الغدير جلد ۱۱

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد رازي

- ۳ -


روزي نمايد او را بفرستد براى راه برى بر زائران امام سبط پيامبر حسين عليه السلام و كشتن ايشان. پس چون او بدنيا آمد و بحد رشد رسيد او را براى اداء نذرش فرستاد و چون او به نواحى مسيب كه در نزديكى كربلاء است رسيد در كمين آمدن زوار نشست پس خواب بر او غلبه كرد و قافله و كاروان زوار گذشت پس بر او گرد و غبار زوار رسيد. پس در خواب ديد كه قيامت برپاشده و فرمان آمده كه او را باتش اندازند و لكن آتش او را براى آن غبارپاكى كه بر او رسيده نمى سوزاند پس ازخواب بيدار شد در حاليكه از آن قصد بدش برگشته و همانجا توبه كرد و محبت و ولايت خاندان پاك پيامبر" ص" را بدل گرفت و ترسناك بكربلا و حاير شريف حسينى فرود آمد و ميگويند در آنوقت دو بيتى سرود كه آنرا شاعر مبتكر حاج مهدى فلوجى متوفى 1357 تخميس نمود و آن دو بيت با تخميسش اينست: مى بينيم تو را سرگردان و حيران كه تو را شك پر كرده و هوى تو را پراكنده و پريشان نمود و تو بين بين قرار گرفته اى.

پس دلت را پاك كن و چشمت را باستعانت از خدا روشن نما و اگر نجات و رستگارى ميخواهى پس زيارت كن حسين را.

" تا آنكه خدا را با روشنى چشم ديدار كنى "

هر گاه فرشتگان از تو قصد و عزيمتى بدانند كه قصد زيارت او را نموده اى مى نويسند تو را جدا.

و آتش دوزخ حتما بر تو حرام شود زيرا كه آتش لمس نمى كند و نمى سوزاند جسمى را كه " بر او غبار زائرين حسين عليه السلام باشد " وى خوى خود را در دوستى خاندان رسالت پاك و خالص كرد تا به عنايت و الطاف خاصه از طرف اهل بيت عليهم السلام رسيد. پس در كتاب" دار السلام" علامه نورى ص 187- از كتاب" حبل المتين در معجزات اميرالمومنين عليه السلام" تاليف سيد شمس الدين محمد رضوى نقل نموده كه ترجمه شده چون داخل حرم مقدس حسينى شده قصيده در مدح آنحضرت سروده و براى آنحضرت خواند و در بين خواندن يكى از پرده هاى درب حرم از طرف آن حضرت بر شانه او افتاد پس از آنروز به خليعى يا خلعى موسوم شد و وى تخلص ميكرد در شعرش بخليعى يا خلعى.

و در دار السلام صفحه 183 از حبل المتين ياد شده از ملا محمد جيلانى نقل نموده كه ميان او و ابن حماد شاعر مفاخرتى جارى شده و هر كدام خيال ميكرد كه مديحه او درباره اميرالمومنين على عليه السلام بهتر از مديحه ديگريست پس هر يك قصيده اى بنظم آورده و در ضريح مقدس علوى انداخت تا اينكه امام عليه السلام قضاوت فرمايد درباره اشعار آنها پس قصيده خليعى بيرون آمد در حاليكه بر آن باب طلا نوشته بود " احسنت " آفرين خوب گفتى و بر قصيده ابن حماد مانند آن بآب نقره نوشته بود، پس ابن حماد ناراحت شد و خطاب به اميرالمومنين عليه السلام نمود كه من دوست قديمى شمايم و اين تازه در زمره دوستان شما وارد شده سپس حضرت امير المومنين عليه السلام را در خواب ديدكه به او ميفرمود: براستيكه تو از ما هستى و او تازه بما رسيده و ولايت ما را پذيرفته پس بر ما لازم است كه او را رعايت كنيم ".

و از اشعار " خليعى " در سوگوارى حسين نواده پيامبر سلام الله عليه ابيات زير است

:چه پوزشى براى تخته جگر است كه آب نشود و چه عذرى براى دليست كه در آن آتش زبانه نكشد.

: و كدام دليست كه از درد غصه گرفته نمى شود و كدام ديده ايست كه اشكش جارى نشود.

: و حال آنكه پسر دختر پيامبر در روى زمين سوزان افتاده و پيشانيش خاك آلود شده.

: در اطراف او از برادرانش و بستگانش جوانانى و پيرانى كه دستهاى مرگ آنها را بزمين افكنده است.

: و ناموس پيامبر گريان از داغ جوانان و عزيزان خود در حالى كه نقاب و روبندشان را غارت كرده اند.

: اين يك صدا ميزند برادر و آن ديگرى ميگويد اى پدر و حال آنكه او ديده اش باز و جواب نمى دهد.

: آه و اندوه قلبم كه كودكش در روى دستش جان ميداد و گلوگاهش از خون رنگين بود.

: افسوس دلم براى خواهر او زينب كه يتيمان راپناه مى داد و اشكش جارى بود.

: و آه اندوه قلبم براى فاطمه كه از ترس اسارت بيمناك بود و قلبش ميطپيد.

: دلم سوخت براى ام كلثوم و گونه هاى او كه از گريه زارى مجروح شده بود.

: و او فرياد ميكرد که اى يگانه من واى برادر من و اى فرياد رس من مصائب مرا از پاى درآورد. : سپس به پيامبر شكوه ميكرد در حاليكه اشك ديده اش در رخسارش سرازيربود.

: اى جد بزرگوار ما كاش ميديدى ما را كه اسير گشته ايم در كربلاء و گرفتاريها ما را فرا گرفته.

: اى جد بزرگوار آن نصايح و سفارشات و اين ترغيب شما فايده نكرد بر مردم.

: اى جد بزرگوار سفارش شما را درباره خاندانت نپذيرفتند و به تنهائى و غربت حسين تو ترحم نكردند.

: صبح ميكند منكر دور از حق كه بايشان نزديك ميشود و آنكه بحق نزديك است دور ميگردد.

: جد بزرگوار كجائى تا ببينى كه حسين تو كشته و على بن الحسين بسته بغل و كتك خورده است.

:نميبينى كه پسر دخترت فدا شده و برهنه بر روى زمين افتاده و ردائش را بغارت برده اند.

: ايكاش ميديدى ما را كه اسير شديم بخوارى بين دشمنان كه دلشان بر ما سنگ شده.

: ايكاش ميديدى ما را فرسوده و اندوهگين كه نمايان شده از ما چهره هائيكه محفوظ بود و گريبانهاى چاك شده را.

: پدرم بفداى پاكانيكه بر شتران بى جهاز بسته و بين مردم ميگردانيدند.

: پدرم بفداى سر فرزند فاطمه كه بر نيزه سر او را برداشتند در برابر ديده هاى مردم.

: اى پسر پاكيزه ترين مردم از جهت اصالت بر مانند تونيكو است گريه و ناله كردن.

: اين مژه هاى چشم من بسبب مصيبت شما زخم است و قلب من براى آنچه مبتلا شدى محزونست.

: كجاست قلب مجروح ريش و آنكه خاطرش فارغ باشد و كجاست حق دار و كجاست شاك و مردد.

: نيست در اينجا براى من خوشى و حال آنكه لب خندان گوهرين تو مورد اصابت چوب خيزران شد.

: ايكاش من قربان تو ميشدم اگر ميشد بنده فداى آقاى ارجمند و اصيل شود.

: تير ستم آنهائيكه بتو اصابت كرد تير كارگرى بود.

: ظاهر كردند درباره تو كينه بدر را و از جلوتر براى هدايت خوانده شدند پس اجابت نكردند.

: اى فرزند احمد بمدح و ثناء شما قلب" خليعى" زنده و بسيار خوش است.

: چگونه است شكيبائى كسيكه دوستى و محبت خاندان پيامبر را واجب ميبيند و حال آنكه ميراث شما" فدك" غصب شده است.

: شمائيد حجت خدا بر مردم و شما مطلوب طالبين و محبوب محبين هستيد.

: بولايت شما و كينه و نفرت از دشمنان شما اعمال قبول و گناهان آمرزيده خواهد شد.

: به مدح و ثناء شما سياه و تيره شود چهره ناصبين شما و دلهايشان از ناراحتى پاره گردد. و براى اوست كه خدايش رحمت كند ابيات زير

: ناله و فرياد كرد بالاى شاخه ها از آنكه از دست داده مر قرين خويش را.

: پس اشك ريخت ابرهاى مژگانهاى من و تكان داد اندوه مرا.

: نوا خواند نبود اندوه او اندوه من و چون ناله من ناله نكرد.

: نه و نه گفتم به او اى پرنده كمك كن مرا بنوحه سرائى.

: نيست اندوه كسيكه ازخوشحالى گريه ميكند مثل اندوه كسى كه گريه كننده از غم و غصه است.

: سزاوار است مرا كه بجاى اشك سيل آسا خون گريه كنم.

: براى غريبيكه از خانه آواره بدون يار و ياور بود.

: براى خاك آلوده گونه ايكه چهره اش خونين و پيشانيش شكسته است.

و از شعار اوست:

اى فرزندان طاها و ياسين و حم و نون.

: بشما پناه آورده ام از شر حوادثيكه عارض من ميشود.

: پس هر گاه ترسيدم پس شما براى نجات من مانند كشتى هستى.

: و بر شماست سنگينى ميزان اعمال و شمائيد كه مرا نجات مى دهيد پس محشور نمائيد بنده خود" خليعى" را در طرف راست و اصحاب يمين. : و بپذيريد مدحيكه عالى تر از در ارزنده است.

: اى پرده داران خدا و حمايت شده از بدگمانى ها.

: درباره تو مدارا كردم با مردميكه قصد داشتند كه مرا بكشند

: و من متحصن شدم و محكم گشتم بگفته عالم راستگو و امينى.

: كه فرمود تقيه كنيد كه تقيه دين پدران من و دين منست.

: و باوصاف تو قصد كردم سخنم و اشتياقم را.

: و بمدح تو آشكار كردم ظاهر و باطنم را.

: وكافيست براى من علم تو كه شاهد راز درونى و نهفته من است.

: و پناه ميبرم بر خدا كه اعتراض كنم از ريسمان محكم خدا.

: و مساوى و برابربدانم بين كثير الفضل و فاقد فضل و متهم را

: يكسان بدانم ميان كسيكه ميگفت" اقيلونى" مرا واگذاريد و كسى كه ميگفت" سلونى" از من بپرسيد.

رثاءا و درباره قهرمان شجاع بنى هاشم شهيد مسلم بن عقيل" سلام الله عليه"

: آيا براى مسلم بن عقيل قاصدمرگ برخاست وقتيكه اشك شيعيان سرازيرشد.

: آقائيكه ولى و امامش او را خواند پس اجابت كرد دعوت او را بگوش شنوائى.

: حفظ كرد دوستى را براى صاحب خويشاوندى پس برگزيد شرافتى را بر اهل و پيروان خود. : بفدا شوم مرد آزاد پاك پاكيزه ايكه داراى عزم راسخ و همواره ساجد وراكع بود.

: بفداى شجاع دلير بزرگواريكه بسيار وفا داشت.

: افسوس و اندوه براى مسلم در حاليكه نيزه ها او را ناراحت ميكرد و از او بيقرارى و ترسى ديده نمى شد.

: تا آنگاه كه بر او غلبه كرد باندهاى بد نام بعد از ميدان كارزار و نزاع طولانى.

: آوردند او را نزد" ابن زياد" ملعون پس بخشم درآورد ابن زياد را بسخنى كه از قلب محكم و شجاع تراوش ميكرد.

: و وصيت نمود بابن سعد باهستگى ولى او به بدجنسى وصيت او را فاش نمود.

: و بدن بى سر او را از بالاى قصر شوم بزير انداختند در حاليكه روح او به تهليل و تكبير گويا بود كه گوشها ميشنيد ذكر او را.

: افسوس براى شمشيرى از شمشيرهاى محمد كه شكستگى لبه او از كارش انداخته بود.

: افسوس باميخته شدن آب آشاميدنش بخونش، افسوس به افتادن دندان براق او.

:افسوس بر او كه بالاى خاك افتاده بود در حاليكه پيشانى خونين و دنده هاى او خورد شده.

: آقاى من اى پسر عقيل روز تو قرار دهنده دلهاست هدف دردها و المها.

: سيراب كند اشك ها باقيمانده هاى خانه تو را و ببارد باران بر خانه هاى نو و جديد تو. : سيراب كند هانى بن عروه را باران زياد پس گوش فرا داد به صداى خواننده اى كه او را فرا خواند.

: اى آقايان از روزيكه دستم رسيد به ايشان نگهدارى و رعايت ميكنم شما را.

: غلام شما" خلعى" داستانش را بشما عرض ميكند از زهر" دشمنان" كه عقرب صفت و مار صفتند.

مطلع شدم كه براى" خليعى" قصائد بسياريست كه تمامش در مدح و رثاء خاندان پاك پيامبر" ص" كه اگر جمع شود ديوان بزرگى خواهد شد و بر تو است كه فهرست آنرا كه در مجموعه هاى مخطوطه نجف اشرف و كاظمين مشرفه يافت ميشود مطالعه نمائى.

مطلع قصيده ها

لم ابك عافى دمنه و طلول و شموس ركب آذنت برحيل

گريه نكردم بر ويرانه خانه ها و چهره درخشان مسافريكه اعلان كوچيدن نمودند.

اضرمت نار قلبى المحزون صادحات الحمام فوق الغصون

افروخت آتش دل غمگين من را آواز پرنده گان كه بالاى شاخه ها بودند.

طلاب العلى بالسمهرى المقوم و ضرب الطلى مرمى الى كل مغنم

طلب كردن مقام عالى را بشمشير راست برنده و زدن گردنها راهيست براى رسيدن بهر غنيمتى.

جعلت النوح فى عاشور دابى فزاد اليم وجدى و التنائى

قرار دادم ناله و نوحه سرائى كردن رادر عاشوراء عادت خودم پس افزود درد حزن و اندوه مرا.

يا عين بالدمع الغزير جودى على الطهر المزور

اي چشم باشك فراوان ببار بر آقاى پاكى كه زيارت ميشود

ارقى لابن النبى لا لبرق حاجرى

بيخوابى من براى فرزند پيامبر است نه براى برقى كه ميزند در منزل حاجيان

عرج على ارض كربلا و امزج الدمع بالدماء

برو بر زمين كربلا و آميخته كن اشك ديده ات را بخون دلت.

ذكرت المصارع فى كربلا فزاد بقلبى عظيم البلاء

متذكر شدم گشته گاه در كربلا را پس افزود بقلبم بزرگى مصيبت

الحاظ ساكنه الخبا فتكتك ام مقل الطفاء

آيا نگاه آنزن خيمه نشين تو را كشت يا چشمان آهوان.

فرط وجدى قد حلالى مالعذالى و مالى

زيادى خوشحالى من وقتش رسيد چه ميخواهند سرزنش