روزي نمايد او را بفرستد براى راه برى بر
زائران امام سبط پيامبر حسين عليه السلام و
كشتن ايشان. پس چون او بدنيا آمد و بحد رشد
رسيد او را براى اداء نذرش فرستاد و چون او به
نواحى مسيب كه در نزديكى كربلاء است رسيد در
كمين آمدن زوار نشست پس خواب بر او غلبه كرد و
قافله و كاروان زوار گذشت پس بر او گرد و غبار
زوار رسيد. پس در خواب ديد كه قيامت برپاشده و
فرمان آمده كه او را باتش اندازند و لكن آتش
او را براى آن غبارپاكى كه بر او رسيده نمى
سوزاند پس ازخواب بيدار شد در حاليكه از آن
قصد بدش برگشته و همانجا توبه كرد و محبت و
ولايت خاندان پاك پيامبر" ص" را بدل گرفت و
ترسناك بكربلا و حاير شريف حسينى فرود آمد و
ميگويند در آنوقت دو بيتى سرود كه آنرا شاعر
مبتكر حاج مهدى فلوجى متوفى 1357 تخميس نمود و
آن دو بيت با تخميسش اينست: مى بينيم تو را
سرگردان و حيران كه تو را شك پر كرده و هوى تو
را پراكنده و پريشان نمود و تو بين بين قرار
گرفته اى.
پس دلت را پاك كن و چشمت را باستعانت از
خدا روشن نما و اگر نجات و رستگارى ميخواهى پس
زيارت كن حسين را.
" تا آنكه خدا را با روشنى چشم ديدار كنى "
هر گاه فرشتگان از تو قصد و عزيمتى بدانند
كه قصد زيارت او را نموده اى مى نويسند تو را
جدا.
و آتش دوزخ حتما بر تو حرام شود زيرا كه
آتش لمس نمى كند و نمى سوزاند جسمى را كه " بر
او غبار زائرين حسين عليه السلام باشد " وى
خوى خود را در دوستى خاندان رسالت پاك و خالص
كرد تا به عنايت و الطاف خاصه از طرف اهل بيت
عليهم السلام رسيد. پس در كتاب" دار السلام"
علامه نورى ص 187- از كتاب" حبل المتين در
معجزات اميرالمومنين عليه السلام" تاليف سيد
شمس الدين محمد رضوى نقل نموده كه ترجمه شده
چون داخل حرم مقدس حسينى شده قصيده در مدح
آنحضرت سروده و براى آنحضرت خواند و در بين
خواندن يكى از پرده هاى درب حرم از طرف آن
حضرت بر شانه او افتاد پس از آنروز به خليعى
يا خلعى موسوم شد و وى تخلص ميكرد در شعرش
بخليعى يا خلعى.
و در دار السلام صفحه 183 از حبل المتين
ياد شده از ملا محمد جيلانى نقل نموده كه ميان
او و ابن حماد شاعر مفاخرتى جارى شده و هر
كدام خيال ميكرد كه مديحه او درباره
اميرالمومنين على عليه السلام بهتر از مديحه
ديگريست پس هر يك قصيده اى بنظم آورده و در
ضريح مقدس علوى انداخت تا اينكه امام عليه
السلام قضاوت فرمايد درباره اشعار آنها پس
قصيده خليعى بيرون آمد در حاليكه بر آن باب
طلا نوشته بود " احسنت " آفرين خوب گفتى و بر
قصيده ابن حماد مانند آن بآب نقره نوشته بود،
پس ابن حماد ناراحت شد و خطاب به اميرالمومنين
عليه السلام نمود كه من دوست قديمى شمايم و
اين تازه در زمره دوستان شما وارد شده سپس
حضرت امير المومنين عليه السلام را در خواب
ديدكه به او ميفرمود: براستيكه تو از ما هستى
و او تازه بما رسيده و ولايت ما را پذيرفته پس
بر ما لازم است كه او را رعايت كنيم ".
و از اشعار " خليعى " در سوگوارى حسين
نواده پيامبر سلام الله عليه ابيات زير است
:چه پوزشى براى تخته جگر است كه آب نشود و
چه عذرى براى دليست كه در آن آتش زبانه نكشد.
: و كدام دليست كه از درد غصه گرفته نمى
شود و كدام ديده ايست كه اشكش جارى نشود.
: و حال آنكه پسر دختر پيامبر در روى زمين
سوزان افتاده و پيشانيش خاك آلود شده.
: در اطراف او از برادرانش و بستگانش
جوانانى و پيرانى كه دستهاى مرگ آنها را بزمين
افكنده است.
: و ناموس پيامبر گريان از داغ جوانان و
عزيزان خود در حالى كه نقاب و روبندشان را
غارت كرده اند.
: اين يك صدا ميزند برادر و آن ديگرى
ميگويد اى پدر و حال آنكه او ديده اش باز و
جواب نمى دهد.
: آه و اندوه قلبم كه كودكش در روى دستش
جان ميداد و گلوگاهش از خون رنگين بود.
: افسوس دلم براى خواهر او زينب كه يتيمان
راپناه مى داد و اشكش جارى بود.
: و آه اندوه قلبم براى فاطمه كه از ترس
اسارت بيمناك بود و قلبش ميطپيد.
: دلم سوخت براى ام كلثوم و گونه هاى او كه
از گريه زارى مجروح شده بود.
: و او فرياد ميكرد که اى يگانه من واى
برادر من و اى فرياد رس من مصائب مرا از پاى
درآورد. : سپس به پيامبر شكوه ميكرد در حاليكه
اشك ديده اش در رخسارش سرازيربود.
: اى جد بزرگوار ما كاش ميديدى ما را كه
اسير گشته ايم در كربلاء و گرفتاريها ما را
فرا گرفته.
: اى جد بزرگوار آن نصايح و سفارشات و اين
ترغيب شما فايده نكرد بر مردم.
: اى جد بزرگوار سفارش شما را درباره
خاندانت نپذيرفتند و به تنهائى و غربت حسين تو
ترحم نكردند.
: صبح ميكند منكر دور از حق كه بايشان
نزديك ميشود و آنكه بحق نزديك است دور ميگردد.
: جد بزرگوار كجائى تا ببينى كه حسين تو
كشته و على بن الحسين بسته بغل و كتك خورده
است.
:نميبينى كه پسر دخترت فدا شده و برهنه بر
روى زمين افتاده و ردائش را بغارت برده اند.
: ايكاش ميديدى ما را كه اسير شديم بخوارى
بين دشمنان كه دلشان بر ما سنگ شده.
: ايكاش ميديدى ما را فرسوده و اندوهگين كه
نمايان شده از ما چهره هائيكه محفوظ بود و
گريبانهاى چاك شده را.
: پدرم بفداى پاكانيكه بر شتران بى جهاز
بسته و بين مردم ميگردانيدند.
: پدرم بفداى سر فرزند فاطمه كه بر نيزه سر
او را برداشتند در برابر ديده هاى مردم.
: اى پسر پاكيزه ترين مردم از جهت اصالت بر
مانند تونيكو است گريه و ناله كردن.
: اين مژه هاى چشم من بسبب مصيبت شما زخم
است و قلب من براى آنچه مبتلا شدى محزونست.
: كجاست قلب مجروح ريش و آنكه خاطرش فارغ
باشد و كجاست حق دار و كجاست شاك و مردد.
: نيست در اينجا براى من خوشى و حال آنكه
لب خندان گوهرين تو مورد اصابت چوب خيزران شد.
: ايكاش من قربان تو ميشدم اگر ميشد بنده
فداى آقاى ارجمند و اصيل شود.
: تير ستم آنهائيكه بتو اصابت كرد تير
كارگرى بود.
: ظاهر كردند درباره تو كينه بدر را و از
جلوتر براى هدايت خوانده شدند پس اجابت
نكردند.
: اى فرزند احمد بمدح و ثناء شما قلب"
خليعى" زنده و بسيار خوش است.
: چگونه است شكيبائى كسيكه دوستى و محبت
خاندان پيامبر را واجب ميبيند و حال آنكه
ميراث شما" فدك" غصب شده است.
: شمائيد حجت خدا بر مردم و شما مطلوب
طالبين و محبوب محبين هستيد.
: بولايت شما و كينه و نفرت از دشمنان شما
اعمال قبول و گناهان آمرزيده خواهد شد.
: به مدح و ثناء شما سياه و تيره شود چهره
ناصبين شما و دلهايشان از ناراحتى پاره گردد.
و براى اوست كه خدايش رحمت كند ابيات زير
: ناله و فرياد كرد بالاى شاخه ها از آنكه
از دست داده مر قرين خويش را.
: پس اشك ريخت ابرهاى مژگانهاى من و تكان
داد اندوه مرا.
: نوا خواند نبود اندوه او اندوه من و چون
ناله من ناله نكرد.
: نه و نه گفتم به او اى پرنده كمك كن مرا
بنوحه سرائى.
: نيست اندوه كسيكه ازخوشحالى گريه ميكند
مثل اندوه كسى كه گريه كننده از غم و غصه است.
: سزاوار است مرا كه بجاى اشك سيل آسا خون
گريه كنم.
: براى غريبيكه از خانه آواره بدون يار و
ياور بود.
: براى خاك آلوده گونه ايكه چهره اش خونين
و پيشانيش شكسته است.
و از شعار اوست:
اى فرزندان طاها و ياسين و حم و نون.
: بشما پناه آورده ام از شر حوادثيكه عارض
من ميشود.
: پس هر گاه ترسيدم پس شما براى نجات من
مانند كشتى هستى.
: و بر شماست سنگينى ميزان اعمال و شمائيد
كه مرا نجات مى دهيد پس محشور نمائيد بنده
خود" خليعى" را در طرف راست و اصحاب يمين. : و
بپذيريد مدحيكه عالى تر از در ارزنده است.
: اى پرده داران خدا و حمايت شده از
بدگمانى ها.
: درباره تو مدارا كردم با مردميكه قصد
داشتند كه مرا بكشند
: و من متحصن شدم و محكم گشتم بگفته عالم
راستگو و امينى.
: كه فرمود تقيه كنيد كه تقيه دين پدران من
و دين منست.
: و باوصاف تو قصد كردم سخنم و اشتياقم را.
: و بمدح تو آشكار كردم ظاهر و باطنم را.
: وكافيست براى من علم تو كه شاهد راز
درونى و نهفته من است.
: و پناه ميبرم بر خدا كه اعتراض كنم از
ريسمان محكم خدا.
: و مساوى و برابربدانم بين كثير الفضل و
فاقد فضل و متهم را
: يكسان بدانم ميان كسيكه ميگفت" اقيلونى"
مرا واگذاريد و كسى كه ميگفت" سلونى" از من
بپرسيد.
رثاءا و درباره قهرمان شجاع بنى هاشم شهيد
مسلم بن عقيل" سلام الله عليه"
: آيا براى مسلم بن عقيل قاصدمرگ برخاست
وقتيكه اشك شيعيان سرازيرشد.
: آقائيكه ولى و امامش او را خواند پس
اجابت كرد دعوت او را بگوش شنوائى.
: حفظ كرد دوستى را براى صاحب خويشاوندى پس
برگزيد شرافتى را بر اهل و پيروان خود. : بفدا
شوم مرد آزاد پاك پاكيزه ايكه داراى عزم راسخ
و همواره ساجد وراكع بود.
: بفداى شجاع دلير بزرگواريكه بسيار وفا
داشت.
: افسوس و اندوه براى مسلم در حاليكه نيزه
ها او را ناراحت ميكرد و از او بيقرارى و ترسى
ديده نمى شد.
: تا آنگاه كه بر او غلبه كرد باندهاى بد
نام بعد از ميدان كارزار و نزاع طولانى.
: آوردند او را نزد" ابن زياد" ملعون پس
بخشم درآورد ابن زياد را بسخنى كه از قلب محكم
و شجاع تراوش ميكرد.
: و وصيت نمود بابن سعد باهستگى ولى او به
بدجنسى وصيت او را فاش نمود.
: و بدن بى سر او را از بالاى قصر شوم بزير
انداختند در حاليكه روح او به تهليل و تكبير
گويا بود كه گوشها ميشنيد ذكر او را.
: افسوس براى شمشيرى از شمشيرهاى محمد كه
شكستگى لبه او از كارش انداخته بود.
: افسوس باميخته شدن آب آشاميدنش بخونش،
افسوس به افتادن دندان براق او.
:افسوس بر او كه بالاى خاك افتاده بود در
حاليكه پيشانى خونين و دنده هاى او خورد شده.
: آقاى من اى پسر عقيل روز تو قرار دهنده
دلهاست هدف دردها و المها.
: سيراب كند اشك ها باقيمانده هاى خانه تو
را و ببارد باران بر خانه هاى نو و جديد تو. :
سيراب كند هانى بن عروه را باران زياد پس گوش
فرا داد به صداى خواننده اى كه او را فرا
خواند.
: اى آقايان از روزيكه دستم رسيد به ايشان
نگهدارى و رعايت ميكنم شما را.
: غلام شما" خلعى" داستانش را بشما عرض
ميكند از زهر" دشمنان" كه عقرب صفت و مار
صفتند.
مطلع شدم كه براى" خليعى" قصائد بسياريست
كه تمامش در مدح و رثاء خاندان پاك پيامبر" ص"
كه اگر جمع شود ديوان بزرگى خواهد شد و بر تو
است كه فهرست آنرا كه در مجموعه هاى مخطوطه
نجف اشرف و كاظمين مشرفه يافت ميشود مطالعه
نمائى.
مطلع قصيده ها
لم ابك عافى
دمنه و طلول |
و شموس ركب
آذنت برحيل |
گريه نكردم بر ويرانه خانه ها و چهره
درخشان مسافريكه اعلان كوچيدن نمودند.
اضرمت نار
قلبى المحزون |
صادحات
الحمام فوق الغصون |
افروخت آتش دل غمگين من را آواز پرنده گان
كه بالاى شاخه ها بودند.
طلاب العلى
بالسمهرى المقوم |
و ضرب
الطلى مرمى الى كل مغنم |
طلب كردن مقام عالى را بشمشير راست برنده و
زدن گردنها راهيست براى رسيدن بهر غنيمتى.
جعلت النوح
فى عاشور دابى |
فزاد اليم
وجدى و التنائى |
قرار دادم ناله و نوحه سرائى كردن رادر
عاشوراء عادت خودم پس افزود درد حزن و اندوه
مرا.
يا عين
بالدمع الغزير |
جودى على
الطهر المزور |
اي چشم باشك فراوان ببار بر آقاى پاكى كه
زيارت ميشود
ارقى لابن
النبى |
لا لبرق
حاجرى |
بيخوابى من براى فرزند پيامبر است نه براى
برقى كه ميزند در منزل حاجيان
عرج على ارض
كربلا |
و امزج
الدمع بالدماء |
برو بر زمين كربلا و آميخته كن اشك ديده ات
را بخون دلت.
ذكرت المصارع
فى كربلا |
فزاد بقلبى
عظيم البلاء |
متذكر شدم گشته گاه در كربلا را پس افزود
بقلبم بزرگى مصيبت
الحاظ ساكنه
الخبا |
فتكتك ام
مقل الطفاء |
آيا نگاه آنزن خيمه نشين تو را كشت يا
چشمان آهوان.
فرط وجدى قد
حلالى |
مالعذالى و
مالى |
زيادى خوشحالى من وقتش رسيد چه ميخواهند
سرزنش