الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۲۸ -


2- روايت شده كه زن ابو عبيده براى زن پادشاه روم هديده اى فرستاد پس اوتلافى كرد بجواهرى پس بگوش عمر رسيد پس آنرا گرفت و فروخت و پول هديه اش را باو داد و باقى را به بيت المال مسلمين برگردانيد.

امينى گويد: تمام اينها را كه خليفه ياد كرده از مالك شدن و يا از مخرجات از ملك نيست. اما بودن ام كلثوم همسر و زن خليفه از انگيزه ها و موجبات هديه دادن همسر شاه روم بوده و يا وجوه مومنين پس آن از دواعى علتهاى عظمت خليفه است كه از جهت آن همسر او مورد احترام و اعتناء پيش همسران شاهان بوده است و بودن فرستاده خليفه مباح نميكند چيزيرا كه فرستاده و سفير بر آن امين شده در رسانيدن آن بصاحبش. و مركب مومنين هم بودن نيز مباح نميكند چيزيرا كه سوار بر آن حمل نموده است. بلى ممكن و محتمل است اگربراى آن محمول سنگينى زيادى باشد مومنون اجرت آنرا بگيرند براى حمل آن.

و من نميدانم چگونه خليفه كرده آنچه كرده است و چطور براى مسلمين اين مال در آخر حلال و جايز شد بعد از آنكه ديدند در اول ام كلثوم مستحق آنست" چونكه هديه بوده نه جزيه و نه ماليات و نه غير آن" آنگاه دليل دادن قيمت و بهاء هديه در دو قضيه چيست پس اگر حق دو صاحب آنها در جواهر است پس تمام آن مال آنهاست و اگر نيست پس آنها خود اقدام نموده اند بتلف كردن مالشان. پس دليلى و جهتى براى. دادن بدل آن از مال مسلمين نيست.

راى خليفه در شلاق زدن به مغيره

از عبد الرحمن بن ابى بكر نقل شده: كه ابابكره و زياد و نافع و شبل بن معبد در غرفه اى بودند. و مغيره در پائين خانه بود پس باد وزيده و در باز شد و پرده بالا رفت پس ناگاه ديدند مغيره ميان دو پاى آنزن نشسته پس بعضى از ايشان به برخى ديگر گفت ماگرفتار شديم. گويد: پس ابوبكر و نافع و شبل شهادت دادند ولى زياد گفت: نميدانم دخول كرد يا نه پس عمر آن ها را تازيانه زد مگر زياد بن ابيه را پس ابوبكر گفت: آيا ما را شلاق نزدى" حد افتراء" گفت چرا گفت: و من بخدا شهادت ميدهم كه مغيره دخول كرد. پس عمر خواست بار ديگر او را بزند پس على عليه السلام فرموده اگر شهادت ابوبكر شهادت دو مرد است پس رفيقت مغيره را سنگسار كن و اگر نيست پس او را شلاق زديد. يعنى دو مرتبه باعاده كردن تهمت و قذف حد و شلاق نميخورد.

و در عبارت ديگر: پس عمر تصميم گرفت كه حد را بر او تكرار كندعلى عليه السلام او را نهى كرد و گفت اگر ميخواهى او را شلاق بزنى پس رفيقت مغيره را سنگسار كن: پس او را رها كرد و تازيانه نزد.

و در تعبير سوم: پس عازم شد عمر بزدن ابوبكر پس على عليه السلام فرمود: هر آينه اگر بخواهى اين را بزنى پس مغيره را سنگسار كن.

صورت تفصيل قضيه:

از انس بن مالك نقل شده كه: مغيره بن شعبه وسط روز از دار الاماره و فرماندارى بيرون ميرفت و ابوبكر، نفيع ثقفى، او راديد پس باو گفت امير كجا ميرود، پس گفت كارى دارم، پس باو گفت حاجتت چيست، كارت چى بدرستيكه امير را بايد زيارت كنند نه اينكه او بزيارت كسى برود گويد: و زنى بود بنام ام جميل دختر افقم كه مغيره بسراغ او ميايد همسايه ابى بكره بود، گويد: پس همينطور كه ابوبكره در غرفه منزلش با اصحاب و برادرانش نافع و زياد و مرد ديگرى كه او را شبل ابن معبد ميگفتند نشسته بود و غرفه و بالا خانه ام جميل هم برابر و روبروى بالا خانه ابوبكر بود. پس باد وزيد و خورد بدرب غرفه زن و آنرا باز كرد. پس ايشان ديدند كه مغيره با ام جميل مشغول آميزش و جماع است- پس ابوبكر: گفت اين مصيبتى است كه ما بان مبتلا شديم پس خوب نگاه كنيد پس نگاه كردند تا آنكه يقين كردند. پس ابوبكر پائين آمد تا مغيره از خانه زن بر او بيرون آمد پس باو گفت: كار تو آن بود كه دانستم پس از ما دور شو. گويد و رفت تا با مردم نماز ظهر بخواند، پس ابوبكر نگذارد و او را منع كرد و گفت باو بخدا نبايد بما نماز گذارى و حال آنكه كردى آنچه كه كردى. پس مردم گفتند

بگذاريد نماز گذارد كه او فرماندار است و بنويسيد اين قضيه را بعمر پس نوشتند براى او. پس پاسخ آمد كه همه شهود و مغيره بيايند نزد او.

مصعب بن سعد گويد: عمر بن خطاب... نشست و مغيره و شهودرا خواست پس ابوبكر رفت جلو پس عمر گفت آيا ديدى او را ميان دورانش گفت آرى بخدا قسم مثل اينكه من نگاه ميكردم جاى آبله ران او را پس مغيره گفت باو هر آينه خوب با دقت نگاه كردى پس باو گفت آيا نبود كه ثابت شده چيزيكه خداتو را رسوا و خوار كند بان پس عمر باو گفت: نه بخدا قسم او را حد نميزنم تا شهادت ندهى باينكه ديدى اورا كه مانند ميل كه داخل در سرمه دان ميشود: گفت آرى شهادت ميدهم بر اين پس عمر گفت باو: مغيره برو كه يكچهارم تو رفت سپس نافع را طلبيد پس باو گفت بر چه شهادت ميدهى گفت همانند شهادت ابوبكره گفت: نه حتى شهادت دهى كه او دخول ميكرد در او داخل شدن ميل در سرمه دان گفت: بلى تا آنكه رسيد تا آخرش پس گفت: مغيره برو كه نصف رفت آنگاه سومى را خواست. پس گفت بچه شهادت ميدهى گفت: همچنانكه دو رفيقم شهادت دادند پس گفت باو: مغيره برو كه سه چهارمت رفت سپس عمر بزياد نوشت پس وارد بر عمر شد پس چون او را ديد براى او در مسجدنشست و سران مهاجر و انصار دور او جمع شدند. پس مغيره گفت: و مرا سخنى است كه آنرا رسانيدم بصابرترين مردم. گويد: پس چون عمراو را ديد روبرو ميايد. گفت: من مرديرا ميبينم كه هرگز خدا خوار نكند بر زبان او مردى از مهاجرين را پس گفت:اى امير مومنين، اما بدرستيكه حق همانستكه آنها تحقيق كردند پس پيش من اين نيست و لكن من ديدم مجلس زشتى راو شنيدم صداى ناله و نفس زدن را و ديدم او را كه روى شكم ام جميل است پس گفت آيا ديدى كه مانند ميل در سرمه دان دخول ميكند گفت نه.

و در عبارت ديگر، گفت: ديدم او را كه پاهاى ام جميل را بلند كرده و ديدم دو بيضه او ميان ران او رفت و آمد ميكند و ديدم حركت سختى را و شنيدم نفس زدن بلندى را. و در تعبير طبرى گويد: ديدم نشسته ميان دو پاى زنى پس ديدم پاهاى خضاب شده را كه بهم ميخورد و دو تا ما تحت و مقعد نمايان شده را و شنيدم نفس زدن شديدى را.

پس باو گفت: آيا ديدى او را كه دخول ميكند و بيرون ميايد مثل ميل در سرمه دان، پس گفت:نه عمر گفت: الله اكبر برخيز و ايشانرا بزن پس بلند شد بطرف ابو بكره و او را هشتاد تازيانه زد و باقى را هم زد و گفته زياد او را خوشحال نمود و سنگسار كردن مغيره را ترك نمود. پس ابوبكره بعد از آنكه شلاق خورد، گفت: من شهادت ميدهم بدرستيكه مغيره چنين و چنان كرد پس عمر خواست او را باز بزند پس على عليه السلام باو فرمود: اگر زدى او را رجم كردى رفيقت را و او را از اين عمل نهى كرد

امينى گويد: اگر براى خليفه عدالتى بود از حكم اين قضيه هرآينه عازم نميشد بشلاق زدن ابوبكر دو مرتبه و مخفى نميماند از او حكم سنگسار كردن مغيره اگر شلاق ميزد.

واگر تعجب ميكنى پس تعجب كن اشاره خليفه را بزياد وقتيكه آمد شهادت بدهد بكتمان شهادت بقولش: بدرستيكه من ميبينم مرديرا كه هرگز خدا بر زبانش مردى را مهاجرين را خوار نميكند: يا بگفته او: اما من ميبينم صورت مرديرا كه اميد دارم كه سنگسار نشود مردى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر دست او و خوار نشود بشهادت او يا من ميبينم جوان زيرکي را که نميگويد مگر حق را و نباشد که کتمان کند چيزيرا يا بگفته او که من ميبينم جوان زيرکي را ک هرگز شهادت نميدهد اگر خدا بخواهد مگر بحق و او ارشاره ميکرد باينکه کساني ار که مقدم داشتند آنرا مغرورهائي هستند که شهادت بباطل ميدهند. و بنابر هر تقدير پس زياد فهميد مبل خليژفه را به سقوط حد ا ز مغيره پس يک تصريح حقيقت وقتيکه منتهي باو شد و چگونه صدق ميکند د راين و حال آنکه ديده مقعد و ما تحت هر دو نمايان و دو بيضه مغيره ميان رانهاي ام جميل رفت و آمد ميکند و قدمهاي رنگين او بالا است و شنيد خوش و بش زيادي و نفس زدنن بلنديرا و ديده زياد را که روي تشکم ام جميل است و آيا ميبايد در اين اندازه راه فراري که ميل در خارج سرمه دان"و آلت بيرون فرج او باشد" يا اينکه آلت مغيره سرکشي ميکند ا زفرج ام جميل و داخل نميشود.

بلي- در اين قضيه تاويل و اجتهاديست که منجر شده با هميت سقوط حد در مورد خاص هر چند که خليفه خوئدش قاطع بود براست بودن موجب رسوائي و بدبختي چنانچه آگاهي ميدهد از آن قول او بمغيره: بخدا قسم گمان نميکنم که ابو بکره دروغ بر تو بسته باشد و نديدم تو را مگر آنكه ترسيدم از آسمان بر من سنگ باران شود. اين حرف وقتى باو زد كه ام جميل در موسم حج با عمر برخورد كرد و مغيره هم آنجا بود پس عمر پرسيد از او از ام جميل،پس مغيره گفت: اين ام كلثوم دختر على است، پس عمر باو گفت: آيا تجاهل ميكنى و خود را بنفهمى ميزنى.قسم بخدا گمان نميكنم كه ابوبكره بتو دروغ بسته باشد.

ايكاش ميدانستم براى چى عمر ميترسيد كه از آسمان سنگسار شود آيا براى ساقط كردن حديكه حق بوده و حاشا اينكه اقامه كننده حق سنگباران شود. يا براى تعطيل او حكم خدا را، يا براى شلاق زدن او مثل ابوبكره اى را كه از نيكان صحابه شمرده اند او را و از عبادت مثل چوب تير بود. من نميدانم.

امير المومنين" ع" بود كه دست بر دست عمر ميزد بنا بر آنچه گمان كرده يا قطع بان نموده پس ترسيده كه سنگ بر او بارد و ظاهر ميشود از اين قول على عليه السلام: كه اگر مغيره دست بر ندارد هر آينه او را سنگسار كنم.

يا قول او: اگر هر آينه مغيره را بگيرم او را سنگسار كنم.

و حسان بن ثابت او را در اين قصيده هجوكرده بقولش:

لو ان اللوم ينسب كان عبدا قبيح الوجه اعور من ثقيف

اگر نسبت ملامت و سرزنشى داده شود آن بنده زشت چهره لوچ چشم بنى ثقيف است.

تركت الدين و الاسلام لما بدت لك غدوه ذات النصيف

دين و اسلام را واگذاردى وقتيكه ظاهرشد بر تو آمدنى در نيمروزى.

و راجعت الصبا و ذكرت لهوا من القيناه فى العمر اللطيف

و بميگسارى گرائيدى و ياد كردى سرگرمى و غفلت يا رقاصه ها و فواحش را در عمر باريك و كوتاهت.

و ابن ابى الحديد معتزلى شكى ندارد در اينكه مغيره با ام جميل زنا كرد وگويد: كه خبر زنا كردن او شايع و مشهور ميان مردم است مگر آنكه عمربن خطاب در ساقط كردن حد را از اوخطا نكرده و دفاع ميكند از او بقولش: هر آينه براى امام و رهبر مستحب و جايز است كه اسقاط حد كند و اگر هر چند كه بر گمانش غلبه كند كه حد براى او واجبست.

بر ابن ابى الحديد مخفى مانده كه سقوط الحد بشبهات اختصاص بمغيره تنها ندارد بلكه براى امامست كه رعايت حال شهود هم نيز بكند و حد را از ايشانهم ساقط كند. پس كجا براى امامست كه اسقاط حد كند از كسيكه گفته ميشود درباره او كه زانى ترين مردم در جاهليت بوده پس چون داخل اسلام شد اسلام او را مقيد نمود و باقى ماند نزد او آنزنا بقيه ايكه در روزهاى حكومتش در بصره ظاهر شد و كجا براى او جايز است كه رفع يد كند و دست بردارد از مثل اين مرديكه غالب شده بر گمانش وجوب حد بر او و كجا بر اوست حكم كند بحد زدن بر سه نفر مبراء از تقصير و شك نكند در حد بر ايشان در حاليكه در ميان ايشانست كسيكه از عباد صحابه محسوب ميشود. وكجا ممكنست احتياط كردن در سقوط حد از يكنفرى مثل مغيره به نسبت دروغ دادن و تهمت زدن بسه نفر و بدنام كردن آنان در بين مسلمين و مجتمع دينى خوار كردن آنان بجارى كردن حد برايشان آنگاه آيا سخنان چهار شهود بنابر آنچه كه زياد شهادت داد از معاصى و گناهان مغيره غير از دخول كردن ميل در سرمه دان جمع نشد و توافق در گناه مغيره نداشت، پس براى چه مغيره را تعزير نكرد بر آنچه كه مرتكب شده بوداز گناه يا آنكه گناهان او گناهانى نبوده كه مستوجب تعزير باشد، يا از خليفه نبوده شلاق زدن روزه داريكه دست گير شده بود بر شرابخورى چنانچه در نادره- 72- خواهد آمد.

يا از راى و اجتهاد او نبوده پنجاه شلاق زدن بر كسيكه يافت شده با زنى در يك لحافى بر رختخواب آنزن.

يا مقرر نبوده حكم عبد الله بن مسعود در مرديكه با زنى يافت شده در يك لحاف پس عبد الله هر يك از آنها را چهل ضربه شلاق زده و آنها را در برابر مردم نگاه داشته پس كسان زن و فاميل مرد رفتند پيش عمر و شكايت اين حد را بعمر كردند، پس عمر بابن مسعود گفت اين مردم چه ميگويند گفت: بلى من آنها را زدم گفت: آيا اين را ديدى گفت: بلى، پس گفت چه خوب است آنچه ديدى و مقرر كردى، پس گفتند: ما آمديم پيش او تا از او اجازه بگيريم پس ناگاه ديديم كه عمر از ابن مسعود سئوال ميكند.

بلى: براى خواننده است كه فرق بگذارد بين آنچه كه مادر آن هستيم و بين اين موارديكه در آن حكم بتغرير شده است باينكه حكم در اينجا دائر مدار لحاف است ولى بر مغيره و ام جميل در گناهشان لحافى نبوده و قول:بمثل اين از ننگين موهون تر و پست تراز اين سخن شماست كه در دفاع از خليفه يافت ميشود در اطراف اين قضيه و نزد آن.

اين است مغيره و اين است فساد و شرارتهاى او با مثال ام جميل و باين عمل شنيع و فعل قبيح در اسلامش و قبل از آن شناخته شده است،و آمد مغيره خدمت امير المومنين عليه السلام در موقعيكه متولى امر خلافت بود كه بخيال باطل خودش اظهار نصيحت و خيرخواهى نكند براى آنحضرت به برقرارى معاويه در ولايتش بر شام مدتى را سپس آنچه ميخواهد انجام دهد و چون امير المومنين عليه السلام از كسانى نيست كه مداهند و مجامله كند با دشمنان خدا در امر دين و سياست راترجيح نميدهد بر حكم شريعت و ميبيند كه مفاسد باقى گذاردن معاويه بر حكومت شام جبران نميكند مصلحت