الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۲۴ -


تاويل كرده آيه اى از كتاب خداى عز و جل را بر غير صورت آن گويد: پس آن غلام و برده را زد و سرش را تراشيد و گفت بانزن تو بعد از غلامت بر هر مسلمانى حرام هستى.

صورت ديگرى براى قرطبى:

زنى غلامش را بهمسرى گرفت پس اين را بعمر گفتندپس از آن زن پرسيد چه باعث شد كه تو اين كار را كردى گفت من خيال ميكردم كه او بسبب ملك يمين و خريدارى من حلال ميشود چنانچه بمرد حلال ميشود زنى را كه يملك يمين و خريدارى صاحب شده پس مشورت كرد عمر در سنگسار كردن آنزن با اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس گفتند تاويل كرده كتاب خداى عز و جل را بر غير تاويل آن رجم و سنگسارى بر او نيست پس عمر گفت: ناچار، بخدا قسم كه او را هرگز براى هيچ آزادى بعد از آن حلال نميكنم و آنزن را شكنجه نمود و حد را از او دور كرد و دستور داد كه آن غلام نزديك باو نشود.

امينى گويد: ايكاش من ميدانستم و خويشانم كه اين شكنجه هاى سنگين چيست بعد از سقوط حد از اين زن و غلام او بسبب نادانى و تاويل كتاب خدا، و چيست معناى شكنجه آنها بعد از عفو خداى سبحان از آنها و بكدام كتاب و يا بكدام سنتى اين غلام را زده و سر او را تراشيدندو بچه دليل و مدركى اين زن را بر هر مسلمانى حرام كرد و غلام را از نزديك شدن بمالكش نهى نمود. پس آيا دين خدا بخليفه واگذار شده يا اينكه اسلام نيست مگر راى تنهاى خليفه پس اگر اين يا آنست پس بر اسلام سلام" يعنى فاتحه اسلام را بايد خواند" و اگر نه اين است و نه آن پس آفرين بخلافت راشده و زهى باين آراء آزاد.

آنگاه اين شكنجه ها كجا است از صحيحه خود عمر و عايشه از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: دور داريد حدودرا از مسلمين باندازه ايكه توان داريد، پس اگر يافتيد مسلمانى راه بيرون رفتنى پس راه او را باز گذاريدزيرا كه اگر امام در عفو و بخشودن خطا كند بهتر از آنيكه در عقوبت و شكنجه خطا كند.

خليفه و زن آوازه خوان

از حسن روايت شده گفت: فرستاد عمر بن خطاب عقب زن آوازه خوانى كه داخل شود بر اوپس قبول نكرد اين را پس فرستاد پى اوو باو گفتند: اجابت كن عمر را، پس گفت واى بر من مرا بعمر چكار، پس در بين راه كه او را مياوردند ترسيد و درد زايمان او را گرفت و داخل خانه اى شد و بچه اى را انداخت پس بچه دو فرياد زد و مرد. پس عمر مشورت كرد اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله راپس بعضى از ايشان باو گفتند چيزى بر تو نيست جز اين نيست كه تو رهبر و ادب كننده اى و على عليه السلام سكوت كرد پس رو كرد به على عليه السلام و گفت: تو چه ميگوئى فرمود: اگر اينها براى خودشان گفتند كه مسلما خطا و اشتباه كردند، و اگر در هوا وميل تو گفتند: پس خير و صلاح تو را نخواستند من ميبينم كه ديه آن بچه برتو است چونكه تو او را ترسانيدى تا سقط جنين كرد و در راه تو بچه انداخت. پس امر فرمود كه تقسيم كنند ديه آنرا بر قريش يعنى ديه آنرا از قريش بگيرند براى آنكه خطا كرده اند.

صورت ديگر:

عمر زنى را طلبيد تا از كار او سئوال كند و او آبستن بود پس براى شدت هيبت او بچه ايكه در رحم داشت انداخت پس جنين مرده اى سقط نمود. پس عمر از بزرگان صحابه در اين موضوع استفتاء كرد. پس گفتند چيزى بر تو نيست چونكه تو ادب كننده اى پس على عليه السلام فرمود: اگر اينان رعايت كرده اند تو را گول زده اند، و اگر اين كوشش راى آنها بوده كه قطعا خطا كرده اند، بر تو است آزاد كردن بنده اى پس عمر و صحابه برگشتند بگفته او.

مدارك اين قضيه:

ابن جوزى در سيره عمر ص 117 نقل كرده آنرا، و ابو عمر در العلم ص 146 و سيوطى در جمع الجوامع چنانچه در ترتيب آن ج 7 ص 300 نقل از عبد الرزاق و بيهقى نموده و ابن ابى الحديد هم آنرا در شرح النهج ج ص 58 ياد كرده است

م- امينى گويد: چه مقامى دارد اين خليفه كه در دين خدا تحمل علم سودمندى نميكند كه او را از پرتگاه هلاكت نگه دارد و پناه دهداو را لغزشهاى داورى و چيست نظر و خاطره او كه اعتماد ميكند در هر آسان و دشوارى در آئين و روش اسلامى حتى در مسائل مهمه فروج و دماء ناموس و خون بعقايد و آراء مرديكه اگر رعايتش كنند فريبش ميدهند و نهايت كوشش ايشانهم خطا بود. و ما را مجال نيست كه بگوئيم و حال آنكه در جلوى چشم پژوهشگر اين قضاياست.

حكم خليفه به سنگسار كردن زن مضطره

از عبد الرحمن سلمى روايت شده كه گويد: زنى را آوردند نزد عمر كه تشنگى او را از پا درآورده و گذرش بر چوپانى افتاده بود و از او آب خواسته بود پس او امتناع كرده بود كه او را آب دهد مگر آنكه خود را در اختيار او گذارد پس آن بيچاره هم قبول كرده بود از روى اضطرار پس عمر با مردم درباره رجم و سنگسار كردن او مشورت كرد. پس على عليه السلام فرمود: اين زن بيچاره و مضطره بود نظرم اينست كه اورا آزاد كنيد پس آزادش كردند.

سنن بيهقى ج 8 ص 236، الرياض النضره ج 2ص 196 ذخاير العقبى ص 81، الطرق الحكميه ص 53،

صورت مفصل قضيه:

زنى را نزد عمر آوردند كه زنا داده و اقرار كرده بودپس عمر دستور داد او را سنگسار كنند پس على عليه السلام فرمود: شايد او عذرى داشته سپس فرمود: چه موجب شد كه زنا دادى گفت: مرا دوست و همكارى بود كه در ميان شتران او آب و شير بود ولى در ميان شتران من نه آب بود و نه شير پس من تشنه شدم و از او آب خواستم پس او خوددارى كرد كه مرا سيراب كند مگر آنكه خودم را در اختيار او گذارم پس من سه بار خوددارى و امتناع كردم و چون تشنه شدم و گمان كردم كه جانم بزودى از تشنگى بيرون خواهد آمد و ميميرم پس آنچه خواست باو دادم و او مرا سيراب كرد پس على عليه السلام فرمود""الله اكبر. فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم پس كسيكه مضطر و بيچاره باشد نه سركش و دشمن پس گناهى بر او نيست بدرستيكه خداوند بخشنده مهربانست""

الطرق الحكميه ابن قيم جوزيه ص 53، كنز العمال ج 3 ص 96 نقل از بغوى.

م- امينى گويد: ايكاش خليفه ياد ميگرفت چيزى از علم كتاب و سنت را تاحكم ميكرد بانچه كه خداوند بر پيامبرش صلى الله عليه و آله نازل فرموده است. و ايكاش من ميدانستم هدف خليفه چه بود و كجا ميرسيد عاقبت كار داورى ها و قضاياى او اگر امير المومنين على عليه السلام در ميان امت نبود يا نبود كه كچى او را راست كند و يا غصه او را برطرف كند بلى: اين مرد بتحقيق گفت: " لو لا على لهلك عمر "

خليفه نميداند چه ميگويد

آوردند پيش عمر بن خطاب... مرد سياهى را كه با او زن سياه چهره اى بود پس گفت اى پيشواى مسلمين بدرستيكه من ميكارم درخت سياهى و اين زن سياهيكه ميبينيدبراى من فرزند سرخى آورده، و زن گفت: بخدا قسم اى امير المومنين: كه من باو خيانت نكرده ام و اين فرزند اوست. پس عمر ندانست كه چه بگويد. پس ازعلى بن ابيطالب عليه السلام پرسيد، پس حضرت بان سياه فرمود: اگر از چيزى از تو سئوال كنم آيا مرا تصديق خواهى كرد گفت: آرى به خدا قسم فرمود: آيا در حال حيض با او آميزش كردى گفت: بلى چنين بوده حضرت على عليه السلام فرمود: الله اكبر: بدرستيكه نطفه و آب منى مخلوط با خون شد خداوند عز و جل از آن انسانى سرخ رنگ از آن ايجاد ميكند پس فرزند خود را منكر نشو چونكه تو خودت بخودت ستم كردى.

الطرق الحكميه ص 47

حكايت تجسس و شبگردى او

از عمر بن خطاب نقل شده كه او شبى شبگردى ميكردپس بخانه اى گذشت و صدائى از آن شنيدپس مشكوك شد و از ديوار بالا رفت پس مردى را ديد در كنار زنى با ظرف مشروبى. پس گفت: اى دشمن خدا آيا خيال كردى كه خدا تو را ميپوشاند و تو بر معصيت او هستى پس مردى گفت:اى پيشواى مسلمين خيال نكن اگر من يك گناه و خطا كردم تو مسلما سه گناه كردى: 1- خداوند ميفرمايد: و لا تجسسوا و تفتيش نكنيد و تو جاسوسى كردى و فرمود 2- و اتو البيوت من ابوابها.خانه ها را از درهايش وارد شويد و تو از ديوار بالا آمدي و فرمود: 3- اذا دخلتم بيوتا فسلموا هر گاه داخل خانه اي شديد سلام کنيد، و تو سلام نکردي پس گفت: آيا پيش تو خيري هست اگر من ا ز تو صرف نظر کنم گفت: آري بخدا قسم ديگر بر نميگردم. پس گفت برو که من از تو گذشتم.

مدارک اين قضيه:

الرياض النضره ج 2 ص 46، شرح النهج ابن ابي الحديد ج 1 ص 61 و ج 69- الدر المنثور ج 6 ص 93- الفتوحات الاسلاميه ج 2 ص 477.

2- عمر بن خطاب در شب تاريکي بيرون رفت پس در برخي از خانه ها روشني چراغ ديد و صداي سخني پس ايستاد بر درب منزل که تفتيش کند پس غلام سياهي ديد که جلويش ظرفيست که در آن شراب است و با او جماعتي هستند پس کوشش کرد که از در وارد شود نتوانست درب منزل بسته بود پس از ديوار بالا رفت بر بام خانه و ا ز پلكان پائين آمد در حاليكه شلاقش دستش بود پس چرا او را ديدند برخاسته و در را باز كرده و همگى فرار كردند. پس غلام سياه ايستاد و گفت باو اى پيشواى مسلمين من خطا كرده و پشيمانم پس توبه مرا بپذير گفت من ميخواهم تورا براى گناهت بزنم. پس گفت اى رهبرمسلمين " اگر من گناه كردم تو سه گناه و خطا كردى " 1- خداوند تعالى ميفرمايد: " و لا تجسسوا " جاسوسى نكنيد و تو تجسس و تفتيش كردى و نيز فرموده 2- " و اتو البيوت من ابوابها " از درهاى منازل وارد شويد و تو از راه بام آمدى 3- و خداوند تعالى فرمود: " لا تدخلوا بيوتا غيربيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها " داخل منزلى غير از منازل خودتان نشويد مگر آنكه مانوس باشيد وسلام كنيد بر اهل آنخانه و تو وارد شدى و سلام نكردى.

مدارك اين داستان

مستطرف شهاب الدين ابشيهى ج 2 ص 115 در باب 61 ظاهر ميشود از قرائن اين قضيه غير از حكايت پيشين است و الله اعلم.

م- و ابن جوزى اين قصه رسوا خيز زيان آميز را از مناقب عمر شمرده و شاعر نيل حافظ ابراهيم هم از آن پى گيرى كرده و در قصيده عمريه اش تحت عنوان مثال رجوع كردن او بحق بنظم درآورده است

و فتيه و لعوا بالراح فانتبذوا لهم مكانا و جدوا فى تعاطيها

و جوانانيكه حريص بودند بميگسارى و براى خود منزلى را اختياركردند و كوشيدند در شرابخورى و دست بدست گردانيدن آن."

ظهرت حائطهم لما علمت بهم و الليل معتكر الارجاء ساجيها

از ديوارشان بالا رفتى وقتى فهميدى كه ايشان مشغولند در حاليكه تاريكى شب همه جا را فرا گرفته بود.

حتى تبينتهم و الخمر قد اخذت تعلو ذوايه ساقيها و حاسيها

تا آنكه روشن كردى ايشانرا كه شراب بالا برده بود مستى گرداننده و نوش كننده آنرا.

سفهت آرائهم فيها فما لبثوا ان او سعوك على ما جئت تسفيها

تقبيح كردى عقايد آنانرا در آن پس درنگ نكردند كه تو را جا دهند بر آنچه آمدى كه ايشانرا كيفر دهى.

و رمت تفقيههم فى دينهم فاذا بالشرب قد برعوا الفاروق تفقيها

و قصد كردى كه ايشانرا در دينشان آگاهى دهى چونكه بشراب خورى معتاد بودند و عمر فهميده بود آنرا.

قالوا: مكانك قد جئنا بواحده و جئتنا بثلاث لا تباليها

گفتند: بجاى خودت آرام باش ما اگر يك گناه مرتكب شديم تو سه گناه مرتكب شدى و باكى هم ندارى.

فائت البيوت من الابواب يا عمر فقد يزن من الحيطان آيتها

پس وارد خانه ها شويد از درهاى آن اى عمر پس تو گناه كردى كه از ديوار آن آمدى.

و استاذن الناس لا تغشى بيوتهم و لا تلم بدار او تمحيها

و از مردم اجازه بگير و بدون آن وارد خانه آنها نشو و سركشى بخانه اى نكن يا آنرا ناديده بگير.

و لا تجسسها فهذى الاى قد نزلت بالنهى عنه فلم تذكر نواهيها

و جاسوسى و تفتيش نكن پس اين آيات نازل شده بمنع از آن پس ياد نكردى نهى آنرا.

فعدت عنهم و قد اكبرت حجتهم لما رايت كتاب الله يمليها

پس برگشتى از ايشان در حاليكه بزرگ داشتى دليل آنها را وقتى كه ديدى كتاب خدا گوياى آن دليلهاست.

و ما انفت و ان كانوا على حرج من ان يحجك بالايات عاصيها

وخشونت نكردى هر چند كه ايشان بر زحمت بودند كه تو را به آيات قرآن كه عاصى بان بودى محكوم كردند.

امينى گويد: اين چنين حب و دوستى كور و كر ميكند و رذايل را كرامات قرار داده و گناه ها را تبديل بحسنات ميكند.

3- از عبد الرحمن بن عوف گويد: كه با عمر بن خطاب شبى را در مدينه پاسدارى ميكردند پس در همان ميان كه ميگشتند چراغى در خانه اى بر ايشان روشنائى داد پس رفتند بطرف آن تا آنكه نزديك شدند بان ناگاه درى را بسته ديدند بر مردميكه در آن صداها بلند