الا يا عين ويحك
و استهلى |
على نور البلاد
و اسعد ينى |
آهاى اى ديده اشك بريز بر روشنائى شهرها و كمك
كن مرا.
و اين عاتكه دختر عبد المطلب است كه نوحه سرائى
نموده براى او و ميگويد:
عينيى جود اطوال
الدهروا نهمرا |
سكبا و سحا
بدمع غير تعذير |
چشمان من اشك بريزيد درازى روزگار را و بسيار
اشك بريزيد بدون هيچ عذر و بهانه اى.
يا عين فاسحنفرى
بالدمع واحتفلى |
حتى الممات
بسجل غير منذور |
اى ديده گود شوى باشك ريختن و اهتمام كن بان تا
مردنم بهم كارى كردن بدون توقفى.
يا عين فانهملى
بالدمع و اجتهدى |
للمصطفى دون
خلق الله بالنور |
اى ديده بسيار اشگ بريز و كوشش كن براى برگزيده
بنورانيت از خلق خدا.
و اين صفيه دختر عبد المطلب است كه گريه ميكند
و بر آنحضرت نوحه ميخواند و ميگويد:
افاطم بكى و لا
تسامى |
بصحبك ما طلع الوكب |
اى فاطمه گريه كن و خسته نشو به همدت ماداميكه
ستاره طلوع ميكند.
هو المر يبكى و
حق البكا |
هو الماجد
السيد الطيب |
او مرديستكه گريسته ميشود و سزاوار گريه هم هست
چونكه او بزرگوارى و آقائى پاك نژاد است.
و ميگويد:
اعينى جودا بدمع
سجم |
يبادر غربا بما منهدم |
اى ديده گان من بريزيد اشگ روانى كه مبادرت كند
مجراى اشك را به مصيبتيكه ويران كننده است.
اعينى: فاسحنفرا
و اسكبا |
بوجد و حزن شديد الالم |
اى ديده گان من پس گود شويد و اشگ بريزيد بشور
و غصه سخت دردناكى.
و اين هند دختر حارث بن عبد المطلب است كه بر
آنحضرت گريه نموده و نوحه سرائى كرده و ميگويد:
يا عين جودى بدمع
منك و ابتدرى |
كما تنزل ماء
الغيث فاشعبا |
اى ديده اشكى جارى ساز از خود و مبادرت كن
چنانچه آب باران فرو آيد و جارى شود.
و اين هند دختر اثاثه است كه نوحه ميسرايد و
ميگويد:
الا يا عين: بكى
لا تملى |
فقد بكر النعى بمن هويت |
آهاى اى ديده گريه كن و خسته نشو كه ناگهان خبر
مرگ آوردند براى من بكسيكه دلباخته اويم.
و اين عاتكه دختر زيد است كه براى او مرثيه
خوانده و ميگويد:
و امست مراكبه او
حشت |
و
قد كان يركبها زينها |
و شام كرد مركبهاى او كه وحشى شده بودند و حال
آنكه سوار ميشد براى آنكه زينت آنها بود.
و امست تبكى على
سيد |
تردد عبرتها عينها |
و شام نمود در حاليكه گريه ميكرد بر آقائى و
اشكش از چشمش روان بود.
و اين ام ايمن است كه نوحه سرائى ميكند بر
آنحضرت و ميگويد:
عين جودى فان
بذلك للد |
مع شفاء فاكثرى
من بكاء |
اى ديده اشگ بريز كه باين اشك ريختن شفاء است
پس بسيار گريه كن.
بدموع غزيره منك
حتى |
يقضى الله فيك خير القضاء |
باشك فراوانى از تو تا آنكه خدا حكم كند درباره
تو بهترين حكم را.
م- و اين عمه جابر بن عبد الله است كه روز احد
آمد و بر برادرش عبد الله بن عمر گريه ميكرد. جابر
گويد: پس من شروع كردم بگريه كردن و مردم مرا منع
ميكردند و رسول خدا منعم نميكرد، پس رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرمود او را بگريانيديا نگريانيد
پس بخدا قسم كه فرشتگان همواره او را با بال خود
سايبانى كردند تا آنكه او را دفن نموديد.
"استيعاب در ترجمه عبد الله ج 1 ص 368"
اين سنت پيامبر بزرگوار است كه ميان صحابه
معمول بوده و پيروى ميشده معارضه ميكند حديث خليفه
را: " ان الميت يعذب ببكاء الحى كه ميت بگريه زنده
عذاب ميشود، پس قول مخصوص او و پسر او عبد الله
است و حق شايسته تر است كه پيروى شود.
اجتهاد خليفه در قربانى
از حذيفه ببن اسيد نقل شده كه گويد: ديدم
ابوبكر و عمر... كه قربانى نميكردنداز اهلشان از
ترس آنكه مبادا مردم بانها پيروى كنند پس اهل من
مرا وادار كرد بر پذيرائى كردن بعد از آنكه دانست
سنت بودن آنرا حتى اينكه من از هر يك قربانى
ميكنم.
بيهقى درسنن كبرى ج 9 ص 265 نقل كرده و طبرانى
در كبير و هيثمى در مجمع ج 4 ص 18، از طريق طبرانى
و گويد راويان آن مردان درست و سيوطى ياد كرده
آنرادر جمع الجوامع چنانچه در ترتيب آن ج3 ص 45
نقل از ابن ابى الدنيا در قربانى ياد كرده و حاكم
دركنى، و ابوبكر عبد الله بن محمد نيشابورى در
زيادات سپس گويد: ابن كثير گفت اسناد آن صحيح است.
شافعى در كتاب ام ج 2 ص 189 گويد: بما رسيده كه
ابوبكر و عمر قربانى نميكردند كراهت از اينكه
مبادا مردم بانها اقتداء و پيروى كنند پس هر كس كه
آنها را ببيند گمان كند كه آن واجبست.
و در مختصر كتاب المزنى حاشيه كتاب" الام" ج 5
ص 210، شافعى گويد: بما رسيده كه ابوبكر و عمر
قربانى نميكردند" در روز عيد قربان" كراهت از
اينكه خيال نشود كه آن واجبست.
و از شعبى: نقل شده كه ابوبكر و عمر در موسم حج
حاضر شدند وقربانى نكردند. كنز العمال ج 3 ص 45.
ا مينى" قدس الله سره الشريف گويد": آيا اين دو
مردك از حكمت بر چيزى مطلع شدند كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله بر آن نشد، پس قربانى كرد و امر
بان نمود و تحريص و تاكيد بر آن فرمود و ترك آنرا
سنت پيروى شده قرارداد و بر آنحضرت پوشيده ماند
چيزيكه آن دو نفر آنرا شناختند از گرفتن امت اين
را از آئين و روش واجبه يا اينكه اين دو مردك بر
امت اسلامى مهربان تراز آنحضرت صلى الله عليه و
آله بودندپس دوست داشتند كه امت گرانبار نشود
بنفقه و پول قربانى ها.
يا اينكه آنها ترسيدند كه اين بدعت در دين
شودبگمان و مظنه وجوب لكن آن دليل باطليست براى
آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه
قربانى كرد و امر فرمود اين دستور توام بود ببيان
عدم وجوب آن و صحابه هم اين را از آنحضرت شناختند
و بنابراين عمل ايشان بود و تابعين و پيروان هم از
ايشان تلقى كردند و همينطور كشيده شده و جارى
گرديده تا زمان حاضر ما، و اگرآنچه آن دو نفر خيال
كرده بودند شايع بود لازم بود ترك همه مستحبات. و
آنگاه احتمال خيال وجوب بهتر بود كه از فعل و قول
پيامبر صلى الله عليه و آله ناشى شود چونكه سنت
اوست و دين آنستكه آنحضرت بيان آنرا نموده است،
لكن آن احتمال داده نشده براى آنكه توام و جفت
نمود آنرا ببيان، پس چرا همانطور كه آن حضرت نمود
نكردند آن دو نفر و حال آنكه دو خليفه آنحضرت
بودند.
م- و عجيب ترين عجيبها اينكه خليفه دوم در
اينجا نقض كرده سنت ثابته شارع بزرگوار را از ترس
اينكه مبادا امت احتمال وجوب دهند و سنت قرار
ميدهد چيزهائى را كه اصلى براى آن در دين نيست مثل
زكاه اسب و نماز تراويج و بدعتهاى بسيارى ديگر و
او در تمام اينها نميترسد و غمگين نميشود و توجهى
نميكند.
خليفه در ارث زن از ديه
از سعيد بن مسب نقل شده كه عمر بن خطاب ميگفت:
ديه براى عاقله است و زن از ديه شوهرش چيزى ارث
نميبرد تا آنكه ضحاك بن سفيان باو خبر داد كه
پيامبر صلى الله عليه و آله باو نوشت كه زن اشيم
ضبابى را از ديه شوهرش ارث بدهد پس عمر برگشت بقول
ضحاك.
و در لفظ ديگر:
كه عمر بن خطاب گفت: من ديه را نميبينم مگر
براى عصبه فاميل پدرى براى آنكه پرداخت از او
ميكنند، پس آيا كسى از شما شنيده از رسول خدا صلى
الله عليه و آله در اين باره چيزى را. پس ضحاك
كلابى از عامل و فرماندار رسول خدا صلى الله عليه
و آله بر اعراب بود گفت: رسول خدا صلى الله عليه و
آله بر من نوشت كه زن اشيم ضبابى را ارث بدهم از
ديه شوهرش، پس عمر بن خطاب اين قول را گرفت.
امينى" روح الله روحه" گويد: خليفه غافل بود از
يكى سه تا يا از تمام آنها،
آيه كريمه از قران و آن قول خداى تعالى: " فديه
مسلمه الى اهله " و زوجه از اهل است بتصريح قول
خداى تعالى: " لننجينه و اهله الا امراته " هر
آينه البته تو را و اهلت را نجات ميدهيم مگر زن تو
را، سوره عنكوبت آيه 32. و قول خداى تعالى: " انا
منجوك و اهلك الا امراتك " عنكبوت آيه 330
بدرستيكه ما تو را واهلت را نجات دهنده ايم مگر
زنت را.و قول خداى تعالى " فانجيناه و اهله الا
امراته " پس نجات داديم او را و اهلش را مگر همسرش
را و استثناء در اين مقامات دلالت ميكند بر دخول
او ازآنچه از آن خارج شده است و همگان ميدانند كه
استثناء بدون ترديد متصل است چنانچه ابن حجر در
فتح البارى تصريح بان نموده است.
و قول خداى تعالى: از زليخا همسر عزيز مصر: "
ما جزاء من اراد باهلك سواء چيست كيفر آنكه نسبت
باهل تو سوء قصد كند.
و قول خداى تعالى: " اذ قال موسى لاهله انى
آنست نارا "سوره نمل آيه 8 هنگاميكه موسى باهلش
گفت من آتشى پيدا كردم.
و قول خداى تعالى: " فلما قضى موسى الاجل و
سارباهله آنس من جانب الطور نارا قال لاهله امكتوا
انى آنست نارا " قصص 9 پس چون مدت و قرار داد موسى
با شعيب بسر رسيد و با اهلش براه افتاد آتشى از
طرف كوه طور مشاهده كرد باهلش گفت توقف كنيد كه من
آتشى پيداكردم. و نبود با آنحضرت عليه السلام مگر
همسرش و او آبستن بود يا او چند لحظه جلوتر زائيده
بود.
2-" سنت پيامبر" و آن اينستكه رسول خدا صلى
الله عليه و آله بحاكمش بر اعراب ضحاك بن سفيان
نوشته است كه بزن اشيم ضبابى از ديه شوهرش ارث
بده.
3- لغت عرب و بزرگترين چيزيكه استفاده از آن
ميشود استقراء آنست بر اطلاق اهل بر زوجه آيات
كريمه ياد شده پس از آن مكاتبه و نوشته رسول خدا
صلى الله عليه و آله بعاملش و آنچه كه ازآنحضرت
صلى الله عليه و آله بعاملش وآنچه كه از آنحضرت
صلى الله عليه و آله آمده كه آنحضرت بمتاهل وزن
داد دو بهره داد و به مجرد و عرب ها يك بهره و
صفوان بن عمرو گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله بمن دو بهره داد و براى من اهل و همسر بود و
عماررا طلبيد و باو يك بهره داد.
و محمد بن حسن فتوا ميدهد درباره كسيكه وصيت
كرد براى اهل فلان كه قاعده استدعا ميكند محصور
بودن وصيت به زنهاى او لكن او ترك قاعده نموده و
آنرا تعميم داده بر هر كس كه در تحت سرپرستى او
بوده است.
و ابوبكر گويد: اهل ناميست كه بر همسر اطلاق
ميشود و بر تمام كسانيكه شامل ميشود بر او منزل
او" يعنى هر كس كه در خانه او و زير پوشش اوست".
خداوند تعالى ميفرمايد: " انا منجوك و اهلك الا
امراتك " بدرستيكه ما نجات دهنده هستيم تو را و
اهلت را مگر زنت را.
و در كتب لغت: آهل آنستكه برايش همسر و عيال
باشد" و سار باهله" يعنى رفت با زنش و اولادش، و
اهل الرجل و تاهل: يعنى ازدواج و زناشوئى كرد، و
تاهل: زناشوئى و تزويج است و در دعاء آمده آهلك
الله فى الجنه ايها لا: يعنى خدا تو را در بهشت
همسر و عيالى بدهد، و هر آينه اگر رجوع بكتب لغات
كنى اطمينان و اعتمادت باين بيشتر ميشود. هر گاه
اين را شناختى و دانستى پس بر تو نرود كه اطلاق
اهل بر زن بقرينه اضافه آن برجل منافى وجود معانى
ديگرى آن نيست كه در آن استعمال شود بقرينه هاى
معين يا صارفه ايكه از معناى اهل منصرف كند پس اهل
مرد فاميل او خويشان نزديك اوست، و از آنست قول
خداى تعالى: "فابعثوا حكما من اهله و حكما من
اهلها " پس برانگيزند حاكمى از خويشان مرد و حكمى
از خويشان زن.
و اهل امر واليان امرند و اهل خانه سكنه آنست و
اهل مذهب كسانى هستند كه معتقد بانند و از آنست
سخن خداى تعالى در قصه نوح:" اذ نادى من قبل
فاستجبنا له فنجينا و اهله من الكرب العظيم"
وقتيكه از پيش ندا كرد پس ما او را اجابت كرده و
نجاتش داديم با اهلش از اندوه بزرگ.
خلاصه كلام:
اينكه موضوع اهل هر جا كه براى او صله اى از
يكى از نواحى باشد بسبب اضافه باو پس قرائن موجوده
پيچيده بان مقصود را تعيين ميكند چنانچه در آيه
تطهير است. پس مراد بان محمد و على و فاطمه و حسن
و حسين صلوات الله عليهم اجمعين است و آنها مجتمع
شدند در زير عبا پس رسول صلى الله عليه و آله دعا
كرد پروردگارش كه بانها عطاء ملوكانه بخشد و
ايشانرا اهل بيت خود ناميد پس نازل شد قول خداى
تعالى:" انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل
البيت و يطهركم تطهيرا" جز اين نيست كه خدا
ميخواهد هر آينه به برد از شما اهل بيت پليدى را و
پاك نمايد شما را