مقتضا و ظاهرش پس براى اين آنچه كه ما ياد كرديم
بهتر است.
و دليل ديگرى بر آنچه ما ياد كرديم از معناى
آيه اينستكه آن بر دو صورت قرائت شده است: او
لامستم النساء""و""لمستم"". پس كسيكه او لامستم
خوانده پس ظاهر آن جماع است نه غير آن براى آنكه
مفاعله نميشود مگر از دو نفر، مگر در چيزهاى بسيار
كم مثل قول ايشان:""قاتله الله و جازاه وعافاه
الله"": خدا بكشد او را و خدا باو پاداش دهد و
عافيت دهد خدا او را و مثل آن و آن چند حرف معدود
است كه غير آن بر آن قياس نميشود و اصل در مفاعله
آنستكه بين دو نفر باشد مثل قول ايشان قاتله و
ضاربه و سالمه و صالحه و مانند آن و هر گاه اين
حقيقت لفظ باشد كه پس واجب حمل كردن""لامستم" است
بر جماعيكه ازمرد و زن با هم ميشود. و بر اين
دلالت ميكند اينكه تو نميگوئى""لامست الرجل"" من
لمس كردم مردى را""و لامست الثوب"" من لمس كردم
پيراهن را هر گاه لمس كردى آنرا با دستت براى تنها
بودن تو بفعل. پس دلالت ميكند بر اينكه قول او""لا
مستم"" بمعناى""او جامعتم النساء"" است پس حقيقتش
جماع ميباشد. و هر گاه اين صحيح شد و قرائت كسى
بود كه""او لامستم"" قرائت كرده بود احتمال دارد
كه لمس با دست باشد و احتمال دارد جماع باشد. واجب
است كه
اين محمول باشد بر چيزيكه احتمال نمى رود مگر
يك معنى براى آنكه چيزى كه حمل نميشود مگر بيك
معنى پس آن محكم است و آنچه بر دو معنى مى شود آن
متشابه است.
و خداوند تعالى امر كرده ما را كه حمل متشابه
بر محكم و رد كردن آنرا بان بقولش""هو الذى نزل
عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب
الايه"": او چنان خدائى است كه فرو فرستاد بر تو
قرآن را كه بعضى از آن آيات محكمات است آنها اصل
قرآنست.
پس چون قرارداد محكم را اصل و ام قرارداد براى
متشابه پس ما را فرمان داده كه آنرا حمل بر آن
كنيم و مذمت كرده پيروان متشابه باكتفا كردن او بر
حكم آن بخودش غير رد كردن آنرا بغيرش بقول
او:""فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه
منه"" پس اما كسانيكه در دلهايشان انحرافى است پس
پيروى ميكنند آيات متشابه از آنرا. پس ثابت شد
باين كه قول خدا""او لمستم"" چون حمل بر دو معنى
ميشود متشابه است و قول او""او لا مستم"" چون
محدود و مختصر است در مفهوم زبان بر يك معنى محكم
است پس واجبست كه معناى متشابه مبين بر آن باشد.
و دلالت ميكند بر اينكه لمس حدث نيست اينكه
آنچه كه حدث است مردان و زنان در آن مختلف نمى
شود. و اگر زنى مس كند زن ديگر را حدث نيست،
همينطور اگر مس كند مردى او را و هم- چنين مس مرد
بر مرد حدث نيست، پس همينطور مس زن او را. و دلالت
اين برآنچه ما وصف كرديم از دو جهت است: يكى از آن
دو اينكه: ما يافتيم كه در حدثها مردان و زنها
مختلف نميشوند. پس هر چيزى كه آن حدث از مرد باشد
پس آن از زن هم حدث است و همچنين آنچه كه از زن
حدث است از مرد هم حدث است پس كسيكه فرق گذارده
بين مرد و زن پس قول او خارج است از اصول، و از
جهت ديگرى: كه علت در مس زن زنرا و مرد مرد را
اينكه آن مباشرت بدون جماع است پس حدث نيست
همينطور مرد و زن. ا ه.
پس مى بينى بعد از همه اينها كه راى خليفه خلاف
قرآن و سنت ثابته و اجماع امت و اجتهاد محض است كه
برابر آن نصوص مسلمه است و براى اين مخالفت كردن
با او همه امت اسلاميه از روز اول تا امروز. و
اتفاق كرده اند بر وجوب تيمم بر جنبيكه آب نداردو
پيروى نكرده او را در آنچه كه اجتهاد نموده هيچكس
مگر عبد الله بن مسعود اگر درست باشد نسبت باو.
و ظاهر ميشود از دو صحيح دو شيخ- بخارى و مسلم-
از شقيق كه اجتهاد ياد شده در دو آيه تيمم و تاويل
قول او""او لامستم"" چنانچه ياد شده از ساختگى هاى
تابعين و كسانيستكه بعد از ايشان آمدند و مفاد دو
آيه مورد اتفاق صحابه بوده است و هرگز اختلافى در
آن بين ايشان نبوده است وجز اين نيست كه عمر و
يگانه پيرو او"ابن مسعود" كراهت داشته تيمم را
براى جنب فاقد آب براى مقصد ديگرى.
شقيق گويد: من ميان عبد الله بن مسعود و ابى
موسى.... بودم پس ابو موسى گفت: اى ابو عبد الرحمن
آيا ديده اى كه اگر مردى جنب شود و آب نيابد يك
ماه چگونه نماز بجا آورد؟ پس گفت: تيمم نكند هر
چند كه تا يك ماه هم آب نيابد. پس ابو موسى گفت:
چه ميكنى باين آيه در سوره مائده""فلم تجدوا ماء
فتيمموا صعيدا طيبا"" عبد الله گفت: اگر بايشان در
اين آيه اجازه داده شده باشد هر آينه، هر آينه
ممكن است كه اگر آب سرد شود برايشان اينكه بخاك
تيمم كنند. پس ابو موسى باو گفت: جز اين نيست كه
تيمم را براى اين مكروه داريد عبد الله گفت:
بلى.پس ابو موسى به عبد الله گفت: آيا نشنيدى سخن
عمار را بعمر كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله مرا فرستاد پس من جنب شدم و آب نيافتم كه غسل
كنم پس در خاك غلطيدم چنانچه چهارپايان ميغلطند
سپس آمدم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله پس به
آنحضرت بازگو كردم. پس فرمود: البته براى تو
كافيست كه چنين كنى. و زد دو كف دستش را يكمرتبه
بر زمين سپس خاكش را تكان داد آنگاه بان كف دست
چپش را مسح نمود پشت دست راست راو با دست راستش
مسح نمود پشت دست چپ را پس از آن مسح نمود با هر
دو صورتش را. پس عبد الله گفت: آيا نديدى كه عمر
قانع بقول و گفته عمار نشد.
صورت ديگر براى بخارى
شقيق گويد: من نزد عبد الله و ابو موسى بودم.
پس ابو موسى باو گفت: اى ابو عبد الله آيا ديده اى
كه هر گاه كسى جنب شد و آب نداشت چه كار كند؟ عبد
الله گفت: نماز نخواند تا آب پيدا كند. ابو موسى
گفت: پس چه ميكنى بگفته عمار وقتيكه پيامبر صلى
الله عليه و آله باو فرمود: براى تو كافى بود" كه
دست بخاك بزنى و بر صورت و پشت دستت بكشى"؟ گفت:
آيا نديدى كه عمر قانع نشد از او باين حديث. پس
ابو موسى باو گفت: ما را واگذار از گفته عمار. چه
ميكنى باين آيه؟ پس عبد الله ندانست چه بگويد. پس
گفت: بدرستيكه ما اگر اجازه دهيم بايشان در اين
موضوع هر آينه ممكن است كه آب سرد باشد بر يكى از
ايشان غسل را ترك كند و تيمم نمايد. پس بشقيق
گفتم: پس كراهت عبد الله براى اين بوده گفت: بلى.
چه اندازه اين گوينده مهربانست بجنب فاقد آب و
دلسوزى كرده بر او وقتيكه جايز دانسته بر او ترك
نماز را و اگر چه يك ماه هم آب نيابد و چه قدر سخت
دلست بر كسيكه آب برايش سرد باشد و شايد كه تيمم
نمايد پس نهى از تيمم نموده براى سختگيرى بر اين و
دلسوزى بر آن. پس مثل اينكه نماز نخواندن جنب فاقد
آب و اعراض كردن او از آنچه كه در كتاب و سنت است
آسان تر است ازجهت لگد مالى كردن نزد او از تيمم
كسيكه سرما را عذر گرفته و ترك غسل نموده است و
مثل آنستكه او اعرف است بمصالح مجتمع دينى از
تشريع كننده دين برايشان و مثل آنستكه ميبيند كه
از شارع اقدس فوت شده رعايت آنچه كه او آگاه شده
است براى جنب از زيان ازتيمم در موقع سردى آب پس
اين فقيه نيرومند در فقاهت تدارك نموده آنرا براى
نپخته خود و دليل باطل كننده اش و مثل آنكه آن و
مثل آنكه آن.
خليفه حكم شكها را نميداند
امام حنبلى ها احمد در مسندش ج 1 ص 192 نقل
كرده از مكحول كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله و
سلم فرمود: هر گاه يكى از شما نماز گذارد پس در
نمازش شك نمود. پس اگر در يكى و دو تا شك كند آنرا
ركعت اول قرار دهد. و اگر در دو و سه شك كند پس
آنرا دوم قرار دهد و هر گاه در سه و چهار شك كند
آنرا سوم قرار دهد تا آنكه وهم و خيال در زياد
باشد سپس دو سجده كندپيش از آنكه سلام دهد سپس
سلام دهد.محمد بن اسحق گويد: و حسين بن عبد الله
بمن گفت آيا آنرا اسناد داد براى تو پس گفتم: نه.
پس گفت: لكن او حديث كرد مرا كه كريب مولاى ابن
عباس او را از ابن عباس حديث كرده گويد: نشسته
بودم كنار عمر بن خطاب پس گفت اى پسر عباس هر گاه
براى مرد اشتباهى شد در نمازش پس ندانست آيا زياد
كرده يا كم. گفتم اى امير المومنين نميدانم نشنيده
اى در اين مسئله چيزى را پس عمر گفت. قسم بخدا
نميدانم و در لفظ بيهقى است: نه بخدا قسم از
پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مسئله چيزى
نشنيده ام. پس ما در اين ميان بوديم كه عبد الرحمن
بن عوف آمد پس گفت: چيست اينكه شما مذاكره ميكنيد.
پس عمر باو گفت: ما صحبت ميكرديم كه مردى شك ميكند
در نمازش چه كند. پس او گفت: شنيدم كه پيغمبر خدا
صلى الله عليه و آله ميفرمود اين حديث را. و در
لفظ ديگر در مسند احمد
از كريب از ابن عباس است كه عمر باو گفت: اى
جوان آيا شنيدى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
يا يكى از اصحابش هر گاه مردى شك كند در نمازش چه
بايد بكند: گويد: ما در اين ميان بوديم كه عبد
الرحمن بن عوف آمد پس گفت: درچى هستيد شما پس عمر
گفت: پرسيدم من از اين جوان آيا شنيدى از پيامبر
خداصلى الله عليه و آله يا يكى از اصحاب آنحضرت هر
گاه مردى شك كند در نمازش چه بايد بكند پس عبد
الرحمن گفت شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله
ميفرمود هر گاه يكى از شما شك كند...تا آخر حديث
آيا تعجب نميكنى از خليفه ايكه حكم شكيات نمازش
را نميشناسد و حال آنكه در شب و روز پنج نوبت
مبتلاء بانست و اهتمام بامر آن نداشت تا آنكه از
رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن سئوال كند تا
آنكه كارش بجائى برسد كه از جوانى به پرسد كه من
نميدانم چه كار ميكرد او در اين حال اگر شك ميكرد
در نمازيكه امامت كرده مومنين را و طبيعت حال حكم
ميكند بواقع شدن اين براى هر كسى در عمرش واگر چه
چند دفعه هم باشد. و من در بهت و حيرتم از حكم
قطعى با علميت مرديكه اين مقدار دانش اوست و اينست
وسعت اطلاع او بر احكام. آفرين بر امتيكه اين شان
و مقام اعلم آنهاست.""كبرت كلمه تخرج من افواهم ان
يقولون الا كذبا"" بزرگست سخنيكه از دهانشان بيرون
ميايد نميگويند مگر دروغ را.
نادانى خليفه به كتاب خدا
دو حافظ حديث ابن ابى حاتم و بيهقى از دئلى نقل
كرده اند كه زنى را آوردند پيش عمر بن خطاب كه شش
ماه زائيده بود پس مصمم شد كه او را سنگسار كند.
پس اين خبر بگوش على عليه السلام رسيد: پس فرمود:
بر اين زن حدى نيست. پس عمر كسى را فرستاد خدمت
آنحضرت و سئوال كرد چرا رجم و سنگسارنشود پس
فرمود: خداوند تعالى فرمايد""و الوالدات يرضعن.
اولادهن حولين كاملين"" مادرها بايد فرزندانشانرا
دو سال كامل شير دهد: وفرمود:""و حمله فصاله
ثلاثون شهرا
"" و حمل" آبستنى" او و شيرخوارى اوسى ماه است.
پس شش ماه دوره آبستنى و دو سال هم دوران
شيرخواره گى پس اين سى ماه ميشود پس عمر او را رها
ساخت.
و در تعبير و لفظ نيشابورى و حافظ گنجى است پس
عمر او را تصديق نموده و گفت: لو لا على لهلك عمر.
واگر على نبود هر آينه عمر هلاك شده بود. و در لفظ
سبط ابن جوزى: پس عمر دست از آنزن برداشت و
گفت""اللهم لا تبقنى لمعضله ليس لها ابن ابيطالب""
بار خدا مرا باقى نگذار در مشكله ايكه درآن پسر
ابى طالب نباشد.
صورت ديگر
حافظ عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن المنذر
باسنادشان از دئلى نقل كرده اند گويد: كه بعرض عمر
رسانيدند زنى را كه شش ماه زائيده بود پس عمر
خواست او را سنگسار كند پس خواهر او آمد نزد على
بن ابيطالب عليه السلام و گفت كه عمر ميخواهد
خواهر مرا سنگباران كند. پس شما را بخدا قسم ميدهم
اگر براى او عذر و راهى ميدانيد مرا بان خبر دهيد
پس على عليه السلام فرمود: بدرستيكه براى او
عذريست. پس آنزن الله اكبرى گفت كه عمر و كسانيكه
پيش او بودند شنيدند پس راهى بسوى عمر شد و گفت كه
گمان ميكند كه براى خواهر من عذريست پس عمر فرستاد
نزد على عليه السلام كه عذر آنزن چيست، فرمود:
خداوند ميفرمايد:
""الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين""
مادرها بايدفرزندانشان را دو سال كامل شير دهند و
گفت: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا. و حمل و دوره
شيرخواره گى او سى ماه است و نيز گفت: و فصاله فى
عامين و دوره شيرخواره گى او در دو سال است و حمل
در اينجا شش ماه است پس عمر او را رها كرد گويد:
سپس بما رسيد كه آن زن فرزند ديگرى هم شش ماه
بدنيا آورد.
صورت سوم
حافظ عقيلى و حافظ ابن سمان از ابى حزم بن اسود
نقل كرده اند كه عمر قصد كرد كه زنى را كه شش ماه
زائيده بود سنگباران كند پس على عليه السلام باو
فرمود: خداوند تعالى فرمايد: و حمله و فصاله
ثلاثون شهرا. و حمل و دوره شيرخواره گى او سى ماه
است و گفت: " فصاله فى عامين " پس حمل شش ماه و
فصال در دو سال پس عمر از سنگسار كردن او منصرف شد
و گفت: " لو لا على لهلك عمر "، اگر على نبود هر
آينه عمر هلاك شده بود.