادارد و زكات دهد و آن ها كه چون پيمان بندند به پيمان خويش وفا كنند تا پايان آيه

عثمان گفت: آيا عيبى مى بينيد كه چيزى از مال مسلمانان بگيريم و آن را به هزينه ى كارگزارانمان برسانيم و به شما ببخشيم، كعب گفت: عيبى ندارد ابوذرعصارا بلند كرد و در سينه ى كعب كوبيد و گفت: اى يهودى زاده چه ترا گستاخ كرده است كه درباره ى دين ما فتوى دهى عثمان به وى گفت: تو چه بسيار مرا مى آزارى روى خويش را از من پنهان دار كه مرا آزردى بوذر به سوى شام بيرون شد و معاويه به عثمان نوشت: توده ها پيرامون ابوذر گرد مى آيند و ايمن نيستم كه او كار ايشان با تو را تباه كند پس اگر نيازى به آنان دارى او را به نزد خويش بر. عثمان به وى نوشت كه او را سوار كند وى او را سوار بر شترى كرد كه پالان آن سخت خشك و درشت بود و پنج تن از بردگان خزرى را بفرستاد تا او را شتابان به مدينه برسانند و چون رساندند كشاله ى ران هايش پوست انداخته و چيزى نمانده بود تلف شود گفتندش: تو از اين آسيب مى ميرى گفت نه تا تبعيد نشوم نميرم و آن چه را بعدها بر سر وى مى آيد و نيز اين را كه چه كسى وى را دفن مى